نشانه های مومن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نشانه های مومن - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در سوره مباركه انفال از آيه دو تا ايه چهار مؤمن را اينطور توصيف مى فرمايند: انّما المؤمنون الّذين اذا ذكر اللّه و جلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زاوتهم ايماناً و على ربّهم يتوكّلون الّذين يقيمون الصلوة و ممّا رزفناهم ينفقون اولئك هُم المؤمنون حقّاً لهُم درجات عند ربّهم و مغفرةُ و رزق كريم مؤمنان آن كسانى هستند كه هر وفت نام خدا برده شود مى ترسند و هنگامى كه آيات او بر آنها خوانده شود ايمان شان افزون مى گردد و تنها بر پروردگارشان توكل دارند. آنها كه نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به آنها داده ايم انفاق مى كنند مؤمنان حقيقى آنها هستند براى آنان درجات (فوق العاده اى) نزد پروردگارشان است براى اينها آمرزش و روزى بى نقص و عيب است آنطوريكه ملاحظه مى فرمايند در اين آيه كريمه پنج صفت را خداوند براى مؤمنان بيان فرموده است كه اوّلين آن اين است مؤمنان هر گاه نام خدا برده شود مى ترسند ارى ايمان ابتداءاً بر قلب تابش مى نمايد و اين تابش تدريجاً شدّت مى گيرد تا آنكه حقيقت ايمان بحدّ كمال برسد اوّلين نشانه اين تابش و نخستين آثار اين درخشش آن است زمانيكه نام خدا برده شود عظمت و بزرگوارى خدا او را ترسان مى سازد البته ترسى آميخته با اقرام همانطوريكه انسان اگر در برابر يك شخصيّت با عظمت قرار گيرد حالت ترس و هراس به او دست مى دهد. بى آنكه نيت به آن شخص با عظمت جرمى مرتكب شده باشد بلكه حرفاً بخود مراعظمت و بزرگوار و در اين آيه كه كلمه «وجل» بكار رفته همين را تداعى مى كند چون وجل خوف و ترسى اين چنينى است كه فرمود: انّما المؤمنون اذا ذكر اللّه و جلت قلوبهم و امّا در مورد صفت دوّم براى مؤمنين زياد شدن ايمان آنان در برابر تلاوت آيات بيّنات مى باشد. براستى زمانيكه ايمان در دل جاى گرفت مداماً رو بگشرش و زيادتى مى رود و با سير كردن در آياتيكه نشانگر عظمت خداى تعالى است. حضرت سوگند ياد كرد كه عين اين پيشگوئى را از رسول خدا شنيده است بروايت خطيب بغدادى تعد از پايان جنگ نهروان ابوقتاده انصارى با شصت يا هفتاد نفر جدا از لشكر از بيراهه برگشتند و نخست به سراغ عابشه رفتند و جريان نهروان را به تفصير براى عايشه گفتند عايشه چون اين جريان را شنيد گفت هر چند من با على ميانه اى ندارم اما چرا حق مطلب را نگويم من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: امّت من به دو فرقه متفرق مى شوند فرقه اى سرهاى شان را مى براشند و شارب هاى شان را ويل مى كنند و لنگ ها تا نيمه ساق دارند قرآن مى خوانند ولى از گلوى شان تجاوز نمى كند محبوبترين خلق خدا نزد من و نزد خدا آنان را مى كشند گفتم يا امّ المؤمنين تو كه على را چنين مى دانستى چرا شمشير بر رويش كشيد «جنگ جمل را به راه انداختى» گفت اى قتاده كارى كه بايد بشود مى شود و شدنى ها هر يك براى خود اسبابى دارند.و اينك بر سر اوّل داستان باز گرديم و بايد گفت جنگ نهروان را همينقاريان وقتيكه مقدسهاى گول خورده براه انداختند و بر امام زمان خود اميرالمؤمنين على عليه السلام خروج كردند. ملا محمد هاشم خراسانى در منتخب التواريخ مى نويسد كه بعد از آنكه اميرالمؤمنين على عليه السلام از جنگ صفين فراغت حيث حر قوص ابن زهير كه او را ذوالشديد مى گفتند كه رياست خوارج را بر عهده داشت با زرعة ابن مالك و اشعث ابن قيس كندى با هم قرار گذاشتند كه اگر فرصت پيدا كنند با على عليه السلام جنگ كنند و اين در حالى بود كه اميرالمؤمنين على عليه السلام لشكرى حدود بيست هزار نفر آماده نموده بود كه به جنگ معاويه برود و در اين وقت لشكرگاه على عليه السلام منطقه اى بود به نام نخيله و عبدالله ابن عباس كه والى بصره بود با احنف ابن قيس و هزار و پانصد نفر از اهالى بصره هم به لشكر امام عليه السلام ملحق شدند. و از آن طرف خوارج هم كه شنيدند كه على عليه السلام با لشكر خدمت على عليه السلام رسيد آن هم كه خرما در برابرش بود مشت پرى خرما به من داد آن هم هفتادو سه عدد بود سپس پيامبر تبسمى نموده اى ابا حريره آيا ندانسته اى كه دست من و دست على در عدل مساوى است و امّا خاطره دوم كه از فرائد السّمطين نقل مى كند كه شخصى بنام حبشى ابن جنادة گفت در نزد ابى بكر نشسته بودم كه مردى آمد و گفت اى خليفه رسول الله بدرستيكه رسول خدا بمن وعده شده بود كه سه كف خرما بمن لطف كند ابوبكر على را به نزد من فرا خوانيد على عليه السلام تشريف آورد ابوبكر در خدمتش عرض كرد كه يا ابا الحسن اين مرد را گمان بران است كه رسول خدا حلّى عليه و اله و سلّم او را وعده داد كه سه كف خرما براى او داده شود شما سه كف خرما باو بدهيد امام عليه سه كف خرما براى او داد سپس فرمود: خرماها را بشمار عرب خرماها را شمرد ديد كه در هر كف شصت عدد خرما وجود دارد حتى يكدانه هم زياد نداشت ابوبكر گفت صدق الله و رسوله شنيدم از رسول خدا (ص) در شب هجرت و ما در حاليكه از مكّه خارج شدو رو بجانب مدينه و اما ماجراى عقيل و حديده محماة را كتاب پيغمبر و ياران از شرح ابن الحديد چنين نقل نموده است كه در زمان خلافت على عليه السلام برادرش عقيل با يك دنيا اميد از مدينه بفرم عراق حركت كرد در مسجد كوفه بر حضرت وارد شد السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاته امام عليه در پاسخش فرمود والسلام عليك يا ابا يزيد پس از احوال پرسى امام بفرزندش حسن عليه السلام دستور داد عمويت را به خانه ببر امام حسن عليه السلام عقيل را بخانه رسانيد و خدمت پدر برگشت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: براى عمويت يك دست لباس نو بخر«البته نه از بيت المال بلكه از مال شخصى امام حسن عليه السلام به بازار تشريف برد يك پيراهن و يك شلوار و يك عبا و يك جفت كفش تازه خريد شب فرا رسيد و اميرالمؤمنين عليه السلام دستور شام داد سفره انداختند و غذاى خليفه را در سفره چيدند عقيل مشاهده كرد كه جز نان و نمك و سبزى چيزى نيست پرسيد: غذا همين است فرمود ارى عقيل گفت اين خلافت تو را من براى خود نمى پسندم چنانكه تو براى خود پسنديده اى زيرا نمى بينى كه از امر چيزى انداخته باشى اينك قرض مرا ادا مى كنى امام عليه السلام فرمود چه مقدار قرض دادى عقيل گفت چهل هزار درهم امام فرمود: اين مقدار ندارم ولى اگر تأمل كنى سهم خود را از بيت المال بتو خواهم داد و آن چهار هزار درهم ملح شد عقيل گفت بيت المال دست تو است و مرا وعده آينده مى دهى امام فرمود: يعنى مى گويى كه مردم مرا بران امين شمرده اند و مال آنها است بتو بدهم عقيل گفت پس اجازه بده تا نزد معاويه رفته و از وى استمداد كن امام فرمود برو مانعى ندارد. ابن ابى الحديد در شرح خود مى نويسد كه روزى معاويه از عقيل پرسيد داستان آهن تفتيده چيست عقيل گفت روزگار بر من سخت شد و از فقر و تنگدستى بتنگ آمدم نزد برادرم هر چه اصرار كردم و تقاضاى كمك نمودم گفتارم در على اثر نكرد چاره اى نديدم جز آنكه همه فرزندانم را برداشته بخانه على رفتم آثار فقر و سختى از چهره بچه ها آشكار بود در تاريكى شب يكى از فرزندانم دست مرا گرفت و بخانه على برد پسر را فرمود تا از اطاق بيرون برود چون اطاق خلوت شد فرمود: هان بگير با يك دنيا حرص و آرزو بگمان اينكه اكنون بدره زرى بمن خواهد داد بسرعت پيش رفتم ولى ناگهان دستم بر آهن تفتيده اى قرار گرفت آنرا از دست افكنده و مانند گاو نر عربده كشيدم فرمود: مادر غرايت بگريد اين حرارت آهن است كه انسانى آنرا با آتش دنيا گرم نموده سپس در فرداى قيامت بمن و تو چه خواهد گذشت اگر ما را به رشته هاى زنجير آتشين جهنم بكشند سپس اين آيه را تلاوت فرمود از الاغلدلُ فى اعناقهم و السلاسلُ يشبحون آيه 71 سوره مؤمن آنگاه فرمود جز آنچه را كه خدا برايت تعيين كرده از بيت المال به تو نخواهم داد. معاويه از شنيدن اين داستان تعجب كرد و گفت هيهات هيهات عقمت النساء ان يلد بمثله افسوس افسوس كجا است زنى كه مانند على فرزندى بياورد البته داستان حديده محماة را خود امام اميرالمؤمنين على عليه السلام

خود عازم نخيله شدند آنها هم در حراوراء جمع شدند و عبدالله ابن وهب راسبى را كه در عبادت باطله خود از همه معروف تر بود برياست برگزيده و از حروراء عازم نهروان شدند كه طبق نوشته منتخب التواريخ نهروان منطقه وسيعى است بين واسط و بغداد و از آنجا بروند به مدائن اميرالمؤمنين على عليه السلام نامه اى نوشت به عبدالله ابن وهب راسبى رئيس خوارج و آنها را دعوت فرمود كه در جنگ با معاويه با ما همكارى كنيد ولى عبدالله ابن وهب هنگاميكه مولد را خواند به قاصد امام عليه السلام گفت به على بگو چون به حكميت راضى شدى بايد توبه كنى تا دعوتت را اجابت كنيم و بالاخره خوارج از متابعت على عليه السلام سر باز زدند و عازم نهروان شدند و قبل از آنكه به نهروان برسند مسلمانان را خيلى اذيّت كردند رساندند على عليه السلام كه قصد داشت بنوشته ابن اشرور الكاملى زمزمه مخالفت خارجيان شدت گرفت و از كار حكمين انتقاد مى كردند و حتى على عليه السلام را تكفير مى كردند كه بايد توبه كند تا اينكه خارجيان در خانه عبدالله ابن وهب راسبى جمع شدند راسبى براى آنان سخنرانى كرد و از ايشان خواست كه دلبستگى به اين دنيا را كم كنيد مردم را به نيكى فرا بخوانيد و از بدى خوددارى كنيد و انگبى گفتند بيائيد از اين شهر (كوفه) كه مردمش ظالمند بيرون شويم و به روستاهائى در كوهستان پناه ببريم و يا به شهر ديگر برويم يكى از بزرگانشان گفت به مداين مى رويم و در آن فرود مى آئيم و از دروازه ها وارد مى شويم و ساكنين شان را از آنجا بيرون مى كنيم و قاصدى بسوى همكارانمان در بصره مى فرستيم تا به نزد ما جمع شوند يكى از آنان گفت اگر دسته جمعى خارج شويد شما را تعقيب مى كنند برخيزيد تك تك و شبك بار بيرون شويد تا بر پل نهروان فرود آئيم با برادران شان در بصره نامه نگارى كنيد.

/ 1