آیا دوباره؟ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آیا دوباره؟ - نسخه متنی

هانا هانیش

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آيا دوباره ؟

مانفرد
صداي داد و بيداد را شنيد و در خودش فرو رفت
البته خودش هم قبلا دعوا کرده بود حتي با
دوستانش کتک کاري هم کرده بود اما پس از چند
روز باز همه چيز به حال اول بازگشته بود و
موضوع فراموش شده بود اما اين داد و بيداد و چيز
ديگير بود راستي چرا پدر و مادرش دعوا مي
کردند ؟

با وجود اين
کلمات درشتي که حالا بين آنها رد و بدل مي شد
از سکوت قبلي بهتر بود براي او سکوت مانند
مه غليظي بود که آن را مي شد لمس کرد اما از درون
آن نمي شد راهي به بيرون يافت مادرش با
صداي بلند و زيري داد زده بود : دست کم تا
کريسمس صبر کن کمي هم به بچه فکر کن

آيا منظورش
او بود ؟ براي چه آن ها بايد صبر مي کردند ؟
و چرا تا کريسمس ؟

روزهاي پيش
از کريسمس سپري شد و مانفرد تنها منتظر علامتي
حرفي اتفاقي بود که موضوع برايش روشن شود اما چيزي
روي نداد

مانفرد روزي
از دوستش هانري پرسيد : پس از کريسمس چه مي آيد ؟

هانري پاسخ
داد : سال نو

و بعد ؟

بعد لابد برف
مي آيد ؟

نه منظور
مادرش حتما اين نبود وقتي که گفته بود :
دست کم تا کريسمس صبر کن

بعد روزي
اتفاق تازه اي افتاد : مادرش در حالي که به
شکل غريبي به او نگاه مي کرد از او پرسيد : تو مي خواهي با
کدام يک از ما زندگي کني ؟ با پدرت يا با من ؟

انگار انگشتان مانفرد که
تا چند لحظه پيش مشغول نوشتن بود خشک شد اکنون
ديگر نمي توانست خودنويس را محکم نگه دارد خب پس
منظور اين بود او قبلا چيزهايي در اين زمينه شنيده بود
حتي به خاطر مي آورد که شب ها گاهي از خواب مي
پريد خواب ديده بود که جانوري مي خواست او را دو شقه کند
وقتي بيدار مي شد جرات نمي کرد که مثل گذشته ها به
رختخواب مادرش بخزد به يادش مي آمد که در کلاس آن ها
پسر بچه اي بود که پيش مادربزرگش زندگي مي کرد چون
والدينش از هم جدا شده بودند گاهي پدرش او رابا ماشين مي
برد و گاهي مادرش به ديدن او مي آمد پسر
بچه زياد هم از اين بابت ناراضي نبود شايد اين جور
خيلي بهتر از ترسي بود که حالا مانفرد داشت

مادرش از
او پرسيده بود : مي خواهي با کدام يک از ما زندگي کني ؟ و
مانفرد پاسخي نداده بود يعني نمي توانست پاسخي
بدهد مادر هم ديگر چيزي نگفته بود

بعد کريسمس
آمد تقريبا مثل سالهاي پيش درخت کريسمس
چراغاني شده بود و زير آن يک جفت اسکي قرمز
رنگ و چند بسته قرار داشت بسته هايي که آن ها را مادربزرگش
عموها و عمه هايش درست کرده بودند مانفرد کوشيد که خوشحال
باشد

پدر راديو را
روشن کرد صداهاي کودکانه اي آهنگ زيبايي را به صورت دسته
جمعي مي خواندند مانفرد اين آهنگ را قبلا يک
بار شنيده بود و بعد آن اتفاق افتاد : ناگهان احساس
از خشم ترس و سرخوردگي در او جوشيد و بيرون زد رفت
و با لگد زد به اسکي و بسته هاي رنگارنگ فرياد کشيد
: هيچي نمي خواهم هيچ کدام از اين ها را نمي
خواهم من خودم را به قتل مي رسانم شما ها پستيد
بديد

و اشک پهناي
صورتش را فراگرفت

پدر راديو را
خاموش کرد مادر زانو زد و بسته هاي پخش
و پلا را جمع کرد

هيچ کس
کلمه اي به زبان نياورد

مانفرد روي
فرش افتاده و چهره اش را با دست هايش پوشانده بود

آيا هرگز از
جا بلند خواهد شد ؟

دري گشوده شد

و بعد پس از
زماني بسيار طولاني مانفرد دستي را روي سر خود
حس کرد

دست برايش
تسلي بخش بود حرکتي نکرد دست نبايد دور مي شد

اين دست دست
پدر بود مانفرد آن را از فشار انگشتان او حس کرد به نظر
مي رسيد که اين دست چيزي را قول مي داد ضربان
قلب مانفرد آهسته شد او از خودش پرسيد : آيا
دوباره همه چيز درست خواهد شد ؟

/ 1