شرح حال خليفه
ابوعمرو خليفةبن خياطبن ابىهُبيرة[1]خليفة بن خياط شيبانى عُصْفُرى بصرى[2] معروف به «شَبَّاب»[3] از مورخان و محدثان و نسب شناسان برجسته نيمه اول قرن سوم قمرى (د 240ق) است. از زندگى شخصى وى اطلاع چندانى در دست نيست، احتمالاً در حدود سال 160ق در بصره متولد شد.[4] آنچه در كتب رجال و تراجم در مورد وى آمده از ذكر نسب و سال وفات و تعداد شيوخ و شاگردان وى فراتر نمىرود. وى در بصره به تحصيل علم پرداخت و احتمالاً بر خلاف رسمِ آن زمان براى تحصيلِ علم مسافرت نكرد، زيرا هيچ يك از منابع حتى خطيب بغدادى به سفر وى براى كسب علم اشاره نكردهاند.[5] بصره در قرن دوم و سوم قمرى يكى از مهمترين مراكز فرهنگ اسلامى ـ عربى به ويژه در زمينههاى لغت و ادب و حديث و تاريخ بود. خليفه از خانوادهاى اهل علم برخاسته بود. جد وى ابوهُبيره (د 160ق) از رجال ثقه حديث نزد بخارى و ابن ابى حاتم رازى بود، حتى ابنسعد نيز در طبقات خويش از وى روايتى نقل كرده است.[6] پدر خليفه نيز در حديث حجت بود. دوره زندگى وى همزمان با اوج حركت فرقه معتزله در دوران خلافت مأمون و معتصم بود و بنا به روايت وُكَيعْ[7]، خليفة بن خياط نيز همانند ديگر علماى حديث از مخالفان معتزله بود و حتى يك بار در دفاع از قاضى احمد بن رياح (قاضى بصره) به مخالفت علنى با معتزله پرداخت[8]؛ وى همانند استادش يزيد بن زريع داراى گرايشات عثمانى بود.[9] در تاريخ وفات وى اختلاف است، بيشتر منابع سال 240ق را ذكر كردهاند. ابن خلكان آورده است «وى در رمضان سال 230ق فوت كرده است، سال 246ق نيز ذكر شده است».[10] طول عمر وى بنا به گفته ذهبى هشتاد سال بوده است.[11] مشايخ خليفه
در علوم قرآن و قراءات: ابوعمرو بن علاء[12] از مشهورترين قُرّا؛ در حديث: يزيد بن زُريع[13]، محمّد بن جعفر غُنْدَر[14]، سفيان بن عُيَيْنَه[15]، ابوداود طَيالِسى[16]و عبدالرحمن بن مهدى[17] از بزرگترين محدثان قرن دوم؛ در تاريخ: على بن محمّد مدائنى[18] و ابوعُبَيْدَة مَعْمَر بن مُثَنّى[19] از برجستهترين اخباريان عصر وى؛ در انساب: هشام كلبى[20]و ابواليقظان سُحيم بن حَفص[21] مشهور به «نَسّابه» از مشهورترين نسب شناسان و بسيارى ديگر.[22]تأليفات خليفه
ابن نديم پنج كتاب براى وى برشمرده است: كتاب الطبقات؛ كتاب التاريخ؛ طبقات القُرّاء؛ تاريخ الزَّمنى و العُرْجان و المَرْضى و العُمْيان؛ اجزاء القرآن و اعشاره و اسباعه و آياته.[23] اسماعيل پاشا بغدادى، علاوه بر پنج كتاب فوق، كتاب المسند فى الحديث را به وى نسبت داده است.[24] از شش كتاب خليفه تنها دو كتاب طبقات و تاريخ به دست ما رسيده كه چندين بار به چاپ رسيده است.جايگاه خليفه نزد علماى حديث و تاريخ
اكثر علماى حديث و تاريخ، خليفه را فردى درست و ثقه معرفى كردهاند و تنها ابن ابى حاتم رازى و على بن مدينى از وى به نيكى ياد نكردهاند.[25] علما و نويسندگان از وى با تعابيرى چون «الامام الحافظ»[26]، «احد ائمة التاريخ»[27]، «محدث نسابة اخبارى علامة»[28] و «مثقفاً عالماً بايام الناس و انسابهم»[29] ياد كردهاند. براى وثاقت وى دو دليل ذكر كردهاند؛ اول در پيش گرفتن روش محدثان در گزارش تاريخ (ٍ ادامه مقاله) و ديگر بصرى بودن وى. بصرىها به سبب داشتن تمايلات عثمانى نزد علماى رجال و حديث ثقه مىباشند.[30] بخارى در صحيح هفت حديث از وى نقل كرده است. علاوه بر وى كسانى چون بَقى بن مَخْلَد، حَرْب الكرمانى، عبدالله بن عبدالرحمن دارمى، احمد بن حنبل و بسيارى ديگر از وى حديث روايت كردهاند.[31]معرفى تاريخ خليفة بن خياط
خليفه كتاب خويش را با تعريف كلمه تاريخ آغاز مىكند، وى نيز همانند بسيارى از مورخان كهن، تاريخ را به معناى سال و به طور عمده به معناى تقويم اعم از سال تولد و درگذشت و سال رخ دادنِ حوادث و مانند اينها به كار مىبرد. وى در مقدمه كتاب در تعريف تاريخ مىنويسد «اين كتاب تاريخ است و مردم امر حج و روزه خويش و نيز عِدّه زنان و زمان ديون خود را با تاريخ تعيين مىكنند» و به آيه 189 بقره و 12 اِسراء و 5 يونس استناد مىكند.[32] خليفه معتقد است مردم پيوسته واقعهاى مهم را براى تاريخگذارى انتخاب مىكردهاند، وقايعى چون هبوط آدم(ع) از بهشت، بعثت حضرت نوح(ع)، طوفان نوح(ع)، در آتش شدن ابراهيم(ع) و بنيان كعبه. وى به نقل از ابوعُبيده مَعْمَر بن مُثنى مىگويد ايرانيان پيوسته تاريخ كارهايشان را مىشناسند و مبدأ تاريخ نزد آنان پادشاهى يَزْدجِرْد بن شهريار مىباشد.[33] وى در ادامه از مبدأهاى تاريخى مختلفى چون بنيان كعبه، مرگ كعب بن لُؤى و حمله ابرهه، كه اعراب پس از هر حادثه براى مدتى آن را حفظ مىكردند، سخن به ميان مىآورد. بعد، از پيدايش تاريخ قمرى به دستور عمر بن خطاب بر اساس هجرت حضرت رسول(ص) از مكه به مدينه سخن گفته است. وى معتقد است ابتدا صحابه در مورد اين كه از سال تولد، بعثت، هجرت يا وفات حضرت رسول(ص) كدام يك را مبدأ قرار دهند اختلاف كردند تا اين كه به امر عمر بن خطاب هجرت را كه جدا كننده دارالشرك از دارالايمان و حق از باطل بود مبدأ تاريخ نهادند.[34] خليفه بحث تاريخى خويش را از تولد پيامبر آغاز مىكند و بدون ذكر رويدادهاى دوران مكى، تا سال 232ق يعنى هشت سال قبل از وفاتش ادامه مىدهد. نكته در خور توجه اين كه خليفه بر خلاف بسيارى از مورخان ديگر چون دينورى (د. 282ق)، يعقوبى (د. 284ق) و طبرى (د. 310ق) كه كتاب خويش را با داستان آفرينش، تاريخ انبيا و اقوام و پادشاهان پيش از اسلام شروع مىكنند اثر خويش را با ذكر تولد و وفات حضرت رسول(ص) شروع مىنمايد و با اين كه خود عالم به انساب قبايل عرب و ايام عرب مىباشد هيچ ذكرى از آنها به ميان نمىآورد. در واقع چارچوب تاريخ نزد خليفه به تاريخ اسلام محدود مىباشد. اين نكته از آنجا استنباط مىشود كه وى حتى به وقايع دوران مكى نمىپردازد و آغاز تاريخ را ورود حضرت رسول(ص) به مدينه مىداند.[35] شايد علت نياوردن تاريخ دوران مكى ناشى از همان نگاه اسلامى وى به تاريخ باشد چون وى از مكه با نام «ارض شرك» و از هجرت با عنوان «فارق حق از باطل» ياد مىكند. شيوه تدوين مطالب تاريخى نزد خليفه جامعِ دو شيوه سالشمارانه و حديثى ـ خبرى است، يعنى تاريخ وقايع وتراجم احوال و سيره و مغازى و فتوح (البته بسيار فشرده و مختصر) را ذيل سال و به روش روايى (ذكر روايات مختلف درباره حوادث و اخبار تاريخى با درج سلسله اسناد به طور كامل يا ناقص) مىآورد. در واقع كتاب وى يكى از قديمىترين كتب موجود تاريخى به شيوه سالشمارانه است. اهميت اين كتاب در آن است كه حاوى قديمىترين شرح وقايع عمده اسلامى است كه به ما رسيده، زيرا كتب پيش از آن يا تك نگارىهايى بيش نبود يا چون سيره ابن اسحاق و طبقات ابن سعد علىرغم داشتنِ مطالب بسيارى در مورد تاريخ اسلام تنها به قسمتى از آن مىپرداختند، در ضمن از لحاظ سبك نويسندگى نيز حائز اهميت است،[36] چنان كه روش وى در كتابتِ تاريخ جامع بين روش علماى حديث و اخباريان مىباشد. وى در بسيارى جاها به روش اول متمايل است و اين تمايل از آنجا آشكار مىشود كه وى بر ذكر اسانيد روايات و تراجم و طبقات رجال و وفيات آنها بسيار تكيه مىكند، علاوه بر اين وى بر مورخين مدينه و راويان آنها بيشتر اعتماد دارد. در مورد سبك نويسندگى وى دو نكته در خور ذكر است؛ يكى اين كه وى در ذكر اسانيد روايات هر قدر به زمان خويش نزديك مىشود تساهل بيشترى نشان مىدهد يعنى در هنگام كتابت سيره نبوى و اخبار خلفاى راشدين سند روايت را به طور كامل ذكر مىكند، ولى از آغاز دولت اموى به تدريج در ذكر اسانيد اهتمام نمىورزد و در روايت تاريخ دولت عباسى تقريباً در اكثر مواقع از ذكر اسانيد طفره مىرود. نكته ديگر تأمل و احتياط در پذيرش روايات به ويژه رواياتى است كه درباره وقايع مهم تاريخ اسلام آمده است. در واقع خليفه همانند جستجوگرى جدى در پى يافتن روايات و اطلاعات صحيحى است كه حاوى ذكر تاريخ (روز، ماه و سال) واقعه مىباشند، مانند تاريخ زمان تولد حضرت رسول(ص) و مدت اقامت وى در مكه، و تاريخ دقيق برخى از غزوات حضرت رسول(ص) و سرايا و اين كه اولين سريه در چه تاريخى رخ نموده و فرماندهاش كه بوده است. همچنين وى در صدد است كه تاريخ دقيق بعضى از فتوحات اسلامى و وفيات خلفا و كارگزاران آنها را عرضه كند. خليفه در سيره به طور عمده بر ابناسحاق تكيه دارد و اخبار را مستقيماً يا با يك واسطه از طريق بكر بن سليمان يا وَهْب بن جَرير بن حازم از وى نقل مىكند. وى علاوه بر اين از كتاب تاريخ الخلفاء ابناسحاق نيز بهره برده و روايات متعددى درباره دوره خلفاى راشدين از وى نقل كرده است. بيش از صد بار نام ابناسحاق در كتاب تاريخ خليفه آمده است.[37] البته وى اكثر روايات ابناسحاق را به صورت مختصر و فشرده ذكر مىكند و از تشريح وقايع مىپرهيزد.[38] راوى يا نويسنده ديگرى كه خليفه از او بهره برده است وَهْب بن جَرير بن خازم اَزْدى (د. 206ق) است. خليفه در موضوعِ جنگ جمل و وقايع ردَّه و اخبار خوارج بصره، مواردى از او نقل كرده است.[39] ابوالحسن على بن محمد مدائنى (د. 225ق) اخبارىِ نامدار عراقى، يكى ديگر از منابع خليفه است.[40] در بخش فتوحات و اخبار خلفاى راشدين، پنجاه درصد نقلها از مدائنى و به احتمال از كتاب جمل و كتاب صفين و كتاب خوارج اوست.[41] شايد به همين علت است كه كلود كاهن معتقد است كه كتاب تاريخ خليفه از آنِ مدائنى است.[42] اما اين نظر قطعاً صحيح نيست، زيرا اگر چه خليفه از مدائنى روايات بسيارى نقل كرده است، ولى همان گونه كه گفته شد بيشتر روايات مربوط به سيره از ابن اسحاق نقل شده است و تنها تا وقايع سال 131ق از مدائنى روايت مىكند. از ديگر كسانى كه خليفه از آنها روايت كرده و محتمل است كه وى از مكتوبات آنها با اجازه يا شفاهاً رواياتى را نقل كرده باشد عبارتاند از:ابوعبيده معمر بن مُثنى[43] (د. 209ق)، ابويقظان نَسّابه[44](د. 190ق)، هشام كلبى[45] (د. 204ق) و ابو مَعْشَر سِنْدى[46] (د. بعد از سال 170ق). خليفه تاريخ دوران مدنى را اگر چه مختصر و كوتاه در ذيل هر سال نقل كرده است اما علىرغم اين ايجاز، وى تقريباً به تمام سرايا و غزوات اشاره مىكند. وى در ذكر اين سرايا و غزوات و نيز اكثر حوادثى كه در كتاب خويش مىآورد بيشتر به اشخاص حاضر در واقعه و تعداد كشتهشدگان بر اساس قبيله مىپردازد و به عبارت ديگر روايت واقعه حول اشخاص حاضر در آن مىچرخد. دقت او در رعايت ترتيب حوادث و ذكر اسامى يكايك افراد حاضر در آنها كتاب تاريخ وى را ممتاز كرده است. براى نمونه وى اسامى شهداى غزوات بدر[47] و احد[48] و خيبر[49] را ذيل نام قبيله آنها با دقتى كم نظير ـ در مقايسه با منابع موجود ـ ذكر مىكند. از ويژگىهاى عمده كتاب، ارائه آگاهىهايى درباره واليان و صاحب منصبان حكومتى و اميران حج و قُضات و كاتبان و مسئولان ديوانهاى مختلف چون شرطه و رسائل و خراج و جند در هر سال و در هر شهر است. به طور مثال بعد از ذكر وفات حضرت رسول(ص) اسامى جانشينان وى در مدينه به هنگام لشكركشىها و رسولان و عاملان صدقه و كاتبان و حاجب و صاحب نفقات و خازن و خادم و مؤذن و نگهبان وى را با ذكر تعداد دفعات مىآورد. با توجه به موارد بالا اين كتاب براى تحقيق در زمينه تشكيلات ادارى و مالى اسلام در قرون اول و دوم، سند بسيار معتبرى است و اطلاعات بسيار جالبى در اختيار پژوهشگر قرار مىدهد. نكته در خور توجه اين كه خياط از ذكر حوادثِ اختلاف برانگيزى چون واقعه غدير خم و سقيفه بنى ساعده صرف نظر كرده است. البته وى در مقابل هيچكدام از وقايع موضعگيرى نمىكند و در روايت هر واقعه به نام آن واقعه و افراد دخيل در آن و روز واقعه و مكان آن و در نهايت به تعداد كشتهشدگان و نتيجه آن بسنده مىكند.يكى ديگر از ويژگىهاى كتاب، ياد از سالها و نيز روزهاى هفته است كه در قياس با منابع ديگر قابل توجه است.[50] ياد از فهرست كشتهشدگان يمامه[51] و جمل[52] و حَرَّه[53] كاملاً تازگى دارد. وى به حوادث داخلى دنياى اسلام كمتر پرداخته و در عوض درباره فتوحات اخبار بيشترى آورده است. از جمله حوادث مهمى كه وى علىرغم شيوه خويش به بحث و شرح در مورد آنها پرداخته مىتوان به وقايعى چون قتل عثمان[54] و جنگ ميان حضرت على(ع) و معاويه[55] و واقعه حَرَّه[56] و شورشهاى خوارج[57] اشاره كرد. مؤلف به دوره خلافت امويان در دمشق و به مسائل مربوط به سياست خارجى اسلامى و به خصوص گسترش امپراطورى اسلام توجه خاص[58]داشته است و تاريخ خلافت عباسى را تا پايان خلافت هارون الرشيد به همان سبك و روش دوران خلفاى راشدين و اموى مىنويسد، يعنى در ذيل هر سال به ذكر اسامى امير حج و وفيات و وقايع مهم مىپردازد و پس از ذكر فوت خليفه، اسامى عمال و قاضيان وى را ذيل نام ولايات و اسامى صاحبان ديوانها را ذيل نام هر ديوان مىآورد،[59]ولى حوادث دوران امين و مأمون و معتصم و واثق را كه معاصر وى بودهاند و محتمل است خود شاهد بسيارى از آنها بوده و اطلاعات دست اولى راجع به آنها در اختيار داشته است بسيار مختصر و فشرده بيان مىكند[60]و تقريباً به ذكر نام امير حج و وَفيات هر سال اكتفا مىكند. كتاب با ذكر نام امير حج سال 232ق يعنى سال پايانى عصر اول عباسى خاتمه مىيابد. اين كتاب علىرغم حجمى اندك دورهاى دويست ساله از تاريخ اسلام را در بر مىگيرد و تقريباً همه حوادث مهم قرن اول و دوم قمرى را مىآورد. نويسنده آمار و ارقام و فهرستهاى بسيارى در اختيار پژوهشگر قرار مىدهد كه مىتواند راهگشاى برخى از مشكلات و مجهولات باشد.
جايگاه تاريخ خليفه
نكته پايانى در مورد اين كتاب، بررسى جايگاه تاريخ خليفه در بين مورخان معاصر او و پس از اوست. در بين علماى تاريخ از كتاب وى چندان استقبالى نشده است. مورخان معاصر وى همچون يعقوبى و طبرى و همچنين مورخان متأخر از وى، همچون ابن اثير و ابن كثير چيزى از آن برداشت نكردهاند.[61] طبرى تنها يك بار آن هم در ذكر حوادث سال 141ق زمانِ خلافت منصور عباسى از وى روايت كرده است.[62] حال چرا اين كتاب كه حاوى اطلاعات گرانبهايى راجع به مسائل ادارى و ضبط تاريخ و زمانهاى حوادث تاريخى دوران اموى و عباسى است مورد غفلت قرار گرفته، مشخص نيست. شايد اين مورخان كتاب را در اختيار نداشتهاند و ليكن همان گونه كه گذشت ابن نديم كه در قرن چهارم مىزيسته در الفهرست ضمن چهار كتاب ديگر او از اين كتاب نيز نام مىبرد. با اين همه ازدى (د. 334ق) مؤلف تاريخ موصل در جاهاى گوناگون از اين كتاب استفاده كرده است. به طور مثال وى در حوادث سالهاى 126 و 129 و 131ق از خليفه روايت مىكند.[63]چاپهاى مختلف تاريخ خليفه
از كتاب تاريخ خليفة بن خياط به روايت بَقىّ بن مَخْلَد قُرطبى[64] (د. 276ق) سه طبع مصحح و منقّح انتشار يافته است. بار اول آن را سهيل زكّار در سال 1967 ميلادى بر اساس نسخهاى واحد كه در سال 477ق به دست احمد الاشعرى كتابت شده است[65] در دمشق به چاپ رساند. اين تصحيح شامل مقدمهاى مختصر در مورد شرح حال خليفه و روش وى در نگارش تاريخ، متن كتاب و فهارس متعددى (شامل فهرست اعلام، اقوام، قبايل و جماعات، اماكن، بلدان و بقاع) مىباشد. بار دوم به كوشش اكرم ضياء العُمرى در 1967 ميلادى در نجف منتشر شده است (متأسفانه كوششهاى نگارنده براى دستيابى به اين چاپ بىنتيجه ماند). سومين چاپ كه احتمالاً مىتوان گفت بهترين چاپ و تصحيح تاريخ خليفة بن خياط است به كوشش دو استاد دانشگاه لبنان (مصطفى نجيب فوّاز و حكمت كشلى فوّاز) در 1995 ميلادى در بيروت انتشار يافته است. مصححان با استفاده از منابع دست اول تاريخ اسلام نظير سيره ابن هشام، تاريخ طبرى، البدايه و النهايه، الكامل و بسيارى منابع تاريخى و حديثى و جغرافيايى ديگر بر آن حواشى بسيارى نگاشتهاند. آنها بسيارى از اعلام اشخاص و اماكن جغرافيايى را كه در متن كتاب ذكر شده است با استفاده از منابع تاريخى و جغرافيايى معرفى كردهاند. در پايان كتاب نيز فهارسى چون الأحاديث و الآثار، اعلام، قبايل، اماكن و موضوعات آوردهاند. در مجموع مىتوان گفت از آنجا كه اين سه چاپ، تنها بر اساس نسخهاى واحد كه از اين كتاب باقى مانده به طبع رسيده است در متن كتاب چندان با هم تفاوتى ندارند، ولى در خصوص موارد ديگر، مقدمه سهيل زكار هم از لحاظ حجم و هم از لحاظ محتوا از مقدمه چاپ دو استاد لبنانى بسيار ارزندهتر است، اگر چه حواشى و فهارس چاپ سوم مفصلتر و راهگشاى بسيارى از مشكلات متن كتاب مىباشد.منابع
ـ آئينهوند، صادق، علم تاريخ در گستره تمدن اسلامى (تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1377ش). ـ ابن حجر عسقلانى، شهاب الدين احمد، تهذيب التهذيب (حيدرآباد دكن، بىنا، 1325 ـ 1327ق). ـ ابن خلكان، شمس الدين احمد، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، تحقيق احسان عباس، (بيروت، دار صادر، 1968م). ـ ابن خياط عصفرى، خليفه، تاريخ، به كوشش مصطفى نجيب فوّاز و حكمت كشلى فوّاز (بيروت، دارالكتب العلميه، 1995م). ـ ــــــــــــــــــــــــــــ ، تاريخ، تحقيق سهيل زكّار (دمشق، مطابع وزارة الثقافة و السياحة و الارشاد القومى، 1967م). ـ ــــــــــــــــــــــــــــ ، طبقات، تحقيق سهيل زكّار (دمشق، مطابع وزارة الثقافة و السياحة و الارشاد القومى، 1966م). ـ ابن كثير دمشقى، عماد الدين اسماعيل، البداية و النهاية (بيروت، دارالكتب العلميه، بىتا). ـ ابن نديم، اسحاق بن محمد، الفهرست، به كوشش رضا تجدد (تهران، چاپ افست مروى، 1973م). ـ بغدادى، اسماعيل پاشا، هدية العارفين اسماء المؤلفين و آثار المصنفين (بيروت، دار احياء التراث العربى، بىتا). ـ جعفريان، رسول، منابع تاريخ اسلام (قم، انصاريان، 1376ش). ـ خوئى، سيد ابوالقاسم، البيان فى تفسير القرآن (قم، دارالثقلين، 1418ق). ـ ذهبى، شمس الدين محمد، سير اعلام النبلاء (بيروت، مؤسسه الرسالة، 1410ق/1990م). ـ رازى، ابومحمد ابن ابى حاتم، الجرح و التعديل (بيروت، دارالكتب العلميه، بىتا). ـ سزگين، فؤاد، تاريخ نگارشهاى عربى، ترجمه و تدوين و آماده سازى مؤسسه نشر فهرستگان، (تهران، به اهتمام خانه كتاب، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1380ش). ـ سمعانى، عبدالكريم بن محمد، الانساب، تقديم و تعليق عبداللّه عمر البارودى (بيروت، دارالجنان، 1408ق/1988م). ـ طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الرسل و الملوك، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم (بيروت، دارمعارف، 1967م). ـ عاملى، جعفر مرتضى، دراسات و بحوث فى التاريخ و الإسلام، الطبعة الثانية (قم، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة الجماعة المدرسين، 1409ق). ـ كاهن، كلود، درآمدى بر تاريخ اسلام در قرون وسطى، ترجمه اسداللّه علوى (مشهد، بنياد پژوهشهاى آستان قدس رضوى، 1370ش). ـ وكيع، محمدبن خلفبن حيان، اخبار القضاة (مصر، مطبعة السعاده، 1366ق/1947م). ـ ناجى، عبدالجبار، اسهامات مورخي البصره فى الكتابة التاريخية (بغداد، بىنا، 1990م). - Zakar, S, »Ibn Khayyat al-usfuri«, in EI2, New edition, V.3, Leiden, E.J. Brill, 1971.[1] . ابن نديم، الفهرست، به كوشش رضا تجدد، ص 288؛ ابن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، تحقيق احسان عباس، ج 2، ص 243؛ ابومحمد رازى، الجرح و التعديل، ج 3، ص 378؛ ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 3، ص 160؛ شمسالدين محمد ذهبى، سير أعلام النبلاء، ج 11، ص 472؛ سهيل زكّار، مقدمه طبقات خليفة بن خياط، ج 1، ص آ و ب. [2] . عُصْفُرى منسوب به عُصفُر كه با آن لباس را سرخ مىكنند (شيره گل مُعَصْفِر كه در رنگرزى به كار مىرود) رك: ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج 2، ص 244؛ اسماعيل پاشا بغدادى، هدية العارفين اسماء المؤلفين و آثار المصنّفين، ج 1، ص 350. [3] . در اين كه شبّاب به چه معناست اختلاف وجود دارد «ابن خلكان، همان، ج 2، ص 244». [4] . ذهبى، همان، ج 11، ص 473. [5] . مصطفى نجيب فوّاز و حكمت كشلى فوّاز، مقدمه تاريخ خليفة بن خياط، ص 5؛ سهيل زكّار، مقدّمه طبقات خليفة بن خياط، ص آ [6] . ابن خلكان، همان، ج 2، ص 244. [7] . ابوبكرمحمدبن خلفبن حيانبنصدقه وُكَيْع، معروف به وُكَيع قاضى در آداب برجستگى و تقدم داشته و در پارهاى نقاط قضاوت كرده بود و پيش از اينها نزد ابوعمر محمدبن يوسفبن يعقوب قاضى كتابت مىكرد و اين كتابها از اوست: كتاب اخبار القضاة و تاريخهم و احكامهم، كتاب الشريف، كتاب الانواء و بسيارى ديگر «ابن نديم، همان، ص 127». [8] . محمد بن خلف بن حيان وكيع، اخبار القضاة، ج 2، ص 175. [9] . فوّاز، همان، ص 6. [10] . ابن خلكان، همان، ج 2، ص 244. [11] . محمد ذهبى، همان، ج 11، ص 473. [12] . ابوعمرو بن علاء، نام او زبّان فرزند علاء بن عمار مازنى و از اهالى بصره است و بنا به عقيده بعضى از علماى رجال، وى اصلاً ايرانى بوده است. او و پدرش از ترس حجاج به حجاز فرار كردند. قرائت را در مكه و مدينه فرا گرفت. او در كوفه و بصره نيز از افراد زيادى قرائت آموخت به طورى كه در ميان قاريان هفت گانه از نظر تخصص كسى بدو نمىرسد. وى در سال 68ق متولد گرديد و در سال 154ق در گذشت «سيد ابوالقاسم خويى، البيان فى تفسير القرآن، ص 132». [13] . يزيد بن زُرَيع، ابومعاويه بصرى عشى از محدثان بصرى است. ابن سعد او را در طبقه ششم اهل بصره مىآورد و مىگويد «كان ثقة حجة كثير الحديث». وى در بصره در سال 182ق درگذشت. وى داراى گرايشهاى عثمانى بود «زركلى، الاعلام، ج 8، ص 182». [14] . محمد بن جعفر غُنْدَر، محمد بن جعفر بن دُرّان الهذلى، ابوعبداللّه، معروف به غُنْدَر، محدث و عابد بصرى. حدود هفتاد سال زيست. وى صحيحترين مردم در كتابت حديث بود «زركلى، الاعلام، ج 6، ص 69». [15] . سفيانبن عُيَيْنَه، در 107ق (725.م) در كوفه زاده شد و در مكه رشد يافت. محدث و مفسر و فقيهى بزرگ بود. در 196ق (811.م) در مكه در گذشت «فؤاد سزگين، تاريخ نگارشهاى عربى، ترجمه و تدوين و آماده سازى مؤسسه نشر فهرستگان، ص 139. [16] . ابوداود طَيالسى، ابوداود سليمان بن داود بن الجارود الطَيالسى (ت 133ق/755م در بصره، د. 4ـ203ق/818م). از سفيان ثورى، شعبه و ديگران روايت كرده و احمد بن حنبل، على بن مَدينى و ديگران نيز از او روايت كردهاند. وى به حافظه نيكوى خود مىباليد و به اين كه مىتواند بدون بهره جستن از مآخذ مكتوب املا كند، ولى همين امر سبب پارهاى خطاها شده است «فؤاد سزگين، همان، ص 141». [17] . عبدالرحمنبن مهدىبن حسان العنبرى البصرى اللؤلؤى از ائمه حفاظ و داناترين كس به حديث در عصر خود بود. او را در حديث تصنيفاتى است. وى به سال 135ق متولد شد و در 198ق درگذشت. «زركلى، همان، ج 3، ص 339». [18] . على بن محمّد مَدائنى، ابوالحسن على بن محمّد بن عبداللّه بن ابىسيف، اخبارىِ نامدار عراقى به سال 135ق در بصره ديده به جهان گشود. ابن نديم در الفهرست 239 كتاب از تأليفات او را ذكر كرده است. در تاريخ وفات وى اختلاف است، سالهاى 235 و 215 و 225 ذكر شده است. خدمت عمدهاى كه مدائنى به علم تاريخ كرده است نظم بخشى و تدوين متوازن و منسجم اطلاعاتِ تاريخى موجود عصر خود است «صادق آئينهوند، علم تاريخ در گستره تمدن اسلامى، ج 1، ص 477 ـ 479». [19] . ابوعُبَيدَه مَعْمَربن مُثَنّى تَيْمى، وى معلومات خويش را از راويان بَدَوى مربد در بصره به دست مىآورد، از همين رو توانست رواياتِ قبيلهاى و محلى و خانوادگى اعراب شمال را يكجا گرد آورد. جاحظ و ابوالفرج اصفهانى و ابننديم هر يك به تبحّر او در علوم جاهلى و اسلامى گواهى دادهاند. آثار او را بيش از 103 كتاب نوشتهاند. با اين كه ابوعبيده گرايش شعوبى دارد، ولى هم مورّخان و هم لُغويان به او اعتماد كردهاند. در تاريخ طبرى بيش از پنجاه مورد از او ياد شده است. مرگش را سال 211ق ذكر كردهاند «صادق آئينهوند، همان، ج 1، ص 512 ـ 514». [20] . هشام كلبى، ابومُنْذر هشام بن محمّد بن سائب كلبى در كوفه ديده به جهان گشود. تاريخ قديم را از پدرش به ارث برد و در انساب نيز از كتاب پدرش سود گرفت. گفتهاند همچون پدرش از كتيبهها و نوشتههاى كنيسهها و ديرهاى حيره براى اطلاع از تاريخ لخميان استفاده كرد. امام صادق(ع) او را مقرّب مىداشت و به محضر خويش مىپذيرفت و از دانش خود بهرهمند مىفرمود. تأليفات او را بيش از 142 كتاب ذكر كردهاند. در سال 204ق درگذشت «صادق آئينه وند، همان، ص 483 ـ 485». [21] . ابويَقْظان سُحَيْم يا عامر بن حَفْص از بزرگان تاريخ و از آشنايان به تاريخ جاهليّت است. گفتهاند او اولين كسى است كه در انساب از انساب قبيلهاى، دست به تأليف در انسابِ عام زده است. ابنقتيبه در المعارف و طبرى در تاريخ از او نقل كردهاند. مرگش به سال 190ق اتفاق افتاده است «آئينهوند، همان، ص 488». [22] . اكرم ضياء العُمَرى، مقدمه طبقات خليفة بن خياط، ص 13. [23] . ابن نديم، همان، ص 288. [24] . بغدادى، همان، ج 1، ص 350. [25] . ابومحمد رازى، الجرح و التعديل، ج 3، ص 387؛ سهيل زكّار، همان، ص ج و د. [26] . ابن خلكان، همان، ج 2، ص 243؛ شمس الدين محمد ذهبى، تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 436. [27] . عماد الدين اسماعيل بن كثير دمشقى، البداية و النهاية، ج 1، ص 322. [28] . محمد ذهبى، همان، ج 2، ص 436. [29] . عبدالكريم بن محمد سمعانى، الانساب، تقديم و تعليق عبداللّه عمر البارودى، ج 4، ص 202. [30] . رسول جعفريان، منابع تاريخ اسلام، ص 122. [31] . محمد ذهبى، سير أعلام النبلاء، ج 11، ص 472؛ ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 3، ص 160. [32] . خليفةبن خياطعصفرى، همان، تحقيق مصطفى نجيب فوّاز و حكمت كشلى فوّاز، ص 13. [33] . خليفةبن خياطعصفرى، همان، تحقيق فواز، ص 13. [34] . خليفة بن خياط عصفرى، همان، تحقيق فوّاز، ص 14، 15؛ در صحّت اين خبر ترديد كردهاند «رك: سيد جعفر مرتضى عاملى ج 3، ص 35 ـ 40». [35] . عبدالجبار ناجى، اسهامات مورخي البصره فى الكتابة التاريخية، ص 179. [36] . S. Zakar, »Ibn Khayyat al-usfuri«, in EI2, New edition, V.3, Leiden, E.J. Brill, 1971, P. 838. [37] . عبدالجبار ناجى، همان، ص 191؛ خليفةبن خياط، همان، ص 15 تا 316. [38] . براى نمونه رك: همان، همان، ص 15 ـ 19 و 25 و بسيارى جاهاى ديگر. [39] . همان، ص 61 و 112 و 135 و 136. [40] . نك: همان، ص 16 تا 260. [41] . عبدالجبار ناجى، همان، ص 192. [42] . كلود كاهن، درآمدى بر تاريخ اسلام در قرون وسطى، ترجمه اسداللّه علوى، ص 165. [43] . ابن خياط، همان، ص 13 و 45 ـ 46 و 57 و 60 و 62 و 90 و 94 و بسيارى جاهاى ديگر. [44] . ابن خياط، همان، ص 53 و 64 و 93 ـ 94 و 97 و 105 و 109 ـ 110 و بسيارى جاهاى ديگر. [45] . ابن خياط، همان، ص 16 و 67 و 70 و 92 و 98 و 126 و 164 و 171 و بسيارى جاهاى ديگر. [46] . ابن خياط، همان، ص 51 و 57 و 58 ـ 60 و 104. [47] . ابن خياط، همان، ص 22 و 23. [48] . ابن خياط، همان، ص 28 ـ 31. [49] . ابن خياط، همان، ص 38 ـ 39. [50] . ابن خياط، همان، ص 18 ـ 20 و 22 و بسيارى جاهاى ديگر. [51] . ابن خياط، همان، ص 58 ـ 60. [52] . ابن خياط، همان، ص 113 ـ 114. [53] . ابن خياط، همان، ص 150 ـ 155. [54] . ابن خياط، همان، ص 98 ـ 105. [55] . ابن خياط، همان، ص 115 ـ 118. [56] . ابن خياط، همان، ص 147 ـ 155. [57] . ابن خياط، همان، ص 159 و 171 ـ 174 و 177 ـ 181. [58] . ابن خياط، همان، ص 66 ـ 73 و بسيارى جاهاى ديگر. [59] . براى نمونه به اسامى كارگزاران عمر بن خطاب در صفحه 87 ـ 89 و كارگزاران عثمان در صفحه 106 ـ 107 و كارگزاران حضرت على(ع) در صفحه 120 ـ 122 و كارگزاران عبدالملك بن مروان در صفحه 185 ـ 190 كتاب ابن خياط مراجعه شود. [60] . ابن خياط، همان، ص 308 ـ 319. [61] . ناجى، همان، ص 197. [62] . محمد بن جرير طبرى، تاريخ الرسل و الملوك، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 7، ص 510. [63] . ناجى، همان، ص 201 و 202. [64] . ابوعبدالرحمن بَقىّ بن مَخْلَد بن يزيد القُرطبى در 201ق در اندلس متولد شد. سفرهايى علمى به مصر و شام و حجاز و بغداد داشت كه يك بار چهارده سال و بار دوم بيست سال به درازا كشيد. از احمد بن حنبل، ابوبكر بن ابى شَيْبه و ديگران روايت كرده است. او چندين كتاب تأليف كرد و از آثار مشهور ديگر نسخه برداشت و با خود به زادگاهش اندلس برد. او را به علت وثاقت و آگاهىهاى گستردهاش بسيار ستودهاند. از اين گذشته گويند وى نخستين محدثى است كه در يك مُسْنَد روايات را بر حسب نامهاى صحابه تنظيم كرده است و موارد را بر حسب ديدگاههاى فقهى در بابها آورده است. تفسير مفقود شده او به عقيده ابن حزم بهترين تفسير در نوع خود بوده است «فؤاد سزگين، همان، ج 1، ص 224».
[65] . رَباط، اوقاف 199 (168 گ، 477ق) مشخصات اين نسخه بنا به نوشته سزگين مىباشد «تاريخ نگارشهاى عربى، ج 1، ص 159».