در آفتاب نهج البلاغه (5) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

در آفتاب نهج البلاغه (5) - نسخه متنی

علاءالدین حجازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در آفتاب نهج البلاغة

مشکوة ـ شماره 8 ،تابستان 64

علاء الدين حجازي

باسمه تعالي

فَاِنَّ النّهاسَ رَجُلهانِ: مُتَّبِعٌ شِرْعَةً وَ مُبْتَدِعٌ بِدْعَةً، لَيْسَ مَعَهُ مِنَ اللهِ بُرْههانُ سُنَّةٍ، وَ لها ضِيهآءُ حُجَّةٍ، وَ اِنَّ اللهَ سُبْحانَهُ لَم يَعِظْ اَحَداً بِمِثْلِ ههذَا القُرْآنِ...

« پس به درستي که مردم دو گروه مي باشند: گروه اول، کسي که پيرو شريعت و دين است. و گروه ديگر کسي که ايجاد بدعت مي کند. چنين کسي (شخص بدعت گذار) نه از سوي خدا و آيات کتاب او برهاني دارد، و نه از سنّت پيامبر اکرم (ص) دليل روشني در دست دارد. و همانا خداي سبحان هيچ کس را بمانند اين قرآن پند نداده است».

پيشواي پرهيزگاران و امام جهادگران راه خدا در ادامه گفتار خويش مردم را به دو گروه متمايز و قابل شناخت عيني تقسيم مي فرمايد. نخست کساني که با تمام وجود به خداي يکتا و پيامبر او و قرآن ايمان آورده اند. و در حرکت به پايگاه قرب حق تعاليه هرگز از صراط مستقيم حق و منهج ايمان و اخلاص پاي فراتر نمي گذارند. و در سير به سوي خدا از خود اراده و ارائه طريقي اظهار نمي کنند. چرا که ايشان اراده و انديشه و قلب خويش را همراه با تمامي وجود تسليم اراده حق تعالي و مشيّت هدايت کبريائي او کرده اند. و در دوران ناپايدار عمر همصدا با قرآن مي گويند:

قُل اِنَّ صَلهاتي وَ نُسُکي وَ مَحْيهايَ وَ مَمهاتي لِللّّهِ ربِّ العهالَمين [1]

«بگو ـ اي پيامبر ـ همانا نماز و طاعت و زندگي و مرگ من، همه براي خدا که پروردگار جهانيانست، مي باشد».

و ديگر افرادي هستند که از گذرگاه خودکامگي و خودبيني به منظور ارضاء هوسهاي نفساني و مطرح ساختن خود در جامعه، در دين خدا بدعت ايجاد مي کنند. اينان تيره بختاني هستند، که به فرموده امام علي (ع) در رابطه با بدعتي که ايجاد کرده اند، هيچگونه دليلي از قرآن و سنت پيامبر ندارند. و با تکيه به انديشه محدود و عقل ناقص و شناخت بسيار اندک خويش با استفاده از قياس ـ که در حوزه مسايل ديني هرگز راه ندارد ـ اظهار نظر کرده و در دين خداي متعال بدعت ايجاد مي کنند.

اين نابخردان کژانديش نه تنها از هدايت الهي محروم مي باشند، بلکه موجبات گمراهي و انحراف ديگر بندگان خداي را فراهم مي آورند. و ناگفته روشن است که چنين کساني مورد نفرين خدا و پيامبر و فرشتگان او خواهند بود.

امام علي (ع) براي محکوم کردن قطعي و نهايي اينان و انديشه هاي خرافي ايشان در نهايت روشني و با کمال قاطعيّت مي فرمايد:

«بدعت گذار برهاني از کتاب خدا و دليلي از سنّت پيامبر اکرم (ص) ندارد، و خداي هيچ کس را به جامعيّت مواعظ قرآن، پند و موعظه نفرموده است».

اين کلام روشن امام در حقيقت خط بطلان بر همه انديشه هاي انحرافي و بدعت هاي پديد آمده مي کشد، باشد که در گستره تاريخ کسي را زهره گستاخي به حريم قرآن و سنّت پيامبر اکرم (ص) از گذرگاه ايجاد بدعت در دين نباشد.

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغة خود در شرح اين فراز از گفتار امام عليه السّلام مي نويسد:

ثمّ قسّم النّاس إلي رجلين: إمّا متّبع طريقةً و منهاجاً، أو مبتدعٌ مالا يعرف، و ليس بيده حجّة، فالأوّل المُحقّ و الثّاني المبطِل [2] .

«سپس مردم را به دو گروه تقسيم مي کند: يکي آنکه پيرو راه و روش دين است. و ديگري بدعت گذاريست که نسبت به آنچه مي گويد، آگاهي و شناخت ندارد. و هيچ دليل و برهاني بر اثبات گفته هايش در دست وي نيست. بنابراين گروه نخست بر حق و گروه دوم بر باطل پاي مي فشارد».

علامه محقق حاج ميرزا حبيب الله خوئي در شرح کلام امام عليه السلام چنين مي نويسد:

ثمّ فرّع علي ما ذکر انقسام الناس إلي قسميْن فقال عليه السلام: (فانّ النّاس رجلان متبع شرعة) أي متشرّع آخذ بشرايع الدّين، و سالک لمنهاج الشرع المبين، و هو العامل بکتاب الله سبحانه و سنّته و المقتبس من نورهما و المنتفع بما فيهما من النصايح و المواعظ و الأمثال المضروبة، و هو من الّذين قال الله فيهم «و تلک الأمثال نضربها للنّا8س و ما يعقلها الّا العالمون».

«آنگاه امام (ع) بر آنچه که بيان فرموده است، تقسيم بندي مردم را اضافه مي کند، و ايشان را به دو دسته تقسيم مي فرمايد: (به درستي که مردم دو دسته اند، يکي آنکه پيرو شريعت الهي است) يعني کسي که احکام ديني را پذيرفته است و به راه روشن دين حرکت مي کند. و او کسي است که به کتاب و سنت پروردگار عمل مي کند، و از فروغ کتاب و سنت خداي متعال روشني مي گيرد و از آندو بهره مند مي شود. و از همه پندها و موعظه ها و مثالهايي که در کتاب خدا و سنت او بيان شده برخوردار مي شود. و او از شمار کساني است که خدا درباره آنان فرمود:

و اين مثالها را براي مردم مي آوريم، و حقيقت آنها را جز دانشمندان و آگاه مردان ،خِرَد نمي ورزند».

(و متبدع بدعة) و هو الّذي لم ينتفع بهما بل نبذا احکامهما ورائه و اتبع هويه و عمل بآرائه و مقايسه فأعمي الله قلبه عن معرفة الحقّ و أصمّه عن استماعه کما قال: صمٌّ بُکمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لها يَرْجِعوُن

(ليس معه من الله برهان سنّة، و لا ضيآءُ حجّة) أي ليس له فيما احدثه من البدعة دليل عليه من سنّته و لا حجّة بينة واضحة من الکتاب الکريم تنجيه لوضوحها وضيائها من ظلمة الجهل و الضلال.

قال ابوشيبة الخراساني: سمعت أباعبدالله (ع) يقول: انّ اصحاب المقاييس طلبوالعلم بالمقاييس فلم تزدهم المقاييس من الحقّ إلّا بُعداً و اِنّ دين الله لا يصاب بالعقول، رواه في الکافي.

و فيه ايضاً عن محمدبن أبي عبدالله رفعه عن يونس بن عبدالرّحمان قال:

قلت لابي الحسن الاوّل (ع): بما اُحدّ الله عزّ و جلّ؟ فقال: يا يونس لا تکوننّ مبتدعاً، من نظر برأية هلک، و من تزک أهل بيت نبيّه (ص) ضلّ، و من ترک کتاب الله و قول نبيّه کفر [3] .

« (و ديگر آن کسي که ايجاد بدعت مي کند) و او کسي است که از کتاب خدا و سنّت الههي بهره مند نمي شود، بلکه احکام آندو را به پشت سرافکنده و از هوهيِ نفس خود پيروي مي کند، و به رأي و قياس خويش رفتار مي کند. پس خداي او را از شناخت حق کور و از شنيدن آن کرد مي سازد. چنانکه حق تعالي فرمود:

«... اينان کر و گنگ و کورند و توان بازگشت ندارند».

(با کسي که بدعت ايجاد مي کند هيچ دليلي از سنّت و حجّت روشني از قرآن همراه نيست) يا اينکه براي بدعت آفرين دليل از سنّت خداو حجّتي از کتاب کريم (قرآن) نيست، تا در پرتو روشني و آشکاري آن دليل، از تاريکي جهل و گمراهي نجات پيدا کند.

در کتاب کافي از ابوشيبه خراساني روايت شده که گفت:

از اباعبدالله عليه السلام شنيدم که مي فرمود: بدرستي که اهل قياس علم و دانش را به وسيله قياس طلب کردند، در حالي که قياسها چيزي از حق به ايشان نيفزود، جز دوري از حقيقت. و همانا که دين خداي تعالي به قدرت عقول قابل درک نيست. (يعني تنها با اتکاء به تجزيه و تحليل عقلاني امکان دريافت حقايق ديني فراهم نمي شود) و همچنين در کتاب کافي محمدبن أبي عبدالله در حديثي مرفوع از يونس بن عبدالرحمان روايت مي کند که گفت: به ابوالحسن اول (ع) گفتم: توحيد خداي عزّ و جلّ به چه چيز فراهم مي شود؟ آن حضرت فرمود:

اي يونس! در دين خدا ايجاد بدعت مکن، چرا که هر کس ـ در دين خدا ـ به رأي خود عمل کرد، هلاک و نابود شد، و هر کس که خاندان عصمت و طهارت از اهل بيت پيامبر خود را رها کرد، گمراه شد، و کسي که کتاب خدا و گفتار پيامبر او را واگذار کرد، کافر شد».

فَاِنَّهُ حَبْلُ اللهِ الْمَتينُ، و سَبَبَهُ الْاَمينُ، وَ فيهِ رَبيعُ الْقَلْبِ وَ ينهابيعُ الْعِلْم، وَ مها لِلْقَلْبِ جَلآءٌ غَيْرُهُ، مَعَ اَنَّهُ قَدْ ذَهَبَ الْمُتَذَکِرّوُنَ، وَ بَقَي النّاسُونَ أوِ الْمُتَنهاسُونَ، فَاِذها رَأَيْتُمْ خَبْراً فَاَعينُوا عَلَيْهِ، وَ اِذا رَأيْتُمْ شَرّاً فَاذْهَبُوا عَنْهُ، فَاِنَّ رَسُولَ اللهِ (ص) کانَ يَقُولُ: يَابْنَ آدَمَ اعْمَلِ الْخَيْرِ وَدَعِ الشَّرَّ، فَاِذها أنْتَ جَوهادٌ قهاصِدٌ [4] .

«به درستي که قرآن ريسمان استوار الهي و رشته محکم و قابل اطمينان اوست. و در قرآن بهار دل و چشمه هاي علم وجود دارد. و براي قلب انسان صيقلي جز قرآن نيست. به درستي که يادآوران قرآن به وسيله او رفتند، (يعني با استمداد از قرآن و عمل به آن به سوي خدا رفتند) و فراموش کاران و متظاهرين به فراموشي ـ قرآن ـ باقي مانده اند. (کنايه از اينکه آنهايي که قرآن را فراموش کرده اند و يا تظاهر به فراموشي مي کنند از رسيدن به خداي متعال بازمانده اند) پس هرگاه امر خيري را مشاهده کرديد، آن را ياري دهيد، و هنگامي که کار شري را ديديد از آن دوري کنيد. به درستي که پيامبر خدا (ص) مي فرمود:

اي فرزند آدم! در کار نيک بکوش و زتش و بدي را واگذار، در اينصورت تو خوش رفتارِ بر صراط مستقيم مي باشي.

زبان گويا به حقايق امام علي (ع) در اين بخش از گفتار خود دوباره چنانکه پيش از اين در آغاز خطبه بيان شد، به تجليل و تعظيم قرآن پرداخته است. و در حقيقت اگر بنا باشد که فردي از آحاد انسان زبان به توصيف و تعريف قرآن بگشايد، چه کسي بهتر از امام علي (ع) شايستگي انجام اين مهم را دارد. انسان بزرگوار و شريفي که همه زندگي و حرکت او در قرآن خلاصه شده است. و به بياني روشنتر تجسم عيني قرآن در حيات وي مجسّم و متجلّي است. شخصيّت بي همتايي که پيامبر اکرم (ص) در توصيف عظمت و کرامت او فرمود:

عَليٌّ مَعَ الْقُرآنْ وَ الْقُرآنُ مَعَ عَلّي لَنْ يَفْتَرِقها حَتّي يَرِدها عَلَيَّ الْحَوْض [5]

«علي (ع) با قرآنست و قرآن با علي است، ايندو تا در حوض کوثر بر من وارد نشوند، هرگز از يکديگر جدا نمي شوند».

به فرموده پيامبر (ص) علي با قرآن است و قرآن با علي (ع) و اين دو همواره با هم همراهند و امکان جدايي ايندو از يکديگر هرگز فراهم نيآمده است. و اين واقعيت انکار ناپذيريست که زندگاني علي (ع) در تاريخ گواه صادق آن مي باشد. بنابراين وصف قرآن و بيان امتيازات الههي اين کتاب آسماني را بايد از امام علي (ع) اين آشناي هميشه مأنوس و همراه با قرآن شنيد. و اينک اين امام مؤمنان به قرآنست که زبان به توصيف قرآن برآورده و مي فرمايد:

«به درستي که قرآن ريسمان استوار الههي و رشته محکم و قابل اطمينان پروردگار است».

در تلاطم امواج سهمگين اقيانوس حيات انسان اين آفريده ضعيف پروردگار، که آيات وحي به ناتواني او شهادت مي دهد نيازمند ريسمان محکم و استواريست، تا در سايه اعتصام به آن از فرو رفتن در گردابهاي ژرف و مرگ آفرين فتنه ها و فسادها رهايي يافته و خويش را به ساحل امن و امان ايمان و رستگاري برساند. از اين روي امام علي (ع) قرآن را به ريسمان و رشته استواري تشبيه کرده است، که از ملکوت اعليه تا حضيض خاک کشيده شده است. و همه وحشت زدگان را، که از خطر سقوط در ورطه فساد و گناه و حيوانيت بيمناکند، مژده رهايي و عروج به آسمان علم و ايمان و اخلاص مي دهد. و اين کلام امام ملهم از کلام پروردگار مي باشد، که قرآن را به رشته الهي تشبيه فرموده به مدلول:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَميعاً وَ لها تَفَرَّقُوا [6] ....

« به ريسمان الهي چنگ زنيد، و از تفرقه و پراکندگي بپرهيزيد».

کمال الدين ميثم بحراني شارح تواناي نهج البلاغة در ذيل اين بخش از سخنان امام علي (ع) چنين مي نويسد:

و قوله (ع): انّ الله سبحانه لم يعظ أحداً بمثل ههذا القرآن.

رجوع الي ممادح القرآن، و استعار له ألفاظاً، الأوّل: لفظ الحبل، و رشّح بالمتين. و قد عرفت وجه ههذا لاستعارة مراراً. الثّاني: و کذهلک سببه الامين. الثالث: لفظ الربيع، ووجهها أنّ بالقلوب يحيي به كما يحيي الانعام بالربيع .الرابع: لفظ الينابيع ، وجهها أنّ العلوم عند تدبّره و التفهم عنه تغيض عنه و ينتفع بها کما يغيض المآءِ عن الينابيع. الخامس: لفظ الجلآء، و وجهها أنّ الفهم عنه يکشف عن القلوب صدآء الجهل کما يجلوا لصيقل المرآة.

فان قلت: فلم قال: و ليس للقلب جلاء غيره مع أنّ سائر العلوم جلاء له؟

فلاجواب من وجهين:

أحدهما: أنّ العلوم الجالية للقلب هي المعدة لسلوک سبيل الله و الوصول إلي الغاية من الکمال النفساني کالعلوم الالههيّة، و علم الأخلاق و أحوال المعاد. و لها علم منها الّا و في القرآن أصله و مادّته و هو مقتبس من القرآن.

القاني: أنّ ههذا الکلام صدر عنه (ع) و لم يکن في ذلک الزمان علم مدوّن و لا استفادة للمسلمين الّا من القرآن الکريم، فلم يکن إذاً جلاء للقلب غيره [7] .

« و سخن امام عليه السلام که فرمود: (خداي سبحان هيچ کس را به مانند مواعظ قرآني پند نداده است) مربوط مي شود به مدح و ستايش قرآن، که در قالب استعاره بيان فرموده است.

استعاره اوّل:

لفظ ريسمان مي باشد، که در اين کلام قرآن را به ريسمان محکم و استواري تشبيه کرده است. و پيش از اين وجه اين استعاره روشن شده است.

استعاره دوّم:

و همچنين است لفظ رشته امن و قابل اطمينان.

استعاره سوم:

لفظ بهار است، و وجه استعاره اين کلمه بدانجهت است، که دلهاي مردم به آن زنده مي شود، چنانکه زندگي چهار پايان بستگي به بهار دارد.

استعاره چهارم:

لفظ چشمه ها مي باشد، و وجه استعاره آن به خاطر اينستکه، هنگام تفکر و تدبّر در آيات قرآن کريم علوم و دانشها از آن مي جوشد و فايده مي رساند، بدانگونه که آب از چشمه ها جاري مي شود.

استعاره پنجم:

لفظ جلاء است، و وجه استعاره آن اينستکه، فهم و درک آيات قرآن زنگار جهل و ناداني را از آينه دلها مي زدايد، بدانسان که صيقل زنگار را از آينه پاک مي کند.

و اگر اشکال کني که چرا امام فرموده: (براي قلب جلايي جز قرآن نيست) در حالي که علوم ديگر هم باعث جلاء قلب مي باشد؟

دو پاسخ مي گويم، پاسخ اوّل: همانا علوم و معارفي که باعث جلاء قلب مي شود، علومي است که موجبات حرکت در راه خدا و دستيابي به کمال نفساني را فراهم مي آورد، مانند علوم الههيّات و علم اخلاق و آگاهي درباره معاد. و هيچ دانشي در رابطه با موارد مذکور وجود ندارد، جز اينکه اصل و مواد آن علوم در قرآن بيان شده است. و دانشمندان اين علوم، دانش و آگاهي خود را از قرآن گرفته اند.

پاسخ دوّم: اين کلام را امام علي (ع) هنگامي بيان فرمود، که در آن روزگار دانش تدوين شده و قابل استفاده براي مسلمانان وجود نداشت، مگر علوم قرآني.

بنابراين به فرموده امام (ع) براي قلب جلايي جز قرآن وجود ندارد».

علامه محقق حاج ميرزا حبيب الله خويي نيز در شرح نهج البلاغة خود، در رابطه با اين بخش از گفتار امام عليه السلام مي نويسد:

(و انّ الله سبحانه لم يعظ احداً بمثل ههذا القرآن) لَأنّ الغرض من جميع المواعظ المتضمّنة للوعد و الوعيد و الترغيب و التهديد، هوالجذب إلي طرف الحق و الارشاد الي حظيره القدس، و القرآن أبلغ منها کلّها في إفادة ذلک الغرض و أکمل في تحصيل ذلک المقصود (فانّه حبل الله المتين) من تمسّک به نجهي و من ترکه فقد هويه، و وصفه بالمتانة و الاحکام لأنّه حبل ممدود من الأرض الي السّمآء من استمسک به فقد استمسک بالعروة الوثقي لانفصام لها.

(و سببه الأمين) و وصفه بالامانة لأنّه لا يخون المتوصّل به في ايصاله إلهي حظاير القدس و مجالس الاُنس و قرب الحقّ.

(و فيه ربيع القلب) لأنّ القلوب تلتذّ و تنشط و ترتاح بتلاوة آياته و تدبّر ما فيها من المحاسن و المزايا و تفکّر ما تضمّنته تلک الآيهات من النکات البديعة و اللطايف العجيبة، کما أنَّ النفوس تلتذّ بازهار الربيع و أنواره.

(و ينابيع العلم) استعارة بالکناية حيث شبّه العلم بالماء اِذبه حياة الارواح کمها أنّ بالمآءِ حياة الأبدان، و ذکر الينا بيع، تخييل، و في نسخة الشارح بدل ينابيع العلم، ينابيع العلوم و المقصود واحد، و انّما کان ينابيع العلوم اذ جميع العلوم خارجة منه لتضمّنه علم ما کهان و مها هو کائن و ما يکون کمها قال عزّ من قآئل:

«و لا رطب و لا يابس الا في کتاب مبين».

(و ما للقلب جلاء غيره) إذ فيه منار الهديه و مصابيح الدّجيه و التفکر فيه يجلوالقلوب من رين الشکوکات و يرتفع به عنها صداء الشبهات کما يجلوالصيقل المرآت.

فان قلت: لم جعف الجلاء مقصوراً فيه مع حصوله بغيره من العلوم الحقّة؟

قلت: لما کهان القرآن ينابيع جميع العلوم حسبما عرفت يؤل حصول الجلآء بها إلي الجلاء به في الحقيقة، أو أنّ المراد نفي الکمال أي ليس للقلب جلاء کامل غيره. و هذا الجواب أوليه ممّا أجاب به الشارح البحراني :«أن ههذا الکلام صدر عنه (ع) و لم يکن في ههذا الزمان علم مدون و لا استفادة للمسلمين إلّا من القرآن الکريم، فلم يکن إذاً جلاء للقلب غيره».

وجه الأولويّة أنّ الاحاديث النبويّة کانت موجودة بايديهم يومئذ والاستفادة منها کانت ممکنة لمن أردها، و أمّا غير المريد لها من الذين علي قلوبهم أقفالها فالقرآن و الحديث بالنسبة إليهم ايضا علي حدّ سواء کمها لا يخفي [8]

«(و به درستي که خداي سبحان هيچ کس را به مانند پند و موعظه هاي قرآن پند و موعظه نفرموده است) چرا که مقصود از همه پندها و موعظه هايي که ضامن بيم و اميد و تشويق و تهديد است، جذب و بسيج انسان به سوي حق و هدايت او به جانب بهشت مي باشد. و در اين رابطه قرآن از همه اين مواعظ و نصايح در جهت ارشاد و هدايت انسان به مقصد کمال گوياتر و کاملتر است.

(همانا قرآن ريسمان محکم پروردگار است) هر کس به آن چنگ زند نجات يافته، و هر کس آنرا رها کند، بي گمان در پي آرزوي نفس تباه و گمراه شده است. و امام از آن جهت ريسمان الهي را به استواري و محکمي وصف فرموده، که رشته ايست کشيده شده از آسمان تا زمين، و به تحقيق هر کس به آن چنگ زند، به رشته مطمئن و استوار الهي آويخته، که هرگزش گستگي و انقطاع نيست.

(و قرآن رشته مطمئن خداي تعالي است) امام عليه السلام به اين جهت رشته الهي (قرآن) را به امانت و اطمينان وصف کرده است، که اين رشته خدايي با چنگ زنندگان به خود خيانت نمي کند، و ايشان را به باغهاي بهشت و مجالس اُنس و پايگاه قرب حق تعالي واصل مي کند.

(و بهار دل در قرآن است) زيرا تلاوت قرآن و تدبّر درباره محاسن موجود در آنها، و همچنين تفکر در پيرامون لطايف شگفت و نکات بديع و جالب قرآن، باعث لذت و نشاط و فرح دلها مي شود. همان گونه که شکوفه هاي بهاري موجب لذت نفوس مي شود.

(و در قرآن چشمه هاي علم وجود دارد) در اين عبارت علوم قرآني را امام عليه السلام به آب تشبيه فرموده، و اين خود اشاره است به اينکه، همانطور که زندگي جسماني وابسته به آب مي باشد، حيات ارواح نيز وابسته به قرآن است. و در اين تشبيه از چشمه ها به خاطر تجسّم خيالي موضوع ياد فرموده اند.

يادآور مي شود که در نسخه شارح نهج البلاغة به جاي (چشمه هاي علم) چشمه هاي علوم ذکر شده است، و اين دو عبارت بيانگر مفهوم واحديست. و چنانچه عبارت چشمه هاي علوم صحيح باشد، به خاطر جامعيت قرآن است. چرا که قرآن جامع همه علوم گذشته و حال و آينده مي باشد، چنانکه حق تعالي فرمود:

و لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ الّا في کتابٍ مُبينْ.

«هيچ تر و خشکي نيست، جز آنکه در کتاب روشن بيان شده است».

(و براي قلب جلايي جز قرآن نيست) چرا که در قرآن نشانه هدايت و چراغهايي براي عبور از تاريکي ها وجود دارد. و به واسطه تفکر در قرآن دلهاي مردم از آلودگي گمانها و زنگار شبهات صاف مي شود، همانطوري که صيقل موجب جلا و روشني آينه مي شود.

و اگر بگويي: چرا امام عليه السلام جلاء و روشني دل را به قرآن محدود فرموده، در حالي که صفا و روشني قلب در پرتو علوم حقيقي ديگر هم فراهم مي آيد؟

پاسخ مي گويم: از آنجا که قرآن جامع همه علوم و معارف است، بنابراين روشني و جلاءِ حاصل از علوم براي قلب، در حقيقت در سايه جلاءِ قرآن فراهم آمده است. و مقصود امام (ع) نفي کمالِ جلاءِ از غير قرآنست، به اين معني که براي قلب جلاءِ و صفاي کاملي به غير از قرآن وجود ندارد.

و اين پاسخ از جواب ابن ميثم بحراني برتر است. چرا که او فرموده است:

«اين سخن را امام عليه السلام هنگامي فرموده، که در آن زمان دانش تدوين شده و قابل استفاده اي براي مسلمانان وجود نداشت، مگر علوم قرآني. بنابراين به فرموده امام (ع) براي قلب جلايي جز قرآن وجود ندارد».

در حالي که تصوّر اوليه و مقدم اينست که احاديث نبوي در دسترس مردم بوده است، و براي کسي که علاقه مند به استفاده از احاديث باشد امکان برخورداري از آن وجود داشته است. و اما براي کسي که مشتاق بهره مندي از احاديث نبوده، و در شمار کساني است که بر دلهايشان قفل زده شده است، قرآن و حديث در رابطه با ـ غفلت و بي خبري ـ ايشان يکسان مي باشد. و اين يک واقعيت روشن آشکاريست».

(مع أنه قد ذهب المتدکّرون) بالقرآن المتدبّرون في معانيه المستضيؤن بضيائه المقتبسون من أنواره.

(و بقي الناسون) له حقيقة (أوالمتناسون) المظهرون للنسيان لأغراض دنيويّه [9] .

«(يادآوران قرآن همراه با قرآن به سوي خدا شتافتند) يادآورانِ قرآن کساني هستند که به تدبّر در آيات قرآن و ادراک معاني و حقايق آن پرداخته، و به فروغ قرآن روشني کسب کرده و از انوار تابناک قرآن بهره مند شده اند.

(و فراموشکاران از وصول به حق بازمانده اند) کساني که در حقيقت و بطور واقعي قرآن را فراموش کرده اند. (يا کساني که خود را نسبت به قرآن به فراموشي زده اند) آنهايي که تظاهر به فراموشي قرآن مي کنند، و اين تظاهر بخاطر اغراض شوم دنيوي است ـ اينان نيز ار حرکت به سوي حق تعالي بر اثر فراموشي قرآن باز مانده اند ـ».

(فاذا رأيتم خيراً فأعينوا عليه و اذا رأيتم شرّاً فاذهبوا عنه) لفظ الخير و الشّر و ان کهان مطلقاً شاملاً با طلاقه لکلّ خير و شّر، الّا أنَّ الأشبه أن يکون نظره فيهما إلي الخير و الشّر المخصوصين. بأن يکون مراده من الخير الخير الّذي کان يريده في حقّهم و ان کان مکروها و کانوا لهم متنفّرين عنه بطبعهم من التسوية في العطاءِ والحمل علي جادّة الوسطي و مرّالحقّ، و يکون المراد با عانتهم عليه تسليمهم له في کل ما يأمرو ينهي و رضاهم بکل ما يفعل و يريد، وسعيهم في مقاصده و مآربه. و أن يکون مراده من الشّر ما تفرّس منهم بل شاهده من قصدهم لنکث البيعة و ثوران الفتنة، و يکون المراد بالذّهاب عنه اعراض عنه و الترک له.

و انّماقلنا إنَّ الأشبه ذلک لما حکيناه عن بعض الشراح من أن ههذه الخطبة خطب بها في أوائل البيعة فقرينة الحال و المقام تشعر بما ذکرناه.

و کيف کان فلما أمر عليه السلام بما أمر أکّده بالحديث النبوي (ص) فقال:

(فانّ رسول الله (ص) کان يقول: يابن آدم اعمل الخير ودع الشّر) أي اترکه (فاذا أنت جواد قاصد) يحتمل أن يکون المراد بالقاصد الراشد الغير المجاوز عن الحدّ في سيره بأن لايکون سريع السّير فيتعب بسرعته، و لا بطئ السير فيفوت الغرض ببطوئه، و أن يکون المراد به السائر في قصد السبيل أي غيرالخارج عن الجادّة الوسطي [10] .

«(پس هرگاه خيري را مشاهده کرديد، آن را ياري دهيد، و هرگاه شرّي را ديديد از آن دوري کنيد) اگر چنانچه لفظ خير و شر مطلق باشد، شامل همه موارد خير و شر شده و به همه امور خير و شر اطلاق مي شود. در حالي که به نظر مي آيد، مقصود امام (ع) از خير و شر، خير و شر مخصوص و معيني است. و اين نظر به حقيقت نزديکتر است. چرا که مقصود امام عليه السلام از خير، همان خيري است که حضرت درباره ايشان اراده فرموده است، اگر چه ايشان به اقتضاي طبيعت خود از عدالت و برابري در بخشش و حرکت بر صراط مستقيم و تلخي حق بيزار و متنفّر مي باشند.

و مقصود امام عليه السلام از ياري دادن ايشان ـ به خير ـ تسليم شدن ايشانست نسبت به آنچه که امام فرمان مي دهد و يا باز مي دارد، و رضاي آنهاست نسبت به آنچه که امام (ع) اراده کرده و انجام مي دهد، و کوشش ايشان در رابطه با اهداف و آرمانهاي امام (ع) است.

و منظور امام علي (ع) از شر، انديشه شوم آنهاست که امام در عمل شاهد آنست، و اين همان پيمان شکني و فتنه انگيزي مردم است ـ در برابر امام علي ـ و هدف امام از دوري کردن از شر، پرهيز و ترک پيمان شکني و فتنه انگيزي است. و از اطرافيان خود مي خواهد، که به خاطر امام از اين عمل زشت خودداري کنند.

بيگمان آنچه که ما از برخي شارحان نهج البلاغة درباره سخن امام بيان کرديم، نزديکترين نظريه نسبت به کلام امام عليه السلام است. چرا که اين خطبه از خطبه هايي است، که امام در ابتداي بيعت مردم با خود ايراد فرموده است. و قرينه حال و مقام و زمان آنچه را که ما بيان کرديم تأييد مي کند.

و چگونه است ـ وضع زمانه و مردم ـ که امام آنچه را فرمان داده با حديث نبوي تأييد و تأکيد کرده و فرموده است:

(به درستي که پيامبر خدا (ص) مي فرمود: اي فرزند آدم کار نيک انجام بده و کار بد را رها کن) يا اينکه آنرا ترک کن (زيرا در اينصورت تو رهنوردي بر صراط مستقيم هستي) و احتمال داردکه مقصود از سالک راه شناس و ميانه رو، کسي باشد که در حرکت خود از حد و اندازه بيرون نرود. يعني نه چندان سريع و تند حرکت کند، که بر اثر سرعت به رنج و سختي دچار شود، و نه چندان آهسته حرکت کند، که در نتيجه کندي حرکت از مقصد باز ماند. و نيز شايد منظور از راهرو ميانه رو، کسي باشد که از صراط مستقيم خارج نمي شود».

ابن ابي الحديد هم در شرح نهج البلاغة خود پيرامون اين بخش از سخنان امام عليه السلام اينگونه مي نويسد:

انّما جعله حبل الله لأنّ الحبل ينجو من تعلّق به من هوّة، و القرآن ينجو من الضلال من يتعلق به.

و جعله متيناً، أو قويّاً، لأنّه لا انقصاع له أبداً، و ههذه غاية المتانة و القوّة.

و سببه الأمين، مثل حبل المتين، و انّما خالف بين اللفظين عليه قاعدة الخطابة.

و فيه ربيع القلب: لأن القلب يحيا به کماتحيا الانعام برعي الربيع. و ينابيع العلم: لأن العلم منه يتفرّع کما يخرج المآء من الينبوع و يتفرّع الي الجداول.

و الجلآء، بالکسر: مصدر جلوت السيف، يقول: لاجِلاء لصداء القلوب من الشبهات و الغفلات إلا القرآن.

ثّم قال: انّ المتذکّرين قد ذهبوا و ماتوا، وَ بَقِيَ النّاسون الّذين لا علوم لهم، أو المتناسون الذين عندهم العلوم، و يتکلّفون إظهار الجهل لأغراض دنيويه تعرِض لهم. وروي: «و المتناسون» بالواو.

ثمّ قال: اعينوا علي الخير اذ رأيتموه، بتحسينه عند فاعله، و بدفع الأمور المانعة عنه، و بتسهيل اسبابه و تسنية سبله. و اذا رأيتم الشّر فاذهبوا عنه، لا تقاربوه و لا تقيموا أنفسکم في مقام الراضي به، الموافق علي فعله، ثمّ روي الخبر.

و الجواد القاصد: السّهل السير، لا سريع يتعب بسرعته، و لا بطئ يفوت الغرض ببطئه [11] .

«همانا ـ امام (ع) ـ قرآن را ريسمان خدا قرار داد، زيرا که ريسمان هر کس را که به آن چنگ زند، از گودالهاي ژرف نجات مي دهد. و قرآن نيز به مانند ريسمان ـ هر کس را که به آن چنگ زند از گمراهي و ضلالت رهايي مي بخشد.

و رشته مورد اعتماد (قرآن) اين وصف هم مانند حبل المتين است، و اختلاف بين اين دو کلمه بر اساس ضوابط خطابي مي باشد.

و در آن (قرآن) بهار دل است، چراکه قلب به وسيله قرآن زنده مي شود، آن چنانکه چهار پايان با گردش در بهار زنده مي شوند.ودر-قرآن- چشمه هاي علم وجود دارد ، زيرا كه علم از قرآن مي جوشد ، همانگونه كه آب ازچشمه مي جوشد ودر جويبارها جاري مي شود .

وجلاءِ بالكسره : مصدر جلوت السيف ، چنانكه مي فرمايد : مقصود اينستكه براي قلب صفا و جلايي از شك وگمانها وغفلتها نيست ،مگر به وسيله قرآن .آنگاه فرمود : به درستي كه ياد كنندگان ـ قرآن ـ هر آينه در گذشتند، و فراموشکارانِ بي دانش و يا آگاهانِ متظاهر به ناداني، که به خاطر هدفهاي دنيوي تظاهر به ناآگاهي و جهل مي کنند باقي ماندند. و عبارت به صورت «والمتناسون» با همراهي و او نيز روايت شده است.

سپس امام عليه السلام فرمود: هر گاه امر خيري را مشاهده کرديد، آن را ياري کنيد. با تحسين آن کار نيک در نزد انجام دهنده آن، و با از بين بردن موانعي که بر سر راه کار خير وجود دارد، و با فراهم آوردن اسباب انجام کار خير و روشن ساختن راه کار خير، اعمال و امور خير را ياري دهيد.

و هرگاه کار بدي را مشاهده کرديد، از آن درگذريد، و به آن نزديک نشويد. و در مقام رضايت و موافقت با انجام کار بد قرار نگيريد. پس از اين بيان امام علي (ع) حديث نبوي را در اين رابطه بيان مي فرمايد. و منظور از «جواد القاصد» حرکت آسان است، به اين معني که نه چندان سريع حرکت مي کند، که بر اثر سرعت به رنج و سختي دچار شود، و نه چندان آهسته مي رود، که بر اثر آهستگي در حرکت از هدف و مقصود باز ماند».

ألا وَ اِنّ الظُّلْمَ ثَلهاثَةٌ: فَظُلْمٌ لها يُغْفَرُ، وَ ظُلْمٌ لها يُتْرَکُ، وَ ظُلْمٌ مَغْفورٌ لها يُطْلَبُ. فَاَمَّا الظُّلْمُ الَّذي لها يُغْفَرُ فالشِّرْکُ بِاللهِ، قهالَ الله سُبْحهانَهُ: «اِنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ اَنْ يُشْرَکَ بِه»

وَ امَّا الظّلْمُ الّذي يُغْفَرُ فَظُلْمُ الْعَبْدِ نَفْسَهُ عِنْدَ بَعْضِ الهَنهاتِ، وَ اَمَّا الظُّلْمُ الَّذي لها يُتْرَکُ فَظُلْمُ الْعِبادِ بَعْضُهُمْ بَعْضاً، اَلْقِصهاصُ هُنهاکَ شَدِيدٌ، لَيْسَ هُوَ جَرْحاً بِالْمُديه وَ لها ضَرْبًا بِالسِّيهاطِ، وَلهکِنَّهُ مها يُسْتَصْغَرُ ذهلِکَ مَعَهُ [12] ...

«آگاه باشيد که ظلم بر سه نوع است: ظلمي که آمرزيده نمي شود، و ظلمي که بازخواست مي شود، و ظلمي که آمرزيده شده و بازخواست ندارد. و امّا ظلمي که آمرزيده نمي شود، شرک به پروردگار است. چنانکه حق تعالي مي فرمايد: «همانا خداي کسي را که به او شرک ورزد، نمي آمرزد».

و امّا ظلمي که آمرزيده مي شود، ظلم بنده است نسبت به خويشتن، به هنگام انجام گناهان صغيره. و نيز ظلمي که بازخواست مي شود، ظلم بنده اي نسبت به بنده ديگر است. قصاص و تلافي ـ چنين ظلمي ـ در آخرت سخت و دشوار مي باشد، و قصاص اخروي به وسيله زخم کاردها و ضربت تازيانه ها نيست. قصاص در آخرت چنانست که زخم و تازيانه در برابر آن بسي کوچک شمرده مي شود».

يکي از آلودگيهاي خطرناک و سقوط افکن که انسان در دوران زندگي به آ ن آلوده مي شود، آلودگي به ستم است. و اين آلودگي چنان دامنگير آحاد انساني است، که اندک افرادي را مي توان يافت که به ستم آلوده نباشند. چرا که حاکميت و قدرت نفس اماره در وجود انسان به اندازه ايست، که سرانجام آدمي را گرفتار آلودگي ظلم خواهد کرد. و اين واقعيت تلخ را در اندک دقت و نگرشي به اقسام ظلم مي توان دريافت. زيرا به بيان امام عليه السلام دامنه ظلم گسترده و وسيع است، و در منطق دين ظلم تنها ستم قدرتمندي بر ضعيفي نمي باشد، بلکه به بيان قرآن «شرک خود ظلم بزرگي است» بنابراين ظلم مفهوم عامّي دارد و هر عقيده باطل و کار زشتي را شامل مي شود. و آدمي در گذراي عمر سرانجام دچار فاجعه ستم خواهد شد، مگر آنها که در نهايت دقت و مراقبت تقواي خدا را پاس مي دارند. و همواره خويش را در محضر خداي عليم و بصير مشاهده مي کنند، و به حرمت حضور در برابر حق تعالي از ارتکاب به ستم دست باز مي دارند.

ابن ميثم بحراني در شرح اين بخش از گفتار امام علي (ع) مي نويسد:

قمّ قسم (ع) الظّلم إلي ثلاثة اقسام:

الْأوّل: الظّلم الذي لا يفر اصلاً. و هو ظلم النفس بالشرک بالله، و برهان النّص و المعقول:أمّا النّص فقوله تعالي: «انّ الله لا يغفر أن يشرک به».

و امّا المعقول: فلأنّ المغفرة عبارة امّا عن محو آثار الجرائم عن ألواح النفوس أوْ عمّا يلزم ذلک من سترالله علي النفوس أن تحترق بنار جهنّم...

الثاني: ظلم لا يترک: أي لابد من اخذ فاعله بالعقوبةو القصاص به، و هو ظلم العباد بعضهم لبعض، و اليه اشارة بقوله: يوم يقتص للجمآء من القرنآء، و ههذا الظالم إن کهانت له مسکة ببعض عصم النجاة من المعارف الالهيّه وجب خلاصه من العذاب بعد حين، لکن يتفاوت مکثه بحسب تفاوت شدّة تمکن تلک الهيئات الرديئة من نفسه وضعفها، و اليه أشار الخبر النبوي:

يخرجون من النار بعد ما يصيرون حمماً و فحماً.

الثالث: الظلم الذي يغفر و لا يطلب و هو ظلم العبد نفسه عند الرتکابه بعض صغائر الزلّات، و هي التي لا تکسب النفس هيئة رديئة باقية بل حالة يسرع زوالها، و اليه الاشارة بقوله تعاليه : «و انّ ربّک لذو مغفرة للنّاس علي ظلمهم».

ثمّ اخذ في التحذير من الظلم بذکر شدة القصاص في الآخرة، و صدق انّه ليس جرحاً بمدية و لا ضرباً بسوط کقصاص الدنيا، ولکنَّهُ ما يستصغر ذلک معه من العقوبات بالنار المشهورة أوصافها [13] ... .

«سپس امام عليه السلام ظلم را به سه قسمت تقسيم مي کند:

اوّل: ظلمي که هرگز بخشيده نمي شود، و آن عبارتست از شرک به خداي احد، و برهان نصّ و عقل هر دو بر اين معني دلالت دارد. و اما برهان نصّ (قرآن) فرموده حق تعالي:

«به درستي که خداي کسي را که به او شرک ورزد نمي آمرزد».

برهان عقلي:

آمرزش عبارتست از نابودي آثار گناهان از صفحه جانها، و آنچه که از سوي پروردگار لازمه پوشش آثار گناهان بر صحفه جان مي باشد، اينستکه آثار گناه به آتش جهنم سوخته شود.

دوّم: ظلمي که باز خواست مي شود، و چاره اي جز گرفتاري فاعلش به عقوبت و قصاص در رابطه با آن ظلم نيست. اين ظلم همان ستم بعضي از بندگان نسبت به بعض ديگر است، و بيان امام (ع) اشاره به همين مورد دارد، آنجا که فرمود:

«روزي که براي انبوه مردم از همنشينان و آشنايانشان قصاص خواهي مي شود».

و اگر ظالم چنين ظلمي دستآويزي به بعضي از وسايل رهايي بخش از معارف الهي داشته باشد، (اعتقاد به مباني مذهبي داشته باشد) پس از مدتي رهايي او از عذاب امري قطعي است. وليکن زمان ماندگاري ايشان بر حسب شدت و ضعف آثار پليد گناهانشان متفاوت است، و حديث نبوي اشاره به اين مضمون دارد، آنجا که فرمود:

«پس از آنکه ـ بر اثر ماندگاري در آتش ـ مانند ذغال نيم سوخته اي مي شوند، ايشان را از آتش بيرون مي آورند».

آنگاه امام عليه السلام به بازداشتن مردم از ستمکاري پرداخته، و ايشان را به شدت قصاص اخروي بيم مي دهد. و تصديق مي کند که قصاص اخروي مانند زخم کارد و ضرب تازيانه در دنيا نيست، بلکه قصاص دنيايي در مقايسه با عقوبت آتش جهنم که وصف آن مشهور است، بسيار کوچک و ضعيف به نظر مي رسد».

ابن ابي الحديد نيز در شرح اين بخش از کلام امام عليه السلام مي نويسد:

قسّم عليه السلام الظلم ثلاثه اقسام:

أحدها: ظلم لا يغفر: و هو الشرک بالله، أي أن يموت الانسان مُصِرّاً عَلي الشّرک، و يجب عند اصحابنا أن يکون أراد الکبائر و إنْ لم يذکرها، لأن حکمها حکم الشرک عندهم.

و ثانيها: الهَنات المغفورة: و هي صغائر الذنوب، هکذا يفسّر اصحابنا کلامه عليه السلام.

و ثالثهها: ما يتعلق بحقوق البشر بعضهم علي بعض، فانّ ذلک لا يترکه الله هملاً، بل لابدّ من عقاب فاعله، و انّما أفرد ههذا القسم مع دخوله في القسم الاوّل لتميّزه بکونه متعلقاً بحقوق بني آدم بعضهم علي بعض، و ليس الاوّل کذهلک...

ثمّ ذکر عليه السلام أنَّ القصاص في الآخرة شديدٌ، ليس کما يعهده الناس من عقاب الدنيها الذي هو ضرب السوط، و غايته أن يدوق الانسان طعم الحديد، و هو معني قوله «جرحًا بالمديه» جمع مُديه و هي السّکّين، بل هو شئ آخر عظيم لا يعبّر انطق عن کُنْهه و شدّة نکاله و ألمَه [14] .

«امام عليه السلام ظلم را به سه بخش تقسيم فرموده است:

اوّل: ستمي که بخشيده نمي شود: و آن عبارتست از شرک به خداي احد، يا اينکه انسان در حالي بميرد که در رابطه با شرک بخدا اصرار ورزيده است. به عقيده هم مذهبان ما، چنين کسي که اقدام به انجام گناهان کبيره مي کند، اگر چه سخني از آنها نگويد، حکم وي حکم مشرک است. (يعني شأن و مقام شخص مذکور مقام و شأن مشرک است).

دوم: لذتهاي آمرزيده شده: و اين همان گناهان کوچک است، نظر اهل مذهب ما در رابطه با کلام امام عليه السلام «الظّلم الذي يغفر» عبارت از گناهان صغيره است ـ که امکان بخشش آنها هست و خداي آن را مي آمرزد ـ.

سوم: ـ ظلمي ـ که به حقوق متقابل انسانها مربوط مي شود، چنين ظلمي را خداي به آساني رها نمي کند، چرا که چاره اي به جز عقوبت فاعل آن ندارد. و به تحقيق اين ظلم را از ظلم او جدا ساخته است، زيرا که اين ظلم بذاته مربوط به حقوق بني آدم است، در حالي که ظلم نخستين چنين نيست...

آنگاه امام عليه السلام يادآوري مي کند، که قصاص اخروي شديد است، و مانند کيفرهاي دنيوي که مردم عهده دار انجام آن مي باشند نيست. چرا که عقوبت دنيوي عبارت از ضربت تازيانه است، و در نهايت انسان مزّه آهن را مي چشد. و اين همان سخن امام عليه السلام مي باشد، که فرمود «زخمي به وسيله کاردها» و «مُديه» (جمع مُديه به معناي کارد» نيست، بلکه قصاص اخروي عقوبت بزرگي است، که بيان از تعبير و وصفِ حقيقت و شدّت درد و رنج آن عاجز است».

فَايّاکُمْ و التَّلَوُّنَ في دينِ اللهِ، فَاِنَّ جَمهاعَةً فيمها تَکْرَهُونَ مِن الْحَقِّ خيرٌ مِنْ فُرْقَةٍ فيمها تُحِبّوُنَ مِنَ البهاطِلِ، و اِنَّ اللهَ سُبْحهانَهُ لَمُ يُعْطِ أحَدًا بِفُرْقَةٍ خَيْراً مِمَّنْ مَضيه وَ لها مِمَّنْ بَقهي. يها اَيُّهَا النّاسُ، طُوبيه لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النّاسِ، و طُوبيه لِمَنْ لَزِمَ بَيْتَهُ وَ أکَلَ قُوتَهُ، وَ اشْتَغَلَ بِطهاعَةِ رَبِّهِ و بَکهي عَليه خَطيئتِهِ، فَکهانَ مِنْ نَفْسِه في شُغْلٍ و النّاسُ مِنْهُ في رهاحَةٍ.

«پس از دورنگي و دو رويي در دين خدا پرهيز کنيد، زيرا اجتماع بر حق اگر چه ناخوش داريد، بهتر است از پراکندگي و جدايي بر باطل، هر چند آنرا دوست بداريد. چرا که خداي سبحان به هيچکس از گذشتگان و باقيماندگان به خاطر پراکندگي و جدايي از هم خيري عطا نفرموده است.

اي مردم! خوشا به حال کسي که عيب و زشتي خودش، او را از عيب و زشتيهاي مردم باز دارد. و خوشا به حال کسي که در خانه خود بنشيند و روزي خود را بخورد، و به فرمانبرداري و پروردگارش سرگرم باشد، و بر گناهان خود گريه کند، و به کار خويش سرگرم باشد و در نتيجه مردم از وي در امان باشند».

يکي از زشت ترين و شوم ترين صفات و رذايل اخلاقي، صفت نفاق است. و منافق انسان ناتوان و ضعيف النفسي است، که هرگز قدرت ثبات رأي و استواري در عقيده ندارد. تيره بختاني که از رذيله اخلاقي نفاق برخوردارند، هر روز و بلکه هر لحظه به اقتضاي اهداف شوم و به تناسب همآهنگي با هواي نفس و بر حسب تحصيل منافع مادي و کسب قدرتهاي ناپايداري دنيوي، به رنگي درآمده و در جناح خاصّي قرار مي گيرند. فرهنگ اسلام، منطق وحي و سنّت پيامبر اکرم (ص) و اهل بيت عصمت و طهارت هرگز به منافقين روي خوش نشان نداده اند. و در بينش اسلامي پست ترين جايگاه و خطرناک ترين ورطه سقوط در آتش جهنم اختصاص به منافقين دارد، به مدلول آيه مبارکه:

اِنَّ الْمُنهافِقينَ فِي الدَّرْکِ الْاَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيرًا [15] .

«همانا منافقان در پايه فرودين از آتش قرار دارند، و براي ايشان ياوري نمي يابي».

به همين دليل امام ياران و اطرافيان خود را از نفاق در دين خدا پرهيز مي دهد، چرا که نفاق کليد همه فساد و سرآمد همه گناهان و انحرافات مي باشد. آنگاه يارانش را به اجتماع بر حق اگر چه ناخوش دارند، فرمان مي دهد، و از گرد آمدن بر باطل هر چند مورد خوش آمد آنهاست، بازشان مي دارد. زيرا طرفداري از حق موجب گرفتاري دنيوي و امان آخرت است، در حالي که دفاع و اجتماع بر باطل باعث آسايش و رفاه دنيوي و مصيبت و عذاب در آخرت مي باشد. و در نهايت ياران خود را به وحدت و اتحاد فرمان داده، و به آنها يادآوري مي کند، که خداي متعال به هيچ کس در گذشته و حال و آينده به خاطر تفرقه و جدايي از اجتماع بر حق خير و برکتي عطا نفرموده است. و اين کلام بيانگر اين حقيقت است که در منطق امام علي (ع) که ملهم از منطق وحي مي باشد، همه فيوضات و برکات و خير الهي در سايه اجتماع بر محور حق فراهم مي آيد.

پس از بيان همه راز و رمزهاي صلاح و رشاد و تقوهي، امام عليه السلام گفتار خود را با چند موعظه حيات بخش و پيروزي آفرين پايان مي دهد. و با صدايي خوشتر از زمزمه عشق و گرمتر از نواي مرغ سحر و پاکتر از تسبيح قدسيان، خطاب به همه انسانها در طول تاريخ و امتداد زمان مي فرمايد:

«اين مردم! خوشا به حال آنکه عيب خودش، او را از عيوب مردم باز دارد.»

يعني کسي که هنوز در اصلاح خود ناتوان است، صلاحيت و قدرت اصلاح جامعه و توده مردم را دارا نيست. و اين خود يکي از مصبيتهايي است، که دامنگير اغلب مصلحين تاريخ ـ به استثناي پيامبران و ائمه اطهار ـ مي باشد.

مفسر بزرگ نهج البلاغة ابن ميثم بحراني در شرح گفتار امام عليه السلام مي نويسد:

ثمّ نهي عن التلّون في دين الله، و کنّي به عن منافقة بعضهم لبعض فانّ ذلک يستلزم الفرقة و لذلک، قال : فانّ جماعة فيما تکرهون من الحقّ خير من فرقه فيما تحبّون من الباطل : أي فانّ الاجتماع علي الحقّ المکروه إليکم کالحرب مثلاً خير لکم من الافتراق في الباطل المحبوب عندکم کمتاع الدّنيا. ثم تممّ النهي عن الفرقة و قال: فانّ الله لم يعط أحداً بفرقة خيراً ممّن مضيه و لها ممّن بقيه...

و قوله: و کهان من نفسه في شغل، إلي آخر مها ذکره ثمرة الغرلة. و اعلم أنّ الناس قداختلفوا في أنّ العزلة أفضل أم المخالطة؟ ففَضِّل جماعة من مشاهير الصوفيّة و العارفين العزلة، منهُم ابراهيم بن أدهم و سفيان الثوري، و داوود الطّائي و الفضيل بن عياض و سليمان الخواص و بُشر الحافي، و فضّل الآخرين المخالطة، و منهم الشعبي، و ابن أبي ليلي و هشام بن عروة و ابن بشرمة و ابن عينيه و ابن المبارک و احتجّ الأوّلون بالنقل و العقل:

أمّا النقل: فقوله (ص) لعبدالله بن عامر الجهني لمّا سأله عن طريق النجاة، فقال:

ليسعك بيتك وأمسك عليك لسانك و أبك علي خطيئتك.وقيل له (ص):أي النّاس أفضل ؟ فقال:

رجل معتزل في شعب من الشعاب يعبدربّه و يدع النّاس من شرّه و قال (ص): يحب التقي النقي الخفّي.

و أمّا العقل: فهو أنّ في العزلة فوائد مطلوبة الله لا توجد في المخالطة، فکانت أشرف منها الفراغ لعبادة الله و الذکر له و الاستيناس بمناجاته و الاستکشاف لأسراره في أمور الدنيا و الآخرة من ملکوت السماوات و الأرض. و لذلک کان رسول الله (ص) يتعبد بجبل حراء و يعتزل به حتّي آتته النبوّة، و احتجّ الآخرون بالقرآن و السنّة.

أمّا القرآن فقوله تعالي «فَألََّفَ بَيْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِه إخوهاناً».

و قوله «وَ لها تَکُونُوا کَالّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مها جآءَ هُمُ الْبَيِّنهات · ...»

و معلوم أنّ العزلة تنفي تألّف الْقلوب و توجب تفرّقهها.

و أمّا السّنة فقوله (ص):

من فارق الجماعة قيد بشر فقد خلع ربقة الاسلام عن عنقه.

و ماروي أنّ رجلاً أتيه جَبلاً يعبد الله فيه، فجاء به اهله الي الرسول (ص) فنهاه عن ذلک، و قال له: إنّ صبرالمسلم في بعض مواطن الجهاد يوماً واحداً خير له من عبادة أربعين سنة.

و أقول: انّ کلا الاحتجاجين صحيح لکنّه ليس أفضلية العزلة مطلقاً و لا الفضلية المخالطة مطلقاً بل کلّ في حق بعض النّاس بحسب مصلحته، و في بعض الاوقات بحسب ما يشتمل عليه من المصلحة [16] .

«سپس ـ امام عليه السلام ـ از دورويي و دورنگي در دين خدا نهي فرمود، و آن را نشانه نفاق بعضي از مردم نسبت به بعض ديگر دانست. و به درستي که نفاق و دورنگي موجب جدايي و پراکندگي مي شود، و به همين جهت امام (ع) فرمود:

«هر آينه اجتماع بر حق اگر چه ناخوش داريد بهتر است، از پراکندگي و جدايي در سايه باطل هر چند آن را خوش داشته باشيد». چرا که بي گمان، اجتماع بر حق هر چند نزد شما ناگوار باشد، مانند اجتماع در جنگ و جهاد، براي شما بهتر است، از جدايي و پراکندگي در سايه باطل، مانند علاقه و دلبستگي شما به متاع و کالاي ناپايدار دنيا، هر چند که اين را دوست داشته باشيد.

و پس از اين کلام، بازداشت و نهي از جدايي و تفرقه را با اين بيان به پايان رسانيد و فرمود:

«به درستي که خداي متعال به هيچ کس از گذشتگان و باقيماندگان بر اثر روي آوري به تفرقه و جدايي خير و نيکي عطا نفرموده است».....

و درباره سخن امام عليه السلام که فرمود: «و در رابطه با خود سرگرم باشد» تا پايان آنچه که درباره نتايج گوشه گيري و عزلت بيان فرموده است.

آگاه باش که مردم درباره برتري عزلت و گوشه گيري، و آميزش با مردم و روي آوري به اجتماع اختلاف نظر دارند.

برخي از بزرگان و مشاهير صوفيه و عارفان از قبيل ابراهيم بن أدهم، سفيان ثوري، داوود طايي، فضيل بن عياض، سليمان خواص و بُشر حافي عزلت و گوشه گيري از اجتماع را ترجيح داده اند.

و گروه ديگري از ايشان مانند شعبي ، ابن أ بي ليلي ، هشام بن عروة ، ابن بشرمة ، ابن عيينه و ابن مبارك، آميزش با مردم و گرايش به اجتماع را ترجيح داده اند.

طرفداران فضيلت و برتري عزلت در رابطه با صحت عقيده خود به دلايل نقلي و عقلي استدلال کرده اند.

دليل نقلي:

سخن پيامبر (ص) به عبدالله بن عامر جهني است، هنگامي که از حضرت پيرامون راه رستگاري و نجات سؤال کرد، و حضرت در پاسخ فرمود:

شايسته است که در خانه خود بماني، آنگاه زبانت را در کام خود نگاهدار و بر گناهان خويش گريه کن.

و نيز به آن حضرت گفته شد: چه کسي از ميان مردم بهتر است؟

حضرت فرمود:

مردي که در يکي از غارها معتکف شود و به عبادت پروردگار خود سرگرم شده و مردم از شرّ او در امان باشند، و نيز حضرت فرمود: چنين کسي انسانهاي با تقويه و پاکيزه جان و پنهان از ديد مردم را دوست مي دارد.

دليلي عقلي:

عبارتست از اينکه در گوشه گيري فوايد و بهره هايي براي رسيدن به خدا وجود دارد، که در اجتماع و آميزش با مردم وجود ندارد. و از مهمترين اين امتيازات، گشاده بالي براي عبادت خدا و ياد او، خو گرفتن و دل بستن به راز و نياز با او و کشف اسرار دنيا و آخرت از ملکوت آسمانها و زمين است. و به همين دليل پيامبر خدا (ص) در کوه حراء به عبادت و عزلت از جامعه پرداخته بود، تا هنگامي که وحي بر او نازل شد. طرفداران فضيلت آميزش با مردم و روي آوري به جامعه نيز به قرآن و سنت پيامبر اکرم استدلال مي کنند.

برهان قرآني:

سخن حق تعالي که فرمود:

«پس خداي تعالي ميان دلهاي شما الفت و مهرباني پديد آورد، و در سايه نعمت ـ الفت ـ حق تعاليه با يکديگر برادر شديد».

و همچنين كلام حق تعالي كه فرمود :«و مانند کساني نباشيد که پراکنده شدند و اختلاف پديد آوردند، پس از آنکه آيات روشن الهي بر آنان فرود آمد».

و اين روشن است، که عزلت و گوشه گيري از مردم محبت و الفت قلبها را از بين برده و باعث تفرقه و جدايي مي شود.

برهان سنت:

سخن پيامبر اکرم (ص) که فرمود:

«هر کس اجتماع مسلمين را به اندازه يک وجب فاصله گرفته و ترک کند، پيمان و بيعت اسلام از گردن او برداشته شده است».

و آنچه که روايت شده است، حاکي از اينکه مردي به کوهي رفت و به عبادت خدا سرگرم شد. پس از آن خانواده وي به خاطر اين عمل به نزد فرستاده خدا آمدند، و پيامبر (ص) او را از آن کار بازداشت و به او فرمود:

«به درستي که شکيبايي مسلمان در برخي از پايگاههاي جهاد، اگر چه به اندازه يک روز، براي او از چهل سال عبادت بهتر است».

و به عقيده من استدلال هر دو گروه صحيح است، و اين معني آن نيست که عزلت بطور مطلق و يا روي آوري به اجتماع و آميزش با مردم مطلقاً بهتر است. بلکه هر دو در حق بعضي از مردم بر حسب مصلحت ايشان، و گاهي به اقتضاي اينکه عزلت و گوشه نشيني و يا آميزش با مردم مصالحي را شامل مي شود، ارزنده و نيکو است».

علامه محقق مرحوم حاج ميرزا حبيب الله هاشمي خويي ذيل اين بخش از سخنان امام عليه السلام مي نويسد:

ثمّ انّه حذّرهم عن التلوّن في الدّين فقال: «فاياکم و التلوّن في دين الله».

تحذير لهم عن عدم الثبات علي خلق واحد في أمر الدين و عن التقلّب و التذبذب في احکام الشرع المبين. و الظّاهِر أنّه راجع الي جماعة بلغه (ع) من بعضهم توقّفهم في بيعته کعبد الله بن عمرو سعدبن أبي وقاص و حسّان بن ثابت و اسامة بن زيد و أضرابهم، و عن بعضهم إرادة النکث و النقض للبيعة بعد توکيدها مثل طلحة و الزبير و أتباعهما.

و مرجع ههذا التحذير في الحقيقة إلي التحذير عن النّفاق، لأنّ المنافق لايستقيم علي رأي واحد. و قد ذمّ الله المنافقين علي ذلک بقوله «مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِکَ لها إليه ههؤُلآءِ وَ لها إليه ههؤُلآءِ وَ مَنْ يُضْلِل اللهُ فَلَنْ تَجِدَلَهُ سبيلاً» و قال أيضاً «اِنَّ الّذينَ آمنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمنوا ثمّ ازْدهادُ و اکُفْرًا لَمْ يَکُنِ اللهُ لِيَغْفِرَلَهُمْ وَ لها لِيَهْديَهُمْ سَبيلاً، بَشِّرِ الْمُنهافِقينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذهابًا أليماً اَلَّذينَ يَتَّخِذُونَ الْکهافِرينَ أوْلِيهاءَ مِنْ دوُنِ الْمُؤمِنينَ»...

(فانّ جماعة فيما تکرهون من الحقّ خير من فرقة فيما تحبون من الباطل) يعني الاجتماع علي الحقّ خير من الافتراق علي الباطل، و إن کان الاوّل مکروهاً لکم و الثّاني محبوباً لديکم، و لعّل المراد أنّ اجتماعکم علي بيعتي و ثباتکم عليه خيرلکم عاجلاً و آجلا من افتراقکم عنها ابتغاء للفتنة و حبّاً لها.

و أکَّد ذلک بقوله (و انّ الله سبحانه لم يعط أحداً بفرقة خيراً ممّا مضي و لا ممّا بقيه)

... فيکون المراد أنّه لم يعط أحداً من السّلف و لا من الخلف خيراً بسبب الافتراق، و إمّا بمعناها الأصلي فيکون المعني أنّه تعالي لم يعط أحداً بسبب الأفتراق خيراً من الدّنياه و لا من العُقبيه. و ذلک لأنّ الانسان مدني بالطبع محتاج في اصلاح أمر معاشه و معاده و انتظام أولاه و اُخراه الي التعاون و الاجتماع و الايتلاف. و لذلک قال (ع) في کلامه المأة و السابع و العشرين:

«الزموا السواد الأعظم فانّ يدالله علي الجماعة و ايّاکم و الفرقة فانّ الشاذّ من النّاس للشيطان کما أنّ الشاذّ من الغنم للذئب...».

(ايُّها النّاس طوبي لمن شغله عيبه) و محاسبة نفسه (عن عيب الناس) و غيبتهم.

روي في عقاب الاعمال عن الحسن بن زيد عن جعفر عن أبيه (ع) قال، قال رسول الله (ص):

«انّ اسرع الخير ثواباً البرّ و انّ اسرع الشرّ عقاباً البغي، و کفي بالمرء عيباً أنْ ينظر من الناس إليه مها يعميه عينه من نفسه، و يعير الناس بما لا يستطيع ترکه و يؤذي جليسه بما لايعنيه.

( و طوبي لمن لزم بيته...) قد مرّ الکلام مشبعاً في فوايد العزلة و ثمراتها في شرح الفصل الثاني من الخطبه المأة و الثانية.

فان قلت: أليس الاعتزال و ملازمة البيت ملازماً للفرقة الّتي نهيه عنها سابقاً، فکيف يجتمع النهي عن الفرقة مع الحث علي العزلة المستفاد من ههذا الجملة الخبريّة؟

قلت: لا تنافي بينهما، لأنّ النّهي السابق محمول علي الافتراق لاثارة الفتنة و طلب الباطل کما يشعر به کلامه السابق أيضا، ههذا محمول علي الاعتزال لطلب الحقّ و مناجاة الربّ و تزکية النفس من رذائل الاخلاق، کما يدلّ عليه قوله:

(و أکل قوته و اشتغل بطاعة ربه و بکي علي) سالف (خطيئته) و موبق معصيته (فکان من نفسه في شغل و النّاس منه في راحة) اي يدًا و لساناً.

روي في الکافي عن أبي البلادرفعه قال: جآء اعرابيّ الي النبي (ص) و هو يريد بعض غزواته فاخذ بغرز راحلته فقال: يا رسول الله، علّمني عملاً أدخل به الجنّة، فقال (ص):

«ما اَحْبَبْتَ أن يأتيه النّاس إليک فأنه إليهم، و ما کرهت أن يأتيه الناس إليک فلا تأته إليهم، خلّ سبيل الراحلة [17] ».

«سپس امام عليه السلام ياران خود را از دورنگي و دورويي در دين خدا بر حذر مي دارد و مي فرمايد: (پس بر شما باد که از دو رنگي در دين خدا پرهيز کنيد) اين کلام تحذير و بازداشت مردم از عدم ثبات عقيده و خلق و خوي واحد در رابطه با دين مي باشد. و نيز حاکي از پرهيز و سرگرداني و دگرگوني در رابطه با احکام و دستورات شرع مقدس است. و ظاهراً کلام امام عليه السلام مربوط به بعضي از اطرافيان مي باشد، که خبر دست کشيدن ايشان از بيعت با امام به حضرتش رسيده، مانند عبدالله بن عمر، سعدبن أبي وقاص، حسّان بن ثابت، اسامة بن زيد و ديگران. و حتي بعضي از ايشان که پس از بيعت کردن با امام تصميم به نقض و شکستن بيعت خود را داشتند، مانند طلحه و زبير و پيروان آندو.

و در حقيقت مرجع اين تحذير و بازداشت، به نهي از نفاق مربوط مي شود، چرا که انسان منافق رأي و نظر واحدي ندارد. و به تحقيق که حق تعاليه در کلام مبين خود منافقين را سرزنش فرموده است، به مدلول:

«ميان اين سرگردانند، نه به سوي آنانند و نه به سوي اينان، و هر که را خدا گمراه کند، براي او راهي نمي يابي». و همچنين خداي متعال فرمود:

«همانا کساني که ايمان آوردند، سپس کافر شدند، باز ايمان آوردند و دوباره کافر شدند و سپس در کفر فزوني يافتند، خداي آمرزنده ايشان نيست و به راهي ايشان را راهنمايي نمي کند. و منافقان را به عذابي دردناک بشارت بده، آنهايي که جز مؤمنان، کافران را براي خود دوستاني مي گيرند».....

(همانا اجتماع شما بر حق، هر چند ناخوش داريد، بهتر است از پراکندگي بر اثر باطل، اگر چه آنرا دوست مي داريد.) يعني اينکه اجتماع بر حق بهتر از پراکندگي و جدايي در رابطه با باطل است، اگر چه اوّلي (اجتماع بر حق) براي شما ناگوار و دومي (پراکندگي بر اثر باطل) محبوب شما باشد. و شايد مقصود اينستکه اجتماع شما بر بيعت با من و استواري شما بر اين بيعت در دنيا و آخرت براي شما بهتر است، از پراکندگي شما از اين بيعت، به خاطر فتنه جويي و علاقه اي که به فتنه داريد. و در رابطه با اين موضوع، امام عليه السلام با اين سخن خود تأکيد مي فرمايد، آنجا که فرمود:

(و همانا خداي سبحان به هيچ کس از گذشتگان و آيندگان به خاطر تفرقه و پراکندگي خيرعطا نفرموده است.)....پس مقصود اينستكه خداي متعال به هيچ كس از گذشتگان و آيندگان به علت تفرقه و پراكندگي خيرنمي بخشد. و امّا با توجه معني اصلي عبارت، معني کلام اينستکه حق تعاليه به علت تفرقه و جدايي به هيچکس خيري از دنيا و آخرت نمي بخشد .اين به خاطر آنستكه انسان موجودي مدني بالطبع است ، وبه همين دليل به خاطر اصلاح أمر معاش و معاد و سامان بخشيدن به كارهاي دنيا وآخرت خود نيازمند به اجتماع و تعاون و الفت با يکديگر مي باشد. به همين جهت امام عليه السلام در خطبه يکصدو بيست هفت نهج البلاغة فرموده:

«به شهرهاي بزرگ روي آوريد، چرا که دست خداي متعال با جماعت است. و بر شما باد که از پراکندگي پرهيز کنيد، زيرا هر کس به خاطر شيعيان از مردم دوري کند، مانند آنست که گوسفندي از رمه به خاطر گرگ جدا شود.....».

(اي مردم! خوشا به حال کسي که به عيب خود سرگرم باشد) و به حساب نفس خود بپردازد (از عيب مردم) و از غيبت کردن از ايشان.

در کتاب عقاب الاعمال حسن بن زيد از امام جعفر صادق (ع) و ايشان از پدر بزرگوارش روايت مي کند، که پيامبر اکرم (ص)فرمود:

«به درستي که سريعترين پاداش مربوط به کار نيک و سريعترين کيفر زشت مربوط به سرکشي و طغيان است. و براي انسان اين عيب بسنده است، که براي مردم ـ عيب ـ ببيند، آنچه را که نظير آن در خودش هست، ولي وي از آن ديده فرو مي بندد. و بر مردم عيب بگيرد، آنچه را که خود نمي تواند ترک کند، و همنشين خود را آزار دهد، به آنچه که مربوط به او نمي شود».

(و خوشا به حال کسي که در خانه خويش مي ماند...) در رابطه با فوايد عزلت و نتايج آن در شرح بخش دوم از خطبه يکصدو دو به حد کافي سخن گفته شده است.

پس اگر ايراد کني: آيا گوشه نشيني و عزلت لازمه تفرقه و پراکندگي نيست؟ در حالي که پيش از اين امام (ع) از آن نهي فرمود. پس چگونه در کلام امام (ع) اجتماع بين نهي از تفرقه و تشويق به عزلت در اين جمله خبري فراهم آمده است؟

پاسخ مي دهم: ميان اين دو سخن منافات و تضادي وجود ندارد، زيرا نهي قبلي در کلام امام (ع) مربوط به عزلتي است، که موجب تفرقه امت شود. و مقصود از آن طلب باطل و ايجاد فتنه در امور مسلمين باشد، چنانکه سخن پيشين امام (ع) دلالت بر اين معني دارد. در حالي که اين کلام امام (طوبي لمن لزم بيته...) دلالت بر تشويق نسبت به عزلت و گوشه نشيني و انزوايي دارد، که مقصود از آن طلب حق و مناجات با خدا و پاکسازي نفس از رزذايل اخلاقي مي باشد، چنانکه سخن امام (ع) اشاره به اين مقصود دارد، هنگامي که فرمود:

(و روزي خود را بخورد و به عبادت خدايش سرگرم شود و بر گناهان ـ گذشته خود و جرايم باقي مانده ـ گريه کند. پس در اين حال سرگرم اصلاح نفس خود بوده، و مردم از او در آسايش مي باشند.) يعني از دست و زبان وي در آسودگي و امان خواهند بود.

در کتاب کافي از أبي البلاد در حديثي مرفوع روايت مي کند که گفت:

مردي خدمت پيامبر (ص) شرفياب شد، در حالي که حضرت عازم يکي از غزوات بودند. در اينحال اعرابي رکاب مرکب پيامبر اکرم (ص) را گرفت و عرض کرد: اي رسول خدا، مرا کاري بيآموزکه به وسيله آن وارد بهشت شوم. پيامبر اکرم (ص) فرمود:

«همانگونه که دوست داري مردم با تو رفتار کنند، با ايشان رفتار کن. و آنچه را که دوست نمي داري، مردم با تو انجام دهند، تو هم درباره آنها انجام نده، پس رها کن رکاب را و راه مرکب را باز کن».

شرح خطبه امام عليه السلام در اينجا به پايان مي رسد، با اميد به اينکه مولاي متقيان از همه لغزشها و خطاهايم به ويژه در کار شرح اين خطبه در گذرد، از پيشگاه مقدسش آرزومندم که در صورت قبول اين تلاش کمتر از برگ سبز، به فرداي قيامت خاکپاي آستان مَلَک پاسبان خود را به ديده عنايت و حمايت ملاحظه فرمايد، انشاء الله.

. ادامه خطبه 175 نهج البلاغة فيض

[1] _سوره انعام، آيه 162.

[2] _شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد ج3/ ص390.

_سوره بقره، آيه 18.

[3] _ منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة، ج10/ ص225.

[4] _ادامه خطبه 175، نهج البلاغة فيض.

[5] _ مستدرک حاکم.

«خُلِقَ الْاِنسانَ ضَعيفاً، سوره نسآ» آيه 28.

[6] _آل عمران، آيه 103.

[7] _شرح نهج البلاغة ابن ميثم، ج3/ ص 362.

کلمه ريسمان و رشته، هر دو يک معني را بيان مي کند (نويسنده)

[8] _منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة خويي، ج10/ ص 226،227.

سوره انعام، آيه 59.

[9] _مدرک قبلي.

[10] _مدرک قبلي ص228و 227.

[11] _شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد، ج3/ ص391 و 390.

سوره نسآء، آيه 48.

[12] _ ادامه خطبه 175 نهج البلاغة فيض.

سوره رعد، آيه 7.

[13] _شرح نهج البلاغة ابن ميثم بحراني، ج3/ ص 364و 363.

[14] _ شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد، ج3/ ص 393و 392.

ادامه خطبه 175 نهج البلاغة فيض.

[15] _ سوره نسآء، آيه 145.

سوره آل عمران، آيه 103.

· سوره آل عمران، آيه 105.

[16] _ شرح نهج البلاغة ابن ميثم، ج3/ص 366 و 365.

_سوره نساء، آيه 143.

_ سوره نسآء، آيه 139، 138، 137.

[17] _ شرح نهج البلاغة خويي امنهاج البراعة في شرح البلاغة، ج10 ص 239 تا 236.

در اين مقاله نيز قبلاً راجع به فوايد عزلت بحث شده است (نويسنده

/ 1