شرح حال خليفه - شخصیت و تاریخ خلیفة بن خیاط نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شخصیت و تاریخ خلیفة بن خیاط - نسخه متنی

معصومعلی پنجه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رشد و تكامل تاريخ‏نگارى در گستره فرهنگ و تمدن اسلامى مرهون كوشش مورخان بسيارى است؛ يكى از اين مورخان خليفة بن خياط عُصفرى صاحب دو كتاب تاريخ و طبقات است كه در ميان پژوهشگران و دانشجويان تاريخ اسلام چندان شناخته شده نيست. وى در اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم قمرى در بصره مى‏زيسته و يكى از پيشگامان تاريخ‏نگارى به شيوه سالشمار و نيز طبقات نگارى مى‏باشد. در نوشتار حاضر زندگى و كتابِ تاريخ وى به اختصار بررسى شده است.

واژه‏هاى كليدى: خليفة بن خياط، تاريخ‏نگارى در اسلام، تاريخ خليفة بن خياط، شيوه سال‏شمار، شيوه حديثى ـ خبرى.

شرح حال خليفه

ابوعمرو خليفة‏بن خياط‏بن ابى‏هُبيرة[1]خليفة بن خياط شيبانى عُصْفُرى بصرى[2] معروف به «شَبَّاب»[3] از مورخان و محدثان و نسب شناسان برجسته نيمه اول قرن سوم قمرى (د 240ق) است. از زندگى شخصى وى اطلاع چندانى در دست نيست، احتمالاً در حدود سال 160ق در بصره متولد شد.[4] آنچه در كتب رجال و تراجم در مورد وى آمده از ذكر نسب و سال وفات و تعداد شيوخ و شاگردان وى فراتر نمى‏رود.

وى در بصره به تحصيل علم پرداخت و احتمالاً بر خلاف رسمِ آن زمان براى تحصيلِ علم مسافرت نكرد، زيرا هيچ يك از منابع حتى خطيب بغدادى به سفر وى براى كسب علم اشاره نكرده‏اند.[5] بصره در قرن دوم و سوم قمرى يكى از مهمترين مراكز فرهنگ اسلامى ـ عربى به ويژه در زمينه‏هاى لغت و ادب و حديث و تاريخ بود. خليفه از خانواده‏اى اهل علم برخاسته بود. جد وى ابوهُبيره (د 160ق) از رجال ثقه حديث نزد بخارى و ابن ابى حاتم رازى بود، حتى ابن‏سعد نيز در طبقات خويش از وى روايتى نقل كرده است.[6] پدر خليفه نيز در حديث حجت بود.

دوره زندگى وى همزمان با اوج حركت فرقه معتزله در دوران خلافت مأمون و معتصم بود و بنا به روايت وُكَيعْ[7]، خليفة بن خياط نيز همانند ديگر علماى حديث از مخالفان معتزله بود و حتى يك بار در دفاع از قاضى احمد بن رياح (قاضى بصره) به مخالفت علنى با معتزله پرداخت[8]؛ وى همانند استادش يزيد بن زريع داراى گرايشات عثمانى بود.[9]

در تاريخ وفات وى اختلاف است، بيشتر منابع سال 240ق را ذكر كرده‏اند. ابن خلكان آورده است «وى در رمضان سال 230ق فوت كرده است، سال 246ق نيز ذكر شده است».[10] طول عمر وى بنا به گفته ذهبى هشتاد سال بوده است.[11]

مشايخ خليفه

در علوم قرآن و قراءات: ابوعمرو بن علاء[12] از مشهورترين قُرّا؛ در حديث: يزيد بن زُريع[13]، محمّد بن جعفر غُنْدَر[14]، سفيان بن عُيَيْنَه[15]، ابوداود طَيالِسى[16]و عبدالرحمن بن مهدى[17] از بزرگ‏ترين محدثان قرن دوم؛ در تاريخ: على بن محمّد مدائنى[18] و ابوعُبَيْدَة مَعْمَر بن مُثَنّى[19] از برجسته‏ترين اخباريان عصر وى؛ در انساب: هشام كلبى[20]و ابواليقظان سُحيم بن حَفص[21] مشهور به «نَسّابه» از مشهورترين نسب شناسان و بسيارى ديگر.[22]

تأليفات خليفه

ابن نديم پنج كتاب براى وى برشمرده است: كتاب الطبقات؛ كتاب التاريخ؛ طبقات القُرّاء؛ تاريخ الزَّمنى و العُرْجان و المَرْضى و العُمْيان؛ اجزاء القرآن و اعشاره و اسباعه و آياته.[23] اسماعيل پاشا بغدادى، علاوه بر پنج كتاب فوق، كتاب المسند فى الحديث را به وى نسبت داده است.[24] از شش كتاب خليفه تنها دو كتاب طبقات و تاريخ به دست ما رسيده كه چندين بار به چاپ رسيده است.

جايگاه خليفه نزد علماى حديث و تاريخ

اكثر علماى حديث و تاريخ، خليفه را فردى درست و ثقه معرفى كرده‏اند و تنها ابن ابى حاتم رازى و على بن مدينى از وى به نيكى ياد نكرده‏اند.[25] علما و نويسندگان از وى با تعابيرى چون «الامام الحافظ»[26]، «احد ائمة التاريخ»[27]، «محدث نسابة اخبارى علامة»[28] و «مثقفاً عالماً بايام الناس و انسابهم»[29] ياد كرده‏اند. براى وثاقت وى دو دليل ذكر كرده‏اند؛ اول در پيش گرفتن روش محدثان در گزارش تاريخ (ٍ ادامه مقاله) و ديگر بصرى بودن وى. بصرى‏ها به سبب داشتن تمايلات عثمانى نزد علماى رجال و حديث ثقه مى‏باشند.[30] بخارى در صحيح هفت حديث از وى نقل كرده است. علاوه بر وى كسانى چون بَقى بن مَخْلَد، حَرْب الكرمانى، عبدالله بن عبدالرحمن دارمى، احمد بن حنبل و بسيارى ديگر از وى حديث روايت كرده‏اند.[31]

معرفى تاريخ خليفة بن خياط

خليفه كتاب خويش را با تعريف كلمه تاريخ آغاز مى‏كند، وى نيز همانند بسيارى از مورخان كهن، تاريخ را به معناى سال و به طور عمده به معناى تقويم اعم از سال تولد و درگذشت و سال رخ دادنِ حوادث و مانند اينها به كار مى‏برد. وى در مقدمه كتاب در تعريف تاريخ مى‏نويسد «اين كتاب تاريخ است و مردم امر حج و روزه خويش و نيز عِدّه زنان و زمان ديون خود را با تاريخ تعيين مى‏كنند» و به آيه 189 بقره و 12 اِسراء و 5 يونس استناد مى‏كند.[32]

خليفه معتقد است مردم پيوسته واقعه‏اى مهم را براى تاريخ‏گذارى انتخاب مى‏كرده‏اند، وقايعى چون هبوط آدم(ع) از بهشت، بعثت حضرت نوح(ع)، طوفان نوح(ع)، در آتش شدن ابراهيم(ع) و بنيان كعبه. وى به نقل از ابوعُبيده مَعْمَر بن مُثنى مى‏گويد ايرانيان پيوسته تاريخ كارهايشان را مى‏شناسند و مبدأ تاريخ نزد آنان پادشاهى يَزْدجِرْد بن شهريار مى‏باشد.[33] وى در ادامه از مبدأهاى تاريخى مختلفى چون بنيان كعبه، مرگ كعب بن لُؤى و حمله ابرهه، كه اعراب پس از هر حادثه براى مدتى آن را حفظ مى‏كردند، سخن به ميان مى‏آورد. بعد، از پيدايش تاريخ قمرى به دستور عمر بن خطاب بر اساس هجرت حضرت رسول(ص) از مكه به مدينه سخن گفته است. وى معتقد است ابتدا صحابه در مورد اين كه از سال تولد، بعثت، هجرت يا وفات حضرت رسول(ص) كدام يك را مبدأ قرار دهند اختلاف كردند تا اين كه به امر عمر بن خطاب هجرت را كه جدا كننده دارالشرك از دارالايمان و حق از باطل بود مبدأ تاريخ نهادند.[34]

خليفه بحث تاريخى خويش را از تولد پيامبر آغاز مى‏كند و بدون ذكر رويدادهاى دوران مكى، تا سال 232ق يعنى هشت سال قبل از وفاتش ادامه مى‏دهد. نكته در خور توجه اين كه خليفه بر خلاف بسيارى از مورخان ديگر چون دينورى (د. 282ق)، يعقوبى (د. 284ق) و طبرى (د. 310ق) كه كتاب خويش را با داستان آفرينش، تاريخ انبيا و اقوام و پادشاهان پيش از اسلام شروع مى‏كنند اثر خويش را با ذكر تولد و وفات حضرت رسول(ص) شروع مى‏نمايد و با اين كه خود عالم به انساب قبايل عرب و ايام عرب مى‏باشد هيچ ذكرى از آنها به ميان نمى‏آورد. در واقع چارچوب تاريخ نزد خليفه به تاريخ اسلام محدود مى‏باشد. اين نكته از آن‏جا استنباط مى‏شود كه وى حتى به وقايع دوران مكى نمى‏پردازد و آغاز تاريخ را ورود حضرت رسول(ص) به مدينه مى‏داند.[35] شايد علت نياوردن تاريخ دوران مكى ناشى از همان نگاه اسلامى وى به تاريخ باشد چون وى از مكه با نام «ارض شرك» و از هجرت با عنوان «فارق حق از باطل» ياد مى‏كند.

شيوه تدوين مطالب تاريخى نزد خليفه جامعِ دو شيوه سالشمارانه و حديثى ـ خبرى است، يعنى تاريخ وقايع وتراجم احوال و سيره و مغازى و فتوح (البته بسيار فشرده و مختصر) را ذيل سال و به روش روايى (ذكر روايات مختلف درباره حوادث و اخبار تاريخى با درج سلسله اسناد به طور كامل يا ناقص) مى‏آورد. در واقع كتاب وى يكى از قديمى‏ترين كتب موجود تاريخى به شيوه سالشمارانه است.

اهميت اين كتاب در آن است كه حاوى قديمى‏ترين شرح وقايع عمده اسلامى است كه به ما رسيده، زيرا كتب پيش از آن يا تك نگارى‏هايى بيش نبود يا چون سيره ابن اسحاق و طبقات ابن سعد على‏رغم داشتنِ مطالب بسيارى در مورد تاريخ اسلام تنها به قسمتى از آن مى‏پرداختند، در ضمن از لحاظ سبك نويسندگى نيز حائز اهميت است،[36] چنان كه روش وى در كتابتِ تاريخ جامع بين روش علماى حديث و اخباريان مى‏باشد. وى در بسيارى جاها به روش اول متمايل است و اين تمايل از آن‏جا آشكار مى‏شود كه وى بر ذكر اسانيد روايات و تراجم و طبقات رجال و وفيات آنها بسيار تكيه مى‏كند، علاوه بر اين وى بر مورخين مدينه و راويان آنها بيشتر اعتماد دارد.

در مورد سبك نويسندگى وى دو نكته در خور ذكر است؛ يكى اين كه وى در ذكر اسانيد روايات هر قدر به زمان خويش نزديك مى‏شود تساهل بيشترى نشان مى‏دهد يعنى در هنگام كتابت سيره نبوى و اخبار خلفاى راشدين سند روايت را به طور كامل ذكر مى‏كند، ولى از آغاز دولت اموى به تدريج در ذكر اسانيد اهتمام نمى‏ورزد و در روايت تاريخ دولت عباسى تقريباً در اكثر مواقع از ذكر اسانيد طفره مى‏رود. نكته ديگر تأمل و احتياط در پذيرش روايات به ويژه رواياتى است كه درباره وقايع مهم تاريخ اسلام آمده است. در واقع خليفه همانند جستجوگرى جدى در پى يافتن روايات و اطلاعات صحيحى است كه حاوى ذكر تاريخ (روز، ماه و سال) واقعه مى‏باشند، مانند تاريخ زمان تولد حضرت رسول(ص) و مدت اقامت وى در مكه، و تاريخ دقيق برخى از غزوات حضرت رسول(ص) و سرايا و اين كه اولين سريه در چه تاريخى رخ نموده و فرمانده‏اش كه بوده است. همچنين وى در صدد است كه تاريخ دقيق بعضى از فتوحات اسلامى و وفيات خلفا و كارگزاران آنها را عرضه كند.

خليفه در سيره به طور عمده بر ابن‏اسحاق تكيه دارد و اخبار را مستقيماً يا با يك واسطه از طريق بكر بن سليمان يا وَهْب بن جَرير بن حازم از وى نقل مى‏كند. وى علاوه بر اين از كتاب تاريخ الخلفاء ابن‏اسحاق نيز بهره برده و روايات متعددى درباره دوره خلفاى راشدين از وى نقل كرده است. بيش از صد بار نام ابن‏اسحاق در كتاب تاريخ خليفه آمده است.[37] البته وى اكثر روايات ابن‏اسحاق را به صورت مختصر و فشرده ذكر مى‏كند و از تشريح وقايع مى‏پرهيزد.[38]

راوى يا نويسنده ديگرى كه خليفه از او بهره برده است وَهْب بن جَرير بن خازم اَزْدى (د. 206ق) است. خليفه در موضوعِ جنگ جمل و وقايع ردَّه و اخبار خوارج بصره، مواردى از او نقل كرده است.[39]

ابوالحسن على بن محمد مدائنى (د. 225ق) اخبارىِ نامدار عراقى، يكى ديگر از منابع خليفه است.[40] در بخش فتوحات و اخبار خلفاى راشدين، پنجاه درصد نقل‏ها از مدائنى و به احتمال از كتاب جمل و كتاب صفين و كتاب خوارج اوست.[41] شايد به همين علت است كه كلود كاهن معتقد است كه كتاب تاريخ خليفه از آنِ مدائنى است.[42] اما اين نظر قطعاً صحيح نيست، زيرا اگر چه خليفه از مدائنى روايات بسيارى نقل كرده است، ولى همان گونه كه گفته شد بيشتر روايات مربوط به سيره از ابن اسحاق نقل شده است و تنها تا وقايع سال 131ق از مدائنى روايت مى‏كند.

از ديگر كسانى كه خليفه از آنها روايت كرده و محتمل است كه وى از مكتوبات آنها با اجازه يا شفاهاً رواياتى را نقل كرده باشد عبارت‏اند از:

ابوعبيده معمر بن مُثنى[43] (د. 209ق)، ابويقظان نَسّابه[44](د. 190ق)، هشام كلبى[45] (د. 204ق) و ابو مَعْشَر سِنْدى[46] (د. بعد از سال 170ق).

خليفه تاريخ دوران مدنى را اگر چه مختصر و كوتاه در ذيل هر سال نقل كرده است اما على‏رغم اين ايجاز، وى تقريباً به تمام سرايا و غزوات اشاره مى‏كند. وى در ذكر اين سرايا و غزوات و نيز اكثر حوادثى كه در كتاب خويش مى‏آورد بيشتر به اشخاص حاضر در واقعه و تعداد كشته‏شدگان بر اساس قبيله مى‏پردازد و به عبارت ديگر روايت واقعه حول اشخاص حاضر در آن مى‏چرخد. دقت او در رعايت ترتيب حوادث و ذكر اسامى يكايك افراد حاضر در آن‏ها كتاب تاريخ وى را ممتاز كرده است. براى نمونه وى اسامى شهداى غزوات بدر[47] و احد[48] و خيبر[49] را ذيل نام قبيله آنها با دقتى كم نظير ـ در مقايسه با منابع موجود ـ ذكر مى‏كند.

از ويژگى‏هاى عمده كتاب، ارائه آگاهى‏هايى درباره واليان و صاحب منصبان حكومتى و اميران حج و قُضات و كاتبان و مسئولان ديوان‏هاى مختلف چون شرطه و رسائل و خراج و جند در هر سال و در هر شهر است. به طور مثال بعد از ذكر وفات حضرت رسول(ص) اسامى جانشينان وى در مدينه به هنگام لشكركشى‏ها و رسولان و عاملان صدقه و كاتبان و حاجب و صاحب نفقات و خازن و خادم و مؤذن و نگهبان وى را با ذكر تعداد دفعات مى‏آورد.

با توجه به موارد بالا اين كتاب براى تحقيق در زمينه تشكيلات ادارى و مالى اسلام در قرون اول و دوم، سند بسيار معتبرى است و اطلاعات بسيار جالبى در اختيار پژوهشگر قرار مى‏دهد. نكته در خور توجه اين كه خياط از ذكر حوادثِ اختلاف برانگيزى چون واقعه غدير خم و سقيفه بنى ساعده صرف نظر كرده است. البته وى در مقابل هيچكدام از وقايع موضع‏گيرى نمى‏كند و در روايت هر واقعه به نام آن واقعه و افراد دخيل در آن و روز واقعه و مكان آن و در نهايت به تعداد كشته‏شدگان و نتيجه آن بسنده مى‏كند.
يكى ديگر از ويژگى‏هاى كتاب، ياد از سال‏ها و نيز روزهاى هفته است كه در قياس با منابع ديگر قابل توجه است.[50] ياد از فهرست كشته‏شدگان يمامه[51] و جمل[52] و حَرَّه[53] كاملاً تازگى دارد. وى به حوادث داخلى دنياى اسلام كمتر پرداخته و در عوض درباره فتوحات اخبار بيشترى آورده است. از جمله حوادث مهمى كه وى على‏رغم شيوه خويش به بحث و شرح در مورد آنها پرداخته مى‏توان به وقايعى چون قتل عثمان[54] و جنگ ميان حضرت على(ع) و معاويه[55] و واقعه حَرَّه[56] و شورش‏هاى خوارج[57] اشاره كرد.

مؤلف به دوره خلافت امويان در دمشق و به مسائل مربوط به سياست خارجى اسلامى و به خصوص گسترش امپراطورى اسلام توجه خاص[58]داشته است و تاريخ خلافت عباسى را تا پايان خلافت هارون الرشيد به همان سبك و روش دوران خلفاى راشدين و اموى مى‏نويسد، يعنى در ذيل هر سال به ذكر اسامى امير حج و وفيات و وقايع مهم مى‏پردازد و پس از ذكر فوت خليفه، اسامى عمال و قاضيان وى را ذيل نام ولايات و اسامى صاحبان ديوان‏ها را ذيل نام هر ديوان مى‏آورد،[59]ولى حوادث دوران امين و مأمون و معتصم و واثق را كه معاصر وى بوده‏اند و محتمل است خود شاهد بسيارى از آنها بوده و اطلاعات دست اولى راجع به آنها در اختيار داشته است بسيار مختصر و فشرده بيان مى‏كند[60]و تقريباً به ذكر نام امير حج و وَفيات هر سال اكتفا مى‏كند. كتاب با ذكر نام امير حج سال 232ق يعنى سال پايانى عصر اول عباسى خاتمه مى‏يابد.

اين كتاب على‏رغم حجمى اندك دوره‏اى دويست ساله از تاريخ اسلام را در بر مى‏گيرد و تقريباً همه حوادث مهم قرن اول و دوم قمرى را مى‏آورد. نويسنده آمار و ارقام و فهرست‏هاى بسيارى در اختيار پژوهشگر قرار مى‏دهد كه مى‏تواند راهگشاى برخى از مشكلات و مجهولات باشد.

جايگاه تاريخ خليفه

نكته پايانى در مورد اين كتاب، بررسى جايگاه تاريخ خليفه در بين مورخان معاصر او و پس از اوست. در بين علماى تاريخ از كتاب وى چندان استقبالى نشده است. مورخان معاصر وى همچون يعقوبى و طبرى و همچنين مورخان متأخر از وى، همچون ابن اثير و ابن كثير چيزى از آن برداشت نكرده‏اند.[61] طبرى تنها يك بار آن هم در ذكر حوادث سال 141ق زمانِ خلافت منصور عباسى از وى روايت كرده است.[62] حال چرا اين كتاب كه حاوى اطلاعات گرانبهايى راجع به مسائل ادارى و ضبط تاريخ و زمان‏هاى حوادث تاريخى دوران اموى و عباسى است مورد غفلت قرار گرفته، مشخص نيست. شايد اين مورخان كتاب را در اختيار نداشته‏اند و ليكن همان گونه كه گذشت ابن نديم كه در قرن چهارم مى‏زيسته در الفهرست ضمن چهار كتاب ديگر او از اين كتاب نيز نام مى‏برد. با اين همه ازدى (د. 334ق) مؤلف تاريخ موصل در جاهاى گوناگون از اين كتاب استفاده كرده است. به طور مثال وى در حوادث سال‏هاى 126 و 129 و 131ق از خليفه روايت مى‏كند.[63]

چاپ‏هاى مختلف تاريخ خليفه

از كتاب تاريخ خليفة بن خياط به روايت بَقىّ بن مَخْلَد قُرطبى[64] (د. 276ق) سه طبع مصحح و منقّح انتشار يافته است. بار اول آن را سهيل زكّار در سال 1967 ميلادى بر اساس نسخه‏اى واحد كه در سال 477ق به دست احمد الاشعرى كتابت شده است[65] در دمشق به چاپ رساند. اين تصحيح شامل مقدمه‏اى مختصر در مورد شرح حال خليفه و روش وى در نگارش تاريخ، متن كتاب و فهارس متعددى (شامل فهرست اعلام، اقوام، قبايل و جماعات، اماكن، بلدان و بقاع) مى‏باشد. بار دوم به كوشش اكرم ضياء العُمرى در 1967 ميلادى در نجف منتشر شده است (متأسفانه كوشش‏هاى نگارنده براى دستيابى به اين چاپ بى‏نتيجه ماند).

سومين چاپ كه احتمالاً مى‏توان گفت بهترين چاپ و تصحيح تاريخ خليفة بن خياط است به كوشش دو استاد دانشگاه لبنان (مصطفى نجيب فوّاز و حكمت كشلى فوّاز) در 1995 ميلادى در بيروت انتشار يافته است. مصححان با استفاده از منابع دست اول تاريخ اسلام نظير سيره ابن هشام، تاريخ طبرى، البدايه و النهايه، الكامل و بسيارى منابع تاريخى و حديثى و جغرافيايى ديگر بر آن حواشى بسيارى نگاشته‏اند. آنها بسيارى از اعلام اشخاص و اماكن جغرافيايى را كه در متن كتاب ذكر شده است با استفاده از منابع تاريخى و جغرافيايى معرفى كرده‏اند. در پايان كتاب نيز فهارسى چون الأحاديث و الآثار، اعلام، قبايل، اماكن و موضوعات آورده‏اند.

در مجموع مى‏توان گفت از آن‏جا كه اين سه چاپ، تنها بر اساس نسخه‏اى واحد كه از اين كتاب باقى مانده به طبع رسيده است در متن كتاب چندان با هم تفاوتى ندارند، ولى در خصوص موارد ديگر، مقدمه سهيل زكار هم از لحاظ حجم و هم از لحاظ محتوا از مقدمه چاپ دو استاد لبنانى بسيار ارزنده‏تر است، اگر چه حواشى و فهارس چاپ سوم مفصل‏تر و راهگشاى بسيارى از مشكلات متن كتاب مى‏باشد.

منابع

ـ آئينه‏وند، صادق، علم تاريخ در گستره تمدن اسلامى (تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1377ش).

ـ ابن حجر عسقلانى، شهاب الدين احمد، تهذيب التهذيب (حيدرآباد دكن، بى‏نا، 1325 ـ 1327ق).

ـ ابن خلكان، شمس الدين احمد، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، تحقيق احسان عباس، (بيروت، دار صادر، 1968م).

ـ ابن خياط عصفرى، خليفه، تاريخ، به كوشش مصطفى نجيب فوّاز و حكمت كشلى فوّاز (بيروت، دارالكتب العلميه، 1995م).

ـ ــــــــــــــــــــــــــــ ، تاريخ، تحقيق سهيل زكّار (دمشق، مطابع وزارة الثقافة و السياحة و الارشاد القومى، 1967م).

ـ ــــــــــــــــــــــــــــ ، طبقات، تحقيق سهيل زكّار (دمشق، مطابع وزارة الثقافة و السياحة و الارشاد القومى، 1966م).

ـ ابن كثير دمشقى، عماد الدين اسماعيل، البداية و النهاية (بيروت، دارالكتب العلميه، بى‏تا).

ـ ابن نديم، اسحاق بن محمد، الفهرست، به كوشش رضا تجدد (تهران، چاپ افست مروى، 1973م).

ـ بغدادى، اسماعيل پاشا، هدية العارفين اسماء المؤلفين و آثار المصنفين (بيروت، دار احياء التراث العربى، بى‏تا).

ـ جعفريان، رسول، منابع تاريخ اسلام (قم، انصاريان، 1376ش).

ـ خوئى، سيد ابوالقاسم، البيان فى تفسير القرآن (قم، دارالثقلين، 1418ق).

ـ ذهبى، شمس الدين محمد، سير اعلام النبلاء (بيروت، مؤسسه الرسالة، 1410ق/1990م).

ـ رازى، ابومحمد ابن ابى حاتم، الجرح و التعديل (بيروت، دارالكتب العلميه، بى‏تا).

ـ سزگين، فؤاد، تاريخ نگارش‏هاى عربى، ترجمه و تدوين و آماده سازى مؤسسه نشر فهرستگان، (تهران، به اهتمام خانه كتاب، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1380ش).

ـ سمعانى، عبدالكريم بن محمد، الانساب، تقديم و تعليق عبداللّه عمر البارودى (بيروت، دارالجنان، 1408ق/1988م).

ـ طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الرسل و الملوك، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم (بيروت، دارمعارف، 1967م).

ـ عاملى، جعفر مرتضى، دراسات و بحوث فى التاريخ و الإسلام، الطبعة الثانية (قم، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة الجماعة المدرسين، 1409ق).

ـ كاهن، كلود، درآمدى بر تاريخ اسلام در قرون وسطى، ترجمه اسداللّه علوى (مشهد، بنياد پژوهش‏هاى آستان قدس رضوى، 1370ش).

ـ وكيع، محمدبن خلف‏بن حيان، اخبار القضاة (مصر، مطبعة السعاده، 1366ق/1947م).

ـ ناجى، عبدالجبار، اسهامات مورخي البصره فى الكتابة التاريخية (بغداد، بى‏نا، 1990م).

- Zakar, S, »Ibn Khayyat al-usfuri«, in EI2, New edition, V.3, Leiden, E.J. Brill, 1971.







[1] . ابن نديم، الفهرست، به كوشش رضا تجدد، ص 288؛ ابن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، تحقيق احسان عباس، ج 2، ص 243؛ ابومحمد رازى، الجرح و التعديل، ج 3، ص 378؛ ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 3، ص 160؛ شمس‏الدين محمد ذهبى، سير أعلام النبلاء، ج 11، ص 472؛ سهيل زكّار، مقدمه طبقات خليفة بن خياط، ج 1، ص آ و ب.

[2] . عُصْفُرى منسوب به عُصفُر كه با آن لباس را سرخ مى‏كنند (شيره گل مُعَصْفِر كه در رنگرزى به كار مى‏رود) رك: ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج 2، ص 244؛ اسماعيل پاشا بغدادى، هدية العارفين اسماء المؤلفين و آثار المصنّفين، ج 1، ص 350.

[3] . در اين كه شبّاب به چه معناست اختلاف وجود دارد «ابن خلكان، همان، ج 2، ص 244».

[4] . ذهبى، همان، ج 11، ص 473.

[5] . مصطفى نجيب فوّاز و حكمت كشلى فوّاز، مقدمه تاريخ خليفة بن خياط، ص 5؛ سهيل زكّار، مقدّمه طبقات خليفة بن خياط، ص آ

[6] . ابن خلكان، همان، ج 2، ص 244.

[7] . ابوبكرمحمدبن خلف‏بن حيان‏بن‏صدقه وُكَيْع، معروف به وُكَيع قاضى در آداب برجستگى و تقدم داشته و در پاره‏اى نقاط قضاوت كرده بود و پيش از اينها نزد ابوعمر محمدبن يوسف‏بن يعقوب قاضى كتابت مى‏كرد و اين كتاب‏ها از اوست: كتاب اخبار القضاة و تاريخهم و احكامهم، كتاب الشريف، كتاب الانواء و بسيارى ديگر «ابن نديم، همان، ص 127».

[8] . محمد بن خلف بن حيان وكيع، اخبار القضاة، ج 2، ص 175.

[9] . فوّاز، همان، ص 6.

[10] . ابن خلكان، همان، ج 2، ص 244.

[11] . محمد ذهبى، همان، ج 11، ص 473.

[12] . ابوعمرو بن علاء، نام او زبّان فرزند علاء بن عمار مازنى و از اهالى بصره است و بنا به عقيده بعضى از علماى رجال، وى اصلاً ايرانى بوده است. او و پدرش از ترس حجاج به حجاز فرار كردند. قرائت را در مكه و مدينه فرا گرفت. او در كوفه و بصره نيز از افراد زيادى قرائت آموخت به طورى كه در ميان قاريان هفت گانه از نظر تخصص كسى بدو نمى‏رسد. وى در سال 68ق متولد گرديد و در سال 154ق در گذشت «سيد ابوالقاسم خويى، البيان فى تفسير القرآن، ص 132».

[13] . يزيد بن زُرَيع، ابومعاويه بصرى عشى از محدثان بصرى است. ابن سعد او را در طبقه ششم اهل بصره مى‏آورد و مى‏گويد «كان ثقة حجة كثير الحديث». وى در بصره در سال 182ق درگذشت. وى داراى گرايش‏هاى عثمانى بود «زركلى، الاعلام، ج 8، ص 182».

[14] . محمد بن جعفر غُنْدَر، محمد بن جعفر بن دُرّان الهذلى، ابوعبداللّه، معروف به غُنْدَر، محدث و عابد بصرى. حدود هفتاد سال زيست. وى صحيح‏ترين مردم در كتابت حديث بود «زركلى، الاعلام، ج 6، ص 69».

[15] . سفيان‏بن عُيَيْنَه، در 107ق (725.م) در كوفه زاده شد و در مكه رشد يافت. محدث و مفسر و فقيهى بزرگ بود. در 196ق (811.م) در مكه در گذشت «فؤاد سزگين، تاريخ نگارش‏هاى عربى، ترجمه و تدوين و آماده سازى مؤسسه نشر فهرستگان، ص 139.

[16] . ابوداود طَيالسى، ابوداود سليمان بن داود بن الجارود الطَيالسى (ت 133ق/755م در بصره، د. 4ـ203ق/818م). از سفيان ثورى، شعبه و ديگران روايت كرده و احمد بن حنبل، على بن مَدينى و ديگران نيز از او روايت كرده‏اند. وى به حافظه نيكوى خود مى‏باليد و به اين كه مى‏تواند بدون بهره جستن از مآخذ مكتوب املا كند، ولى همين امر سبب پاره‏اى خطاها شده است «فؤاد سزگين، همان، ص 141».

[17] . عبدالرحمن‏بن مهدى‏بن حسان العنبرى البصرى اللؤلؤى از ائمه حفاظ و داناترين كس به حديث در عصر خود بود. او را در حديث تصنيفاتى است. وى به سال 135ق متولد شد و در 198ق درگذشت. «زركلى، همان، ج 3، ص 339».

[18] . على بن محمّد مَدائنى، ابوالحسن على بن محمّد بن عبداللّه بن ابى‏سيف، اخبارىِ نامدار عراقى به سال 135ق در بصره ديده به جهان گشود. ابن نديم در الفهرست 239 كتاب از تأليفات او را ذكر كرده است. در تاريخ وفات وى اختلاف است، سال‏هاى 235 و 215 و 225 ذكر شده است. خدمت عمده‏اى كه مدائنى به علم تاريخ كرده است نظم بخشى و تدوين متوازن و منسجم اطلاعاتِ تاريخى موجود عصر خود است «صادق آئينه‏وند، علم تاريخ در گستره تمدن اسلامى، ج 1، ص 477 ـ 479».

[19] . ابوعُبَيدَه مَعْمَربن مُثَنّى تَيْمى، وى معلومات خويش را از راويان بَدَوى مربد در بصره به دست مى‏آورد، از همين رو توانست رواياتِ قبيله‏اى و محلى و خانوادگى اعراب شمال را يك‏جا گرد آورد. جاحظ و ابوالفرج اصفهانى و ابن‏نديم هر يك به تبحّر او در علوم جاهلى و اسلامى گواهى داده‏اند. آثار او را بيش از 103 كتاب نوشته‏اند. با اين كه ابوعبيده گرايش شعوبى دارد، ولى هم مورّخان و هم لُغويان به او اعتماد كرده‏اند. در تاريخ طبرى بيش از پنجاه مورد از او ياد شده است. مرگش را سال 211ق ذكر كرده‏اند «صادق آئينه‏وند، همان، ج 1، ص 512 ـ 514».

[20] . هشام كلبى، ابومُنْذر هشام بن محمّد بن سائب كلبى در كوفه ديده به جهان گشود. تاريخ قديم را از پدرش به ارث برد و در انساب نيز از كتاب پدرش سود گرفت. گفته‏اند همچون پدرش از كتيبه‏ها و نوشته‏هاى كنيسه‏ها و ديرهاى حيره براى اطلاع از تاريخ لخميان استفاده كرد. امام صادق(ع) او را مقرّب مى‏داشت و به محضر خويش مى‏پذيرفت و از دانش خود بهره‏مند مى‏فرمود. تأليفات او را بيش از 142 كتاب ذكر كرده‏اند. در سال 204ق درگذشت «صادق آئينه وند، همان، ص 483 ـ 485».

[21] . ابويَقْظان سُحَيْم يا عامر بن حَفْص از بزرگان تاريخ و از آشنايان به تاريخ جاهليّت است. گفته‏اند او اولين كسى است كه در انساب از انساب قبيله‏اى، دست به تأليف در انسابِ عام زده است. ابن‏قتيبه در المعارف و طبرى در تاريخ از او نقل كرده‏اند. مرگش به سال 190ق اتفاق افتاده است «آئينه‏وند، همان، ص 488».

[22] . اكرم ضياء العُمَرى، مقدمه طبقات خليفة بن خياط، ص 13.

[23] . ابن نديم، همان، ص 288.

[24] . بغدادى، همان، ج 1، ص 350.

[25] . ابومحمد رازى، الجرح و التعديل، ج 3، ص 387؛ سهيل زكّار، همان، ص ج و د.

[26] . ابن خلكان، همان، ج 2، ص 243؛ شمس الدين محمد ذهبى، تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 436.

[27] . عماد الدين اسماعيل بن كثير دمشقى، البداية و النهاية، ج 1، ص 322.

[28] . محمد ذهبى، همان، ج 2، ص 436.

[29] . عبدالكريم بن محمد سمعانى، الانساب، تقديم و تعليق عبداللّه عمر البارودى، ج 4، ص 202.

[30] . رسول جعفريان، منابع تاريخ اسلام، ص 122.

[31] . محمد ذهبى، سير أعلام النبلاء، ج 11، ص 472؛ ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 3، ص 160.

[32] . خليفة‏بن خياط‏عصفرى، همان، تحقيق مصطفى نجيب فوّاز و حكمت كشلى فوّاز، ص 13.

[33] . خليفة‏بن خياط‏عصفرى، همان، تحقيق فواز، ص 13.

[34] . خليفة بن خياط عصفرى، همان، تحقيق فوّاز، ص 14، 15؛ در صحّت اين خبر ترديد كرده‏اند «رك: سيد جعفر مرتضى عاملى ج 3، ص 35 ـ 40».

[35] . عبدالجبار ناجى، اسهامات مورخي البصره فى الكتابة التاريخية، ص 179.

[36] . S. Zakar, »Ibn Khayyat al-usfuri«, in EI2, New edition, V.3, Leiden, E.J. Brill, 1971, P. 838.

[37] . عبدالجبار ناجى، همان، ص 191؛ خليفة‏بن خياط، همان، ص 15 تا 316.

[38] . براى نمونه رك: همان، همان، ص 15 ـ 19 و 25 و بسيارى جاهاى ديگر.

[39] . همان، ص 61 و 112 و 135 و 136.

[40] . نك: همان، ص 16 تا 260.

[41] . عبدالجبار ناجى، همان، ص 192.

[42] . كلود كاهن، درآمدى بر تاريخ اسلام در قرون وسطى، ترجمه اسداللّه علوى، ص 165.

[43] . ابن خياط، همان، ص 13 و 45 ـ 46 و 57 و 60 و 62 و 90 و 94 و بسيارى جاهاى ديگر.

[44] . ابن خياط، همان، ص 53 و 64 و 93 ـ 94 و 97 و 105 و 109 ـ 110 و بسيارى جاهاى ديگر.

[45] . ابن خياط، همان، ص 16 و 67 و 70 و 92 و 98 و 126 و 164 و 171 و بسيارى جاهاى ديگر.

[46] . ابن خياط، همان، ص 51 و 57 و 58 ـ 60 و 104.

[47] . ابن خياط، همان، ص 22 و 23.

[48] . ابن خياط، همان، ص 28 ـ 31.

[49] . ابن خياط، همان، ص 38 ـ 39.

[50] . ابن خياط، همان، ص 18 ـ 20 و 22 و بسيارى جاهاى ديگر.

[51] . ابن خياط، همان، ص 58 ـ 60.

[52] . ابن خياط، همان، ص 113 ـ 114.

[53] . ابن خياط، همان، ص 150 ـ 155.

[54] . ابن خياط، همان، ص 98 ـ 105.

[55] . ابن خياط، همان، ص 115 ـ 118.

[56] . ابن خياط، همان، ص 147 ـ 155.

[57] . ابن خياط، همان، ص 159 و 171 ـ 174 و 177 ـ 181.

[58] . ابن خياط، همان، ص 66 ـ 73 و بسيارى جاهاى ديگر.

[59] . براى نمونه به اسامى كارگزاران عمر بن خطاب در صفحه 87 ـ 89 و كارگزاران عثمان در صفحه 106 ـ 107 و كارگزاران حضرت على(ع) در صفحه 120 ـ 122 و كارگزاران عبدالملك بن مروان در صفحه 185 ـ 190 كتاب ابن خياط مراجعه شود.

[60] . ابن خياط، همان، ص 308 ـ 319.

[61] . ناجى، همان، ص 197.

[62] . محمد بن جرير طبرى، تاريخ الرسل و الملوك، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 7، ص 510.

[63] . ناجى، همان، ص 201 و 202.

[64] . ابوعبدالرحمن بَقىّ بن مَخْلَد بن يزيد القُرطبى در 201ق در اندلس متولد شد. سفرهايى علمى به مصر و شام و حجاز و بغداد داشت كه يك بار چهارده سال و بار دوم بيست سال به درازا كشيد. از احمد بن حنبل، ابوبكر بن ابى شَيْبه و ديگران روايت كرده است. او چندين كتاب تأليف كرد و از آثار مشهور ديگر نسخه برداشت و با خود به زادگاهش اندلس برد. او را به علت وثاقت و آگاهى‏هاى گسترده‏اش بسيار ستوده‏اند. از اين گذشته گويند وى نخستين محدثى است كه در يك مُسْنَد روايات را بر حسب نام‏هاى صحابه تنظيم كرده است و موارد را بر حسب ديدگاه‏هاى فقهى در باب‏ها آورده است. تفسير مفقود شده او به عقيده ابن حزم بهترين تفسير در نوع خود بوده است «فؤاد سزگين، همان، ج 1، ص 224».




[65] . رَباط، اوقاف 199 (168 گ، 477ق) مشخصات اين نسخه بنا به نوشته سزگين مى‏باشد «تاريخ نگارش‏هاى عربى، ج 1، ص 159».



/ 1