مقدمه - مهمترین ویژگی های فکری و عقیدتی مکتب اهل سنت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مهمترین ویژگی های فکری و عقیدتی مکتب اهل سنت - نسخه متنی

مونس سیاح

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تهيه كننده مونس سيّاح

مقدمه

هر چند از اصل و ريشه مكتبى بنام اهل سنت و يا به عبارت بهتر اعتقاد و پيروى از مكتب خلفا، يك مسئله مشخص و آنهم عدم اعتقاد به تداوم خط نبوّت و تعيين رهبرى، امامت جامعه مسلمين توسّط رسول خدا(ص) بعد از ايشان مى باشد، ليكن همين مسئله اساسى بر گستره وسيعى از اعتقادات و بينش ها و امور فقهى و مطالب تفسيرى تأثير نهاده و از حاصل آن مكتب و مدرسه فكرى بنا شده است كه اكثريت جمعيت ميليارد نفرى مسلمانان جهان ملتزم به آن مى باشند.از آنجا كه اولّين و الزامى ترين قدم در بحث و مناظر فكرى براى هر مبلّغ شناخت صحيح عقايد و استدلالهاى طرف مقابل مى باشد و اين گاهى بايد همه جوانب بحث فرا گيرد با تسلّط كافى و با استفاده به باورهاى خود ايشان راه صحيح مناظر را پيموده و قدم به قدم به حق نزديك گردد.به عبارت ديگر شناختن باورهاى اصلى عقيدتى در مكتب اهل سنّن و عميق شدن در اين حوزه كه مرتبه اى بالاتر از اختلافات جزئى در تك تك احكام وضو و نماز و مى باشد به مبلغ قرار گرفتن در فضاى فكرى آنها را مى دهد به طوريكه مى توانيد به جاى بحث روى مباحث جزئى، اصل ريشه را مورد هدف قرار داده و تأثير اساسى بر مخاطب خود بگذارد.در اين تحقيق سعى شده است كه اصول اصلى اعتقادى مكتب خلفا با استفاده از منابع و كتب متقدمين و متأخرين ايشان به طور خلاصه جمع آورى گردد و در اين مجموعه اى منظم تصويرى از اين اعتقادات از زبان خود آنها ارائه شود.به همين جهت اساس كار بر نقد نظريات آنها و يا تقابل و مقايسه عقايد ايشان با مكتب اهل البيت نبوده و خواننده خود را مخاطب مجموعه نظرات و استدلالهاى علماى اهل سنت از كتابهاى آنان بطور ساده شده و دسته بندى شده خواهد دانست با علاوه بر كتب متعددى كه در پاسخ به شبهات و يا عقايد اصيل اسلامى - شيلى مطالعه مى شود ديدگاههاى ايشان را نيز مختص و كوتاه ديده باشد.واضح است كه در بسيارى از مباحث اعتقادى مانند بحث معاد و يا اصل نبوّت و رسالت تفاوت هاى عمده اى بين در مكتب وجود نداشته و به همين جهت از حوزه تحقيق خارج شده اند با ويژگى هاى متمايز مكتب تسنّن از نظر عقايد روشن تر ارائه گردد.

توحيد از ديدگاه اهل سنّت

توحيد بر وزن تفعيل و از مصدر وحدة مى باشد و عبارت از يگانه دانستن پروردگار از جهت كمال در ذات و صفات و انعالش است. به گونه اى كه هيچ شريكى در هيچ جهتى از جات بر او نيست. چنانكه خداوند مى فرمايد: «ليس كمثله شىء» يعنى هيچ شبيه و نظر و مانندى براى او نمى باشد.

توحيد بر سه نوع تقسيم مى شود

توحيد ربوبيت، توحيد الوهيت، توحيد اسماء و صفاتاين سه نوع هر يك مستلزم ديگرى است.اينكه خداى تعالى خالق است مستلزم آن است كه او امركننده و نهى كننده هم باشد براى آنكه به نفع و ضرر مخلوِ آگاه تر است كه خالق متصف كمال نيز باشد با اينكه صفات او در مخلوقاتش منعكس شود.

يگانگى خداى تعالى در ربوبيت

ربوبيت يعنى خلق و ايجاد از عدم و روزى دادى و عنايت و بر عهده گرفتن امور مخلوِ در جهت هدف بزرگى كه علم هستى به جهت آن خلق شده است.«خلق السموات و الارض بالحق» (نحل - 3)پس خداى تعالى رب هر چيز و مالك آن است. «الله خالق كل شى» (زمر - 62)

يگانگى خداى تعالى در الهيت

الهويت مصدر است به معناى امر مطلقى كه در هيچ حالى برگردانده نمى شود و مستوجب طاعت مطلق است. بنابراين (الله) آن كسى است كه امر مى كند و اطاعت مى شود. نهى مى كند و نهى او استجابت مى گويد:«يا ايها الماء ما علمت بكم من الله غيرى»(قصص - 38)از اينجا روشن مى شود كه فقط الله تعالى مستحق امر و نهى به بشريت است و بر انسان لازم است كه خود را به آن ملزم كند تا نفع و خير براى او حاصل شود و اگر با خداى تعالى در اطاعت اوامر ديگرى را شريك كند منجر به فساد خواهد شد و به همين دليل خداى تعالى از شرك نهى كرده است.«ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك»(نساء - 48)

يگانگى خداوند در اسماء و صفات

مقصود از توحيد يگانه دانستن خداوند تبارك و تعالى در آن صفات است به گونه اى كه نظير آن به وجهى كه براى اوست براى غير او ثابت نشود. براى آنكه خداوند تعالى هيچ نظير و شبيه و نمونه اى براى او نيست. بنابراين آنچه براى او از صفات ثابت شده است به نحوى است كه مناسب كمال و جمال خداى تعالى است. چنانكه قرآن كريم را به خداوند را به صفات متعددى وصف كرده است.«هو الله الذى لا اله الّا هو الملمك القدوس السلم المؤمن و المهيمن العزيز الجبّار المتكبر سبحن الله عما يشركون».هو الله خالق البارى المصوّر له الاسماء الحسنى يسبّح له ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم».(حشر 23ـ24)

قاعده در صفات

خداوند متعال براى مؤمنين قاعده اى در كيفيت برخورد با اين صفات وضع كرده است با فهم بواسطه آن گمراه نگردد.خداوند متعال به اين صفات امر كرده است براى اينكه براى او ثابت است و از تشبيه آن به صفات مخلوقاتى نهى كرده است: «ليس كمثله شىء و هو السميع البصير».اولاً قبل از هر چيز مشابهت الله تعالى را به خلقتش نهى كرده است.با اينكه به ذهن معانى تشبيه و تحبيم خطور نكند، سپس بر اين اساس و بر آن قاعده صفت سوع و بعد را براى خداى تعالى ثابت كرده است.بنابراين براى الله گوش است اما نه گوش خلق، و براى خداى تعالى چشم است و نه مانند چشم انسان و اينچنين است جمع صفات ذاتى و فعلى خداى تعالى كه در كتاب و سنت رسولش وارد شده است. پس واجب است كه اين قاعده را در كنار آن صفات قرار دهيم و بعد از آن ديگر هيچ خوفى براى اين صفات براى خداوند نيست.زيرا كه منجر به تجسم نمى شود و همچمنان كه هيچ حاجتى به تعطيل اين صفات بخاطر ترس از وقوع در تجسيم نيست. زيرا تجسيم انحراف ازحق است و خارج از اين قاعده مى باشد و باعث خالى شدن آيات و صفات از معانى خود گردد و اين امرى است مه به عبث بودن وصف خداوند منجر مى شود و البته كه خداوند از بيهودگى در حكام به دور است.بنابراين قاعده اين است: براى خداوند تعالى جميع آنچه كه خودش در كتب و سنّت رسولش ثابت كرده است را ثابت مى كنيم اثباتى بدون تجسيم و منزه مى دانيم پروردگار متعال را از آنچه خودش را منزه دانسته و رسولش او را تنزيه كرده است، تنزيهى بدون تعطيلى.چنانكه بيان شد با استفاده از قاعده اى كه در صفات اللهى وضع نموده اند تلاش كرده اند كه به دور از تجسم و تعطيل صفات همه آنها را به رسميّت شناخته و واقعيت بخشند و البته بدون توجه به اين واقعيت كه بسيارى از آيات صفات با قرار گرفتن در كنار ساير مباحث عقايد و احاديث نبوى قابل توضيح و تأويل است و معناى ظاهرى آن مورد نظر نمى باشد با اينهمه تكلّف براى توجيه آن مورد نياز باشد.على رغم توجيهات گذشته اهل تسنّن به مسئله رؤيت خداوند در قيامت آنهم به صورت و شكلى كه روايات موجود در كتب ايشان شرح داده است معتقد مى باشند.براى روشن تر شدن بحث به مواردى از اين احاديث اشاره مى نماييم:

عقيده اهل سنت درباره رؤيت خداى تعالى

بارزترين ويژگى كه در مكتب خلفا در خصوص صفات بارى تعالى مطرح گرديده است مسئله رؤيت خداوند مى باشد و احديثى كه بر اساس ظاهر آيات قرآن براى خداوند دست و پا و چشم و تعريف نموده و ذات مقدسش را با اين صفات تصوير نموده اند. از اين روايت ها در كتب معتبر حديثى اهل سنّت از جمله صحاح به وفور يافت مى شود. بخارى در كتب صحيح خود اين روايت را در فصلى تحت عنوان «كتاب التوحيد» و مسلم در صحيح خود تحت عنوان «كتاب الايمان» جمع آورى نموده اند.ابن خزيمه يكى از دانشمندان برجسته مكتب خلفا كه خود نيز صاحب كتاب صحيح حديث مى باشد در اثر مستقلى تحت عنوان «التوحيد» اين روايت ها را گرد آورده است و محور تحث خود در مسئله توحيد قرار داده است.حاصل اين روايات و برداشتهاى علماى اهل سنت از ظاهر روايات آن شده است كه عامه مردم پيروان اين مكتب قصّور مى كنند كه خداوند داراى سر و چشم و جه و بوده و در قيامت قابل رؤيت براى ايشان خواهد بود حتى بعضى احاديث دلالت بر آن دارد كه بين مردم و خداوند در قيامت نشانه اى است كه با نمايان شدن ساِ خداوند مردم او را مى شناسند.در رواياتى هم در صحيح مسلم و هم در صحيح بخارى و هم در كتاب ابن خزيمه آمده است. ابوهريره از پيامبر روايت مى كند كه فرمود: «خلق الله آدم على صورته» و اينچنين تلقى شده كه مشكل و هيئت كلى خداوند مانند شكل انسان مى باشد.وجه الله: با استشهاد به آياتى كه در آنها عبارت «وجه الله» بكار رفته و يا به آن اشاره اى شده است مانند «و يبقى وجه الله ذوالجلال و الاكرام» (رحمن - 27) و چندين آيه مشابه ديگر ابن خزيمه چنين نتيجه مى گيرد كه: پس خداوند براى خويش رخسارى را ثابت كرده است و وجه خود را به جلالت و گرامى بودن توصيف نموده و براى رخسار خود حكم به بقا فرموده و هلاكت و نابودى را از آن نفى نموده است.»سپس احاديثى از رسول اكرم (ص) را نقل مى نمايد كه در آن عبارتى چون «اعوذ بوجهك الكريم» بكار رفته است و نهايتاً اعتقاد خود را چنين بيان مى نمايد كه:«ما نيز هر چه خدا براى خود اثبات فرموده براى او اثبات مى نماييم، ليكن رخسار او را شبيه رخسار مخلوقش نمى دانيم»!

ساق خدا

در تفسير شريفه: «يوم يكشف عن ساِ و يدعون الى السجود فلا يستطيعون» (قلم - 24)ذر صحيح بخارى و مسلم تفسيرهاى طبرى، ابن كثير و سيوطى رواياتى به اين مغموم آمده است:از صحابى ابوسعيد روايت كرده اند كه گفت: شنيدم پيامبر (ص) مى فرمود:پروردگار ما ساِ را مى نماياند. سپس هر دو مؤمن و زن مؤمنه اى براى خدا سجده مى كند و مى ماند آنكه در دنيا به ريا و سمعه سجده مى كردند، كه كمرش راست مى ماند و نمى تواند سجده كند.مقدمه اى در تفصيل همين روايت كتاب التوحيد صحيح بخارى آمده كه خلاصه آن به اين صورت است:روز قيامت ندا مى شود: هر هر كس به دنبال آن چه مى پرستيده برود. هر كس به دنبال آنچه مى پرستيده به راه افتاده و مى رود. و آنانكه خداپرست بوده اند، در جاى خود در انتظار پروردگار جبّار مى مانند.آنگاه كه پروردگار مى آيد از ايشان مى پرسد: آيا بين شما و پروردگار نشانه اى هست كه پروردگارتان را به آن بشناسيددر جواب مى گويند: ساِ! خداوند ساِ خود را مى نماياند آنگاه هر مؤمن و مؤمنه اى براى او سجده مى كند وعين الله: در آيات متعددى از قرآن كريم الفاظ «عينى» و «اعيننا» بكار رفته است و خداوند متعال با صفات سميع و بصير توصيف شده است در فهم چنين آياتى پيروان مكتب خلفا به ظاهر آيه بسنده كرده اند بلكه خداوند را مورد تشبيه قرار داده اند و براى ذات قدسى خداوند «چشم» فرض نموده اند.بطور مثال در تفسير آيه 58 سوره نساء:«ان الله يأمركم ان الله تؤدر الامانات الى اهلها ان الله كان سميعاً بصيراً»روايتى از ابوهريره نقل شده كه گفت: پيامبر (ص) را مشاهده كردم كه هنگامى كه اين آيه را مى خواند چون به لفظ «سميعاً بصيراً» مى رسيد انگشت شصت خود را بر گوش مى گذاشت و انگشت كنار آن را به چشم.و نتيجه مى گيرد كه اين عمل دلالت بر داشتن گوش و چشم براى خداوند سبحان مى كند.همين روايت در ذيل آيه در تفاسير ابن كثير و درالمنثور سيوطى آورده شده است با اين اضافه در آخر روايت كه:

« يعنى لله سمعاً و بصيراً»

در اين زمينه ابن خزيمه در كتاب خود بابى بنام «ذكر اثبات العين لله جل و علاً» باز كرده و به آيات شامل لفظ مانند آيات زير استشماد نموده است:-واصنع الفلك باعيننا (هود - 37)-تجرى باعيننا (قمر - 14)-و اصبر احكم ربك فانك بأعيننا (حلوز - 48)در كنار اين آيات حديثى از عبدالله ابن عمر را نيز نقل كرده است كه:پيامبر (ص) فرمود: خدا اعود (يك چشك) نيست و مسيح وجّال چشم راستش نابينا است و سپس نتيجه گرفته است كه اينجا پيامبر در مقام بيان قرآن كريم فرموده است كه خدا دو چشم دارد.بنابراين بيان پيامبر موافقت دارد با نصّ محكم و متقن قرآن، همان قرآنى كه بين دو جلد نوشته شده و در محراب و مسجدها و مكتب ها آن را مى خوانند.

شرك

شرك عبارتست از ضميمه كردن قدرت هاى بينش از يك شخص براى انجام يك عمل خاص و دليل بر ضعف و نقص مى باشد چرا كه اگر به خودى خود شخص داراى قدرت مادى يا معنوى بود كه از آن بهره بگيرد نياز به انضام ساير قدرت ها به او نبود.امّا از آنجا كه خداى تعالى داراى كمال مطلقى است در همه جهات نيازمند هيچ شريكى در خلق و ايجاد و امر ونهى نمى باشد. در حديث قدسى مى فرمايد: «انا أغننى الشركاء عن الشرك، من عمل عملاً اشرك فيه و فى غيرى تركته و شركه»و بنابراين شرك از بزرگترين گناهان كبيره و عظيم ترين محرماتست چنانكه در آيه كريمه مى فرمايد:«قل تعالوا انل ما حرم ربكم عليكم ان لا تشركوا به شيئاً»و شرك ورزيدن به خداى تعالى باعث فساد در ايمان و در عمل مى گردد:«ولو اشركوا لحبط عنهم ما كانوا يعملون»در صحنه اجتماع نيز چنانكه مصدر اوامر و نواهى و احدو از جانب خداوند تلقى گردد موجب انسجام نفوس و پيشرفت مى گردد حال آنكه هر گونه تفكر شرك آميز كه شريكى در مصادر امرونهى را تصوّر نمايد در جامعه به سرعت ايجاد نفاِ و تفرقه نموده و موجبات منازعه و جدال عقائد و حتى برخوردهاى نظامى را فراهم مى آورد.چنانكه آيه شريفه مى فرمايد: «انّما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء»(مائده - 4)

انواع شرك

هر چند كه در هر حال در شرع حرام بوده و اگر كسى بدون توجه به عقايد شرك آميز بميرد متوجب عقوبت وعذاب مى باشد امّا از جهت اعتبارى و آثار شرك را به دو مرتبه تقسيم نموده اند:

«شرك اكبر و شرك اصغر»

«شرك اكبر» به اين صفت خوانده شده است زيرا صاحبش را از شريعت و ملّت اسلام خارج مى كند و موجب عذاب ابدى او مى گردد.«ان الله لا يغفران شرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء»(نساء - 48)شرك اكبر متعلق به ذات خداوند تعالى است و در مباحث نظرى خود به سه شعبه تقسيم شده است:

شرك در ربوبيت اللهى

شرك در الهويت

شرك در اسماء و صفات الله

در اين انواع مشركين در اطاعت و پرستش و يا در تشابه اسماء و صفات همرديف و شريكى را براى ذات باريتعالى تأويل مى شوند كه خداوند در آيات متعدد به اين مسئله اشاره نمود و از آن بر حذر داشته است.-«اتّخذوا احبارهم و رهبارنهم ارباباً من الله» (توبه - آيه 31)-«قالت اليهود عزيز بن الله و قالت النصارى المسيح ابن الله ذلك قولهم بافواههم يضاهئون قول الذين كفروا من قبل قاتلهم الله انى يؤفكون» (توبه - 30)«شرك اصغر» چنين عقيده اى صاحب خود را از اسلام خارج نمى سازد. بعضى مفسرين در تفسير آيه شريفه «ما يؤمن اكثر هم بالله الّا و هم مشركون» (يوسف - 106)گفته اند كه ضمير «هم» به مسلمانان باز مى گويد كه اكثريت آنها در گناهان و دخالات شريعه كوچك و بزرگ واقع مى شوند و به آنها شرك اطلاِ شده است.از آنجاييكه چنين شركى به معاصى و گناهان و تبط مى باشد آنرا به سه نوع تقسيم نموده اند:

*شرك قلبى *شرك زبانى *شرك اعضا و جوارح

شرك قلبى همان «ريا» است و به عبارت ديگر شرك خفى گفته مى شود چرا كه براى غير صاحب آن مخفى است كه عمل او در قول يا فعل به جهت برانگيختن تحسين و تكريم ديگران است و يا براى رضاى خدا صورت گرفته است. در تحزير از اين شرك آيات قرآنى مسلمانان را از ريا برحذر داشته و به اخلاص در نيّت و عمل تشويق كرده است: «فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملاً صالحاً و لا يشرك بعبادة ربه احداً»(كهف - 110)شرك زبانى: شرك زبانى متعلق به اعمال زبان است و هر گونه بيان شبهه آورد در خصوص و حدانيت اللهى را در برمى گيرد حتى مثلاً مساوى شمردن در عبارت و گفتار چنانكه در حديث آمده است:شخصى به پيامبر (ص) عرض گردد: «ما شاءالله و شيئت يا رسول الله » پيامبر (ص) غضب كرد و گفتند: «واى بر تو آيا مرا همرديف خداوند قرار دادى بايد بگويى فقط آنچه خدا بخواهد و نه غير او»«نسبت دادن نعمت ها به غير خدا» نمونه اى ديگر از شرك زبانى است در حاليكه قرآن كريم مى فرمايد:«و ما بكم من نعمة فمن الله» (نحل - 53)و آيات متعدّد منشأ اللهى را به نعمت ها را به انسان گوشزد كرده و او را از غفلت در اين امر بر خدا حذر مى دارد:«افرأيتم ما تحرثون أأنتم تذرعونه ام نحن الزراعون» (واقعه - 63)

توسّل

توسل عبارتست از وسيله قرار دادن موجود گرانمايه اى از جهت به مقام قرب اللهى.(بين خود و خدا). در كتاب لغت در معناى آن آمده است:توسل اليه بكذا تقرّب اليه بحرمة آصدة تعطفه عليهبا فلان موجود به وى توسل شد يعنى به وسيله احترام و مقام آنچه نظر او را جلب مى كند به وى نزديك گرديد پيروان كتب خلفا توسل را از انواع شرك لسانى و در نتيجه نوعى شرك اصغر مى دانند در حاليكه در بين ايشان فرقه وهابى ها پا را فراتر نهاده و اين عمل را به شدّت نهى مى كنند و يا به خروج صاحب آن از اسلام تلقى مى كنند. در حاليكه در خود قرآن كريم توسل در آيه شريفه چنين مطرح شده است:«يا ايهالذين آمنوا اتقرالله و اتبعوا اليه الوسيله» (مائده - 35)اما در كتابهاى عقايد جمهور اهل سنّن چنين برداشت تندى مانند وهابى ها از مسئله توسل نيست بلكه به شكل زير توجيه و تقسيم مى شود:توسل در كل دو گونه است: توسل مشروع و توسل نامشروعوجه اول) توسل به خداوند بواسطه اسماء و صفات اللهى چنانكه مى فرمايد:«و للّه الأسماء الحسنى فادعوه بها» (اعراف - 180)و در روايات آمده است كه بيشترين ذكرى كه رسول خدا (ص) كلامش را با آن آغاز مى فرمود عبارت بود از:

«يا حىّ يا قيّوم»

وجه دوم) توسل به خداوند بواسطه ايمان و يا عمل صالح زيرا كه ايمان و عمل صالح بنده را به خداوند نزديك مى سازد: «ان اكرمكم عندالله انقيكم» (حجرات - 13)و در حديثى قدسى آمده است: «يا عبادى انما هى اعمالكم احصيها لكم ثم اوفيكم اياها فمن وجد خيراً و ليحمد الله تعالى و من وجد غير ذالك فلا يلومّن الّا نفسه».

توسل نامشروع

اهل سنّت توسل به خداوند را به واسطه ذات مخلوقين و يا جاه و جايگاه مخلوقين شرك مى دانند چه آن مخلوِ از ملائكه باشد و يا جن و يا از انسانها از ميان انبياء و اولياء و صالحين و شهدا.و توسل از طريق هيچ كدام از ذات ايشان مانند: «اللهم اسألك بجبرئيل او بميكائيل و»و يا به جايگاه ايشان مانند: «اللهم اسألك بجاه جبرئيل و » جايز نيست.دليل ايشان بر حرمت اين نوع توسل آنست كه بين خداى تعالى و بنده هيچ واسطه اى جز ايمان و عمل صالح كه از آن ايمان ناشى مى شود نيست. چنانكه در قرآن كريم مى فرمايد:«يوم لا ينفع مال و لا بنون الّا من الّى اللّه بقلب سليم»در حاليكه ذات مخلوقات نامبرده كه به آنها توسّل مى شود ارتباطى با عمل انسان ندارد بلكه آنها حاصل عمل و خلق خداى تعالى هستند همينطور جاه و منزلت ايشان نيز تفضيل اللهى به ايشان است و حاصل كسب و عمل نمى باشد!بنابراين براى صحّت پيدا كردن صيغه دعا بايد چنين گفته شود:«اللّهم اسألك بايمانى بجبرئيل» يا «اللّهم اسألك بمحبّتى لمحمّد (ص)»زيرا كه ايمان و محبّت از اعمال قلبى محسوب مى شدند و در جايگاه عمل مى توانند بين انسان و پروردگار واسطه باشند و با بطور مثال گفته شود: «اللّهم اسألك بمتابعتى لنبيّك» يا «اقتدائى به» چرا كه تبعيت كردن و اقتدا نمودن از جوارح است و توسل به آن جايز مى باشد.

گله شخصى كه متوسل شده است

اگر كسى به خداى تعالى از طريق شخصى توسل جويد با اين اعتقاد كه: براى آن شخص بر خداوند حقّى است پس در «شرك اكبر» افتاده است چرا كه براى هيچكس بر خداوند حقى نيست و او از هر جهت بر همه مخلوقاتش تفضّل نموده است. پس فضل خدا بر مؤمنين، انبياء بلكه بر همه جن و انس سايه افكنده است چنانكه قرآن كريم مى فرمايد:«و اللّه ذوفضل على المؤمنين» (آل عمران - 152)«انّ اللّه ان فضل على الناس و لكن اكثر الناس لا يشركون» (يوسف - 38)«و لكن الله ذوفضل على العالمين» (بقره - 251امّا اگر كسى به خداوند متعال از طريق شخصى متوسل شود و معتقد باشد كه بواسطه جايگاه و منزلت و يا اعمال صالح آن شخصى به خداوند نزديك مى شود دو وجه دارد:اگر شخصى مذكور مرده باشد و يا غايب باشد اين توسل جايز نيست براى اينكه بين او و خدايش حايل و واسطه شده است و اين شرك اصغر محسوب مى شود. چنين واسطه اى را خداوند نمى پذيرد چنانكه در قرآن كريم مى فرمايد: «فاذا اسئلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة اذا دعان فليستجيبوا لى و ليؤمنوا بى لعلهم يرشدون» (بقره - 185)وجه دوم) اگر كسى مورد توسل در اين ديدگاه زنده و در مجلس حاضر باشد، اشكالى نيست و اين دعا و توسل به دلائلى از قرآن و سنت قابل قبول مى باشد. چرا كه قرآن كريم مى فرمايد:«تعافوا على البرّو التقوى» (مائده - 2) و چنين توسلى با حضور شخصى نوعى تعاون در دعا و طلب خير محسوب مى گردد. امّا در سنّت، خليفه دوم عمربن خطاب در زمان قحطى براى رفع اين مشكل از عباس عموى پيامبر خواست كه با آنها همراه شود و طلب باران نمايد و دعا كنند. اين واقعه نشان مى دهد كه توسل به پيامبر (ص) بعد از رحلت ايشان جايز نيست و گرنه خليفه بر حضرت حاضر شد و در آنجا از حضرت خواست و سؤال مى نمود و متوسّل مى گويد.

رأى بعضى از علماى اهل تسنن

در ميان علماى اهل تسنن تسيمه و سلفى ها به شدّت با مسئله توسل مخالفند و چنانكه گفتيم آنرا شرك اكبر مى پندارند. در ميان احاديث صحيح مورد قبول اين مكتب داستان توسل شخص نابينايى رسول اكرم (ص) روايت شده است كه از پيامبر درخواست نمود كه دعا كند تا خداوند بينايى او را برگرداند پيامبر به او دستور داد كه وضو گرفته و دو ركعت نماز بخواند و چنين دعا كند:اللّهم انى اسألك و اتوجه اليك نبيك نبى الرحمة يا محمّد انى توجهت بك الى ربّى فى حاجتى هذا فتقضى لى، اللهم شفّعه فّى» و مرد نابينا اين اوامر را انجام داد و بينايى خود را بازيافت اين حديث در مسند احمدبن جنبل: كتاب صحيح ابن ماجه، صحيح ابن خزيمه و مستدركات حاكم آورده شده است. حاكم آنرا به شرط شيخين صحيح دانسته و ترفدى نيز آنرا حديث حسن ارزيابى نموده است ابن تيميه خود اين حديث را ذكر نموده و در ذيل آن گفته است:ترديدى نيست كه اين حديث صحيح و مشهور است و در اين روايت ثابت شده است كه با دعاى رسول خدا (ص) بينايى آن مرد نابينا به وى بازگشته است امّا در يك كلام مجازى با حذف تقديرى وجود دارد (يعنى مقصود از توسل به ايمان يا دعا آموخته شده به مرد نابينا بوده است نه شخص پيامبر (ص))به عبارت ديگر كلام بدون مجاز و حذف تقريرى چنين بوده است:«اللّهم انى اسألك و اتوجّه اليك بايمانى نبيّك او بالدّعاء الذى علّمنى نبيك»امّا از محمّدبن ادريس شافعى پيشواى مذهب شافعى روايت شده است كه به پيامبر (ص) متوسل مى شد و مى گفت:




  • آل النبى ذريعتى
    ارجوا بهم اعطى غداً
    بيدى اليمين صحيفتى



  • هم اليه و سيلتى
    بيدى اليمين صحيفتى
    بيدى اليمين صحيفتى



شرك جوارحى

شرك جوارحى متعلق به اعمال جوارح است و در كتب عقايد اهل سنت نمونه هايى از اين اعمال ذكر و شرح شده است بطور مثال:الرّقية: دعاهايى كه براى بيمارى ها و تب و چشم و زخم و امثال آن نوشته مى شود رّقية مى باشد. چنانكه اين نوشته ها شامل اسماء و صفات اللهى يا آيات قرآن يا ادعيه نبوى باشد شرعاً اشكالى بر آن نيست و ليكن در صورتيكه مشتمل بر رموز و طلسم ها و اسامى ملائكه و جن و مانند آن باشد و جملاتى كه دلالت بر استغاثه و كمك خواهى از اين موجودات مى نمايد پس اين عمل جايز نيست و نوعى شرك محسوب مى شود.التقيمة: عبارتست از اشيائى چون استخوان ياغ و پارچه و كه بر كودكان يا حيوانات و يا اموال خود مى بندند با از حسد يا چشم زخم در امان باشد. اگر شخص معتقد باشد كه اين عمل ضررى را از او دفع مى نمايد و يا نفعى را جلب مى كند هيچكدام جايز نيست و نوعى از شرك اصغر مى باشد.پيامبر (ص) از اين عمل نهى فرموده: «من تعلّق تميمة و كلّ اليها» يعنى صاحب تمينه به آن توكل مى كند و توكل او به خداوند قطع مى گردد و بر ايمان او اثر گذارد.تبرّك: به معناى طلب بركت (زياوى و كثرت) از چيزى است تا آنجا كه در اشيا خيرى بيشتر از آنچه معمول است يافته شود.تبرك جستن به سنگ و درخت و هر شخص شرك است چرا كه غير خدا مالك هيچ چيز نيست پس هر كس به مخلوقات چه شىء باشد چه شخص روى آورد به قصد طلب بركت از آنها و معتقد به اثرى از ذات آنها در بركت باشد در شرك اكبر واقع شده است.و هر كس كه گمان كند بركت اللهى از طريق اين اشياء يا اشخاص به او خواهد رسيد در شرك اصغر واقع مى شود. چرا كه خير و عطاء و زيادى و خلق و كثرت همه از جانب خداست و نه غير از آن.امّا اگر اين وسايل براى ذكر خداوند بهره گرفته شود بدون آنكه معتقد به نفع و ضرر از ذات آنها و يا از طريق آنها باشد منعى نيست مگر آنكه بهانه اى شود براى قرار گرفتن در شرك.بنابراين آنچه كه در بعضى از مردم امروزه انجام مى دهند از قبيل مسح تبور و بوسيدن آنها و طواف دور آنها و نشستن در كنار آن به واسطه آنكه شرع به آن اجازه نداده است حرام مى باشد و انجام دهد به حسب نيّتى كه در ذهن خود از اين كار دارد در شرك اكبر يا شرك اصغر قرار مى گيرد.

عقيده اهل سنّت درباره پيامبر (ص)

پيروان مكتب خلفا معتقدند كه پيامبران فقط در بازگو كردن وحى و كلام اللهى معصومند و در غير از آن همانند ديگر افراد بشر گاهى اشتباه مى كنند و گاهى هم راه صواب را مى پيمايند. اين عقيده، از روايتهاى متعددى ناشى مى گردد كه اهل تسنّن در كتابهاى صحاح خود نقل كرده اند.در اين روايت ها چنين گزارش شده كه پيامبر گاه خطا يا اشتباه مى نمود و يا فراموش مى كرد حتى دچار سحر و جادو مى گرديد. بسيارى از اين احاديث حاوى داستانهايى است كه شخصيت پيامبر (ص) را در حدّ يك انسان معمولى فاقد ويژگى عصمت پايين مى آورد مانند اينكه حضرت (العياذ بالله) در مجالس لهو و لعب و غنا شركت نموده باشد و يا بدون جهت اصحابش را مورد لعن قرار دهد و و امثال اين افعال كه نمى توان پذيرفت در وجود ملكوتى حضرتش راه يافته باشد.جهت روشن شدن عقايد ايشان فقط مواردى چند از اين روايات متعدّد را ذكر مى نماييم:

-عدم آشنايى پيامبر (ص) با امور دنيا.

در حديث مشهور كه در كتب حجاج آمده است نقل شده كه روزى پيامبر از كنار گروهى كه مشغول عمل گرده پاشى يا تلقيح درخت خرما بودند عبور مى كند و به ايشان مى گويد: «اگر اين كار را نكنيد بهتر است و خرما بهتر خواهد شد.» مسلمانان اطاعت كردند ولى نتيجه آن سال خرما خراب شده بود. وقتى به محضر پيامبر (ص) رسيدند و اين خبر را گفتند رسول خدا (ص) فرمود: «أنتم أعلم بأمور دنياكم منى» (شما در امور دنيا خود آگاه تر هستيد!با استدلال به اين حديث اهل سنت معتقدند كه در امور مربوط به دنيا، پيامبرخدا(ص) معصوم نيست و مانند ديگران اظهار نظر مى كند و ممكن است در اين اظهار نظر به خطا يا صواب دستور دهد!

فراموش كردن قرآن

در مكتب خلفا على رغم اذعان به عصمت پيامبر (ص) در امر تبليغ پس از بيان آيات اللهى و تبليغ به مردم تضمين براى حفظ آن از جانب خود ايشان وجود ندارد! چرا كه در روايات كتب صحاح داستانهايى از فراموش كردن آيات قرآن يا تعداد ركعات نماز و غير آن وجود دارد از آن جمله: در صحيح مسلم و بخارى از عايشه و ابوهريره نقل شده است كه: روزى پيامبر (ص) در مسجد نشسته بود صداى قرآن خواندن مسلمانان به گوشش رسيد و فرمود: خداى رحمتش كند اين قارى مرا به ياد آياتى آورد كه بكلى فراموش كرده بودم و از فلان سوره قرآن اسقاط مى كردم.»روايت ديگرى را بخارى و مسلم از ابوهريره روايت كردند كه مضمون آن اينست: پيامبر (ص) نماز مغرب يا عشا را با جماعت خواند ولى در ركعت دوّم سلام مى گويد. اصحاب گمان مى كنند وحى جديدى نازل شده و اين نماز دو ركعتى شده است و يكى از آنها سؤال مى كند: يا رسول الله آيا فراموش كردى يا اصولاً نماز دو ركعتى شده است پيامبر از ديگران سؤال مى كند كه آيا نماز را كم خواند است و چون آنها هم تأييد مى كنند به سرجاى خود بازگشته و آنچه از نماز كم گزارده را به جاى مى آورد.جالب است كه علماء مكتب خلفا به چنين رواياتى باب سهو در نماز و يا فراموش كردن اركان آن در فقه استشهاد كرده و از آن استنباط نماز را نموده اند!

لعنت هاى بيجا

در مجامع حديثى مكتب خلفا رايات متعددى گزارش از لعنت و نفرين اصحاب و مسلمانان توسط پيامبر (ص) دارد. در مسند احمد روايت شده كه جمعيت زيادى از قبائل مختلف نزد پيامبر آمدند و ازدحام جمعيت حضرت را تحت فشار قرار داده تا جايى كه به زحمت به منزل خود نزديك شد و عباى خود را در ميان آنها رها ساخت و فرمود: «اللهم العنهم»!امثال اين روايات متعدّد كه جايگاههاى متعددى فرد يا افرادى مورد لعن قرار گرفته ولى از آن جهتى كه آسيبى بر اثر دعاى پيامبر (ص) با اين افراد نرسد حضرت چنين دعا فرموده اند:«باراللها من بشرى هستم مانند همه افراد معمولى بشر كه سينه ام به تنگ مى آيد اگر در چنين حالتى به مؤمن سخنى ناشايسته و ناروا گفتم آن سخن را براى او كفّاره گناهان قرار بده.»چنين رواياتى را مسلم در يك باب خاص در كتابش جمع آورى كرده و بدين شكل نامگذارى كرده است:«باب من لعنة النبى او سبّه جعله الله زكاة و طهوراً»!

تؤيل معناى آيات (در مورد پيامبر(ص)) نزد اهل سنّت

چنانكه گذشت تصوير ارائه شده در روايات مكتب خلفا از پيامبر (ص) شخصيت ايشان را در حدّ يك انسان معمولى جلوه مى دهد و اثرى از آن خلق عظيم و سيماى ملكوتى باقى نمى گذارد و عصمت را فقط به تبليغ محدود مى گرداند. در تفسير و تأويل آياتى كه در مورد پيامبر (ص) نازل شده نيز بر اساس همين ديدگاه و با استفاده از چنان روايات نتايجى گرفته شده كه در عقايد اهل سنّت تأثير جدّى داشته است و خود دليلى براى استشهاد ايشان به صحّت مدعايشان گرديده است.مثلاً آيات (36 تا 40) سوره احزاب در خصوص ازدواج رسول خدا(ص) با زينب بيت حجش كه همسر ديدبن حارثه پسرخوانده ايشان بوده است. در ذيل اين آيات رواياتى از وهب بن نبه و حسن بصرى نقل شده است كه «تخفى فى نفسك ما الله احق ان تخشه» را به صورتى غير واقعى تأويل كرده است و آن را حاكى از علاقه خود به زينب و تمايل ايشان به طلاِ دادن او از سوى زيد بيان كرده اند تا خود، او را به همسرى گيرد!از آيه «عبس و تولى» و داستانى كه در شأن نزول آن روايت كرده اند نتيجه مى گيرند كه خداوند پيامبرش را مورد سرزنش قرار داده است.و از آيات: «ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر» و«لقد تاب الله على النبى» و

«عفاالله عنك لم اذنت لهم»

استنباط مى كنند كه از رسول خدا(ص) گناهانى سرزده كه مورد آذرش و عفو اللهى واقع شده است. و همه اينها با اصل اساسى عصمت منافات داشته و آنرا مخدوش مى سازد.

عقيده اهل سنت در اخذ سنت نبوى

شكى نيست كه سنت (قول، فعل و تقرير است) رسولخدا(ص) روشن كننده و مفسّر قرآن و به حكم اللهى واجب الاطاعه مى باشد امّا در اينكه ما اين سنّت را از كجا بفهميم و چگونه اخذ كنيم بر خلاف پيروان مكتب اهل البيت كه پيروى اهل بيت را براى حصول به اين هدف برگزيده اند، اهل سنت به صحابى پيامبر رجوع مى كنند و تمايزى نيز بين ايشان قائل نيستند.

تعريف صحابه از ديدگاه اهل تسنن

ابن حجر عقلانى در كتاب الاصابة فى معرفة الصحابة چنين صحابى را تعريف مى كند:«الصحابى من لقى النبى (ص) مؤمناً به و مات على الاسلام»يعنى صحابى كسى است كه پيامبر را در حاليكه به او ايمان آورده ديدار كرده و مسلمان از دنيا رفته باشد و مى افزايد: چنين كسى صحابى است خواه با پيامبر زمانى طولانى نشست و برخواست كرده باشد يا مدّتى كوتاه، خواه از آن حضرت سخنى شنيده و روايت كرده باشد يا نه، خواه با پيامبر به جنگ مشركين رفته باشد يا خير حتى يك بار ديدن آن حضرت كافى است گرچه با او نشستن و مجلس او را درك نكرده باشد.

عدالت اصحاب از ديدگاه اهل سنّت

پيروان مكتب خلفا همه اصحاب پيامبر (ص) را عادل مى دانند در علم حديث هيچ گونه جرح و تعديلى را به ايشان روا نمى بينند بلكه همينكه حديثى را صحابى روايت كند و لو اينكه سند آن به پيامبر (ص) ختم نشود يعنى از زبان صحابى باشد (حديث موقوف) كفايت در صحت حديث دارد.چنين اعتقادى موجب شده است كه بسيارى از احاديث مجهول فقط به حكم روايت از صحابى و دور از خطا تلقى كردن ايشان در كتب صحاح راه يافته و منشأ احكام فقهى و اعتقادى گردد.ايشان براى اثبات عدالت صحابه چنين استدلال مى كنند:«اصحاب رسول خدا(ص) كسانى هستند كه شاهد نزول وحى و قرآن بوده اند و چگونگى تفسير و تأويل آن را شناخته اند. خداوند ايشان را به همدمى پيامبر (ص) و يارى او و برپاداشتن دين و نمودن آيينش برگزيده و آنان را براى مصاحب پيامبرش پسنديده و رهبران ما قرار داده است. آنان آنچه پيامبر اسلام از جانب خداوند تبليغ فرموده و مقرراتى كه وضع نموده و احكامى كه صادر كرده و داورييهايى كه انجام داده آنچه روا شمرده يا آنچه نهى فرموده، همه را با تمام وجود شنيده و به خاطر سپرده اند و در دين فقيه و دانشمند شده اند آنان به امر و نهى خداوند و پرتو ديدارى كه با رسول داشته اند آگاهى يافته و چگونگى برداشت از قرآن را به روشنى دريافته اند. خداوند عزوجل از اينكه آنان را بركشيده و امتياز پيشوايى امّت را به ايشان ارزانى داشته است بر آنان منت نهاده و شك و ترديد و دروغ و اشتباه و بدگمانى و خودپسندى و عيبجويى را از ايشان برداشته و عدول امتشان ناميده است.و مى فرمايد: و كذالك جعلناكم امة وسطاً لتكونوا شهداء على الناس (بقره - 143)واضح است كه اين تعريف و تمجيدها با تعريف اوليه اى كه از صحابى ارائه گرديد هيچگونه سنيضتى ندارد لكن اين اعتقاد كه ريشه هاى تاريخى متعددى دارد و اساس و پايه بسيارى از تفكرات و استدلالهاى پيروان مكتب خلفا را در مقابل اهل البيت تشكيل مى دهد امروزه تفكر غالب و عمومى ايشان مى باشد و با در حديث مشهور ذيل به آن استناد مى گردد:«اصحابى كالنجوم بايّهم اقتديتم اهتديتم»و بطور خاص پيروى از سنت خلفا در كنار پيامبر طرح شده و پذيرفته شده است چرا كه از پيامبر روايت كرده اند: « عليكم سبّنتى و سنة الخلفاء الرشيدين المهديين، تمسّكوا بها و عضّو عليها بالنّواجذ»

عقيده اهل سنّت در مسئله امامت

لفظ امام و امامت كاربردهاى قرآنى متعددى دارد و نزد پيروان مكتب اهل البيت شأن و جايگاه ائمه معصومين بعد از پيامبر كه تداوم خط هدايت انسانها را در ادامه نبويّت برعهده دارند. امامت گفته مى شود.امّا در مكتب خلفا مسئله امامت همان سلطه، خلافت و حكومت در اداره جامعه بعد از رحلت رسولخدا(ص) مى باشد و متكى به نصب اللهى نيست بلكه حتى شخص پيامبر (ص) براى اين مسئله هيچ تدبير و توصيه اى نداشتند و اين مسئله بين ايشان اجماع قطعى است چنانكه مى گويند:ثابت است كه از رسولخدا(ص) هيچ نص صريحى براى مسئله حكومت بعد از خودش باقى نمانده است و حتّى نصى در مورد چگونگى اداره حكومت، قوائدى كه بايد در آن رعايت شود، دامنه اختيارات آن و شرايط امام مسلمين از ايشان در دست نيست»دلايل بر عدم وجود نص و دستور نبوى در امر امامت:براى اثبات اين مسئله از ابوبكر خليفه اول نقل مى كنند كه گفت:وددت اوانى كنت سألت رسول الله عن هذا الامر فلا نيازعه احد»دوست داشتم كه از رسول خدا(ص) در مورد اين امر سؤال كرده بودم و كسى در آن به منازعه نمى پرداختاستدلال ديگر بر عدم تعيين جانشين توسط پيامبر (ص) پاسخ عمربن الخطاب خليفه دوم است. هنگاميكه از او سؤال مى شود چه كسى را جانشين خود قرار داده است او ترديد خود را در اين مسئله چنين بيان مى كند كه: «ان استخلف فقد استخلف من هو خير منى (ابوبكر) و ان اتركم فقد ترك من هو خير منّى (النبى (ص)».«يعنى اگر جانشين انتخاب كنم اين كار را كسى بهتر از من بوده (ابوبكر) انجام داده و اگر كسى تعيين جانشين ننمايم اين كار را نيز كسى كه از من بهتر بوده (پيامبر (ص)) انجام داده است»طبرى در تاريخ خود بعد از نقل اين سخن نتيجه گيرى مى كند كه پيامبر كسى را براى جانشين خود تعيين نكرده است.*سومين استدلال ايشان به عمل صحابه است يعنى همينكه بلافاصله قبل از رحلت پيامبر (ص) و حتى قبل از انجام تجهيز و تدفين آن حضرت صحابه در محل سقيفه اجتماع نمودند تا شخصى را براى جانشينى آن حضرت انتخاب كنند دلالت بر آن دارد كه خود پيامبر(ص) اين تعيين نفرموده بود و گرنه حاجتى به شور و مشورت خود اصحاب نبود.

چگونگى نصب امام در مكتب اهل سنت

در قرآن كريم در اين خصوص به جز اشارات مختصرى در مورد لزوم پيروى از اولى الامر و تشويق مردم به مشورت و شورى پاسخى ديده نمى شود و چنانكه گفتيم رسول خدا (ص) نيز به جز اشاره به لزوم تبعيّت از امام مسلمين نصّى را در اين مجال قرار نداده است. و واضح است كه اين دو (قرآن و سنت) مصادر تشريع هستند. امّا اين عدم وضوح به نظر بعضى از علماى اهل سنّت از روى عمد بوده است به جهت تأكيد بر اين مسئله كه «حكم» و چگونگى آن امرى است كه جلبيعتاً قابل تغيير مى باشد و تابع مسائل متفاوت نظام و شرايط زمان و مكان مى باشد. از اين جهت قرآن و سنّت پيامبر در تشكيل حكومت اسلامى مدينه اصل اين مّهم را ثابت كرده اند ولى چگونگى آن به مقتضاى حال مسلمين واگذار شده است. و تحت شكل معينى قرار نگرفته است. به همين جهت در تاريخ صدر اوّل اسلام انتخاب خلفاء اربعه به چهار صورت انجام پذيرفته است. كه اصل اساسى در همه اين انتخاب ها «اصل مشورت» بوده است.*انتخاب خليفه اوّل) انتخاب خليفه اوّل ابوبكر نتيجه مشورتى بوده است كه مهاجران و انصار در محل سقيفه بن ساعد انجام دادند و در كتابهاى ايشان از آن بنام انتخاب مستقيم نام برده شده است.در حاليكه عمر اين انتخاب را چنين توصف كرده است: «الفاتة النبى وقى الله شرها»«بيعت با ابوبكر كارى شتابزده و حساب نشده بود و گذشت كه خداوند شرش را به دور داشته است»*انتخاب خليفه دوم) ابوبكر عهد خلافت بعد از خود را براى عمربن الخطاب نوشت امّا اين عمل بعد از مشورت او با بزرگان صحابه از جمله: عثمان ابن عفان، عبدالرحمن ابن عوف، ابيربن العوام و طلحة بن عبيدالله و ديگران بوده است.انتخاب خليفه سوّم) انتخاب خليفه سوّم عثمان از طريق شورايى بود كه اعضاء شش نفره آن را عمر به اين شرح تعيين نموده بود: عثمان ابن عفون، على ابن ابى طالب، عبدالرحمن بن عوف و زبيربن عوام، طلحة ابن عبيدالله، سعدابن ابى تاص. تا از بين خود يك نفر را به خلافت برگزينند. اين مشورت بر محور سيالت ها و روشهايى كه خليفه به كار خواهد گرفت استوار بوده است.انتخاب خليفه چهارم) انتخاب خليفه چهارم على بن ابى طالب بر انتخاب و بيعت مهاجران و انصار در مدينه استوار گرديد در حاليكه در شرايطى بود كه احوال مدينة به جهت قتل عثمان و تفرقه مسلمين مضطرب و پريشان بود.تعدد اشكال انتخاب خليفه در عهد اول چنانكه ذكر شد در درجه اول دلالت بر عدم تعيين و تحديد اين مسئله از سوى پيامبر دارد و از جهت ديگر در طول زمان اين روشها به عنوان روشهاى قابل قبول براى تعيين امام و حاكم موضوعيت پيدا كرده است بطوريكه اكنون اصول اصلى در اين انتخاب نزد ايشان عبارتند از: اصل شورا، اصل بيعت، تعيين از جانب خليفه و پيشين، خلافت با زور و غلبه.

شروط امامت در مكتب اهل سنت

مسئله امامت در مكتب اهل سنّت مشروط به تعيين اللهى و عصمت نمى باشد بلكه با تعيين مردم و از طريق شورا و بيعت صورت مى گيرد به اين جهت شرايط را علماء اهل سنّت براى آن بيان كرده اند كه عبارتند از:علماى معتزلى هشت صفت را براى امام ضرورى دانسته اند:

1ـ آزاد بودن

2ـ عقل

3ـ مسلمان بودن

4ـ داراى آگاهى و معرفت به امور باشد

5ـ عادل باشد

6ـ داراى علم و اهتمام كافى به وظايف خود باشد

7ـ فضل باشد و ليكن افضليت بر همه مردم شرط نيست
8ـ از قريش باشد. هر چند اين شروط در قريشى حاصل نبود از غير آن انتخاب گردد.اما علماى با گرايش الاشاعرة براى امام صفات زير را شرط مى دانند:

1ـ علم در شئون عمومى و خصوصاً قضاوت تا جايى كه بتواند بر احكام صادره از قضات نظاره كند.2ـ اعتماد به نفس و شخصيت قوى تا بتواند اقام حدود نموده و احكام را اجرا كند.3ـ سياست و تدبير تا جائيكه قادر به ارائه امور سياسى و عمليات جنگى باشد.4ـ سلامت در اعضا و حواس.5ـ افضليت بر مردم نزد اشاعره لازم است امام افضل بر همه باشد و به اين حديث نبوى استشهاد مى كنند كه: «من تقدم على قوم من المسلمين يرى ان فيهم من هو افضل منه فقد خان الله و رسوله و المسلمين».امّا اهل حديث از علماى اهل سنت شروط زير را واجب براى امام دانسته اند:

1ـ اينكه از اصل قريشى باشد.2ـ شروط لازم براى قضاوت را داشته باشد كه عبارتند از: آزادى، بلوغ، عقل، علم و عدالت.3ـ آگاه به امور جنگ و سياست و تدبير و اجراى احكام باشد.4ـ در علم و دانش و در شرايط فوِ بر همه مردم برتر و افضل باشد.

شرايط عزل امام

- پيروان مكتب اهل البيت معتقدند از آنجا كه نصب امام از جانب خداوند و بر اساس نصوص قطعى بوده است عزل امام نيز از اختيارات مردم نمى باشد و اساساً ممكن نيست چرا كه براى كسيكه اختيار نصب ندارد نمى توان اختيار عزل قائل شد.امّا پيروان مكتب خلفا معتقدند كه چنانكه امام از سوى مردم و با احراز شرايط خاص نصب مى گردد استمرار امامتش مرتبط به داشتن آن شروط و يا به ادامه قيام به وظايفش مى باشد. بنابراين در سه حالت كلى امام از منصبش عزل مى گردد:1ـ در شرايط اختلال در شروط امامت: مثلاً چنانكه كفر بورزد يا نماز را ترك نمايد و يا امر حرامى را حلال قرار دهد و يا برعكس.2ـ عجز بدنى و معنوى:عجز بدنى، حالتى است كه از ناتوانى جسمى يا عقلى حاصل گردد و امام را از تداوم فعاليتش در انجام وظائف خود ناتوان سازد مثل زوال عقل و جنون ثابت و يا نابينا شدن.عجز معنوى، مربوط به سكوت امام است و شامل خدشه در عدالت او يا ظهور فسق از امام مى گردد:

پيروى از امام فاسق

در شرايط عزل امام در خصوص اينكه بعد از ظهور فسق و ظلم و عضب اموال مردم و تعدّى به ايشان و صنايع ساختن حقوِ و تعطيل كردن اجراى حدود از سوى امام آيا عزل او جايز است يا هنوز بايد از او اطاعت نمود ميان علماى اهل سنت اختلاف شده است!علماء و متكلين اشاعره و معتزله معتقدند كه در شرايط خلع امام امرى واجب است و نبايد از او اطاعت كرد مگر در شرايطى كه حذف از فتنه و اختلاف و تفرقه بين مسلمين وجود داشته باشد.اما علماء اهل حديث غالباً معتقدند كه بواسطه اين امور عزل نمى شود و قيام عليه او واجب نيست بلكه بايستى او را نصيحت كرد و پند دارد و از عذاب اللهى نترسد! و علاوه بر آن در دورى كه به معصيت خداوند منجر مى شود نيز نبايد از او پيروى شود. و به احاديثى از پيامبر (ص) استشهاد مى كند كه از ايشان نقل شده است:«اسمعوا و اطيعوا ولو لعبد اجدع»

«اطعهم و ان اكوا والك و ضربوك و اطيعوهم مادوموا يقيمون الصلاة فيكم»«صلّوا وراء كل بد و فاجر»

اعتقاد اهل سنت در خصوص منجى عالم

اعتقاد به ظهور منجى بشريت در آخرالزمان عقيده مشرك بين مسلمانان و حتى پيروان ساير اديان است لكن اختلاف در ميزان وضوح چنين اعتقادى است. پيروان مكتب اهل البيت به واسطه اعتقاد به اصل امامت و به مدد احاديث فراوان ائمه (ع) تصوير بسيار روشنى از اين مسئله دارند و خود را پيروان امام دوازدهم و منتظر حضرتش مى دانند. لكن پيروان مكتب خلفا حلقه هايى از اين خصوص است هر چند كه با توجه به اهميت اين مسئله بسيارى از علماى اهل سنت در خصوص حضرت مهدى (عج) كتابهاى مستقل هم نوشته اند و به وجوه مشترك بسيارى با شيعيان دست يافته اند لكن عقيده مشهور و عمومى در ميان ايشان به شرح زير مى باشد.1ـ لا تذهب الدنيا حتى يملك العرب رجل من اهل بيتى يواطى اسمه اسمى»دنيا به آخر نمى رسد مگر زمانى كه مردمى از اهل بيت من كه همنام من مى باشد زمام امور را به دست بگيرد.2ـ لولم يبق من الدنيا الّا يوم لطّوله الله عزوجل حتى يملك رجلٌ من اهل بيتى»3ـ المهدى منا اهل البيت يصله الله فى ليلة»مهدى از اهل بيت ماست و خداوند او را يك شبه آماده قيام مى كند.4ـ المهدى منّا اهل البيت اشم الانف، اقنى، اجلى، يملاء الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماًمهدى با بينى و پيشانى بلند از خوانواده ماست كه جهان را پر از عدل و داد مى كند پس از اينكه مالامال از ستم شده باشد.5ـ المهدى من عترتى من ولد فاطمة» مهدى از فرزندان و از اولاد فاطمه است.6ـ يولد منها (حسن و حسين عليهاالسلام) مهدى هذه الامة»مهدى اين است از اين دو (حسن و حسين عليهاالسلام) به وجود خواهد آمد.با توجه به احاديث فوِ مى توان نتيجه گيرى نمود كه عقايد مكتب اهل سنت در خصوص ظهور مصلح جانى به موارد منهصر مى گردد:- مصلح جهانى وجود دارد و ظهور خواهد كرد.- اين مصلح جهانى به حكومت خواهد رسيد و جهان را از قسط و عدل پر خواهد نمود.- مصلح جهانى از اهل بيت پيامبر و همنام آن حضرت مى باشد.- مصلح جهانى مهدى ناميده شده است.

- از فرزندان حضرت زهرا(س) مى باشد.

- از نسل و اولاد امام حسين خواهد بود.امّا جمهور علماى ايشان معتقدند كه اين شخص هنوز متولد نشده است و در خصوص چگونگى تولد و ظهور او ابهامات زيادى دارند. آنها طول عمر حضرت مهدى (عج) را نپذيرفته و بر شيعه بواسطه اين عقيده خرده گيرى مى نمايند.

فهرست منابع

صحيح بخارى محمد ابن اسماعيل

ط مصر

صحيح مسلم مسلم ابن حجاج دارالمعرفه - بيروتتوحيد ابن خزيمه تصحيح محمد خليل هراس ط مصرمسند احمد احمدبن جنبل

تفسير طبرى محمدبن جريره طبرى چاپ بيروتتفسير درالمنثور سيوطى

لسان العرب

اهمية التوحيد و خطر الشرك دكتور زكريا عبدالرزاِ مصرى مؤسسة الرسالةتاريخ المذاهب الاسلامية محمد ابوزهره دارالفكر العربىالعقيدة الاسلامية و اسمها عبدالرحمن حسن جنلكه الميدانى دارالقلم - دمشقمحاضرات فى التاريخ الافكار و النظم السياسية بسام عبدالحميد كلية الارام الاوزاعى - بيروتمعالم المدرسين سيد مرتضى العسگرى نشر توحيدالصواعق المعرقة فى رد اهل البدع و الزندقه ابن حجر عقلانى مكتبة القاهرهالتوسّل الوسيله ابن تيميه دارالعربية - بيروتالاحكام السلطانية و الويالات الدينة على بن محمد ماورى دارالكتب العربى بيروتسنن ابوداوود ابوداوود سجستانى دارالاحياء السنة النبويةنقش ائمه در احياء دين سيد مرتضى العسكرى مجمع علمى اسلامىويژگى هايى در مكتب در اسلام سيد مرتضى العسكرى بيناد بعثتهمراه با راستگويان سيد محمد تيجانى سماوى بنياد معارف قم

/ 1