ج) شوراى نى سى آ - گذری بر ساختار دینی واتیکان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گذری بر ساختار دینی واتیکان - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ج) شوراى نى سى آ

بيان گرديد كه مصالح سياسى كنستانتين، وى را واداشت تا مسيحيت را در رديف اديان مجاز اعلام كند و در صدد بر آمد كليسايى تحت فرمان خويش در رم بنا نهد اما دعواى دو كليساى حوارى و پولسى و همچنين تجربه وى در مورد رفتار با مردم آفريقاى شمالى اين درس را به او آموخت كه نبايد آشكار از گروهى طرفدارى كند از اين رو تصميم گرفت سران مسيحيت را براى بررسى مواضع دعوت كند و براى مدعويت بيان داشت كه موضع وى به عنوان يك مشرك مزيت بزرگى است زيرا به علت تعلقش به يكى از دو گروه مى تواند بنحو بيطرفانه قضاوت ارزشمندى داشته باشد اين اجتماع زيرا نظر كنستانتين تحت عنوان شوراى نى سى آ تشكيل گرديد. از عمده ترين مباحث اختلاف برانگيز بحث بر سر تثليث بود پيروان كليساى حوارى كه اكنون پيرامون شخص موحدى بنام آريوس گرد آمده بودند در جبهه مخالف با نظر تثليث به مقاومت برخاستند اما كليساى پولسى به آن اصرار مى ورزيد در نهايت شاهزاده به اطلاع شورا رسانيد كه امپراتور بشدت موافق يك كليساى متحد است و عدم اتحاد در كليسا امپراتورى او را به مخاطره مى اندازد، از اين رو چنانچه توافقى در حوزه كليسا بدست نيايد ممكن است او حمايت خود را از هر دو شاخه مسيحيت قطع كند و در اين صورت وضع مسيحيان از گذشته و خيم تر گشته و چه بسا اصل تعاليم مسيحيت در خطر افتد در نتيجه اين بيان، آريوس و پيروانش مجبور گشتند نقشى غير فعال در آن شورا داشته باشند و سر انجام تثليث بعنوان عقيده رسمى كليسا پذيرفته گرديد همچنين در شورا مطرح گرديد از آنجا كه پرستش خداى خورشيد كه از خدايان رومى است در سراسر امپراتورى جنبه مردمى و عمومى دارد و امپراتور بعنوان مظهر خداى خورشيد در زمين شناخته شده است كليساى پولس اعلام مى كند روز يكشنبه رومى روز تعطيل مسيحيت است و موافقت مى كند سالروز تولد خداى خورشيد (25 دسامبر) سالروز ميلاد مسيح باشد و علامت خداى خورشيد يعنى صليب نور را بعنوان سمبل مسيحيت اقتباس مى كند و مصمم است همه مراسمى كه در جشن هاى سالروز تولد خداى خورشيد جريان داشته با مراسم خودش يكى كند .اين تصميمات براى كنستانتين كه قبل ها طعم يارى كليساى پولسى را بارها چشيده بود نهايت خوشوقتى را بهمراه داشت .همچنين در آن انجمن تصميم گرفته شد تمامى نسخ انجيل در سالن زير يك ميز نهاده شود و حاضران سالن را ترك كرده و درب آنرا قفل كنند و از كشيشان خواسته شد تمام شب دعا كنند كه نسخه صحيح انجيل از زير ميز به روى آن آيد. بر طبق يك گزارش 270 نسخه انجيل و بنا بر گزارش ديگر 4000 انجيل در آنجا جمع گرديد و بامداد فردا انجيل مورد قبول اسقف كليساى پولسى در روى ميز مشاهده گرديد. آريوس و پيروان وى به مخالفت برخاستند و بر ايمان و اعتقاد به خداى يكتا بعنوان مسيحيت خالصى اصرار ورزيدند اما بعنوان رانضى مورد تكفير قرار گرفته و طرد شدند و به دستور كنستانتين تبعيد گشتند .پس از سال 325 م بيش از يك ميليون مسيحى به علت عدم تصديق كليساى كاتوليك جان خود را باختند .در خلال اين دوران كليساى پولسى بعلت ارتباط نزديكش با امپراتورى روم و در آميختن با قدرت بر ثبات و استحكام خود مى افزود و هيچ مخالفتى را مورد اغماض قرار نمى داد. هيأتى بعنوان تفتيش عقايد براى تحقيق و از آثار انحرافى سازمان يافت و با شدت تمام صاحبان افكار غير رسمى كليسا را از بين مى برد.

د) نفوذ كليسا و قدرت پاپها

هشتاد سال پس از فرمان كنستانتين مبنى بر اعلام مسيحيت در شمار اديان مجاز، مسيحيت آئين رسمى امپراتورى گشت، كليسا از شكل هيأتها و اتحاديه ها بيرون آمده و در شهرها و بخش ها به مراكز روحانيت و تبليغ دين شد و از طريق تشكيلاتى كه پولس بر آن قرنها پيش تأكيد مى كرد شكل منظمى بخود مى گرفت و هر كدام داراى درجات و مراتب و شؤون خاصى مى گشت .حوزه هاى روحانيت با تقسيمات مملكتى خود را منطبق نمود هر شهر و توابع آن ناحيه اى را شكيل مى داد كه تحت فرمان يك اسقف قرار گرفت و اسقف روم از تفوذ و تشخيص خاصى برخوردار بود، كشيشان روم در سال 386 م تجرد كامل كشيشان از ازدواج را توصيه كردند و سال بعد پاپ سريليوس فرمان داد تا هر كشيشى كه ازدواج نموده و به زندگى همسر خود ادامه دهد از منصب خويش عزل مى گردد. قدرت يافتن تشكيلات كليسايى رابطه دولت و دين را مطرح كرد، پيش از آنكه مسيحيت در رديف اديان مجاز اعلام شود اگر چه از آزادى عمل محروم بود اما دست كم اين ايمنى را داشت كه دولتيان در امور اعتقادى آن دخالت نمى كردند اما پس از آنكه امپراتور كليسا را بعنوان ابزارى در جهت منافع خويش سر و سامان داد به خود حق مى داد در امور كليسا دخالت كند اين وضعيت در هنگام ضعف كليساى پولسى مورد پذيرش قرار گرفت هر چند كه در آن ايام نيز دانايان مسيحى بر اين مداخلات اعتراض مى كردند و نگهدارى حرمت و استقلال كليسا را مورد تاكيد قرار مى دادند اما پس از قدرت يافتن كليسا و مطرح گرديدن نحوه تسلط دولت بر كليسا و برترى كليسا بر دولت، اختلافات شكل جديدى بخود گرفت و ارباب كليسا سهم بيشترى از قدرت دنيوى را مطالبه مى كردند، امپراطورى روم كه تا آن زمان تقويت كليسا را بعنوان جزئى از مصالح و نافع سياسى خود در نظر مى گرفت اكنون در برابر مدعيانى واقع شده بود كه طالب ارث و ميراث غصب شده بودند و امپراتور را متهم مى كردند كه ايمانش به مسيحيت ابزارى براى اقتدار خويش بوده است اگوستينوس قديس (420 م) كه از آباء نخستين كليساست در كتاب شهر خدا در جواب آنانكه احطاط و شكست روم را به گردن مسيحيان مى انداختند نوشت: «امپراتورى روم با عدل بيگانه شد و گرايش آن به مسيحيت ظاهرى بود حال آنكه اگر ايمان راستين داشت نيرومند و پايدار باقى مى ماند.» در آن ايام اوضاع سياسى و اجتماعى مردم روز به روز تباه تر مى شد تا سر انجام با هجوم اقوام وحشى در سال 410 م طومار زندگى امپراتورى روم در هم پيچيده شد و همه سازمانها و تشكيلات دولتى از ميان رفت و تا چند قرن قدرتى منظم و متشكل بنام دولت وجود نداشت و عاملى گرديد كه سر رشته كارها كم و بيش بدست كليسا افتاد خاصه كه در زمان پاپ لئون اول پايتخت امپراتورى روم به قسطنطنيه انتقال يافت و پاپ در شهر روم فرمانرواى مطلق گرديد و اعلام كرد چون پتروس قديس فرستاده عيسى در ميان مردم بوده است و پاپها يكى پس از ديگرى جانشينان و وارثان مقام آسمانى اويند از اينرو كليساى روم بر ساير كليساى جهان سرورى دارد، در اين سال ها كليسا از بركت حمايت زور مندان محلى و نذر و صدقات مؤمنان به تدريج بر ثروت و حوزه نفوذ خود افزود و پس از چندى پاپها در پى گستردن قلمرو ارضى خويش بر آمده و به استناد نوشته مجمعى بنام «بخشش كنستانتين» مدعى شدند كه امپراتور كنستانتين نه تنها براى پاپ دوم حق قضاوت روحانى را در سراسر كليسا برسميت شناخته بود بلكه او را صاحب خاك روم و ايتاليا و نواحى محرومه در غرب دانسته است .كليساى كاتوليك قرنها متمادى با استناد به اين سند خود را حاكم اراضى وسيعى از اروپا مى دانست تا آنكه پس از واقعه رفورم و اصلاحات مذهبى و بدنبال تشكيل كليساى پروتستان عده اى از محققان با نگاهى دقيقتر محجوليت آن سند را كشف كردند و از آن پس واتيكان تفاخر به آن را متوقف كرده است .

ه) احياء تشكيلات كليسا و افول آن

اواخر قرن 6 و اوائل قرن 7 منصب و مقام پاپى توسط گرگوار بزرگ مجدداً احياء گرديد و اقتدار ويژه اى يافت و مبلغانى به بخشهاى مختلف اروپا اعزام كرد و براى كليسا مراسم و مقررات خاصى وضع نمود در اين زمان اسقف هاى ايتاليا و جزاير مجاور آن رهبرى پاپ رم را پذيرفتند و دستگاه ادارى عظيمى كه در جهت در آمد كليسا بوجود آمده بود پاپ را در امور دنيوى و كليسايى به مقامى ارجمند رسانيد. طى قرون 8 تا 10 ميلادى اين وضعيت دگرگون شد مصون نماند شدت كليساها به دليل هجوم باعث گرديد بسيارى از كليساها و ديرها و سرزمينهاى متعلق به آن از بين بروند شارلمان سردار قوم فرانك نيرومندى بر پا ساخت و مناطق وسيعى از اروپا كه تحت نفوذ پاپها قرار داشت را به زير سلطه خويش در آورد اما او نيز نهايتاً براى آنكه قدرت خود را در نظر مردم مشروح جلوه دهد مراسم تاجگذارى خويش را در روز تولد حضرت مسيح در سال 800 ميلادى در شهر روم و توسط پاپها قرار داد و از آن زمان امپراتورى روم بنام امپراتورى مقدس حيات مجدد يافت اين واقع بر نفوذ كليسايى كه مى رفت از هم پاشيده شود افزود و به همگان خاطر نشان ساخت كه دولت نمى تواند از كليسا بى نياز باشد (49) طى قرون 7 تا نيمه اول قرن يازدهم وجود افراد نالايق بر مسند پاپى و عزل و نصب هاى كليسايى كه توسط اشراف صورت مى گرفت و نئودالى شدن كليسا دوران افول كليسا را بهمراه آورد فئودالى شدن كليسا باعث گرديد مناصب اسقفى و صومه اى براى كسانى كه صادقانه به شاه يا امپراتور خدمت كرده بودند بصورت پاداش در آيد و هنگامى كه اين مناصب بدون سر پرست مى ماند آنرا به شخصى كه بيش از ديگران رشوه و پول مى پرداخت مى فروختند. اما بزرگترين مشاجره دامنه دار كه به تضعيف شديد كليسا منجر گرديد جدايى كليساى بيزانس از رم بود.

و) جدايى مذهب ارتدكس

در سال 1054 م جدايى كليساى بيزانس از كليساى رم منجر به تشكيل مذهب ارتدكس گرديد و يكى از بزرگترين لطمات را بر كليساى كاتوليك رم وارد ساخت ريشه جدايى به قرن 4 م باز مى گردد يعنى هنگامى كه امپراتور كنستانتين در سال 330 م از شهر رم به بيزانس كه بعدها قسطنطنيه نام گرفت رفت و آنرا پايتخت امپراتورى خويش قرار داد در آن سال كليساى شهر بيزانس و اسقفا آن در مقابل كليساى رم اهميت زيادى يافتند و بعنوان رقيبى قدرتمند در مقابل كليساى رم دليل بر تبعيت آن نمى يافتند. اولين سنگ بناى اختلافات در شوراى جهانى چهارم كليسا كه به سال 451 م در شهر كالچه دونيا (غاضى كوى) برگزار گرديده بود بنا گذارده شد. رقابت كليساى بيزانس در رم كه حقيقتاً دعوا بر سر كسب قدرت بود با طرح مسئله اى كلامى علنى گرديد. در شوراى مذكور بحث بر سر ماهيت و ذات مسيح مطرح گرديد اعضاى كليساى بيزانس ماهيت مسيح را هم الهى و هم انسانى دانسته و قائل گشتند كه اين دو بُعد از ذات مسيح تفكيك ناپذير است. در اعتراض به اين كلام رهبران كليساى قبطى، اتيوپى، سرمانى و ارمنى همگام با كليساى رم، اعتقاد مذكور را كفرآميز دانسته و با آن مخالفت جدى نمودند. در اين شورا اصحاب كليساى بيزانس مقام و اختيارت پاتريك قسطنطيه را همطراز پاپ اعلام نمودند و برترى پاپ بر كليساهاى جهانى را نفى كردند و در اين راستا خود را ارتدكس - يعنى پيروان ديانت و مذهب حقه - نام نهادند. رقابت بين دو كليساى فوق تا سال 1046 كما بيش ادامه داشت تا آنكه در اين سال پاپ با تاج گذاردن بر سر امپراطورى وى را بعنوان پادشاه ايتاليا معرفى كرد و حتى انتخاب پاپ را بدست وى سپرد رهبران كليساهاى شرقى اين اقدام پاپ راجنايت به دستگاه كليسا دانسته و پاپ را تكفير نمودند، در پى اين موضعگيرى كليه كليساهاى آئين لاتين ( كاتوليك رومى، در قسطنطنيه تعطيل گرديد و انحراف مذهب كاتوليك رسماً اعلام شد. در سال 154 م تلاش گسترده اى از جانب كنستانتين نهم جهت آشتى در كليسا صورت گرفت اما بى نتيجه ماند بلكه جدايى اين دو مذهب رسماً بيان گرديد. با جدايى كليساى ارتدكس از كليساى كاتوليك روم و تضعيف روز افزون كليساى رم، مشاجره قدرت ميان كليسا و دولت در رم مجدداً آغاز گرديد و امپراطورى سهم بيشترى از قدرت پاپها را طلب مى كرد در اين ساليان گرگوار هفتم منصب پاپى را در اختيار گرفت (1085 - 1073 م) و عقايد افراطى خويش در مورد اهميت مقام پاپ و سهم آن در امور جهانى را ابراز داشت او جهان را بمنزله دولت واحدى مى ديد كه تحت قدرت پاپ قرار دارد و تمامى پادشاهان و شاهزادگان در تحت سيطره و نفوذ اويند و قدرت عزل و نصب آنان در دست اوست. نهايت كشمكش قدرت بيان كليسا و دولت در منطقه رم بعلت ضعف و ناتوانى هر دو نهاد به سازش طرفين انجاميد و كليساى كاتوليك در اين فرصت - يعنى از نيمه دوم قرن 11 تا قرن 13 م به اوج قدرت خويش دست يافت و حتى نصب و عزل و تفسير پادشاهان را جزء وظايف خود بشمار مى آورد.اگر چه بهانه جدايى كاتوليك و پرستان بعلت قبول ذلتى بود كه از طرف پاپ در سال 1046 رخ داد و بر اساس آن امپراتورى حاكم بر پاپ گرديد اما با تلاشى كه توسط پاپ گرگوار هفتم صورت پذيرفت پاپ اهميت و جايگاه مجدد خويش را باز يافتند ليكن اين انگيزه اى براى اتحاد مجدد دو كليسا نگشت. اختلافى كه با انگيزه دعوا بر سر قدرت آغاز گشته بود پس از طى 6 قرن كاملاً پرورانده شده و انگيزه هاى مختلف فرهنگى، سياسى، بومى و....به خود گرفته و جدايى را اجتناب ناپذير مى ساخت. در وجهه كلامى ارتدكس ها علاوه بر اختلاف در ذات مسيح ،پيرامون ماهيت روح القدس و اينكه منشاء وى پدر بوده است يا پسر! با كاتوليك ها اختلاف پيدا كردند كليساى ارتدكس مخلف آويختن و نصب تصاوير و مريم و قدسيان و اولياء دينى در كليساها بوده و آنرا علت بت پرستى مى داند درحاليكه كليساهاى كاتوليك مملو از تصاوير و مجلاها و نقاشى هاى گوناگون است تا آنجا كه مجموعه كليساهاى رم بعنوان موزه هاى جذب توريست تلقى مى گردد و كمتر به وجهه عبادت آن توجه مى شود. از ديگر مسائل اختلافى دو مذهب در نحوه اجراى شعائر دينى و چگونگى تهيه خمير نان در مراسم عشاى ربانى است. ارتدكس ها حوزه تبليغ خود را يونان، اروپاى شرقى، روسيه، ايالات رم در آسياى صغير و ممالك شرقى كناره درياى مديترانه قرار دارند. دو كليساى ارتدكسى به اقتضاء زمان و تنوع احتياجاتى كه به يكديگر داشتند با هم مخامصه مى نمودند و تا سال 1965 همديگر را تكفير مى كردند. در اين ايام با توجه به تغيير سياست هايى كه از سوى واتيكان در شوراى واتيكان دوم صورت گرفت كنفرانس نقريب مذاهب مسيحى تشكيل گرديد و كليساى كاتوليك متعهد شد قلمرو كليساى ارتدكس را محترم شمرده و در آن تبليغ نكند و بدينصورت تصميم بر خاتمه تكفير گرفته شد سير نزديكى دو كليساى ارتدكس و كاتوليك در سال هاى بعد و سپرى شدن جنگ سرد شكل جديدى به خود گرفت كه در فصل بررسى روابط واتيكان با ساير مذاهب بيان مى گردد.(انشاء ا...)

ز) جنگهاى صليبى

كليسا ارتدكس در سال 1054 م اعلام استقلال نمود اما فتوحات مسلمين از شرق تا غرب گسترش يافته بود تسلط آنان بر اروپاى جنوبى و پيشرفت تا اسپانيا و جزاير سيسيل در جنوب ايتاليا و حتى بنادر بارى در جنوا اروپاى مسيحى را سخت به وحشت انداخت و حتى شهر رم و كليساى بزرگ كاتوليك يعنى سن پيترو نيز از تعرض مصون نمانده بود مسلمانان تا دروازه شهر روم يعنى منطقه اوستيا پيش آمدند. امپراتورى روم شرقى (بيزانس) كه مدت هشتصد سال مانند سدى محكم در مقابل هجوم قبايل مختلف قرار گرفته بود رو به افول و ضعف نهاد تا آنجا كه ميان سالهاى 1071 تا 1075 بيشتر تصرفات آسيايى خود از جمله شهرهاى آباد انطاكيه ،اوفا، طرسوس، نيسه (در جوار درياى مرمره) را به نفع سلجوقيان از دست داد الكسى اول (الكسيوس) امپراطور بيزانس خطر تركان به فلسطينه را بنحو جدا احساس مى كرد و با وجود اختلاف عمده اى كه پاپ داشت دست كمك بسوى او دراز كرد وى در سال 1905 سفيرانى به دربار پاپ در شهر رم فرستاد و با پاپ اوريان دوم كه همانند اسلاف خويش آرزوى تسلط بر كليساى روم شرقى را داشت ملاقات كردند پاپ از فرصتى كه دست داده بود استفاده كرد و نمايندگان امپراطور را، در آغوش باز در شهر رم پذيرفت و وعده همه گونه مساعدت به آنان داد، تهديداتى كه از جانب مسلمين كليساى كاتوليك رم فرا گرفته بود و انديشه به اطاعت در آوردن كليساى بيزانس و منافع تجارى و عائدات اقتصادى كه فتح بيت المقدس براى پاپ به ارمغان مى آورد وسوسه هايى بود كه كليساى كاتوليك را بر آن داشت تا عليه مسلمانان لشكر كشى كند، جنگهاى صليبى در سال 1095 شروع گرديد و حدوداً بمدت 200 (دويست سال) طى 9 جنگ از مهمترين رويدادهاى قرون وسطى محسوب ميگردد اين جنگها گر چه به اعتراف تمام نويسندگان برجسته مغرب زمين علت بسط و توسعه تمدن و فرهنگ در اروپا گشت اما بى رحمى ها و غارتگرى هاى فراوان آن على الخصوص در شهر بيت المقدس همواره بعنوان لكه سياهى در تاريخ بشريت جاودان ماند تا آنجا كه واتيكان همواره سعى دارد تا قسمتى از تاريخ ناديده انگاشته شود و به مسلمانان توصيه مى كند گذشته را فراموش كرده و اكنون تفاهم و درك متقابل را بكار ببندند. گود فرو آدوبويون در نامه اى به پاپ نوشت:«اگر مى خواهيد بدانيد با دشمنانى كه در بيت المقدس بدست ما افتادند چه معامله شد همينقدر بدانيد كه كسان ما در رواق سليمان و در دريچه اى از خون مسلمانان مى تاختند و خون تا زانوى مركب مى رسيد. ابن اثير شمار كسانى را كه در مسجد الاقصى كشته شدند بيش از هفتاد هزار تن تخمين زده است آنان مردان را سر مى بريدند و زنان را شكم مى دريدند و پستان مى كندند، نوزادان را با نوك نيزه از گهواره در ربوده و به ميان جوى خون مى انداخته و هر جنبنده اى را كه مى يافتند قطعه قطعه مى كردند .جنگهاى صليبى بجاى آنكه قدرت كليسا را بالا ببرد بيشترين لطمات را به نفوذ آنان وارد ساخت و عاملى گرديد كه مردم زير بار اولياء كليسا نروند و زمينه موجى از افكار ضد كليسايى در مغرب زمين گرديد.

ح) ظهور مكتب اسكولاستيك

جنگهاى صليبى عقايد دينى مشرقيان و فرهنگ و تمدن آنان را براى دنياى مسيحيت به ارمغان آورد و اين سر آغاز موجى از شكاكيت بود كه در ميان مردم مسيحى پذيرا گشت مخالف با تثليث كه از قرون اوليه مسيحى مطرح گرديده بود اينك مجدداً چون زخمى تازه سر باز كرد و شعائر هفتگانه كليسا را چهره اى خرافى و غير موجه جلوه ميداد كليسا كه تا آن زمان حتى با منطق ارسطو كه مغرب زمين از طريق جنوب ايتاليا و اسپانيا توسط مسلمانان با آن آشنا گرديده بود مخالف مى ورزيد در برابر امواج تهاجمات ناچار به سر و سامان دادن عقايد دينى گرديد از اين رو تحقيقات علمى را براى اثبات عقايد مذهبى خويش (كشف حقايق) و سازگار بعنوان علم با احكام دينى بكار گمارد و مكتب اسكو لاستيك (فلسفه مدرسى) را پايه گذاشت حيات اين فلسفه بطور اخص كلمه از قرن 11 شروع و تا قرن 14 بطول انجاميد اسكولار به مدارسى كه وابسته به كليسا بود اطلاق مى گرديد و شرط عمده فلسفه ى مدرسى اين بود كه انديشمندان موظف بودند در صورت محكوميت آراء شان از سوى شورا بايستى مطيع بوده و سخنان خود را پس گيرند اوج اين مكتب در آثار توماس اكونياس (1374 م) به چشم مى خورد او فلسفه ارسطويى را به شكلى كه با ديانت مسيح سازگار باشد در آورد او دين مسيح را با فلسفه يونانى آميخت و تعاليم او متون مسيحى را به فلسفه عقلى و نظام فكرى مجهز كرد، فلسفه اكونياس كه به توميسم مشهور گرديد تلاشى براى قدرت رسيدن پاپها بود وى حكومت را به يك كشتى تسبيه مى كرد كه حكمران دنيوى تعمير كار كشتى در حال سفر است و مذهب ناخداى آن كشتى است در نظر اكونياس مذهب تاجى بر فرق سازمان هاى اجتماعى بود.يافته هاى اكونياس آنچنان كليساى كاتوليك كه از فقر علمى در محروميت كامل بسر مى برد و همواره به خرافه مى پرداخت را مشعوف ساخت كه در سال 1879 م پاپ لئون سيزدهم و در سال 1921 پاپ بنديكت پانزدهم آنرا بعنوان حكمت رسمى كليسا كاتوليك معرفى كردند و اين وضعيت تا به امروز كما كان ادامه دارد و آثار وى براى آنان حجت است تا آنجا كه به وى لقب قديس دادند .پيش تر بيان گرديد كه پولس قدرتمندى كليسا را در اتحاد با سنت هاى رومى و يونانى مى ديدند و به توان و قدرت دينى يونانى - رومى پى برده بود از اين رو به دستكارى فراوان در تعاليم حضرت عيسى پرداخت اكو نياس نيز قدرت مجدد پاپها را در آفرينش با فلسفه يونانى يافت با اين تفاوت كه رفتار پولس آبرويى براى عيسويان باقى نگذاشت اما آثار اكونياس آبروى از دست رفته كه شاليان سال خرافه پرستى و موهومات بر آن حاكم بود و مى رفت تا در جهان جديد به اضمحلال كامل بينجامد را باز خريد نمود و اين چيزى است كه واتيكان تا به امروز آنرا به خوبى درك مى كند و از اين روست كه تعاليم وى هم اكنون نيز پايه دانشگاهها و آكادمى هاى مذهبى آنان قرار گرفته است .از ديگر انديشمندان فلسفه مورس مى توان به السلم (1034 م) آلبرت كبير (1193 م) پير آبلار (1142 م) سن توماس ولكن (1274 م) و ويليام اكام (1334 م) اشاره كرد علت اساس انحطاط فلسفه مدرسى پيدايش رنسانس و تأثيرات آن و همچنين عدم تطابق با روزگار و زمان انديشه و علم بود.

ط) انشقاق مذهبى و انحطاط كليسا

بيان گرديد كه كليسا از قرن 11 تا 13 در اوج قدرت خويش بسر مى برد و در اين دوران حتى عزل و نصب پادشهان جزء وظايف كليسا به مى رفت اما كليساى قرن 14 و 15 دچار انحطاط و فساد اخلاقى گرديد. دنيوى ترين اوقات خود را مى گذراند به قول ويل دورانت كليسا فقر مسيحى را فداى قدرت كرد. در اين ايام 99 % كل مجرمين را كشيشان تشكيل مى دادند در حاليكه شمارشان كمتر از 2 % كل جمعيت بود. لودويگ فون پاستور در كتاب تاريخ پاپها مى نويسد: ثروت بى اندازه كليساى آلمان از يك سو غبطه و نفرت عامه را بر انگيخت و از سوى ديگر اثر بسيار مخربى بر خود كارگزاران كليسا باقى گذاشت. همه اينها در حالى بود كه اساس حكومت هاى مقتدر در فرانسه، انگلستان و اسپانيا در حال شكل گيرى بود در اواخر قرن 13 پاپ فيفاس هشتم ماليات سنگينى براى روحانيون كشورهاى مختلف وضع كرد از سويى فرمانروايان فرانسه و انگليس كه خود به قدرت مستقلى دست يافته بودند بدون اجازه پاپ از اتباع روحانى خود ماليات اخذ مى كردند و اين اساس كشمكش بين كليسا و امپراطوران بالا گرفت كليسا كه دوران انحطاط و سراشيبى را سپرى مى كرد مجبور به عقب نشينى گرديد و نهايتاً در سال 1305 يك شخص فرانسوى بنام كلمان پنجم به مقامى پاپى دست يافت او تصميم گرفت كه مقر پاپ را از رم به جنوب فرانسه در شهر آدنيون منتقل سازد و اكثريت قريب به اتفاق داوطلبان كاردينالى كه انتخاب كننده پاپ هاى بعدى بودند از ميان فرانسويان بر گزيده شدند و اين آغازى بود كه بمدت 70 سال بطول انجاميد و باعث گرديد كه شش پاپ بعدى در فرانسه اقامت گزيدند در دوران اقامت پاپها در فرانسه آنان بشدت متأثر از قدرت فرانسه بوده و در حقيقت مشروعيت بخش آن امپراطورى محسوب مى گشتند و اين عاملى بود كه بسرعت قدرت پاپها را كاهش مى داد.آخرين پاپ آوينيون گريگورى بازرسى بود كه به رم باز گشت و در سال 1378 م در گذشت عوام رم شوراى كاردينالها را وا داشت كه يك ايتاليايى را به مقام پاپى بر گزيند پاپ جديد يعنى اوربان ششم پس از انتخاب از در مخالف با فرانسويان در آمد و آنان پاپ ديگرى بنام كلمان هفتم را انتخاب كردند كه در آدينيون مقيم شد دامنه اختلافات بالا گرفت و نهايتاً شوراى كليسايى شخص ثالثى را براى اين منصب بر گزيد در سال 1412 جهان مسيحيت داراى سه پاپ بود و در خلال اين دوران نيمى از دنياى مسيحيت ديگر را ملحد و كافر مى دانست اين انشقاق مذهبى تا انتخاب پاپ مارتين پنجم ادامه يافت اما مجدداً در سال 1439 م از نو آغاز گرديد و هر كشورى براى خويش شوراى كليسايى مشابهى مقرر كرد و با اين اوضاع بنظر مى رسيد كه بناى معظم كليساى رم در آستانه از هم پاشيدگى قرار گرفته است .

ی) رفورم يا نهضت اصلاح مذهبى

در دورانى كه كليسا انحطاط و سقوط خويش را طى مى كرد دولت هاى مختلف در حال شكل گيرى و اقتدار بودند و اين با منافع كليساى جهانى كاتوليك كه همواره دولت واحد جهانى تحت سيطره خويش را طالب بود تنافى داشت از سويى ديگر انقلاب اقتصاد اروپا سبب گرديد كه نظام ملوك الطوايفى به نظم اقتصادى مبتنى بر پول و جمع آورى ماليات مبدل شود و آباء كليسا نيز بر مردم ماليات تحمل مى كردند و از پرداخت ماليات حكومتى خود دارى مى ورزيدند و اين موجب شكاف عميق بين كليسا و حكومت ها گرديد. اختلاف دولت با كليساى روم و انتقال محل حكومت پاپ از رم به يكى از شهرهاى فرانسه بنام آدينيون كه از آن به اسارت بابلى كليسا نام برده مى شود و اختلافات ديگرى كه بين كليسا و حكومتهاى اروپايى پديد آمده بود موجب تضعيف عميق كليسا گرديد اما مهمترين از همه اتهاماتى بود كه كليسا از سوى انديشمندان و توده مردم با آن مواجه بود. مصونيت و معافيت كشيشان از قوانين و الزمات كشورى و مسامحه محاكم و ناديده گرفتن جرائم ارباب كليسا با دور كردن مذهب از اخلاق و محصور نمودن آن در آئين ها و تشريفات و تنبلى و تن آسايى راهبان، سوء استفاده از اختيار تكفير و طرد، سانسور نشريات، تجسمى و ظلم و اجحاف دستگاه تفتيش عقايد. تاكيد بر اميال بودن آئين بجاى حسن عمل گردد چه مصلحان كليسا در اين مورد گناهشان بيش از كليسا بودم، فريفتن مردم ساده لوح از راه معجزات و آثار تبرك دروغين و سر انجام فروش آمرزشنامه (3) جرقه اى بود كه آتش انقلاب اصلاح دينى (رمورنيسم) را شعله ور ساخت. در پيدايش نهضت اصلاح مذهبى - همچنانكه بيان گرديد - عوامل سياسى، اقتصادى، مذهبى و همچنين احساسات مردم تحقير شده توسط كليسا نقش مؤثرى ايفا كردند اما جرقه انقلاب توسط اعتراض راهبى بنام مارتين لوگر در سال 1517 م وابسته به طريقه اگوستينى عليه بخش عفو نامه زده شد. او نظريات خود را در نود و پنج، ماده تنظيم و آنرا به در كليساى «وتين برگ» كه وابسته به دانشگاهى در آلمان بود نصب كرد، در واقع لوتر عليه سلطه بين الملل پاپها قيام كرد در طغيان لوتر فقط مسائل دينى مطرح گشت بلكه وى معترض بود پولى كه توسط كشيشان جمع آورى و به ايتاليا سرازير مى شود گامى در راه استثمار آسمانها بدست ايتاليائيهاست، شهر ياران آلمانى بمنظور تقويت اختيارات سياسى خود در مقابل قدرت پاپ و توسعه خزانه هاى خود از طريق مصادره اموال كليساى كاتوليك سريعاً به نهضت اصلاحى پيوسته و از لوتر دفاع كردند اما در سال 1520 پاپ لدون و هم وى را تكفير كرد اقدام بعدى مارتين لوتر ترجمه انجيل به زبان آلمانى بود كه در سال 1534 آنرا براى عموم منتشر ساخت و به اين ترتيب انجيل را از انحصار كليساى كاتوليك خارج ساخت. نهضت اصلاحى لوتر به سراسر اروپا سرايت كرد اروپايى كه آمادگى طغيان عليه طبقه كشيشانى كه قدرت بى حدود مرز براى خود تصور مى كردند و در اوج فساد و انحطاط بسر مى برند را ساليان دراز تحصيل كرده بود. در سوئيس مصلح ديگرى بنام كالون در سال 1535 طغيان كرد وى نخستين پروتستانى است كه اكتفا به انتقاد كاتوليك ها نكرد بلكه كتابى «بنام اصول عقايد مسيح» تدوين نمود و اساس تعليمات خود را انجيل نهاد او مسئله سرنوشت و تقدير و مشيت الهى را پيش كشيد و عنوان كرد كه فالح و رستگارى آدمى بدست خداست و اعمال بشر و تشريفات و رسومات كليسا كافى براى نجات وى نيست بلكه ايمان و توكل به پروردگار عالم مى تواند رستگارى وى را فراهم سازد. كالون براى ترويج فرهنگ پروتستان آموزشگاههايى بنام كلژ در شهر ژنو بر پا ساخت و پروتستانهاى فرانسه ،آلمان ،هلند ،انگليس، اسكاتلند بدانجا رهسپار گرديدند و تحت تأثير عقايد وى بعنوان مبلغان به كشورهاى خويش باز گشتند. پروتستانها طبقه روحانى راكشيش نمى خواندند بلكه آنها رابا عنوان minister (ناظر - سرپرست) مى ناميدند و قائل بودند وظيفه كليسا آنست كه قانون خدا را به احكام وعظ كند اما نبايد در تصميمات آنان مداخله داشته باشد، آنان حق تأهل رابراى كشيشان قائل شدند و منكر رهبانيت و ترك دنيا گشتند ايمان را بر شعائر مقدم داشته و مخالف عقيده معجزه عشاى ربانى يعنى تبديل نان و شراب به جسم و خون عيسى بودند همچنين قائل شدند عبادت هر مملكتى به اقتضاى زبان همان مملكت بايد صورت گيرد و محصور به زبان لاتين نيست، اعتراف به معاصى و طلب تطهير كردن از كشيش كه نزد كاتوليك ها از واجبات بود را رد كردند و منكر وجود برزخ شدند لذا دعاى اموات را غير ضرورى مى پندارند اما به روز رستاخيز، داورى و روح القدس اعتقاد دارند رسم خريدن بخشايش و عفو نامه را منسوخ كردند و از اعتقاد به قديسان و شفاعت مريم در بهشت دست برنداشتند، تنها منبع و مرجع اعتقاد واقعى به ديانت مسيح را از انجيل دانسته و جمعيت آنچه در مذهب كاتوليك سنت ناميده مى شود يعنى راه تكامل كه كليسا از اعصار باستانى تا عهد خود پيموده است را انكار كردند. اصحاب پروتستان قائلند عيسى مسيح بر حسب پيش گويى عتيق از مريم باكره متولد و سپس مصلوب و مدفون شد روز سوم از ميان مردگان برخاست و بعد از چهل روز به آسمان رفت و مجدداً رجعت مى نمايد. اصول و عقايد پروتستانها تا سال 1560 مشخص گرديد اما قبل از آنكه رشته وحدت دنياى عيسوى توسط پروتستانيزم گسيخته گردد منازعات فراوان ميان طرفداران شوراى كليسا و هوا خواهان قدرت پاپها در گرفت و وحدت كليساى قرون وسطى را متلاشى ساخت. سلسله مراتب مقامات كليساى پروتستان عبارتست از: اسقف، صدر اعظم كليسا، سرپرست كليساهاى دولتى و مشاوران روحانى بالاترين مقام قانونگذارى اين كليسا، مجلس سينود مى باشد.لازم به ذكر است كه تا شوراى دوم واتيكان (سال 1962 م) كليساى كاتوليك، مذهب پروتستان و رهبران آن را تكفير مى كرد اما تغيير سياست هاى كه در اين شورا به تصويب رسيد روابط پروتستان و كاتوليك بنحو ديگرى تغيير كرد در فصل روابط واتيكان با ساير مذاهب به تشريح آن مى پردازيم .

ك) استقلال كليساى انگليكن

هانرى هشتم پادشاه انگليس با افكار اصلاح طلبى در مذهب مخالفت مى كرد از اين رو كوشش هاى كه براى ترويج عقايد لوتر در اين كشور صورت گرفت به نتيجه نرسيد اما عوامل ديگرى منجر به جدايى و استقلال كليساى انگليس از كاتوليك روم گرديد پادشاه انگليس كه قصد جدايى از همسر خويش را داشت از پاپ تقاضاى طلاق او را كرد اما پاپ آنرا مغاير عقايد كاتوليك دانسته و رد مى كرد نهايتاً در سال 1534 م وى رابطه خود با كليساى كاتوليك رم را قطع كرده و مدعى رياست عالى كليسا و روحانيت انگلستان گرديد و مواجه با تكفير كليساى رم شد سخن از اصلاح مذهبى نبود بلكه صرفاً يك انشقاق و تفرقه صورت گرفت پس از آن ديرها و صومعه ها و اموال كشيشان به تصرف پادشاه در آمد اما اصول و عقايد همچنان باقى ماند و متهمان به بدعت همواره مجازات مى شدند بعد از درگذشت پادشاه فرزندش ادوارد هشتم جانشين وى گرديد.(1547 م) او كه موافق اصلاحات مذهبى بود كشور را پروتستان محسوب كرد اما خواهر او (مرى تئودر) كه مقام ملكه انگليس را بعد ها بعهده گرفت مجدداً مذهب كاتوليك را اختيار نموده و به آزار مخالفان پرداخت در اين ايام اسقف اعظم كليساى سلطنتى انگليس يعنى كرامر كه رساله درباره اعتقادات كليسا در چهل و دو اصل نگاشته بود سوزانده شد پس از وى در سال 1559 ملكه اليزابت اول پروتستان را مذهب رسمى اعلام كرد از آن تاريخ انگلستان خود دارى كليساى مستقل بنام انگليكن گرديد، كليساى انگليكن بصورت محافظه كارانه اى دست به اصلاحات مذهبى زد و خود را ادامه بر حق كاتوليك اصلى دانست آنان قائل شدند كاتوليك رم با زوايد مذهبى قرون وسطايى خود حقايق كليسا را تحريف كرده است در حاليكه پروتستان با بدعت و رد اصول معين مذهبى از حقيقت فاصله گرفته است. در مقدمه كتاب عبارت عمومى كه در سال 1662 م بعنوان سند رسمى اين كليسا منتشر گرديد آمده است از خود كليساى انگلستان بوده است كه از اولين بار در صدد جمع آورى مطالب مربوط به عشاء ربانى بر آمد حد وسط ميان دو طرف افراطى و امتناع شديد و سهل انگارى زياد در پذيرش مطالب گوناگون را پيش گرفت پيروان كليساى انگليكن مراسم مذهبى خود را به زبان انگليسى به جا مى آورند و لزوم ترد كشيشان را فاقد ريشه و ادله معتبر مسيحى داشته و بدعت مى دانند و همچنين در طرز تلقى از كليساى انگلستان از دو حوزه تشكيل مى گردد كه عبارتند از كانتربرى و يورك، سر اسقف كليساى كانتربرى سر اسقف سراسر انگليس محسوب شده و بر سر اسقف يورك تقدم دارد و 26 اسقف در مجلس اعيان انگلستان صاحب كرسى مى باشند، اسقف ها توسط سلطنت (نخست وزير) منصوب مى شوند و خود پادشاه عضو كليساى انگلستان بوده و توسط سر اسقف كانتربرى تاجگذارى مى شود و عملاً كليساى اتگليس از زمان استقلال بعنوان يك كليساى دولتى تحت نظر نخست وزير و حكام انگليس اداره مى گردد.

ل) اصلاحات در مذهب كاتوليك (شوراى ترانت):

با جدايى كليساى انگليس و آلمان شرقى و قسمت هاى ديگر قاره اروپا از كليساى كاتوليك، بسيارى از منتقدين حاضر به ترك پاپ شدند بلكه خواستار برنامه اصلاحى در حكومت كشيشان و سلسله مراتب كليساى رم گرديد موج اصلاح طلبى كه در جان بر عليه مذهب كاتوليك بپا خواسته بود آنان را به تجديد نظر و اعلام مجدد اصول و مبانى كليسا واداشت و توانست مردم اروپاى جنوبى را به پيروى از خويش همچنان متقاعد سازد از اين رهگذر در سال 1545 پاپ امر به احضار شورايى از اسقفان در شهر ترانت واقع در مرز ايتاليا و آلمان داد كه به شوراى ترانت مشهور گرديد و بمدت 20 سال فعاليت خويش را ادامه داد اين شورا مركب از اسقفان مختلفى بود كه اكثراً تحت نفوذ امراء و سلاطين حوزه هاى خويش خواستار حل مشكلات سرزمينى خود بودند اما نهايتاً دسته اى كه طرفدار مركزيت كليساس مسيحى و انسجام جهانى آن بودند بر هواخواهان سياست ملى غلبه نمودند و پاپ را بعنوان مركز و قطب وحدت كليساى كاتوليك حفظ كرده و مانع از آن شدند كه دستگاه كليسايى مبدل به يك سلسله كليسا زير نظر حكومتهاى مختلف گردد و اين زمينه اى گشت براى آنكه سيصد سال بعد يعنى در سال 1870 م شوراى واتيكان اول مصون بودن پاپ را از هر گونه لغزش و خطا در مسائل ايمانى و اخلاقيات اعلام كند. شوراى ترانت به اصول و مبانى اعتقادى كليسا و همچنين اصلاح سوء استفاده هاى كه در نظام تشكيلاتى آن رخ مى داد پرداخت در اين راستا اسقفان مجبور به اقامت در قلمرو اختيارات خود گرديدند و موسساتى براى تربيت كشيشان تشكيل يافت، تجرد كشيشان رعايت گرديد و طلاق غير ممكن اعلام شد و هفت عمل مذهبى باز خريد و بخشى گناهان برزخ و ستايش اولياء و تقديس آنان محفوظ و محترم باقى ماند اين فرمانها به كشورهاى مختلف ابلاغ گرديد و سلاطين آنچه از تصميمان را جزء منافع خويش مى دانستند پذيرفتند در اسپانيا،آلمان و ايتاليا بدون مخالفت مورد قبول واقع شد اما در فرانسه با كشمكش مختلف روبرو گرديد. منازعات مذهبى در كشورهايى كه رفورم در آنان كاملاً پيروز شد سوئد، دانمارك و انگليس بود و ممالكى كه بزودى آتش آن افول كرد ايتاليا، و اسپانيا و پرتقال بودند اما در ساير كشورهايى كه از دو طرف هواخواهان برابرى مى كردند جنگهاى خونين در گرفت در فرانسه از سال 1562 تا 1592 جنگهاى مذهبى بين پروتستانها و كاتوليك ها ادامه يافت و آثار آن كشمكش هنوز در برخى كشورها پا برجاست .

م) سقوط حكومت دنيايى پاپها

از نظر كليساى كاتوليك سنت عبارتست از راه تكاملى كه كليسا از اعصار باستانى تا كنون پيموده است و داراى جمعيت مى باشد اين تعبير از سنت باعث گرديد كه آباء كليسا خود را بعنوان مرجعى فراتر از خود بشرى برسميت بشناسند و نتيجه اين طرز تفكر به اعلام مصون بودن پاپ از هر گونه خطاء در شوراى واتيكان منجر گرديد.الكسى دوتوكول محقق انقلاب فرانسه مى گويد: در قرن شانزدهم با بيدارى روح تحقيق، انديشمندان به بررسى سنت هاى دروغين در مسيحيت كشانده شدند و در ميان آنان كسانى بودند كه گستاخانه به سنتهاى مسيحى مى تافتند و حتى يكسره آنها را رد مى كردند. اما در سده هيجدهم مسيحيت بسيارى از عناصر چيرگى پيشين خود را براى اذهان مردم در سراسر قاره اروپا از دست داده بود و شكاكيت در بارهاى سلطنتى و ميان روشنفكران باب روز گرديده بود.پيش از اين بيان گرديد كه نهضت رفورم در فرانسه به كشمكش هاى عميقى منجر گرديد پس از آن نيز كليسا در فرانسه بيش از كشورهاى ديگر مورد تعرض قرار گرفت. در نهضت ضد كليسايى ولتر ،روسو، منتسكيو، ديدرو، والامبر بيشترين سهم را ايفاء كردند. ولتر كه خود يك خداشناس طبيعى بود در رساله فرهنگ فلسفى مى نويسد:پوچترين، تحقير آميزترين و كشنده ترين نوع استبداد براى سرنوشت آدمى زاده از آن كشيشان است و در ميان سلطه هاى كشيشان است و در ميان سلطه هاى كشيشان، سلطه كشيشان مسيحى بانحاء كلام جنايت آميزترين آنهاست و اين عمل آنان خلاف نص انجيل است چرا كه مسيح در بيست جاى مختلف انجيل اذعان مى دارد كه در ميان شما هيچ يك بر ديگرى برتر نيست. منتسكيو (1755 - 1689) در رسالات متعدد خويش پيرامون تعصب و خرافات مذهبى كليسا با حكام دنيوى ارتباط و همكارى نزديك داشت و غالباً مفاسد آنرا بديده اغماض مى نگريست، كليسايى كه بر اثر انحطاط عقيدتى، اخلاقى و سياسى خويش بزرگترين لطمه را از نهضت رفورم خورده برود براى حفظ بقاء و موجوديت خويش ناچار به نزديكى با حكام و امپراطوران گرديد و چنين مى نمود كه مايل است تقدس خويش را برگرد اقتدار دولتى افكند و او را نيز مانند خويش خطاناپذير و جاودانى قلمداد سازد. از اين رو هر كسى كه به كليسا مى تاخت مى توانست روى پشتيبانى مردم حساب كند. نويسندگان و انديشمندان قرن هيجدهم مذهب دولتى را مورد آماج حملات خويش ساختند و از آن سو كليسا كه بعنوان جزيى از حكومت مراقب روند فكرى نويسندگان و مسئول سانسور ادبى به آنان محسوب مى گشت بعنوان اولين سنگرى كه بايد فتح مى گرديد بشمار رفت و نويسندگان براى حفظ منافع خويش كه شده به جان كليسا افتادند. در قرن 19 كشمكش بين افكار علمى جديد و مذهب قديم بحران تارهايى را پديد آورد كه كليساى پروتستان و كاتوليك هر دو در مقابل آن مجبور به تجديد نظر در مواضع خويش گرديدند كليساى پروتستان به تغيير مجدد از عقايد اساسى دينى خود پرداخت و نقش مذهب و اخلاق در زندگى معنوى را ترسيم كرد اين تغيير مجدد به پيدايش نهضت موريسم در پروتستان منجر گرديد. كليساى كاتوليك نيز كشفيات علمى را چون توصيف با ارزشى از دنياى شگفت انگيز مبدل نمود اما به حفظ معتقدات اساسى خويش كه آنها را حقايقى الهى مى دانست ادامه داد. در مرحله بعد طرفداران شوراى واتيكان كه از عقيده مصونيت پاپ از خطا حمايت مى كردند مورد تهاجم واقع گرديدند در پروس بيسمارك مخالفت عليه كليسا را جنگ تمدن خواند، اتريش اعلام كرد كه بايد در مقابل لغزش اقتدار پاپ در امور غير روحانى مقاومت كرد، جمهورى فرانسه كليه املاك متعلق به كليسا و فرقه ها را در اختيار ملت قرار داد و جمهورى هاى نوبنياد در ايتاليا با مذهب كاتوليك به مخاصمه پرداختند آنان تظاهرات مذهبى در خيابانها و گرداندن تصاوير مجالس مذهبى را ممنوع ساخته و روحانيان را بعنوان طبقه خاصى كه بتواند نماينده خصوصى در مجالس قانونگذارى دارا باشد بحساب نياوردند و از سويى نهضت هاى جمهورى خواه با سازمانهاى روحانى مسيحيت در افتادند دوتوكويل در وجه آن مى نويسد: قانون هاى كشيشان مسيحيت با تشكيلات قديمى دولتى و طبقات اجتماعى چنان همبستگى يافته بود كه بسيارى از مردم آن دو دستگاه را يكى مى دانستند و مخالفت با دولت را در مخالفت با كشيشان بحساب مى آوردند .واپسين مرحله روند تاريخى جدايى نهاد هاى اجتماعى غرب از كليسا و مقاومت كليسا در برابر پيشروى و گسترش جهان بينى غير مذهبى در حال گذران بود قدرت پاپها كه همزمان با رنسانس به اوج رسيده بود و بزرگترين نيروى ايتاليا محسوب مى شد پس انقلاب فرانسه در هم شكست و به جدايى بخشهايى از آن و الحاق آنها به امپراطورى فرانسه و پادشاهى ايتاليا (پيد بونته) انجاميد. در قرن 19 قدرت دنيايى پاپ با خطر تازه جنبش ناسيوناليستى رستاخيز ايتاليا روبرو گرديد اين جنبش كه در جهت تأمين وحدت ايتاليا و غلبه ليبراليسم بر كليسا پديد آمده بود نهايتاً با پيشروى نيروهاى گاريبالدى پاپ را واداشت تا از اتريش و فرانسه كمك بخواهد، دخالت فرانسه مانع حل قطعى بحران توسط نيروهاى گاريبالدى و بدعت گرفتن قدرت توسط وى شد اما با سقوط امپراتورى دوم فرانسه، رم با بدعت نيروهاى ايتاليا در سال 1870 فتح گرديد و قدرت دنيايى پاپ سقوط كرد و قلمرو آن جزء خاك ايتاليا گرديد اين بحران كه بنام سالورم مشهور گرديد نهايتاً پس از كشمكش هاى فراوان در سال 1929 با امضاء پيمان لاتراند و تعيين وضعيت قلمرو پاپ و شناسايى حاكميت واتيكان و جنبه ارضى آن توسط دولت ايتاليا بنحو رضايت بخشى براى پاپ حل مى گرديد و قدرت دنياى او را در كشور واتيكان به رسميت شناخت.

بخش دوم: پيشينه تاريخى تشكيل كشور واتيكان :

واتيكان و پاپهايى كه در آن سكونت داشتند تا سال 1870 م قدرت سياسى و مذهبى مطلق خود را بر ايتاليا اعمال مى كردند در سال 1870 با يكپارچه شدن ايتاليا رم نيز رسماً جزى از ايتاليا و پايتخت آن گرديد و قدرت دنيايى پاپ ها سقوط كرد حكومت جديد كه متأثر از تحولات قرن نوزدهم بود كوشيد با انعقاد عهد نامه اى روابط خود با كليسا را متناسب با اوضاع و احوال زمان سر و سامان دهد و در ازاى پرداخت غرامتى بابت املاك و مستغلات مربوط به كليسا ،واتيكان را در فعاليت هاى دنيوى محدود و در امور معنوى مختار سازد تصويب قانون ضمانت هاى پاپى در سال 1871 با شعار كليساى آزاد در كشور آزاد گالى در اين راستا بود اما توافقى حاصل نشد و پاپ پيوى نهم غرامت را نپذيرفت و بحالت قهر در واتيكان به تبعيدى خود خواسته نشست. اين عصر جديد كه به دوره ليبرال موسوم است تا سال 1919 ادامه يافت دوره ليبرال كه اوج آن پيش ازجنگ اول جهانى بود دوره رشد سريع كشاورزى و صنعت ايتاليا بود اما براى واتيكان از دوره هاى ناخوشايند تاريخ كليساست كه طى آن نه تنها باقيمانده اقتدار و نفوذ پاپ به شدت محدود شد بلكه بدنبال تحولات اجتماعى جدى نفوذ معنوى آن نيز به مخاطره افتاد با اين ترتيب واتيكان تا جنگ جهانى اول بسيارى منزوى و در محدوديت بود.از اوائل قرن بيستم اقتصاد ايتاليا با مشكلات جدى مواجه گرديد ليبرال ها بتدريج از مواضع قدرت كنار رفتند و در اين زمان سر و كله گروه پيدا شد اين غلدرى نو ظهور فاشيسم نام داشت و رهبر آن يك سوسياليست شاب ق 8 به نام بنيتو مو سو لينى بود. فاشيست ها در 1922 به قدرت رسيدند و با خشونت كامل رقبا و مخالفين را از صحنه بيرون كردند، سر سخت ها به قتل رسيدند، كليه احزاب و روزنامه هاى نا موافق و هر تشكيلى كه كمترين بوى مخالفت مى داد منحل شد. در پائيز سال 1920 موسولينى بى آنكه هيچكدام از مواضع ذاتى و هميشگى ضد كليسا و بى خدايى خود را كنار بگذارد متوجه اهميت كليسا در سياست ايتاليا شد، اقتدار كليسا در ايتاليا از هر كشور ديگرى بيشتر و مستقيم تر بود چرا كه پيشواى عينى آن يك كاردينال معمولى نبود بلكه كسى بود كه عنوان هاى اسقف رم و جانشين امير حواريون (پترس ماتيس) و نائب مسيح را داراست پاپ بعنوان رهبر خطا ناپذير كاتوليك هاى سراسر جهان داراى نفوذ سياسى بين المللى عظيمى است و از دست رفتن قدرت دنيايى پاپ در اواسط سده نوزدهم چندان لطمه اى به اين نفوذ نزد و در واقع گسترش مذهب كاتوليك در قاره امريكا بويژه ايالات متحده به روزنه آن افزود. موسولينى در نامه اى براى گابريلد دانونتزيو نوشت :مذهب كاتوليك مى تواند به عنوان يكى از بزرگترين نيروها در جهت گسترش سلطه ايتاليا بر جهان بكار آيد. و در اولين سخنرانى اش در مجلس ايتاليا اعلام كرد «فاشيسم نه در عمل و نه در نظرياتش با كليسا ضروريت ندارد». وى پيشنهاد كرد كه اگر واتيكان روياى حكومت دنيايى را كنار بگذارد مى تواند از كمك مادى ايتاليا بهره مند شود و از آن پس موسولينى و ديگر رهبران فاشيست رفتار احترام آميز حساب شده اى را با كليسا در پيش گرفتند. موسولينى با اجراى برنامه هاى مذهبى بويژه گنجاندن آموزش مذهبى در برنامه دبستانها، انتصاب كشيش براى خدمت در ادارات نظامى، افزايش حقوق كشيشان و نصب دوباره مجسمه مسيح مصلوب در ادارات دولتى مايه خرسندى واتيكان و حمايت محافل كاتوليكى گرديد در نتيجه در مبارزه با بزرگترين رقيب فاشيسم يعنى «غرب مردمى ايتاليا» كه انهدامش براى رسيدن او به قدرت مطلق ضرورى بود از پشتيبانى واتيكان برخوردار شد. از طرف ديگر پس از جنگ جهانى اول، قدرت دنيايى مسأله اصلى واتيكان نبود بلكه واتيكان شديداً مايل بود دوباره مستقل شود و محدوده ارضى آن به رسميت شناخته شده و دارايى ها، املاك و موقوفاتش كه در دوره ليبرال از دست رفته بود باز گردانده شود بنا بر اين طرفين دلايل قابل فهمى براى نزديك شدن و همكارى با يكديگر داشتند، ذكر اين نكته ضرورى است كه در دوره زمامدارى پاپ پى يازدهم هدف ديپلماسى واتيكان دستيابى به موافقت نامه هاى پايدار و محكمى بود كه روابط كليسا با دولتهاى ديگر را تنظيم كند وى در هفده ساله كه پاپ بود با هفت كشور يعنى واريا وليتوانى (1924) لهستان (1925) روس (1929) بادان (1932) اتريش و رايش آلمان (1933) عهدنامه امضاء كرد و با سه كشور ديگر يعنى آلبانى چكسلواكى و يوگسلاوى نزديك به امضاء بود براى وزارت خارجه واتيكان عهد نامه تنها وسيله اى بود كه مى توانست ضامن منافع كليسا در كشورهاى كاتوليك و غير كاتوليك باشد.در روز 20 ژانويه 1923 اولين ملاقات محرمانه كاردينال گاسپارى از حمايت واتيكان و موسولينى قول داد كه دولت براى جلوگيرى از ور شكستگى «بانك رم» (كه بخش عمده سهام آن متعلق به واتيكان بود) به آن كمك كند در مقابل بنا شد يكى از نمايندگان متمايل به فاشيسم مجلس رئيس بانك شود و بدين و سيله موسولينى نخستين جاى پاى خود را در ميان كاتوليك ها محكم كرد و كاردينال گاسپارى به نوبه خود قول داد كه واتيكان هر چه از دستش بر آيد انجام دهد تا حزب مردمى را به همكارى بيشتر با دولت فاشيست تشويق كند. پس از يك سلسله مذاكرات كه از سال 1926 تا 1929 به طول انجاميد سر انجام در 11 فوريه 1929 پيمان آشتى در كاخ لاتراند در رم ميان كاردينال گاسپارى از جانب دولت واتيكان و موسولينى بسته گرديد در اين پيمان قلمرو اراضى واتيكان مشخص گرديد و همچنين واتيكان با دريافت 750 ميليون لير نقد و معادل يك ميليارد لير از سهام دولتى بعنوان غرامت خسارتهايى كه واتيكان با از دست دادن سرزمين هاى پاپى سابق متحمل شده بود رضايت داد و دولت ايتاليا متعهد گرديد هزينه عمليات مهندسى و فنى ايجاد تاسيسات در مركز يك كشور امروزى را براى واتيكان بپردازد اين مصالحه تاريخى به «ازدواج مصلحتى» معروف گرديد بر اساس عهد نامه مذكور واتيكان بعنوان كشورى مستقل و با موجوديتى بين المللى عرصه جديدى از حيات خويش را آغاز كرد و دولت ايتاليا متعهد شد كه به استقلال واتيكان تجاوز نكرده و آزادى عملكرد پاپ را نقض نكند البته قرار داد مذكور واتيكان را در زمينه ى فعاليت هاى غير مذهبى كاملاً محدود مى كرد و حكومت فاشيست نيز كاملاً مراقب بود واتيكان حتى در سطوح جزيى وارد سياست نشود پاپ يازدهم هم آنقدر ساده نبود كه براى سلطه دوباره مسيحيت بر جامعه ابعاد سياسى آن را نديده بگيرد اما ترجيح ميداد بطور غير مستقيم به اعمال نفوذ سياسى بپردازد و اين سياستى است كه واتيكان تا به امروز همواره پيگيرى مى نمايد. واكنش رسمى كاتوليك در برابر پيمان آشتى يكپارچه شادمانى بود روزنامه رسمى واتيكان نوشت: ايتاليا به خدا و خدا به ايتاليا باز گردانده شد و به نقل از پى يازدهم موسولينى را مردى خواند كه «دست سرنوشت براى ما فرستاده است» موسولينى با زيركى اعلام كرد «ما بايد افتخار كنيم كه ايتاليا تنها كشور اروپايى است كه مركز يك دين جهانى را در خود دارد اين دين در فلسطين ظهور كرد اما در رم كاتوليك شد اگر در فلسطين مانده بود به احتمال بسيار دچار سر نوشت همه فرقه هاى كوچك و گمنامى مى شد كه از ميان رفتند و اثرى از آنها به جا نماند. همچنين در جاى ديگر بيان كرد در درون كشور كليسا نه حاكميت ندارد بلكه آزاد هم نيست حاكميت ندارد چون در اين صورت با مفهوم كشور تعارض پيدا مى كند و آزاد هم نيست چون بايد از نهادها و قوانين كشور و در واقع از مفاد عهد نامه پيروى كند. اينگونه سخنان باعث گرديد كه روابط واتيكان در سالها 32 - 1929 اغلب با ستيزه هاى ديپلماتيك همراه باشد تا سرانجام در سال 1931 توافقى صورت گرفت كه مبناى مناسباتى كما بيش معقول و وصلتى مصلحتى شد. قرار داد لاترانو واتيكان را بعنوان كشور پاپى با مساحتى كوچك در تاريخ 11 فوريه 1929 پديد آورد و امتيازاتى را براى روحانيون و اموال كليسا تأمل شد و مسيحيت را بعنوان تنها مذهب رسمى كشور بر رسميت شناخت. در سال 1985 قرار داد جديدى ما بين كاردينال كازار ولى دبير دولت پاپ و نخست وزير وقت ايتاليا يعنى بتينو كراكسى با امضاء رسيد اين قرار داد امتيازات واتيكان را مجدداً برسميت شناخت اما قانونى كه مسيحيت را بعنوان تنها مذهبى رسمى كشور برسميت مى شناخت لغو گرديد.

بخش سوم ماهيت حقوقى واتيكان

نخستين مسأله عمده اى كه در گفتگوهاى پيمان لاترانو نمايندگان ايتاليا و كليسا به آن برخوردند تعيين موقعيت واتيكان در حقوق بين المللى بوده در آغاز ايتاليا هيچگونه قلمرو ارضى را براى واتيكان نپذيرفت و نوعى از موقعيت برون مرزى كه در قانون ضمانت هاى پاپى آمده بود را پيشنهاد كرد اما نماينده كليسا اعلام داشت واتيكان تأمين قلمرو ارضى براى خود را شرط لازم هر نوع پيمان مى داند و زمان درازى گذشت تا موسولينى توانست در 1928 شاه ايتاليا را به از دست دادن تكه كوچكى از شهر رم قانع كند، در تحديد قلمرو ارضى محله صد هكتارى واتيكان در داخل شهر رم فوراً مورد توافق دو طرف قرار گرفت و به اين ترتيب سلطه دو فاكتويى كه پاپ پى نهم و جانشينانش از سال 1878 بر اين منطقه داشتند به رسميت شناخته شد هر چند ظاهراً موافقت نامه هاى شهر واتيكان را بعنوان كشور شناخته است و قانون اساسى دسامبر 1947 ايتاليا مجدداً قرار مذكور و وضع حقوقى ويژه پاپ را تأكيد كرد اما در نگاه برخى صاحبنظران حقوق بين الملل عمومى اين شناسايى ايجاد كننده كشور نبوده بلكه يك قرار داد دو طرفه است كه ميان دولت ايتاليا و كليسا منعقد گرديده و دولت هاى ديگر را ملزم نمى سازد بموجب كنوانسيون 1933 مونته ويدو دولت بعنوان شخص حقوق بين الملل عمومى بايد داراى شرائط چهار گانه زير باشد: 1) جمعيت دائمى 2) سرزمين معين 3) حكومت 4) اهميت برقرارى روابط با دولت هاى ديگر (حاكميت) در صورتى كه حكومت بين المللى پاپ در واقع يك دولت مصنوعى است كه در جهت نفوذ معنوى كليسا برسميت شناخته شده اما بر اساس واقعيت ها و حلقه هاى حقيقى پديدار نشده است. پرفسور لويى كاواره حقوقدان فرانسوى مى گويد: در حقيقت شهر واتيكان را نمى توان كشور به معنى واقعى (مركب از عناصر تشكيل دهنده آن) دانست زيرا به موجب اين موافقت نامه ها كشور ايتاليا تنها يك واقعه غير قابل اعتراض را پذيرفته است و آن حاكميت واتيكان مى باشد، ايتاليا با واگذارى قسمتى از قلمرو خود به پاپ خواستار بالا بردن استقلال و قدرت روحانى مقام پاپ بوده است و اين نيست كه كشور جديدى در داخل كشور ديگر تأسيس شده باشد. عليرغم نقائصى كه در تشكيل دولت شهر جهانى واتيكان بعنوان يك دولت مستقل وجود دارد اما اكثريت كشورهاى جهان داراى رابطه ديپلماتيك با واتيكان بوده و در بسيارى كشورها سفراء واتيكان در بدو ورود بعنوان مقدم السفراء معرفى مى گردند. واتيكان بعنوان ناظر دائمى در سازمان ملل حضور داشته و در بسيارى از سازمانها و مجامع بين المللى عضو است. واتيكان را حتى اگر كشور (بمعناى مصطلح آن در حقوق بين الملل) محسوب نكنيم اما بر اساس قرار داد هاى مختلف بين الملل كه منشاء تعهدات و الزامات حقوقى است مى تواند با كشورهاى خارجى روابط سياسى بر قرار كند و موافقت نامه هاى مذهبى كه بين پاپ و كشورهاى مختلف انعقاد مى يابد داراى اثر حقوقى است. حقوقدانانى كه معتقد به يك كشور واقعى در شهر واتيكان هستند ميان قرار دادهاى كه پاپ بعنوان رئيس كشور و موافقت نامه هاى مذهبى كه او در مقام رئيس كليسا منعقد مى نمايد فرق مى گذارند و قائلند قرار داد هاى دسته اول مى تواند هر گونه محتوا و مضمونى باشند اما دسته دوم به وضعيت حقوقى كليسا و پيروان او در قلمرو كشور متعاهد مربوط مى شود.

بخش چهارم وضعيت كنونى واتيكان

الف) مشخصات واتيكان

واتيكان مقر كليساى جهانى كاتوليك و بارگاه پاپ رهبر كاتوليك هاى جهان است، اين كشور كه بر اساس قرار داد لاترانو در سال 1929 پديد آمد داراى 44 كيلومتر مربع وسعت مى باشد و در سمت رودخانه توره(4) در وسط شهر رم پايتخت ايتاليا واقع گرديده است، كشور واتيكان به لحاظ تاريخى مجموعه اى از كاخ ها و ابنيه باستانى است كه از دوران امپراتورى روم باستان گرداگرد كليساس منتسب به پترس قديس (حوارى حضرت مسيح) گسترش يافته و هم اكنون بوسيله ديوارهاى بلند قديمى از شهر رم جدا گرديده است پاپ پل ششم در اكتبر 1965 در سازمان ملل چنين بيان كرد: اين مكان كوچك به مقر مقدس (نامى كه كاتوليك ها براى كشور واتيكان استعمال مى كنند) اجازه مى دهد كه از حداقل امكان براى آزادى در انجام ماموريت روحانى خود برخوردار باشد و مخاطبانش را به عدم وابستگى خود به هر سلطه موجود در جهان مطمئن سازد. اگر چه مساحت واتيكان بعنوان كشورى مستقل كه روابط ديپلماتيك با سراسر جهان برقرار نموده است بسيار اندك است اما در حقيقت اين مجموعه تشكيل شده از ادارات و نهادهايى كه حمايت از قريب به نهصد ميليون پيرو مذهب خود را در جهان بعهده دارد و بنحو جدى و فعال در تبليغ انديشه هاى خود مى كوشد، هر چند بعضى از ادارات براى ورود به واتيكان پنج درب اصلى وجود دارد كه هر كدام داراى نام بخصوصى مى باشند اسامى اين دربها عبارتند از:1) درب خوبى و بدى 2) درب مرگ 3) درب ميانى 4) درب شعائر هفتگانه 5) درب مقدس . در اين كشور نزديك به هشتصد نفر زندگى مى كنند كه نيمى از اين تعداد داراى تابعيت واتيكان مى باشند كه از تعداد مذكور حدود 160 نفر بعنوان نمايندگان واتيكان در كشورهاى ديگر زندگى مى كنند.لازم به ذكر است در نزد كاتوليك ها واتيكان داراى دو حيثيت مختلف مى باشد از آن جهت كه كشور مستقلى بوده و داراى روابط ديپلماتيك با ساير كشورهاى جهان و سازمانهاى بين المللى است و بر اساس معاهده لاترانو پديد آمده و مالكيت ارضى خاصى درا داراست واتيكان ناميده مى شود اما از آن حيث كه محل استقرار پاپ رهبر كاتوليك ها و كليساها كاتوليك مسيحى است مقر مقدس santasede نام دارد، در حقيقت عنوان مقر مقدس حاكى از اعلام ولايت پاپ بر تمامى كاتوليك هاى دنيا است و در بر گيرنده كاتوليك هايى موجود در كشورهايى مى باشد كه با كشور واتيكان روابط سياسى ندارند اين عنوان مى رساند كه آنان از حمايت ولايى پاپ براى مراسم مذهبى برخوردارند و در يك كلام عنوان مقر مقدس نمايانگر رابطه ولايى پاپ بر ملت هاى كاتوليك است در حاليكه عنوان واتيكان نشانگر كشورى با حيطه جغرافيايى شخص و داراى روابط سياسى همچون كشورهاى ديگر است سيستم امنيتى واتيكان از آنجا كه واتيكان خود را مستقل از ايتاليا محسوب مى كند و دولت ايتاليا اين واقعيت را با معاهده لاترانو پذيرفت پليس ايتاليا حق ورود به محدوده واتيكان را به هيچ نحو ندارد و واتيكان نسبت به ايتاليا از حقوق و امتيازات برون مرزى بهره بردارى مى كند از اين رو از پرداخت انواع ماليات هاى مقرر توسط ايتاليا معاف است.حفاظت واتيكان بعهده ارتشى موسوم به گارد سوئيسى است اين افراد كه داراى يونيفورم هاى زرد و آبى و نيزه هاى بلند مى باشند (كه گفته مى شود يونيفورم آنان زائيده هنر ميكل آنژ است) عملاً امروزه در مراسم تشريفاتى كار برد دارند و در حدود 90 نفر مى باشند سابقه تاريخى اين نگهبانان به سال 1505 باز مى گردد كه ارتش مذكور توسط پاپ ژوليوس دوم در جهت جنگلهاى داخلى ايتاليا تاسيس گرديد علاوه بر گارد سوئيسى در حدود 110 نگهبان كه نقش مامورين انتظامى را عهدار مى باشند موظف به اجراى نظم داخلى واتيكان هستند لازم به ذكر است كه حد اكثر سرعت مجاز براى اتومبيل ها در محدوده واتيكان فقط 30 كيلومتر مى باشد.

/ 8