شيعيان، پيشگام در نگارش تاريخ
محمدعلى چنارانى
فصلنامه مشكوة_شماره 48 گروه تاريخ اسلام با همه تنگناها و موانعى كه در صدر اسلام و نيز در سدههاى ميانى در برابر پيروان تشيع وجود داشته، آنان همواره در صحنههاى علوم و معارف اسلامى و محافل علمى و عرصههاى فرهنگى حضور داشتهاند. از جمله اين عرصهها، كه نويسندگان اماميه در آن خوش درخشيدهاند و با قلم خويش قلمرو حقايق را پاس داشتهاند، تاريخنگارى است. تاريخنگارى، هر چند در نگاه نخست، از نظر ارجمندى و كارآيى، به پايه حديثنويسى و برخى ديگر از دانشها و معارف اسلامى، نمىرسد، ولى نگاه تامل مىنماياند كه داوريهاى تاريخ و گزارش مورخان، در معرفى چهرهها و ترسيم خطوط فكرى و فرهنگى و سياسى و حتى در نهايت پذيرش روايت محدثان و اعتماد بر سخن دانشوران تاثيرى بسزا داشته است. چه بسيار از واقعيتهايى كه اگر بدرستى شناخته مىشد و ثبت مىگرديد، سبب دگرگونيهاى كلى در جغرافياى فرهنگى و سياسى كنونى امت اسلام و دستهبنديها و خطوط عقيدتى آنان مىگرديد. چه بسيار از دروغپردازىهايى كه به نام تاريخ صورت گرفته و خواه و ناخواه در بسيارى از زمينههاى علمى و عملى امت اسلام تاثير گذاشته است: گرچه ممكن استبخرى، كه شتابزده داورى مىكنند، اين سخن را مبالغهآميز به شمار آورند كه: نبض بسيارى از ماجراهاى فكرى و عقيدتى و سياسى زمانهاى بعدى، به وسيله تاريخ و به دست تاريخنگاران دورههاى پيشين به كار افتاده است. اما در اهميت و كارآيى تاريخ همين بس كه بخش قابل توجهى از كتاب وحى و معجزه جاويد الهى - قرآن - را نقلهاى تاريخى و بيان سرگذشت پيامبران و امتهاى ايشان به خود اختصاص داده است. نمونههايى از آن را ذيلا يادآور مىشويم. «... واذكر فى الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا» مريم/41 «... واذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا» مريم/51 «... واذكر فى الكتاب اسمعيل انه كان صادق الوعد» مريم/54 «... واذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقا نبيا» مريم/56 در قرآن علاوه بر نام و سرگذشت پيامبرانى چون ابراهيم، موسى، عيسى، اسماعيل و ادريس (عليهمالسلام) از پيامبرانى چون اسحاق، يعقوب، نوح، لوط، زكريا، يحيى، عيسى، الياس، يونس، شعيب، سليمان، صالح، يوسف، و... (عليهمالسلام) ياد شده است و راه و روش و سرنوشت امتهايى چون قوم نوح، قوم فرعون، قوم عاد و ثمود، قوم ابراهيم، مردمان مدين، قوم يونس، قوم لوط، قوم هود، قوم صالح، قوم تبع، اصحاب ايكه، و ... گاه بتفصيل و زمانى به اجمال ثبت گرديده است. علاوه بر اينها بخشهاى مهمى از قرآن به بيان تاريخ زندگى بنىاسرائيل اختصاص يافته و سورههايى چون يوسف، مريم، نمل، لقمان و... بتفصيل درباره چگونگى رشد و بالندگى يوسف و آزمونهاى بزرگ زندگى وى و برادرانش و نيز رشد و تربيت مريم و مقامات معنوى وى و همچنين شوكت و اقتدار سليمان و سخنان حكمتآموز و حكمتآميز آن پيامبر سخن گفتهاند. اين همه توجه به مقولههاى تاريخى و بهرهگيرى از آن در جهت عبرتآموزى و اصلاح جوامع بشرى سبب گرديد تا رهروان طريق قرآن نيز به ثبت تاريخ همت گمارند، و حوادث تاريخى را در راستاى اهداف اسلامى و انسانى خود ضبط كنند. بديهى است كه در دوره مهمى از تاريخ صدر اسلام و نيز دورههاى ميانى، حاكميتسياسى واقتدار اجتماعى در كف كسانى بوده است كه هر كدام به شكلى خويش را حامى انديشه اهل سنت مىدانستهاند. و بدين جهت، محافل علمى بر مذاق آنان بوده و قلم در دستهاى مورخان، بر وفق فكر و باور آنان جارى گشته است. ولى با اين حال در ميان اماميه نيز كسانى از اين مهم غافل نمانده و با همه دشواريها، تلاش خود را در ثبت رخدادهاى تاريخى به كار گرفتهاند. ما در اين نوشته نه در مقام استقصا، كه در صدد معرفى برخى از تاريخنگاران شيعه هستيم.1 - جابربن يزيد جعفى (م 128 ه . ق)
جابربن يزيدبن حارث جعفى، كنيهاش ابوعبدالله است. وى از فقيهان تابعى [1] و از ياران امام باقر و امام صادق عليهمالسلام به شمار مىرود. وى به سال 128 ه در كوفه درگذشت و در همان جا مدفون شد. [2] نجاشى درباره وى مىنويسد: «جابربن يزيد، كنيهاش ابوعبدالله، يا ابومحمد، جعفى عربى است كه امام باقر و امام صادقعليهمالسلام را درك كرده است». [3] از جمله كتابهايى كه به نام وى در تاريخ ياد كردهاند عبارتند از: (1) كتاب صفين، (2) نهروان، (3) مقتل اميرالمؤمنينعليهالسلام ، (4) مقتل الحسينعليهمالسلام، (5)الجمل. [4] وى در منابع و مدارك شيعى از رجال برجسته شناخته شده [5] گرچه در مدارك اهل سنت مورد طعن و تضعيف قرار گرفته است. [6]درباره اين كه چرا وى را نسبتبه جعفى دادهاند در مدارك و منابع مطالب فراوانى نگاشتهاند و ما از نقل آنها صرفنظر مىكنيم. [7]2 - ابومخنف (م 158 ه . ق)
لوط بن يحيى بن سعيدبن مخنف ازدى غامدى، كنيهاش ابومخنف، از پيشتازان تدوين تاريخ و نقل حديث و سيره است كه در سال157 ه بدرود حيات گفته است. [8] ابن نديم درباره وى مىنويسد: «به خط احمدبن حارث خزاعى چنين نوشته بود: (دانشمندان معتقدند كه ابومخنف در تاريخ و اخبار عراق، آگاهتر از ديگران بوده است)» [9] صاحب الاعلام، او را تاريخنگارى شيعى، از اهل كوفه دانسته است. [10] علامه مامقانى مىنويسد: «در امامى بودن ابومخنف ترديدى نيست چنان كه برخى به امامى بودن وى تصريح كردهاند و چه بسا برخى علماى اهل سنتبه دليل شيعه بودن وى رواياتش را رد كرده و نپذيرفتهاند». [11] محدث نورى بر اين باور است كه: «ابومخنف، لوط بن يحيى از بزرگان محدثان و مورد اعتماد سيرهنگاران و تاريخنويسان است». [12] محدث قمى نيز او را از مورخان بزرگ شيعه به شمار آورده است. [13] با اين كه برخى رجاليان اهل سنت، چون ابوحاتم، دارقطنى و يحيى بن معين، ابومخنف را مورد تهاجم قرار داده و رواياتش را متروك شناختهاند، [14] مورخان نامدارى چون، طبرى، و بلاذرى بر سخنان و نوشتههاى وى اعتماد كرده و مطالب زيادى از او نقل كردهاند.! و اين خود نشان مىدهد كه تهاجم كسانى چون ابوحاتم و... نسبتبه ابومخنف نه به دليل عدم وثاقت و ناتوانى در ضبط و تحفظ اخبار، بلكه صرفا به دليل آزاد منشى وى و امامى بودن او بوده است. چنان كه ابن عدى به تشيع ابى مخنف تصريح دارد [15] و برخى از اشعارى كه او - ابومخنف - در كتاب وقعة الجمل ثبت كرده در بردارنده واژه وصايت در مورد علىعليهالسلام است [16] و اين از نشانههاى امامى بودن وى و از دلايل بىمهرى رجاليان اهل سنت نسبتبه او است! براى ابومخنف آثار تاريخى و كتابهاى فراوانى ياد كردهاند كه از آن جمله است. (1) كتاب الرده، (2) كتاب فتوح الشام، (3) كتاب فتوح العراق، (4) كتاب الجمل، (5)كتاب صفين، (6) كتاب اهل النهروان والخوارج، (7) كتاب الغارات، (8) كتاب الحرث بن راشد و بنى ناجية، (9) كتاب مقتل على، (10) كتاب مقتل حجربن عدى، (11)كتاب مقتل محمدبن ابىبكر والاشتر ومحمد بن ابى حذيفه، (12) كتاب الشورى ، (13)كتاب مقتل عثمان، (14) كتاب المستورد ابن علقمة، (15) كتاب مقتل الحسينعليهالسلام ، (16)كتاب وفات معاويه و ولاية ابنه يزيد و وقعة الحرة و حصار ابن زبير، (17) كتاب المختاربن ابى عبيده، (18) كتاب سليمان بن صردوعين الوردة، (19) كتاب مرج راهط و بيعة مروان و مقتل الضحاك بن قيس، (20) كتاب مصعب و ولاية العراق، (21) كتاب مقتل عبدالله بن الزبير، (22) كتاب مقتل سعيدبن العاص، (23) كتاب حديثباخمرى، (24) كتاب مقتل ابن الاشعث، (25) كتاب بلال الخارجى، (26) كتاب نجدة ابى قبيل، (27) كتاب حديث الازارقه، () كتاب حديث روستقباذ ، (28) كتاب شبيب الخارجى و صالح بن مسرح، (29) كتاب مطرف بن معيمر، (30) كتاب ديرالجماجم و خلع عبدالرحمن بن الاشعث، (31) كتاب يزيدبن المهلب و مقتله بالعقر، (32) كتاب خالدبن عبدالله القسرى و يوسف بن هشام و ولاية الوليد، (33) كتاب يحيى، (34) كتاب الضحاك الخارجى، (35) كتاب الخطبة الزهراء لامير المؤمنينعليهالسلام ، (36)كتاب فتوحات الاسلام، (37) كتاب اخبار ابن الحنفية، (38) كتاب كتاب اخبار زياد، (39)كتاب مقتل حسن السبط، (40) كتاب اخبار الحجاج، (41) كتاب فتوح خراسان، (42)كتاب الحكمين، (43) كتاب آل مخنف بن سليم. [17]3 - ابن كلبى (م 204 ه . ق)
هشام بن محمد، ابى نضر بن سائب بن بشر كلبى، كنيهاش ابوالمنذر، از تاريخنگاران عرب و نسبشناسان بنام است كه در علوم گوناگون، حدود يكصدوپنجاه كتاب نگاشته است. وى اهل كوفه بود و در همان جا به سال 204 يا206 ه درگذشت. [18] ابن خلكان درباره او مىنويسد: «هشام بن كلبى داناترين مردم عصر خود به علم انساب بود و در شمار حافظان قرآن قرار داشت». [19] علامه ذهبى درباره وى آورده است: هشام، قرآن را حفظ كرد و به اخبار آگاهى بسيار داشت، در سال206 ه درگذشت و صدوپنجاه كتاب از خود برجاى نهاد. بهترين آنها كتاب الجمهرة فى معرفة الانساب است، كه در زمينه نساب همانندى ندارد. [20] احمد زكى پاشا، محقق مصرى درباره ابن كلبى گويد: «وى از مشاهير علوم اسلام در قرن دوم هجرى است، در آغاز ساكن كوفه بود و نزد پدرش و نيز علماى آن ديار كسب دانش كرد و در تاريخ عرب و معارف منقول اسلامى صاحبنظر گشت. سپس در بغداد از چنان جايگاهى برخوردار شد كه معاصران وى و مورخان پس از او چون طبرى و ابن سعد بر سخنانش اعتماد كرده و از او نقل حديث و خبر كردند. [21] هشام از هوش و حافظه نيرومندى برخوردار بود و در زمينه مباحث تاريخى، جغرافيا، اقوام پيش از اسلام، حوادث ملت عرب پس از اسلام، روايات، اديان، و عقايد دينى عرب جاهلى كتابها نوشت كه دستحوادث روزگار آنها را به تاراج برد و تنها سه كتاب از آثار ارزشمند او باقى ماند كه عبارتند از: 1 - جمهرة النسب، در شناخت انساب و نژادهاى قبايل عرب. 2 - انساب الخيل، در نسبشناسى. 3 - الاصنام، در جامعهشناسى دينى عصر مؤلف. اين سه اثر، توسط احمد زكى پاشا، محقق مصرى، تحقيق شده و به چاپ رسيده است. [22] لازم به يادآورى است كه آنچه به نام وى ثبتشده، در عين اهميت، خالى از اشكال نيست و اين يا بدان خاطر است كه تنوع موضوعات مورد توجه ابن كلبى در برخى مواضع از دقت وى كاسته است و يا فرصتطلبان مطالبى را به نام او جعل كرده و بر نسخههاى كتابش افزودهاند! وجود اين موارد و نيز گرايشهاى شيعى ابن كلبى سبب شده است تا كسانى چون دارقطنى و ابن حنبل، نقلهاى وى را يكسره بىاعتبار شمارند. [23]ولى اين داورى، دور از انصاف است و ريشه در تعصب دارد.4 - واقدى (م207 ه . ق)
محمدبن عمر بن واقد سهمى اسلمى از موالى، اهل مدينه، كنيهاش ابوعبدالله، از حافظان حديثبود كه به سال 130 ه در مدينه تولد يافت و در سال 180 ه به عراق رفت و قضاوت بغداد را برعهده گرفت و تا سال207 ه در منصب قضا باقى بود و كتابهاى فراوانى در موضوعات علمى تاليف كرد. [24] خطيب بغدادى درباره دقتنظر واقدى مىنويسد: «واقدى هر گاه خبرى را مىشنيد، براى كسب اطمينان به محل واقعه مىرفت تا از نزديك شواهد را بررسى كند، آن گاه دستبه قلم مىبرد و خبر را ثبت مىكرد». [25] ابن نديم مىنويسد: «واقدى پس از مرگش ششصد قفسه كتاب از خود برجاى نهاد، با اين كه قبلا معادل دو هزار دينار از كتابهايش به فروش رسيده بود. او دو خدمتكار داشت كه نويسندگى نسخهها را برعهده داشتند». [26] درباره مذهب واقدى اختلافنظر است، برخى او را شيعه اثنىعشرى دانستهاند و بعضى او را منتسب به ساير فرقهها معرفى كردهاند. ابن نديم معتقد است: «واقدى شيعهاى نيكوروش بود و همواره در تقيه به سر مىبرد!» واقدى علىعليهالسلام را چون عصاى موسى، معجزه پيامبر اكرم مىدانست. [27] شيخ مفيد واقدى را عثمانى، اما متمايل به علىعليهالسلام دانسته است. [28] آنچه نظر شيخ مفيد را تقويت مىكند اين است كه واقدى ده هزار درهم از هارونالرشيد جايزه دريافت داشته و با نايتيحيى برمكى با آسايش زندگى مىكرده است. [29] از ديگر مؤيدات نظر شيخ مفيد اين است كه كاتب واقدى - ابن سعد - از موالى عباسيان بوده است. [30] با اين همه نمىتوان با قاطعيت، امامى بودن واقدى را انكار كرد، چه اين كه به تصريح ابن نديم، واقدى همواره در تقيه به سر مىبرده است و براساس تحقيق علامه مامقانى بعيد نيست كه وى با اجازه امام رضاعليهالسلام به دربار هارون آمد و شد داشته است. [31] كتابهايى كه براى واقدى ثبت كردهاند عبارتند از: (1) كتاب التاريخ والمغازى والمبعث، (2) كتاب اخبار مكه، (3) كتاب الطبقات، (4)كتاب فتوح الشام، (5) كتاب فتوح القرآن، (6) كتاب الجمل، (7) كتاب مقتل الحسينعليهالسلام ، (8) كتاب السيره، (9) كتاب ازواج النبىصلى الله عليه وآله، (10) كتاب الردة والدار، (11) كتاب حرب الاوس و خزرج، (12) كتاب صفين، (13) كتاب وفات النبىصلى الله عليه وآله ، (14) كتاب امر الحبشة والفيل، (15) كتاب المناكح، (16) كتاب السقيفة وبيعة ابىبكر، (17) كتاب ذكر القرآن، (18) كتاب سيرة ابىبكر و وفاته، (19) كتاب مدعى قريش و الانصار فى القطائع و وضع عمر الدواوين و تصنيف القبائل و مراتبها و انسابها، (20) كتاب الرغيب فى علوم القرآن و غلط الرجال، (21)كتاب مولد الحسن والحسين و مقتل الحسين، (22) كتاب ضرب الدنانير و الدراهم، (23)كتاب تاريخ الفقهاء ، (24) كتاب الاداب، (25) كتاب التاريخ الكبير، (26)كتاب غلط الحديث، (27) كتاب السنة و الجماعة و ذم الهوى و ترك الخوارج فى الفتن، (28) كتاب الاختلاف.[32]5 - نصربن مزاحم منقرى (م 212 ه . ق)
نصربن مزاحم بن سيار منقرى تميمى كوفى، كنيهاش ابوالفضل است. كه دودمانش به منقربن عبيدبن حارث بن عمروبن كعب بن سعدبن زيد بن مناة بن تميم مىرسد. [33]وى در علم تاريخ و تاريخنگارى از پيشتازان بهشمار مىرود. شارحان، تبار وى را به كوفه منتهى مىگردانند گرچه در بغداد مىزيسته است. [34] شارحان و تاريخنويسان درباره او نوشتهاند: وى پيشه عطارى داشت و چه بسا همين حرفه باعث گرديد تا وى با ذوقى نقاد به نگاشتن حوادث تاريخى بپردازد. چرا كه او ماجراها و صحنههاى نبرد صفين را با ظرافتى خاص تشريح و ترسيم كرده است. [35]از اين رو تاريخنويسان او را در طبقه راويانى همچون ابىمخنف يادآور شدهاند. [36] عقيلى درباره وى مىنويسد: نصربن مزاحم شيعى مذهب است; ولى حديث او مخدوش است. ابوحاتم، يكى ديگر از محدثان اهل سنت نيز، حديث او را داراى لغزش شمرده است. [37]اما ابن حبان، نصربن مزاحم را جزو ثقات به شمار آورده، [38] و ابن ابىالحديد در همين باره چنين مىگويد: «ما باور داريم آنچه را كه نصربن مزاحم در كتاب «صفين» آورده، همگى مورد اعتماد و خالى از هوس و ترفند است و او در شمار رجال حديث مىباشد» [39] . گروهى از بزرگان شيعه وى را، شيعه امامى و مورد اعتماد و راستگو دانستهاند. [40]همين ويژگى سبب شده كه برخى از نويسندگان اهل سنت او را تاريخنگارى از غلات معرفى كنند. [41] ياقوت حموى مىنويسد: نصربن مزاحم نويسنده كتاب فتوحالشام شيعه مذهب بوده است. [42]كتابهاى وى عبارتند از: (1) الجمل، (2) صفين، (3) مقتل الحسين، (4) عين الورده، (5) اخبار مختار بن ابى عبيد، (6) المناقب، (7) النهروان، (8) الغارات، (9) مقتل حجربن عدى، (10) اخبار محمدبن ابراهيم، طباطبا و ابىالسرايا. [43]6 - جهمى (م 232 ه . ق)
احمدبن محمدبن حميدبن سليمان بن عبدالله بن ابى جهم بن حذيفه عدوى، از قبيله بنى عدى ابن كعب، كنيهاش ابوعبدالله است. به جهت انتساب به جدش ابى جهم عدوى، او را جهمى ناميدهاند. وى در عراق به كسب دانش پرداخت و دانشمندى اديب، شاعر، راوى حديث و حقوقدانى برجسته شد. و قلم را در خدمت تدوين تاريخ و انساب به كار گرفت. او در زمان متوكل عباسى، مطالبى در رد دشمنان علىعليهالسلام گفت كه از سوى حكومت محكوم به يكصد ضربه شلاق گرديد و ابراهيم بن اسحاق آن حكم را درباره جهمى اجرا كرد! وى در سال 232 ه و بنابر نقلى در سال247 ه بدرود حيات گفت و اين آثار را از خود به يادگار گذارد: (1) انساب قريش و اخبارها، (2) المعصومين، (3) المثالب، (4) الانتصار فى الرد على الشعوبيه، (5) فضائل مصر. [44]7 - برقى (م 274 ه . ق)
احمدبن محمدبن خالد بن عبدالرحمن بن محمدبن على برقى، كنيهاش ابوجعفر از اهالى كوفه، [45]و از بزرگان و مشهوران شيعه و ياران امام كاظمعليهالسلام و امام رضاعليهالسلام است. و تا زمان امام جوادعليهالسلام نيز حيات داشته است. [46] او كتابهاى فراوانى در علوم و دانشهاى گوناگون نگاشته كه تنها كتابهاى تاريخى وى از اين قرارند: (1) الطبقات، (2) التاريخ، (3) الرجال، (4) الشعر و الشعراء، (5) الارضين، (6) البلدان، (7) الجمل، (8) المغازى، (9) التعازى، (10) التهانى، (11) الماثر والانساب، (12) انساب الامم، (13)مغازى النبىصلى الله عليه وآله، (14) بنات النبى و ازواجه، (15) الاوائل، (16) الطب، (17) ذكر الكعبه... [47] آثار و كتابهاى او نزديك به يكصد جلد مىرسد كه در مدارك متعدد و گوناگون نام برده شدهاند. و ما به جهت اختصار از ياد كردن تمام آنها خوددارى كرديم.8 - يعقوبى (م 248 ه)
احمدبن اسحاق (ابى يعقوب) بن جعفربن وهب واضح، نويسنده عباسى، كنيهاش ابنواضح و معروف به يعقوبى است. [48]وى تاريخنويس و جغرافيدانى برجسته از اهل بغداد بود و به ديگر جاها سفرهاى بسيار كرده است. [49]يعقوبى معاصر ابىحنيفه دينورى متوفاى حدود سال 290 ه و بلاذرى متوفاى279 ه بوده و در عصر حاكميت عباسيان از جغرافىشناسان برجسته به شمار مىآمده است [50] . واضح، جد و نياى يعقوبى از شيعيان استوار اهل بيتعليهمالسلام بوده، به گونهاى كه سرانجام در مسير تشيع جان داد. در شيعه بودن يعقوبى ترديدى وجود ندارد، شواهدى نيز اين مطلب را تاييد مىكند از جمله اين كه يعقوبى; در ماجراى غدير خم، (حديث ثقلين) را به كتاب خدا و عترت تفسير كرده، [51] و نيز نزول آيه «اليوم اكملت لكم دينكم...» [52]را در روز غدير مىداند و به اين حقيقت تصريح دارد كه رسول اكرمصلى الله عليه وآله در روز غدير علىعليهالسلام را به امامت و رهبرى منصوب كرد. [53]وى تعبير «اميرالمؤمنين» را جز درباره على بن ابىطالب به كار نبرده و ديگران را شايسته آن عنوان نمىدانسته است. هوتسما، خاورشناس هلندى (1851-1943م) گويد: «يعقوبى به طور قطع شيعه بوده و از پيروان مذهب جعفرى است». سارتن; يكى ديگر از مستشرقان پس از آن كه يعقوبى را تاريخنگار و جغرافيدانى شيعه معرفى مىكند مىنويسد: «كتاب تاريخ يعقوبى به دليل ثبتبيطرفانه حقايق تاريخى داراى امتياز ويژه است» [54] . جرجى زيدان مىگويد: «از مزاياى تاريخ يعقوبى علاوه بر قدمت آن، اين است كه نويسنده آن شيعه مذهب است و از عباسيان چيزهايى مىنويسد كه ديگران از نوشتن آن دورى كردهاند». [55] علاوه برآنچه گفته شد، در مدارك شيعه نيز تشيع وى تصريح و تاييد شده است. [56] درباره زادگاه يعقوبى و تاريخ آن، در مدارك موجود مطلبى ثبت نشده است و در تاريخ وفات او نيز اختلافنظر وجود دارد. چرا كه تاريخ درگذشت او را سالهاى 278 و 282 و 284 و 292 ه نگاشتهاند و صحيحترين آنها 284 ه به نظر مىرسد. [57] كتابهاى يعقوبى عبارتند از: (1) كتابى در فتوحات و اقدامات طاهربن حسين، (2) جغرافيايى امپراطورى بيزانس، (3) تاريخ فتوحات افريقا، (4) اخبار الامم السالفة، (5) المسالك والممالك كه غير از البلدان مىباشد، (6) ملوك الروم، (7) مشاكلة الناس لزمانهم، (8) تاريخ يعقوبى، (9)البلدان. [58] سخن درباره يعقوبى در كتابهاى تاريخ بتفصيل آمده است كه به همين مقدار بسنده مىكنيم و جويندگان را به منابع موجود در اين زمينه ارجاع مىدهيم. [59]9 - رازى (م 298 ه )
محمدبن زكريابن دينار، ابوعبدالله جوهرى مصرى، مولى بنى غلاب بوده است. بنىغلاب نام گروهى از قبيله بنى نصربن معاويه است كه شاخهاى از قبيله هوازن بودهاند و در بصره قبيلهاى جز آنان از هوازن استقرار نيافتهاند [60] وى يكى از شخصيتهاى برجسته و سرشناس بصره بود و از تاريخنگاران، سيرهنويسان و شاعران به شمار مىآمد [61] . نجاشى; درباره وى مىگويد: «رازى از چهرههاى درخشان شيعه در بصره به شمار مىرفت و يكى از تاريخنگاران آگاه و دانشمند بود، كه كتابهاى فراوانى به رشته تحرير درآورد». [62] ابن نديم مىنويسد: «ابوعبدالله، محمدبن زكريابن دينار غلابى، يكى از راويان تاريخ و حديث و جنگها مىباشد. وى نويسندهاى راستگو و مورد اعتماد است. و كتابهاى بسيارى در موضوعات گوناگون نگاشته است». [63] برخى كتابهاى رازى عبارتند از: (1) الجمل الكبير، (2) الجمل الصغير، (3) صفين الكبير، (4) صفين الصغير، (5) مقتل الحسين، (6) الاجواد، (7) النهر، (8) الوافدين، (9) مقتل اميرالمؤمنين، (10) اخبار زيد، (11) اخبار فاطمه و منشاها و مولدها، (12) الخيل. [64]10 - ابن اعثم كوفى (م 314 ه
احمدبن اعثم كوفى كندى، كنيهاش ابومحمد است. [65]او يكى از تاريخنگاران، راويان، و شاعران برجسته شيعه است كه به سال 314 ه درگذشت. از مولد و ميلاد و زندگى او اطلاع دقيقى در دست نيست و حتى درباره نام و نياى وى نيز اختلاف نظر است [66] و فقط ياقوت حموى [67] براى نخستين بار از زندگانى ابن اعثم مطالب مختصرى نقل كرده و ديگران از او پيروى نمودهاند. [68] تشيع او مورد تاييد و تاكيد مدارك رجالى و تاريخى است. [69]گرچه برخى از نويسندگان اهل سنت او را ضعيف شمردهاند. [70]ولى اين گونه تضعيفها نمىتواند ملاك قرار گيرد; زيرا اين تنها ابن اعثم نيست كه تضعيف شده است. بلكه هر مورخ و محدث شيعه گاهى به صرف شيعه بودن مورد بىمهرى قرار مىگرفته و ضعيف و غير قابل اعتماد معرفى مىشده است. كتابهاى وى عبارتند از: (1) الفتوح، يا فتوحات الشام كه به زبان پارسى ترجمه شده و تاريخ الفتوح نام گرفته است و بنابر عقيده بيشتر محققان و تاريخنويسان دوره اسلامى، يكى از معتبرترين متون تاريخ قديم عرب و اسلام است كه از زمان درگذشت پيامبرصلى الله عليه وآله تا زمان خلافت هارون الرشيد (م193 ه ) مطالب ارزندهاى درباره عراق، فتح خراسان، ارمنستان، آذربايجان و جنگهاى اعراب و نفوذ گسترش اسلام در ايران و روم شرقى به ثبت رسانده است. [71] (2) كتاب التاريخ، كه از روزگار مامون (م 218 ه ) آغاز و به روزگار مقتدر (320 ه ) پايان مىپذيرد. [72] ياقوت حموى درباره كتابهاى ياد شده مىنويسد: «من هر دو كتاب را ديدهام. و احتمال مىدهم كه مؤلف، كتاب دوم را به عنوان ادامه كتاب اول تدوين كرده باشد». [73] اين اجمالى بود از آنچه در كتابهاى متعدد تاريخى براى ابن اعثم ياد كردهاند.[74]11 - ابن عماد ثقفى (م319 ه )
احمدبن عبيدالله بن محمدبن عماد ثقفى كاتب، كنيهاش ابوالعباس معروف به ابن عماد ثقفى است كه به سال319 ه درگذشت. [75]او را از تاريخنگاران شيعه دانستهاند كه داراى كتابهاى فراوانى است از آن جمله: (1) المبيضه فى اخبار مقاتل آل ابىطالب، (2) الانواء، (3) مثالب ابىخراش، (4) اخبار سليمان بن ابى شيخ، (5) الزيادات، (6) اخبار الوزراء، (7) اخبار حجربن عدى، (8) رسالته فى بنىاميه، (9) اخبار ابىنواس، (10) اخبار ابن الرومى و الاختيارات من شعره، (11) رسالته فى تفصيل بنىهاشم و اوليائهم و ذم بنى اميه و اتباعهم، (12) رسالته فى امر ابن المحرز المحدث، (13) اخبار ابىالعتاهية، (14) المناقضات، (15) اخبار عبداللهبن معاويةبن جعفر. [76]12 - جلودى (م 332 ه )
عبدالعزيزبن يحيى بن احمدبن عيسى، ابواحمد جلودى ازدى، بصرى، تاريخنگارى دانشمند و بزرگ شيعيان، در بصره بوده است. [77] ابن نديم درباره او نوشته است: «جلودى از بزرگان اماميه و از راويان برجسته سيره و حديث است» [78] . شيخ طوسى معتقد است: «عبدالعزيزبن يحيى بن احمدبن عيسى جلودى، كنيهاش ابواحمد از بزرگان شيعه در بصره بود كه درسيره و اخبار و فقه كتابهاى متعددى به رشته تحرير درآورد». [79] ابن شهرآشوب نيز تعابيرى همانند شيخ طوسى را درباره جلودى آورده است. [80] علامه حلى مىنويسد: «ابواحمد جلودى بصرى، شيعه اماميه و فردى مورد اعتماد است». [81] سيد حسن صدر گويد: «جلودى از بزرگان بصره و پيشوايان تاريخنگار آن سرزمين بهشمار مىرود. وى از دانشمندان برجسته سده سوم و چهارم در طبقه جعفربن قولويه و كلينى مىباشد. نياى اعلاى او، عيسى جلودى از ياران امام باقرعليهالسلام بوده است. سپس به ذكر كتابهاى جلودى پرداخته و تعداد189 جلد را نام برده است». [82] نجاشى نيز در كتاب رجال خود از كتابهاى فراوانى ياد كرده كه به جلودى انتساب دارد. [83]چنان كه زركلى نيز برخى را برشمرده است.[84] جلودى در روز دوشنبه هفدهم ذيحجه سال 332 ه درگذشت و روز عيد غدير او را غسل دادند و به خاك سپردند. [85]13 - مسعودى (م346 ه )
ابوالحسن على بن حسين بن على مسعودى (م346 ه ) از جمله تاريخنگاران مشهور اوايل قرن چهارم ه و از دودمان عبدالله بن مسعود، صحابى بزرگ رسول خداصلى الله عليه وآله است. [86]در مورد اصل تشيع او عامه و خاصه گواهى دادهاند; هر چند برخى او را شيعه معتزلى دانستهاند. [87] ابن عماد در پاسخ كسانى كه مسعودى را معتزلى دانستهاند، مىنويسد: «مسعودى شافعى، غير از مسعودى مورخ صاحب مروج الذهب است، ظاهرا شبهه معتزلى بودن مسعودى از آنجا سرچشمه گرفته است كه بسيارى از اصول كلام معتزله با اصول عقايد شيعه مشترك است». [88] علما و دانشمندان رجالى شيعه به اتفاق او را شيعه دانستهاند. از جمله صاحب روضاتالجنات است كه پس از نقل مطالبى از كتابهاى رجالى اماميه، تصريح مىكند كه در اثنىعشرى بودن مسعودى ترديدى راه ندارد. [89] ابن طاووس هنگامى كه منجمان را برمىشمارد، چنين مىنويسد: «يكى از افراد برجسته علم نجوم و ستارهشناسى شيخ فاضل شيعه مذهب، على بن حسين بن على مسعودى نويسنده كتاب مروج الذهب و ديگر كتابهاى ارزشمند است» [90] . ابوعلى در رجال خود مىنويسد: «مسعودى از بزرگان و علماى برجسته شيعيان است كه از دانشمندان و برجستگان اماميه مىباشد. اين مطلب از بررسى كتابها و تاليفاتش استفاده مىشود و من تاكنون كسى را سراغ ندارم كه در شيعه بودن مسعودى ترديد كرده باشد». [91] ميرزا عبدالله افندى نوشته است: «ابوالحسن، على بن حسين بن على مسعودى بزرگ هذيل، عالمى وارسته و داراى دانش سرشار بود. و كتاب تاريخش مورد قبول عامه و خاصه قرار داشت، وى كه به مسعودى شهرت دارد، شيخى بزرگوار، دانشمندى برجسته و يكى از اصحاب اماميه و معاصر مرحوم شيخ صدوق بوده، كتاب مروجالذهب و چند كتاب ديگر را تدوين كرده است». [92] علامه مجلسى (ره) در مقدمه بحارالانوار مسعودى را از افراد ممدوح دانسته و كتابهاى او را در رديف مدارك و مآخذ بحار قرار داده است. و پس از ذكر نام اثبات الوصيه و مروجالذهب چنين نوشته است: «اين دو كتاب از: على بن الحسين بن على مسعودى، يكى از دانشمندان شيعه مىباشد». [93] مرحوم شيخ عباس قمى مىنويسد: «علىبن حسين بن على هذلى، شيخ اجل، عالم كامل، ماهر، خبير، بصير، و سائح در اقطار عالم و عالمى مطلع مسلم، ابوالحسن، معروف به مسعودى، مورخى امين، و معتمد عندالفريقين، اسكنهالله فى اعلى عليين صاحب تصنيفات رائقه نافعه، مانند مروجالذهب است و نيز بدان كه مسعودى بر جماعتى از عامه و خاصه اطلاق مىشود لكن معروف نزد ما (شيعيان) همين شيخ معتمد جليل است. وگفتهاند: چون نسبش به عبدالله بن مسعود، صحابى مىرسد او را مسعودى گويند». [94] صاحب روضات الجنات، گفتارى را از مسعودى نقل كرده كه، وى قيد عصمت و برخى از قيود ديگر را در امام شرط مىداند. و اين مطلب دليل تشيع و دوازده امامى بودن اوست. [95] ابن حجر نيز، با نقل عباراتى از مسعودى مىگويد: «ذكر اين كلمات در مورد علىعليهالسلام نشانه اعتقاد مسعودى به تفضيل علىعليهالسلام بر ديگر صحابه است» [96] . سيد محسن امين مىنويسد: «از بررسى كتاب اثبات الوصيه مسعودى چنين به دست مىآيد كه وى از بزرگان شيعه و خواص آنان است». [97] بارزترين دليل تشيع مسعودى دو كتاب موجود او مروج الذهب و التنبيه و الاشراف است كه عقايد او را آشكار مىسازد. درباره مسعودى مطالب فراوانى در كتابهاى رجال و تاريخ آمده است كه ياد همه آنها به طول مىانجامد و در اين مجال به موارد ياد شده اكتفا مىكنيم [98] . مسعودى با بسيارى از دانشمندان زمان خويش ملاقات كرده و از آنان روايتشنيده و علم آموخته است. همت والاى او در تدوين جريانهاى تاريخى و مسايل علمى، مىطلبد كه به كتابهاى ارزنده او اشارهاى كنيم: (1) اخبار الزمان، (2) الاوسط، (3) مروج الذهب، (4) فنون المعارف و ماجرى فى الدهور السوالف، (5) ذخائر العلوم، و ما كان فى سالف الدهور، (6) التنبيه والاشراف، (7)المقالات فى اصول الديانات، (8) القضايا و التجارب، (9) سر الحيات، (10) رسالة البيان فى اسماء الائمة القطعية من الشيعه، (11) الزلف، (12) المبادى و التراكيب (13)الانتصار، (14) نظم الجواهر فى تدبير الممالك والعساكر، (15) الاستذكار لماجرى فى سالف الاعصار، (16) طب النفوس، (17) نظم الادلة فى اصول الملة، (18) الصفوة فى الامامة، (19) الاستبصار فى الامامة، (20) الدعوات الشنيعة، (21) حدائق الاذهان فى اخبار اهل بيت النبى و تفرقهم فى البلدان، (22) الواجب فى الفروض الوازم، (23) وصل المجالس بجوامع الاخبار و مخلط الآثار، (24) مقاتل الفرسان العجم، (25) تقلب الدول و تغيير الآراء والملل، (26) المسائل والعلل فى المذاهب والملل، (27) خزائن الدين و سرالعالمين، (28) نظم الاعلام فى اصول الاحكام، (29) الابانة عن اصول الديانة، (30) النهى والكمال، (31) الروس السبعيه، (32) الاسترجاء فى الكلام، (33) مظاهر الاخبار و طرائف الآثار فى اخبار آل النبى، (34)الاخبار المسعوديه، (35) الزاهى، (36) التاريخ فى اخبار الامم من العرب و العجم، (37)الخوارج، (38) الرسائل، (39) اثبات الوصية لعلى بن ابىطالبعليهالسلام، (40) فى احوال الامامة، (41) المسالك والممالك [99]14 - ابراهيم بن محمد ثقفى (م383 ه )
ابراهيم بن محمدبن سعيدبن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود ثقفى كوفى، دانشمندى برجسته بود، كه از كوفه به اصفهان منتقل شد و در آن جا به سال383 ه درگذشت. [100]وى نخست مذهب «زيدى» داشت، سپس به مذهب اماميه گرويد. او در عصر خويش سرآمد تاريخنگاران به شمار مىآمد، اينك نظر تنى چند از محققان را درباره وى يادآور مىشويم. ابن نديم: «ابراهيم پسر محمد، پسر سعيد، پسر هلال، پسر عاصم، پسر سعد، پسر مسعود ثقفى است كه برادرزاده ابى عبيدة ابن مسعود پدر مختار مىباشد. عمو و عموزاده او از رجال نامدار تاريخ اسلام مىباشند». [101] ابونعيم اصفهانى: «علما و دانشمندان اهل سنتحديث ابراهيم بن محمد ثقفى را ترك كردهاند. چرا كه وى شيعه امامى است و به گمان اهل سنت تشيع گناهى نابخشودنى بوده است». [102] سمعانى: «ابراهيم فرزند محمد، كوفى بود و به اصفهان آمد و در آن جا اقامت گزيد، در رافضى بودن غلو مىورزيد». [103] ياقوت حموى: «ابراهيم بن محمد ثقفى عالمى نيرومند از مشاهير شيعه اماميه بود». [104] صلاحالدين صفدى: «ثقفى مردى اخبارى و از مشاهير اماميه بود». [105] ابن حجر: «ابراهيم بن محمد ثقفى در شيعه بودن افراط داشت، و حديث او نزد عامه متروك بود». [106] خيرالدين زركلى: «ابراهيم بن محمد ثقفى در آغاز عقيده زيدى داشت، ولى به مذهب شيعه اماميه بازگشت. وى اهل كوفه بود كه به اصفهان رفت و در آن جا درگذشت». [107] عمر رضا كحاله: «ابراهيم بن محمد ثقفى محدث، تاريخنگار، و فقيه بود كه تاليفات بىشمار داشت». [108] و شيخ محمود حسن: «ابراهيم بن محمد ثقفى، شيخ كبير و بزرگ شيعه بود. او از فضلا و بزرگان شيعه در كوفه زاده شد. نخست مذهب زيدى داشت. سپس به شيعه اماميه پيوست و در آن طريق اوج گرفت و در شمار عالمان اماميه درآمد». [109] برخى از كتابهاى وى عبارتند از: (1) كتاب المغازى، (2) كتاب السقيفه، (3) كتاب الردة، (4) كتاب مقتل عثمان، (5)كتاب الشورى، (6) كتاب بيعة اميرالمؤمنين علىعليهالسلام، (7) كتاب الجمل، (8) كتاب صفين، (9) كتاب الحكمين، (10) كتاب النهروان، (11) كتاب الغارات، (12) كتاب مقتل اميرالمؤمنينعليهالسلام، (13) كتاب رسائل اميرالمؤمنينعليهالسلام و اخباره و حروبه، (14) كتاب قيام الحسن بن على، (15) كتاب مقتل الحسين، (16) كتاب التوابين و عين الوردة، (17) كتاب اخبار المختار ، (18) كتاب فدك، (19) كتاب الحجة فى فعل المكرمين، (20) كتاب السرائر، (21) كتاب المودة فى القربى، (22) كتاب المعرفة، (23) كتاب الحوض والشفاعة، (24) كتاب الجامع الكبير فى الفقه، (25) كتاب الجامع الصغير، (26) كتاب ما نزل من القرآن فى اميرالمؤمنينعليهالسلام، (27) كتاب فضل الكوفة و من نزلها من الصحابه، (28) كتاب فى الامامة، (29) كتاب الجنائز، (30) كتاب الوصية، (31) كتاب المبتداء، (32) كتاب اخبار عمر، (33) كتاب اخبار عثمان، (34) كتاب الدار، (35) كتاب الاحداث، (36) كتاب الحروراء، (37) كتاب الاستنفار والغارات، (38) كتاب السير اخبار يزيد، (39) كتاب ابن الزبير ، (40) كتاب التفسير، (41) كتاب التاريخ، (41) كتاب الرؤيا، (42) كتاب الاشربة الكبير و الصغير، (43) كتاب محمد و ابراهيم، (44) كتاب من قتل من آل محمد، (45) كتاب معرفة فضل الافضل، (46) كتاب الحوض والشفاعة، (47) كتاب المتقين. [110]15 - شمشاطى (م قرن چهارم ه )
على بن محمد بن عدوى شمشاطى، كنيهاش ابوالحسن، از بزرگان اماميه در جزيره و از افراد ارجمند و اديب زمان خويش بوده است. [111] شمشاط نام شهرى در روم بوده است كه گروهى از بزرگان علم و دانش، از آن جمله ابوالحسن على بن محمد شمشاطى را بدان ديار نسبت دادهاند. وى شاعرى توانا بود و داراى كتابهاى فراوانى در ادبيات است. در زمان سيفالدوله همدانى مىزيسته است. [112] براى شمشاطى كتابهاى فراوانى را ياد كردهاند از جمله: (1) الانوار والثمار، (2) النزه والابتهاج، (3) فضل ابى نواس و الرد على الطاعن فى شعره، (4) شرح الحماسة الاولى التى عملها ابوتمام لعبدالله بن طاهر، (5) شرح اخبارها و استدراك ما فرط فيه ابوتمام (رياش)، (6) ماتشابهت معانيه و تخالف معاينه فى اللغة، (7)المثلث فى اللغة على حروف المعجم، (8) المجزى فى النحو، (9) المقصور والممدود، (10) المذكر والمؤنث، (11)الواضح، (12) الموثق، (13) غريب القرآن، (14) مختصر فقه اهل البيت، (15) رسالة البرهان فى النص الجلى على اميرالمؤمنين، (16) عمل كتاب العين، للخليلبن احمد، (17) مختصر تاريخ الطبرى، (18) الموصل، لابى زكريابن محمد، (19) نسب ولد عدنان و لمع من اخبارهم و ايامهم، (20) الشبهات، (21) رسالة فى الشعر، (22) رسالة فى ابطال احكام النجوم، (23) رسالة الجامعة، (24) رسالة الكاشفة عن خطاء العصبة المخالفة، (25) رسالة المعاتبة، (26) كتاب الشهدات، (27) رسالة الانتصاف من ذوى البغى والافتراق، (28) رسالة فى كشف توبة حليف الكذب و مااقترف من سيره، (29) شرحه فى الاشعار و النسب، (30) رسالة تعد شعر ابىفضلة و شعرالنامى و الحكم بينهما، (31) رسالة تتعلق بابى فضلة، (32) رسالة البيان عن ماموه الخالدان، (33) رسالة الايضاح عن ما انبابه من الافك الصراح، (34) رسالة التنبيه عما اخطا الاعمى فيه، (35) رسالة جواب مسالة سئل عنها، (36) رسالة فى الذى قابل الجميل بالقبيح، (37) رسالة فى الرد على من خطا سعيد والسيرافى، (38) رسائل الى سيف الدولة عدة،(39)عمل شعر ديك الجن و صنفه، (40) الديارات الكبير، (41) اخبار ابى تمام و المختار من شعره، (42) المثلث الصحيح، (43) العلم. [113] تاريخچه پيشگامان اماميه، در زمينه تاريخ را تا قرن چهارم پى گرفتيم و سخن را در اين جا پايان مىدهيم و يادآور مىشويم كه محققان در سنجش و ارزشگذارى آثار تاريخى و كار تدوين علوم و اخبار و احاديثبايد شرايط دشوار اجتماعى و سياسى شيعيان را از نظر دور ندارند. و به اين نكته نيز توجه كنند كه بسيارى از مورخان امامى، فقط در يك رشته صاحبنظر نبوده، و تلاش آنان محدود به تدوين يك يا دو كتاب نشده است. بلكه هر كدام از آنان، علىرغم تنگناهاى سياسى، اجتماعى، و اقتصادى كه بر ايشان تحميل مىشده، با همت والا و الهام گرفتن از مكتب پويش و تلاش و اخلاص ائمهعليهمالسلام به علوم و دانشهاى گوناگون و تدوين كتابهاى متعدد پرداختهاند و نقش خود را در فرهنگ علوم و معارف اسلامى به ثبت رسانيدهاند. پىنوشتها و مآخذ :[1] - الاعلام، زركلى، ج2، ص105. [2] - فهرست طوسى، ص45. [3] - رجال نجاشى، ص93. [4] - تاسيس الشيعه، ص234; رجال نجاشى، ص93. [5] - رجال نجاشى، ص93; فهرست طوسى، ص45; اختيار معرفة الرجال، ج3، ص436; تنقيحالمقال، ج1، ص204. [6] - ميزان الاعتدال، ج1، ص176; ذيل المذيل، ص98; تهذيب التهذيب، ج2، ص46; المنتظم; حوادث سال 128 ه. [7] - صحاح اللغة، ج4، ص1337; القاموس، ج3، ص123; معجمالبلدان، ج2، ص144; تعليقه اختيار معرفة الرجال، ج3، ص436. [8] - الاعلام، ج5، ص245. [9] - الفهرست، ص111. [10] - الاعلام، ج5، ص245. [11] - تنقيح المقال، ج2، ص44. [12] - لؤلؤ و مرجان، ص28. [13] - الكنى والالقاب، ج1، ص155; الذريعة، ج1، ص312. [14] - لسان الميزان، ج4، ص492. [15] - همان. [16] - قاموس الرجال، ج/7، ص447; شرح نهجالبلاغه، حديدى، ج1، ص145. [17] - فهرست ابن نديم، ص136; تاسيس الشيعه، ص237. [18] - الاعلام زركلى، ج8، ص87 به نقل از لسان الميزان ج6، ص196; تاريخ بغداد، ج14; ص45; مرآة الجنان، ج2، ص29; الذريعة، ج1، ص323; تاريخ ابن خلدون، ج2، ص262; تاسيس الشيعه، ص238. [19] - وفيات الاعيان، ج2، ص195. [20] - ميزان الاعتدال، ج4، ص304. [21] - مقدمه كتاب الاصنام، ص12. [22] - همان، ص16 و19. [23] - ميزان الاعتدال، ج4، ص304. [24] - الاعلامزركلى، ج6، ص311; وفياتالاعيان، ج1، ص506; ميزانالاعتدال، ج3، ص110. [25] - تاريخ بغداد، ج3، ص21. [26] - الفهرست، ص98; الاعلام زركلى، ج6، ص311. [27] - همان. [28] - قاموس الرجال، ج8، ص325. [29] - طبقات، ج5، ص426. [30] - وفيات الاعيان، ج3، ص473; مقدمه طبقات، ج1، ص12. [31] - تنقيح المقال، ج3، ص166. [32] - تاسيس الشيعه، ص242; فهرست ابن نديم، ص144. [33] - اعلام زركلى، ج8، ص28; تاسيس الشيعه، ص237; كشف الظنون، ج2، ص1237. [34] - ترجمه وقعة الصفين، ص17. [35] - رجال علامه حلى، ص175; فهرست ابن نديم، ص137. [36] - لسان الميزان، ج6، ص157. [37] - همان. [38] - همان. [39] - شرح نهج البلاغه، ج1، ص183. [40] - تاسيس الشيعه، ص237; فهرست طوسى، ص171; رجال حلى، ص175; الذريعه، ج1، ص347. [41] - الاعلام زركلى، ج8، ص28; تاريخ بغداد، ج13; ص282. [42] - معجم الادباء، ج2، ص231. [43] - رجال نجاشى، ص301; تاسيس الشيعه، ص237; فهرست ابن نديم، ص137; منتهىالمقال، ص317; فهرست طوسى، ص171. [44] - فهرست ابن نديم، ص162; تاسيس الشيعه، ص247; الذريعة، ج19; ص73 و ج2، ص382 و 261. [45] - الاعلام، زركلى، ج1، ص205; منهج المقال، ص42. [46] - رجال نجاشى، ص55; فهرست طوسى، ص20. [47] - تاسيس الشيعه، ص261; فهرست طوسى، ص20; اعلام زركلى، ج1، ص205; اعيان الشيعه، ج9، ص399; رجال نجاشى، ص55; فهرست ابن نديم، ص309. [48] - الاعلام، ج1، ص95; معجم الادباء، ج5، ص153; الكنى والالقاب، ج3، ص296; معجم المؤلفين، ج1، ص161; الذريعة ج3، ص296; اعيان الشيعه، ج10، ص330. [49] - الاعلام، ج1، ص95. [50] - معجم الانساب، ص39; مقدمه ترجمه البلدان، ص9. [51] - البلدان، ص48; تاريخ يعقوبى، ج1، ص508، 512، 522،527. [52] - مائده /3. [53] - تاريخ يعقوبى، ج1، ص402. [54] - همان، مقدمه و تصحيح سارتن; الكنى والالقاب، ج3، ص296. [55] - تاريخ آداب اللغة العربيه، ج2، ص167. [56] - الذريعه، ج3، ص296; الكنى والالقاب، ج3، ص296; مقدمه تاريخ يعقوبى، ج1، ص20. [57] - الاعلام، ج1، ص95; تاريخ آداب اللغة العربيه، ج2، صص167،176،229; معجمالادباء، ج5، ص153; اعيان الشيعه، ج10، ص330. [58] - دائرة المعارف الاسلامى، ج4، ص1152; معجم الادباء، ج5، ص153; اعيان الشيعه، ج10، ص330; ترجمه البلدان، ص14; معجم المولفين، ج1، ص161; ايضاح الكنوز، ج1، ص219، و ج 2، ص279; المقتبس، ج6، ص547. [59] - نهاية الارب، ج2، ص30; مفتاح الاسرار شهرستانى، دائرة المعارف الاسلاميه، ج7، ص13; يتيمةالدهر، ج3، ص125; دايرةالمعارف اسلامى، ج4، ص1125; مروج الذهب، ج1، ص16; كشف الظنون، ج1، ص283; خطط مقريزى، ج2، ص106; مجمع التواريخ والقصص، ص271 و 278; عيون الانباء، ج2، ص87; تقويم البلدان، ص387; معجم المطبوعات، ج2، ص1948; مختصر كتاب البلدان، ص290; مقدمه ترجمه البلدان، ص11. [60] - فهرست طوسى، ص157; قاموس الرجال، ج8، ص173; تاسيس الشيعه، ص252; الاعلام ج6، ص130. [61] - رجال طوسى، ص442. [62] - رجال نجاشى، ص244. [63] - فهرست طوسى، ص157. [64] - تاسيس الشيعه، ص252; رجال نجاشى، ص244; رجال طوسى، ص442; الاعلام زركلى، ج6، ص130. [65] - الذريعة، ج3، ص220; الوافى بالوفيات، ج6، ص256; معجم الادباء، ج2، ص230; معجم المؤلفين، ج11، ص37. [66] - معجمالادباء، ج2، ص230; لسانالميزان، ج1، ص138; دائرةالمعارف شيعه، ج1، ص303. [67] - معجم الادباء، ج2، ص230. [68] - لسان الميزان، ج1، ص138; دائرة المعارف مصاحب، ج1، ص15; دانشنامه ايران و اسلام، ج3، ص424. [69] - الذريعه، ج3، ص230; كشف الظنون، ج2، ص1239; دانشنامه بستانى، ج2، ص339. [70] - الوافى بالوفيات، ج6، ص256; معجم الادباء، ج2، ص230; الكنى والالقاب، ج1، ص215; مجالس المؤمنين، ج1، ص278. [71] - كشف الظنون، ج2، ص1237; الذريعة، ج3، ص220; تاريخ نگارستان، ص4. [72] - ريحانة الادب، ج7، ص386; دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج2، ص26. [73] - معجم الادباء، ج2، ص230. [74] - رك: تاريخ الادب العربى، ج3، ص55; مجله مجمع علمى عربى، ج2، ص142; الذريعة، ج3، ص220، مقدمه مصحح الفتوح. [75] - فهرست ابن نديم، ص212. [76] - همان; تاسيس الشيعه، ص252; الذريعه، ج1، ص318 و ش1643 و ش319 و ش1648و ش1778. [77] - الاعلام، ج4، ص24. [78] - فهرست طوسى، ص167. [79] - همان، ص119. [80] - معالم العلماء، ص81. [81] - رجال حلى، ص116. [82] - تاسيس الشيعه، ص247-244. [83] - رجال نجاشى، ص167. [84] - الاعلام، ج4، ص29. [85] - پاورقى فهرست طوسى، ص119. [86] - الاعلام، ج4، ص277; فوات الوفيات، ج2، ص45; سير اعلام النبلاء، ج15، ص569;اعيان الشيعه، ج8، ص220. [87] - سير اعلام النبلاء، ج15، ص569; لسان الميزان، ج4، ص225; الاعلام، ج4، ص277; روضات الجنات، ج4، ص283. [88] - شذرات الذهب، ج2، ص371; مقدمه ترجمه مروج الذهب، ج1، ص6. [89] - روضات الجنات، ج4، ص286; تاسيس الشيعه، ص253. [90] - فرج المهموم، ص48; اعيان الشيعه، ج8، ص220. [91] - اعيان الشيعه، ج8، ص220; تاسيس الشيعه، ص253; روضات الجنات، ج4، ص286. [92] - رياض العلماء، ج6، ص187; اعيان الشيعه، ج8، ص221; فوائد الرضويه، ص278. [93] - بحارالانوار، ج1، ص36. [94] - فوائد الرضويه، ص277. [95] - روضات الجنات، ج4، ص285. [96] - لسان الميزان، ج4، ص225. [97] - اعيان الشيعه، ج8، ص220. [98] - رك: فهرست ابن نديم، ص219; جمهرة انساب العرب، ص198; معجم الادباء، ج13، ص90; تذكرة الحفاظ، ج3، ص857; العبر، ج2، ص269; سير اعلام النبلاء، ج15، ص569; لسان الميزان، ج4، ص224; دول الاسلام، ج1، ص167; فوات الوفيات، ج13، ص12; طبقات الشافعيه، ج3، ص456; نجوم الزاهره، ج3، ص315; كشف الظنون، ج1، ص78،166 و ج2، ص1658، 1664; شذرات الذهب، ج2، ص371; معجم المولفين، ج7، ص80; ايضاح المكنون، ج1، ص183; اعيان الشيعه، ج8، ص220; هدية العارفين، ج1، ص679; قاموس الرجال، ج6، ص469; الذريعة، ج3، ص347; منتهى المقال، ص212; منهج المقال ص231; تاسيس الشيعه، ص253; رجال نجاشى، ص178; الاعلام، ج4، ص277; روضات الجنات، ج4، ص283. [99] - رك: تاسيس الشيعه، ص253; معجم الادباء، ج13، ص90; فهرست ابن نديم، ص219; رجال نجاشى، ص178; اعيان الشيعه، ج8، ص224; معجم المؤلفين، ج7، 80. [100] - الاعلام، ج1، ص60; اعيان الشيعه، ج2، ص210. [101] - فهرست طوسى، ص89. [102] - تاريخ اصفهان، ص216. [103] - الانساب، ج1، ص511. [104] - معجم الادباء، ج1، ص294. [105] - الوافى بالوفيات، ج6، ص21. [106] - لسان الميزان، ج1، ص102. [107] - الاعلام، ج1، ص60. [108] - معجم المولفين، ج1، ص95. [109] - معجم المصنفين، ص172. [110] - تاسيس الشيعه، ص241; فهرست ابن نديم، ص89. [111] - رجال نجاشى، ص186; الذريعه، ج2، ص412; تاسيس الشيعه، ص247. [112] - معجم البلدان، ج3، ص362. [113] - فهرست ابن نديم، ص220; تاسيس الشيعه، ص247; رجال نجاشى، ص186.