1- حق و باطل - حق و باطل از دیدگاه امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حق و باطل از دیدگاه امام علی (ع) - نسخه متنی

رضا رستمی زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چكيده:

هر انسان دردمند و بيدارى در هر زمان و جامعه‏اى، در پى شناخت‏حق و باطل است تا بتواند راه حق را برگزيند و به سعادت و رستگارى نايل آيد. با پژوهشى در خطبه‏ها و نامه‏ها و كلمات حكمت‏آميز حضرت على‏عليه السلام در نهج‏البلاغه درباره «حق و باطل‏» ، موضوعات ذيل جلب توجه مى‏كند: حق و باطل و مصاديق آن; معيارهاى شناخت‏حق و باطل و بزرگ‏ترين و مهم‏ترين آن‏ها; استقامت و تلاش در راه حق; موانع وصول به حق; سرانجام اهل حق و اهل باطل. حركت در عرصه معرفت‏حق با همه ارزش والايش براى كسانى كه آمادگى‏هاى علمى و عملى لازم را براى صعود به قله‏هاى فرازمند حقيقت و معرفت توحيدى كسب نكرده‏اند، راهى است دشوار و چه بسا به جاى هدايت، به تباهى وهلاكت منجر شود، پس براى رسيدن به حق، بايد پيرو قرآن و سنت‏بود و بدون كسب صلاحيت لازم، از گرفتار شدن در باتلاق‏هاى شبهات و چون و چراهاى بى‏فرجام دورى كرد. توجه به بزرگ‏ترين معيار حق - يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله و امامان معصوم‏عليهم السلام، به ويژه مولا على‏عليه السلام - در وساطت نزول فيض و رحمت‏حق و دفع موانع حق، امرى حتمى و لازم است، بنابراين، بايد فرصت‏ها را مغتنم شمرد و با دقت در ژرفاى بيانات اهل بيت عصمت و طهارت‏عليهم السلام همچون نهج‏البلاغه مانع از قرار گرفتن اين ميراث عظيم و گنجينه پربها در كنج انزوا شد.

1- حق و باطل

الف - معناى لغوى «حق‏»

براى حق معانى گوناگونى ذكر شده است: راغب اصفهانى در مفردات گويد: اصل حق به معناى مطابقت و موافقت است. [1]صاحب تاج العروس مى‏گويد: «حق‏» يعنى ضد «باطل‏» ، صدق، وجود ثابت و . . . . [2]

تفسير مجمع‏البيان در شرح و تفسير لغوى آيه 7 سوره انفال و جاهايى كه واژه «حق‏» به كار رفته است، چنين مى‏نويسد: «حق آن است كه شى‏ء در موقع خود واقع شود. » [3] گويى به نظر وى، «حق‏» هم معناى «عدل‏» است و اين معنا بر تمام مصاديق «حق‏» قابل تطبيق است. خداوند در قرآن مى‏فرمايد: از ميان آنان كسى هست كه ضلالت و گم‏راهى بر او به حق واقع شد (نحل: 36) .

ب - معناى لغوى «باطل‏»

معمولا از معناى حق، ضد آن يعنى باطل نيز فهميده مى‏شود: صاحب مفردات گويد: «باطل چيزى است كه در مقام فحص ثبات ندارد و در فعل و قول هر دو به كار مى‏رود. [4]در اقرب الموارد آمده است: باطل مقابل حق است و آن را فاسد و بى‏اثر و ضايع مى‏سازد. [5]صاحب قاموس قرآن مى‏گويد: باطل آن است كه در قضاوت عمومى مضمحل مى‏شود و بشر در عين ابتلا به باطل به ضرر و ناحق بودن آن حكم مى‏كند. [6]

ج - معناى «حق و باطل‏» در كلام حضرت على عليه السلام

حضرت على عليه السلام مى‏فرمايد: «براى هر حقى باطلى نيز قرار داده‏اند. » [7] و در عبارت ديگرى از «حق و باطل‏» چنين ياد مى‏كنند: «دايره حق در توصيف و بيان، از هر چيزى وسيع‏تر است، ولى به هنگام عمل از روى انصاف، مجال آن از همه چيز تنگ‏تر و كم‏وسعت‏تر است. » [8]على عليه السلام در اين عبارات مى‏فهماند كه در تعريف لفظى از «حق‏» ، هر كس به اندازه وسع خود با زيباترين واژه‏ها به توصيف آن مى‏پردازد، ولى اين‏ها جز تعريف لفظى چيز ديگرى نيست و اصل «حق‏» وقتى معنا مى‏شود كه از سر انصاف و عمل به آن نگاه كنيم. مولاعليه السلام در كلام كوتاه ديگرى به زيباترين وجه از «حق و باطل‏» ياد مى‏كند: «حق سنگين، اما گواراست و باطل سبك، اما بلاخيز و مرگ‏آور» . [9]

2- معيارهاى شناخت‏حق و باطل

مصداق‏هاى «حق‏» چيست؟ مصاديق «باطل‏» كدام است؟ چگونه و با چه معيارهايى مى‏توانيم آن‏ها را بشناسيم؟ اين پرسش‏ها پيوسته در طول تاريخ براى همه انسان‏ها مطرح بوده است; چون هر كس راه و روشى براى زندگى انتخاب مى‏كند. اما مهم آن است كه آدمى كدام راه را برگزيند تا منطبق بر حق و متضمن سعادت و رستگارى باشد و با اهل حق در دنيا و آخرت همنشين گردد. پس ابتدا بايد حق و باطل و معيارهاى اين دو را شناخت تا اهل حق و باطل را از هم تشخيص داد. [10]در بسيارى از خطبه‏ها و نامه‏ها و حكمت‏هاى حضرت على‏عليه السلام به طور مستقيم يا غيرمستقيم، به مصاديق و معيارهاى حق يا باطل اشاره شده است:

الف - راه مستقيم

راه خدا; همان راهى كه خداوند براى سعادت انسان تعيين مى‏كند، راه حق و جز آن باطل است. به عبارت ديگر، اگر بپذيريم كه خالق مهربان انسان را بيهوده نيافريده و برنامه و هدف زندگى شايسته‏اى براى او مشخص نموده، پس منشا راستين حق و تعيين‏كننده معيار شايسته براى شناخت‏حق همان آفريننده بزرگ هستى است. در نهج‏البلاغه مى‏فرمايد: «انحراف به راست و چپ گم‏راهى و ضلالت (باطل) است و راه مستقيم و ميانه جاده وسيع حق. » [11]مسلم است آن‏جا كه على‏عليه السلام از خدا مى‏خواهد تا دل‏هاى همه به سوى‏حق متوجه شود، منظورش‏روى‏آورى قلبى‏به‏سوى خداست: «خداوند دل‏هاى ما و شما را به سوى حق (راه راست) متوجه سازدو شكيبايى و استقامت و تحمل حق را به ما الهام‏نمايد» . [12]

ب - اسلام حق است و غير آن باطل

مجموعه بينش‏هاو دستورالعمل‏هايى‏كه تمام مسير حق را تشكيل مى‏دهد «اسلام‏» نام دارد و خداوند آن را مقرر كرده و معيار حق قرار داده و پيروى كامل از آن نشانه حركت و ره سپردن در مسير حق است: «دين‏اسلام‏آيينى‏است‏كه خداوند براى خويشتن انتخاب نموده. اسلام داراى ستون‏هايى است كه خداوند آن‏ها را در اعماق حق استوار ساخته و بنيان آن را ثابت و استوار گردانيده است. » [13]

ج - پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله; بيانگر و معيار حق

از ديدگاه حضرت على‏عليه السلام، وجود پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و سيره آن حضرت دقيقا حق بوده و آشكاركننده حق از جانب خدايى است كه او را به حق مبعوث گردانيده و مسلم است كه پيروى ازآن بزرگوار، معيار شايسته‏اى براى تمايز حق از باطل مى‏باشد; يعنى هر كس مطابق دستورات آن حضرت راه سپرد حق است، وگرنه باطل: «و گواهى مى‏دهم كه محمدصلى الله عليه وآله بنده و فرستاده اوست، خدا او را هنگامى فرستاد كه نشانه‏هاى هدايت‏به كهنگى گراييده و جاده‏هاى دين محو و نابود شده، او حق را آشكار ساخت و مردم را نصيحت نمود. » [14]در بسيارى از خطبه‏هاى آن حضرت‏عليه السلام مى‏بينيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله را چنين توصيف مى‏كنند: «خداوند پاك و منزه حضرت محمدصلى الله عليه وآله را به حق مبعوث گرداند. » [15] درباره حضرت محمدصلى الله عليه وآله نيز از خدا چنين درخواست مى‏كند: «خداوندا، برترين درودها و افزون‏ترين بركات خويش را بر محمدصلى الله عليه وآله، بنده و فرستاده خويش، بفرست; همو كه پايان‏دهنده رسالت پيشينيان و گشاينده راه سعادت و هدايت و آشكاركننده حق‏به‏وسيله حق‏و جلوگيرى كننده از تحريكات باطل‏هاست. »[16]

د - قرآن

يكى از بهترين معيارهاى شناخت‏حق از باطل «قرآن‏» است. اگر بخواهيم درباره قرآن از منظر نهج‏البلاغه سخن بگوييم، بحث كاملى مى‏طلبد. در بسيارى از خطبه‏ها و نامه‏ها و حكمت‏هاى نهج‏البلاغه، به قرآن و موضوعات، آيات و دانش‏هاى گوناگون آن اشاره شده است; چنان كه مى‏توان گفت: نهج‏البلاغه ترجمان قرآن به حساب مى‏آيد، تا آن‏جا كه به موضوع «حق‏» ارتباط دارد، به برخى سخنان حضرت على‏عليه السلام درباره قرآن اشاره مى‏شود:

1. بيانگر راه مستقيم: «تنها راه نجات، راه ميانه است كه قرآن كريم و ميراث نبوت بر آن دلالت دارد و از آن مسير سنت و طريقه رسول‏خداصلى الله عليه وآله آشكار مى‏شودو سرانجام كارنيزبه سوى‏آن‏است. » [17]

2. پيوسته حق‏گو: «كتاب خداوند در ميان شما سخنگويى است كه هيچ گاه زبانش از حق‏گويى خسته نمى‏شود و خانه‏اى است كه پايه‏هايش هرگز فرو نمى‏ريزد و نيرومندى است كه يارانش شكست نمى‏خورند. » [18]

3. بيناكننده: «اين كتاب خداست كه با آن مى‏توانيد حقايق را ببينيد و با آن بگوييد و به وسيله آن بشنويد و قسمتى از آن به وسيله قسمتى ديگر به سخن مى‏آيد و برخى از آن‏گواه برخى ديگر است. » [19]

4. ميزان حق، راهنماى خير و شر: «خداوند كتابى هدايت‏كننده و راهنما براى انسان‏ها فرستاده و نيكى و بدى و خير و شر را در آن آشكارا بيان كرده است. » [20]«قرآن براى هرگونه حجت‏آورى و داورى و بازخواست كردن، كفايت مى‏كند. » [21]

ه. - اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله

اهل بيت پاك رسول خدا عليهم السلام پس از پيامبرصلى الله عليه وآله، در كنار قرآن و به عنوان مفسر و معلم قرآن و داناترين افراد به سيره و سنت رسول خداصلى الله عليه وآله راهنمايى امت را بر دوش دارند و همچون پرچم و نشانه، محور حق مى‏باشند و افراد بايد خود را با اين محور بسنجند تا متوجه شوند چه قدر بر حق منطبق هستند. بديهى است كه بايد به گونه‏اى پيرو آنان بود كه نه از آنان پيش‏تر افتاد و نه عقب‏تر از آنان قرار گرفت كه نجات انسان تنها ملازمت و هم‏راهى با آنان است: «و خداوند در ميان ما - اهل بيت‏عليهم السلام - پرچم و نشانه حق را برافراشت; هر كه از آن پيش افتاد، از دين خارج شد و هر كه با آن مخالفت كرد، نابود گرديد و فقط هر كه با آنان هم‏راهى نمود، به حق پيوست. » [22]

اين خاندان پاك و معصوم همان كسانى هستند كه ذره‏اى از حق منحرف نشده‏اند. از اين‏رو، معيار شايسته حق و آيين الهى‏اند و راهشان‏ادامه سيره‏رسول گرامى‏صلى الله عليه وآله وبازدارنده‏ازهرگونه تحريف و گمراهى است. مسلم است هر جا حق از مسيرش خارج شود، به وسيله آن‏ها به جايگاه خويش بازگشته، از باطل فاصله مى‏گيرد. بدين‏سان، در طوفان‏ها و گردبادهاى حوادث، تنها در پناه ايشان مى‏توان سالم ماند و هميشه بر مسير حق باقى بود: «كجا مى‏رويد و رو به كدام طرف مى‏كنيد؟ پرچم‏هاى حق برپاست و نشانه‏هاى آن آشكار است. با اين‏كه چراغ‏هاى هدايت نصب گرديده است، باز گمراهانه به كجا مى‏رويد و چرا سرگردانيد، در حالى كه عترت پيامبرتان در ميان شماست؟ آن‏ها زمام‏هاى حق و پرچم‏هاى دين و زبان‏هاى صدقند. آن‏ها را در بهترين جايى كه قرآن را در آن حفظ مى‏كنيد (در دل‏ها و قلوب پاك) جاى دهيد و همچون تشنه‏گامان، براى سيراب شدن به سرچشمه زلال آنان هجوم آوريد. » [23]

مرحوم سيد رضى خطبه‏اى را از مولا على عليه السلام ياد مى‏كند كه به طور گسترده، به ارزش‏هاى آل محمد صلى الله عليه وآله اشاره كرده، ولى تنها بخشى از آن را نقل نموده است: «آل محمد صلى الله عليه وآله مايه حيات و علم و دانشند و نادانى در ميانشان مرده است. حلم آنان، شما را از علمشان آگاه مى‏سازد و ظاهرشان از باطن آنان و سكوتشان شما را از حكمت و منطق خود مطلع مى‏كند. و هرگز اهل بيت پيامبر عليهم السلام با حق مخالفت نمى‏كنند و در آن اختلاف ندارند. آنان ستون‏هاى اسلام و پناهگاه‏هاى امن امت اسلامى‏اند. به وسيله آنان حق به اصل و جايگاه خويش باز مى‏گردد و باطل از محل خويش دور و نابود مى‏شود. » [24]

اميرالمؤمنين عليه السلام; بزرگ‏ترين نماد حق: حضرت على‏عليه السلام كامل‏ترين انسان، عصاره هستى، تجلى خدا به طور كامل در يك انسان، زيباترين و بهترين و شايسته‏ترين معيار حق در همه اعصار و براى همه انسان‏هاست. اصلا حق با على معنا پيدا مى‏كند و على با حق تجلى يافته و يكى گشته است. بارها حضرت محمدصلى الله عليه وآله به اين موضوع اشاره نموده‏اند: «الحق مع على و على مع الحق. » [25]

هرچند هيچ‏كس نمى‏تواند حق مطلب را درباره على‏عليه السلام و حق بودن وى ادا كند، ولى نهج‏البلاغه آكنده از كلام گهربار آن حضرت است‏كه درموردحق‏بودن خودماراراهنمايى‏مى‏كند. در بسيارى از موارد، مولاعليه السلام با اطمينان و قاطعيت و با سوگندى كه از جانب صادق‏ترين انسان گفته شده است، درباره خود چنين تعبيراتى دارد: «سوگند به آن كه جز او آفريدگار و معبودى نيست، بدون هيچ ترديدى، بدانيد كه من در جاده حق قرار دارم و مطمئن باشيد كه آن‏ها (مخالفان و دشمنان على‏عليه السلام) در لغزشگاه باطل قرار دارند. » [26]

هيچ شك و ترديدى نيست كه براى شناخت‏حق از باطل و اهل حق از اهل باطل، حضرت على‏عليه السلام ملاك و معيار شايسته و بارزى است كه هر كه در فكر و عمل، صادقانه و عاشقانه، با على‏عليه السلام و سخنان او هماهنگ و هم‏گام و تابع و پيرو باشد، به حق نزديك است و هرچه احساس دورى و غربت از على‏عليه السلام كند و عمل و فكر على‏عليه السلام برايش نامانوس آيد، از حق نيز دور شده، به باطل روى آورده است. به عبارت ديگر، نگرش هر كس نسبت‏به على‏عليه السلام، حق و باطل بودن خود را نشان مى‏دهد.
نبايد فراموش كرد كه منظور از «على‏» عليه السلام تنها يك نفر نيست، بلكه حضرت على‏عليه السلام سر سلسله امامت و ولايت و تداوم‏دهنده حقيقت‏برگزيدگى خدا و رسالت در ميان مردم است. آرى، على شايسته‏ترين مردم و بر حق‏ترين آنان است. خود آن حضرت بارها به مناسبت‏هاى گوناگون، مردم را به اين مهم متوجه مى‏كرد و مى‏فرمود: «شما خوب مى‏دانيد كه من برحق‏ترين مردم هستم و از همه مردم شايسته‏ترم. » [27]

اين معنا براى حضرت على‏عليه السلام تنها به منظور نشان دادن به مسلمانان نيست، بلكه منظور از «برحق‏ترين‏» براى على‏عليه السلام، در ميان تمام انسان‏هاست; يعنى عامل تداوم حيات انسان‏ها على‏عليه السلام بود; زيرا اگر چنين انسان بر حق و شايسته‏اى در ميان انسان‏ها يافت نشود، ترجيح انسان بر ديگر موجودات كارى ناشايست است. آنان كه در مسير حق گام برنمى‏دارند و از برنامه‏هاى الهى در خلقت‏خويش غافلند، به طفيل وجود افراد معصوم و پاكى همچون على‏عليه السلام و اهل بيت عصمت و طهارت‏عليهم السلام زنده‏اند، هر چند خود نمى‏دانند. اين موضوع در كلام همه معصومان‏عليهم السلام و قرآن آمده است، آن‏جا كه خداوند به رسول خودصلى الله عليه وآله مى‏فرمايد: «اى پيامبرصلى الله عليه وآله، اگر تو و اهل بيتت نبوديد، جهان و افلاك را نمى‏آفريدم‏» . [28]

كيست كه واقعا حق شكرگزارى و عبادت خدا را آن چنان كه شايسته است، به جا آورده باشد، جز اين خاندان پاك كه با عمل و فعاليت مستمر و عاشقانه خويش و به دور از هرگونه رياكارى و تنبلى و بادقت و حساسيت، كه با از دست ندادن فرصت‏ها به اين مرحله رسيده و «اسم اعظم خدا» گشته‏اند؟ حضرت على‏عليه السلام‏مى‏فرمايد: «به خدا سوگند، من اسم اعظم خدايم. » [29]

اين تنها اوست كه با قاطعيت مى‏گويد: «از آن زمان كه حق به من نشان داده شده، هرگز در آن شك نكرده‏ام، هرگز دروغ نگفته‏ام و هرگز گم‏راه نبوده‏ام و هرگز كسى به وسيله من گمراه نشده است. » [30] در توضيح همين سخنان است كه به طور واضح، موضع‏گيرى‏هاى حق و باطل را بر اساس وجود خويش چنين بيان مى‏كند: «اى مردم، بدانيد كه به وسيله ما از تاريكى‏هاى جهالت و گم‏راهى درآمديد و هدايت‏شديد و به كمك ما، به بلند مرتبگى دست‏يافتيد و صبح سعادت شما در پرتو وجود ما طلوع كرد. كر باد گوشى كه نداى بلند پند و اندرز را درك نكند. مسلما گوشى كه با صيحه نادانى و جنايت (ظلم به خدا، خود و مردم) كر شده است، آهنگ ملايم حق را نشنود. مطمئن باد قلبى كه از خوف خدا جدايى نپذيرد! . . . آن هنگام كه در جاده‏هاى ضلالت‏سرگردان بوديد و راهنما و دليلى نمى‏يافتيد، شما را به جاده‏هاى حق رهبرى كردم; تشنه رهبر بوديد و او را نمى‏يافتيد، من شما را به حق رهنمون شدم. امروز مهر سكوت را مى‏شكنم و سخنانى مى‏گويم كه در عين فشردگى و اجمال، هزاران زبان گويا داشته باشد. (از حق) دور است آن راى و نظرى كه از دستوراتم تخلف كند; زيرا من از زمانى كه حق را يافته‏ام، در آن ترديد نكرده‏ام. اگر امروز ما بر سر دو راهى حق و باطل قرار گرفته‏ايم، آن‏كه حق را يافته و مطمئن است، (على‏عليه السلام و يارانش) هرگز ترديد نمى‏كند. همان‏گونه كه اگر آب همراه كسى باشد، تشنه نگردد. » [31]

اين فراز از كلام آن حضرت‏عليه السلام چنان حق مطلب را ادا كرده و دقايق را به طور خلاصه شرح داده است كه گويى على‏عليه السلام تمامى عمر را با بحث و بررسى در فكر و عمل روى اين موضوع (تا آن‏جا كه على‏عليه السلام خود نماد شايسته حق گشته) سپرى كرده است. جالب اين‏جاست كه هرگاه روزگار به على‏عليه السلام اقبالى مى‏كرد، ديگر باطل مجالى براى خودنمايى نداشت: «پس براى دفع حوادث به پا خاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين حق پابرجا و محكم گرديد. » [32]حضرت‏عليه السلام زمانى اين سخن را مى‏گويد كه مردم از اطراف و اكناف با پافشارى زياد، با او بيعت كردند. در اين حالت‏بود كه فرمود: «ترسيدم اگر اسلام و اهلش را يارى نكنم، شاهد نابودى و شكاف عميق‏تر در اسلام باشم. » [33] و چون خود در راس حكومت اسلامى قرار گرفت، فرمود: «اكنون حق به صاحبش رسيده است. » [34]

ايشان پيوسته بر اين حال پايدار ماندند و هرگز احساس ناتوانى نكردند و تا زمانى كه بر مسند خلافت‏بودند، پيوسته در قول و عمل، در برپا داشتن حق و دفع باطل كوشيدند. آن حضرت‏عليه السلام در خطبه 33 به بهانه وصله كردن كفش خود به ابن عباس چنين فرمود: قيمت اين كفش (كه بسيار وصله خورده) چه قدر است؟ گفت: هيچ بهايى ندارد. فرمود: «به خدا سوگند، همين كفش بى‏ارزش برايم از حكومت‏بر شما محبوب‏تر است، مگر اين‏كه با اين حكومت، حقى را به پا دارم و يا باطلى را دفع نمايم. » [35] در ادامه همين خطبه آمده است كه آن حضرت‏عليه السلام به سوى مردم حركت كردند و برايشان سخنانى ايراد نمودند و در ضمن آن، ارزش پيامبرصلى الله عليه وآله و خاندان اوعليهم السلام را به آنان يادآورى كردند و با قاطعيت، پاى‏دارى خود را در احقاق حق و دفع باطل به آنان چنين گوشزد نمودند: «به خدا سوگند، من در پى اين مردم (امت رسول خداصلى الله عليه وآله) بودم و آن‏ها را به پيش‏روى وا مى‏داشتم تا باطل با همه تجملات و آراستگى‏اش عقب‏نشينى كرد و حق ظاهر گشت. در اين راه، هرگز ناتوان نشدم و ترس مرا احاطه نكرد. اكنون نيز به دنبال همان راه مى‏روم و پرده باطل را مى‏شكافم تا حق از درون آن خارج گردد. » [36] آن حضرت تا آخرين لحظات زندگى‏اش بر همين روش باقى ماند.

در تاريخ مى‏خوانيم: پس از ضربت ابن ملجم، پزشكان كوفه گرد آمدند. در بين آنان، از همه ماهرتر اثير بن عمرو بود كه جراحات را معالجه مى‏كرد. پس از معالجات خود، گفت:


يا على وصيت‏هاى خود را بنويس; زيرا اين ضربت‏به مغز رسيده و معالجه مؤثر نمى‏افتد. امام‏عليه السلام كاغذ و دواتى خواستند و وصيت‏خود را نوشتند. [37]در محتواى اين وصيت، عصاره زندگى على‏عليه السلام نمايان است. در فرازى از اين وصيت مى‏خوانيم: «اى فرزندانم (حسن و حسين) ، شما را به تقوا و پرهيزگارى و ترس از خداوند سفارش مى‏كنم. در پى دنيا پرستى نباشيد، گرچه به سراغ شما آيد و بر آنچه از دنيا از دست مى‏دهيد، تاسف مخوريد و به حق سخن بگوييد. . . » [38] آرى، حضرت على‏عليه السلام در حالى از دنيا رفت كه هيچ كس همانند او، در آشكار ساختن حق صادقانه و عاشقانه گام بر نداشت. او تجسم عينى حق، قرآن ناطق، كمال علم و تجلى هدف خلقت‏خدا از انسان است كه تشنگان حق را سيراب مى‏كند و پرده‏هاى ابهام را از تاريكى‏هاى شبهات بر مى‏گيرد. چنين كسى بايد بهترين و اصلى‏ترين معيار حق و بزرگ‏ترين نماد حق باشد.

3- استقامت و پاى‏دارى در راه حق

نگه‏داشتن حق و منحرف نشدن از آن، پس از شناختن و هدايت و رسيدن بدان، به شكيبايى و استقامت و پاى‏دارى شايسته‏اى نيازمند است و بسى دشوار و سخت و كسى كه خالصانه جوياى حق است، نبايد به خاطر زيان‏هاى ظاهرى، جبهه حق را ترك كند و به سوى باطل رود، هر چند ظاهرا ممكن است‏باطل دشوارى كم‏ترى داشته و حتى سود و بهره دنيوى به دنبال داشته باشد. از ديدگاه على‏عليه السلام، پاى‏دارى و استقامت در راه حق به عوامل ذيل بستگى دارد:

الف - تلاش و كوشش

وصول به مدارج حق جز با جديت و تلاش امكان‏پذير نيست و انسان‏هاى كوشا و جدى مانوس حق هستند و آن را درك مى‏كنند: «جز با تلاش و كوشش، حق درك نمى‏شود. » [39] آرى، تلاش و كوشش‏بااستقامت درحفظحق‏ملازم‏است وهرگزازآن‏جدانمى‏شود.

ب - اميدوارى به حق در عين كمى افراد آن

برخى افراد همه جا خود را طرفدار اكثريت نشان مى‏دهند، ولى انسان‏هاى حق‏شناس و آزاده هر جا وارد شوند تنها حق را در نظر دارند و از آن حمايت مى‏كنند و هرگز به كثرت تعداد اهل باطل، فريفته نمى‏شوند تا بدان گرايش پيدا كنند و هر چند كه طرفداران حق كم باشند نااميد نمى‏شوند: «حق و باطلى وجود دارد و براى هر يك پيروانى است. پس اگر باطل بسيار و پرتعداد باشد، اين عجيب نيست و از گذشته دور نيز چنين بوده و به باطل عمل مى‏شده است و اگر حق كم تعداد است، جاى اميدوارى است كه زياد گردد. » [40] پس فرد حق‏جو با پيوستن به جبهه حق به تعداد آن‏ها يك نفر مى‏افزايد و از خداوند مى‏خواهد كه طرفداران حق را افزون كند و خود نيز در شناساندن حق به ديگران تلاش مى‏كند.

ج - علم و صبر; دو اصل ملازم هم براى دفاع از حق

براى دفاع از حق و آشنا شدن به همه جوانب آن، علم و صبر با هم ملازمند: «خود را براى يارى حق، هر جا كه باشد، در آغوش سختى‏ها بيانداز، دانش دين بياموز و خويشتن را در ناخوشايندها به صبر عادت ده كه شكيبا بودن در راه حق، چه اخلاق خوب و پسنديده‏اى است! » [41] اين‏گونه تربيت‏شدگان مكتب حق به پايه‏اى رسيده‏اند كه وجود خود را به طور كامل وقف حق كرده‏اند و براى اين‏كه حق به ظهور برسد و حاكم گردد، هر جا حق را ببينند، به يارى آن برمى‏خيزند و هر جا با جبهه باطل روبه‏رو شوند، با آن مى‏ستيزند و ياور و طرفدار حق هستند: «خداوند رحمت كند كسى را كه چون حقى را مى‏بيند، به يارى آن برمى‏خيزد و هرگاه ستمى را مشاهده مى‏كند، از آن جلوگيرى مى‏كند و هميشه ياور حق و اهل حق است تا آن حد كه براى يارى حق به استقبال دشوارى‏ها مى‏شتابد، در هر جا كه باشد; زيرا حق مكان نمى‏شناسد و اجراى حق نياز به كمك همه حق‏مداران در همه جاى دنيا دارد. » [42]

د - انس با حق و گريز از باطل

گامى ديگر در راه استقامت و پاى‏دارى بر حق، رسيدن به مقامى است كه انس آدمى با حق چنان زياد شود كه اگر قدمى به سوى باطل برداشت - اما نه به دليل روى آوردن بدان - باطل بى‏درنگ و با وحشت از او بگريزد و حق سوى او بيايد و اين صفت دست‏پروردگان مكتب على‏عليه السلام همچون ابوذر است‏كه به او فرمود: «ابوذر، بدان كه هيچ چيز جز حق با تو مانوس نمى‏شود و جز باطل از تو به وحشت نمى‏افتد. (آن‏ها كه از تو مى‏ترسند، باطل هستند. ) اگر دنياى آن‏ها را مى‏پذيرفتى، تو را دوست مى‏داشتند و با تو دشمنى نمى‏كردند و اگر بهره‏اى از دنياى آن‏ها براى خود برمى‏داشتى، تو را در امان مى‏داشتند و تبعيد نمى‏كردند. . . »[43]

ه- اجراى حق براى خويشان و بيگانه به طور يكسان

آن‏كه در اجراى حق بين خويشاوند و بيگانه فرق مى‏گذارد و از عدالت‏خارج مى‏شود معناى «استقامت و پاى‏دارى در راه حق‏» را نمى‏فهمد و از اهل حق دور مى‏گردد. به همين دليل، در بسيارى از موارد مى‏بينيم كه حضرت على‏عليه السلام به كارگزارانش تذكر مى‏دهد كه «حق را درباره آن‏ها كه خواهان حقند، چه خويشاوند و چه بيگانه، (به شايستگى) رعايت كن و در اين راه شكيبا باش و به حساب خدا بگذار. (پاداش اين كار را از خدا بخواه. ) » [44]

طبيعى است وقتى انسان بخواهد اين‏گونه عمل كند، مورد اعتراض اطرافيان و نزديكان زياده‏طلب قرار مى‏گيرد. ولى اين اعتراض‏ها نبايد او را از ميدان حق بيرون كند يا نااميد شود، بلكه بايد با شكيبايى و استقامت، به وظيفه‏اش عمل كند و انتظار پاداش را تنها از خدا داشته باشد، هر چند عمل به حق از نفع او بكاهد. اين‏گونه افراد در نظر على‏عليه السلام، برترين مردم نزد خدايند: «برترين مردم نزد خدا كسى است كه عمل به حق، براى او محبوب‏تر از باطل باشد، اگرچه حق از نفع او بكاهد و برايش مشكلاتى پيش آورد و باطل براى او منافعى فراهم سازد. » [45]

و - آمادگى براى مقابله با روى‏گردانان از حق

يكى ديگر از نشانه‏هاى كسى كه در راه حق استقامت مى‏كند آن است كه هميشه براى مبارزه با ظالمان و مخالفان حق و عدالت (در عين شناخت و همراهى امام معصوم زمان خويش) آماده باشد. حضرت على‏عليه السلام در زمان خلافت‏خود، مردم خود را اين‏گونه مخاطب قرار مى‏دادند: «آماده شويد براى حركت‏به سوى گروهى كه از حق روى برگردانده و حق را نمى‏بينند و به ظلم كشيده شده و حاضر به پذيرش عدالت‏به جاى آن نيستند; از كتاب خدا فاصله گرفته‏اند و از راه راست منصرف گشته‏اند. » [46]

ز - مهم‏ترين صفت پرهيزگاران

پر واضح است كه حضرت على‏عليه السلام در بسيارى از سخنان خويش، به تقوا و صفات متقين اشاره مى‏كنند و عدل و حق‏گرايى متقين را در همه موارد مد نظر دارند: «نخستين مرحله عدالت پرهيزگار آن است كه خواسته‏هاى دل را بيرون كرده، حق مى‏گويد و به حق عمل مى‏كند و هيچ كار خيرى نيست، جز آن‏كه براى انجامش به پا خاسته و از پاى نمى‏نشيند. » [47] در جاى ديگر مى‏فرمايند: «در محيط باطل وارد نمى‏شود و از دايره حق بيرون نمى‏رود. » [48] اميرمؤمنان على‏عليه السلام تجسم عينى استقامت در راه حق با توصيف خود، همه پرهيزگاران و حق‏خواهان را اين‏گونه تعليم مى‏دهد: «به جان خودم سوگند كه در جنگ و نبرد با كسى كه به مخالفت‏برخاسته و به ضلالت و گم‏راهى افتاده است لحظه‏اى مسامحه و سستى نمى‏كنم. » [49]

4- موانع وصول به حق

در مسير حق موانعى پيش مى‏آيد كه بايد آن‏ها را دقيقا بازشناخت تا هنگام مواجهه بتوان با آمادگى كامل از آن‏ها گذشت. مى‏توان گفت: با شناخت معيارهاى «حق‏» و عمل بدان و استقامت در راه آن حق تا حد زيادى موانع و آفات حق بازشناسى و برطرف مى‏شود; مثلا; آن‏جا كه حق، اسلام، رسول خداصلى الله عليه وآله، قرآن، على‏عليه السلام و اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله حق هستند، هر چه جز آن‏هاست‏باطل و مانع وصول به حق است و بايد از آن پرهيز كرد. همچنين بر اساس معيار مشهور «هر چيزى با ضد شناخته مى‏شود. » [50] شناخت‏حق و عمل‏به‏آن با شناخت دورى‏كنندگان از آن امكان‏پذير است: «از حق فرار نكنيد، آن‏گونه كه انسان سالم از «گر» و تندرست از بيمار فرار مى‏كند. آگاه باشيد! هيچ گاه راه حق را نخواهيد شناخت، مگر كسانى كه حق را ترك كرده‏اند، بشناسيد. » [51] اگر كسى‏موانع‏وصول به‏حق را نشناسد، به خطا مى‏رود، هر چند مانند اهل باطل نباشد: «كسى‏كه درجست‏وجوى حق‏بوده و خطا كرده مانند كسى نيست كه جوياى باطل بوده و آن را يافته است. » [52]

موانع شناخت‏حق

الف - پيروى از هواى نفس و آرزوهاى طولانى

هواپرستى معمولا همچون پرده‏اى به روى عقل انسان كشيده مى‏شود و حقيقت را در نظر او دگرگون مى‏نمايد و جز مقصود خود را نمى‏بيند و به غير آن نمى‏انديشد و بدين‏روى، از حق باز مى‏ماند. آرزوهاى دور و دراز آن‏چنان انسان را مشغول به خود مى‏كند كه هرچه غير از آن است فراموش مى‏گردد: «پيروى از هوا و هوس انسان را از حق باز مى‏دارد و آرزوهاى طولانى آخرت را به دست فراموشى مى‏سپارد. » [53] چنين كسى هر چند حق را مى‏بيند و مى‏شناسد، اما از حق دور مى‏ماند: «و آن دو (حكمين) حق را ترك كردند، در حالى كه خوب آن را مى‏ديدند، اما جور و ستم با هوس‏هاى آنان سازگار بود. لذا، با آن هم‏راه شدند. »[54] ناله و فرياد حضرت على‏عليه السلام در شكايت از قوم خود به همين دليل است كه از حق دور شده‏اند: «آن‏گونه كه باطل را مى‏شناسيد، در پى شناخت‏حق بر نيامده‏ايد و آن‏چنان كه از حق دور شده و در نابودى حق مى‏كوشيد، براى از بين بردن باطل قدم برنمى‏داريد. » [55]آرى، اگر كسى به جاى سخنان الهى و دستورات خدا، خواسته‏هاى خود را معيار قرار دهد و بر اساس آن عمل كند، مسلما به حق نمى‏رسد و به باطل سوق پيدا مى‏كند.

ب - اهميت ندادن به جهاد

هر چند عمل نكردن به هر يك از دستورات الهى به همان نسبت، انسان را از حق دور مى‏كند و مشكلات و گرفتارى‏هايى ايجاد مى‏كند، اما در اين ميان، ترك جهاد با دشمنان خدا، كه حريم اسلام و مسلمانان را مورد تجاوز قرار داده‏اند، بارزترين مانع وصول به حق - و به عبارتى نشانه باطل - است: «و آن‏ها به سبب نرفتن به جهاد و اهميت ندادن به آن، از راه حق دور گشته و به نكبت و بيچارگى گرفتار و از عدل و انصاف محروم شدند. » [56]حضرت على‏عليه السلام در وصف برخى از كسانى كه از هم‏راهى با او در نبرد خوددارى كردند، چنين مى‏فرمايد: «آنان حق را تنها گذاشتند و باطل را يارى نكردند. » [57]

ج - كنجكاوى بى‏جا، نزاع و جدل

گاهى انسان دچار وسوسه‏هاى شيطانى مى‏شود و به كنجكاوى بى‏جا و جدل كشيده مى‏شود و در آشكارترين امور و حتى در يقين‏هاى اساسى، شك و ترديد مى‏كند. او در اين حالت، از حق فاصله گرفته است: «هر كس كنجكاوى بى‏جا نمايد، در راه حق قدم نگذاشته است. و هر كه از روى جهالت، نزاع و جدل پيشه كند، كورى او از حق پيوسته ادامه مى‏يابد. » [58]

د - فراموش كردن قيامت

منشا بسيارى از گناهان، فراموشى روز جزاست. اگر انسان هميشه به ياد يامت‏باشد و پيوسته متذكر شود كه بايد جواب‏گوى همه اعمال خود باشد، مسلما به وادى باطل نمى‏افتد: «به خدا سوگند، ياد مرگ مرا از بازى و شوخى باز مى‏دارد. اما فراموش كردن قيامت، او (عمروعاص) را از گفتن حق منع مى‏كند. » [59]

ه- آميخته شدن حق و باطل; بدترين مانع

حضرت اميرعليه السلام در مورد خوارج فرمودند: «آنان سخن حقى را مستمسك قرار داده، از آن اراده باطل مى‏كنند. » [60]اين حالت، ديگران را به اشتباه مى‏اندازد و تشخيص حق از باطل در اين حالت‏بسيار سخت است; زيرا حق با باطل آميخته شده است. آن حضرت در خطبه 50 به طور مفصل و عالمانه، به اين موضوع اشاره كرده‏اند: «آغاز پيدايش فتنه‏ها، همان پيروى از هوس‏هاى آلوده و احكام و قوانين مجعول و اختراعى است; احكامى كه با كتاب خدا مخالفت دارد و جمعى بر خلاف حق و دين حق، به حمايت از آن برمى‏خيزند. اگر باطل از حق كاملا جدا مى‏شد، راه حق براى جوينده آن پوشيده نمى‏ماند واگر حق در ميان باطل پنهان نمى‏شد، دشمنان نمى‏توانستند از آن بدگويى كنند، اما قسمتى از حق و بخشى از باطل را مى‏گيرند و به هم مى‏آميزند. اين‏جاست كه شيطان بر دوستان خود چيره مى‏شود و تنها آنان كه مورد رحمت‏خدا بوده‏اند، نجات مى‏يابند. » [61] آرى، چنان حق و باطل آميخته مى‏شود كه مى‏فرمايد: «آگاه باشيد، به زودى پس از من زمانى فرا خواهد رسيد كه چيزى پنهان‏تر از حق و آشكارتر از باطل نخواهد بود. » [62]

بدترين فساد در يك جامعه، پيدايش امور شبهه‏ناك (آميختگى حق و باطل) است كه موجب گسترش فساد و فتنه مى‏شود و در نتيجه، سخت‏ترين مانع حق نيز مى‏شود; زيرا قدرت تشخيص حق را از باطل از انسان سلب مى‏كند: «به زودى همه امور بر اين امت مشتبه مى‏شود و فتنه و فساد در ميان آنان گسترش مى‏يابد تا آن‏جا كه حق را از باطل تشخيص نمى‏دهند و به سختى در فتنه‏ها فرو مى‏روند. » [63]

ز - تجاوز از حق

از ديگر موانع حق‏گرايى تجاوز از حق است كه انسان را در تنگنا قرار مى‏دهد: «آن‏كه از حق تجاوز كند، در تنگنا قرار مى‏گيرد. » [64]آنان كه از حق دورى مى‏كنند و با تجاوز از حق پراكنده مى‏شوند، بدترين‏ضربات‏را، هم‏به‏خودوهم‏به‏اهل‏حق‏واردمى‏كنند. عميق‏ترين رنج‏هاى على‏عليه السلام در زمان خود، از بيعت‏كنندگان خود همين بود كه اهل حق در عين حق بودن، پراكنده بودند و اهل باطل در عين علم به باطل بودن خود، اتحاد داشتند; مى‏فرمود: «شما بر حق خود اتحاد نداريد، در حالى كه دشمنان شما بر باطل خود اتفاق دارند و اين مايه خون دل خوردن و اندوه و تاسف است. به خدا سوگند، اجتماع و اتحاد اهل باطل بر باطلشان و جدايى و اختلاف شما در كارحقتان دل‏انسان رامى‏ميراند و اندوه و غم را پيش مى‏آورد. » [65] مسلم است كه‏نتيجه مساعدت نكردن‏اهل حق در اظهار و پاى‏دارى حق، موجب تسلط اشرار و بدكاران مى‏شود: «اى مردم، اگر يكديگر را از يارى كردن و مساعدت حق باز نمى‏داشتيد و در به ذلت كشاندن باطل سستى نمى‏كرديد، هرگز دشمنانتان - كه از سنخ شما نيستند - طمع نمى‏كردند و بر شما مسلط نمى‏شدند. » [66]

5- سرانجام اهل باطل و اهل حق

الف - سرانجام اهل باطل

رهروان حق و باطل، هر دو سرانجام، دوران كوتاه عمر دنيايى خود را سپرى كرده، با مرگ به ديار باقى مى‏شتابند: رهروان باطل، عمرى را در راه باطل گذرانده و على‏رغم همه هدايت‏ها، رسالت‏ها و دعوت‏هاى انبياى الهى‏عليهم السلام، از راه حق سرپيچى كرده، گذرگاهشان تنگ شده و به بى‏راهه مى‏افتند. اينان چون با حق به جنگ برخاسته‏اند، حق آنان را بر خاك مى‏افكند:


«هر كس به جنگ با حق برخيزد، حق او را بر خاك مى‏افكند. »[67]همچنين مى‏فرمايد: «آگاه باشيد، هر كس از حق بهره نگيرد و استفاده نكند، باطل به او ضرر خواهد زد و هر كس با هدايت‏به راه راست كشانده نشود، ضلالت و گم‏راهى او را هلاك خواهد كرد. » [68]

اين سخن على عليه السلام به عنوان يك سنت قطعى الهى شامل كسانى نيز مى‏شود كه نه فقط خود گمراهند، بلكه ديگران را نيز از حق باز مى‏دارند. اينان مبغوض خدايند و دورى از رحمت و هلاكت و تباهى براى چنين كسانى از جانب خدا حتمى است: «همانا پيشينيان شما به اين جهت هلاك و تباه شدند كه مردم را از كار حق باز داشتند و به باطل كشاندند و مردم نيز از آنان باطل را گرفته، آن‏ها را پيروى كردند. » [69]

اهل باطل - يعنى آنان كه به حق پشت مى‏كنند - نه فقط مشمول نفرين و غضب الهى هستند، بلكه مورد نفرين بندگان صالح و شايسته خدا همچون على‏عليه السلام و اهل بيت‏عليهم السلام نيز قرار مى‏گيرند: «پروردگارا، اگر اين‏ها حق را رد كردند، جماعتشان را هزيمت كن و اتحادشان را به پراكندگى مبدل ساز و بر اثر خطاهايشان، آنان را هلاك كن. » [70] مسلم است كه در پايان كار و آخرت، سرانجام نهايى كارشان‏جز آتش دوزخ چيز ديگرى نخواهد بود: «هر كس در راه باطل بميرد، به سوى آتش مى‏رود. » [71]

ب - سرانجام اهل حق

راهيان حق، كه با سخن و عمل رهرو حق بوده و كسب رضاى خدا كرده‏اند، در ميان محبوب‏ترين بندگان خدا قرار مى‏گيرند: «به راستى، محبوب‏ترين بندگان خدا نزد پروردگار كسى است كه حق را بيان و به آن عمل مى‏كند. »


[72]اين بندگان حق‏جو در مسير حق از هرگونه جان‏فشانى دريغ نكرده و با پاى‏دارى وصف‏ناپذير و دوست‏داشتنى، در راه حق جان مى‏سپارند. اينان از نظر على‏عليه السلام شهيدند، هر چند در بستر جان دهند: «به راستى، هر يك از شما در بستر خويش بميرد، در حالى كه حق پروردگار و حق رسول خدا و حق خاندان پاك و اهل بيت او را به طور شايسته شناخته باشد، شهيد از دنيا رفته و اجر و پاداش او بر خداست. » [73] مسلما سرانجام اين گروه از بندگان صالح خدا بهشت‏برين در جوار حق خواهد بود:

«هر كه در راه حق جان دهد، رهسپار بهشت مى‏شود. » [74]«پروردگارا اگر ما را بر دشمن (كافر بيرونى، هواى نفس درون) پيروز ساختى، ما را از هرگونه نافرمانى و سركشى دور دار و بر راه حق پايدارمان نگه‏دار. » [75]

[1] - راغب اصفهانى، المفردات فى الفاظ القرآن، بيروت، دارالتراث العربى، ص 129، واژه «حق‏»

[2] - تاج العروس، ج 1، ص 432

[3] - فضل بن احمد طبرسى، مجمع البيان، ج 3، ص 78

[4] - المفردات، پيشين، ص 68

[5] - اقرب الموارد، ج 1، ص 88

[6] - قاموس قرآن، ج 1، ص 230

[7] - نهج‏البلاغه، خطبه 194 / خطبه 216 / حكمت 368

[8] - نهج‏البلاغه، خطبه 194 / خطبه 216 / حكمت 368

[9] - نهج‏البلاغه، خطبه 194 / خطبه 216 / حكمت 368

[10] - نهج‏البلاغه، در حكمت 262، على عليه السلام به يكى از مسلمانان كه در انتخاب جانب على عليه السلام وياطرف‏مقابل‏آن حضرت عليه السلام در جنگ جمل متحير مانده بود، فرمود:

«انك لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه‏»;

تو حق را نشناختى تا آن‏كه حق را برگرفته است، بشناسى و باطل را نشناخته‏اى تا طرفدار آن را بشناسى‏» چنين كسى نه مى‏تواند حق را يارى كند و نه باطل را خوار كند. بنابراين، ابتدا بايد حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل حق و باطل را نيز شناخت. / خطبه 16 / خطبه 205 / خطبه 198 / خطبه 195 / خطبه 128 / خطبه 72 / خطبه 16 / خطبه 133 / همان / خطبه 167 / خطبه 83 / خطبه 99 / خطبه 87 / خطبه 239

[11] - نهج‏البلاغه، در حكمت 262، على عليه السلام به يكى از مسلمانان كه در انتخاب جانب على عليه السلام وياطرف‏مقابل‏آن حضرت عليه السلام در جنگ جمل متحير مانده بود، فرمود:

«انك لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه‏»;

تو حق را نشناختى تا آن‏كه حق را برگرفته است، بشناسى و باطل را نشناخته‏اى تا طرفدار آن را بشناسى‏» چنين كسى نه مى‏تواند حق را يارى كند و نه باطل را خوار كند. بنابراين، ابتدا بايد حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل حق و باطل را نيز شناخت. / خطبه 16 / خطبه 205 / خطبه 198 / خطبه 195 / خطبه 128 / خطبه 72 / خطبه 16 / خطبه 133 / همان / خطبه 167 / خطبه 83 / خطبه 99 / خطبه 87 / خطبه 239

[12] - نهج‏البلاغه، در حكمت 262، على عليه السلام به يكى از مسلمانان كه در انتخاب جانب على عليه السلام وياطرف‏مقابل‏آن حضرت عليه السلام در جنگ جمل متحير مانده بود، فرمود:

«انك لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه‏»;

تو حق را نشناختى تا آن‏كه حق را برگرفته است، بشناسى و باطل را نشناخته‏اى تا طرفدار آن را بشناسى‏» چنين كسى نه مى‏تواند حق را يارى كند و نه باطل را خوار كند. بنابراين، ابتدا بايد حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل حق و باطل را نيز شناخت. / خطبه 16 / خطبه 205 / خطبه 198 / خطبه 195 / خطبه 128 / خطبه 72 / خطبه 16 / خطبه 133 / همان / خطبه 167 / خطبه 83 / خطبه 99 / خطبه 87 / خطبه 239

[13] - نهج‏البلاغه، در حكمت 262، على عليه السلام به يكى از مسلمانان كه در انتخاب جانب على عليه السلام وياطرف‏مقابل‏آن حضرت عليه السلام در جنگ جمل متحير مانده بود، فرمود:

«انك لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه‏»;

تو حق را نشناختى تا آن‏كه حق را برگرفته است، بشناسى و باطل را نشناخته‏اى تا طرفدار آن را بشناسى‏» چنين كسى نه مى‏تواند حق را يارى كند و نه باطل را خوار كند. بنابراين، ابتدا بايد حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل حق و باطل را نيز شناخت. / خطبه 16 / خطبه 205 / خطبه 198 / خطبه 195 / خطبه 128 / خطبه 72 / خطبه 16 / خطبه 133 / همان / خطبه 167 / خطبه 83 / خطبه 99 / خطبه 87 / خطبه 239

[14] - نهج‏البلاغه، در حكمت 262، على عليه السلام به يكى از مسلمانان كه در انتخاب جانب على عليه السلام وياطرف‏مقابل‏آن حضرت عليه السلام در جنگ جمل متحير مانده بود، فرمود:

«انك لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه‏»;

تو حق را نشناختى تا آن‏كه حق را برگرفته است، بشناسى و باطل را نشناخته‏اى تا طرفدار آن را بشناسى‏» چنين كسى نه مى‏تواند حق را يارى كند و نه باطل را خوار كند. بنابراين، ابتدا بايد حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل حق و باطل را نيز شناخت. / خطبه 16 / خطبه 205 / خطبه 198 / خطبه 195 / خطبه 128 / خطبه 72 / خطبه 16 / خطبه 133 / همان / خطبه 167 / خطبه 83 / خطبه 99 / خطبه 87 / خطبه 239

[15] - نهج‏البلاغه، در حكمت 262، على عليه السلام به يكى از مسلمانان كه در انتخاب جانب على عليه السلام وياطرف‏مقابل‏آن حضرت عليه السلام در جنگ جمل متحير مانده بود، فرمود:

«انك لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه‏»;

تو حق را نشناختى تا آن‏كه حق را برگرفته است، بشناسى و باطل را نشناخته‏اى تا طرفدار آن را بشناسى‏» چنين كسى نه مى‏تواند حق را يارى كند و نه باطل را خوار كند. بنابراين، ابتدا بايد حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل حق و باطل را نيز شناخت. / خطبه 16 / خطبه 205 / خطبه 198 / خطبه 195 / خطبه 128 / خطبه 72 / خطبه 16 / خطبه 133 / همان / خطبه 167 / خطبه 83 / خطبه 99 / خطبه 87 / خطبه 239

[16] - نهج‏البلاغه، در حكمت 262، على عليه السلام به يكى از مسلمانان كه در انتخاب جانب على عليه السلام وياطرف‏مقابل‏آن حضرت عليه السلام در جنگ جمل متحير مانده بود، فرمود:

«انك لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه‏»;

تو حق را نشناختى تا آن‏كه حق را برگرفته است، بشناسى و باطل را نشناخته‏اى تا طرفدار آن را بشناسى‏» چنين كسى نه مى‏تواند حق را يارى كند و نه باطل را خوار كند. بنابراين، ابتدا بايد حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل حق و باطل را نيز شناخت. / خطبه 16 / خطبه 205 / خطبه 198 / خطبه 195 / خطبه 128 / خطبه 72 / خطبه 16 / خطبه 133 / همان / خطبه 167 / خطبه 83 / خطبه 99 / خطبه 87 / خطبه 239

[17] - نهج‏البلاغه، در حكمت 262، على عليه السلام به يكى از مسلمانان كه در انتخاب جانب على عليه السلام وياطرف‏مقابل‏آن حضرت عليه السلام در جنگ جمل متحير مانده بود، فرمود:

«انك لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه‏»;

تو حق را نشناختى تا آن‏كه حق را برگرفته است، بشناسى و باطل را نشناخته‏اى تا طرفدار آن را بشناسى‏» چنين كسى نه مى‏تواند حق را يارى كند و نه باطل را خوار كند. بنابراين، ابتدا بايد حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل حق و باطل را نيز شناخت. / خطبه 16 / خطبه 205 / خطبه 198 / خطبه 195 / خطبه 128 / خطبه 72 / خطبه 16 / خطبه 133 / همان / خطبه 167 / خطبه 83 / خطبه 99 / خطبه 87 / خطبه 239

[18] - نهج‏البلاغه، در حكمت 262، على عليه السلام به يكى از مسلمانان كه در انتخاب جانب على عليه السلام وياطرف‏مقابل‏آن حضرت عليه السلام در جنگ جمل متحير مانده بود، فرمود:

«انك لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه‏»;

تو حق را نشناختى تا آن‏كه حق را برگرفته است، بشناسى و باطل را نشناخته‏اى تا طرفدار آن را بشناسى‏» چنين كسى نه مى‏تواند حق را يارى كند و نه باطل را خوار كند. بنابراين، ابتدا بايد حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل حق و باطل را نيز شناخت. / خطبه 16 / خطبه 205 / خطبه 198 / خطبه 195 / خطبه 128 / خطبه 72 / خطبه 16 / خطبه 133 / همان / خطبه 167 / خطبه 83 / خطبه 99 / خطبه 87 / خطبه 239

[19] - نهج‏البلاغه، در حكمت 262، على عليه السلام به يكى از مسلمانان كه در انتخاب جانب على عليه السلام وياطرف‏مقابل‏آن حضرت عليه السلام در جنگ جمل متحير مانده بود، فرمود:

«انك لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه‏»;

تو حق را نشناختى تا آن‏كه حق را برگرفته است، بشناسى و باطل را نشناخته‏اى تا طرفدار آن را بشناسى‏» چنين كسى نه مى‏تواند حق را يارى كند و نه باطل را خوار كند. بنابراين، ابتدا بايد حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل حق و باطل را نيز شناخت. / خطبه 16 / خطبه 205 / خطبه 198 / خطبه 195 / خطبه 128 / خطبه 72 / خطبه 16 / خطبه 133 / همان / خطبه 167 / خطبه 83 / خطبه 99 / خطبه 87 / خطبه 239

[20] - نهج‏البلاغه، در حكمت 262، على عليه السلام به يكى از مسلمانان كه در انتخاب جانب على عليه السلام وياطرف‏مقابل‏آن حضرت عليه السلام در جنگ جمل متحير مانده بود، فرمود:

«انك لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه‏»;

تو حق را نشناختى تا آن‏كه حق را برگرفته است، بشناسى و باطل را نشناخته‏اى تا طرفدار آن را بشناسى‏» چنين كسى نه مى‏تواند حق را يارى كند و نه باطل را خوار كند. بنابراين، ابتدا بايد حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل حق و باطل را نيز شناخت. / خطبه 16 / خطبه 205 / خطبه 198 / خطبه 195 / خطبه 128 / خطبه 72 / خطبه 16 / خطبه 133 / همان / خطبه 167 / خطبه 83 / خطبه 99 / خطبه 87 / خطبه 239

[21] - نهج‏البلاغه، در حكمت 262، على عليه السلام به يكى از مسلمانان كه در انتخاب جانب على عليه السلام وياطرف‏مقابل‏آن حضرت عليه السلام در جنگ جمل متحير مانده بود، فرمود:

«انك لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه‏»;

تو حق را نشناختى تا آن‏كه حق را برگرفته است، بشناسى و باطل را نشناخته‏اى تا طرفدار آن را بشناسى‏» چنين كسى نه مى‏تواند حق را يارى كند و نه باطل را خوار كند. بنابراين، ابتدا بايد حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل حق و باطل را نيز شناخت. / خطبه 16 / خطبه 205 / خطبه 198 / خطبه 195 / خطبه 128 / خطبه 72 / خطبه 16 / خطبه 133 / همان / خطبه 167 / خطبه 83 / خطبه 99 / خطبه 87 / خطبه 239

[22] - نهج‏البلاغه، در حكمت 262، على عليه السلام به يكى از مسلمانان كه در انتخاب جانب على عليه السلام وياطرف‏مقابل‏آن حضرت عليه السلام در جنگ جمل متحير مانده بود، فرمود:

«انك لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه‏»;

تو حق را نشناختى تا آن‏كه حق را برگرفته است، بشناسى و باطل را نشناخته‏اى تا طرفدار آن را بشناسى‏» چنين كسى نه مى‏تواند حق را يارى كند و نه باطل را خوار كند. بنابراين، ابتدا بايد حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل حق و باطل را نيز شناخت. / خطبه 16 / خطبه 205 / خطبه 198 / خطبه 195 / خطبه 128 / خطبه 72 / خطبه 16 / خطبه 133 / همان / خطبه 167 / خطبه 83 / خطبه 99 / خطبه 87 / خطبه 239

[23] - نهج‏البلاغه، در حكمت 262، على عليه السلام به يكى از مسلمانان كه در انتخاب جانب على عليه السلام وياطرف‏مقابل‏آن حضرت عليه السلام در جنگ جمل متحير مانده بود، فرمود:

«انك لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه‏»;

تو حق را نشناختى تا آن‏كه حق را برگرفته است، بشناسى و باطل را نشناخته‏اى تا طرفدار آن را بشناسى‏» چنين كسى نه مى‏تواند حق را يارى كند و نه باطل را خوار كند. بنابراين، ابتدا بايد حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل حق و باطل را نيز شناخت. / خطبه 16 / خطبه 205 / خطبه 198 / خطبه 195 / خطبه 128 / خطبه 72 / خطبه 16 / خطبه 133 / همان / خطبه 167 / خطبه 83 / خطبه 99 / خطبه 87 / خطبه 239

[24] - نهج‏البلاغه، در حكمت 262، على عليه السلام به يكى از مسلمانان كه در انتخاب جانب على عليه السلام وياطرف‏مقابل‏آن حضرت عليه السلام در جنگ جمل متحير مانده بود، فرمود:

«انك لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه‏»;

تو حق را نشناختى تا آن‏كه حق را برگرفته است، بشناسى و باطل را نشناخته‏اى تا طرفدار آن را بشناسى‏» چنين كسى نه مى‏تواند حق را يارى كند و نه باطل را خوار كند. بنابراين، ابتدا بايد حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل حق و باطل را نيز شناخت. / خطبه 16 / خطبه 205 / خطبه 198 / خطبه 195 / خطبه 128 / خطبه 72 / خطبه 16 / خطبه 133 / همان / خطبه 167 / خطبه 83 / خطبه 99 / خطبه 87 / خطبه 239

[25] - محمدباقرمجلسى، بحارالانوار، ج‏13، ص‏187/ مولى‏محسن‏فيض‏كاشانى، المحجة البيضاء، ج 1، ص 269 / ترمذى، سنن، ج 1، ص 78 / همچنين ر. ك. به: علامه امينى، الغدير، چاپ سوم، تهران، اسلاميه، 1372، ج‏2، ص‏211-320

[26] - نهج‏البلاغه، خطبه 197 / خطبه 74

[27] - نهج‏البلاغه، خطبه 197 / خطبه 74

[28] - شيخ حر عاملى، مجموعه احاديث قدسى، مكتب اسلام، 1370، ص 79

[29] - جارالله زمخشرى، تفسير كشاف، چاپ سوم، تهران، اسلاميه، 1364، ج 1، ص 144

[30] - نهج‏البلاغه، حكمت 184 - 185 / خطبه 24 / نامه 62 / همان / خطبه 2 / خطبه 33 / همان

[31] - نهج‏البلاغه، حكمت 184 - 185 / خطبه 24 / نامه 62 / همان / خطبه 2 / خطبه 33 / همان

[32] - نهج‏البلاغه، حكمت 184 - 185 / خطبه 24 / نامه 62 / همان / خطبه 2 / خطبه 33 / همان

[33] - نهج‏البلاغه، حكمت 184 - 185 / خطبه 24 / نامه 62 / همان / خطبه 2 / خطبه 33 / همان

[34] - نهج‏البلاغه، حكمت 184 - 185 / خطبه 24 / نامه 62 / همان / خطبه 2 / خطبه 33 / همان

[35] - نهج‏البلاغه، حكمت 184 - 185 / خطبه 24 / نامه 62 / همان / خطبه 2 / خطبه 33 / همان

[36] - نهج‏البلاغه، حكمت 184 - 185 / خطبه 24 / نامه 62 / همان / خطبه 2 / خطبه 33 / همان

[37] - محمدبن‏جرير طبرى، تاريخ طبرى، بيروت، دارصادر، 1986، ج 6، ص 85

[38] - نهج‏البلاغه، نامه 47 / خطبه 29 / خطبه 16 / نامه 31 / خطبه 196 / خطبه 130/ نامه 53/ خطبه 125 / همان/خطبه 87/ خطبه 193 / خطبه 24

[39] - نهج‏البلاغه، نامه 47 / خطبه 29 / خطبه 16 / نامه 31 / خطبه 196 / خطبه 130/ نامه 53/ خطبه 125 / همان/خطبه 87/ خطبه 193 / خطبه 24

[40] - نهج‏البلاغه، نامه 47 / خطبه 29 / خطبه 16 / نامه 31 / خطبه 196 / خطبه 130/ نامه 53/ خطبه 125 / همان/خطبه 87/ خطبه 193 / خطبه 24

[41] - نهج‏البلاغه، نامه 47 / خطبه 29 / خطبه 16 / نامه 31 / خطبه 196 / خطبه 130/ نامه 53/ خطبه 125 / همان/خطبه 87/ خطبه 193 / خطبه 24

[42] - نهج‏البلاغه، نامه 47 / خطبه 29 / خطبه 16 / نامه 31 / خطبه 196 / خطبه 130/ نامه 53/ خطبه 125 / همان/خطبه 87/ خطبه 193 / خطبه 24

[43] - نهج‏البلاغه، نامه 47 / خطبه 29 / خطبه 16 / نامه 31 / خطبه 196 / خطبه 130/ نامه 53/ خطبه 125 / همان/خطبه 87/ خطبه 193 / خطبه 24

[44] - نهج‏البلاغه، نامه 47 / خطبه 29 / خطبه 16 / نامه 31 / خطبه 196 / خطبه 130/ نامه 53/ خطبه 125 / همان/خطبه 87/ خطبه 193 / خطبه 24

[45] - نهج‏البلاغه، نامه 47 / خطبه 29 / خطبه 16 / نامه 31 / خطبه 196 / خطبه 130/ نامه 53/ خطبه 125 / همان/خطبه 87/ خطبه 193 / خطبه 24

[46] - نهج‏البلاغه، نامه 47 / خطبه 29 / خطبه 16 / نامه 31 / خطبه 196 / خطبه 130/ نامه 53/ خطبه 125 / همان/خطبه 87/ خطبه 193 / خطبه 24

[47] - نهج‏البلاغه، نامه 47 / خطبه 29 / خطبه 16 / نامه 31 / خطبه 196 / خطبه 130/ نامه 53/ خطبه 125 / همان/خطبه 87/ خطبه 193 / خطبه 24

[48] - نهج‏البلاغه، نامه 47 / خطبه 29 / خطبه 16 / نامه 31 / خطبه 196 / خطبه 130/ نامه 53/ خطبه 125 / همان/خطبه 87/ خطبه 193 / خطبه 24

[49] - نهج‏البلاغه، نامه 47 / خطبه 29 / خطبه 16 / نامه 31 / خطبه 196 / خطبه 130/ نامه 53/ خطبه 125 / همان/خطبه 87/ خطبه 193 / خطبه 24

[50] - «تعرف الاشياء باضدادها» (ضرب المثل مشهور)

[51] - نهج‏البلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حكمت 18 / حكمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حكمت 400

[52] - نهج‏البلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حكمت 18 / حكمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حكمت 400

[53] - نهج‏البلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حكمت 18 / حكمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حكمت 400

[54] - نهج‏البلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حكمت 18 / حكمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حكمت 400

[55] - نهج‏البلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حكمت 18 / حكمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حكمت 400

[56] - نهج‏البلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حكمت 18 / حكمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حكمت 400

[57] - نهج‏البلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حكمت 18 / حكمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حكمت 400

[58] - نهج‏البلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حكمت 18 / حكمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حكمت 400

[59] - نهج‏البلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حكمت 18 / حكمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حكمت 400

[60] - نهج‏البلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حكمت 18 / حكمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حكمت 400

[61] - نهج‏البلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حكمت 18 / حكمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حكمت 400

[62] - نهج‏البلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حكمت 18 / حكمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حكمت 400

[63] - نهج‏البلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حكمت 18 / حكمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حكمت 400

[64] - نهج‏البلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حكمت 18 / حكمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حكمت 400

[65] - نهج‏البلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حكمت 18 / حكمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حكمت 400

[66] - نهج‏البلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حكمت 18 / حكمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حكمت 400

[67] - نهج‏البلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حكمت 18 / حكمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حكمت 400

[68] - حكمت 188. براى‏اين جمله دومعناذكر شده است: نخست اين‏كه هر كس در برابر افراد نادان حق را اظهار كند و از آن جانب‏دارى نمايد هلاك مى‏شود; يعنى شخصيتش تخريب مى‏گردد و جاهلان با مسخره كردن، او را هلاك مى‏كنند; زيرا اينان به حق نادان هستند و چون نمى‏خواهند و نمى‏توانند آن رادرك‏كنند، حق‏را بى‏ارزش جلوه داده، شخصيت گوينده را از بين مى‏برند. (ابن ميثم بحرانى، شرح نهج‏البلاغه، تهران، اسلاميه، 1379 ق. ) معناى ديگر اين‏كه هر كس در ربابر حق بايستد و بخواهد با آن مقابله كند، هلاك مى‏گردد.

[69] - نامه 79/ خطبه 124/ نامه 17/ خطبه 86/ خطبه 191/ نامه 17/ خطبه 171

[70] - نامه 79/ خطبه 124/ نامه 17/ خطبه 86/ خطبه 191/ نامه 17/ خطبه 171

[71] - نامه 79/ خطبه 124/ نامه 17/ خطبه 86/ خطبه 191/ نامه 17/ خطبه 171

[72] - نامه 79/ خطبه 124/ نامه 17/ خطبه 86/ خطبه 191/ نامه 17/ خطبه 171

[73] - نامه 79/ خطبه 124/ نامه 17/ خطبه 86/ خطبه 191/ نامه 17/ خطبه 171

[74] - نامه 79/ خطبه 124/ نامه 17/ خطبه 86/ خطبه 191/ نامه 17/ خطبه 171

[75] - نامه 79/ خطبه 124/ نامه 17/ خطبه 86/ خطبه 191/ نامه 17/ خطبه 171

/ 1