اولاً آيه شريفه ويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون (15) كه دلالت بر نقصان سهود دارد و كسى را كه در نمازش يا از نمازش ساهى است مورد سرزنش قرار مى دهد لذا اگر قائل به سهو پيامبر اكرم (ص) باشيم او را داخل در عموم اين آيه دانسته ايم بلكه در اين صورت او به طريق اولى نسبت به سايرين مشمول اين و يل العياذبالله خواهد بود و چنين كسى كه مورد عتاب و ويل است شايستگى رهبرى و هدايت است را نخواهد داشت او كه در نمازش كه بالاترين ركن دين است سهو مى كند و يا از اصل نماز كه اساس تعليمات شريعت است غفلت مى كند از كجا كه در ساير امور نيز اين گونه نباشد و چون چنين نيست پس بى شك از سهو هم مصون مى باشد. ثانياً: اگر پيامبر سهو كند مشمول اين آيه شريفه قرار مى گيرد. لم نقولون ما لا تفعلون (16)چنانچه داخل در مضمون اين آيه نيز خواهد بود: اتامرون الناس بالبر و تفسون انفسكم (17) توضيح اينكه پيامبر مكه بارها و بارها مردم را نسبت به غفلت از نماز و بى توجهى در آن هشدار داده است آنجا كه فرموده لا صلوة لمن لا يتخشع فى صلوته نمازى كه خشوع واقعى در آن نباشد نماز نيست (18)و يا آنگاه كه حضور قلب را در هنگام اداى نماز باعث كمال آن ميداند وى مى فرمايد ركعتان مقتصدتان خير قيام ليلة و القلب ساده دو ركعت نماز معمولى و كوتاه مدت (با حضور قلب) بمراتب بهتر از شب زنده دارى تمام شب است بدون حضور قلب. (19) چنين پيامبرى چگونه ممكن است در نمازش سهو كند و يا به كلى نمازش را فراموش نمايد چنانچه اين موارد را به او نسبت داده اند و در آينده به آن اشاره خواهيم نمود .ثالثاً روايات بسيارى حاوى اين جمله زيبا از پيامبر اكرم (ص) است كه فرمودتنام عيناى و لا ينام قلبى (20) چگونه مى شود پيامبرى كه در حال خواب دلش بيدار است در حال بيدارى سهو كند و منتلا به لغزش گرددرابعاً: بى شك سهو پيامبران با حكمت بعثت همانا ارشاد خلائق به محبوب ترين چيزها نزد خداى متعال و صالح ترين اشياء براى مردم مى باشد و روشن است كه اقبال بنده به پرستش خداى يكتا آن هم با تمام وجود و از ته دل ارزشمندترين چيز پيش خداوند و برترين اسباب تكامل براى عبد است و سهو و نسيان با اين اقبال كاملاً در تضاد مى باشد پس اگر پيامبر و رهبر اقبال كامل به عبادت نكند و مرتكب سهوى شود امت و مردم به طريق اولى اجازه سهو و بى توجهى دارند و اين امر بالاترين مانع از دعوت الى اللَّه و تقرب بسوى اوست. (21)تا اينجا اصل عصمت انبياء عظام عيهم صلوات اللَّه از مطلق گناه بلكه سهو و نسيان با دلائل عقل و نقلى به اثبات رسيد گرچه به ذكر اندكى از آن دلائل اكتفا شد ولى به مقدار لازم و منطق بيان گرديد. ذكر اين نكته ضرورى است كه طولانى شدن اين مقدمه بدان جهت بود كه ورود در بحث روائى و تاريخى كه معترض به مقام شامخ انبياء مى شود نيازمند يك اعتقاد سالم و متين است تا با داشتن عقيده اى استوار و پس از گذراندن يك سرى صغرى و كبرى از نظر مسئله عصمت بطور منتح واضح و مبرهن شده باشد تا فكر دل با ديدن اخبار جعلى و روايات موضوعة كه چه بسا وضع و جعلش در بدو نظر قابل تصديق نباشد متزلزل و مخدوش نگردد.در يك ديد كلى رواياتى كه عصمت انبياء را مخدوش مى سازد به دو دسته تقسيم مى شود يك دسته رواياتى است كه با تمسك به بعض آيات شريفه كه اشعار يا ايهام به عدم صحت دارد مسئله عصمت را به شكل كامل و مطلوب رده كرده است و دسته دوم روايانى است كه مستقلاً و بدون استناد به آيات قرآن انبياء را مرتكب سهو و لغزش بلكه گناه صغيره و بلكه گناه كبيره قلمداد نموده است .از آنجا كه اين مقاله تنها در صدد ذكر روايات جعلى كه موهن عصمت انبياء است مى باشد و فعلاً در پى دادن جواب مبسوط و رديه مشروح به يك يك اين روايات ساختگى نيست لذا به جواب كوتاه و مختصر اكتفا مى شود و خواننئكان را به كتب مفصله و موسوله كه در اين باره نگاشته شده و بسيار ارزشمند و معتبر مى باشد احاله مى نمايد. دسته اول: رواياتى كه با اسناد به آيات قرآن عصمت انبياء را مخدوش ساخته است: 1- عصى آدم ربه فغوى (22)اين كريمه تصريح به وقوع معصيت داشته و با كلمه غوى يعنى گمراهى تاكيد شده است
جواب:
عصيان مخالفت با مطلق امر كه گاه دلالت بر وجوب دارد و گاه بر ندب لذا عاصى به معناى تارك امر ندى هيچگونه منافاتى با عصمت ندارد.2- ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم ترحمنا و تغفرلنا من الخاسرين (23) واژه ظلمنا صراحت در گناه دارد.
جواب:
معناى ظلم نقصان نفس و يا كمى بهره و يا از دست دادن سودى بزرگ و سرشار است و نه هميشه به معناى جرم و گناه و در اينجا به همان معناى فوق است .3- رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق... يا نوح انه ليس من الك (24) اين جمله اخير نوح را تكذيب مى كند.
جواب:
مراد نفى منسب نبود بلكه او از جمله كسانى است كه وعده نجاتشان داده شده بود و يا احتمالاً مراد از ليس من اهلك، ليس من اهل دينك مى باشد كه يعنى از اهل دين تو نمى باشد لذا هيچگونه تكذيبى را در بر ندارد.4- فلما جن عليه الليل راى كوكباً فال هذا ربى...فلما راى الشمس بازغة قال هذارى (25)كه ظاهرش دلالت دارد بر اينكه حضرت ابراهيم زمانى قائل به الوهيت ستارگان و خورشيد بوده است و اين بر خلاف عصمت بلكه شرك است .
جواب:
ابراهيم اين سخنان را از روى شك و ترديد ابراز نكرد بلكه كاملاً يقين به الوهيت الله داشت و اين جملات را تنها به جهت توجه دادن افكار عمومى به اين نكته كه خدايى كه غايب مى شود و افول مى كند سزاوار پرستش نيست بيان داشت و همين جواب درباره اشكال بل فعله كبير هم مطرح مى باشد. گرچه جواب ديگر اين اشكال اخير اين است كه ابراهيم چنين پاسخ داد كه بزرگ بتها چنين كرده است اگرچه توانايى سخن گفتن را دارند كه در واقع مشروط است .5- رب ارنى كيف الموتى...(26)كه بيانگر شك و ترديد ابراهيم نسبت به معاد است پس چگونه معصوم باشد
جواب:
ايمان و يقين از مقولات مشككه است و داراى مراتب مى باشد ابراهيم خواست تا با مشاهده عينى و حضورى آن واقعه يقين خود را بالاتر ببرد و اين كاملاً متفاوت با شك و ترديد است چراكه ايمان و يقين وجود دارد .6- و ما انت بمؤمن لنا كنا صادقين در اين آيه به يعقوب نسبت داده شده است كه صادق را تصديق نمى كند و اين امر با عصمت منافات دارد.
جواب:
خود اين جمله عذر و بهانه خود كنند ولى او كه با ديده حقيقت بين واهى بودن سخنانش را مى ديد و فرزندان نيز مى دانستند كه او تسليم نخواهد شد اين نسبت را به او دادند بنابراين آيه مزبور هيچگونه دلالتى بر مدعاى ذكر شده كه يعقوب تصديق صادق نمى كند ندارد.7- و لقد هست و به و هم بما لو ان راى برهان ربه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء (27) كه نشان دهنده اراده گناه است از طرف يوسف و چنين اراده اى با عصمت مطلق سازكارى ندارد.
جواب:
چنانچه در متون ادبى آمده است واژه هم داراى معانى مختلفى است مانند به دل خطور پيدا كردن - تزديك شدن به يك كار يا چيزى و ميل باطنى و به معناى عزم و اراده كه در اين آيه شريفه اگر هم را به معنى عزم تقسير نمائيم نه تنها هيچ اصطكاكى با عصمت يوسف ندارد بلكه دلالت بر مقام شامخ عفت وى نيز مى نمايد زيرا كه معنايش اين است يوسف در مقابل عمل زليخا تصميم گرفت او را از خود دفع كرده و مانع انجام كار زشت شود و بدين سان خود را از دست وى رهانيد .8- ثم جعل السقاية رحل احيه فاذن مؤذن بينهم ايمقا انكم السارقون (28) چرا آن جام را در ميان اثاث برادرش قرار داد و آنگاه به امر يوسف منادى نسبت سرقت به برادر داد آيا اين دروغ نيست تا منافات با عصمت يوسف داشته باشد
جواب:
اولاً كه يوسف جهت خدمت كردن به برادرانش و با انگيزه هاى نيك در صدد نگهدارى آنان نزد خودش بود و راهى جز طراحى اين برنامه براى نگه داشتن شان وجود نداشت .ثانياً: چنانچه در پاره اى روايات آمده او اين عمل را به اطلاع و موافقت برادش انجام داد تا به هدف مقدسى كه دارد دست يابد. و اما نداى آن منادى كه گفت اى اهل كاروان شما سرقت كرده ايد در آيه شريفه نيامده است كه به امر يوسف بوده است بلكه در هيچ روايت معتبرى نيز چنين دستورى از يوسف به مؤذن به ثبت نرسيده است بلكه هنگاميكه جام پادشاه را نيافتند يكى از آنان از جانب خود اين عمل را به برادران يوسف كه در حال بازگشت بودند نسبت داد و اين رفتار هيچگونه ارتباطى با عصمت يوسف ندارد.9- دخل المدينة على حين نخلة من اهلها...فاستغاثه الذى من شيعته...فوكزه موسى نقض عليه فقال هذا من عمل الشيطان (29) در اين جا قبطى استحقاق قتل داشته است يا خير اگر سزاوار كشته شدن بود چرا موسى از آن ابراز پشيمانى كرد و اگر نبايست كشته مى شد چرا موسى او را به قتل رساند پس در هر دو صورت عصمت موسى مخدوش به نظر مى رسد.
جواب:
چنانچه با تدبر در آيه شريفه بر مى آيد موسى قصد كشتن نداشت بلكه در صدد دفاع از سبطى برآمد و اين دفاع به قتل او انجاميد و شكى نيست عقلا و نقلا در اينكه هر حادثه اى كه در اثر دفاع مشروع اتفاق مى افتد ناروا نمى باشد وآن قتل در جريان يك امر كاملاً مشروع و منطقى يعنى دفاع از اهل حق واقع شده است مضافاً اينكه انگيزه كشتن در كار نبوده است. و دفاع از مظلوم عملى است كه خداى سبحان به آن فرمان داده است. و اما مراد از اين سخن كه گفت هذا من عمل الشيطان نزاعى بود كه آن مقتول قبطى بر پا كرده بود و بدينوسيله تحت تاثير شيطان خود را قرار داده بود.10- رب ارنى انظر اليك ...(30)آيا اين كريمه دلالت بر امكان رؤيت پروردگار با چشم نمى كند بر خلاف آنچه شما معتقديد و گرنه چگونه موسى يك امر غير عملى و ناشايست را از خدا مى خواهد و اين امر به رغم شما با عصمت در تضاد است .
جواب:
برترين جوابها در اين ميان آن است كه موسى اين درخواست را نه براى خودش كه عالم ترين اهل زمان خود بوده و عارف به كمالات و واقف به عدم امكان چنين خواسته اى بود، انجام داد، بلكه براى قومش كه مردمى لجوج و عنود بوده و در هيچ موردى دست از سرسختى بر نمى داشتند اين چيز را طلب كرد تا آنان پاسخ خدا را مبنى بر عدم امكان تحقق اين امر مستقيماً ديده يا شنيده تا شايد دست از لجاجت و پرده درى بردارند و با اين طرز تفكر آن درخواست را مطرح كرد. 11- انى اجبت حب عن ذكر ربى (31) كه ظاهراً دلالت دارد بر اينكه سليمان در اثر اقواط در دوستى اسبها و اشتغال به آنها ياد خدا را فراموش كرد و يا نمازش را از ياد برده و بجاى نياورد چنانچه در بعضى روايات آمده است و روشن است كه اين عملى قبيح است نبى از انبياء آنگونه سرگرم اسبان خود شود كه از نماز و ياد خدا بازماند پس اين ايه نيز با عصمت سليمان كه مورد ادعاست سازگار نيست.
جواب:
ظاهر آيه برخلاف آنچه بيان شد هيچگونه عمل زشتى را به سليمان نسبت نمى دهد و روايتى كه متضمن نسبت ناروايى به پيامبر مى باشد آنگاه كه بر خلاف ادله قطعى و اصول مسلم اعتقادى باشد و جايى براى تاويل صحيح نداشته باشد هر چند صحيح نداشته باشد هر چند صحيح و معتبر به نظر آيد مورد قرار نمى گيرد و به محتوى آن اعتنا نمى شود چه رسد به اينكه روايتى آن نسبت را بدهد و ضعف و موهون و غير نقى السنه باشد. چگونه ممكن است خداى متعال كه در ابتداى آيه سليمان را مورد نوازش قرار داده و تحسين مى كند و مى فرمايد چه خوب بنده اى است او كه هميشه بسوى خدا تضريح مى كند، آنگاه در پايان همان آيه چنان نسبتى را به عبد اوابش دهد آيا هيچ عاقلى در يك جمله چنين چيزى را مى گويد چه رسد به خالق عقلاء و عقل كه منزه است از چنين نسبتهايى. از اين رو معناى اين جمله اخير آيه شريفه چنين خواهد بود و الله العالم كه محبت سليمان نسبت به اسبان و تربيت آنها و كار با آنها به امر پروردگار و با اذن خداى سبحان مى باشد. و در واقع معنى عن ذكر ربه همان عن امر ربه مى باشد و نظاير آن در روايات فراوان مى باشد. و خدا سليمان را متذكر به اين امر كرده است چنانچه ما را به آماده ساختن اسبان و وسايل لازم به جهت دفاع از دبين مبين متذكر و مامور ساخته است. 12- فطن ان لن عليه (32)به اين معناست كه يونس پس از آن ماجرا گمان كرد كه ديگر قدرت بر او نداريم يعنى يونس خود را از دايره قدرت و قلمرو حكومت ما خارج ديد و اين بينش بالاترين گناه در حق يك پيامبر است.
جواب:
كسانيكه از آيه فوق چنين برداشت كرده اند و آن را به يونس پيامبر نسبت داده اند بدترين افتراها و سخت ترين تهمتها را نه تنها به يونس بلكه به خدا بسته اند چرا كه پس از آنكه يونس از بيم نزول عذاب بر خودش از ميان قومش خارج شد با اين گمان و اعتقاد بيرون آمد كه پس از آن همه دعوت به سوى يكتاپرستى و انجام وظيفه و پس از تحمل آن همه بلا و مصيبت، ديگر خداى متعال بيش از راه را بر وى دشوار و تنگ نخواهد ساخت و محنت و رنج را بيش از آن نصيب وى نمى نمايد. پس معناى قَدَرَ همان تنگ گرفتن و سخت كردن است در اينجا نه توان و قدرت چنانچه در آيه و قدر رزقه به همين معنا مى باشد. با اين توضيح مختصر عمق تفاوت بين دو تفسير و بزرگى اشتباه و لغزش در تفسير اول روشن گردديد .13- يا عيسى بن مريم أانت قلت للناس اتخذوى و امى الهين...(33) عيسى چنين سخنى را گفته است و يا ممكن بود بگويد كه در اين صورت تقص بزرگى است و اگر نگفته و ممكن نبوده است بگويد ديگر سئوال خدا از وى معنا نخواهد داشت و چون پرستش خدا بيجا نمى باشد پس عيسى آن سخنان ناروا را گفته و يا در صدد بيانش بوده است. كه در هر دو صورت با عصمت وى منافات خواهد داشت .
جواب:
شكى نيست كه سئوال خدا استفهام حقيقى نيست زيرا كه او علم مطلق است ولى به جهت كوبيدن كسانى كه در ميان مسيحيان چنين ادعايى كرده و خواهند كرد و براى توبيخ و تكذيبشان در قالب يك پرسش اين معنا را بيان فرموده است. و جد ديگر در پاسخ به اين اشكال آن است كه خداى متعال خواست با طرح اين سئوال اعترافى را از زبان خود عيسى بگيرد تا اين تكذيب از ناحيه شخصى عيسى در تاريخ بماند در نتيجه بعدها ديگرانى كه ادعاى رهروى راه او را دارند نتوانند او را خداى خود بخوانند چنانچه امروز معتقدان به تيلث همين را مى گويند. و چه بسا عيسى اگر اينگونه مورد خطاب حق تعالى واقع نمى شد هرگز اين گونه قاطعانه آن عقيده سخيف را محكوم نمى كرد زيرا شايد اين عقيده در زمان او راسخ در دلها نشده بود. اما احاديثى كه با استناد به آياتى چند از قرآن مجيد عصمت پيامبر اكرم (ص) را مورد تعرض قرار داده است. 1- و وجدك ضالاً فهدى (34) اين آيه مطلق است لذا شامل گمراهى از دين حق نيز مى شود از اين رو نمى توان العياذبالله پيامبر اكرم را پيش از بعثت موحد دانست و اين بر خلاف آن عصمت مطلق است كه آن را به وجود مقدس خاتم الانبياء مى دهيد.
جواب:
اين آيه و آيات قبل و بعدش به تنها در مقام تنفيض و توهين پيامبر اقدس نبوده بلكه در صدد امتنان و اكرام ايشان است به علاوه ضلالت هميشه به معناى گمراهى نيست بلكه به معناى انصراف و جدا بودن از چيزى نيز آمده است لذا آيه فوق به اين معناست كه تو جداى از نبوت بودى و خدا تو را به پيامبرى بر انگيخت. ثانياً: مى تواند به معنى ندانستن راه و روش كسب تجارت باشد و خدا بر او منت نهاده و رزق واسعش را به او عطا فرموده و بى نيازش كرد. ثالثاً: اگر هم به معناى گمراهى تفسير شود بدين معناست كه خداى متعال تو را در مسير مكه به مدينه به هنگام هجرت گمراه يافت بگونه اى كه راه را نمى دانستى ولى او تو را هدايت كرده و از دشمنانت نگه داشته. لذا به هيچ نحوى منافات با عصمت نداشته بلكه منتهاى اكرام و احترام را در بردارد.2- عفى الله عنك لم اذنت (35) طهور در سرزنش پيامبر (ص) دارد و روشن است كه عفو در مورد گذشت از گناه بكار مى رود پس پيامبر در پاره اى موارد دچار اشتباه شده است.
جواب:
اصلاً چنان نيست كه اشارت رفته است بلكه گاهى عفو بدون هيچ سابقه گناهى اطلاق و استعمال مى شود چنانچه در محاورات نيز گفته مى شود رحمك الله و عفرلك در حاليكه شخص گوينده نه تنها قصد اثابت گناه و انحرافى را براى مخاطب ندارد با بيان اين جمله كه در حقيقت دعا است به او احترام كرده و مورد تجليل قرارش داده است. و در اينجا نيز معنايش امتنان بر پيامبر و تعظيم و ملاطفت با اوست. 3- و وضعنا عنك وزرك الذى انقض ظهرك (36) اين كريمه صراحت در وقوع معصيت از جانب پيامبر اكرم (ص) دارد پس عصمت ايشان نقلاً قابل اثبات نيست.
جواب:
ورز در گناه نبوده بلكه به معناى ثقل و هر چيز سنگين است و وزير را هم بدين جهت كه بخشى از كارهاى پادشاه را بر عهده مى گيرد و از سنگينى بياندارد وزر نام دارد كه يكى از مصاديق آن (با توجه به عوارض وضعى گناه در دنيا و آخرت) گناه و معصيت مى باشد. در اين آيه شريفه با توجه به قرينه رفعنا لك ذكرك مراد همانا همّ و غمّ پيامبر است كه نسبت به قوم مشرك بدانها مبتلا شده و در اثر ايمان نياوردن آنان سخت در رنج و تعصب بود بالاخص كه در ميان قوم خود و در اوائل شروع دعوت مقهور و مستضعف نيز يسر مى برد و آيه فان مع العسر يسراً اين احتمال را تقويت مى نمايد. پس هرگز مراد از وزرك گناه نبوده و نيت آنچه پيامبر شكيت عدم ايمان مردمى بود كه بر ايشان همه زحمتها و رنجها را به جان خريد تا دعوتش را بپذيرند ولى رد كرده و قبول ننمودند و با اين كار پشت پيامبر را شكستند.4- ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما ناظر (37) كه صريحاً دلالت بر وقوع ذنب از ناحيه پيامبر اكرم (ص) دارد گرچه سپس خداى متعال آنها را مورد معفرت قرار داده است ولى به هر حال پيامبر مرتكب گناه نعوذبالله شده است.
جواب:
در پاسخ به اين ايراد جوابهاى متعددى ذكر شده است كه به دليل ناتمام بودنش از ذكر آنها خوددراى مى شود (40) ولى آنچه را كه به نظر صحيح تر مى رسد بدين قرار مى باشد كه مراد از ذنب ذنوبى است كه ديگران در حق ايشان قبل و بعد از فتح گمان مى برند و انجام دادند و مرتباً به ايشان نسبت مى دادند از قبيل جنگ طلب، آشوبگر بى اعتنا به سنتهاى راستين و امثال آن كه پيامبر را يه آنها مبتلا معرفى مى كردند اين آيه در صدد دفع اتهام از ساحت قدس پيامبر اكرم مى باشد و مغفرت نيز در اينجا به اين معناست كه آن گناهانى را كه مردم به پيامبر نسبت مى دهند بافتح مكه و پديدارشدن رحم و رافت و عطوفت آن حضرت همه را شست و مورد غفران خويش قرار داد. (38) 5- لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكوفن من الخاسرين (39) چگونه معصوم از هر گناهى است اينگونه مورد تهديد قرار گيرد كه در صورت مشرك شدن عتاب خواهد شد پس لازمه اين آيه اثبات عدم عصمت است .
جواب:
در قرآن شريف از اين گونه آيات بسيار به چشم مى خورد كه خدا پيامبرش را مورد امر يا نهى قرار مى دهد در حاليكه مراد و روى حقيقى خطاب به امت است چنانچه مى فرمايد يا ايها النبى اذا طلقتم النساء فطلقو هن لعدتهن (41) كه در اين كريمه گرجه ظاهراً خطاب به پيامبر است ولى معلوم است كه وجهه اصلى خطاب به مردم مى باشد و اساساً قرآن به اين شيوه نازل شده است كه مخاطب پيامبر است ولى مراد ديگران هستند و اين معنا از ابن عباس روايت شده است. بنابراين معناى آيه چنين است كه اگر فردى از امت تو مشرك شود عملش باطل شده و از خاسران محسوب خواب بود و با اين تفسير متكى به روايات خدشه اى به عصمت وارد نمى شود. و اما آن دسته از رواياتى كه عصمت مطلق پيامبر اكرم (ص) را مورد خدشه قرار مى دهد. 1- در روايتى است كه پس از تشريع نماز در شب معراج پس از گرفتن دستور نمازهاى پنجاه گانه روزانه در مسير بازگشت به زمين مورد عتاب موسى قرار گرفت به اين دليل است كه امت اسلام توانايى انجام اين مقدار نماز روزانه را ندارد و او به سوى خدا برگشت و تقاضاى تخفيف نمود و اين عمل بارها تكرار شد تا آنكه در مقدار پنج نماز متوقف شد. در اينحا اشكالاتى مطرح است اولاً: چگونه پيامبر اكرم كه خود رهبر اين امت است از عدم طاقت مردم و امت خويش با خبر نيست ثانياً: عبادت كه تابع مصحت است اقتضاء مى كند تخفيف و تقليل آنها و آيا مصلحت مى شود اقتضاكند ترك مصلحت را ثالثاً: چرا خداى سبحان كه آگاه تر از همه به سرو طاقت خلائق است در ابتدا آن همه نماز را فرض فرمود آيا تكليف مالا يطلاق كرده و يا نعوذبالله ندانسته است و يا العياذبالله خواسته حضرت خاتم الانبياء را به بازى بگيرد و برخى سئوالات ديگر كه از فرصت اين نوشتار گذرا خارج است.
جواب:
اولاً اين روايات كه در كتب اهل سنت بيشتر نقل شده است (42) در تفسير بندى احاديث جزء اخبار آحاد قرار دارد كه به هيچ وجه علم آور نبوده و موجب تعيين نيست لذا نيازمند توجيه و تاويل نيست. ثانياً: به فرض كه به حد استفاضه برسد كه نمى رسد و با صرف نظر از ناملان و روايانش كه عموماً از ديدگاه علماء علم رجال از درجه اعتبار ساقط هستند مى توان اينگونه توجيه كرد كه: مصلحت اوليه كه بر اساس آن خداى متعال جعل حكم كرد پنجاه نماز را اقتضاء مى كرد ولى پس از مراجعه پيامبر اكرم (ص) به خدا و درخواست تخيف مصلحت اوليه از ميان رفت و مصلحت جديدى پديدار گشت و همين طور تا آنگاه كه پس از تشريع پنج نماز در روز ديگر مراجعه اى نگرديد و آن مصلحت براى ابد ابقاء گرديد. غرض از اين توجيه صرفاً بيان اين نكته است كه عقلاً چنين تاويلى ممتنع نيست گرچه با توجه به اصول متنى اعتقادى شيعه پذيرش اين حادثه آن به شكلى كه از طرق عامه نقل شده است بسيار مشكل بلكه نا ممكن است .2- روايتى است ه طبرى از ابوهريره نقل مى كند كه پيامبر فرمود: جهنم روز قيامت ندا مى دهد آيا باز هم انسانهايى كه در من وارد شوند هستند در اين هنگام خداوند سبحان پاى خود را در جهنم مى گذارد بگونه اى كه تمام خلاءهاى باقيمانده را پر مى كند آنگاه جهنم فرياد مى زند بس است و اين خبر را انس بن مالك نيز آورده است
جواب:
بى شك هر خبرى كه مخالف اصول مسلم اعتقادى باشد و قابل توجيه منطقى نباشد از ديدگاه شيعه مردود و بى ارزش است چنانچه پيش از اشارت رفت بالاخص كه ادله نقليه اى بر خلاف آن خبر قائم باشد كه در بى اعتبارى دو چندان مى شود. حال اين خبر جعلى و مخالفت با اصول عقل، اخبار و آياتى معارضى دارد كه بوسيله آنها اثيات شده است كه خداى متعال جسم نبوده تا جوارح و دست و پا داشته باشد لذا اين گفتار كه مصلحت فرقه مشبهه اقتضاة جعل و ترويج نقل اين گونه اخبار را مى كرده است، صائب و سنجيده است. 3- از پيامبر آورده اند كه فرمود ان الميت ليعذب ببكاء اهله عليه او ببكاء الحى عليه و در خبر ديگر اينگونه آمده است كه ان الميت يعذب فى قبره بالينا حد عليه و به شكلى ديگر ثريب به همين مضمون از مغيرة بن شعبه نيز نقل شده است. (43)
جواب:
واضح است كه اين خبر نيز به ساحت قدس خداوند سبحان ظلم را نسبت مى دهد چرا كه به فرض و نوحه سرايى برا مرده ها گناه شمرده شود جزاى اين عمل متعلق به خود آنهاست نه آن ميتى كه هيچگونه دخالتى در تحقق گريه ندارد پس اسناد اين عمل به خدا نوعى ظلم به بندگان محسوب مى شود و در مبحث عدالت خدا و صنعات فعل به تفضيل اثبات شده است كه خداى متعال ستم نمى كند (44)تعال الله عن علواً كبيراً. مضافاً اينكه در روايات بسيارى از فريقين موجود است آمده كه پيامبر فرموده هر روايتى كه پس از مقايسه با قرآن و محك زدنش به آن مخالف قرآن تشخيص داده شد فاضر بوده عرض المدار آن را به سينه ديوار كوبيده و دست از عمل به آن يا اعتقاد به مضمون آن برداريد. (45) و اين خبر با صريح قرآن در تناقض است آنجا كه فرموده لا تزر وازرة و زراخرى (45) هيچ شخصى گناه ديگرى را متحمل نمى شود و نسبت به آن مسئول نيست. گرچه روايتى از ابن عباس نقل شده است كه بوسيله آن مى توان به فرض صحت و اعتبار نقل آن را توجيه منطقى كرد و آن اينكه پيامبر روزى از قبر يهودى (تازه دفن شده اى) گذر نمود و فرمود اين مرد در عذاب قرار گرفته است در حاليكه خانواده اش بر او مى گريند و معناى اين روايت كاملاً متفاوت با آن گفته هاى خلاف عقل و نقل است و يعنى اين يهودى در عذاب خدا مى سوزد و خانواده اش براى او گريه مى كنند نه اينكه چون خاندانش براى او گريه مى كنند او معذب است. لذا برداشت غلط از يك خبر به فرض صحت يا اسناد مطلب سقيم و غير منطقى به پيامبر هيچگونه خدشه اى را به عصمت آن نبى عظيم الشأن وارد نمى سازد. 4- از پيامبر نقل است كه فرمود: خداى متعال آدم (ابوالبشر) را شبيه خودش جلت عظمته آفريد و اين خبر براى خدا اثبات چهره كه از لوازم جسميت است مى كند و از آنجا كه خدا عندالاكثر جسم نبوده و داراى اعضاء مادى نيست پس نعوذبالله پيامبر اشتباه كرده يا اسناد بيجا داده است.
جواب:
گرچه به فرض صحت روايت مزبور شكى نيست كه ضمير صورت به آدم بر مى گردد ولى آنان كه چنين حديثى را در صدد مخدوش ساختن اعتقادات سلامى ذكر كرده اند ضمير را به خدا برگردانده اند تا آنگونه نتيجه گيرى كنند كه اين تفسير نيازى به رد بيش از آنچه درباره اينگونه اخبار گفته شد ندارد آرى وجه ديگر كه تا اندازه اى صحيح به نظرمى رسد وجود دارد و آن اينكه ضمير در صورتى كه به خدا برگردد بدين معناست كه خدا آدم را به همان گونه كه خود مى خواست و پسنديد آفريد.5- مروى است كه پيامبر فرمود بزودى (در قيامت) همانگونه كه در شب چهاردهم ماه را به وضوع مى بينيد خداى سبحان را خواهيد ديد و از ديدن او خسته نخواهيد شد. اين خبر در ميان عامه بقدرى شهرت يافت كه تصور مى كنند غير معتبر دانستن آن ممكن نيست.
جواب:
اين روايت از دو جهت غير قابل قبول است اما متناً به جهت مخالفتش با اصول مسلم عقلى كه خدا را منزه از تركيب و ماده و جسميت مى داند و نيز تناقضش با صريح آيات قرآن از جمله لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و اما سنداً به جهت اينكه سلسه سندش به شخصى بنام قس بن ابى حازم مى رسد كه وى به نقل اهل سنت نيز در اواخر عمرش مبتلا به جنون گشته بود و هر خبرى كه تاريخ آن مشخص نشود قابليت اعتماد نخواهد داشت مضافاً كه وى از ديدگاه رجاليين نيز شخص خيلى موجهى شمرده نمى شود. تذكراً اينكه اين روايات پنج گانه از باب نمونه بدين جهت كه نقل آنها از پيامبر را مسلم انگاشته و از لحاظ متن و سند عامه بى اشكال معرفى نموده اند از اين رو پس از صحيح دانستن آنها عليه شيعه كه در اين زمينه عقائدى خاص خود را دارد علم نموده اند تا دستاويزى قرار دهند براى عقيده بى پايه خود مبنى بر عصمت نبى اكرم بشكل مطلق چرا كه اگر رويت خدا يا نفى جسميت و تركيب او از مسلمات يا نظرات عقيله باشد و نقل قاطع به همين معنا دلالت كند پس پيامبر مرتكب اشتباهى شده و يا دروغى را نعوذبالله فرموده اند. ولى با دقت در پاسخ هاى پنج گانه با اختصارى كه داشت جواب و حل اشكالات از دو راه عقل و نقل بيان گرديد ليعتبر فى له عقل و هو شهيد.هذا مضافاً كه اگر نگوئيم كل، اكثر اخبارى كه متضمن چنين عقائدى است از لحاظ سند غير قابل اعتماد است بلكه صددرصد وضع و جعل آنها قابل اثبات مى باشد و از اين جهت نيازى به ردّ و طرح ندارد. 6- سيوطى در لباب المنقول در ذيل آيه شريفه و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى (47) حديثى را كه ابن ابى حاتم و محمدبن حرير و ابن منذر عن سعيدبن جبير آورده اند نقل مى كند كه سعيد گفت: هنگاميكه در مكه روزى پيامبر سوره النجم را مى خواند و اين آيه را تلاوت كرد افراتم اللات و الغرى و مناة الثالثر الاخرى (48) شيطان بر زبان مبارك ايشان اين جمله را جارى ساخت تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترنجى در اين هنكام مشركان كه ناظر چنين حادثه اى بودند با خوشحالى گفتند پيامبر هيچگاه خدايان ما را به نيكى ياد نكرده بود چه شده است كه امروز آنان را مى ستايد آنگاه پيامبر سجده كرد و آنان نيز به سجده افتادند. اين حادثه كه به افسانه غرانيق شهرت يافته است آنقدر در ميان اهل سنت نقلش رايج است كه ابن حجر ضمن تضعيف اين حديث مى گويد به دليل تعدد نقل و كثرت طرق بايد گفت كه اصل اين قضيه دست است گرچه ممكن است بعدها اضافاتى به آن شده باشد.(49) اين روايت نيز در صدد اين نكته است كه پيامبر مصون از خطا و سهو نبوده است، بلكه تحت تاثير مستقيم شيطان قرار مى گرفته بگونه اى كه در لابلاى آيات وحى آيه اى را به گمان آيه بودن مى خواند در حاليكه از القائات شيطان بوده است نه آيه وحى.اين حديث را بزاز و ابن مردويد بگونه اى ديگر ولى در محتوى شبيه به همان حديث فوق نقل كرده اند. احمد ابن محمد قسطلانى در كتاب معروفش بنام المواهب اللدينة مى گويد: ان الطرق اذا كثرت و تباينت مخارجها دل ذلك على ان لها اصلاً. يعنى گرچه بعضى اين حديث را بى اساس و يا ضعيف پنداشته اند ولى در صورتى كه طرق نقل روايتى متعدد بود و از اشخاص مختلفى با الفاظ متعددى نقل گرديد، اين خود دلالت دارد بر اينكه آن حديث با همه ضعفش داراى اصل و اساسى مى باشد. جواب، ما در اينجا استناد به چندين دليل بطلان اين حديث را اثبات مى نمائيم :اولاً: سلسله سند حديث به هيچ يك ازاصحاب پيامبر نمى رسد و تنها به چند تن از تابعين كه پيامبر را درك نكرده اند و نقل قولى كه از ابن عباس شده است مستقيم نبوده بلكه او كه در سال سوم پيش از هجرت متولد شده نمى تواند شاهد اين ماجرا كه قاعدتاً بايد در سالهاى آغازين بعثت واقع شده است بوده باشد. اگر چه ابن حجر خود عقيده اى شاز و بى اتكا به هيچ اصلى را ابراز مى دارد كه چنانچه حديث مرسلى از طريق سه نفر بطور جداگانه نقل شود و راويانش مورد وثوق باشند مى شود استناد نمود او اين قاعده بى دليل را پى ريزى كرده تا اين افسانه را جامه حقيقت پوشاند.در پاسخ وى بايد گفت آيا اگر سخن دروغى رايج شد و مشهور گشت آيا صرفاً به همين دليل مى توان آن را دست و واقعى پنداشت ثانياً: غالب ائمه حديث به دروغ بودن اين خبر شهادت داده و طرق آن را ضعيف مى دانند.ابن حجر مى گويد تمام طرق نقل اين خبر (به جز ابن جبير) يا ضعيف است و يا منطق يعنى حلقه وصل بين راوى اول و اخير مفقود است. (50) احمدبن حسين بيهقى مى گويد: اين حديث غير ثابت و راويان آن همگى مورد طعن قرار گرفته اند. (51)ابوبكربن عربى چنين گفته است: آنچه را كه طبرى در اين مورد نقل كرده و بدان اصل است.(52) محمدبن اسحاق خزيمه در رساله اى اين حديث ساختگى را تكذيب كرده و آن را از مجهولات اهل زندقه معرفى كرده است. (53) قاضى عياض اينگونه مى نويسد: هيچ يك از كسانى كه به صحبت عمل مشهورند و به وثاقت معروف اين حديث را نقل نكرده و تنها مفسران و مورخانى كه به نشر اعاجيب علاقمندند اين حديث را نقل كرده اند. (54) از همه اينها گذشته اين حديث را غير از اميه بن خالد و چندين تن ديگر مسنداً از سعيد بن جبير نقل نكرده اند و كلبى نيز از ابو صالح و او از ابن عباس نقل كرده است. ولى ابوبكر بزاز در صحت نسبت اين حديث به ابن عباس و هم چنين به چيزيكه بن ابن جبير نسبت داده شده شك و ترديد ابراز مى كند. (55) ثالثاً: كه از همه مهمتر است اينكه اين حديث با صريح قرآن مخالت است. چگونه مى تواند اين نسبتها را درباره پيامبر صحيح دانست در حاليكه خداى متعال اين چنين مى فرمايد: و لو تقول عليناً بعض الاقاويل و لا خذنا منه باليمين ثم لقطعنامنه الوتين (56) اگر پيامبر سخنى را به (به دروغ) نسبت دهد با قدرت آن سخن واهى را از او خواهيم گرفت و آنگار رگ گردنش را قطع كرده (و به حياتش پايان خواهيم داد). يا آنجا كه فرموده: كذلك لنثبت به فؤراك (57) و با اين آيات دل تو را قرص و محكم مى سازيم. و در جاى ديگر مى فرمايد:سنقرئك فلا تنهى (58) ما تو را به خواندن وا مى داريم پس هرگز فراموشش مكن. آيا اين آيات با هرات كه در دلالتش بر مطلوب هيچگونه ضعف و وهن وجود ندارد نمى تواند در اثبات جعل و يا ردّ اين حديث مشهور كافى باشد آيا با اين همه آيات باز جاى آن سخن بى دليل ابن حجر است كه ان كثرة الطرق تدل على ان له اصلاً عجيب اين است كه فخر رازى نيز دست اعتراض گشوده و اين روايت را از مفسران ظاهربين و نه محققان خردمند دانسته و صريحاً آن را باطل مى داند با اينحال بعضى دانشمندان و حفاظ عامه آن را قابل اعتماد معرفى مى كنند! علامه طباطبايى در اين حديث دروغين مى فرمايد: دلائل قاطع مبنى بر عصمت انبياء متن اين حديث را تكذيب مى كند و اگر سند حديث را هم فرضاً صحيح بدانيم، با اصل مسلم منزه بودن پيامبران از اين قبيل رذائل و با قدسيت و كرامت آنان منافات دارد لذا هيچگاه نمى توان آن را صحيح و قابل استناد دانست. (59) عجيب تر واندوهبارتر آنكه همانهايى كه در نقل و اثبات صحت اين حديث پافشارى مى كنند تا عصمت و قداست نبى اكرم (ص) را زير سئوال برند، همانها روايت كرده اند كه پيامبر فرمود به عمر: و الذى بيدى مالتيك الشيطان ساكلا فجاً الا سلك فجاً غير محك بخدا سوگند ابليس به هر راهى مى رود جز به راه عمر يا نقل است كه فرمود: ان الشيطان يفرمن حسن عمر شيطان از حس (صداى تنفس) عمر گريزان است. اى كاش اينان كه در شكستن عصمت برترين پيامبران و شريف ترين خلق خدا و مقرب ترين بندگان او اين همه اصرار داشته و تاليفاتى را عرضه مى نمايند اندكى از آن منزلتى راكه براى خليفه دوم قائلند براى آن خورشيد عالمتاب قائل بوده و حداقل او را نيز اينگونه مى شناختند و معرفى مى كردند.(60) 7- روايتى را مسلم و بخارى هر دو در صحيح خود آورده اند كه پيامبر نماز ظهر را دو ركعت بجاى آورد كه موجب شگفتى و تحير اصحاب شده رو به ايشان كرده و عرض كردند اقصرت لم نيست آيا نماز را شكسته خوانديد يا دو ركعت اخير را فراموش كرديد پيامبر در پاسخ فرمود چگونه چنين چيزى ممكن است و آنگاه كه دو مرد را به شهادت طلبيد و شهادتشان را شنيد بلند شد و نماز را تمام نمود. نظير همين داستان در صحيح بخارى آمده است با اين تفاوت كه نماز عصر بود و پس از نماز به منزل خود رفته و به كارهاى روزمره اش مشغول است تا آنجا كه بعضى اين امر يعنى شكسته خواندن نماز عصر را به ايشان تذكر دادند كه ايشان به مسجد برگشته و نماز را تمام كردند.
جواب:
چگونه ممكن است پيامبرى كه مردم را دعوت به حضور قلب در نماز كرده و از آنان مى خواهد نمازش را به نحو كامل تر انجام دهند خود در نمازش سهو كرده و نداند چند ركعت خوانده است و از اين بالاتر آنكه هنگاميكه مردم به او جريان را متذكر مى شوند نپذيرد و بگويد كيف ذلك چگونه چنين چيزى ممكن است و اين سهو است كه ساحت مقدس نبى اكرم (ص) از آن منزه مى باشد و اگر به راستى پيامبر مانند سايرين دچار سهو شود نقص غرض خواهد بود و هدف از لحاظ سند نيز كاملاً مورد اشكال مى باشد چنانچه در جاى خود به اثبات رسيده است. آرى پيامبرى كه مورد چنين تهمتهايى قرار گرفته خود مى فرمايد: من توضاء فاسبغ الوضوء ثم اقام يصلى صلوة يعلم ما يقول فيها حتى يفرنح من صلوته كان كهيئة يوم ولدته امه. كسيكه به نيكى وضو گرفته و به نمار ايستد و حضور قلب خود را در اين حال داشته باشد تا بفهمد با خدا چه مى گويد و تا پايان نماز همين حال را رعايت نمايد مانند كسى است كه تازه از مادر متولد شده است كنايه از اينكه تمام گناهانش آمرزيده خواهدبود .به دليل وفور اينگونه روايات در كتب قدماى اهل تسنن (62) جهت تكميل جواب فوق اين روايت را نيز در اينجا مى آوريم كه پيامبر فرمود: تنام عيناى و لا ينام قلبى چشمان من خواب ولى دل من بيدار است. (63) كسيكه در خواب نيز قلب و جانش به هوش و بيدار است چگونه در بيداريش آن هم در اوج توجهش به معبود يكتا دچار سهو شود تا آنجا كه حتى گفته مردم را تصديق نكند و سپس بفهمد كه مردم عامى و كج انديش و فرومايه فهميده اند ولى او كه سرور عالم امكان است متوجه نشده است كه چه مقدار نمازش را به جاى آورده است. نكته ديگرى كه در اين دو روايت كه در معتبرترين كتب سنى آمده اين است كه پيامبر بقيه نماز را پس از آنكه منافيات بسيارى را انجام داده بود از قبيل روى از قبله برگرداندن و سخن گفتن و راه رفتن و شايد غذاخوردن و امثال آن (ثم خرج لبعض حوائجه - اين عين تجارت است) بجا آورده در حاليكه فريقين چنين تكمله اى را براى نماز صحيح ندانسته و قائل به بطلان چنين عبادتى هستند. و اين خود نقض ديگر و بس بزرگ است كه بيانگر بى توجهى عميق پيامبر و العياذبالله به نماز و احكام آن است. آيا براستى احدى از مسلمين حرف زدن در نماز يا غذا خوردن و يا راه رفتن در فريضه را عمداً صحيح دانسته و انجام مى دهد هرگز پس چگونه اين گونه با جسارت و خامى به بالاترين خلائق كه كانون عرفات و توجه به حق تعالى است چنين نسبتى داده شود 8- آورده اند كه پيامبر فرمود: انما انا بشر مثلكم انى كماتنون (64)من بشرى مانند شمايم و همانگونه كه مبتلا به فراموشى مى شويد من نيز فراموش مى كنم و نيز در جوامع مهم روائى عامه آمده است كه ايشان فرمودند: اتامرون شيئاً من صلوتى فليسج القوم و التصفن النساء (65) اگر چيزى از نماز را فراموش نمودن مردان با تسبيح گفتن و زنان با دست زدن (به هم كوبيدن دستها به زمين) مراد ياد آورى نمايند.
جواب:
آيه شريفه انامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم (66)اين سخن منسوب به پيامبر را رد مى كند. درست است مانند سايرين ولى نه در همه چيز اگر قرار باشد رسول الله در تمام شئون و لحظات زندگى مانند سايرين باشد و حتى احتمال خطا و لغزش درباره اش صادق باشد ديگر به چه نحوى مى توان مردم را به سوى كمال، صلاح و سداد دعوت نمود اگر معلم بشر مانند بشر گناه كند و احكام را به بوته فراموشى بسپارد بر چه اساسى مردم دل به تعليمات او خوش كنند و با چه ملاكى اعمال اين نبى لغزش كار را بسنجيد و به وسيله چه نوع معيارى كلمات و سخنان دريافتى از آسمان را از ساير سخنانى كه ممكن است اشتباه و غلط و بلكه ناصواب و ناروا باشد تشخيص دهند پس بى ترديد مراد از همانندى پيامبر با مردم در اصل خلقت است و اينكه او هم انسان است به فرشته يا جن اما اينكه او مانند سايرين دچار لغزش و انحراف شده و تحت تأثير اغواءات ديگران قرار گيرد و مرتكب گناه شود هرگز از اين آيه شريفه كه حديث نيز اقتباسى از اوست استفاده نمى شود. 9- حميدى از عائشه نقل كرده كه گفت روزى پيامبر (ص) وارد منزل شدند در حاليكه دو كنيز در نزد من مشغول آواز خواندن (غنا) بودند، ايشان بدون اينكه سخنى به من بگويند به رختخواب خويش رفته و رو به ديوار كرده و خوابيدند ناگاه پدرم ابوبكر وارد شد (و با مشاهده اين وضع) فرياد زد و گفت نى شيطان در محضر پيامبر خدا نواخته مى شود در اين هنگام رو به ابوبكر كرده و فرمودند: عائشه را به حال خودش بگذار...و آن هنگام كه پيامبر به خواب رفت به آن دو كنيز خواننده اشاره كردم و بيرون رفتند. (67)