آفريقا امروزه در حال عبور از مرحله سخت و دشوارى است. دوران انتقال كه خطيرترين مرحله تاريخ معاصر عموم كشورهاى جهان سوم است و در اغلب اين كشورها به پايان رسيده يا حداقل راه و مسير خويش را يافته تازه در آفريقا شروع شده و همه روزه شاهد فرو پاشيدن نهادها و بنيادهايى هستيم كه سلامت روانى و اخلاقى و اجتماعى جامعه را تضمين مى كنند. آفريقا بدلايل متعددى هنوز هويت خويش را نيافته است و اين كندى بيشتر مرتبط با تحولات فكرى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى اين ديار است كه از ساختارهاى ويژه اى برخوردارند. شناخت ما از آفريقا و از مفاهيم مرتبط با آن بسيار اندك است و اين مشكل شايد بيشتر به اين خاطر است كه شناخت ما از آفريقا بيش از آنكه از واقعيت هاى گذشته و موجود آن نشأت گيرد از ذهنيت ما كه آميخته اى از تنفر نسبت به استعمار است ناشى ميشود و آن را سر منشاءِ تمامى مصائب و محروميت ها و عقب ماندگيهاى آفريقا مى دانيم. در حاليكه شناخت صحيح و بيطرفانه موقعيت كنونى و عواملى كه در شكل دادن به آن دخيل بوده اند و سهمى كه هر يك داشته اند يك ضرورت فورى است. زيرا بدون توجه به آن نمى توان تصور بالنسبه روشنى از آينده آفريقا و اينكه چه مى توان كرد تا اين آينده بهتر و اسلامى تر باشد بدست آورد.
وضعيت جغرافيايى
آفريقا در مجموع از نظر جغرافيايى به دو ناحيه كاملاً متمايز تقسيم مى شود، يكى ناحيه فوقانى آن كه صحراى بزرگ و تمامى نواحى آفريقاى شمالى را در بر مى گيرد و ديگرى بخش زيرين صحرا تا منتهى اليه جنوبى آن گويى كه خطى فرضى آفريقا را از طول به دو قسمت يك سوم شمالى و دو سوم جنوبى تقسيم مى كند. در حقيقت مرزهاى جنوبى صحراى آفريقا و كيفيت پيشروى آن بسمت جنوب است كه حدود اين خط را مشخص مى كند. خط مذكور از شمال سنگال آغاز شده و كشورهاى مالى، نيجر، چاد، سودان و اتيوپى را در نواحى مركزى آن نصف مى كند و چون صحراى آفريقا در اين ناحيه به پايين نفوذ مى كند و بخشهاى شرقى اتيوپى، بجز نواحى شمالى آن و تقريباً كل سومالى و قسمتى از نواحى شمال كنيا را هم مى پوشاند لذا اين خط هم در اين منطقه بنوعى عبور مى كند كه تمامى اين نواحى را در بر گيرد و نتيجه آنكه بخشى از شمال كنيا و كل سومالى و بخشهاى شمالى و شرقى اتيوپى در بالاى خط قرار مى گيرند. اين خط نوار پهنى است كه دو ناحيه را از يكديگر جدا ميسازد. و اگر از شمال اين نوار بسمت جنوب آن حركت كنيم ميزان رطوبت و بارندگى و عدم تغيير درجه حرارت در روز و شب و نيز فصول مختلف سال افزايش مى يابد، زمين سبزتر ميشود و بارورتر ميگردد و آب و هواى صحرايى جاى خود را به آب و هواى نيمه صحرايى و حتى استوايى ميدهد. شرايط زيستى در زير نوار مذكور و بالاى آن بسيار متفاوت است و مى توان گفت كه اين نوار نه تنها يك مرز جغرافيايى بلكه يك مرز تاريخى و فرهنگى و حتى دينى نيز مى باشد.آفريقا قاره اى عارى از كوه است و فقط در بخش مرزى بين كنيا و ناميبيا قله هاى كليمانجارو واقع شده كه بدليل قرار گرفتن درياچه هاى آن بالاتر از سطح دريا از اهميت زيادى برخوردار است. اين قاره عليرغم خشكى طولانى ترين رودهاى دنيا را كه عبارتند از نيل، كنگو و نيجر در خود جاى داده است. رودخانه هاى بيشمارى نيز در بخش غربى آن جريان دارند. بدليل عدم بارش برف در اين قاره آفريقائيها ذخيره برف و يخ براى آب در فصل خشك ندارند و همواره منتظر بارش باران هستند. اين قاره بجز خليج گينه خليج و بنادر چندانى ندارد و همه كناره ها همانند دماغه اميدنيك، دماغه سبز، شاخ آفريقا و غيره عمدتاً دماغه هستند و از نظر بندر و كشتيرانى موقعيت خوبى ندارند.
اوضاع جمعيتى
قاره آفريقا با بيش از 40 ميليون كيلومتر مربع مساحت نزديك به 750 ميليون نفر جمعيت دارد. البته با توجه به اينكه هيچوقت آمارگيرى كامل و دقيقى در آفريقا صورت نگرفته و هيچوقت رقم دقيقى از جمعيت هر يك از كشورهاى آفريقايى ارائه نگرديده بايستى با توجه به واقعيات جمعيت اين قاره را نزديك به 900 ميليون نفر محسوب كرد كه بصورت بسيار پراكنده اى در 54 كشور قاره ساكن مى باشند. تراكم جمعيت در اين قاره در مقايسه با قاره هاى ديگر بسيار كم است. نيجريه پر جمعيترين كشور آفريقايى طبق آمار رسمى 106 الى 107 ميليون ولى بر اساس آمار واقعى نزديك به 150 ميليون جمعيت دارد. زئير 50، مصر 65 و آفريقاى جنوبى 45 ميليون جمعيت داشته و جزو كشورهاى پر جمعيت آفريقا محسوب ميشوند. دليل اصلى كم بودن تراكم اينست كه بزرگترين صحراى دنيا در آفريقا قرار دارد و صحراى ديگرى بين زيمبابوه و ناميبيا در بخش جنوبى واقع شده است. از سوى ديگر بخش استوايى نيز بدليل جنگلهاى فشرده قابل سكونت نيست. البته نبايستى فراموش كرد كه يكى ديگر از دلايل عمده مسئله برده دارى اروپائيها است كه جمعيت مؤثر و فعال آفريقا را به كشورهاى خود منتقل ساختند. بين قرن 16 و 17 حدود 65 ميليون نفر از جوانان فعال و تواناى آفريقا به كشورهاى غربى برده شد و گفته ميشود اگر سياهپوستان نبودند آمريكا ساخته نميشد. در حال حاضر نيز اكثر نيروى كار و فعال اروپا و آمريكا را سياهپوستان آفريقايى تشكيل ميدهند.بخشى از جمعيت آفريقا بخصوص در شمال غرب مى باشند. كشورهاى جنوب صحرا سياه و از نژاد بانتو هستند كه بعداً به سمت جنوب و مركز آفريقا نيز مهاجرت كرده اند. نژاد ديگرى در كشورهاى اتيوپى، سومالى، سودان و كشورهاى همسايه وجود دارد كه به نژاد حامى معروف است و عمدتاً داراى هيكل درشت و قد بلندى هستند. عربهاى آفريقا از نژاد حامى هستند كه منتسب به حضرت نوح است. نژاد ديگرى پيگمه ها نام دارد كه از بانتوها هستند و داراى قد كوتاهى بوده و در غرب آفريقا ساكن هستند. اين دسته بندى از نظر مذهبى و دينى نيز حائز اهميت است. در كشورهاى شمالى بيش از 90% ساكنان مسلمان هستند و هر چقدر به سمت پايين ميرويم اين درصد كمتر شده و حتى گاهى به صفر نيز مى رسد. اكثر اين كشورها در درون خود نيز اين مرز بندى و دسته بندى را داشته و بخشهاى شمالى آنها با بخش جنوبى شان درگير جنگ است. بخش ميانى آفريقا مرز مذهبى، نژادى و جغرافيايى بين دو بخش آفريقا محسوب ميشود.
اوضاع سياسى - نظامى و ساختار دولت و جامعه در كشورهاى آفريقايى
تصور آفريقائيها از دولت و حكومت بسيار متفاوت از تصور ما از دولت و حكومت است زيرا بسيارى از كشورهاى آفريقايى جديد التأسيس بوده و كشورهايى مصنوعى اند. تصور مردم از دولت هميشه اين بوده كه دست اندركاران دولت افرادى مرتبط با سفيد پوستها و سازشكار با آنها هستند و يا براى آنها كار مى كنند. لذا نهاد قدرت در كشورهاى آفريقاى و حتى در آفريقاى جنوبى نيز كه بسيار پيشرفته بوده و حكومت مورد علاقه مردم روى كار است مفهومى متفاوت داشته و مردم آن را از خود نمى دانند. مصنوعى بودن كشورها نه تنها بدان علت كه مرزهايشان مصنوعى است بلكه بيشتر بدين سبب است كه عامل و يا عوامل نيرومندى وجود ندارد كه مردم ساكن در يك كشور را به يكديگر پيوند دهد و اگر هم احياناً همبستگى و پيوندى وجود داشته باشد بسيار ضعيف تر از آن حداقلى است كه ضرورتهاى دنياى امروز اقتضا مى كند و قادر نيست مردم را در راه تحقق اهدافى كه به مشاركت تمامى آنها نياز است، بسيج كند.يك آفريقايى در درجه اول متعلق به قبيله خويش و در درجه دوم به كشور خويش تعلق دارد و اتفاقاً اختلاف بين اين دو درجه بسيار زياد است و احساسات قبيله اى در اكثر ممالك آفريقايى بمراتب قوى تر و تعيين كننده تر از احساسات ملى است.اگر بفرض چنين پديده اى هيچ نوع مشكل اجتماعى و سياسى ايجاد نكند كه عملاً ايجاد كرده و در آينده بيشتر نيز ايجاد خواهد كرد، مانع از يكپارچگى براى تحقق اهدافى است كه بدون همبستگى ملى قابل حصول نيست و همين امر براى عقب نگهداشتن آفريقا كافى است. آفريقائيها فاقد تجربه مشترك تاريخى هستند و با هم زيستن و با هم تلاش كردن را در عمل تجربه نكرده اند و اساساً نهادهايى كه بتواند تمامى آنها را بگرد هم آورد در اين مناطق يا شكل نگرفته و يا بسيار ضعيف است. رهبران آفريقايى در تفهيم مفهوم كشور به شهروندان خود مشكل داشته اند زيرا تفكر مردم عمدتاً در چهارچوب تفكر قومى و قبيله اى بوده و مى باشد. در اين راستا عمده ترين موضوعى كه باعث شده آفريقائيها فراقومى فكر كنند مسئله حج بوده است. و همين مسئله فراقومى منجر به اين شد كه اولين بخشهاى آزاد شده آفريقا از استعمار غرب بخشهاى مسلمان نشين آفريقا بود.
اوضاع فرهنگى، جريانات و حركت تبشيرى
كشورهاى آفريقايى عمدتاً مستعمره فرانسه در غرب آفريقا و مستعمره انگليس در شرق و جنوب آفريقا بوده اند. دو كشور مستعمره اسپانيا، پنج كشور مستعمره پرتغال و رواندا و بروندى و زئير مستعمره بلژيك بودند. سهم آلمان صفر و سهم ايتاليا در آفريقا اتيوپى، سومالى و ليبى بود. مرزهاى كشورها در سال 1885 ترسيم شده و سپس دولتها ساخته شدند.دو نهضت آفريقايى منجر به استقلال اين قاره شد: نهضت اسلام در شمال و نهضت مساوات طلبانه سياهپوستان در بخشهاى ديگر. يكى از مهمترين نهضت هاى آفريقايى جنبش آنان براى داشتن حقوق مساوى بود كه ريشه در غرب دارد. آقاى قوام نيكرومه تحصيل كرده دانشگاه آمريكا و از بنيانگذاران سازمان وحدت آفريقا بود. با توجه به اينكه اكثر سياهانى كه مى توانستند ادامه تحصيل دهند از طريق مسيحيان و غربيها به اين امر دستيابى يافتند لذا گرايش به سمت مسيحيت و نگرش به سبك غرب از جانب آنان انجام مى گرفت. قوام نيكرومه پس از بازگشت از آمريكا تفكر ايجاد يك ايالات متحده آفريقا را مطرح ساخت و روشنفكران زيادى پس از بازگشت از غرب ايده ها و تفكرات آنان را پياده كردند هر چند كه اندك اندك پا فراتر نهاده و همانند پاتريس لومومبا داعيه جدايى از آنها را سر دادند.با نگاهى به تاريخ استعمار كشورهاى آمريكاى لاتين متوجه ميشويم كه كشورهاى آمريكاى لاتين در سالهاى 1800 تا 1850 مستقل شدند و خود آمريكا در سال 1776 به استقلال دست يافت. حال آنكه آفريقا استقلال خود را در دهه 1960 از سوى پانزده كشور آفريقايى بدست آورد و استعمار الجزاير از سال 1830 آغاز گرديد. بدين ترتيب ملاحظه ميشود كه با استقلال آمريكاى لاتين استعمار آفريقا شروع ميگردد. با توجه به عقب ماندگى آفريقا و خصوصيات اجتماعى و فرهنگى جامعه آفريقايى و نيز باتوجه به بى ثباتى سياسى آن و سرعت تحولات صنعتى و اقتصادى و علمى امروز مى توان گفت كه فرايند عقب ماندگى در بسيارى از نقاط آفريقا در آينده تشديد خواهد شد. مشكلاتى همچون گرسنگى، فقر، بيسوادى، مرض و توسعه نيافتگى مسائلى نيستند كه بسادگى و در كوتاه مدت از ميان برداشته شوند و خود آفريقائيها نيز اين نكته را به عنوان يك واقعيت پذيرفته اند. عموم كشورهاى آفريقايى از اواسط دهه 70 به بعد بنا به ضرورتهاى اقتصادى بسوى اقتصاد آزاد روى آورده اند و حتى كشورى همچون تانزانيا كه وفاداريش به برنامه هاى سوسياليستى احتمالاً از ساير كشورهاى آفريقايى قوى تر و سابقه دارتر بود نيز بسوى اقتصاد باز روى آورده است. البته علت تنها ضرورتهاى اقتصادى نيست بلكه ضعف بلوك شرق در پاسخ گفتن به نيازهاى اقتصادى و صنعتى آفريقا، تحولات صنعتى يكى دو دهه اخير بويژه در صنايع الكترونيك، عدم انطباق برنامه هاى سوسياليستى با واقعيت ها و نيازهاى آفريقا، بازتر شدن جوامع آفريقايى و تقويت جناح تحصيلكرده هايى كه رو به سوى غرب دارند و نفوذ هر چه بيشترشان در دستگاه رهبرى و رسانه هاى گروهى و آموزش دانشگاهى و عوامل فراوان ديگر موجب رويگردانى آفريقائيها از برنامه هاى سوسياليستى شد كه بسرعت در آفريقا در حال شكل گيرى بود.تعليم و تربيت به مفهوم جديد آن در آفريقا با كليسا و توسط موسسات آموزشى كليسايى آغاز شد و اين امر منجر به سلطه فرهنگى بلامنازع غرب و مسيحيان در آفريقا گرديد كه پيوسته اين جريان ادامه دارد. اساساً فضاى حاكم بر موسسات آموزشى و در سطوح مختلف آن فضايى تبشيرى است و فكر و فرهنگ القاءِ شده در اين مدارس بر شئون مختلف آفريقائيان حاكم است و هيچ عاملى نتوانسته است اين فضا را بشكند و يا آن را سبك نمايد. حتى كودكان مسلمانى كه به اين مدارس رفته و دين خود را ترك نكرده اند و يا كسانى كه بعدها به ماركسيسم روى آورده اند و به مسيحيت پشت كرده اند نيز نتوانسته اند خود را از نفوذ عميق و سنگين چنين مدارسى بدور نگاه دارند.آفريقا مجبور است بسوى تمدن جديد روى آورد. هيچ عامل ديگرى نمى تواند جلوى اين جريان را بگيرد چرا كه هم رهبران و هم تحصيلكرده ها و هم توده مردم و هم مخالفان سياسى چنين مى خواهند و وقتى عاملى جز مسيحيت راهنماى آنها بسوى تمدن جديد نيست چه انتخابى بجز مسيحيت مى تواند وجود داشته باشد. تا اندازه اى ماركسيسم بعنوان ايدئولوژى گذار توانسته است جلوى مسيحيت را بگيرد و اسلام در اين ميان نقشى ندارد.اسلام بدلايل گوناگون نتوانست آنچنانكه مى بايست در آفريقا نفوذ كند. هر چند كه اسلام آفريقائيهايى را كه اسلام را پذيرفتند تحت تاثير قرار داد و قلبهايشان را تسخير كرد اما نتوانست نظام نيرومندى متناسب با خصوصيات درونيش همچون سرزمينهاى اسلامى ديگر پديد آورد. هنگاميكه استعمارگران وارد آفريقا شدند مسلمانان در بهترين شرايء چه از نظر اقتصادى و اجتماعى و چه از نظر علمى و فرهنگى مى زيستند. اما در موقع شروع تحولات آنان بطرز فزاينده اى عقب مانده شدند كه البته دسيسه استعمارگران نيز در اين ميان بسيار مؤثر بود. محيط آنها و ساختارهاى اجتماعى و فرهنگى شان بنوعى نبود كه آنها را در برابر سيل بنيان كن جديد سر پا نگاه دارد و ديگران نيز به آنها يارى نرساندند.در حال حاضر نوعى خلاءِ فرهنگى نزد آفريقائيها وجود دارد. جوانان آفريقايى ازآنيميست روى گردان شده و خلائى ايدئولوژيكى بوجود آمده است. كليسا بدليل همكاريش با غرب و بدليل آنكه سمبل سفيد پوستها است جذابيت خود را براى جوانان از دست داده است. اين خلاءِ مى تواند از سوى اسلام و مسلمانان پر شود و طبيعى است كه ثروتمندترين كشور يعنى عربستان كه تقريباً در سرتاسر آفريقا مساجد و كتابخانه هاى زيادى ساخته است بيشترين شانس را در اين ميان دارا مى باشد. فراموش نكنيم كه جهان غرب نيز به اين خلاءِ ايدئولوژيكى انديشيده و با تاسيس كانال سراسرى تبليغ مسيحيت بطور مداوم و روزمره به تبليغ مسيحيت مى پردازد.
مهاجرت و مهاجرين آفريقايى
آفريقائيها بدليل وضعيت نابسامان داخلى و جذابيتى كه كشورهاى غربى و عمدتاً استعمارگر سابق آنها برايشان دارد به اين كشورها مهاجرت مى كنند و در جستجوى يافتن رفاه و زندگى بهترى هستند. حدود 3 ميليون نفر مغربى در فرانسه و حدود 3 ميليون آفريقايى در انگليس زندگى مى كنند. مهاجرت به آفريقا و از اين قاره به ساير نقاط جهان همواره وجود داشته و دارد. اكثر چينيها و آسيائيها و بخصوص ساكنان شبه قاره هند در نقاط گوناگون آفريقا حضور دارند و بنوعى با مهاجرت خود فرهنگ و دين خود را نيز به اين مناطق منتقل مى نمايند. اروپائيها از مهاجرت مسلمانان شمال آفريقا به اين كشورها و تقويت اسلام در كشورهاى خود نگران بوده و به شيوه هاى مختلف از قبيل تشديد قوانين و مقررات مرتبط با مهاجرين سعى كرده اند از ميزان مهاجران اين منطقه بكاهند.
سازمانهاى منطقه اى
اروپائيها در سال 1500 به آفريقا نفوذ كرده و در سال 1830 رسماً به آفريقا وارد شدند. خروج آنان از آفريقا در دهه 1960 اتفاق افتاد.دولتهاى دست نشانده عملاً به دستورات آنان عمل نمى كردند و شروع به سرپيچى كرده بودند. همين امر موجب شد كه دولتها از درون حكومتهاى نظامى بيرون آيند. اين دولتها با ارتشهاى كوچكى تشكيل مى يافتند. سازمان وحدت آفريقا در سال 1963 و در جهت عينيت بخشيدن به اتحاد آفريقا از سوى 32 كشور آفريقايى تاسيس يافت. رياست اين سازمان دوره اى بوده و مشكلات كشورهاى آفريقايى در آن حل و فصل ميشود. از آخرين اقدامات اين سازمان پرداختن به مسئله جمهورى دموكراتيك كنگو و اختلافات اين كشور با رواندا و بروندى مى باشد. در حال حاضر توگو رياست سازمان را بر عهده دارد.از ديگر سازمانهاى مهم ديگر آفريقايى سازمان اكواس مى باشد كه جامعه اقتصادى كشورهاى غرب آفريقا است و بيشتر در زمينه اقتصادى و ايجاد پول واحد فعاليت دارد. سازمان ديگر سادك است كه از سوى كشورهاى خط مقدم جبهه در جنوب آفريقا عليه تهديدات آفريقاى جنوبى تشكيل يافت و با از بين رفتن آپارتايد و روى كار آمدن ماندلا با آفريقاى جنوبى نيز همكارى مى كند. سازمان ديگرى تحت عنوان «ايقاد» يا سازمان اقتصادى شرق آقريقا وجود دارد كه در جهت توسعه صلح و امنيت فعاليت دارد. ليبى نيز سازمانى بنام كومسا (ساحل صحرا) با همكارى ساير كشورهاى ساحل صحرا ترتيب داده است.
كشورهاى شمال آفريقا
الجزاير، تونس، مراكش، ليبى و موريتانى كشورهاى شمال آفريقا يا بعبارت ديگر مغرب بزرگ عربى را تشكيل ميدهند. كشورهاى شمال آفريقا بدليل نزديكى به كشورهاى عربى و نفوذ فرهنگ و رسوم اين كشورها بيشتر خصوصيات و فرهنگى عربى - آفريقايى دارند. نزديكى نژادى ساكنان اين كشورها با اعراب، زبان و دين مشترك و همچنين خصوصيات فردى آنها را بيشتر به اعراب نزديكتر مى سازد تا آفريقائيها. از سوى ديگر بدليل سابقه ديرين تمدن در اين بخش از آفريقا انسجام حكومتى نيز در آنها متفاوت از ساير بخشهاى آفريقاست. با ورود اسلام به اين منطقه در سالهاى 670 و گسترش آن در سرتاسر مغرب عربى دين اسلام بتدريج در اين بخش توسعه و گسترش يافت و سپس فاطميون حكومتهاى منطقه اى خود را در آنجا مستقر ساختند. با ورود فرانسويها به الجزاير در سال 1830 و اشغال اين كشور استعمار شمال آفريقا شروع گرديد. كشورهاى شمال آفريقا همگى شمالى سر سبز دارند و از وضعيت سياسى، اقتصادى نسبتاً خوبى برخوردارند. بيش از 3 ميليون نفر از ساكنان اين بخش در فرانسه بسر مى برند و در اكثر كشورهاى اروپايى نيروى كار فعالى را تشكيل ميدهند. نگرانى اروپا عمدتاً از اينست كه در كشورهاى حاشيه مديترانه و در نزديكى مرزهاى اين قاره حكومتى واقعاً اسلامى روى كار آيد زيرابقدرت رسيدن چنين حكومتى امنيت تجارى منطقه را بخطر خواهد انداخت. از سوى ديگر آنها از مهاجرت همين مسلمانان به كشورهاى اروپايى نگران بوده و دليل اين مهاجرت را فقر و ندارى مردم منطقه ميدانند. اروپائيها سعى دارند از طريق تغيير وضعيت مردم كنترل اوضاع را در دست داشته باشند.
استراتژى ايران در آفريقا
ايران براى آفريقا كشور جديدى است. رژيم شاه با آفريقا ارتباط چندانى نداشت و آنچه هم كه وجود داشت در چارچوب سياست كلى شاه در رابطه با نزديك شدن هر چه بيشتر به غرب و متحدان و وابستگانش و نيز مبارزه با كمونيسم شوروى و كوبا و متحدان و وابستگانشان بود. مهمتر از همه اينكه رابطه رژيم گذشته با آفريقا در همان حدى بود كه رابطه اى رسمى و ديپلماتيك بود. آنچنان نبود كه اين رابطه خالق تصويرى از ايران در اذهان و افكار عمومى آفريقائيها باشدانقلاب اسلامى ايران برخى از چشم ها را در آفريقا بخود معطوف ساخت. ماجراى لانه جاسوسى و مقاومت استوار اين كشور چشم هاى بيشترى را بسوى خود كشاند و پس از هجوم وحشيانه بعثى هاى عراق و تصميم قاطع ايران مبنى بر اتخاذ سياستى فعال در قبال آفريقا تقريباً همه آفريقائيها به ايران به عنوان يك عنصر جديد سياسى چشم دوختند. آنچه كه اهميت دارد اينستكه آنها بعلل فراوانى ما را تواناتر و ثروتمندتر از آنچه هستيم ديدند و مى بينند. در اينكه ما كشورى نيرومند هستيم سخنى نيست. ايران به هر صورت و بر اساس هر مبنايى كشورى قدرتمند است ولى ايران بايستى به واقعيات اهميت بيشترى داده و از آن بنحو شايسته اى استفاده نمايد. اغراق كردن و بدون احساس مسئوليت سخن گفتن و قول دادن به آفريقائيها مى تواند عواقب زيانبارى براى روابط ما با آفريقائيها در پى داشته باشد و حتى چهره اسلام را نيز مخدوش نمايد. لذا ايران بايستى روابط خود را با اين كشورها بر مبناى واقعيات و جدى بودن در گفته ها و اعمالش بنا نمايند زيرا آفريقائيها از ابتدا عادت داشته اند بيگانگان را جدى بگيرند و اين حالت با ورود استعمارگران تشديد شده است. آنها خود جدى نيستند اما ديگران را جدى مى گيرند و برايشان قابل قبول و هضم نيست كه بيگانه اى با آنان غير جدى سخن بگويد و وعده بدهد.