چكيده
براى روحهاى عطشان و تشنگان حقايق، پس از قرآن مجيد منبعى فياضتر و ماخذى پربارتر و بابركتتر از نهجالبلاغه نمىشناسيم . موضوع بحث عبارتى است كه در صدر عهدنامه مالك اشتر آمده، و آن كلامى است كه وظايف مالك را بر مبناى محتواى عهدنامه به عنوان ضابطه كلى بيان مىكند، از جمله: «جباية خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها» كه خود تفصيلى استبراى كلام قبلى: «ولاة مصر» ، و اجمالى استبراى سخنان بعدى مواد عهدنامه . مالك، اين بزرگ ياور حضرت اميرالمؤمنين (ع) براى اجراى اين دستور آماده مىشود و با آن درايت و تدبيرى كه على (ع) در او سراغ دارد به جنگ نابسامانىهاى مصر مىرود، او مىرود نظام مالى آنجا را رونق بخشد و دشمن بدسگال را از مقابل براند و به رشد مردم آن ديار كمر بندد و آهنگ عمران و بارورى آن بلاد را نمايد، كه در حقيقت انتظار مردم از يك حكومت صالح، همين است . نويسنده در اين بحثبه مباحثى همچون حكومت، اهداف حكومت، وظايف حاكم و نحوه برخورد با مردم به نحو مستند و مستدل پرداخته است . مقدمه
در اسلام حكومتخاص خدا است . مردم را خدا آفريده و او نيازهايشان را مىداند و همه ضوابط تامينكننده نيازها را مىشناسد . جز او نه نمىداند و نه روا است در عرصه حكومت قدم نهد . «لله ملك السموات و الارض و ما فيهن، الا له الخلق و الامر» . همانا كه آفريدگارى خاص خدا است و فرمانروايى و حكومت نيز خاص اوست . ولى چون «ابى الله ان يجرى الامور الا بالاسباب» . سنت او بر اين قرار گرفته است كه كارها از كانال اسباب صورت پذيرد . چون چنين است، حكومت را به بندگان خاص تفويض فرموده است: «يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لاتتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله» . داود ترا جانشين خود در زمين قرار دادم، پس ميان مردم حكم به حق كن، از هوى و خواسته نفس پيروى مكن كه ترا از راه خدا منحرف مىكند . آرى اسلام، حكومت را حق خدا مىداند و آن را در دست مردم امرى تفويضى تلقى مىكند، تفويض به عنوان امانت كه باز هم حكم، حكم خدا است، و اموال در اين راه مال خدا و مردم هم عباد خدا هستند . اميرالمؤمنين على (ع) بر اين امانى بودن تاكيد دارد، در نامههايس اين معنى را به عمال و ماموران صدقات خاطرنشان مىكند و بر آن پاى مىفشارد، در نهجالبلاغه در نامههاى 5 و 26 و 40 و 41 و 42 و 71 و در اوائل نيمه دوم عهدنامه دقت كنيد، موضوع روشن خواهد شد . در نامه پنجم به «اشعث پسر قيس» مىگويد: «و ان عملك ليس لك بطعمة و لكنه في عنقك امانة» . اى اشعث پسر قيس، فرماندارى آذربايجان براى تو ناندانى نيست، بلكه امانتى استبر گردنت . و در نامه 26 به تحصيلدار زكات مىفرمايد: «و ان اعظم الخيانة خيانة الامة و افظع الغش غش الائمة» . به راستى بزرگترين خيانتها، خيانتبه مردم است، و زشتترين دغليها، دغلى به رهبران است . در نامه 41 به يكى از عمالش - ابن عباس - مىگويد: «اما بعد فانى كنت اشركتك فى امانتى» . ترا در امانتخويش شريك كردم . و بعد از عبارتى مىگويد: پس تو نه من - پسر عمت - را يارى كردى و نه وظيفه امانتدارى را ادا نمودى . در نامه 42 به عمر بن ابى سلمه عاملش در بحرين مىخوانيم: «فلقد احسنت الولاية و اديت الامانة» تو تحقيقا امر ولايت و كارگزارى را خوب انجام دادى و اداى امانت نمودى و در همين عهدنامه مىفرمايد: «امر معيشت كارمندانت را تامين كن تا در روزى كه با فرمانت مخالفت مىكنند يا در مانتتخيانت مىورزند ترا بر آنها حجتباشد» . در نامه 71 به منذر ابن ابى الجارود كه از خيانتش گزارشى رسيده با پرخاشى تند مىنويسد: «و لئن كان ما بلغني عنك حقا لجمل اهلك و شسع نعلك خير منك» . اگر گزارشى كه از تو به من رسيده، راستباشد هر آينه شتر به كار رفته در كار خاندانت و بند كفشت از تو بهترند . و اين چنين ادامه مىدهد: «و من كان بصفتك فليس باهل ان يسد به ثغر او ينفذ به امر او يعلى له قدر او يشرك في امانة» . و كسى كه بر صفت و حالت تو باشد صلاحيت ندارد كه حفاظت مرزى يا اجراى امرى را به او واگذارند، و پايه بلندش دهند و يا در امانتشريكش كنند . هدف اين حكومت و جهت اين امانت احياى حق و از ميان بردن باطل است و مىتوان گفتحتى عدل را هم كه گاه ضميمه حق مىكنند و حق و عدل را با هم به كار مىبرند، راهى استبراى تمييز و تثبيتحق . كوتاه سخن آنكه هدف حكومتحق است، و برپايى آن، و در روابط مردم، حق يعنى آنچه كه استحقاق آن را دارند و بايد بر ميزان قسط به آنها داده شود . ايشان در نامه 66 به ابن عباس مىفرمايد: «فلا يكن افضل ما نلت في نفسك من دنياك بلوغ لذة او شفاء غيظ و لكن اطفاء باطل او احياء حق» . نبايد در نظرت برترين نتيجه عملت، دل خوش كردن به لذت باشد يا دل خنك كردن به انتقام . (يعنى اين هدفى استحيوانى، مناسب طبع درندگان است و مطابق طبع انسان و ارزشهايش نيست) . خداوند در كارهايش حق را تثبيت مىكند و باطل را محو: «ليحق الحق و يبطل الباطل» پس امانتدار او هم بايد چنين باشد . محور، حق است و برپايى آن . اجازه دهيد در اينجا از جلو حق سدى را بردارم، سدى كه از عاطفه پرشور و گدازان تغذيه مىكند . عاطفهاى به راستى در خور تحسين و شايان هرگونه ارج و قدر، عاطفه دلسوزى براى مستضعفان . آن سد جانبدارى همهجانبه از مستضعفان و محرومان است، و اين واژه امروز پربارترين واژه است و الهامبخشترين كلمه در دعوتها و فراخوانىها، و بجاست كه از اين محرومان تاريخ، از اين هميشه شلاقخوردههاى روزگار، از اين نگونبختهاى سراسر دورانهاى مستكبران و روزگاران سياه مترفين، حمايتشود، حمايتى كه ديگر گرسنهاى نماند، ديگر محرومى نبينيم . اما چگونه حمايتشوند، حمايت مبهم و چشمبسته و بىملاك، ابدا هرگز، حمايت در پرتو حق . بله حق، چرا كه حق هم غالبا به جانب اينها است، به اكثريت قريب به اتفاق با اينها است، اما ملاك نه اين عاطفه سوزان است، بلكه تنها و تنها حق است . حتى بر اين عاطفه يكى دو عاطفه ديگر ضميمه كنيد باز هم معيار حق است، اضافه كنيد عاطفه حاد ديگرى را، عاطفه پيوند خويشاوندى را، پيوند نزديك نزديكتر را، پدر را، مادر را، بلكه عاطفه داغترى را عاطفه خود دوستى، آنگاه گوش فرا داريم و بشنويم بانگ رساى هدايت را كه فرمود: «يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله و لو على انفسكم او الوالدين و الاقربين ان يكن غنيا او فقيرا فالله اولى بهما فلاتتبعوا الهوى ان تعدلوا» . [1] «هان اى مؤمنان! پيوسته عدل را برپا كنيد و براى خدا (به حق) شهادت دهيد گرچه خود يا پدر و مادر يا خويشانتان زيانمند شويد، اگر هم غنى يا فقير باشند كار نداشته باشيد، خدا اولى است . مبادا پيروى هوا كنيد و از عدل بمانيد!» . مىبينيم دل سوزاندن براى فقيران هم اگر برخلاف حق باشد، هوا ناميده مىشود، همانگونه كه طمع بستن در مال غنى، به عبارت ديگر نه قدرت ستائى نه نوحهسرائى فقط و فقط حقجوئى و حقگزارى، اينجانب بزرگتر از اين امتيازى براى حكومت نمىبينم كه حتى پايبند اين عاطفه پرشور هم نمىشود و نداى «و لاتاخذكم بهما رافة فى دين الله» و نظريش را سر مىدهد بانگ مىزند كه: اى متنفران از جور، سازش ناپذيران با جائران، از چاه عواطف هم بدر آئيد و تنها براى حق و احقاق حق ره پوئيد . مسئولان حكومتبراى دستيابى به اين هدف موظفند به خود بپردازند خود را پيراسته كرده و بسازند، از غرور و قدرت بهراسند، از مرداب لذت برحذر باشند، از افتادن در دام هوا بهوش باشند . خود و ارزشهاى خود را سهل و آسان و بىدريغ در انجام واجبات بذل كنند و جز به ثواب الهى دل نبندند و جز از كيفرش بيم ندارند . با هم بخشى از نامه 59 را، كه خطاب به اسود بن قطيبه سرپرست ارتش حلوان است، بخوانيم: «اما بعد فان الوالي اذا اختلف هواه منعه ذلك كثيرا من العدل فليكن امر الناس عندك في الحق سواء فانه ليس في الجور عوض من العدل فاجتنب ما تنكر امثاله و ابتذل نفسك فيما افترض الله عليك راجيا ثوابه و متخوفا عقابه» . [2] - اختلاف به رفت و آمد هم گفته مىشود - ، به راستى كه وقتى خواستههاى والى اختلاف كند، در دل و رفت و آمد كند، در بسيارى از موارد او را از عدل بازمىدارد، مىبايد مردم نزد تو در حق برابر باشند (هر كه، از هر جا، با هر صفت، با هر سمت، همه جا رعايت عدل كن) جور جانشين عدل نمىشود، جاى عدل خالى مىماند . پس دورى كن از آنچه امثالش را ناپسند مىشمارى و خود را سهل و آسان و بىحساب در اختيار واجبات الهى بگذار . جز به ثوابش دل نبند و جز از عقابش بيم مدار» . اكنون به اصل بحث مىپردازيم:1 - جمعآورى ماليات
جباية خراجها، جبايه به معنى جمعآورى است و خراج مالياتى است كه دولت طبق مقررات از مردم مىگيرد و در مصارف لازم دستگاه حكومتخرج مىكند . قوام حكومت از ارتش تا كارمند دونپايه به خراج است، و قوام خراج به توليد، هر چه سطح توليد بالا رود و بازده زيادتر شود خراج فزونى مىگيرد و كار دولت رونق مىيابد، و در عكس قضيه نتيجه هم عكس خواهد بود، از اينرو لازم است امكانات توليد گسترش يابد، نشاط و روحيه توليدگران تقويتشود تا به نظام حاكم دل بندند و به عدل و درستى نظام اميدوار گردند . لذا بر مسئولان است كه به ريشهها و پايههاى خراج بيشتر اهتمام ورزند و براى سود عاجل به خود چشم ندوزند و مردم را در تنگنا قرار ندهد و در بروز بليههاى طبيعى و آفات با توليدگران همدلى كنند از خراجشان بكاهند و آنان را به نسيم لطفشان بنوازند تا دلگرم به كار همتبندند و براى عمران همه جانبه و گسترده كشور بكوشند . اكنون به رهنمود اميرالمؤمنين عليهالسلام گوش فرا مىدهيم: اى مالك! به امر خراج رسيدگى كن به گونهاى كه به صلاح خراج و خراجگزاران باشد، چه اصلاح ديگران در گرو اصلاح خراج و خراجپردازان است، اين اصل است و آنها فرعند، اين مام است و آنها فرزندند . همه بر خوان بىدريغ اين توليدگران ميهمانند و جيرهخوار، پس دست ميزبان را بازگذار . اى مالك اشتر به عمران زمين بيشتر بينديش تا به خراج، بايد بدانى كه خراج حاصل نمىشود جز به عمران و هر كه بىعمران به خراج كمر بندد، بلاد را ويران مىكند و مردم را به نابودى مىكشاند و خود نيز ديرى نپايد كه از پاى درآيد . اگر اين توليدگران (و در حقيقت ميزبانان) از سنگينى خراج شكايت كنند يا از بروز حادثهاى سماوى مثل تگرگ، يا از خشكيدن قنات، يا كمى باران يا به خاطر به زير آب رفتن يا دير رسيدن آب، كشتزارها ويران شود، از خراجشان بكاه، به گونهاى كه كارشان اصلاح و ضايعه ترميم شود، و اين بر تو گران نيايد كه اين خود يك نوع سرمايهگذارى است كه مالا كشورت را آباد مىكند و حكومت را شكوه مىبخشد، و در اين صورت مردمان ثناگويتشوند و تو خود نيز از گسترش عدالت دلشاد مىگردى و با اين نوازش كه به منزله استراحت جان كوفته آنان است، تجديد قوا مىكنند و با اين عدل و نرمشى كه انجام مىدهى اعتمادشان كسب مىشود، و اميد است كه در حوادث ناگوار پشتيبانت گردند و سختىهاى تلخ را به شيرينى پذيرا شوند اين عمران است كه آنها را وادار مىكند بار سختىها را به دوش كشند و البته تنگنايىها و تنگدستىها به خرابى منتهى مىگردد، در واقع تنگنايىها از حرص ولاة براى گرد كردن اموال و نيز اشراف براى انباشتن آن و از بيمناك بودن به آينده خود و عبرت نگرفتن از سرنوشت پيشينيان است . مسئولان نه تنها در حوادث غمخوارى و همدردى مىكنند كه در حالات عادى اخذ خراج را با لطفى خاص و با مهربانى هر چه بيشتر انجام مىدهند، آنها مردمان را موشكافى و سئوالپيچ نمىكنند (البته امور اخلاقى بين مردم و مسئولان در سطحى متعال مبادله مىشود) آنها پرداختخراج را واجب و حقى الهى مىدانند و اينها هم خود را امينى مسئول و واسطه جانشين خدا در زمين، مىشمارند، و حد نازل لطف و مرحمت الهى را بر بندگانش اعمال مىكنند . اميرالمؤمنين على عليهالسلام به تحصيلدار زكوه (نامه 25) مىنويسد: «به نزد مردم همچنان با آرامش و وقار برو تا در ميانشان قرار بگيرى به آنها سلام كن سلام تمام (عزت مقام ترا نگيرد) از آن پس به بندگان خدا بگو كه مرا ولى و خليفه خدا به سوى شما فرستاده تا اگر از خدا حقى در اموالتان استبگيرم، آيا در اموالتان حقى براى خدا هست؟ على عليهالسلام مىفرمايد: اگر يكى از آنها گفت نه، ديگر مراجعه مكن، و اگر گفتبله همراهش برو، او را نترسان، تهديدش مكن و سخت نگير و تكليف شاق منما، طلا و نقرهاى كه مىدهد بگير، اگر دامى دارد بىاجازه بر دامش وارد مشو، چه او سهم بيشترى دارد . وقت ورود متجبر و درشتخو مباش، حيوانات را رم مده و ناراحت مكن و دل صاحبش را ميازار (مىبينيد كه اعمال مهر و عطوفت تا چه حد است) پس مال را به دو بخش قسمت كن، بگذار او هر كدام را مىخواهد بردارد، باقيمانده را باز به دو بخش تقسيم كند و همچنان آزادش بگذار، و اين كار را ادامه بده تا باقى مانده حق الله باشد! مال الله را به امينان و متعهدان بسپار، مال را مده مگر به آنكه به دينش وثوق دارى تا با مال مسلمين مدارا كند، يعنى با حيوانات به مدارا رفتار كند علوفه و آب بدهد، خستهشان نكند تا به ولى امر بسپارد» . اميرالمؤمنين اگر خيانتى احساس كند ديگر نه آشنا مىشناسد نه بيگانه، نه حساب فضل مىشناسد نه «عامر» را و نه «منذربن ابى الجاورد» را و ابن عباس را به باد عتاب مىگيرد و «زياد» تندخو را با بيان تازيانه گونهاش سخت مىكوبد . به «منذر» مىگويد اگر خيانتى كه از تو گزارش شده است درستباشد، شتر در خدمتخانوادهات، شتر آبكش و باركش و بند كفشت از تو بسى بهتر است . به كارگزار خود عتاب مىكند: «من ترا در امانتم شريك كردم و تو از روزگارى كه چهراش را به من عبوس كرده، استفاده نمودى و كردى آنچه كردى، نه پسر عمت را مساعدت كردى و نه در امانت، مراسم لازم را رعايت نمودى و تو «زياد بن ابيه» اگر خبر شوم كه از غنائم مسلمين چيزى فراچنگ آورده باشى كم يا زياد، چنانت مؤاخذه كنم كه بىپول و سنگينبار و حقير و بىرنگ و رونق گردى» . آرى مقتضى اين است كه كسى دستور على (ع) را بىاهميت تلقى نكند . «اخذ الله على العلماء الا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم» . «همانا خدابر عالمانى كه آرام نگيرند در برابر شكمبارگى ستمگر و گرسنگى ستمديده و از كنار جريان بىخيال بگذرد، سخت مىگيرد» .2 - جهاد با دشمن: «جهاد عدوها»
آيينى كه بنيان خويش را بر پايه عزت نهاده: «العزة لله و لرسوله و للمؤمنين» و صلاى تامين برترين پايگاه را براى گرويدگان سر داده: «و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين» و راه نفوذ كافران را بر آنها بسته «و لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا» نمىتواند از اين اهداف چشم بپوشد چون نقض غرض است كه چشم طمع مخالفان را همچنان باز و بر دوخته به منابع مؤمنان ببيند، لاجرم آنها را بسيج عمومى مىكند و دژى محكم براى مردم و شكوهى چشمگير براى ولاة مىسازد، و امنيتى هر چه مطمئنتر براى موصلات و فروغى خيرهكننده براى دين پى مىريزد . روشنتر بگويم جهاد را اساس بلكه اصل اساس مىشمارد و مردان لايق را موظف مىكند كه در اين باب اهتمام كنند، گرچه اسلام سر جبارى با ملل ديگر ندارد و آنها نيز در مقام ايذاء برنيامدهاند لذا اسلام دستبر و قسط به آنها مىدهد و بر اين مهم پا مىفشارد، و اما مىخواهد همين هم از موضع قدرت و از كانون عزت باشد «لو تدهن فيدهنون» را محكوم مىكند «والذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الا الله» را گرمترين و گرامىترين شعار بلكه عالىترين دستور مىداند، چنين آيينى را با چنان محتوايى سازش و نرمش ذلت نزيبد . به على بنگريد اين سرسلسله شجاعان و اين نامورترين نامآوران كه چگونه لايق مقتدر حقجو را مىستايد و ضعيف ناتوان را هر چند در ارزشهاى ديگر قوى باشد، نكوهش مىكند . به مردم مصر مىنويسد، (نامه 38) : يكى از بندگان خدا را كه در ايام مخوف دهشتبار به خواب نمىرود و سخت مواظب جريان امور است و در مقاومتبا دشمن سخن مقاوم و بىنكول است، و بر كفار از آتش سوزندهتر استيعنى مالك ابن حارث مذحجى را به سوى شما گسيل داشتم، حرفش را بشنويد و وقتى كه سخنش مطابق حق است امرش را اطاعت كنيد، مالك شمشيرى است از شمشيرهاى خدا نه كند نه بىاثر، و به فرستادن او به سوى شما، شما را بر خود ترجيح نهادم، او خيرخواه شما است و در مقابل دشمنانتان بسيار سختكوش و مقاوم است . بر كميل بن زياد نخعى با فضائلى كه دارد چون در قلمرو حكومتش سست آمده، عتاب مىكند: كسى كه قلمرو خويش را ضايع كند و عزم خود را متوجه به منطقه ديگر نمايد، در ساحتخود به استقبال عجز و ناتوانى رفته و چنين كسى جز راى بىنتيجه ندارد . اى كميل تو مىخواهى به قرقيسا حمله برى؟ تو كه نيروگاههاى مركز خويش را به تعطيل كشاندهاى و آنجا ديگر نه پاسدارى دارد و نه كسى كه دشمن را از حريمش براند . چنين رايى راى پراكنده و بىثمرى است . نتيجه اينكه، تو براى دستيابى دشمنان نسبتبه دوستانت پلى گشتهاى، نه در بازوانت توانى است و نه در حريمت مهابتى . جهاد كه حارس عزت ميهن است متكفل زدودن هرگونه خوارى و زبونى است چه از دشمن كافر و چه از شر بر مسلمان، مردم بايد در ظل جهاد از هر حيث آسوده خاطر باشند . از اينرو است كه بزرگ محقق فقيه، «كاشف الغطاء» در كتاب «كشف الغطاء» خود به همين محتواى جهاد پرداخته و كسب شرائط مختلف آن را به پنج نوع تقسيم نموده است . 1 - در برابر هجوم كفار بر اراضى مسلمين . 2 - در برابر اشرارى كه قصد جان و عرض مسلمانان را دارند . 3 - براى كمك به مسلمانانى كه در چنگ كفار گرفتارند . 4 - براى راندن كفار مستولى بر سرزمينهاى مسلمين كه بيم شكستشان است . 5 - براى دعوت كفار به اسلام كه البته اين قسم اخير را منوط به وجود حضور امام معصوم مىداند و هم مشروط به اينكه زيبايىهاى اسلام گوشزد شود به كينهتوزى ناگهان حمله برند، و آنگهى چون مبارزه روى اصول مكتب است، بىرحمى و قساوت و درندگى، در اين زمينه محكوم است . بايد ضعيفان را حمايت كنند، پشت كرده از معركه را نكشند، مجروح را نابود ننمايند، و با تسليمشدهاى كه از دفاع خود عاجز مانده درگير نشوند، زنان را متوحش نسازند گرچه فرياد كنند و امراء را به باد فحش نگيرند . [3]3 - استصلاح اهلها
اصلاح و رشد مردم و بالنده كردن ارزشهايشان، اعم از مادى و معنوى، روحى و جسمى از اهم وظائف حكومت است و آيه «يزكيهم» دستور كار نبوت، پرتوافكن اين امور است كه در خطبه 34 اشاره شده است: «ايها الناس ان لي عليكم حقا و لكم علي حق فاما حقكم علي فالنصيحة لكم و توفير فيئكم عليكم و تعليمكم كيلا تجهلوا و تاديبكم كيما تعلموا» . «اى مردم براى من و شما حقوق متقابلى است از من بر شما و از شما بر من، اما حق شما بر من خيرخواهى نسبتبه شما و حقوق شما را از غنائم به تمام و كمال پرداختن و آموزش دادن شما كه نادان نمانيد و تاديب و پرورشتان تا به آموزش روى آوريد» . حاكم در حكومت امانتدار الهى است و حكومت اصالتا از آن خدا است، حاكم آن مهر و محبت الهى را درباره مردم بايد اجراء كند، يعنى بايد آن را در حد نازلى رعايت كند، نزديكترين آن مهر والدين به فرزند است . على عليهالسلام مىفرمايد: «ثم تفقد من امورهم ما يتفقد الوالدان من ولدهما و لا يتفاقمن في نفسك شيء قويتهم به . . .» . اى مالك به امور مردم رسيدگى كن همانگونه كه پدر و مادر به امور فرزند رسيدگى مىكنند . مبادا آنچه در راه تقويتشان مصرف كردى در برت بزرگ آيد و سنگين بنمايد لطف و مهرى كه در ديدارت روا دارى هر چند كم، كوچك مشمار، اين لطف آنها را به خيرخواهى و حسن ظن وامى دارد و با اتكال به انجام دادن كارهاى بزرگ، از لطفهاى كوچك دستبرمدار . اين مراحم را نقشى است مؤثر و سودمند همانگونه كه كارهاى درست را موقعيتى است اهمالناپذير، هر يك چون چشم و خط و خال و ابرو به جاى خويش نيكو است .» حاكم در امور حقوقى بايد قاطع باشد همه را به يك چشم بنگرد . «فليكن امر الناس عندك في الحق سواء فانه ليس في الجور عوض من العدل» . «همه را از عدل بهرهمند كن . جور جاى عدل را پر نخواهد كرد، بهترين كارها در نظرش كارهايى باشد كه در احقاق حق، پرمايه و در فراگيرى عدل، پردامنه و در خرسند ساختن اكثريت مردم، عاملى مؤثر باشد، بترس از ناخشنودى عامه مردم كه خرسندى خاصه را هم به باد فنا مىدهد و اگر آنها خشنود شدند از بهانهجويى خاصان بيم مدار . تمايلتبه مردم باشد و گرايشتبه آنها، آنان استوانه دينند و پايگاه مسلمين و مخزن قدرت در برابر اعداء هستند» . على را ببينيد چگونه به پابرهنهها توجه كرده، استقلال اصيل ملتها را از اين رهگذر گوشزد مىكند، كاش سياستمداران خفته چند لحظهاى بيدار مىشدند و به اين كشف بزرگ واقف مىشدند و از دريوزگى خلاص مىگشتند و خود و ملتى را تسليم جنايتكاران تاريخ نمىكردند با اتكال بر مردم است كه زنجيرهاى اسارت گسيخته مىشود، بندها آزاد مىشود و استعدادهاى محبوس به حريت و بالندگى مىرسند، مدينه كوچك، مدائن و روم را در هم مىنوردد و باشكوهترين دولت را در پهنه گيتى پى مىريزد . مسئولان بايد مردم را پشتوانه كارهاى خود قرار دهند بىدريغ به ايشان خدمت كنند . «ابتذل نفسك فيما افترض الله عليك» . [4] خود را ارزان در عرصه وظائف بگذار حاجات مردم را در همان روز عرضه برآور، كار امروز را به فردا ميفكن، هر روزى را كارى است و هر كارى در ظرفيت روز خود مىگنجد . در اسلام حاكم در دسترس مردم قرار مىگيرد هر چند در هنگام حركت ارتش باشد . على (ع) مىفرمايد: من در ميان ارتشم، اگر مظالمى داريد يا تضررى از برخورد ارتش عارض شد، خبرم كنيد . [5] به عبدالله بن عباس مىگويد: «سع الناس بوجهك و مجلسك و حكمك» . [6] فيض نگاه و جلوس حكمت را همگانى نما كه ويژه گروه خاصى نباشد . به قثم بن عباس (نامه 67) مىنويسد: «اجلس لهم العصرين فافت المستفتي و علم الجاهل و ذاكر العالم و لا يكن لك الى الناس سفير الا لسانك و لا حاجب الا وجهك و لا تحجبن ذا حاجة عن لقائك بها» . [7] «براى مردم مكه صبح و عصر جلسه برپا كن، طالبان فتوا را فتوى ده جاهلان را بياموز، با عالمان بساط مذاكره بگستر، سفيرت با مردم، تنها زبانتباشد، و دربانت چهرهات، از ارباب حاجت رومپوش» . به مالك مىگويد: «موانع را حتى از دلها بردار يعنى اگر بدگمان شدند عذر خود را روشن بيان كن» . باز به مالك مىگويد: از مردمت در احتجاب نباش كه اين تنگدلى و قلتحوصله را مىرساند، وانگهى از جريان امور غافل مشو، از قافله عقب مىمانى، اطاعت كم مىشود مطالب كوچك را بزرگ مىنمايد و بزرگ را كوچك، زشت، زيبا و زيبا، زشت مىشود حق به باطل مىآميزد، حاكم كه معصوم نيست، بشرى است از بشرها و فردى است از اين مردم، كار مردم را دست كم مگير فضل صاحبان فضل را بشناس، كار كسى را به ديگرى نسبت مده و از بهاى كارى مكاه و به صاحب كار بيش از حد بها مده، اضافه كار به نامور يا گمنام از ميزان عدالت دور فكند» . نظير اين را هم در ارزيابى فرموده است: «وانظر الى ما قال و لاتنظر الى من قال» . اين بود گشت و گذارى از حقوق مدنى و ادبى مردم مشتى از خرمن، نمونهاى از خروار و اما حقوق مالى و مادى كه بسط سخن بيشتر است و فرياد على عليهالسلام بسى بلندتر به رنج ديدگان تاريخ و به تازيانه خوردگان محروم توجهى عميق و چشمگير دارد . به مالك مىگويد: «كارمندانت را زير نظر بگير احيانا طمع و خستى در آنهاست كه براى مردم زيانبار است» . اگر على (ع) بر خيانت عاملى وقوف بيابد، سراپا فرياد و در امر مردم دقيق مىشود و بر متصديان كار مىخروشد، تا آنجا كه عامل خيانتكار را از شتر بكار گرفته و از بند كفش پستتر مىداند و به مصادره اموال و سلب حيثيت تهديد مىنمايد . حتى عمل گذشتگان را هم زير ذرهبين مىنهد اگر در بيتالمال تصرفى به خطا صورت گرفته باشد آن را برمىگرداند اگر چه مهر زن يا بهاى كنيز شده باشد . مىگويد پيمانى بر عاملان است كه در برابر شكمبارگى ستمكاران آرام نگيرند و همچنين در برابر گرسنگى ستمكشان، حتى خود در عهد حكومتبه نازلترين وجه زندگى مىكند كه همدردى با محرومان تاريخ را عملى كند و بدينگونه از فشار بكاهد، بعنوان حسن ختام به كلام يكى از عالمان نامدار قرن اول كه سخت مجذوب على (ع) شده توجه كنيد كه مىگويد: «در كودكى بر دوش پدر در نماز جمعه استماع خطبه مىنمودم، على را ديدم در اثناء خطبه پيراهن خود را تكان مىدهد از پدر جويا شدم، گفت: على همين يك پيراهن را دارد و شسته، هنوز خوب خشك نشده نمناك است، بادش مىدهد كه خشك شود» .[1] - نساء، آيه 135 . [2] - نساء، آيه 135 . [3] - در اين زمينه توجه خوانندگان را به نامه 14 نهجالبلاغه معطوف مىنماييم . [4] - نهجالبلاغه، ن 59 . [5] - همان، ن 60 . [6] - همان، نام 76 . [7] - همان، ن 67 .