پيشگفتار - پلورالیسم دینی؛ نقد و ارزیابی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پلورالیسم دینی؛ نقد و ارزیابی - نسخه متنی

زینب شریعتمدار

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تهيه كننده

زينب شريعتمدار

بعثه مقام معظم رهبرى مدظله

1379

پيشگفتار

در مباحث فلسفه دين، مسأله كثرت و تعدد اديان بسيار مهم است و همواره مورد توجه متفكران و دين پژوهان اين حوزه قرار گرفته است.پلوراليزم دينى دو شكل كلى درون دينى و برون دينى دارد. به عبارت ديگر گاهى بحث در بين مذاهبى است كه در زير لواى يك دين بوده اند و گاهى مربوط به دو يا چند دين جداگانه مى شود. شايد در ابتدا اين مبحث جنبه بين الاديانى داشته است و كم كم در بين مذاهب شكل گرفته است. اما امروزه و در جهان معاصر كه تلاقى فرهنگ ها و اديان پديد آمده است؛ جنبه نخست هر چه بيشتر مورد توجه قرار گرفته است.با توجه به اينكه اين مسأله در فرهنگ اسلامى جايگاه ويژه اى دارد؛ قرآن هم به بحث تطبيقى بين اديان پرداخته است.(1) و علاوه بر نقد آيين هاى بت پرستى و شرك، از اديان يهوديت، مسيحيت و حتى صائبه نيز سخن به ميان آورده است و به انتقاد از عقايد اديان و انحراف آنها پرداخته است.(2)از آنجا كه زمينه اجتماعى - سياسى مسأله وحدت و كثرت اديان، تلاقى و ارتباط پيروان اديان و مذاهب مختلف است و در زمان حاضر، اين ارتباط شكل عميق ترى و گسترده ترى به خود گرفته است، طبيعى است كه اين مسأله نيز شدّت و حدّت بيشترى در بين فلاسفه دين و متكلمان يافته است.تاريخ تفكر بشرى نشانگر آنست كه اوّلاً يك سلسله معلومات قطعى و يقينى براى انسانها وجود داشته و دارد كه حتى شكاكيت و نسبى گرايى مطلق هم در اين حقايق راه به جايى نبرده است. ثانياً و علاوه بر اين معلومات يقينى، مجهولاتى نيز بوده كه در مورد آنها نظرات متعددى ازائه شده و حتى به نتايج قطعى نرسيده است. سوم آنكه بسيارى از اين امور مجهول و مشكوكند كه در سايه تحقيقات و پيشرفت علم، حل شده و جزئى از امور معلوم و متيقن شده است. در اينجا مى توان نتيجه گرفت كه تصور برخى مبنى بر اينكه هر كس يا هر گروهى از مردم و دانشمندان معتقد به هر اعتقادى باشند برحق هستند، نمى تواند تصور عاقلانه اى باشد چرا كه خلاف فطرت بشرى است كه در يك امر واحد حتى نظرات مخالف و همگى آنها درست باشند.در واقع پلوراليزم فكرى مطلق، خلاف فطرت انسانى است. لذا بايد دانست كه اختلاف نظرها در هر زمينه اى كه باشند، بايد انگيزه اى شوند كه در ضمن بحث و گفتگو، عقيده حق و صواب مشخص گردد و دلايل محكم اين عقيده شناسايى شود و همگان در برابر اين حقيقت واحد سر تسليم فرود آورند. چرا كه قلمروهاى گوناگون معرفتى، يك سلسله يقينياتى هست كه براى تحقق آنها بايد تلاش مشترك شود و در موارد اختلافى بايد سعى كرد به جوابهاى يقينى تر و مطمئن تر دست يافت.لذا نمى توان - همانطور كه برخى ادعا كرده اند - پذيرفت كه پلوراليزم دينى جنبه فردى و درونى دارد بلكه هر يك از اعتقادات در جامعه و سرنوشت تك تك افراد مؤثراند. پس افراد بشر حتى اگر تعدد و تكثر را نپذيرند بايد با ديگران همزيستى و تعايش داشته باشد و در واقع ادب اختلاف هرگز نبايد فراموش شود.بايد باور داشته باشيم كه «كان الناس أمة واحدة»(3) اشارتى به فطرت واحد انسانها دارد. پس بايد سعى كنيم با همين اختلاف نظرها و ديدگاه ها، براى رسيدن به حقيقت واحد، اختلاف ها را حل كنيم.نوشتار حاضر تلاشى است در جهت تبيين و ترسيم خطوط كلى و مبانى پلوراليزم، بررسى خاستگاه ها و پيشينه پلوراليزم در جهان مسيحيت و اسلام در عرصه هاى مختلف واقعيت اديان، معرفت شناسى، اجتماع و رفتار.و اميد است در عرضه ديدگاههاى مختلف و نقد هر يك و ارزيابى آنها، منصفانه و واقع بينانه حركت كنيم.

پيشينه پلوراليزم

پلوراليزم در مسيحيت، سابقه طولانى ترى، نسبت به ديگر اديان دارد. گويا اين اصطلاح را اولين بار، لو، در سال 1841 ميلادى در كتاب خود «مابعدالطبيعه» وارد فلسفه كرد.(4)پاپ در سال 1854 ميلادى اظهار كرد: «هر چند كليساى كاتوليك يگانه سفينه نجات است، با اين حال كسانى كه دين حقيقى را نشناسند، نزد خداوند گناهكار نيستند.»(5)شوراى دوم واتيكان در سالهاى 5 - 1963. ميلادى طى بيانيه اى اعلام كرد: «كليسا همچنين با احترام عميق به مسلمانان مى نگرد كه خداى لم يزال و رحيم و متعال را مى پرستند كه آسمانها و زمين را خلق كرده و با انسان سخن گفته... اين مجمع مقدس مصراً از همگان مى خواهد تا گذشته را فراموش كنند و تلاشهاى صميمانه اى در فهم متقابل به عمل آورند و براى حفاظت و ارتقاى خير تمام آدميان و عدالت اجتماعى و اخلاقيات نيكو و نيز صلح و آزادى با هم تشريك مساعى نمايند.»(6)در قرن حاضر و در جهان مسيحيت، جان هيك متولد 1922، از طرفداران سخت كوش پلوراليزم، ضمن استقبال از اين رويكرد واتيكان به حقيقت، آن را يك حركت ارزنده، اما ناقص و محدود مى خواند. و آنرا به دليل اختصاص بيانيه به مسلمانان است.جان هيك، حقيقت، سعادت و رستگارى را به تمامى اديان و انديشه هاى بشرى گسترش داد و با هدف ابطال انحصارانگارى دينى، كوشيد، پلوراليزم را جانشين انحصارگرايى كند.(7)

پلوراليزم در جهان اسلام و ايران

سابقه ديالوگ به صدر اسلام و عصر رسالت برمى گردد. قرآن كريم نخست اهل كتاب را به پذيرش اسلام خواند، و در مراحل بعدى به اتخاذ موضع مشترك «توحيد» و يا زندگى مسالمت آميز و مدارا با شرايط خاص آن روزگار دعوت كرد.از متقدمان مى توان به امام محمد غزالى اشاره كرد كه دغدغه رستگارى يا ضلالت پيروان اديان و مذاهب مختلف كه اكثريت مطلق را تشكيل مى دهند، وى را وارد اينگونه مباحث كرده است. وى در كتاب منقذ من الضلال، اختلاف بشر در اديان را به درياى عميقى تشبيه مى كند كه اكثريت را در خود فرو برده است.(8) غزالى در اثر ديگرى، پيروان اغلب مذاهب و اديان بويژه مسيحيت را، مشمول رحمت الهى و معذور مى داند و در همان جا به حديث معروف نبوى كه همه يا بيشتر پيروان اديان و مذاهب را گمراه مى خواند، اشاره كرده، آنرا توجيه مى كند.(9)از پيشينيان مى توان به «اخوان الصفا»(10) و محى الدين عربى(11) نيز اشاره كرد كه فى الجمله به پلوراليزم معتقد بودند و تصور مى كردند هيچ دينى خالى از حق نيست.سابقه پلوراليسم در كشور ما به نيمه قرن گذشته مى رسد، با اين تفاوت كه اصطلاحات امروزين آن «پلوراليزم» و يا «صراطهاى مستقيم» استفاده نمى شد.در گذشته نه چندان دور، منورالفكرها همچون كيوان قزوينى در نوشته هاى خود، بحث تعدد اديان را مطرح كردند و عالمانى چون شيخ مجتبى قزوينى به نقد آنها پرداختند.(12)از شخصيت هاى معروفى كه به اين گونه مباحث علاقه مندى نشان دادند، مى توان به مرحوم علامه طباطبايى، شهيد بزرگوار استاد مطهرى اشاره كرد.علامه طباطبايى در پاسخ به پروفسور هانرى كرين كه مدعى بود: «همه اديان حق بوده و يك حقيقت زنده را دنبال مى كنند» مى گويد: «اسلام در حق كسانى كه عقايد حقه و مواد دينى برايشان بيان نشده يا بيان شده و نفهميده اند، كمال مسامحه را روا داشته، آنان را مستضعفين مى نامد.»(13)علامه شهيد مرتضى مطهرى نيز با طرح اين سؤال كه آيا دينى غير اسلام پذيرفته است يا خير مى نويسد: «آيا آنچه لازم است فقط اين است كه انسان يك دينى داشته باشد و حداكثر اين است كه آن دين منتسب به يكى از پيغمبران آسمانى باشد و ديگر فرق نمى كند كه كداميك از اديان آسمانى باشد مثلا مسلمان يا مسيحى يا يهودى و حتى مجوس باشد يا اينكه در هر زمان دين حق يكى نيست.»(14)در سالهاى اخير و يا بهتر بگوييم در دهه اخير سعى جديدى شده كه اين تفكر و نظريه احياى مجدد شود و البته با استفاده از تعابير و واژه هاى تازه و احيانا غربى و آميخته با شعر و احيانا مغلطه تلاش شده قشر جوان اجتماع ما را تحت تأثير قرار دهد. اين تلاش جديد با نوشتن مقاله «صراطهاى مستقيم» آغاز شد و تا امروز همچنان ادامه دارد.

خواستگاه پلوراليسم

در مباحث آينده مطرح مى شود كه حقيقت دين واحد است و غير متعدد، اما كثرت و تنوع اديان را در عالم واقع و خارج و در جوامع بشرى نمى توان نديده گرفت.جامعه شناسان اعتقاد دارند كه تمامى اديان محصول تخيل و موهوم، تعصب و افكار موروثى و يا جهل مى باشند. در برابر اين اعتقاد پيروان هر دين نيزى اعتقاد به حقانيت مطلق دين خود دارند. در اين ميان و در عصر روشنگرى در قرنهاى 17 و 18 ميلادى و بويژه در جوامع ليبرال، سلوك خاص و اخلاق مسالمت آميزى كه در بين ليبرالها بوجود آمد، مسأله «تساهل و تسامح» بود. تسامح دينى نحوه برخورد خاصى ر اقتضا مى كرد و آن اينكه بايد با پيروان ديگر اديان حسن سلوك داشت و از برخوردهاى خشن و تعصب آميز پرهيز كرد. يكى از زمينه هاى پيدايش پلوراليزم همين نكته بود.نكته اى كه منجر به پيدايش پلوراليزم شد؛ از مسأله تبيين و معرفت سرچشمه مى گيرد. در واقع در واكنش هاى مختلف به تعدد اديان در جهان امروز گرايشهاى مختلفى ايجاد شد رويكردهاى جديد نسبت به دين ديده شد و ما براى تبيين بهتر مسأله در دنباله اين بحث به نظرات و رويكردهاى متعدد در مورد تكثر اديان اشاره كرده و آنها را بررسى هر چند مختصرى خواهيم كرد.در واقع در پاسخ از ميزان بهره مندى اديان مختلف از حقيقت، پاسخهاى متعددى ارائه شده است.1- طبيعت گرايى در برخورد با پديده اديان، پاره اى از نظريه هاى طبيعت گروانه، عرضه شده است كه تمامى اين نظريات سعى دارند حقانيت و واقعيت اديان را زير سؤال برده و آنها را ابطال كنند. اين ديدگاه ها در بين سوفسطائيان و ملحدان بيشتر ديده مى شود. البته اين نظريه در واقع پاسخى به تعدد اديان نيست، چرا كه اينها اصلا دين را نمى پذيرند تا بخواهند از حقانيت يكى بحث كنند يا آنرا رد كنند. اما ذكر اين نظريه در اينجا از آنروست كه در مورد دين مطرح شده اند و براى اينكه جاى سؤالى باقى نماند اين قسم از رويكرد به دين نيز مطرح شد. مهمترين بحث طبيعت گرايان را جامعه شناسان مطرح كرده اند.

نظريه جامعه شناختى دين

طرفداران اين نظريه بويژه «اميل دوركيم» كه در واقع بنيانگذار جامعه شناسى دين است، در برخورد با دين تلاش مى كنند كه در عين پذيرش برخى كاركردهاى دين و نقشى كه در جامعه دارد، عينيت دعاوى آن و متعلقات تجربه دينى را انكار كنند.بر اساس نظريه جامعه شناختى دين، تنوع اديان نيز قابل تبيين است يعنى هر جامعه متناسب با فرهنگ و انديشه هاى خودش به خدا و دين خود شكل خاص مى بخشد. لذا در كنار اختلاف فرهنگها، اختلاف اديان نيز ملاحظه مى شود.

نقد نظريه جامعه شناختى دين

اين نظريه داراى مشكلاتى است. مثلا اينكه اين نظريه صرفا فرضيه پردازى است و نه نظريه علمى. چرا كه شواهد موجود اين تئورى را تأييد نمى كند. مثلا در مورد دستورات اخلاقى دين به پيروان خود در درون جامعه كارآيى دارد اما در صورتى كه اين دستورات فرادينى باشد و براى منافع افراد غير همكيش باشد، اين نظريه كارآيى لازم را از دست مى دهد.جان هيك به نقل از اچ. اچ. فارمر اين نكته را چنين بيان مى كند: «اگر خداوند فقط طنين و بازتاب جامعه است؛ و صورتهاى رفتارى خاصى را كه به سود آن جامعه است بر اعضاى آن تحميل نموده، اصل و منشأ تكليف هايى كه بايد به تساوى همه نوع بشر را شامل گردد، چيست نژاد بشر به طور كلى، آنگونه كه اين اصطلاح در نظريه جامعه شناختى به كار مى رود، جامعه نيست.»(15)پاسخ ديگر به اين نظريه آنست كه عمدتا پيامبران قواعد اخلاقى را بنيانگذارى مى كردند كه با قواعد رايج در جامعه شان در تعارض كامل بودند.پس نمى توان نتيجه گرفت كه دين از جامعه نشأت گرفته است و قواعد اخلاقى آن، همان قواعدى هستند كه جامعه براى حفظ و بقاى خود و ارتقاى سطح زندگى اعضاى گروه، آنها را وضع كرده است.

نظريه روان شناختى دين

فرويد، نيز مانند دوركيم باورهاى دينى را ناشى از اوهام و خيالات مى دانست. با اين تفاوت كه آنها را جلوه هاى كهن ترين، قوى ترين و پايدارترين اميال و آرزوهاى بشر برمى شمرد. به نظر فرويد، دين نوعى و قويترين واكنش دفاعى انسان در برابر نيروهاى هايل و ترسناك طبيعت است يعنى همانگونه كه كودكان در حين ترس به پدر مهربانى پناه مى برند، در بزرگى نيز در جستجوى پدرى قدرتمند و لايزال در آسمانها به جاى پدر زمينى مى گردند. به اعتقاد فرويد تصور خداى پدر در اذهان انسانها از همين آرزوى وى شكل مى گيرد.

نقد نظريه روان شناختى دين

نظريه فرويد به سرعت مورد انتقادات جدى قرار گرفت. مردم شناسان تا فيلسوفان، روان شناسان و حتى روان كاوان تربيت يافته در مكتب فرويد، با نظريه او در باب دين مخالفت كردند. فرضيه او را صرفاً فرضيه پردازى و خيال بافى و يا آنرا غيرتاريخى شمردند.(16)

2- حصرگرايى

انحصارگرايان، به دليل آنكه تنها دين و مذهب خود را بر حق و همه اديان و مذاهب ديگر را باطل مى دانند، متهم به ترويج خشونت بر عليه اديان يا مذاهب نيز شده اند.پيروان هر دين نوعاً نگرشى انحصارگرايانه از دين خود دارند؛ يعنى معتقدند كه تمامى حقيقت منحصر به دين آنهاست. و ديگر اديان خارج از گستره حقيقت اند و در نتيجه محكوم به بطلان و ضلالتند.نوعى از انحصارگرايى معتدل تر آنست كه تنها يك دين حقيقت محض است اما ديگر اديان ممكن است حامل حقايقى مختصر باشند. اين دو ديدگاه انحصارگرايانه در نتيجه يك سخن را مى گويند و آن اينكه پيروان ديگر اديان هر چند كه افرادى درستكار و ديندار باشند، اما از طريق دين خود نمى توانند به رستگارى برسند.به عنوان مثال كارل بارث متكلم پروتستان در توضيح و تبيين انحصارگرايى مسيحى، شريعت و تجلى را در برابر يكديگر مى بيند. يعنى شريعت سعى محال و گناه آلود انسان است براى آنكه خداوند را از منظر خويش بشناسد. لذا رستگارى در گرو انحصار تجلى خداوند است. و خداوند اين گونه خود را بر بشر عرضه كرده است:«ما بدون عيسى مسيح و مستقل از او مطلقا نمى توانيم درباره خداوند و انسان و رابطه آنها با يكديگر چيزى بگوييم بارث معتقد است كه مسيحيت نيز فى حد ذاته نقطه اوج و كمال همه اديان نمى باشد، بلكه وجود منحصر بفرد عيسى مسيح موجب آن شده است كه كه مسيحيت محمل دين حق باشد. خداوند به نحوى منحصر بفرد حقيقت را در عيسى مسيح متجلى ساخته است.»(17)با همين ديد انحصارى است كه غزالى؛ باطنيه را در كتابى مستقل تكفير مى كند و بغدادى؛ معتزله، اماميه، زيديه، خوارج و جهميه را تكفير مى كند و معتزله عليرغم روشنفكرى، به محض راه يافتن در دستگاه خلافت، افراد را به جرم معتقداتشان به محاكمه مى كشند. و يا گاليله در قرن 17 در دادگاه تفتيش عقايد كليسا به محاكمه كشيده مى شود. به خاك و خون كشيدن شيعيان در پاكستان نيز با همين ديد صورت گرفته است.

نقد انحصارگرايى دينى

گرچه حصرگرايى ناموجه و نامعقول نيست البته از لحاظ نظرى نه از لحاظ عملى و نتيجه احيانا خشونت آميز آن، اما حصرگرايان بايد به اين نكته توجه كنند كه تكليلف ره پويان صادق و حقيقت جو كه از دستيابى به حقيقت واقعى بازمانده اند، چيست البته اسلام اين سؤال را بى پاسخ نگذاشته است: «لايكلف اللَّه نفسا الا وسعها».(18)از طرفى نيز عقل حكم مى كند كه عقاب بلابيان قبيح است و همان طور كه گفته شد اين مسأله مورد تأكيد و امضاى شارع واقع شده است.

3- شمول گرايى

نظريه شمول گرايى حد وسط دو نظريه گذشته است. به اين ترتيب كه شمول گرايان همچون انحصارگرايان بر اين اعتقادند كه تنها يك دين حق مطلق است و هيچ راه نجات ديگرى غير از آن دين وجود ندارد. چرا كه نمى تواند تمامى ادعاهاى مخالف هم صادق باشند. در برابر اين دين حق، ساير اديان در گمراهى بسر مى برند. اما از طرفى نيز معتقدند كه خداوند در تمامى اديان به نحوى عنايت خود را متجلى كرده است و ساير اديان بهره اى ولو اندك از حق برده اند و لذا پيروان آن اديان نيز مشمول رحمت الهى شده و به سعادت خواهند رسيد. البته اين ادعاى اول كمى متفاوت است. در بخش اول شمول گرايان مدعى آنند كه ساير اديان در گمراهى هستند ولى رهروان صديق آنها مشمول عفو ربوبى خواهندشد و سرانجام در يكى از حوادث زندگى ولو دير حقيقت را درك خواهندكرد. نظريه سومى نيز در باب شمول گرايى وجود دارد. و آن اينست كه تنها يك دين حق است (مسيحيت) و خداوند تمامى حق را در عيسى جلوه گر ساخت. مسيح به دنيا آمد، مصلوب شد، مرد و از ميان مردگان برخاست. وى كفاره اى پرداخت و بركات عمل رستگارى بخش او را شامل حال همه انسانها كرد و لذا همگان مشمول رحمت پروردگارند. چه مسيح را شناخته باشند و درك كرده باشند و يا اينكه مسيح را نشناخته باشند ولى از كفاره گناهان او بهره مند شده اند. كارل ، متكلم كاتوليك مبدع اين نظريه بود و اين افراد را كه حضرت مسيح را درك نكرده اند «مسيحيان بدون عنوان» ناميد.(19)در تفسير چهارم از نظريه شمول گرايى گفته شده است كه اديان عالم، بويژه اديانى كه از دير زمان بوجود آمده اند و نيز دوام آورده اند و توانسته اند پاسخگوى نيازهاى پيروانشان باشند، بى نصيب از حق نيستند. اما اينطور هم نيست كه همگى بهره مندى كامل از حقيقت داشته باشند و به يك اندازه حق باشند. به عبارت بهتر در اين نظريه نسبت ميان اديان، نسبت ميان حق محض و باطل محض نيست، بلكه نسبت ميان حق بيشتر و حق كمتر است. يعنى اديان، هر اندازه كه بتوانند، گوهر اصلى و بنيادين دين را در پيروان شان ايجاد كنند، از ميزان بيشترى از حقيقت بهره مندند.در تصوير چهارم از شمول گرايى اينگونه مطرح مى شود كه هدف اصلى اديان، ساختن انسان است. تمامى اعمال و مناسك و شعائر هر دين در جهت همين هدف و دستيابى به آن مى باشد. پس هر دين ديگرى نيز بتواند چنين هدف مقدسى را برآورد، در حقيقت همان كاركرد دين اول را دارد.

نقد شمول گرايى دينى

با توصيفى كه شمول گرايان از نظريه خود دارند، به نظر مى رسد كه دعوت و تبليغ اديان، امرى عبث و بيهوده به نظر مى رسد. اما پاسخ شمول گرايان به اين امر، آنست كه معرفت، سرچشمه ايمان است. و براى اينكه ديگر انسانها نيز به كمال ايمان و سعادت دست يابند، لازم است به سوى دين حق يا بهترين دين دعوت شوند. لذا دعوت براى رستگارى بالاتر و كمال برتر است و نه دعوت به اصل رستگارى.نكته ديگرى كه شمول گرايى بايد به آن پاسخ دهد انتخاب دين است. پيروان تمامى اديان، دين خود را برتر مى دانند. يهوديان، خود را قوم برتر مى دانند.(20) مسيحيان، عيسى را كاملترين تجلى خداوند مى پندارند.(21) هندوان، كريشنا را برترين تجلى شيوا مى خوانند.(22) مسلمانان نيز بر همين اعتقادند كه دينشان اكمل و برتر و به راه سعادت نزدكترين است و اين در آيات قرآن به صراحت ذكر شده است.(23) در اين ميان تكليف انتخابگر چيست كدام يك از اديان را بپذيردپاسخى كه شمول گرايان به اين سؤال داده اند نيز متفاوت است. برخى بر راههاى اخلاقى تكيه كرده اند. برخى سنتهاى تاريخى را بهترين ملاك مى دانند.(24) پاره اى از آنها معيارهاى عقلانى را، راه تشخيص دين برتر دانسته اند و بالاخره گروهى، راه هاى تجربى را نشانگر معرفى كرده اند.اما بايد گفت كه اگر به نحوى از انحا و در روزى از ايام زندگى رستگار خواهند شد، يا اينكه بواسطه مسيح همگان سعادتمند و رستگار شده اند يا اينكه همه بهره اى از حقيقت را به دست مى آوردند، چرا بايد بكوشيم دين آنها را تغيير دهيم چرا نبايد آنها را ترغيب كنيم كه همچنان بر اساس دانسته ها و باورهاى خويش در زندگى خود تحولى ايجاد كنندشايد يكى از بهترين و كارآمدترين راه ها براى تشخيص دين برتر، بررسى عقلانى اعتقادات اديان است. تا اولا بتوان صدق و كذب مدعيان هر دين را ارزيابى كرد؛ ثانياً در مقام مقايسه بين اديان برآمد و دين اكمل را شناخت.اما اگر بر اساس شمول گرايى و نظريه آن گشتيم و دين برتر را نيافتيم؛ دينى كه تمامى اديان را باطل مى داند، چگونه ديگر به اين نظريه ايمان پيدا كنيم يعنى اين نظريه كه فرض نخستين ما بوده است، ابطال خواهدشد و در پى ابطال فرض، كل رهيافتهايى كه بر اساس فرض استوارند ابطال خواهندشد.به هر حال شمول گرايى با تفسيرى كه امثال كارل رانر يا ديگر شمول گرايان مطرح كرده اند به هيچ وجه قابليت اعتماد كردن را ندارند.

4- وحدت گرايى

وحدت گرايان معتقدند كه گوهر اديان يكى است. همگى در جستجوى حقيقت غايى واحدى هستند كه خود نامهاى مختلفى بر آن نهاده اند. اختلاف و گوناگونى ها فقط در ظاهر است. باطن همه اديان دعوت به كمال مطلق است. همه اديان مى خواهند انسان را به آرامش ابدى و سعادت لايزال برسانند.وحدت گرايان كه عمدتا از طرفداران عرفان در اديان به شمار مى روند، اختلاف بين اديان را صرفاً اختلاف ظاهرى مى دانند. اختلاف بين اديان را اختلافى قشرى مى دانند. پيروان هر دين مكلف هستند، از ظواهر و پوسته ها عبور كرده به اصل دين و مغز و باطن آن راه يابند و اگر راه يافتند همگى در نقطه مشتركى، خود را خواهند يافت.




  • درگذر از نام و بنگر در صفات
    اختلاف خلق، از نام اوفتاد
    چون به معنى رفت، آرام اوفتاد(25)



  • تا صفاتت ره نمايد سوى ذات
    چون به معنى رفت، آرام اوفتاد(25)
    چون به معنى رفت، آرام اوفتاد(25)



وحدت گرايان، ذات گرا هستند و معتقدند كه مى توان در ميان تجربه هاى عرفانى بشر، نقاط اشتراك و ويژگى هاى همگانى خاصى را يافت. مانند امر قدسى و الوهى.

نقد وحدت گرايى دينى

يكى از مشكلات عمده اين نظريه، اثبات وحدت تجربه و هسته مشترك ميان تجربه هاى دينى و عرفانى سراسر جهان است. اختلاف اديان، آنچنان فاحش است كه گمان و فرض وجود اين ويژگى همگانى و مشترك تضعيف مى شود و شك و ترديدى كه وجود دارد آنست كه نتوان هسته مشترك بين تجربه هاى دينى و عرفانى پيدا كرد. به هر حال وحدت گرايان، هم چنان در حد فرضيه اى ثابت نشده باقى مى ماند.

5- كثرت گرايى

كثرت گرايى دينى نظريه اى است در باب حق بودن اديان و محق بودن دينداران، و بر آنست كه كثرتى كه در عالم دين ورزى ايجاد شده است، حادثه اى طبيعى است كه از حقانيت اديان و محق بودن دينداران جلوه گرى كرده است. در واقع در اين بحث ميزان حق و ناحق بودن نيست. بحث و نزاع بر سر حقيقت و فهم حقيقت است.(26)كثرت گرايان معتقدند يك حق واحد نداريم. بلكه حقهاى متعددى داريم. يعنى اينكه حقيقت در دين خاصى ارائه نشده است؛ بلكه تمامى اديان الهى و يا حتى تمامى مكاتب بشرى، بهره اى از حقيقت دارند و همگى اين اديان، آيين ها و حتى مكاتب بشرى در صراطهاى مستقيم گام برمى دارند.از آنجا كه ما در اين مباحث مقدماتى فقط قصد آن داريم كه مرحله اى به پلوراليزم برسيم و از نقطه آغاز سعى كرديم كه در اين بخش فقط به خاستگاه آن بپردازيم و تا اينجا گفته شد كه در يكى از پاسخهايى كه فلاسفه دين به تعدد اديان داده اند همين تكثرگرايى است. لذا نقد و نيز طرح دقيق تر آنرا به بخش آتى مى سپاريم و توضيح بيشتر را در بخش ويژه اى خواهيم داد.از آنچه گذشت مى توان نتيجه گرفت كه خاستگاههاى پلوراليسم اولاً دغدغه تبيين متفكران به سؤال از تعدد اديان بوده است. ثانياً تفكر و انديشه تسامح و تساهل برخاسته از الهيات ليبرال از عوامل رويكرد به پلوراليزم بوده است. ثالثاً شكاكيت و نسبيت گرايى زمينه اعتقاد به تكثرگرايى را فراهم مى آورد. جان هيك كه تقريباً مى توان او را پايه گذار پلوراليسم دنياى معاصر دانست از پروتستانهاى ليبرال بوده است.

مفهوم دين

معناى لغوى دين، انقياد، خضوع، پيروى، اطاعت و تسليم است اما در معناى اصطلاحى و مفهوم اصطلاحى دين اختلاف بسيار است. مفهوم دين هنوز هم از دسته مفاهيمى است كه متكلمان و فلاسفه دين براى آن تعريف جامع و مانعى نيافته اند اين امر شايد ناشى از آن باشد كه انديشه هاى بسيارى در خارج وجود دارند كه همگى خود را دين مى نامند. تا آنجا كه وجه اشتراك اديان، خود، عامل تعدد و اختلاف شده است. يعنى اعتقاد به خدا و نحوه اين اعتقاد در هر دين و آيين آنقدر متغير است كه خود مايه اختلاف بين اديان است.لذا دين پژوهان وجه جامع و مشترك اديان را - نه اعتقاد به خداوند - بلكه «امر قدسى ماوراء الطبيعه» دانسته اند. اما مثلا در ماترياليسم كه اساسا منكر مابعدالطبيعه و متافيزيك است، در تعريف فوق جايگاهى ندارد.از آنچه گفته شد مى توان نتيجه گرفت كه تعريف از دين بسيار مشكل است. «وينسون كينگ» فيلسوف معاصر مى گويد: «در غرب در طى روزگاران آنقدر تعريف هاى فراوان از دين پديد آمده است كه حتى فهرست ناقص آنها نيز ممكن نيست.»(27)به هر حال تعريفى كه از دين ارائه شده است و درست به نظر مى رسد آنست كه «دين عقيده راسخى است كه نظام كامل و شاملى براى زندگى بشر ارائه مى دهد كه اين نظام شامل تشريع الهى، اخلاق و ارزشهاى اجتماعى است.»(28) به عبارت ديگر «دين مجموعه عقايد اخلاق، قوانين و مقرراتى است كه براى اداره امور جامعه انسانى و پرورش انسانها باشد.»(29) اگر مجموعه حق باشد، آن را دين حق و در غير اين صورت آن دين را باطل يا التقاطى از حق و باطل مى نامند. پس دينى كه مجموعه حق و باطل باشد، دين باطل است، زيرا مجموع خارج و داخل، خارج محسوب مى شود.از آنچه گفته شد مى توان دانست كه دين و محتواى آن داراى سه بعد معرفتى؛ عملى و اخلاقى است كه هر بعد با وجود ديگرى كامل و جامع و مانع خواهد بود.

دين حقيقى

از آنجا كه دين، براى اداره امور جامعه انسانى و پرورش و تكامل انسانها آمده است؛ هماهنگى قوانين و مقررات و به نحو كلى ابعاد آن با نياز واقعى جامعه و تطابق آن با سرشت و سير جوهرى انسان و امكان تناسب آن با تحولات و پيشرفتها و تكامل بشر و جوامع، ميزان حق بودن آنست.تقنين چنين قانونى با چنين ويژگى، تنها از كسى ساخته است كه با خصوصيت هستى انسان آشنا باشد و از گذشته، حال و آينده مطلع باشد و نحوه سير او را بداند. انسان بخشى از اين جهان است و ارتباط تنگاتنگى با دنياى اطراف خود دارد و از آن تأثير مى پذيرد و بر آن اثر مى گذارد. لذا مقنن چنين قانونى، بايد كه از رابطه او با جهان آفرينش باخبر باشد و جهان هستى را نيز بشناسد. پس هر كس كه انسان و جهان را آفريده است، به انسان و جهان و پيوند اين دو، شناخت و آگاهى كامل دارد. و در نتيجه توان هدايت و رهبرى انسان را دارد. علاوه بر آن مصدر صالحى است براى هدايت مجموعه جهان و تمامى اجزاى آن و هيچيك را محروم از هدف و غايت خود نخواند گذاشت.با اين مقدمه دانسته مى شود، دين حق، دينى است كه قوانين و مقررات آن از طرف خداوند نازل شده و دين باطل، دينى است كه از ناحيه غير خداوند تنظيم و مقرر شده باشد. قرآن كريم نيز به اين امر اشاره كرده و حقانيت دين الهى را تأييد و تأكيد مى كند.(30)

تعدد يا وحدت اديان

از مباحثى كه در مورد حقانيت دين گذشت؛ بايد دانست كه اديان متكثر موجود در جهان امروزى چه حكمى خواهند داشت. به عبارت ديگر بايد بررسى كرد و ديد كه آيا اديان متعدند يا اينكه ذاتى واحد دارنددر آيات قرآن ملاحظه مى شود كه تنها و تنها اسلام به عنوان دين مقبول و پذيرفته شده، ياد شده است. آياتى مانند «إن الدين عند اللَّه الاسلام»(31) و در ضمن در آياتى ديگر مى بينيم كه منبع و مبدأ دين و مصدر آن، حضرت اله، باقى و جاودانى است و هر آنچه نزد اوست نيز باقى و فناناپذير است: «ما عندكم ينفد و ما عند اللَّه باق»(32)علاوه بر مبدأ فاعلى دين، مبدأ قابلى آن يعنى انسان نيز داراى فطرت ثابت و واحد است. حال كه فطرت ثابت است، آنچه براى تربيت ساختار روحى و درونى انسان مى آيد، بايد كه ثابت و مشترك باشد. به هر حال چه از جنبه فاعلى و چه از جنبه قابلى دين بررسى شود؛ دين واحد است چرا كه از مصدر واحد و ثابت و براى مأخذ واحد و ثابت صادر شده است. به اين ترتيب هرگز تعدد اديان را نمى توان پذيرفت و حتما دين حقيقى واحد است.

اختلاف شرايع، نسك و مذاهب

نتيجه وحدت و ثبات دين كه گذشت اين است كه تفاوت اديان الهى هرگز در اصل ديانت كه اسلام است نمى باشد؛ بلكه تفاوت در مذاهب و شرايع است.اصل دين كه همان خطوط كلى است كه انسان بر اساس فطرت و سرشت الهى خويش، مسير، هدف و حركت خود را بر آن استوار مى دارد و اما دستورات جزئى و فروع عملى متناسب با ابعاد طبيعى و مادى آدمى و خصوصيات فردى و قومى به مقتضاى زمانها و مكانهاى گوناگون تغيير مى كنند.اين فروع جزئى كه دليل پيدايش مذاهب گوناگون هستند، نه تنها موجب كثرت در اصل دين نمى باشند بلكه نتيجه همان فطرت ثابت و واحد هستند.تفاوتهاى شرايع ممكن است به دليل تفاوت نياز جوامع در زمانها و مكانها و شرايط مختلف باشد و نيز ممكن است از حيث ادق بودن مناسك به حسب مراتب و مقامات مختلف باشد.كثرت شرايع كه راههاى ادراك و نيل به حقيقت واحد ديانت هستند تنها در صورتى دلالت بر تعدد دين مى كند كه دريافت هر يك از آنها ديگرى را نفى كند. اما شرايع متكثر هرگز متنافى با يكديگر نيستند. زيرا كثرت آنها يا از ناحيه ارائه چهره هاى گوناگون همان حقيقت واحد است و يا آن كه متناسب با مراتب فهم و ادراك بشر از دين واحد است. لذا در قرآن نيز مى بينيم كه در بحث از اصل دين، انبياى گذشته را نيز صادق مى داند و آنها را تصديق مى كند اما آنجا كه محور گفتار فروع جزئى دين است، سخن از تعدد، تبديل و تغيير اديان كه در واقع شرايع است و براى هر امتى شريعتى خاص را قرار مى دهد: «لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجاً»(33)از آنچه در دو عنوان گذشته گفته شد مى توان نتيجه گرفت كه دين واحد است و يك حقيقت محض است و متعدد نيست اما آنچه در عالم واقع متكرّر و متعدد ديده مى شود در واقع دين متعدد نيست بلكه شريعت و مذهب متعدد است و دين چه از لحاظ مفهومى و چه از لحاظ مصداقى حقيقتى واحد، ثابت و لايتغير است.

قلمرو دين

در اين بخش اين سؤال مطرح و پاسخ داده مى شود كه آيا دين فردى است يا ضرورتى اجتماعى دارد ذكر اين مبحث از آنروست كه يكى از امورى كه معتقدين به پلوراليزم به آن دست مى آويزند دين فردى است. در اينجا خواهيم گفت كه دين شناسان نظرات گوناگونى در مورد دين دارند:برخى به اين نكته عقيده دارند كه دين عهده دار رابطه هر فرد با خداوند خويش است و اما مسايل سياسى، حقوقى و اجتماعى از قلمرو دين خارج است و منوط به تشخيص افراد و تصميمات عقلى آنهاست.گروه ديگر معتقدند كه كه دين علاوه بر عبادات و اخلاقيات، اصل حكومت را مورد تأكيد قرار داده و اصول حاكم بر نظام اجتماعى را تبيين مى كند اما شكل و شيوه حكومت به افراد اجتماع واگذار شده است.گروه ديگرى نيز معتقدند كه دين گذشته از امور عبادى و اخلاقى و اصول حاكم بر نظام اجتماعى، بيان شكل و شيوه حكومت را نيز عهده دار است. به هر حال در اين مبحث برخى معتقدند كه دين كاملاً فردى است و برخى اعتقاد دارند كه دين جنبه اجتماعى نيز دارد اما در نحوه و ميزان دخالت آن در قلمرو اجتماع اختلاف دارند. به هر حال بايد بررسى كرد و ديد كه آيا دين در قلمرو اجتماع راه به جايى دارد يا خيرماحصل و خلاصه برهان عقلى كه در مباحث فلسفى براى اثبات ضرورت دين اقامه شده، ناظر به ضرورت دين در حيات اجتماعى انسان است. به اين بيان كه بشر به دليل آنكه متمدن بالاصل و يا مستخدم بالطبع و متمدن بالفطره است ناگزير از زندگى اجتماعى است. لذا نيازمند به اجراى ضوابط و قوانينى معين و مشخص است كه بر اساس مصالح همگان بايد تنظيم شده باشد. لذا بايد اين دين جنبه اجتماعى زندگى افراد را هم در نظر بگيرد و در اين موارد نيز اظهار نظر كند.در واقع دين حق دينى است كه تمامى نيازهاى فرد فرد جامعه را تأمين كند و از همان تعريف كه در ابتداى بحث آمد مى توان دريافت كه قلمرو اجتماعى دين بسيار مهم و گسترده است.در اين بخش و در انتهاى بحث از حقيقت دين به موضوع اصلى يعنى پلوراليسم مى پردازيم.

پلوراليزم دينى

پلوراليسم به معناى آيين كثرت يا كثرت گرايى است كه در حوزه هاى مختلف فلسفه دين، فلسفه اخلاق، حقوق و سياست، كاربردهاى متفاوتى دارد و فصل مشترك و جامع آنها به رسميت شناختن كثرت در برابر وحدت است.پلوراليسم فلسفى به اين معناست كه در برابر وحدت گرايان، عده اى هيچگونه جهت وحدتى در موجودات قائل نيستند و از اين نظريه به كثرت وجود و موجود تعبير كرده اندپلوراليسم اخلاقى نيز در كثرت مبدأ و معيار خوبى و بدى است كه گاهى به نسبى گرايى اخلاقى تفسير مى شود.پلوراليزم سياسى به اين معناست كه حكومت و اقتدار در قالب گروهها، احزاب و انجمنهاى متعدد پخش شود و اين گروهها مكمل يكديگرند.پلوراليسم دينى به اين معناست كه پيروان اديان متفاوت مى توانند با حقوق مساوى، در كنار يكديگر همزيستى كنند. پلوراليسم نه فقط همزيستى، كه همدلى و برابرى ميان ارباب اديان را فرامى گيرد.(34)اين معنا را نه با تسامح و تساهل مى توان به دست آورد و نه با سخن گفتن از حقانيت و بطلان يك دين.(35)تفسيرى كه از پلوراليزم دينى عنوان شده را گروهى از طرفداران پلوراليزم خارج از مدلول آن دانسته اند و آنرا به معناى «تولرانس» دانسته اند يعنى همان تسامح و تساهل.(36)تفسيرى كه اين گروه از پلوراليسم دينى دارند آنست كه حقيقت و رستگارى منحصر به دين خاصى نبوده، بلكه تمامى اديان بهره اى از حقيقت مطلق و غايت قصوى دارند. در نتيجه پيروى از هر يك از اين اديان، مايه رستگارى و نجات است.اين تفسير را جان هيك طرح و ترويج كرد.البته به نظر مى رسد كه ترويج كنندگان انديشه ى پلوراليزم در ابتدا با طرح آن به صورتى كه ناظر به بعد اجتماعى دين و حيات دينى باشد، سعى داشته اند، گام به گام پيش رفته و پس از تحكيم معناى آن در اذهان، قدم بعدى را برداشته و معناى جان هيكى پلوراليزم را طرح كنند.در هر صورت معناى اول پذيرفتنى است. اينكه پيروان تمامى اديان با هم و در كنار هم زندگى مسالمت آميزى را داشته باشند و در عين حال اعتقاد داشته باشند كه همه حقيقت و حقانيت در دين خود اوست، دغدغه بسيار خوبى است. اما سؤالى كه در اين تفسير از پلوراليزم طرح مى شود، اينست كه با داشتن چنين عقيده اى چگونه مى توان به اين مسالمت و زندگى مشترك دست يافت. اين سؤال را بايد پلوراليست ها جوابگو باشند. البته اسلام به اين امر پاسخهاى بسيار مناسبى داده است. «قل يا أهل الكتاب تعالوا إلى كلمة سواء بيننا و بينكم ألّا نعبد إلّا اللَّه و لانشرك به شيئاً و لايتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه فان تولّوا فقولوا اشهدوا بأنا مسلمون».(37) در اين آيه دو نكته مورد توجه قرار گرفته است: اول اينكه عقيده مشترك بين اديان اسلام، مسيحيت و يهود، توحيد است. ثانياً در اين اديان، توحيد، از توحيد ناب ابراهيمى فاصله گرفته است. ولى نبايد با آنان نزاع كرد بلكه در صورتيكه توحيد ناب را نپذيرفتند فقط به آنها بايد يادآور شد كه مسلما از توحيد اسلامى دست نخواهند برداشت.در آيه اى ديگر نيز آمده است «لاينهاكم اللّه عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم أن تبروهم و تقسطوا إليهم إن اللّه يحب المقسطين.»(38) البته نبايد پنداشت كه اين آيه با آيات سوره توبه منافات و تناقض دارد بلكه اين آيه در مورد كافرانى است كه با مسلمين پيمان بسته اند و به اصطلاح ذمى هستند نه با كفارى كه سر جنگ دارند.(39)در فرمان امام على(ع) نيز به مالك اشتر آمده است كه با مردم، مسلمان و يا غير مسلمان، ديندار يا بى دين، با رحمت و رأفت برخورد كند: «و اشعر قلبك الرحمة للرعية، و المحبة لهم و اللطف بهم و لاتكونن عليهم سبعاً ضارياً تغتنهم أكلهم فإنهم صنفان إما أخ لك فى الدين أو نظير لك فى الخلق»(40)

مبانى پلوراليزم دينى

1- تنوع فهم ها از متون دينى

فهم و درك افراد از متون دينى، متنوع و متكثر است. چرا كه متن دين صامت است و بشر در فهم اين متون در هر زمينه اى كه باشند نيازمند به تفسير آن بر اساس پيش فرض ها و ذهنيت هاى خويش است. در واقع طرفداران پلوراليسم معتقدند هر كس برداشت، فهم و قرائتى خاص از متون دينى دارد.خاستگاه اين مبنا، محدوديت فهم و معرفت و درك بشرى است. معرفت بشرى به طبيعت وابسته است و لذا ذهن او ناتوان از درك كامل واقعيات است. لذا ديده مى شود كه فهم او دائماً در حال تحول است.مبناى فلسفى اين ديدگاه از موضع و ديدگاه كانت در فرق بين نومن و فنومن «واقعيت و پديده، عمل و پديدار» برمى گردد. كانت معتقد است كه ما هرگز به نومن ها، واقعيت ها و پديده دستيابى نداريم و نصيب ما همين فنومن ها، عمل ها و پديدارها مى باشد و بس. به عبارت ديگر ما حتى با وجود متون دينى هرگز به ذات نخواهيم رسيد و هر كس بر اساس درك و فهم و پيش فرض هاى خود، فقط و فقط به تجليات آن متون دست خواهيم يافت.(41) البته اين دو با هم رابطه ويژه اى دارند. يعنى اگر چيزى غير قابل حل باشد و مسأله اى را بيابيم كه جدلى الطرفين است و عقل نمى تواند هيچ يك از دو طرف مسأله را حل كند، پس هر دو طرف مسأله درست است و حجت مى باشد. يعنى همه فهم هاى دينى حجت است و قابل اعتماد. لذا طبق اين تفسير و تعدد فهم ها:اولاً: متون دينى و كلام الهى ذوبطون است و داراى تفسيرهاى متعدد كه از تعدد متون و واقعيت هاى يك متن بيرون مى آيد.ثانياً: چون متون دينى صامت هستند و تفسير و تبيين آنها به دست بشر است. از طرفى بشر خالى الذهن و بدون آموزه هاى قبلى و ذهنيت سبق به سراغ متون نمى رود. در نتيجه به تعداد فرهنگ ها، آرا، نحله ها و تفكرات ما تفاسيرى از يك متن خواهيم داشت.ثالثاً: در نگاه تاريخى، تنوع تعدد اديان غير قابل انكار است كه اگر حق را دو يا چند جانبه بدانيم كثرت اديان امرى طبيعى است و همه فهم ها بهره اى از حقيقت دارند.رابعاً: اگر تعدد و تكثر فهم دينى را پذيرفتيم، در اين صورت همه افراد با همه اديان از حجيت برخوردارند و هيچ يك از اديان بر ديگرى ارجحيت و برترى ندارد. به اين ترتيب و از مطالب فوق اين نتيجه حاصل مى شود كه تمامى اديان حقند و معتبرند و اتباع از هر يك مايه سعادت و نيكبختى را به دنبال خواهد داشت.(42)پس چون متون اصولاً و حقيقتاً و ذاتاً امر مبهمى است، مى تواند چندين معنا دربر داشته باشد. شاهدى كه پلوراليست ها بر اين مدعا مى آورند، فرمايش صاحب الميزان ذيل آيه «و اتبعوا ماتتلوا الشياطين على ملك سليمان»(43) است كه جناب علامه(ره) مى فرمايند: «اين آيه داراى يك مليون و دويست و شصت هزار معناست.» و لذا اينگونه برداشت كرده اند كه ما در مقام فهم و اثبات با تعدد معانى مواجهيم و با توجه به رابطه مقام ثبوت با اثبات بايد گفت: كه مقام ثبوت هم داراى تعدد وجوه است.(44) البته تفاسير مختلف موجود از متون دينى اولين شاهد آنهاست.

نقد و ارزيابى

اولاً: تكثر و تعدد فهم ها موجب تكثر دينى نمى شود. چرا كه اين تعدد فهمها و معرفت هاى دينى، هم عرض يكديگر و متناقض با هم و پارادوكسيكال نيستند. در واقع اين معرفت ها همگى جلوه هاى يك كلام حقه اند يا اينكه پرده از يك امر ذومراتب و مشكك برمى دارند. اما كثرتى كه در اعتقادات پلوراليستى مطرح شده و نتيجه آن حقانيت همه اديان است، كثرت پارادوكسيكال و متعارض است.ثانياً: در نياز متون به تفسير شكى نيست و در اينكه ذهنيت و آموزه هاى پيشين انسان در تفسير و فهم متون و نصوص مؤثر است، نيز بحثى نيست. اما آنچه گفت موجب پلوراليسم درون دينى مى شود و نه پلوراليسم برون دينى. يعنى حداكثر قائل به تعدد كثرت مذاهب و فرق مى شود اما تعدد نصوص و متون را واضح نمى كند نكته دوم نيز در اين مورد آنست كه: تعدد و تكثر فهم ها و تفسيرها و معرفت ها دليل حقانيت همه آنها نخواهد بود چرا كه به حكم عقل، نقيضان نه قابل جمعند و نه قابل ارتفاع و در تعارض متون، ما حق نداريم هر دو مورد را قبول بدانيم. بلكه بايد مرجع بالاترى باشد كه بر يكى صحه گذاشته و آن تفسير را با دليل بپذيريم. نكته سوم آنست كه متون دينى همگى صامت محض نيستند. اولاً مفسر و مبين دارند. در ثانى با توجه به نص متون مى توان آنها را تبيين كرد. بويژه اسلام كه تفسير به رأى را شديداً محكوم كرده و دستور عرضه تفسيرها را به خود قرآن داده است.ثالثاً: تكامل انديشه بشرى، مستلزم عدم ثبوت رأى وى در حوزه علم و دين نيست. بلكه انسان، در سايه پيشرفتهاى علمى از يك مسأله علمى يا دينى، به نكات جديد و كاملترى دست يابد. اين نكات و فهم جديد الزاما متناقض و يا منافى با فهم سابق نخواهد بود. بلكه مكمل و متمم فهم و معرفت گذشته است.رابعاً: اينكه به دليل كثرت موجود در عالم واقع در اديان، ما اين كثرت را اجتناب ناپذير دانسته و در نتيجه رأى به حقانيت همه اديان بدهيم و همه را به رسميت بشناسيم، داراى مغالطه اى است و آن اينكه اجتناب ناپذيرى اختلاف دو مفهوم دارد: يا اين اختلاف از سر جبر به انسان داده شده يا اينكه از سر اراده و خلقت اوست. انسانى كه داراى 2 جنبه عقلانى، شهوانى و يا ملكوتى و ملكى است، گاهى با اين جنبه بفهمد و گاهى با جنبه ديگر گاهى فهم از روى عقل داشته است و گاهى جنبه شهوانى انسان در تصميم گيرى وى مؤثر بوده است.اگر آنطور كه گفته مى شود كه فهم دينى جمعى است و مختلف است و اختلاف آن به اختلاف افراد است، بايد به صاحبان اين تفكر گفت: چه بسا اعتبار تفكرات ديگران هم به اعتبار و ارزش تفكر و آراى شما باشد بنابراين حقى نداريد كه فهم ديگرى را رد كرده و فهم خود را اثبات كنيد.خامساً: بشر فطرتاً در هر موردى در پى دليل و حجت است. اينكه در هر سخنى و عملى در پى آوردن دليل است تا اين دليل، حجت و پشتوانه اى باشد براى سخن و عمل او. پذيرش و حق پنداشتن تمامى آرا و ادله ولو كه متناقض باشند، در واقع خلاف فطرت بشر و انسان است ضمناً اقتضاى انسانيت آن است كه دليل موافق اصل دين پيدا كنند

2- تنوع تفسيرهاى تجربه هاى دينى

در اين مبنا معتقدند كه اختلاف فهم و برداشت پيامبران از حقيقت اديان، ناشى از اختلاف منظر آنان بوده است. يعنى اختلاف اديان و آيين ها، مربوط به ظهور و تجليات مختلف خداوند، بر هر يك از پيامبران است.جان هيك در اين مورد مى گويد: «اين اديان، شايد ظهورات، چهره ها و تجليات يك خدا باشد. و شايد انحا و طرق متفاوتى هستند كه خدا، خود به آدميان مى نماياند. از منظرهاى گوناگون يهوه، الله و خداى آسمانى مسيحيان كه هر كدام شخصيت هاى الوهى و تاريخى اند، در حقيقت محصول مشترك ظهور كلى الهى و دخالت قوه مصوره آدمى در شرايط خاص تاريخى هستند.»(45)پترسون نيز مى گويد: «اگر خداوند واقعا مايل باشد كه همه او را بشناسند، قاعدتاً نمى بايست در يك زمان و با يك فرهنگ خاص تجلى كند.»(46)

نقد و ارزيابى

در اين ديدگاه و مبنا دو نوع منظر وجود دارد، يكى تكثر تجليات الهى كه تجلى مفيض و فاعل است و ديگرى تكثر در تجليات تجربه هاى دينى و وحى الهى از سوى قابل و مستفيض است. به اين معنا كه انبيا و اوليا، وحى الهى را به يك گونه و در يك سطح دريافت نمى كردند.در مورد مبناى اول كه تجلى هاى متنوع حضرت اله است، بايد گفت: شكلى در آن نيست كه بر پيامبران مختلف، خداوند تجليات گونه گون داشته است. اما بايد دانست كه تلازمى بين تجلى و دين وجود ندارد. چرا كه تجلى و كشف، علتى براى نبوت و ظهور دين و شريعت نيست. و تنها دلالت بر تعالى و تهذب روح انسان مى كند. و شاهد بر صحت اين مدعا نيز تكثر و تعدد و فراوانى انبياء الهى و انگشت شمارى اديان و شرايع آسمانى است.اما در مورد مبناى دوم يعنى تجلى قابل و مستفيض باى گفت كه اين كثرت ها، كثرتهاى طولى است. يعنى اينكه شايد تعدد و اختلاف اديان در طول ازمنه، خواسته الهى بوده است. اما شاهد بر بقاى همه اديان و حقانيت شرايع مختلف در كنار هم نخواهد بود.كسانى كه قائل به تفاوت دريافتى وحى مى باشند؛ وحى را حتى در مورد انسانهاى عادى و حتى زنبور عسل تعميم و گسترش مى دهند. و همه را نوعى از تجربه هاى دينى مى پندارند. پيامبران را در قله ها و ديگران را در ارتفاعات كوتاه تر مى بينند.(47)نتيجه چنين كشفياتى آن مى شود كه نهايتا قرآن نه وحى الهى كه زاييده افكار و دريافت هاى پيامبران است. حتى مصدر تنوع اديان را مى توان تنوع تجربه هاى غير انبيا و مردم عادى دانست.(48)

3- صراطهاى مستقيم و حقايق در هم تنيده

در اين تفسير از پلوراليزم دينى معتقدند كه در عالم رستگارى و ديندارى، تنها يك راه راست وجود ندارد، بلكه راههاى راست بسيارى موجود است و راهى كه پيامبران نشان داده اند، تنها يكى از راه ها بوده است. بنابراين در راه نيل به سعادت تنها پيروى از انبيا لازم نيست. بلكه راههاى ديگرى هم وجود دارد. استدلال قرآنى قائلين به اين امر هم نكره آمدن «صراط مستقيم» است.(49) به عبارت ديگر تنها يك حق وجود ندارد، بلكه حقايق بسيار موجود است و كثرت حقايق و در هم تنيده بودن آن، منشأ كثرت اديان و عقايد شده است. در اين بيان گفته شده است كه اين امر مد نظر مولوى نيز بوده است:بلكه حقيقت در حقيقت غرقه شد

زين سبب هفتاد بل صد فرقه شد.(50)

نقد و ارزيابى

به مقتضاى براهين عقلى و نقلى، در عالم هستى تنها يك حق وجود دارد و بس. اين حق نيز همان ذات اقدس اله است. و غير از آن هر چه هست، تجليات و صفات و افعال اوست. اگر قائلان به صراطهاى مستقيم از قرآن شاهد آورده اند، بايد گفت كه آيات ديگرى هم «صراط مستقيم» را به صورت معرفه آورده اند: «اهدنا الصراط المستقيم». مفسرين نيز «ال» در اين تركيب را «ال» عهد مى دانند كه همان صراط توحيد و يكتاپرستى است. و يا در آيه اى ديگر: «و هديناهما الصراط المستقيم»(51) آمده است. بنابراين همه پيامبران يك راه را پيموده اند و آن صراط مستقيم عبادت و توحيد است و نكره آمدن آن دال بر اهميت و دقت آنست و نه نامعلوم و بى شمار بودن آن.البته صراط مستقيم در عين وحدت آن، جلوه هاى مختلف دارد. در عقيده، اخلاق، عمل جلوه هاى متعدد دارد. در عقايد، جلوه صراط مستقيم همان اعتقاد به يگانگى خداوند و صفات جمال و جلال اوست. در اخلاق، فضايل و در عمل رفتار نيكوست. عقيده حق، اخلاق بايسته و عمل شايسته، جلوه هاى يگانه توحيد و صراط مستقيم حق است. نكته ديگر قابل توجه آنست كه شريعت هاى گوناگونى كه از جانب خداوند نازل شده، با آمدن هر يك شريعت قبلى آن نسخ شده است. ولى معتقدين به هر شريعت تا قبل از نسخ، صراط مستقيم را پيموده اند.نكته ديگرى كه مطرح شده است اين است كه دين وحدت عددى ندارد، اما وحدت آن، وحدت تشكيكى و ذات مراتب است كه اين مراتب در قرآن با كلمه «سبل» عنوان شده است. آيه 16 سوره مائده عنوان مى كند كه «قد جاءكم من اللّه نور و كتاب مبين يهدى به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم». در اين آيه هدايت به سبل و راههاى امن در نهايت منجر به هدايت به صراط واحد مستقيم مى شود. علاوه بر اين شرايط نجات و رستگارى در آيه عبارتند از: ايمان، عمل صالح و اخلاص. و آيا مى توان يهوديت، مسيحيت، اسلام و مجوسيت را همگى مانند هم و صراط مستقيم دانست.كلام مولانا نيز شاهد اين مدعا نخواهدبود. چرا كه در اين فرض، اساسا حق، تخطئه مى شود و ديگر حقيقتى در حقيقتى غرقه نخواهد بود. شايد مولانا به محكمات و متشابهات نظر داشته است.

4- ناسازگارى هدايت خداوند با ضلالت اكثريت و رحمت واسعه الهى

در اين تفسير با تأكيد به اسم هادى و صفت رحمت الهى ادعا شده است كه اين دو با ضلالت و گمراهى اكثريت افراد سازگارى ندارد و نمى توان با اين مبنا پذيرفت كه فقط گروهى اندك هدايت شده باشند. از طرفى نيز نپذيرفتن پلوراليسم مساوى با اعتراف به شكست خوردن دعوت انبياست. حال آنكه هدايت و رحمت واسعه الهى براى آنست كه همگان خطى از سعادت و حقانيت ببرند و اين امر روح پلوراليسم است.(52)

نقد و ارزيابى

در شمول گرايى و فراگيرى هدايت و رحمت الهى شكى نيست ولى اين امر مستلزم آن هم نيست كه همه افراد بشر بهره مند از هدايت و رحمت الهى باشند. بلكه عموميت هدايت الهى به اين معناست كه براى همه افراد بشر در همه دوره هاى تاريخ، اسباب هدايت خداوندى مهيا و آماده شده است. ولى اگر هدايت را در مورد اكثريت ديده نمى شود به دليل عنصر اراده و اختيار در انسان است. بر همين مبنا هدايت يافتن اختيارى است و نه اجبارى. لذا نمى توان به اين دليل كه خداوند رحمت واسعه دارد، همه را هدايت يافته و مورد رحمت الهى بدانيم چرا كه مهمترين عامل شخصيت ساز بشر همان عنصر اراده و اختيار است. به اين ترتيب اين مبنا هم دلالتى بر روح پلوراليستى نخواهد داشت.

5- ناخالصى امور عالم از جمله دين

در اين مبنا گفته شده است كه در عالم هيچ چيز خالص وجود ندارد. و در همه امور حق و باطل بهم آميخته اند. حتى در ميان اديان، مذاهب و فرق دينى هم دين يا مذهب و فرقه خالصى و بدور از بطلان نمى توان يافت. شاهد اين مدعا هم عدم اقتناع صاحبان اديان در مباحثات و انتخاب است. دليل اين امر هم آنست كه تمامى اندوخته هاى بشر در مورد حتى دين، وابسته به اندوخته هاى گذشته اوست. و لذاست كه ناخالص است.(53)

نقد وارزيابى

محدوديت امور عالم، مستلزم بطلان آنها نيست. چرا كه اين عالم، با وجود ممكن بودن و محدود بودنش، فعل الهى و عين حق است و لذا هيچگونه بطلانى در آن راه ندارد. پس نمى توان به اعتبار ناخالص بودن امور عالم، حقايق دين را نيز ناخالص دانست.نكته قابل توجه در اين امر آنست كه در فرضيه مزبور حق و باطل به هم آميخته اند. در حاليكه حق، از باطل كاملاً قابل تفكيك و تمايز است. چرا كه خداوند متعال آنها (حق و باطل) را قابل شناسايى ابلاغ كرده است. چرا كه اگر غير از اين بود خداوند از بشر توقع پيروى حق را نداشت و به امر به حق خواهى نمى نمود.در حوزه اديان و مذاهب نيز، شناخت حق و باطل و يا آميزه حق و باطل كاملا قابل شناسايى است. امرى چون اعتقاد به وحدانيت خداوند، كاملا حق است. اعتقاد به الوهيت حضرت مسيح عليه السلام، باطل محض است و اعتقاد به خداوند و واحد بودن او و نيز سه گانه بودن خداوند، اعتقادى آميخته از حق و باطل است.در مباحث اختلافى ديگر نيز با توجه به براهين عقلى و نقلى مى توان چنين تحليلى را كرد. پس در مسايلى كه مرزهاى اديان و مذاهب و فرق را روشن مى كند، حق و باطل، كاملا از هم جدا و قابل تشخيص هستند و فرض ناخالص بودن حق و باطل، مستلزم تناقض است. و نه در مقام نظريات و نه در مقام عمل هيچيك، نمى توان اين ناخالصى را پذيرفت.وجود اختلافات بين اديان يا داخل اديان را نيز نمى توان دليل منطقى بر آميختگى حق و باطل و شناخت ناپذيرى آنها دانست.بلكه منشأ اين اختلافات، عواملى دارد كه بايد اين عوامل شناسايى شوند. سنت گرايى منفى يكى از اين عوامل است. عوامل اخلاقى، عوامل اجتماعى نيز از جمله منشأ اختلافات است.

6- خوشاوندى حقايق

يك ديگر از مبانى پلوراليزم آنست كه تمامى حقايق با هم خويشاوندى دارند؛ بدين معنا كه هيچ حقى با هيچ حق ديگرى ناسازگارى ندارد. اين مبنا تمامى حق طلبان و حق جويان سعى مى كنند كه نظر خود را كه حق مى دانند با ديگر حق ها موزون و كنند. مدلول اين سخن آنست كه در بنا كردن كاخ رفيع حق، همه مشاركت دارند و بل از همه شركت خواست.(54)

نقد و ارزيابى

موزون كردن حق خود با ساير حقايق منطقى و درست است. اما چگونه مى توان پذيرفت كه اين همه دعاوى متعارض و متناقض همه با هم حق باشند و در كنار هم پذيرفته شوند.نكته بعدى آنست كه اگر ما اسلام يا هر دين ديگر را كامل و هادى و حق بدانيم، چه نيازى داريم كه خارج از اسلام يا هر دينى به دنبال حقايق بگرديم. وقتى حقايق را در جايى خاص مى توان يافت چه لزومى هست كه به سوى حقايق محتمل در ديگر موارد برويم!اما آنچه بسيار مهم به نظر مى رسد آنست كه اين خويشاوندى فرضى حقايق نمى تواند مبنايى براى پلوراليسم باشد چرا كه پلوراليسم درصدد حل مشكلات ديگرى است. يعنى پلوراليسم درصدد حل عقايد ناسازگار است. و درصد يافتن راه حلى براى اثبات عقايد و حقايق ناسازگار است و نه حقايق همگون و خويشاوند.

7- تقليد عموم و اغلب دينداران

در اين مبنا عنوان شده است كه اغلب متدينين، ايمان ارثى و تقليدى دارند و كمتر كسى است كه از روى تحقيق و علم و آگاهى ايمان آورده است. «جهان را متوسطان پر كرده اند و بر آنان سنت و تقليد و سابقه و محيط و معيشت و خشم و شهوت بيشتر فرمان مى راند تا دليل و قرينه و برهان و حجت، و چنين متوسطان و مقلدان چه جاى آن دارد كه بر يكديگر فخر بفروشيم و بر يكديگر لعن بفرستيم فروتنى و همدردى و رحمت، ما را سزاوارتر است تا كبر و دشمنى و خشونت.»(55)

نقد و ارزيابى

واقعا پلوراليسم دينى درصدد حل چگونه مشكلى است مشكل حق و باطل و رستگارى و فلاح يا نحوه سلوك و برخورد و آداب معاشرت. پلوراليسم دينى عهده دار حل مشكل تعدد اديان و حقانيت آنهاست. ولى توصيه هاى اخلاقى و آداب معاشرت در همه اديان يافت مى شود كه اصلا از موضوع پلوراليسم خارج است.اما نكته ديگر آنكه آيا هر تقليدى، منجر به خسران و هر تحقيقى منجر به حق و رستگارى مى شود! طبق نظر روانشناسان مهم ترين شيوه يادگيرى انسان، تقليد است. چرا كه اولا در هر امرى فرصت تحقيق نيست و در ثانى لوازم تحقيق در تمامى زمينه ها در دست همگان و بلكه اغلب افراد بشر وجود ندارد. آيا تحقيقى بدون در دست داشتن لوازم آن و مقدمات آن تحقيقى معقول و سنجيده و مطلوب است! و يا تقليد از افرادى كه تحقيقاً به امورى رسيده اند و با علم و آگاهى و مقدمات لازم به موضوعى دست يافته اند، به صرف تقليدى بودن آن نامعقول و نسنجيده و محكوم به بطلان است!آيا واقعاً هر تقليدى حتى اگر مطابق با واقع باشد چون تقليد است حجيت ندارد و بدون دليل است!

8- تأكيد نه بر صدق آموزه ها بلكه بر صدق طالب

در اين مبنا عنوان شده است كه كسانى كه در پى و در طلب حق هستند تحت هر نام و هر لوايى و در تعلق و تمسك به هر مسلكى و مذهبى، دورادور دستگيرى مى شوند تا اينكه به مقصد برسند. در اين راه نه تنها صادقان كه كاذبان نيز بى بهره و نصيب نمى مانند. گوى همه پويندگان و دين ورزان، پيروان طريقه واحدند، اما برخورد طريقه هاى خود نامهاى گوناگون مى نهند و به توهم اختلاف، با هم دشمنى مى ورزند.(56)

نقد و ارزيابى

اين تصوير، اگر چه در مورد اهل حق و صدق پذيرفتنى است، اما مفهوم پلوراليسم نيست. به گفته جان هيك آنچه در اين مبنا گفته شد، شمول گرايى است و نه پلوراليسم.پلوراليسم درصدد حل جريان حقانيت اديان است، آنهم تمامى اديان با تمام تكثرها و تعددهاشان؛ اما اين مبنا بيشتر شمول گرايى دينى را پذيرفته و طرح كرده نه تكثرگرايى را.فلسفه دين، جان هيك، ترجمه بهرام راد، انتشارات بين المللى الهدى كندوكاوى در سويه هاى پلوراليزم، محمد حسن قدردان قراملكى، مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصرمجله نامه فرهنگ، شماره 24، سال 1375نشر دانش، سال 71، شماره فروردين فصلنامه كتاب نقد، شماره 4ظهور شيعه، علامه طباطبايى، نشر شريعت عدل الهى، استاد مرتضى مطهرى، انتشارات اسلامى قم عقل و اعتقاد دينى، مايكل پترسون، ويليام هاسكر، بروس رايشنباخ، ديويد بازينجر، ترجمه احمد نراقى، ابراهيم سلطانى، طرح نو.نگاهى به اديان زنده جهان، حسن توفيقى صراطهاى مستقيم، عبدالكريم سروش، مؤسسه فرهنگى صراطدين پژوهى، بهاءالدين خرمشاهى

شريعت در آئينه معرفت، آيت الله جوادى آملى، مركز نشر اسراءمجلات كيان، شماره 33، 28، 40، 36تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 19نهج البلاغه

مثنوى مولوى

تحليل و نقد پلوراليزم دينى، على ربانى گلپايگانى، مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصرروزنامه سلام، مورخه 25/10/76، 2/11/76، مصاحبه هاى دكتر كديور با دكتر سروش روزنامه كيهان هوايى، مورخه 1/5/76، مصاحبه دكتر بلخارى با جناب مصباح يزدى و مورخه 25/4/76روزنامه كيهان فرهنگى، مورخه شهريور 76، فتواى پلوراليسم، دكتر اسماعيل منصورى لاريجانى مجله معرفت، شماره 14، مقاله پلوراليسم دينى، سيد محمد رضا حجازى پلوراليسم ،دين، حقيقت، كثرت، هادى صادقى، تازه هاى انديشه متن سخنرانى استاد مصباح يزدى در جمع اساتيد بسيجى دانشگاههاى تهران

1) قل يا أهلَ الكتاب تعالوا إلى كلمةٍ سواء بيننا و بينكم ألّا نعبد إلّا اللَّه و لانشرك به شيئاً... آل عمران/64 2) و قالت اليهود و النصارى نحن أبناء اللَّه و أحباءه قل فلم يعذبكم بذونوبكم... مائده/183) سوره بقره/آيه 2134) مجله فرهنگ، شماره 24، سال 75، ص 45) نشر دانش، سال 71، شماره فروردين، ص 6 6) فلسفه دين، جان هيك، ص 243 7) فلسفه دين، جان هيك، ص 2438) كندوكاوى در سويه هاى پلوراليزم، محمد حسن قدردان قراملكى به نقل از المنقذ من الضلال، ص 10 و 119) كندوكاوى در سويه هاى پلوراليزم، محمد حسن قدردان قراملكى، به نقل از فيصل التفرقه بين الاسلام و الزندقة، ص 24 و 2310) كندوكاوى در سويه هاى پلوراليزم، محمد حسن قدردان قراملكى، به نقل از رسائل اخوان الصفا، ج 3، ص 50111) كندوكاوى در سويه هاى پلوراليزم، محمد حسن قدردان قراملكى، به نقل از تفسير قرآن، محى الدين عربى، ج 1 ص 79 و 9012) فصلنامه كناب نقد، شماره 4، ص 1013) ظهور شيعه، علامه طباطبايى، ص 8 و 914) عدل الهى، مرتضى مطهرى، ص 267 15) فلسفه دين، جان هيك، ترجمه بهزاد سالكى، ص 79 16) فلسفه دين، جان هيك، ترجمه بهزاد سالكى، ص 85 17) عقل و اعتقاد دينى، نوشته: مايكل پترسون، وليام ها، بروس رايشنباخ، ديويد، ترجمه: احمد نراقى، ابراهيم سلطانى، ص 404 - 40218) سوره بقره، آيه 286 19) عقل و اعتقاد دينى، جمعى از نويسندگان، ترجمه احمد نراقى و ابراهيم سلطانى، ص 41520) نگاهى به اديان زنده جهان، استاد حسن توفيقى، ص 104 21) نگاهى به اديان زنده جهان، استاد حسن توفيقى، ص 126 به نقل از دانشمند معاصر توماس ميشل 22) نگاهى به اديان زنده جهان، استاد حسن توفيقى، ص 3323) ان الدين عند الله الاسلام» آل عمران/19 «كنتم خير أمة أخرجت للناس» آل عمران/11024) عقل و اعتقاد دينى، نوشته جمعى از نويسندگان، ترجمه احمد نراقى، ابراهيم سلطانى، ص 419 - 41825) مثنوى مولوى، دفتر دوم، 3680 - 3682 26) صراطهاى مستقيم، عبدالكريم سروش، ص الف، ب (ديباچه) 27) دين پژوهى، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى؛ مقاله دين، ص 60 28) شهيد صدر29) آيت اللَّه جوادى آملى، شريعت در آينه معرفت، ص 11130) هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق... سوره توبه، آيه 3331) سوره آل عمران، آيه 1932) سوره نحل، آيه 9633) سوره مائده، آيه 4834) مقاله دين و آزادى، عبدالكريم سروش، مجله كيان، شماره 33، ص 4735) مقاله دين و آزادى، عبدالكريم سروش، مجله كيان، شماره 33، ص 4836) پلوراليزم دينى محمد مجتهد شبسترى، كيان شماره 26، ص 12 - 1137) سوره آل عمران، آيه 64 38) سوره ممتحنه، آيه 839) تفسير الميزان، ج 19، ص 23440) نهج البلاغه، نامه 3541) حقانيت، عقلانيت، هدايت، عبدالكريم سروش، كيان شماره 40، ص 1642) صراطهاى مستقيم، عبدالكريم سروش، ص 6 - 243) سوره بقره، آيه 10244) حقانيت، عقلانيت، هدايت، عبدالكريم سروش، كيان شماره 40، ص 16 45) آيا ما مسلمانان و مسيحيان و يهوديان خداى واحدى را پرستش مى كنيم. جان هيك، نقل از كيان، شماره 36، ص 846) مجله كيان، شماره 28، ص 2747) مجله كيان، مقاله صراطهاى مستقيم، ص 5، ص 7، عبدالكريم سروش 48) مجله كيان، مقاله صراطهاى مستقيم، ص 5، عبدالكريم سروش 49) صراطهاى مستقيم، ص 28 - 26، عبدالكريم سروش. 50) مثنوى، دفتر ششم، 163951) سوره صافات، آيه 11852) صراطهاى مستقيم، ص 36 - 33، عبدالكريم سروش 53) صراطهاى مستقيم، عبدالكريم سروش، ص 38 - 3654) صراطهاى مستقيم، ص 41، عبدالكريم سروش 55) صراطهاى مستقيم، عبدالكريم سروش،ص 4556) حقانيت، عقلانيت، هدايت، عبدالكريم سروش، كيان شماره 40


/ 1