شيعيان، پيشگام در نگارش تاريخ - شیعیان، پیشگام در نگارش تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شیعیان، پیشگام در نگارش تاریخ - نسخه متنی

محمدعلی چنارانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شيعيان، پيشگام در نگارش تاريخ

محمدعلى چنارانى

فصلنامه مشكوة_شماره 48

گروه تاريخ اسلام

با همه تنگناها و موانعى كه در صدر اسلام و نيز در سده‏هاى ميانى در برابر پيروان تشيع وجود داشته، آنان همواره در صحنه‏هاى علوم و معارف اسلامى و محافل علمى و عرصه‏هاى فرهنگى حضور داشته‏اند.

از جمله اين عرصه‏ها، كه نويسندگان اماميه در آن خوش درخشيده‏اند و با قلم خويش قلمرو حقايق را پاس داشته‏اند، تاريخنگارى است.

تاريخنگارى، هر چند در نگاه نخست، از نظر ارجمندى و كارآيى، به پايه حديث‏نويسى و برخى ديگر از دانشها و معارف اسلامى، نمى‏رسد، ولى نگاه تامل مى‏نماياند كه داوريهاى تاريخ و گزارش مورخان، در معرفى چهره‏ها و ترسيم خطوط فكرى و فرهنگى و سياسى و حتى در نهايت پذيرش روايت محدثان و اعتماد بر سخن دانشوران تاثيرى بسزا داشته است. چه بسيار از واقعيتهايى كه اگر بدرستى شناخته مى‏شد و ثبت مى‏گرديد، سبب دگرگونيهاى كلى در جغرافياى فرهنگى و سياسى كنونى امت اسلام و دسته‏بنديها و خطوط عقيدتى آنان مى‏گرديد. چه بسيار از دروغپردازى‏هايى كه به نام تاريخ صورت گرفته و خواه و ناخواه در بسيارى از زمينه‏هاى علمى و عملى امت اسلام تاثير گذاشته است: گرچه ممكن است‏بخرى، كه شتابزده داورى مى‏كنند، اين سخن را مبالغه‏آميز به شمار آورند كه: نبض بسيارى از ماجراهاى فكرى و عقيدتى و سياسى زمانهاى بعدى، به وسيله تاريخ و به دست تاريخنگاران دوره‏هاى پيشين به كار افتاده است. اما در اهميت و كارآيى تاريخ همين بس كه بخش قابل توجهى از كتاب وحى و معجزه جاويد الهى - قرآن - را نقلهاى تاريخى و بيان سرگذشت پيامبران و امتهاى ايشان به خود اختصاص داده است. نمونه‏هايى از آن را ذيلا يادآور مى‏شويم.

«... واذكر فى الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا» مريم/41

«... واذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا» مريم/51

«... واذكر فى الكتاب اسمعيل انه كان صادق الوعد» مريم/54

«... واذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقا نبيا» مريم/56

در قرآن علاوه بر نام و سرگذشت پيامبرانى چون ابراهيم، موسى، عيسى، اسماعيل و ادريس (عليهم‏السلام) از پيامبرانى چون اسحاق، يعقوب، نوح، لوط، زكريا، يحيى، عيسى، الياس، يونس، شعيب، سليمان، صالح، يوسف، و... (عليهم‏السلام) ياد شده است و راه و روش و سرنوشت امتهايى چون قوم نوح، قوم فرعون، قوم عاد و ثمود، قوم ابراهيم، مردمان مدين، قوم يونس، قوم لوط، قوم هود، قوم صالح، قوم تبع، اصحاب ايكه، و ... گاه بتفصيل و زمانى به اجمال ثبت گرديده است.

علاوه بر اينها بخشهاى مهمى از قرآن به بيان تاريخ زندگى بنى‏اسرائيل اختصاص يافته و سوره‏هايى چون يوسف، مريم، نمل، لقمان و... بتفصيل درباره چگونگى رشد و بالندگى يوسف و آزمونهاى بزرگ زندگى وى و برادرانش و نيز رشد و تربيت مريم و مقامات معنوى وى و همچنين شوكت و اقتدار سليمان و سخنان حكمت‏آموز و حكمت‏آميز آن پيامبر سخن گفته‏اند.

اين همه توجه به مقوله‏هاى تاريخى و بهره‏گيرى از آن در جهت عبرت‏آموزى و اصلاح جوامع بشرى سبب گرديد تا رهروان طريق قرآن نيز به ثبت تاريخ همت گمارند، و حوادث تاريخى را در راستاى اهداف اسلامى و انسانى خود ضبط كنند.

بديهى است كه در دوره مهمى از تاريخ صدر اسلام و نيز دوره‏هاى ميانى، حاكميت‏سياسى واقتدار اجتماعى در كف كسانى بوده است كه هر كدام به شكلى خويش را حامى انديشه اهل سنت مى‏دانسته‏اند. و بدين جهت، محافل علمى بر مذاق آنان بوده و قلم در دستهاى مورخان، بر وفق فكر و باور آنان جارى گشته است. ولى با اين حال در ميان اماميه نيز كسانى از اين مهم غافل نمانده و با همه دشواريها، تلاش خود را در ثبت رخدادهاى تاريخى به كار گرفته‏اند. ما در اين نوشته نه در مقام استقصا، كه در صدد معرفى برخى از تاريخنگاران شيعه هستيم.

1 - جابربن يزيد جعفى (م 128 ه . ق)

جابربن يزيدبن حارث جعفى، كنيه‏اش ابوعبدالله است. وى از فقيهان تابعى [1] و از ياران امام باقر و امام صادق عليهم‏السلام به شمار مى‏رود. وى به سال 128 ه در كوفه درگذشت و در همان جا مدفون شد. [2]

نجاشى درباره وى مى‏نويسد: «جابربن يزيد، كنيه‏اش ابوعبدالله، يا ابومحمد، جعفى عربى است كه امام باقر و امام صادق‏عليهم‏السلام را درك كرده است‏». [3]

از جمله كتابهايى كه به نام وى در تاريخ ياد كرده‏اند عبارتند از:

(1) كتاب صفين، (2) نهروان، (3) مقتل اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام ، (4) مقتل الحسين‏عليهم‏السلام، (5)الجمل. [4]

وى در منابع و مدارك شيعى از رجال برجسته شناخته شده [5] گرچه در مدارك اهل سنت مورد طعن و تضعيف قرار گرفته است. [6]درباره اين كه چرا وى را نسبت‏به جعفى داده‏اند در مدارك و منابع مطالب فراوانى نگاشته‏اند و ما از نقل آنها صرفنظر مى‏كنيم. [7]

2 - ابومخنف (م 158 ه . ق)

لوط بن يحيى بن سعيدبن مخنف ازدى غامدى، كنيه‏اش ابومخنف، از پيشتازان تدوين تاريخ و نقل حديث و سيره است كه در سال‏157 ه بدرود حيات گفته است. [8]

ابن نديم درباره وى مى‏نويسد: «به خط احمدبن حارث خزاعى چنين نوشته بود: (دانشمندان معتقدند كه ابومخنف در تاريخ و اخبار عراق، آگاهتر از ديگران بوده است)» [9]

صاحب الاعلام، او را تاريخنگارى شيعى، از اهل كوفه دانسته است. [10]

علامه مامقانى مى‏نويسد: «در امامى بودن ابومخنف ترديدى نيست چنان كه برخى به امامى بودن وى تصريح كرده‏اند و چه بسا برخى علماى اهل سنت‏به دليل شيعه بودن وى رواياتش را رد كرده و نپذيرفته‏اند». [11]

محدث نورى بر اين باور است كه: «ابومخنف، لوط بن يحيى از بزرگان محدثان و مورد اعتماد سيره‏نگاران و تاريخ‏نويسان است‏». [12]

محدث قمى نيز او را از مورخان بزرگ شيعه به شمار آورده است. [13]

با اين كه برخى رجاليان اهل سنت، چون ابوحاتم، دارقطنى و يحيى بن معين، ابومخنف را مورد تهاجم قرار داده و رواياتش را متروك شناخته‏اند، [14] مورخان نامدارى چون، طبرى، و بلاذرى بر سخنان و نوشته‏هاى وى اعتماد كرده و مطالب زيادى از او نقل كرده‏اند.! و اين خود نشان مى‏دهد كه تهاجم كسانى چون ابوحاتم و... نسبت‏به ابومخنف نه به دليل عدم وثاقت و ناتوانى در ضبط و تحفظ اخبار، بلكه صرفا به دليل آزاد منشى وى و امامى بودن او بوده است. چنان كه ابن عدى به تشيع ابى مخنف تصريح دارد [15] و برخى از اشعارى كه او - ابومخنف - در كتاب وقعة الجمل ثبت كرده در بردارنده واژه وصايت در مورد على‏عليه‏السلام است [16] و اين از نشانه‏هاى امامى بودن وى و از دلايل بى‏مهرى رجاليان اهل سنت نسبت‏به او است!

براى ابومخنف آثار تاريخى و كتابهاى فراوانى ياد كرده‏اند كه از آن جمله است.

(1) كتاب الرده، (2) كتاب فتوح الشام، (3) كتاب فتوح العراق، (4) كتاب الجمل، (5)كتاب صفين، (6) كتاب اهل النهروان والخوارج، (7) كتاب الغارات، (8) كتاب الحرث بن راشد و بنى ناجية، (9) كتاب مقتل على، (10) كتاب مقتل حجربن عدى، (11)كتاب مقتل محمدبن ابى‏بكر والاشتر ومحمد بن ابى حذيفه، (12) كتاب الشورى ، (13)كتاب مقتل عثمان، (14) كتاب المستورد ابن علقمة، (15) كتاب مقتل الحسين‏عليه‏السلام ، (16)كتاب وفات معاويه و ولاية ابنه يزيد و وقعة الحرة و حصار ابن زبير، (17) كتاب المختاربن ابى عبيده، (18) كتاب سليمان بن صردوعين الوردة، (19) كتاب مرج راهط و بيعة مروان و مقتل الضحاك بن قيس، (20) كتاب مصعب و ولاية العراق، (21) كتاب مقتل عبدالله بن الزبير، (22) كتاب مقتل سعيدبن العاص، (23) كتاب حديث‏باخمرى، (24) كتاب مقتل ابن الاشعث، (25) كتاب بلال الخارجى، (26) كتاب نجدة ابى قبيل، (27) كتاب حديث الازارقه، () كتاب حديث روستقباذ ، (28) كتاب شبيب الخارجى و صالح بن مسرح، (29) كتاب مطرف بن معيمر، (30) كتاب ديرالجماجم و خلع عبدالرحمن بن الاشعث، (31) كتاب يزيدبن المهلب و مقتله بالعقر، (32) كتاب خالدبن عبدالله القسرى و يوسف بن هشام و ولاية الوليد، (33) كتاب يحيى، (34) كتاب الضحاك الخارجى، (35) كتاب الخطبة الزهراء لامير المؤمنين‏عليه‏السلام ، (36)كتاب فتوحات الاسلام، (37) كتاب اخبار ابن الحنفية، (38) كتاب كتاب اخبار زياد، (39)كتاب مقتل حسن السبط، (40) كتاب اخبار الحجاج، (41) كتاب فتوح خراسان، (42)كتاب الحكمين، (43) كتاب آل مخنف بن سليم. [17]

3 - ابن كلبى (م 204 ه . ق)

هشام بن محمد، ابى نضر بن سائب بن بشر كلبى، كنيه‏اش ابوالمنذر، از تاريخنگاران عرب و نسب‏شناسان بنام است كه در علوم گوناگون، حدود يكصدوپنجاه كتاب نگاشته است.

وى اهل كوفه بود و در همان جا به سال 204 يا206 ه درگذشت. [18]

ابن خلكان درباره او مى‏نويسد: «هشام بن كلبى داناترين مردم عصر خود به علم انساب بود و در شمار حافظان قرآن قرار داشت‏». [19]

علامه ذهبى درباره وى آورده است: هشام، قرآن را حفظ كرد و به اخبار آگاهى بسيار داشت، در سال‏206 ه درگذشت و صدوپنجاه كتاب از خود برجاى نهاد. بهترين آنها كتاب الجمهرة فى معرفة الانساب است، كه در زمينه نساب همانندى ندارد. [20]

احمد زكى پاشا، محقق مصرى درباره ابن كلبى گويد: «وى از مشاهير علوم اسلام در قرن دوم هجرى است، در آغاز ساكن كوفه بود و نزد پدرش و نيز علماى آن ديار كسب دانش كرد و در تاريخ عرب و معارف منقول اسلامى صاحبنظر گشت. سپس در بغداد از چنان جايگاهى برخوردار شد كه معاصران وى و مورخان پس از او چون طبرى و ابن سعد بر سخنانش اعتماد كرده و از او نقل حديث و خبر كردند. [21]

هشام از هوش و حافظه نيرومندى برخوردار بود و در زمينه مباحث تاريخى، جغرافيا، اقوام پيش از اسلام، حوادث ملت عرب پس از اسلام، روايات، اديان، و عقايد دينى عرب جاهلى كتابها نوشت كه دست‏حوادث روزگار آنها را به تاراج برد و تنها سه كتاب از آثار ارزشمند او باقى ماند كه عبارتند از:

1 - جمهرة النسب، در شناخت انساب و نژادهاى قبايل عرب.

2 - انساب الخيل، در نسب‏شناسى.

3 - الاصنام، در جامعه‏شناسى دينى عصر مؤلف.

اين سه اثر، توسط احمد زكى پاشا، محقق مصرى، تحقيق شده و به چاپ رسيده است. [22]

لازم به يادآورى است كه آنچه به نام وى ثبت‏شده، در عين اهميت، خالى از اشكال نيست و اين يا بدان خاطر است كه تنوع موضوعات مورد توجه ابن كلبى در برخى مواضع از دقت وى كاسته است و يا فرصت‏طلبان مطالبى را به نام او جعل كرده و بر نسخه‏هاى كتابش افزوده‏اند!

وجود اين موارد و نيز گرايشهاى شيعى ابن كلبى سبب شده است تا كسانى چون دارقطنى و ابن حنبل، نقلهاى وى را يكسره بى‏اعتبار شمارند. [23]ولى اين داورى، دور از انصاف است و ريشه در تعصب دارد.

4 - واقدى (م‏207 ه . ق)

محمدبن عمر بن واقد سهمى اسلمى از موالى، اهل مدينه، كنيه‏اش ابوعبدالله، از حافظان حديث‏بود كه به سال 130 ه در مدينه تولد يافت و در سال 180 ه به عراق رفت و قضاوت بغداد را برعهده گرفت و تا سال‏207 ه در منصب قضا باقى بود و كتابهاى فراوانى در موضوعات علمى تاليف كرد. [24]

خطيب بغدادى درباره دقت‏نظر واقدى مى‏نويسد: «واقدى هر گاه خبرى را مى‏شنيد، براى كسب اطمينان به محل واقعه مى‏رفت تا از نزديك شواهد را بررسى كند، آن گاه دست‏به قلم مى‏برد و خبر را ثبت مى‏كرد». [25]

ابن نديم مى‏نويسد: «واقدى پس از مرگش ششصد قفسه كتاب از خود برجاى نهاد، با اين كه قبلا معادل دو هزار دينار از كتابهايش به فروش رسيده بود. او دو خدمتكار داشت كه نويسندگى نسخه‏ها را برعهده داشتند». [26]

درباره مذهب واقدى اختلاف‏نظر است، برخى او را شيعه اثنى‏عشرى دانسته‏اند و بعضى او را منتسب به ساير فرقه‏ها معرفى كرده‏اند.

ابن نديم معتقد است: «واقدى شيعه‏اى نيكوروش بود و همواره در تقيه به سر مى‏برد!» واقدى على‏عليه‏السلام را چون عصاى موسى، معجزه پيامبر اكرم مى‏دانست. [27]

شيخ مفيد واقدى را عثمانى، اما متمايل به على‏عليه‏السلام دانسته است. [28]

آنچه نظر شيخ مفيد را تقويت مى‏كند اين است كه واقدى ده هزار درهم از هارون‏الرشيد جايزه دريافت داشته و با نايت‏يحيى برمكى با آسايش زندگى مى‏كرده است. [29]

از ديگر مؤيدات نظر شيخ مفيد اين است كه كاتب واقدى - ابن سعد - از موالى عباسيان بوده است. [30]

با اين همه نمى‏توان با قاطعيت، امامى بودن واقدى را انكار كرد، چه اين كه به تصريح ابن نديم، واقدى همواره در تقيه به سر مى‏برده است و براساس تحقيق علامه مامقانى بعيد نيست كه وى با اجازه امام رضاعليه‏السلام به دربار هارون آمد و شد داشته است. [31]

كتابهايى كه براى واقدى ثبت كرده‏اند عبارتند از:

(1) كتاب التاريخ والمغازى والمبعث، (2) كتاب اخبار مكه، (3) كتاب الطبقات، (4)كتاب فتوح الشام، (5) كتاب فتوح القرآن، (6) كتاب الجمل، (7) كتاب مقتل الحسين‏عليه‏السلام ، (8) كتاب السيره، (9) كتاب ازواج النبى‏صلى الله عليه وآله، (10) كتاب الردة والدار، (11) كتاب حرب الاوس و خزرج، (12) كتاب صفين، (13) كتاب وفات النبى‏صلى الله عليه وآله ، (14) كتاب امر الحبشة والفيل، (15) كتاب المناكح، (16) كتاب السقيفة وبيعة ابى‏بكر، (17) كتاب ذكر القرآن، (18) كتاب سيرة ابى‏بكر و وفاته، (19) كتاب مدعى قريش و الانصار فى القطائع و وضع عمر الدواوين و تصنيف القبائل و مراتبها و انسابها، (20) كتاب الرغيب فى علوم القرآن و غلط الرجال، (21)كتاب مولد الحسن والحسين و مقتل الحسين، (22) كتاب ضرب الدنانير و الدراهم، (23)كتاب تاريخ الفقهاء ، (24) كتاب الاداب، (25) كتاب التاريخ الكبير، (26)كتاب غلط الحديث، (27) كتاب السنة و الجماعة و ذم الهوى و ترك الخوارج فى الفتن، (28) كتاب الاختلاف.[32]

5 - نصربن مزاحم منقرى (م 212 ه . ق)

نصربن مزاحم بن سيار منقرى تميمى كوفى، كنيه‏اش ابوالفضل است. كه دودمانش به منقربن عبيدبن حارث بن عمروبن كعب بن سعدبن زيد بن مناة بن تميم مى‏رسد. [33]وى در علم تاريخ و تاريخنگارى از پيشتازان به‏شمار مى‏رود. شارحان، تبار وى را به كوفه منتهى مى‏گردانند گرچه در بغداد مى‏زيسته است. [34]

شارحان و تاريخ‏نويسان درباره او نوشته‏اند: وى پيشه عطارى داشت و چه بسا همين حرفه باعث گرديد تا وى با ذوقى نقاد به نگاشتن حوادث تاريخى بپردازد. چرا كه او ماجراها و صحنه‏هاى نبرد صفين را با ظرافتى خاص تشريح و ترسيم كرده است. [35]از اين رو تاريخ‏نويسان او را در طبقه راويانى همچون ابى‏مخنف يادآور شده‏اند. [36]

عقيلى درباره وى مى‏نويسد: نصربن مزاحم شيعى مذهب است; ولى حديث او مخدوش است. ابوحاتم، يكى ديگر از محدثان اهل سنت نيز، حديث او را داراى لغزش شمرده است. [37]اما ابن حبان، نصربن مزاحم را جزو ثقات به شمار آورده، [38] و ابن ابى‏الحديد در همين باره چنين مى‏گويد: «ما باور داريم آنچه را كه نصربن مزاحم در كتاب «صفين‏» آورده، همگى مورد اعتماد و خالى از هوس و ترفند است و او در شمار رجال حديث مى‏باشد» [39] .

گروهى از بزرگان شيعه وى را، شيعه امامى و مورد اعتماد و راستگو دانسته‏اند. [40]همين ويژگى سبب شده كه برخى از نويسندگان اهل سنت او را تاريخ‏نگارى از غلات معرفى كنند. [41]

ياقوت حموى مى‏نويسد: نصربن مزاحم نويسنده كتاب فتوح‏الشام شيعه مذهب بوده است. [42]كتابهاى وى عبارتند از:

(1) الجمل، (2) صفين، (3) مقتل الحسين، (4) عين الورده، (5) اخبار مختار بن ابى عبيد، (6) المناقب، (7) النهروان، (8) الغارات، (9) مقتل حجربن عدى، (10) اخبار محمدبن ابراهيم، طباطبا و ابى‏السرايا. [43]

6 - جهمى (م 232 ه . ق)

احمدبن محمدبن حميدبن سليمان بن عبدالله بن ابى جهم بن حذيفه عدوى، از قبيله بنى عدى ابن كعب، كنيه‏اش ابوعبدالله است. به جهت انتساب به جدش ابى جهم عدوى، او را جهمى ناميده‏اند.

وى در عراق به كسب دانش پرداخت و دانشمندى اديب، شاعر، راوى حديث و حقوقدانى برجسته شد. و قلم را در خدمت تدوين تاريخ و انساب به كار گرفت.

او در زمان متوكل عباسى، مطالبى در رد دشمنان على‏عليه‏السلام گفت كه از سوى حكومت محكوم به يكصد ضربه شلاق گرديد و ابراهيم بن اسحاق آن حكم را درباره جهمى اجرا كرد! وى در سال 232 ه و بنابر نقلى در سال‏247 ه بدرود حيات گفت و اين آثار را از خود به يادگار گذارد:

(1) انساب قريش و اخبارها، (2) المعصومين، (3) المثالب، (4) الانتصار فى الرد على الشعوبيه، (5) فضائل مصر. [44]

7 - برقى (م 274 ه . ق)

احمدبن محمدبن خالد بن عبدالرحمن بن محمدبن على برقى، كنيه‏اش ابوجعفر از اهالى كوفه، [45]و از بزرگان و مشهوران شيعه و ياران امام كاظم‏عليه‏السلام و امام رضاعليه‏السلام است. و تا زمان امام جوادعليه‏السلام نيز حيات داشته است. [46]

او كتابهاى فراوانى در علوم و دانشهاى گوناگون نگاشته كه تنها كتابهاى تاريخى وى از اين قرارند:

(1) الطبقات، (2) التاريخ، (3) الرجال، (4) الشعر و الشعراء، (5) الارضين، (6) البلدان، (7) الجمل، (8) المغازى، (9) التعازى، (10) التهانى، (11) الماثر والانساب، (12) انساب الامم، (13)مغازى النبى‏صلى الله عليه وآله، (14) بنات النبى و ازواجه، (15) الاوائل، (16) الطب، (17) ذكر الكعبه... [47]

آثار و كتابهاى او نزديك به يكصد جلد مى‏رسد كه در مدارك متعدد و گوناگون نام برده شده‏اند. و ما به جهت اختصار از ياد كردن تمام آنها خوددارى كرديم.

8 - يعقوبى (م 248 ه)

احمدبن اسحاق (ابى يعقوب) بن جعفربن وهب واضح، نويسنده عباسى، كنيه‏اش ابن‏واضح و معروف به يعقوبى است. [48]وى تاريخ‏نويس و جغرافيدانى برجسته از اهل بغداد بود و به ديگر جاها سفرهاى بسيار كرده است. [49]يعقوبى معاصر ابى‏حنيفه دينورى متوفاى حدود سال 290 ه و بلاذرى متوفاى‏279 ه بوده و در عصر حاكميت عباسيان از جغرافى‏شناسان برجسته به شمار مى‏آمده است [50] .

واضح، جد و نياى يعقوبى از شيعيان استوار اهل بيت‏عليهم‏السلام بوده، به گونه‏اى كه سرانجام در مسير تشيع جان داد. در شيعه بودن يعقوبى ترديدى وجود ندارد، شواهدى نيز اين مطلب را تاييد مى‏كند از جمله اين كه يعقوبى; در ماجراى غدير خم، (حديث ثقلين) را به كتاب خدا و عترت تفسير كرده، [51] و نيز نزول آيه «اليوم اكملت لكم دينكم...» [52]را در روز غدير مى‏داند و به اين حقيقت تصريح دارد كه رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله در روز غدير على‏عليه‏السلام را به امامت و رهبرى منصوب كرد. [53]وى تعبير «اميرالمؤمنين‏» را جز درباره على بن ابى‏طالب به كار نبرده و ديگران را شايسته آن عنوان نمى‏دانسته است.

هوتسما، خاورشناس هلندى (1851-1943م) گويد: «يعقوبى به طور قطع شيعه بوده و از پيروان مذهب جعفرى است‏».

سارتن; يكى ديگر از مستشرقان پس از آن كه يعقوبى را تاريخنگار و جغرافيدانى شيعه معرفى مى‏كند مى‏نويسد: «كتاب تاريخ يعقوبى به دليل ثبت‏بيطرفانه حقايق تاريخى داراى امتياز ويژه است‏» [54] .

جرجى زيدان مى‏گويد: «از مزاياى تاريخ يعقوبى علاوه بر قدمت آن، اين است كه نويسنده آن شيعه مذهب است و از عباسيان چيزهايى مى‏نويسد كه ديگران از نوشتن آن دورى كرده‏اند». [55]

علاوه برآنچه گفته شد، در مدارك شيعه نيز تشيع وى تصريح و تاييد شده است. [56]

درباره زادگاه يعقوبى و تاريخ آن، در مدارك موجود مطلبى ثبت نشده است و در تاريخ وفات او نيز اختلاف‏نظر وجود دارد. چرا كه تاريخ درگذشت او را سالهاى 278 و 282 و 284 و 292 ه نگاشته‏اند و صحيحترين آنها 284 ه به نظر مى‏رسد. [57]

كتابهاى يعقوبى عبارتند از:

(1) كتابى در فتوحات و اقدامات طاهربن حسين، (2) جغرافيايى امپراطورى بيزانس، (3) تاريخ فتوحات افريقا، (4) اخبار الامم السالفة، (5) المسالك والممالك كه غير از البلدان مى‏باشد، (6) ملوك الروم، (7) مشاكلة الناس لزمانهم، (8) تاريخ يعقوبى، (9)البلدان. [58]

سخن درباره يعقوبى در كتابهاى تاريخ بتفصيل آمده است كه به همين مقدار بسنده مى‏كنيم و جويندگان را به منابع موجود در اين زمينه ارجاع مى‏دهيم. [59]

9 - رازى (م 298 ه )

محمدبن زكريابن دينار، ابوعبدالله جوهرى مصرى، مولى بنى غلاب بوده است. بنى‏غلاب نام گروهى از قبيله بنى نصربن معاويه است كه شاخه‏اى از قبيله هوازن بوده‏اند و در بصره قبيله‏اى جز آنان از هوازن استقرار نيافته‏اند [60] وى يكى از شخصيتهاى برجسته و سرشناس بصره بود و از تاريخنگاران، سيره‏نويسان و شاعران به شمار مى‏آمد [61] .

نجاشى; درباره وى مى‏گويد: «رازى از چهره‏هاى درخشان شيعه در بصره به شمار مى‏رفت و يكى از تاريخنگاران آگاه و دانشمند بود، كه كتابهاى فراوانى به رشته تحرير درآورد». [62]

ابن نديم مى‏نويسد: «ابوعبدالله، محمدبن زكريابن دينار غلابى، يكى از راويان تاريخ و حديث و جنگها مى‏باشد. وى نويسنده‏اى راستگو و مورد اعتماد است. و كتابهاى بسيارى در موضوعات گوناگون نگاشته است‏». [63]

برخى كتابهاى رازى عبارتند از:

(1) الجمل الكبير، (2) الجمل الصغير، (3) صفين الكبير، (4) صفين الصغير، (5) مقتل الحسين، (6) الاجواد، (7) النهر، (8) الوافدين، (9) مقتل اميرالمؤمنين، (10) اخبار زيد، (11) اخبار فاطمه و منشاها و مولدها، (12) الخيل. [64]

10 - ابن اعثم كوفى (م 314 ه

احمدبن اعثم كوفى كندى، كنيه‏اش ابومحمد است. [65]او يكى از تاريخنگاران، راويان، و شاعران برجسته شيعه است كه به سال 314 ه درگذشت. از مولد و ميلاد و زندگى او اطلاع دقيقى در دست نيست و حتى درباره نام و نياى وى نيز اختلاف نظر است [66] و فقط ياقوت حموى [67] براى نخستين بار از زندگانى ابن اعثم مطالب مختصرى نقل كرده و ديگران از او پيروى نموده‏اند. [68]

تشيع او مورد تاييد و تاكيد مدارك رجالى و تاريخى است. [69]گرچه برخى از نويسندگان اهل سنت او را ضعيف شمرده‏اند. [70]ولى اين گونه تضعيفها نمى‏تواند ملاك قرار گيرد; زيرا اين تنها ابن اعثم نيست كه تضعيف شده است. بلكه هر مورخ و محدث شيعه گاهى به صرف شيعه بودن مورد بى‏مهرى قرار مى‏گرفته و ضعيف و غير قابل اعتماد معرفى مى‏شده است.

كتابهاى وى عبارتند از:

(1) الفتوح، يا فتوحات الشام كه به زبان پارسى ترجمه شده و تاريخ الفتوح نام گرفته است و بنابر عقيده بيشتر محققان و تاريخ‏نويسان دوره اسلامى، يكى از معتبرترين متون تاريخ قديم عرب و اسلام است كه از زمان درگذشت پيامبرصلى الله عليه وآله تا زمان خلافت هارون الرشيد (م‏193 ه ) مطالب ارزنده‏اى درباره عراق، فتح خراسان، ارمنستان، آذربايجان و جنگهاى اعراب و نفوذ گسترش اسلام در ايران و روم شرقى به ثبت رسانده است. [71]

(2) كتاب التاريخ، كه از روزگار مامون (م 218 ه ) آغاز و به روزگار مقتدر (320 ه ) پايان مى‏پذيرد. [72]

ياقوت حموى درباره كتابهاى ياد شده مى‏نويسد: «من هر دو كتاب را ديده‏ام. و احتمال مى‏دهم كه مؤلف، كتاب دوم را به عنوان ادامه كتاب اول تدوين كرده باشد». [73]

اين اجمالى بود از آنچه در كتابهاى متعدد تاريخى براى ابن اعثم ياد كرده‏اند.[74]

11 - ابن عماد ثقفى (م‏319 ه )

احمدبن عبيدالله بن محمدبن عماد ثقفى كاتب، كنيه‏اش ابوالعباس معروف به ابن عماد ثقفى است كه به سال‏319 ه درگذشت. [75]او را از تاريخنگاران شيعه دانسته‏اند كه داراى كتابهاى فراوانى است از آن جمله:

(1) المبيضه فى اخبار مقاتل آل ابى‏طالب، (2) الانواء، (3) مثالب ابى‏خراش، (4) اخبار سليمان بن ابى شيخ، (5) الزيادات، (6) اخبار الوزراء، (7) اخبار حجربن عدى، (8) رسالته فى بنى‏اميه، (9) اخبار ابى‏نواس، (10) اخبار ابن الرومى و الاختيارات من شعره، (11) رسالته فى تفصيل بنى‏هاشم و اوليائهم و ذم بنى اميه و اتباعهم، (12) رسالته فى امر ابن المحرز المحدث، (13) اخبار ابى‏العتاهية، (14) المناقضات، (15) اخبار عبدالله‏بن معاوية‏بن جعفر. [76]

12 - جلودى (م 332 ه )

عبدالعزيزبن يحيى بن احمدبن عيسى، ابواحمد جلودى ازدى، بصرى، تاريخ‏نگارى دانشمند و بزرگ شيعيان، در بصره بوده است. [77]

ابن نديم درباره او نوشته است: «جلودى از بزرگان اماميه و از راويان برجسته سيره و حديث است‏» [78] .

شيخ طوسى معتقد است: «عبدالعزيزبن يحيى بن احمدبن عيسى جلودى، كنيه‏اش ابواحمد از بزرگان شيعه در بصره بود كه درسيره و اخبار و فقه كتابهاى متعددى به رشته تحرير درآورد». [79] ابن شهرآشوب نيز تعابيرى همانند شيخ طوسى را درباره جلودى آورده است. [80]

علامه حلى مى‏نويسد: «ابواحمد جلودى بصرى، شيعه اماميه و فردى مورد اعتماد است‏». [81]

سيد حسن صدر گويد: «جلودى از بزرگان بصره و پيشوايان تاريخنگار آن سرزمين به‏شمار مى‏رود. وى از دانشمندان برجسته سده سوم و چهارم در طبقه جعفربن قولويه و كلينى مى‏باشد. نياى اعلاى او، عيسى جلودى از ياران امام باقرعليه‏السلام بوده است. سپس به ذكر كتابهاى جلودى پرداخته و تعداد189 جلد را نام برده است‏». [82]

نجاشى نيز در كتاب رجال خود از كتابهاى فراوانى ياد كرده كه به جلودى انتساب دارد. [83]چنان كه زركلى نيز برخى را برشمرده است.[84] جلودى در روز دوشنبه هفدهم ذيحجه سال 332 ه درگذشت و روز عيد غدير او را غسل دادند و به خاك سپردند. [85]

13 - مسعودى (م‏346 ه )

ابوالحسن على بن حسين بن على مسعودى (م‏346 ه ) از جمله تاريخنگاران مشهور اوايل قرن چهارم ه و از دودمان عبدالله بن مسعود، صحابى بزرگ رسول خداصلى الله عليه وآله است. [86]در مورد اصل تشيع او عامه و خاصه گواهى داده‏اند; هر چند برخى او را شيعه معتزلى دانسته‏اند. [87]

ابن عماد در پاسخ كسانى كه مسعودى را معتزلى دانسته‏اند، مى‏نويسد: «مسعودى شافعى، غير از مسعودى مورخ صاحب مروج الذهب است، ظاهرا شبهه معتزلى بودن مسعودى از آنجا سرچشمه گرفته است كه بسيارى از اصول كلام معتزله با اصول عقايد شيعه مشترك است‏». [88]

علما و دانشمندان رجالى شيعه به اتفاق او را شيعه دانسته‏اند. از جمله صاحب روضات‏الجنات است كه پس از نقل مطالبى از كتابهاى رجالى اماميه، تصريح مى‏كند كه در اثنى‏عشرى بودن مسعودى ترديدى راه ندارد. [89]

ابن طاووس هنگامى كه منجمان را برمى‏شمارد، چنين مى‏نويسد: «يكى از افراد برجسته علم نجوم و ستاره‏شناسى شيخ فاضل شيعه مذهب، على بن حسين بن على مسعودى نويسنده كتاب مروج الذهب و ديگر كتابهاى ارزشمند است‏» [90] .

ابوعلى در رجال خود مى‏نويسد: «مسعودى از بزرگان و علماى برجسته شيعيان است كه از دانشمندان و برجستگان اماميه مى‏باشد. اين مطلب از بررسى كتابها و تاليفاتش استفاده مى‏شود و من تاكنون كسى را سراغ ندارم كه در شيعه بودن مسعودى ترديد كرده باشد». [91]

ميرزا عبدالله افندى نوشته است: «ابوالحسن، على بن حسين بن على مسعودى بزرگ هذيل، عالمى وارسته و داراى دانش سرشار بود. و كتاب تاريخش مورد قبول عامه و خاصه قرار داشت، وى كه به مسعودى شهرت دارد، شيخى بزرگوار، دانشمندى برجسته و يكى از اصحاب اماميه و معاصر مرحوم شيخ صدوق بوده، كتاب مروج‏الذهب و چند كتاب ديگر را تدوين كرده است‏». [92]

علامه مجلسى (ره) در مقدمه بحارالانوار مسعودى را از افراد ممدوح دانسته و كتابهاى او را در رديف مدارك و مآخذ بحار قرار داده است. و پس از ذكر نام اثبات الوصيه و مروج‏الذهب چنين نوشته است: «اين دو كتاب از: على بن الحسين بن على مسعودى، يكى از دانشمندان شيعه مى‏باشد». [93]

مرحوم شيخ عباس قمى مى‏نويسد: «على‏بن حسين بن على هذلى، شيخ اجل، عالم كامل، ماهر، خبير، بصير، و سائح در اقطار عالم و عالمى مطلع مسلم، ابوالحسن، معروف به مسعودى، مورخى امين، و معتمد عندالفريقين، اسكنه‏الله فى اعلى عليين صاحب تصنيفات رائقه نافعه، مانند مروج‏الذهب است و نيز بدان كه مسعودى بر جماعتى از عامه و خاصه اطلاق مى‏شود لكن معروف نزد ما (شيعيان) همين شيخ معتمد جليل است. وگفته‏اند: چون نسبش به عبدالله بن مسعود، صحابى مى‏رسد او را مسعودى گويند». [94]

صاحب روضات الجنات، گفتارى را از مسعودى نقل كرده كه، وى قيد عصمت و برخى از قيود ديگر را در امام شرط مى‏داند. و اين مطلب دليل تشيع و دوازده امامى بودن اوست. [95]

ابن حجر نيز، با نقل عباراتى از مسعودى مى‏گويد: «ذكر اين كلمات در مورد على‏عليه‏السلام نشانه اعتقاد مسعودى به تفضيل على‏عليه‏السلام بر ديگر صحابه است‏» [96] .

سيد محسن امين مى‏نويسد: «از بررسى كتاب اثبات الوصيه مسعودى چنين به دست مى‏آيد كه وى از بزرگان شيعه و خواص آنان است‏». [97]

بارزترين دليل تشيع مسعودى دو كتاب موجود او مروج الذهب و التنبيه و الاشراف است كه عقايد او را آشكار مى‏سازد.

درباره مسعودى مطالب فراوانى در كتابهاى رجال و تاريخ آمده است كه ياد همه آنها به طول مى‏انجامد و در اين مجال به موارد ياد شده اكتفا مى‏كنيم [98] .

مسعودى با بسيارى از دانشمندان زمان خويش ملاقات كرده و از آنان روايت‏شنيده و علم آموخته است. همت والاى او در تدوين جريانهاى تاريخى و مسايل علمى، مى‏طلبد كه به كتابهاى ارزنده او اشاره‏اى كنيم:

(1) اخبار الزمان، (2) الاوسط، (3) مروج الذهب، (4) فنون المعارف و ماجرى فى الدهور السوالف، (5) ذخائر العلوم، و ما كان فى سالف الدهور، (6) التنبيه والاشراف، (7)المقالات فى اصول الديانات، (8) القضايا و التجارب، (9) سر الحيات، (10) رسالة البيان فى اسماء الائمة القطعية من الشيعه، (11) الزلف، (12) المبادى و التراكيب (13)الانتصار، (14) نظم الجواهر فى تدبير الممالك والعساكر، (15) الاستذكار لماجرى فى سالف الاعصار، (16) طب النفوس، (17) نظم الادلة فى اصول الملة، (18) الصفوة فى الامامة، (19) الاستبصار فى الامامة، (20) الدعوات الشنيعة، (21) حدائق الاذهان فى اخبار اهل بيت النبى و تفرقهم فى البلدان، (22) الواجب فى الفروض الوازم، (23) وصل المجالس بجوامع الاخبار و مخلط الآثار، (24) مقاتل الفرسان العجم، (25) تقلب الدول و تغيير الآراء والملل، (26) المسائل والعلل فى المذاهب والملل، (27) خزائن الدين و سرالعالمين، (28) نظم الاعلام فى اصول الاحكام، (29) الابانة عن اصول الديانة، (30) النهى والكمال، (31) الروس السبعيه، (32) الاسترجاء فى الكلام، (33) مظاهر الاخبار و طرائف الآثار فى اخبار آل النبى، (34)الاخبار المسعوديه، (35) الزاهى، (36) التاريخ فى اخبار الامم من العرب و العجم، (37)الخوارج، (38) الرسائل، (39) اثبات الوصية لعلى بن ابى‏طالب‏عليه‏السلام، (40) فى احوال الامامة، (41) المسالك والممالك [99]

14 - ابراهيم بن محمد ثقفى (م‏383 ه )

ابراهيم بن محمدبن سعيدبن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود ثقفى كوفى، دانشمندى برجسته بود، كه از كوفه به اصفهان منتقل شد و در آن جا به سال‏383 ه درگذشت. [100]وى نخست مذهب «زيدى‏» داشت، سپس به مذهب اماميه گرويد. او در عصر خويش سرآمد تاريخنگاران به شمار مى‏آمد، اينك نظر تنى چند از محققان را درباره وى يادآور مى‏شويم.

ابن نديم: «ابراهيم پسر محمد، پسر سعيد، پسر هلال، پسر عاصم، پسر سعد، پسر مسعود ثقفى است كه برادرزاده ابى عبيدة ابن مسعود پدر مختار مى‏باشد. عمو و عموزاده او از رجال نامدار تاريخ اسلام مى‏باشند». [101]

ابونعيم اصفهانى: «علما و دانشمندان اهل سنت‏حديث ابراهيم بن محمد ثقفى را ترك كرده‏اند. چرا كه وى شيعه امامى است و به گمان اهل سنت تشيع گناهى نابخشودنى بوده است‏». [102]

سمعانى: «ابراهيم فرزند محمد، كوفى بود و به اصفهان آمد و در آن جا اقامت گزيد، در رافضى بودن غلو مى‏ورزيد». [103]

ياقوت حموى: «ابراهيم بن محمد ثقفى عالمى نيرومند از مشاهير شيعه اماميه بود». [104]

صلاح‏الدين صفدى: «ثقفى مردى اخبارى و از مشاهير اماميه بود». [105]

ابن حجر: «ابراهيم بن محمد ثقفى در شيعه بودن افراط داشت، و حديث او نزد عامه متروك بود». [106]

خيرالدين زركلى: «ابراهيم بن محمد ثقفى در آغاز عقيده زيدى داشت، ولى به مذهب شيعه اماميه بازگشت. وى اهل كوفه بود كه به اصفهان رفت و در آن جا درگذشت‏». [107]

عمر رضا كحاله: «ابراهيم بن محمد ثقفى محدث، تاريخنگار، و فقيه بود كه تاليفات بى‏شمار داشت‏». [108]

و شيخ محمود حسن: «ابراهيم بن محمد ثقفى، شيخ كبير و بزرگ شيعه بود. او از فضلا و بزرگان شيعه در كوفه زاده شد. نخست مذهب زيدى داشت. سپس به شيعه اماميه پيوست و در آن طريق اوج گرفت و در شمار عالمان اماميه درآمد». [109]

برخى از كتابهاى وى عبارتند از:

(1) كتاب المغازى، (2) كتاب السقيفه، (3) كتاب الردة، (4) كتاب مقتل عثمان، (5)كتاب الشورى، (6) كتاب بيعة اميرالمؤمنين على‏عليه‏السلام، (7) كتاب الجمل، (8) كتاب صفين، (9) كتاب الحكمين، (10) كتاب النهروان، (11) كتاب الغارات، (12) كتاب مقتل اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام، (13) كتاب رسائل اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام و اخباره و حروبه، (14) كتاب قيام الحسن بن على، (15) كتاب مقتل الحسين، (16) كتاب التوابين و عين الوردة، (17) كتاب اخبار المختار ، (18) كتاب فدك، (19) كتاب الحجة فى فعل المكرمين، (20) كتاب السرائر، (21) كتاب المودة فى القربى، (22) كتاب المعرفة، (23) كتاب الحوض والشفاعة، (24) كتاب الجامع الكبير فى الفقه، (25) كتاب الجامع الصغير، (26) كتاب ما نزل من القرآن فى اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام، (27) كتاب فضل الكوفة و من نزلها من الصحابه، (28) كتاب فى الامامة، (29) كتاب الجنائز، (30) كتاب الوصية، (31) كتاب المبتداء، (32) كتاب اخبار عمر، (33) كتاب اخبار عثمان، (34) كتاب الدار، (35) كتاب الاحداث، (36) كتاب الحروراء، (37) كتاب الاستنفار والغارات، (38) كتاب السير اخبار يزيد، (39) كتاب ابن الزبير ، (40) كتاب التفسير، (41) كتاب التاريخ، (41) كتاب الرؤيا، (42) كتاب الاشربة الكبير و الصغير، (43) كتاب محمد و ابراهيم، (44) كتاب من قتل من آل محمد، (45) كتاب معرفة فضل الافضل، (46) كتاب الحوض والشفاعة، (47) كتاب المتقين. [110]

15 - شمشاطى (م قرن چهارم ه )

على بن محمد بن عدوى شمشاطى، كنيه‏اش ابوالحسن، از بزرگان اماميه در جزيره و از افراد ارجمند و اديب زمان خويش بوده است. [111]

شمشاط نام شهرى در روم بوده است كه گروهى از بزرگان علم و دانش، از آن جمله ابوالحسن على بن محمد شمشاطى را بدان ديار نسبت داده‏اند. وى شاعرى توانا بود و داراى كتابهاى فراوانى در ادبيات است. در زمان سيف‏الدوله همدانى مى‏زيسته است. [112]

براى شمشاطى كتابهاى فراوانى را ياد كرده‏اند از جمله:

(1) الانوار والثمار، (2) النزه والابتهاج، (3) فضل ابى نواس و الرد على الطاعن فى شعره، (4) شرح الحماسة الاولى التى عملها ابوتمام لعبدالله بن طاهر، (5) شرح اخبارها و استدراك ما فرط فيه ابوتمام (رياش)، (6) ماتشابهت معانيه و تخالف معاينه فى اللغة، (7)المثلث فى اللغة على حروف المعجم، (8) المجزى فى النحو، (9) المقصور والممدود، (10) المذكر والمؤنث، (11)الواضح، (12) الموثق، (13) غريب القرآن، (14) مختصر فقه اهل البيت، (15) رسالة البرهان فى النص الجلى على اميرالمؤمنين، (16) عمل كتاب العين، للخليل‏بن احمد، (17) مختصر تاريخ الطبرى، (18) الموصل، لابى زكريابن محمد، (19) نسب ولد عدنان و لمع من اخبارهم و ايامهم، (20) الشبهات، (21) رسالة فى الشعر، (22) رسالة فى ابطال احكام النجوم، (23) رسالة الجامعة، (24) رسالة الكاشفة عن خطاء العصبة المخالفة، (25) رسالة المعاتبة، (26) كتاب الشهدات، (27) رسالة الانتصاف من ذوى البغى والافتراق، (28) رسالة فى كشف توبة حليف الكذب و مااقترف من سيره، (29) شرحه فى الاشعار و النسب، (30) رسالة تعد شعر ابى‏فضلة و شعرالنامى و الحكم بينهما، (31) رسالة تتعلق بابى فضلة، (32) رسالة البيان عن ماموه الخالدان، (33) رسالة الايضاح عن ما انبابه من الافك الصراح، (34) رسالة التنبيه عما اخطا الاعمى فيه، (35) رسالة جواب مسالة سئل عنها، (36) رسالة فى الذى قابل الجميل بالقبيح، (37) رسالة فى الرد على من خطا سعيد والسيرافى، (38) رسائل الى سيف الدولة عدة،(39)عمل شعر ديك الجن و صنفه، (40) الديارات الكبير، (41) اخبار ابى تمام و المختار من شعره، (42) المثلث الصحيح، (43) العلم. [113]

تاريخچه پيشگامان اماميه، در زمينه تاريخ را تا قرن چهارم پى گرفتيم و سخن را در اين جا پايان مى‏دهيم و يادآور مى‏شويم كه محققان در سنجش و ارزشگذارى آثار تاريخى و كار تدوين علوم و اخبار و احاديث‏بايد شرايط دشوار اجتماعى و سياسى شيعيان را از نظر دور ندارند. و به اين نكته نيز توجه كنند كه بسيارى از مورخان امامى، فقط در يك رشته صاحبنظر نبوده، و تلاش آنان محدود به تدوين يك يا دو كتاب نشده است. بلكه هر كدام از آنان، على‏رغم تنگناهاى سياسى، اجتماعى، و اقتصادى كه بر ايشان تحميل مى‏شده، با همت والا و الهام گرفتن از مكتب پويش و تلاش و اخلاص ائمه‏عليهم‏السلام به علوم و دانشهاى گوناگون و تدوين كتابهاى متعدد پرداخته‏اند و نقش خود را در فرهنگ علوم و معارف اسلامى به ثبت رسانيده‏اند.

پى‏نوشتها و مآخذ :


[1] - الاعلام، زركلى، ج‏2، ص‏105.

[2] - فهرست طوسى، ص‏45.

[3] - رجال نجاشى، ص‏93.

[4] - تاسيس الشيعه، ص‏234; رجال نجاشى، ص‏93.

[5] - رجال نجاشى، ص‏93; فهرست طوسى، ص‏45; اختيار معرفة الرجال، ج‏3، ص‏436; تنقيح‏المقال، ج‏1، ص‏204.

[6] - ميزان الاعتدال، ج‏1، ص‏176; ذيل المذيل، ص‏98; تهذيب التهذيب، ج‏2، ص‏46; المنتظم; حوادث سال 128 ه.

[7] - صحاح اللغة، ج‏4، ص‏1337; القاموس، ج‏3، ص‏123; معجم‏البلدان، ج‏2، ص‏144; تعليقه اختيار معرفة الرجال، ج‏3، ص‏436.

[8] - الاعلام، ج‏5، ص‏245.

[9] - الفهرست، ص‏111.

[10] - الاعلام، ج‏5، ص‏245.

[11] - تنقيح المقال، ج‏2، ص‏44.

[12] - لؤلؤ و مرجان، ص‏28.

[13] - الكنى والالقاب، ج‏1، ص‏155; الذريعة، ج‏1، ص‏312.

[14] - لسان الميزان، ج‏4، ص‏492.

[15] - همان.

[16] - قاموس الرجال، ج/7، ص‏447; شرح نهج‏البلاغه، حديدى، ج‏1، ص‏145.

[17] - فهرست ابن نديم، ص‏136; تاسيس الشيعه، ص‏237.

[18] - الاعلام زركلى، ج‏8، ص‏87 به نقل از لسان الميزان ج‏6، ص‏196; تاريخ بغداد، ج‏14; ص‏45; مرآة الجنان، ج‏2، ص‏29; الذريعة، ج‏1، ص‏323; تاريخ ابن خلدون، ج‏2، ص‏262; تاسيس الشيعه، ص‏238.

[19] - وفيات الاعيان، ج‏2، ص‏195.

[20] - ميزان الاعتدال، ج‏4، ص‏304.

[21] - مقدمه كتاب الاصنام، ص‏12.

[22] - همان، ص‏16 و19.

[23] - ميزان الاعتدال، ج‏4، ص‏304.

[24] - الاعلام‏زركلى، ج‏6، ص‏311; وفيات‏الاعيان، ج‏1، ص‏506; ميزان‏الاعتدال، ج‏3، ص‏110.

[25] - تاريخ بغداد، ج‏3، ص‏21.

[26] - الفهرست، ص‏98; الاعلام زركلى، ج‏6، ص‏311.

[27] - همان.

[28] - قاموس الرجال، ج‏8، ص‏325.

[29] - طبقات، ج‏5، ص‏426.

[30] - وفيات الاعيان، ج‏3، ص‏473; مقدمه طبقات، ج‏1، ص‏12.

[31] - تنقيح المقال، ج‏3، ص‏166.

[32] - تاسيس الشيعه، ص‏242; فهرست ابن نديم، ص‏144.

[33] - اعلام زركلى، ج‏8، ص‏28; تاسيس الشيعه، ص‏237; كشف الظنون، ج‏2، ص‏1237.

[34] - ترجمه وقعة الصفين، ص‏17.

[35] - رجال علامه حلى، ص‏175; فهرست ابن نديم، ص‏137.

[36] - لسان الميزان، ج‏6، ص‏157.

[37] - همان.

[38] - همان.

[39] - شرح نهج البلاغه، ج‏1، ص‏183.

[40] - تاسيس الشيعه، ص‏237; فهرست طوسى، ص‏171; رجال حلى، ص‏175; الذريعه، ج‏1، ص‏347.

[41] - الاعلام زركلى، ج‏8، ص‏28; تاريخ بغداد، ج‏13; ص‏282.

[42] - معجم الادباء، ج‏2، ص‏231.

[43] - رجال نجاشى، ص‏301; تاسيس الشيعه، ص‏237; فهرست ابن نديم، ص‏137; منتهى‏المقال، ص‏317; فهرست طوسى، ص‏171.

[44] - فهرست ابن نديم، ص‏162; تاسيس الشيعه، ص‏247; الذريعة، ج‏19; ص‏73 و ج‏2، ص‏382 و 261.

[45] - الاعلام، زركلى، ج‏1، ص‏205; منهج المقال، ص‏42.

[46] - رجال نجاشى، ص‏55; فهرست طوسى، ص‏20.

[47] - تاسيس الشيعه، ص‏261; فهرست طوسى، ص‏20; اعلام زركلى، ج‏1، ص‏205; اعيان الشيعه، ج‏9، ص‏399; رجال نجاشى، ص‏55; فهرست ابن نديم، ص‏309.

[48] - الاعلام، ج‏1، ص‏95; معجم الادباء، ج‏5، ص‏153; الكنى والالقاب، ج‏3، ص‏296; معجم المؤلفين، ج‏1، ص‏161; الذريعة ج‏3، ص‏296; اعيان الشيعه، ج‏10، ص‏330.

[49] - الاعلام، ج‏1، ص‏95.

[50] - معجم الانساب، ص‏39; مقدمه ترجمه البلدان، ص‏9.

[51] - البلدان، ص‏48; تاريخ يعقوبى، ج‏1، ص‏508، 512، 522،527.

[52] - مائده /3.

[53] - تاريخ يعقوبى، ج‏1، ص‏402.

[54] - همان، مقدمه و تصحيح سارتن; الكنى والالقاب، ج‏3، ص‏296.

[55] - تاريخ آداب اللغة العربيه، ج‏2، ص‏167.

[56] - الذريعه، ج‏3، ص‏296; الكنى والالقاب، ج‏3، ص‏296; مقدمه تاريخ يعقوبى، ج‏1، ص‏20.

[57] - الاعلام، ج‏1، ص‏95; تاريخ آداب اللغة العربيه، ج‏2، صص‏167،176،229; معجم‏الادباء، ج‏5، ص‏153; اعيان الشيعه، ج‏10، ص‏330.

[58] - دائرة المعارف الاسلامى، ج‏4، ص‏1152; معجم الادباء، ج‏5، ص‏153; اعيان الشيعه، ج‏10، ص‏330; ترجمه البلدان، ص‏14; معجم المولفين، ج‏1، ص‏161; ايضاح الكنوز، ج‏1، ص‏219، و ج 2، ص‏279; المقتبس، ج‏6، ص‏547.

[59] - نهاية الارب، ج‏2، ص‏30; مفتاح الاسرار شهرستانى، دائرة المعارف الاسلاميه، ج‏7، ص‏13; يتيمة‏الدهر، ج‏3، ص‏125; دايرة‏المعارف اسلامى، ج‏4، ص‏1125; مروج الذهب، ج‏1، ص‏16; كشف الظنون، ج‏1، ص‏283; خطط مقريزى، ج‏2، ص‏106; مجمع التواريخ والقصص، ص‏271 و 278; عيون الانباء، ج‏2، ص‏87; تقويم البلدان، ص‏387; معجم المطبوعات، ج‏2، ص‏1948; مختصر كتاب البلدان، ص‏290; مقدمه ترجمه البلدان، ص‏11.

[60] - فهرست طوسى، ص‏157; قاموس الرجال، ج‏8، ص‏173; تاسيس الشيعه، ص‏252; الاعلام ج‏6، ص‏130.

[61] - رجال طوسى، ص‏442.

[62] - رجال نجاشى، ص‏244.

[63] - فهرست طوسى، ص‏157.

[64] - تاسيس الشيعه، ص‏252; رجال نجاشى، ص‏244; رجال طوسى، ص‏442; الاعلام زركلى، ج‏6، ص‏130.

[65] - الذريعة، ج‏3، ص‏220; الوافى بالوفيات، ج‏6، ص‏256; معجم الادباء، ج‏2، ص‏230; معجم المؤلفين، ج‏11، ص‏37.

[66] - معجم‏الادباء، ج‏2، ص‏230; لسان‏الميزان، ج‏1، ص‏138; دائرة‏المعارف شيعه، ج‏1، ص‏303.

[67] - معجم الادباء، ج‏2، ص‏230.

[68] - لسان الميزان، ج‏1، ص‏138; دائرة المعارف مصاحب، ج‏1، ص‏15; دانشنامه ايران و اسلام، ج‏3، ص‏424.

[69] - الذريعه، ج‏3، ص‏230; كشف الظنون، ج‏2، ص‏1239; دانشنامه بستانى، ج‏2، ص‏339.

[70] - الوافى بالوفيات، ج‏6، ص‏256; معجم الادباء، ج‏2، ص‏230; الكنى والالقاب، ج‏1، ص‏215; مجالس المؤمنين، ج‏1، ص‏278.

[71] - كشف الظنون، ج‏2، ص‏1237; الذريعة، ج‏3، ص‏220; تاريخ نگارستان، ص‏4.

[72] - ريحانة الادب، ج‏7، ص‏386; دائرة‏المعارف بزرگ اسلامى، ج‏2، ص‏26.

[73] - معجم الادباء، ج‏2، ص‏230.

[74] - رك: تاريخ الادب العربى، ج‏3، ص‏55; مجله مجمع علمى عربى، ج‏2، ص‏142; الذريعة، ج‏3، ص‏220، مقدمه مصحح الفتوح.

[75] - فهرست ابن نديم، ص‏212.

[76] - همان; تاسيس الشيعه، ص‏252; الذريعه، ج‏1، ص‏318 و ش‏1643 و ش‏319 و ش‏1648و ش‏1778.

[77] - الاعلام، ج‏4، ص‏24.

[78] - فهرست طوسى، ص‏167.

[79] - همان، ص‏119.

[80] - معالم العلماء، ص‏81.

[81] - رجال حلى، ص‏116.

[82] - تاسيس الشيعه، ص‏247-244.

[83] - رجال نجاشى، ص‏167.

[84] - الاعلام، ج‏4، ص‏29.

[85] - پاورقى فهرست طوسى، ص‏119.

[86] - الاعلام، ج‏4، ص‏277; فوات الوفيات، ج‏2، ص‏45; سير اعلام النبلاء، ج‏15، ص‏569;اعيان الشيعه، ج‏8، ص‏220.

[87] - سير اعلام النبلاء، ج‏15، ص‏569; لسان الميزان، ج‏4، ص‏225; الاعلام، ج‏4، ص‏277; روضات الجنات، ج‏4، ص‏283.

[88] - شذرات الذهب، ج‏2، ص‏371; مقدمه ترجمه مروج الذهب، ج‏1، ص‏6.

[89] - روضات الجنات، ج‏4، ص‏286; تاسيس الشيعه، ص‏253.

[90] - فرج المهموم، ص‏48; اعيان الشيعه، ج‏8، ص‏220.

[91] - اعيان الشيعه، ج‏8، ص‏220; تاسيس الشيعه، ص‏253; روضات الجنات، ج‏4، ص‏286.

[92] - رياض العلماء، ج‏6، ص‏187; اعيان الشيعه، ج‏8، ص‏221; فوائد الرضويه، ص‏278.

[93] - بحارالانوار، ج‏1، ص‏36.

[94] - فوائد الرضويه، ص‏277.

[95] - روضات الجنات، ج‏4، ص‏285.

[96] - لسان الميزان، ج‏4، ص‏225.

[97] - اعيان الشيعه، ج‏8، ص‏220.

[98] - رك: فهرست ابن نديم، ص‏219; جمهرة انساب العرب، ص‏198; معجم الادباء، ج‏13، ص‏90; تذكرة الحفاظ، ج‏3، ص‏857; العبر، ج‏2، ص‏269; سير اعلام النبلاء، ج‏15، ص‏569; لسان الميزان، ج‏4، ص‏224; دول الاسلام، ج‏1، ص‏167; فوات الوفيات، ج‏13، ص‏12; طبقات الشافعيه، ج‏3، ص‏456; نجوم الزاهره، ج‏3، ص‏315; كشف الظنون، ج‏1، ص‏78،166 و ج‏2، ص‏1658، 1664; شذرات الذهب، ج‏2، ص‏371; معجم المولفين، ج‏7، ص‏80; ايضاح المكنون، ج‏1، ص‏183; اعيان الشيعه، ج‏8، ص‏220; هدية العارفين، ج‏1، ص‏679; قاموس الرجال، ج‏6، ص‏469; الذريعة، ج‏3، ص‏347; منتهى المقال، ص‏212; منهج المقال ص‏231; تاسيس الشيعه، ص‏253; رجال نجاشى، ص‏178; الاعلام، ج‏4، ص‏277; روضات الجنات، ج‏4، ص‏283.

[99] - رك: تاسيس الشيعه، ص‏253; معجم الادباء، ج‏13، ص‏90; فهرست ابن نديم، ص‏219; رجال نجاشى، ص‏178; اعيان الشيعه، ج‏8، ص‏224; معجم المؤلفين، ج‏7، 80.

[100] - الاعلام، ج‏1، ص‏60; اعيان الشيعه، ج‏2، ص‏210.

[101] - فهرست طوسى، ص‏89.

[102] - تاريخ اصفهان، ص‏216.

[103] - الانساب، ج‏1، ص‏511.

[104] - معجم الادباء، ج‏1، ص‏294.

[105] - الوافى بالوفيات، ج‏6، ص‏21.

[106] - لسان الميزان، ج‏1، ص‏102.

[107] - الاعلام، ج‏1، ص‏60.

[108] - معجم المولفين، ج‏1، ص‏95.

[109] - معجم المصنفين، ص‏172.

[110] - تاسيس الشيعه، ص‏241; فهرست ابن نديم، ص‏89.

[111] - رجال نجاشى، ص‏186; الذريعه، ج‏2، ص‏412; تاسيس الشيعه، ص‏247.

[112] - معجم البلدان، ج‏3، ص‏362.

[113] - فهرست ابن نديم، ص‏220; تاسيس الشيعه، ص‏247; رجال نجاشى، ص‏186.

/ 1