محمدجاودان
در اين بخش، در ادامه پرسشهايى كه به اصل شيوه حنفى درباره نقد متن حديث، مربوط مىشود، بحث «انواع ادبى» مطرح گرديده و براى روشن شدن اصل اين بحث، پارهاى توضيحات و نيز اشكالهايى كه به اين بحث وارد است، يادآورى شده و در ضمنِ آن، مبحث نقد متن حديث با استفاده از انواع ادبى مورد چند و چون قرار گرفته است. به عبارت ديگر، ابتدا بحث شده است كه اشكالات با پرسشهاى موجود در بحث انواع ادبى در صورتى كه شيوه نقد انواع ادبى در احاديث معمول گردد ، نيز قابل طرح است. در ادامه، تفاوت ماهوى اثر حديثى با اثر ادبى از حيث «ابژهنگر» و «سوژهنگر» بودن آنها، مورد توجه قرار گرفته و از اين حيث نيز اعمال شيوه نقد ادبى و بويژه نقد انواع ادبى در متن حديثى، مورد پرسش قرار گرفته است . همه بحث در اين بخش همچون بخش نخست در مورد احاديثى است كه صادر از پيامبراند؛ زيرا در بخش نخست (علوم حديث، شماره 21) بحث شد كه اگر قرار است از نقد حديث بهرهاى عايد شود، نقد متن بايد متأخر از نقد سند باشد. ارائه تحليل، توصيف، يا اخذ نتايج بايد در مورد احاديثى صورت پذيرد كه ضعيف، موضوع، مجعول و ... نيستند. در واقع، كل بحث اين بخش به انواع ادبى و مسائل مربوط به آن برمىگردد . 4. حنفى در كتاب دراسات فلسفية، مباحث مربوط به «اَشكال ادبى» را با اشاره به پارهاى از نقدهايى كه به نقد ادبىِ مبتنى بر اشكال و انواع ادبى وارد شده، به پايان برده است.(1) وى از ناقدان شيوه «نقد انواع ادبى» به دشمنان اين شيوه، تعبير و چند نمونه از آن نقدها را ذكر كرده است. سپس، بىآنكه به اين نقدها پاسخى علمى دهد يا سستى آنها را نشان دهد، آنها را به هاى و هوى و طبل توخالى مانند كرده و گفته است : حقيقت، آن است كه اينگونه انتقادات، هاى و هوى صرف يا طبل توخالىاند و نمىتوانند جلوى پيش افتادن دانش را گرفته يا عزم پژوهشگر را از اعلان نتايج و به كارگرفتن شيوههاى جستجو و بررسى حقيقتْ سست كنند.(2 ) جمله اخير حنفى، نشان دهنده دور شدن او از شيوه علمى است؛ زيرا يا بايد در برابر نقدهايى كه در خور پاسخ دانسته نمىشوند، سكوت كرد يا از شيوههاى عالمانه و به دور از خشم و تعصب و توأم با سعه صدر سود جست. در اين صورت است كه مىتوان به تماشاى رخسار زيباى حقيقت، اميد بست . راقم اين سطور، ناگزير است براى نقل پارهاى از نقدها و اشكالهاى وارد شده بر «انواع ادبى»، در آغاز، مسئله انواع ادبى را به اجمال توضيح دهد؛ زيرا گمان مىرود بسيارى از خوانندگان با اين مسئله آشنايى ندارند. سپس، پارهاى از نقدها و اشكالات را از جمله اشكالاتى كه حنفى به اشاره از آنها گذشته است نقل نمايد. روشن است كه اين نقدها اگر وارد باشند، شيوه حسن حنفى را در نقد متن كه بر پايه انواع ادبى استوار شده است دچار اشكال خواهند كرد .انواع ادبى ( literary genre)
انواع ادبى يكى از شاخههاى «نظريه ادبى » (Theory of Literature) و اصطلاحى است كه در نقد ادبى براى طبقهبندى آثار ادبى در گروههاى محدود و مشخص، از نظر شكل يا موضوع (= صورت و مادّه) به كار مىرود.(3) در انواع ادبى اين پرسش، مطرح است كه آيا ادبيات، مجموعهاى از آثار پراكنده است، يا برعكس، بر هر دسته از آثار ادبى، چه به لحاظ مادّه و چه به لحاظ صورت، نظم و قانونى حكمفرماست؟ قدمت اين بحث در غرب، به آراى افلاطون و بويژه ارسطو كه شعر را به انواع كمدى، حماسه و تراژدى طبقهبندى كرده است مىرسد؛ اما توجه جدّى به اين بحث به دوران جديد بازمىگردد. از آغاز نهضت اصلاح دينى در قرن پانزدهم ميلادى تاكنون بحث انواع ادبى دچار تطوّرات گوناگونى شده و بويژه در نيمه نخست قرن بيستم، دستمايه نقد متون مقدس توسط كسانى همچون بولتمان گرديده است . هدف اصلى در انواع ادبى، «طبقهبندى كردن» آثار ادبى است. اين طبقهبندى بر پايه ساختمان آثار ادبى، ويژگىهاى درونى و ساختارى آنهاست. در نتيجه، وجوه شباهت و تمايزى پديدار مىشود و بر اساس اين وجوه، آثار مشابه بر اساس نوع ادبى در دستههاى متفاوت قرار مىگيرند. معيارهاى ردهبندى، متفاوت و متعددند؛ از اين روى، انواع ادبى نيز متفاوت و متعددند. عمدهترين انواع ادبى از اين قرارند : شعر، نمايشنامه، داستان، زندگىنامه و مقاله. هر يك از اين انواع، خودْ داراى شاخههاى متعددى هستند كه هر كدام از آن شاخهها را نيز «نوع» مىنامند. براى نمونه، شاخههاى داستان عبارتاند از: رمانس، رمان و داستان كوتاه. شعر به حماسى، تعليمى و غنايى تقسيم مىشود. در مجموع، بايد گفت انواع ادبى اصلى و فرعى بسيار فراواناند و در جاى خود، مورد بحث قرار گرفتهاند.(4 ) اگرچه توضيح زياد در اين زمينه، دور شدن از موضوع اصلى را درپى دارد، لازم است براى وضوح بيشتر انواع ادبى، بازهم بر بيان مطلب افزوده شود : يكم. نوع ادبى يا شكل ادبى، با «سبك ادبى» تفاوت دارد. نوع (Genre) همان شكل ادبى است كه گوينده يا نويسنده به اثر يا انديشه و موضوع گفتار و نوشتار خود مىدهد. مثل نوع نمايشى يا نوع خندهآور. سبك (Style) ، خصلت و ويژگى (Caracter) اثرِ شاعر يا نويسنده از لحاظ موضوع و بازتابهاى محيط اوست. در سبك، فكر، جنبه ممتاز آن و نيز طرز تعبيرْ مدّ نظر است؛ حال آنكه «نوع»، طرز انشا يا ايجاد موضوع را بيان مىكند. با وجود اين، سبك و نوع، لازم و ملزوم هم هستند؛ زيرا هر اثر ادبى در همان حالى كه داراى نوع ادبى است، سبك ادبى نيز دارد. براى مثال، قصيدههاى عرفى شيرازى (م 999ق) و قصيدههاى عنصرى بلخى (م 431ق) داراى انواع ادبىِ «شعر مدحى» هستند، حال آنكه سبك عرفى، «هندى» و سبك عنصرى، «خراسانى» است . دوم. بدين ترتيب، «انواعِ ادبى، مشتمل بر موضوعاتى است كه در قالبهايى ويژه و با اختصاصات فنى و قواعد خاص، به صورت شعر يا نثر بيان مىشود و نظريه انواع ادبى، كوششى است در راه تقسيم بندى موضوعات گوناگون ادبى با توجه به شكل ظاهرى يا قالبهايى كه موضوعات مورد نظر با مشخصات و قوانين ويژه خود در آن قالبها آفريده و تأليف شدهاند؛ چنان كه هر يك از انواع شعر حماسى، غنايى، تعليمى و... ساختمان و هندسه خود را داراست... . اين انواع در نثر نيز مصداق پيدا مىكند».(5 ) سوم. نظريه انواع ادبى دستمايه نقد انواع است، كه خود شاخهاى از نقد ادبى است. منتقد ادبى با به كارگرفتن نقد انواع و با شناسايى نوع ادبىِ يك اثر به طبقهبندى، توصيف، تحليل، تفسير و ارزيابىِ آن اثر مىپردازد.(6 ) چهارم. همچنان كه نقد ادبى در طول تاريخ، به ويژه در يكى دو قرن اخير، تطوّرات زيادى را از سرگذرانده و از سوى عالمان آن، ديدگاههاى مختلف زيادى درباره آن ابراز شده است، در مورد انواع ادبى و نقد انواع نيز اختلاف نظرهاى فراوانى وجود دارد(7) حتى برخى از منتقدان ادبى، نقد انواع را اساسى نمىدانند و به تمايز نهادن ميان انواع، چندان توجهى نشان نمىدهند.(8 ) پنجم. پرسشها و اشكالهاى متعددى در برابر انواع ادبى قرار دارند، براى نمونه : الف. آثار ادبى به طور دقيق در انواع يا طبقات جاى نمىگيرند.(9) طبقهبندى آثار ادبى بر حسب ساختمان و ويژگىهاى درونى و ساختارى آنها بسيار دشوار است؛ «از اينرو ناچار، گاهى به طبقهبندى كردن بر حسب صورت (مثلاً، تعداد بيات و وضع قافيه) بسنده مىشود؛ امّا اشكال در اين است كه ممكن است آثارى كه از نظر صورت به يكديگر شبيهاند، از نظر مادّه و معنا با هم متفاوت باشند و اين اشكال، البته در مورد آثارى كه از نظر مادّه و معنا با هم شبيهاند نيز صادق است، چه ممكن است اينگونه آثار به صور و قالبهاى مختلف ارائه شده باشند».(10) بنابراين، نمىتوان همه آثار ادبى را به سهولت در انواع مشخصى طبقهبندى كرد. براى مثال، از آنجا كه بيشتر اشعار ديوان كبير مولوى در قالب غزل است، ديوان مزبور بايد از نوع غنايى باشد، حال آنكه از ويژگىهاى حماسى و پند و اندرز نيز برخوردار است . ب. «مشكل ديگر اين است كه كار انواع ادبى، طبقهبندى آثار صرفاً ادبى است؛ اما در مطالعات ادبى گاهى با آثار مهمى سر و كار داريم كه از ديدگاه ماده ادبيات، كاملاً جزو ادبيات محسوب نمىشوند؛ مثلاً تاريخ بلعمى يا حتى بيهقى، كه هرچند از جنبههاى قوى ادبى خالى نيستند، اما از نظر مادّه جزو تاريخ محسوب مىشوند».(11 ) باتوجه به اين نكته، جاى اين پرسش است كه آيا كتب حديثى و روايى را مىتوان جزو آثار ادبى ردهبندى كرد؟ احاديث، اگرچه ممكن است داراى جنبههاى ادبى قوى باشند، امّا ادبيات ويژه خود را دارند. هر حديث از يك يا چند جمله تشكيل شده و احاديث طولانى چندان زياد نيستند و غالب آنها از يك يا چند سطر تشكيل مىشوند. حتّى احاديثى كه به عنوان خطبه و سخنرانى نقل شدهاند، در قياس با سخنرانىهاى امروزى بسيار كوتاهاند. شايد گفتن اينكه احاديث،داراى نوع يا انواع ادبى ويژه خود هستند، به صواب نزديكتر باشد تا گفتن اينكه احاديث به عنوان متن ادبى، داراى همان انواع ادبى آثار كاملاً ادبى هستند. اين نكته شايد رويكرد حسن حنفى را در نقد متن احاديث با چالش جدى روبهرو سازد. اين مسئله، دست كم، احداث احتمال است . مىتوان گفت همانطور كه قرآن از زيبايى ادبى و هنرى فوقالعادهاى برخوردار است و در عين حال، مانند ساير آثار ادبى كه يا منثورند، يا منظوم، نيست و سبك و نوع خاص خود را دارد، احاديث نيز داراى انواع و سبكهاى ادبى ويژه خود هستند . اين امر به معناى آن است كه براى اعمال نقد متن در مورد احاديث، از طريق شناسايى انواع ادبى آنها، بايد قواعد و ساز و كار ويژه احاديث را شناخت و به كار گرفت. دليل اين امر، آن است كه حديث، بر فرض صحّت، هم پايه وحى است و اگرچه براى انسانهاست، اثرى صرفاً انسانى نيست . حسن حنفى كوشيده است تا پارهاى از انواع ادبى احاديث صحيح بخارى را نشان دهد. براى مثال، «گفت و گو» را يكى از اشكال يا انواع يا قالبهاى ادبى احاديث صحيحبخارى دانسته است. وى پس از تحليل «حديث قدسى» به نوع ديگرى از احاديث، اشاره مىكند كه پيامبرْ آنها را با جملاتى مانند «خداى تعالى گفت» آغاز مىكند . حنفى بر اين عقيده است كه اينگونه احاديث داراى درجهاى كمتر از حديث قدسى هستند و انتساب اين احاديث از سوى پيامبر به خداوند، «براى نشان دادن اندازه نزديكى ميان خداوند و گوينده و شنونده»(12) است . گويا از نظر حنفى، نوع و قالب ادبى اينگونه احاديث، گفتوگوست. «چنين مىنمايد كه گفت و گويى ميان خدا با او هست، يا ميان خدا با بهشتيان و دوزخيان، در آخرت، گفت و گويى هست و اين نيز براى دادن اهميّت به حديث و افزايش اثر آن بر شنوندگان است . مثال آن، اين حديث است: خدا گفت: آدميان، به روزگارْ ناسزا مىگويند. روزگار، منم و شب و روز به دست من است».(13 ) از اين بيان حنفى چنين بر مىآيد كه پيامبر از قالب گفت و گو، كه گوينده اصلى خداوند است، به عنوان ابزارى براى تأكيد بر مطلب و افزودن اثر آن بر مخاطبان و مؤمنان بهره جُسته است. لحن مطلبْ زننده است؛ چون چنين برداشت مىشود كه گويى حكايتى از واقع وجود ندارد، مگر آن كه مراد حنفى آن باشد كه روح مطلبِ بازگو شده در حديثْ از آن خداست و پيامبر از جانب خود، قالبى از نوع گفت و گو بر آن پوشانده و در نتيجه، حديث به صورتى درآمده كه گويى به طور مستقيم چنين گفت و گويى در ميان بوده است؛ حال آنكه چنين گفت و گوى مستقيمى در ميان نبوده و پيامبر ضمن اسناد اصلى مطلب به خداوند، در پى نشان دادن تفاوت و جدايى مطلب از قرآن بوده است. حنفى پس از بيان مطلب مزبور، جملهاى را آورده كه در مجموع با توجيه اخير ناسازگار است و به نظر مىرسد ميزانى از اضطراب و آشفتگى در آن وجود دارد: «جمله سخدا گفتز به معناى آمدن عينِ گفته خدا نيست (چه، فقط قرآن و حديث قدسى عين گفته خداست)؛ بلكه افزودن تأكيد است، بويژه هنگامى كه مضمون سخن، اختلافى عقيدتى ميان فرقهها باشد. از اين جاست كه سخن به مصدر اوّل اقتدار (يعنى خدا) نسبت داده مىشود».(14 ) جمله آغازين اين بيان، مطلب درستى است؛ اما آنچه در پرانتز آمده است، جاى تأمل دارد . يعنى، سؤال اين است كه آيا حديث قدسى به لحاظ لفظ و تعبير عين گفته خداوند است يا اينكه صرفاً معنا و محتوا از خداوند است و الفاظ و تعابير از پيامبر است؟ هرچند در اين مسئله وفاق كاملى وجود ندارد، امّا نظر غالب و مشهور در ميان عالمان شيعه و سنّى آن است كه در حديث قدسى، الفاظ و تعابير از پيامبر است و معنا و محتوا از جانب خداوند كه القاى اين معنا به پيامبر از طريق خواب، الهام يا غير اينها صورت مىگيرد.(15 ) رأى حنفى در باب حديث قدسى آن است كه حديث قدسى «مانند قرآن لفظاً و معناً وحى است»(16) و تفاوت آن با قرآن و شباهتش با حديث در آن است كه «تا حدّ زيادى در آن، آفرينش خيالى هست. گفت و گو كننده و پرسنده در آن، جبرييل است تا به شيوهاى سقراطى به پيامبر(ص) آموزش دهد».(17 ) نكته جالب در اينجا اين است كه در تفاوت ميان حديث قدسى و قرآن گفتهاند كه در مورد قرآن، برخلاف حديث قدسى، به طور حتم، جبرييلْ واسطه ميان خدا و پيامبر است. از اين گذشته، اگر حديث قدسى مانند قرآن در لفظ و معنا از خداوند است، چه جايى براى آفرينش خيالى براى پيامبر باقى مىماند. شايد يكى از ادله اين مطلب كه گفتهاند پيامبر از سرودن شعر و حق نقل شعر ديگران خوددارى مىكرد، به آفرينش خيالى شعر كه ركن اساسى آن است باز گردد. هرچه آفرينش خيالى در شعر بيشتر باشد، يعنى هرچه بيشتر مطلب از واقعيت فاصله داشته باشد، دل نشينتر است، تا جايى كه گفتهاند: «اكذبه اعذبه». هنر قرآن در اين است كه در عين به كارگرفتن ابزارهاى ادبى، خيالپردازى در آن وجود ندارد و اصلاً اينكه خداوند بخواهد در سخن خود خيالپردازى كند، سخن نامعقولى است . حنفى پس از تفكيك احاديثى كه با «خداى تعالى گفت» يا «كردگار شما فرمود» آغاز مىشود، از احاديث قدسى و قول به اينكه استناد براى افزودن تأكيد است مىگويد: «بويژه هنگامى كه مضمون سخن، اختلافى عقيدتى ميان فرقهها باشد».(18 ) اوّلاً، چنين به نظر مىرسد كه اين استناد واقعى است، نه صرفاً افزودن تأكيد؛ زيرا نمىتوان گفت كه پيامبر، سخنى را بىآن كه خداوند گفته باشد، به او نسبت داده است. ثانياً، اين مطلب كه پيامبر، زمانى كه هنوز اختلافهاى فرقهاى وجود نداشته، در مورد اختلافهاى فرقهاى آينده سخن گفته است، اگر قرينه بر جعل حديث به سود فرقهاى خاص از سوى پيروان آن فرقه نباشد كه در پارهاى موارد چنين است ، بايد آن را اعلان خبرى غيبى دانست. در اين صورت نيز اسناد سخن، يا خبر غيبى، توسط پيامبر به خداوند، واقعى است، نه براى افزودن تأكيد و تأثير بر مخاطب، و البتّه چنين اسنادى در ذات خود، تأكيد و تأثير افزونى دارد . مؤلّف، به عنوان نمونهاى ديگر از قالب «گفت و گو» در حديث، گفت و گو ميان انسان و خدا را در روز رستاخيز مورد توجه قرار مىدهد و در مورد آن چنين حكم مىكند كه آن «تصويرگرىاى هنرى از پيامبر است، نه رويدادى كه در آينده انجام مىشود». جمله اوّل، توصيفى است از گفت و گوى مزبور و جمله دوم، داورى مؤلّف است در مورد آن. مؤلّف، پس از توصيف و تحليل، در مقام تفسير و تأويل برآمده و پيامبر را از مقام پيامآورى و اخبار از آنچه واقع مىشود، خلع و او را در مسند هنرمندى نازكخيال نشانده كه از سر ظرافتِ طبع و قريحه سرشار، تصوّر ذهنى خود را از موضوعى خاص، هنرمندانه به تصوير كشيده است. در ضمن، حنفى راز اين مسند هنرى پيامبر را گشوده است، كه قوم عرب اهل فصاحت و بلاغتاند.(19) برقرارى اين گفت و گوى مستقيم خيالى ميان آسمان [خداوند] و زمين [انسان]، توسط پيامبر، جامهاى است خيالى كه بر تن «بزرگى امّت و كثرت آن»(20) پوشانده شده است. حنفى در همين زمينه ادامه مىدهد كه پيامبر، گاهى سخنى را به جبرييل نسبت مىدهد، در حالى كه حديث قدسى در ميان نيست. او فلسفه اين كار پيامبر را در افزودن تأثير مىداند : «اين، گفتارى ابتكارى براى افزودن تأثير و پديدآوردن اقناع به گونه ويژه است».(21 ) حنفى در همه اين موارد، نوع ادبى گفت و گو در حديث، و حتى در قرآن را نمايانده و به توصيف و تحليل آنها پرداخته است. برنامه اصلى حنفى، به گفته خود او، توصيف محض احاديث است؛ حال آن كه به نظر مىرسد در موارد مذكور، كه به عنوان نمونه ذكر شدند، از اين برنامه خارج شده و به داورى نيز نشسته است. اينكه پارهاى از اين گفت و گوها تصويرگر هنرى از پيامبر است، نه خبر از واقع يا صرفاً افزودن تأكيد، تأثير و اقناع، يا گفتهاى ابتكارى است، از ديدگاه كلامى پذيرفتنى نيست؛ زيرا به نوعى نسبت كذب دادن، اگرچه به طور غيرمستقيم، به پيامبر است، و اگر لازمه اين احاديث چنين است، بايد در صحت آنها ترديد نمود . متون حديثى را، به معناى عامّ، مىتوان متون ادبى به شمار آورد؛ زيرا به هر تقدير، هر متنى، چه مكتوب و چه ملفوظ، هرگاه به بيان و بنان درآيد، قواعد عام ادبيات و حتى قواعد خاص بر آن تحميل خواهد شد.(22) با اين وجود، يك متن مىتواند ساختار خاص خود را داشته باشد و پارهاى از قواعد متون ديگر در مورد آن صادق نباشد. اين امر، به ويژه در مورد متون دينى و مقدس، شايسته توجّه بيشترى است. مىتوان گفت كه بر حديث، به مثابه متنى دينى، پارهاى از قواعد ادبى عام و خاص حاكم است و در همان حال، نيز مىتوان گفت كه بر حديث به عنوان متنى كه از پيامبر صادر شده اصولى خاص حاكم است . براى مثال، اصل قرآنى «و ما ينطق عن الهوى إن هو إلاّ وحى يوحى»، در مورد پيامبر، اصلى است كه بر سخنان پيامبر و در نتيجه، بر همه قواعد يا انواع ادبى متعارض با اين اصل، حاكم است. حديث، هنگامى كه از طريق نقد سند، به صحتش اطمينان حاصل شود، نبايد بىتوجه به اصل مذكور، موردنقد و تحليل قرار گيرد. پيامبر به اقتضاى مقام نبوّتش، در مقام اخبار از واقع است و هرگز نسبتى غير واقعى به جبرييل يا به هر كس ديگر نمىدهد. در واقع، اصل عصمت پيامبر نيز بر سخنان او حاكم است. اين گونه اصول، متن حديثى را از متون ديگر و هر نوع متن نقلى كه از حيثيت نقل با حديث، شباهت خانوادگى دارد ممتاز مىنمايد . بدين ترتيب، طبقهبندى كردن احاديث در انواع ادبى، نظير گفت و گو، پرسش و پاسخ، نقل مستقيم و... و سپس سرايت دادن پارهاى نتايج به اين احاديث از اين حيث كه تحت اين انواع قرار گرفتهاند، جاى درنگ و ترديد است. اين امر، بويژه در خور بحث و بررسى بيشترى است كه حتى در آثار ادبى محض نيز اين پرسشها مطرح است : آيا مىتوان همه آثار ادبى را به سهولت، تحت نام انواع مشخصى طبقهبندى كرد؟ گفتهاند كه هرگز نمىتوان در آثار ادبى برجسته، يكى از گونهها يا انواع بيان ادبى را شكل يكتاى بيان دانست. نيز، ضرورتى وجود ندارد كه اثرى ادبى، وفادارانه در گستره يك نوع ادبى خاص باقى بماند . همان طور كه پيشتر گفتيم، پارهاى از آثار مهم، مثل متون تاريخى، متن دينى و... به لحاظ مادّه، كاملاً جزو ادبيات به شمار نمىآيند؛ درحالىكه كار انواع ادبى، طبقهبندى آثار صرفاً ادبى است . برخى بر آناند كه ميان آثار ادبىاى كه تحت يك نوع قرار مىگيرند، واقعاً وجوه مشترك وجود ندارد.(23 ) البته، حنفى در غالب موارد، صرفاً به توصيف پرداخته است و نيز، به تصريح، واقعيت وحى و وحى واقعيت را مورد توجه قرار داده است.(24) با اين وصف، بارها سخن از آفرينش خيالى، تصويرگرى هنرى و... به ميان آمده است. «همين طور، احاديثى كه در آنها اندازه فراوانى از آفرينش خيالى هست، مانند اينكه پيامبر، آواز دو مرد را شنيد كه در قبر، عذاب شدند».(25 ) در اينجا بايد از حنفى پرسيد كه مراد از «آفرينش خيالى» چيست؟ آيا پيامبر در اين مورد از نوعى تخيّل سود جسته است؛ بىآن كه مرد در اثر عذاب در قبر ناله و فريادى داشته باشد؟ يا آن كه، مردْ دچار عذاب الهى بوده و پيامبر با چشم باطن آن را درك كرده است، اما براى توصيف آن وضع و حال از زبان عادى، بهره برده است؟ اگر راه حلّ نخست را به دليل تالى فاسد كلامى نپذيريم و به راه حل دوم رأى دهيم كه خود نوعى تأويل و تفسير سخن پيامبر است و نيازمند مبانى اثبات شده ويژه خود ، تخيّل يا آفرينش خيالى نخواهد بود، بلكه نوعى تنزّل در بيان حقيقت است، كه به دليل محدوديت در بيان و زبان، لاجرم اينگونه بيان شده است. اين، همان مطلبى است كه در مورد نزول قرآن گفته مىشود: قرآن، در مقام بيان نابترين حقيقتها الهى و فراتر از مادّه، از آن ساحت برين به زير آمد و نازل شد؛ زيرا امكانات و ابزار زبان به دليل صبغه مادّىاش محدود بود و انعكاس آن حقايق را برنمى تابيد. به نظر مىرسد، اين امر با آفرينش خيالى تفاوت ماهوى دارد . بنابراين، راه حل اين مشكل را از مؤلّف محترم مىطلبيم. شايد سخن او معناى ديگر يا راه حلّ ديگرى دارد . به هر تقدير، پيامبر(ص)، نبى است و خبر مىدهد. خبر دادن او نيز ناظر به واقع است و در اين مقام، جايى براى آفرينش خيالى و تصويرگرى هنرى وجود ندارد. مقام نبى، مقام شاعرى نيست كه معشوقه خود را در وادى تخيل، سيمين بدن، ماه روى و پرىوش مىبيند. براى نمونه، شاهنامه فردوسى، كه داراى نوع ادبى حماسه بوده، و از شاه كارهاى ادبى جهان به شمار مىآيد، و اگر نازكْ خيالىهاى فردوسى در آن متجلّى نشده بود، چنين اثر جاودانهاى، خلق نمىشد. اصولاً، ابداع، تصويرگرى هنرى و آفرينشهاى خيالى، ماهيت آن را شكل مىدهند. شيران شرزه، يلان صف شكن، رزمآوران تهمتن و نبردهاى سهمگين شاهنامه در جهانى ديگر رخ مىدهند، جهانى خيالى كه خداى خالق آن، فردوسى پاكزاد است. شاهنامه اثرى كاملاً ادبى است و طبقهبندى كردن اشعار آن برپايه انواع ادبى، اگر هم كار چندان دقيقى نباشد چنان كه گفتهاند ، به هر حال داراى توجيه است؛ اما به كار گرفتن اين شيوه در مورد احاديث، افزون بر اشكالهاى اين كار در مورد آثار صرفاً ادبى، اشكالهاى اساسى مهمى را به بار مىآورد كه حمل پارهاى از آن بر آفرينش خيالى، يكى از اين موارد است. اجازه مىخواهم اين مطلب را بابيانى ديگر و طرح يك پرسش، توضيح دهم . آيا متون حديثى را مىتوان «اثر ادبى» دانست؟ همان طور كه پيش از اين اشاره شد، پاسخ اين پرسش منفى است. اثر ادبى، آن دسته از آثارند كه به طور كامل در قلمرو ادبى مىگنجند . در واقع، فرآوردههاى فكرى و ذوقى شاعران و نويسندگان هر جامعه، يا مجموعه اشعار و نوشتههاى هنرمندانهاى است كه عواطف و احساسات صاحب اثر را منعكس سازد و نيز احساسات و عواطف خواننده آن را برانگيزاند. سرشت يك اثر ادبى، زيباشناختى است و درون مايههاى هنرى دارد.(26) گفتهاند هر اثر ادبى يا هر اثر هنرى بر چهار اصل بنيادى استوار است:(27 ) 1. پيام يا تِم يا درون مايه (Theme) ؛(28 ) 2. محتوا (Fond) ؛(29 ) 3. قالب و فرم (Form) ؛(30 ) 4. تعبير.(31 ) براى مثال، شاهنامه فردوسى، نمايشنامههاى شكسپير، داستانهاى منطقالطير عطّار و... اثر ادبى به شمار مىآيند.(32 ) روشن است كه متون حديثى از حيث صدورشان از پيامبر، در كنار آثار ادبى قرار نخواهند گرفت و برخلاف آثار ادبى، اولاً و بالذّات، اثر ادبى نيستند . اگرچه متون حديثى يا آثار حديثى، بويژه از جهت محتوا و فرم و تعبير، با آثار ادبى تفاوتهاى اساسى دارند، امّا بسيار مهم است كه وجود تفاوتى چشمگير را با توجه به اُبژه(33) و سُوژه(34) مورد توجه قرار دهيم . اُبژه(35) به چيزى گفته مىشود كه خارج از ذهن و ذات ما و مستقل از ما قرار دارد . ابژه، ممكن است غير مادى باشد(مثل پنداشت، واقعه يا حتى امكان وقوع امرى)؛ لكن در هر حال، واقعاً وجود دارد. وقتى خودِ تصورات ذهنى موجود در ذهن در نگاهى ثانوى، ملاحظه شوند، ابژه به شمار مىآيند . سوژه، امرى كاملاً ذهنى است و وقتى ذهن در برابر جهان خارج قرار گيرد، وجود خارجى ندارد. به عبارت ديگر، سوژه «وجود واقعى» ندارد، بلكه در نفْس ماست. سوژه در ضمير آگاه نويسنده جاى دارد و به تعبيرى استنباطى است از آنچه نويسنده در پى ابراز كردن آن است. براى مثال، يك نوشته و گزارش تاريخى، واقعهاى عينى و بيرونى را توصيف و گزارش مىكند. مورّخْ امرى را كه در جهان عينى و خارج از ذهن او رخ داده، به تصور مىكشد . معمولاً چنين نوشتهاى، دست كم، به طور تلويحى، مدعى حقيقت مىشود : «آنچه به شما مىگويم از اين قرار است؛ آنچه مىگويم واقعاً رخ داده است». ما نيز در مقام خواننده بر مبناى نزديكى آن نوشته به حقيقت اگر بتوانيم ، درباره آن ادعا به داورى مىنشينيم؛ لكن همانطور كه پيشتر اشاره شد اين رهيافت در مورد غالب آثار ادبى چندان سودمند نيست؛ زيرا اين نوشتهها ادعاى جدى درباره حقيقت ندارند. در واقع، ما اين آثار را اغلب به همان صورت كه هستند مىپذيريم و حتى تلاش هم نمىكنيم كه درباره ميزان حقيقت داشتن آنها به قضاوت بنشينيم.(36 ) باتوجه به اين مقدمه، مىتوان گفت كه رويكرد آثار ادبى، «سوژهنگر» و رويكرد متنى مقدس، همچون قرآن و متن حديثى از آن حيث كه از پيامبر[يا امام معصوم] صادر شده، «ابژهنگر» است. قرآن و گفتههاى پيامبر را مجموعهاى از «گزارههاى ناظر به واقع» مىدانيم كه گزارشهاى دقيق و مطابق با واقع ارائه مىكنند. البته احاديثى را كه در كتب حديثى، گفتهاى از معصوم را نقل نمىكنند دست كم به صورت موجبه جزييه ، مىتوان از اين اصلْ استثنا كرد؛ اما در هر حال، رويكرد چنين آثارى ابژهنگر است. اين نكته به طور ماهوى، آثار حديثى را از آثار ادبى جدا مىكند. وجود چنين تفاوتى، راه را بر نقد اين آثار، بويژه به شيوه مكاتب جديد نقد ادبى در مغرب زمين، مىبندد . ممكن است گفته شود، احاديث نيز متون مكتوبى هستند كه فرايندههاى معمول ادبى، مثل گفت و گو، پرسش و پاسخ، نقل مستقيم، روايت، اشاره، تأكيد، انتخاب و... در آن مصداق پيدا مىكنند و از اين روى، اگرچه اثر ادبى نيستند، اما به منزله اثر ادبى به شمار مىآيند و مىتوان آنها را همانند آثار ادبى مورد نقادى قرار داد. در برابر اين ديدگاه، باز هم بايد گفت كه قرار دادن آثار حديثى به منزله آثار ادبى، مسئله ابژهنگر بودن آنها را به سوژهنگر بودن بدل نمىكند، مگر آن كه اين مبنا را بپذيريم كه گزارش پيامبر از «واقع» تا حد زيادى محصور و محكوم ذهن و ذهنيّت او بوده و قرائت خاص شخص او از واقعيت بوده است . روشن است كه همه اين مطالب در مورد احاديثى است كه صحّت آنها مفروض است. در واقع، احاديث غير صحيح كه معلوم نيست از پيامبر صادر شدهاند و يا معلوم است كه از او صادر نشدهاند، تخصصاً از محلّ بحثْ خارجاند. اينگونه احاديث، به ويژه در مورد نزاعهاى فرقهاى، عقيدتى، سياسى و ... قابل تحليل و استنتاج هستند و بايد به آنها نگاهى تاريخى داشت. در چنين احاديثى از ابتدا بايد توجه داشت كه ربطى به پيامبر يا معصوم ندارند و از اين حيث، مانند هر متن ديگرى هستند كه در آن زمان نوشته شدهاند . بدين ترتيب، باتوجه به مجموع مطالبى كه در موضوع «انواع ادبى» تا به اينجا ذكر شد، مىتوان گفت كه پرسشها يا انتقاداتى كه در وهله نخست در موردِ اعمال اين شيوه در خود آثار ادبى مطرح است، پرسشهايى جدّى هستند و راه حلّ خاص خود را مىطلبند. و در وهله دوم اعمال اين شيوه در متون حديثى كه اثر حديثىاند و نه اثر ادبى به نحو جدىترى جاى پرسش و درنگ دارد . صاحب اين قلم، و شايد هيچ كس، منكر آن نيست كه حتى از احاديث صحيح نيز مىتوان بسيارى از مسائل فرهنگى، فكرى، عقيدتى، روانى، تاريخى و اجتماعى جامعه روزگار پيامبر و روزگار مؤلّفان يا راويان مجامع حديثى را به دست آورد؛ امّا اين موضوعى است در درجه دوم كه ثانياً و بالعرض به دست مىآيد. در درجه اوّل، حديث صحيح صادر از پيامبر داراى روح و پيامى است ناظر به واقع، كه در جريان وحى بر پيامبر آفتابى و منكشف شده است و پيامبر، آن را در سخن خود منعكس نموده است. در نقد حديث نبايد جاى آن دو مرحله، عوض شود.(37 )محقق حوزه علميه قم و دانشجوى دكترى تربيت مدرس . 1. ج 2، ص 240 . 2. همان . 3. فرهنگنامه ادبى فارسى، دانشنامه ادب فارسى 2، به سرپرستى حسن انوشه، تهران : سازمان چاپ و انتشارات، چاپ اوّل، ص 175 . 4. ر.ك: انواع ادبى، سيروس شميسا، انتشارات فردوس، چاپ ششم، 1373ش ؛ فرهنگنامه ادب فارسى، دانشنامه ادب فارسى2، پيشين؛ دراسات فلسفية، حسن حنفى، ج 2، ص 211 - 240. مطالبى كه در اين مقاله درباره انواع ادبى گفته شده يا مىشود، برگرفته از اين منابع است . 5. انواع ادبى و آثار آن در زبان فارسى، حسين رزمجو، مشهد: انتشارات آستان قدس، چاپ سوم، 1374ش، ص 10- 11. 6. ر.ك: مبانى نقد ادبى، ويلفرد گرين، لى مورگان و ديگران، ترجمه فرزانه طاهرى، تهران: انتشارات نيلوفر، چاپ سوم، 1380ش، ص 246- 250 . 7. همان . 8. فرهنگنامه ادبى فارسى، دانشنامه ادب فارسى 2، ص 1378 . 9. مبانى نقد ادبى، ص 249 . 10. انواع ادبى، ص 14 . 11. همان، ص 21 . 12. علوم حديث، ش 15 ، ص 101 . 13. همان . 14. علوم حديث، ش 15، ص 101- 102 . 15. مستدركات مقباس الهداية فى علم الدراية، محمدرضا مامقانى، قم: انتشارات مهر، چاپ اوّل، 1413ق، ص 15. حديثى قدسى كه به آن حديث الهى، حديث ربّانى و حديث اسرار الهى نيز گفته مىشود، به حديثى گفته مىشود كه معصوم، گفتهاى را به خداوند نسبت دهد . ابوالبقا در مورد تفاوت حديث قدسى با قرآن گفته است: «قرآن از طريق وحى آشكار، هم لفظ و هم معنايش از جانب خداوند است؛ اما حديث قدسى آن است كه لفظش از نزد رسول و معنايش از نزد خداوند، از طريق الهام يا خواب است (كليّات ابوالبقاء، ص 288 به نقل از علوم الحديث و مصطلحه، صبحى صالح، قم: منشورات الرضّى، چاپ پنجم، 1363ش، ص 124 ). در همين بحث گفته است: از آنجا كه در حديث قدسى، پيامبر از خداوند نقل مىكند، پارهاى از علما به اين قول متمايل شدهاند كه در حديث قدسى علاوه بر معنا، لفظ نيز از خداوند است؛ اما بسيارى از علما بر قول پيشيناند . در باب تفاوت ميان قرآن و حديث قدسى تفاوتهاى زيادى بر شمرده شده است، از جمله اينكه اعجاز و تحدّى وجود دارد؛ اما در حديث قدسى اعجاز و تحدّى نيست. ديگر اينكه در قرآن واجب است كه لفظ نيز از خداوند باشد، بر خلاف حديث قدسى. تفاوت سوم، اينكه مسّ قرآنْ، بدون طهارت جايز نيست؛ ولى در حديث قدسى جايز است. تفاوتهاى ديگرى نيز بر شمرده شده است (ر.ك : مستدركات مقباس الهداية، ص 47 ). در ضمن، حديث قدسى به دو صورت روايت مىشود. 1 . گفته شود: قال رسول اللّه(ص): فى ما يروى عن ربّه؛ اين عبارت را سلف [پيشينيان] به كار مىبردند. 2. گفته شود: قال اللّه تعالى فى ما رواه عنه رسوله(ص)، كه معنا در هر دو مورد يكى است (همان، ص 49 ). 16. علوم حديث، ش 15، ص 101 . 17. همان . 18. همان، ص 102 . 19. همان . 20. همان . 21. همان . 22. مراد از قواعد عام، قواعدى است كه در همه زبانهاى مهم دنيا وجود دارد و جزو ماهيت زبان است. هر زبان، داراى قالبى براى اشاره به زمان است و به نحوى از فعل و فاعل و مفعول استفاده مىكند و از انشا و اخبار به شيوه خاصى بهره مىگيرد و پرسش، تعجب، تهديد و... را به نوعى نشان مىدهد . مقصود از قواعد خاص نيز نحوه به كارگيرى اين چارچوبهاى عام است كه در هر زبان به نحو خاص آن زبان است . 23. ر.ك: انواع ادبى، ص 19 24. در اين كتاب، پرسشهاى ديگرى نيز طرح شده است . 24. علوم حديث، ش 16 ، ص 89 . 25. همان، ص 102 . 26. براى تفصيل بيشتر، ر.ك: انواع ادبى و آثار آن در زبان فارسى، ص 12 14 ؛ فرهنگنامه ادب فارسى، ص 30؛ درباره نقد ادبى، ص 25 29 . 27. درباره نقد ادبى، ص 25 . 28. انديشه مركزى و حرف اصلى هنرمند يا صاحب اثر ادبى كه در محتوا و قالبى خاص به تعبير كشيده مىشود . 29. محتوا، مجموعه شاخ و برگهايى است كه پيرامون پيام، تنيده مىشود . 30. قالب، شكل و يا ساخت، عبارت است از ارائه پيام و محتوا در نظم و ترتيبى ويژه و زبان و بيانى خاص كه از ذوق و مهارت و خلاقيت هنرمندْ سرچشمه مىگيرد. فرم و قالب، در واقع جامهاى است كه بر اندام پيام و محتوا پوشانده مىشود . 31. تعبير، طرز برخورد و نحوه استفاده از موضوع، محتوا و فرم به صورت هنرى است. عظمت كار هنرى در تعبير معين مىگردد . براى تفصيل بيشتر، ر.ك: درباره نقد ادبى، ص 25 29 . 32. همچنان كه از مثالْ پيداست، آثار ادبى به دو شاخه منظوم و منثور تقسيم مىگردند. انواع آثار ادبى، بسته به آن كه از لحاظ شكل ظاهر و قالب يا از نظر معنا و موضوع مورد مطالعه قرار گيرد، تقسيماتى متفاوت پيدا مىكند، مثل نمايشنامه، رمان، داستان، غزل، قصيده، تراژدى، كمدى و... . پيشتر اشاره شد كه عيب تقسيم بندى مطلق آثار ادبى، به ويژه شعر، از لحاظ موضوع يا غرضها و مقاصدى كه شاعر در سرودن شعر دارد و امتزاج و اشتراك موضوعها در بسيارى از آثارست؛ چنان كه ممكن است شعرى هم حماسه باشد و در عين حال، شامل حكمت و اندرز هم باشد و يا اثرى كه براى مدح يا وصف سروده شده است، نكتههاى اخلاقى و دينى را نيز دارا باشد و يا همانگونه كه در ادبيات غربْ مصطلح و معمول است گاه از آميزش و تلفيق نوع ادبى تراژدى با كمدى نوع جديدى به نام «تراژدى كمدى » به وجود آيد (انواع ادبى و آثار آن در زبان فارسى، ص 14 ). 33. object. 34. Subject. 35. شايان ذكر است كه دو واژه ابژه و سوژه از واژههاى كليدى در علوم انسانى به ويژه در فلسفه هستندو تطوّر معنايى زيادى را از سرگذراندهاند تا جايى كه هر كدام به معناى ديگرى استعمال شدهاند.واژه object از ريشه لاتينOb[= over against: برابر، مقابل، در برابر] و Jacer [=to throw: افكندن، انداختن] مشتق شده و معناى رايج و فعلى آن عبارت است از آن چيزى كه در جاى واقعى خود، به عنوان شىءاى خارجى قرار دارد . subject از ريشه لاتين Sub[=under ، درون، در، تحت] و jacer گرفته شده است و در معناى رايج امروزى به هرچيزى كه در ذهن، است از آن حيث كه در ذهن است و امرى ذهنى است، اطلاق مىشود. آقاى اديب سلطانى در ترجمه كتاب نقد عقل محض، اثر كانت، فيلسوف انتقادى مشهور، ابژه را به «برابر ايستا» و سوژه ا به «درون آخته» ترجمه كردهاند، كه اگرچه نامأنوس، ولى دقيق به نظر مىرسند. براى تفصيل بيشتر، ر.ك : Dictionary of philosophy and Religion, William l.Reese, Humanities press