چكيده - اصول چهارگانه حکومت از دیدگاه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اصول چهارگانه حکومت از دیدگاه نهج البلاغه - نسخه متنی

ابوالقاسم خزعلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چكيده

براى روحهاى عطشان و تشنگان حقايق، پس از قرآن مجيد منبعى فياض‏تر و ماخذى پربارتر و بابركت‏تر از نهج‏البلاغه نمى‏شناسيم .

موضوع بحث عبارتى است كه در صدر عهدنامه مالك اشتر آمده، و آن كلامى است كه وظايف مالك را بر مبناى محتواى عهدنامه به عنوان ضابطه كلى بيان مى‏كند، از جمله:

«جباية خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها»

كه خود تفصيلى است‏براى كلام قبلى: «ولاة مصر» ، و اجمالى است‏براى سخنان بعدى مواد عهدنامه . مالك، اين بزرگ ياور حضرت اميرالمؤمنين (ع) براى اجراى اين دستور آماده مى‏شود و با آن درايت و تدبيرى كه على (ع) در او سراغ دارد به جنگ نابسامانى‏هاى مصر مى‏رود، او مى‏رود نظام مالى آنجا را رونق بخشد و دشمن بدسگال را از مقابل براند و به رشد مردم آن ديار كمر بندد و آهنگ عمران و بارورى آن بلاد را نمايد، كه در حقيقت انتظار مردم از يك حكومت صالح، همين است .

نويسنده در اين بحث‏به مباحثى همچون حكومت، اهداف حكومت، وظايف حاكم و نحوه برخورد با مردم به نحو مستند و مستدل پرداخته است .

مقدمه

در اسلام حكومت‏خاص خدا است . مردم را خدا آفريده و او نيازهايشان را مى‏داند و همه ضوابط تامين‏كننده نيازها را مى‏شناسد . جز او نه نمى‏داند و نه روا است در عرصه حكومت قدم نهد .

«لله ملك السموات و الارض و ما فيهن، الا له الخلق و الامر» .

همانا كه آفريدگارى خاص خدا است و فرمانروايى و حكومت نيز خاص اوست .

ولى چون «ابى الله ان يجرى الامور الا بالاسباب‏» . سنت او بر اين قرار گرفته است كه كارها از كانال اسباب صورت پذيرد . چون چنين است، حكومت را به بندگان خاص تفويض فرموده است:

«يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لاتتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله‏» .

داود ترا جانشين خود در زمين قرار دادم، پس ميان مردم حكم به حق كن، از هوى و خواسته نفس پيروى مكن كه ترا از راه خدا منحرف مى‏كند .

آرى اسلام، حكومت را حق خدا مى‏داند و آن را در دست مردم امرى تفويضى تلقى مى‏كند، تفويض به عنوان امانت كه باز هم حكم، حكم خدا است، و اموال در اين راه مال خدا و مردم هم عباد خدا هستند .

اميرالمؤمنين على (ع) بر اين امانى بودن تاكيد دارد، در نامه‏هايس اين معنى را به عمال و ماموران صدقات خاطرنشان مى‏كند و بر آن پاى مى‏فشارد، در نهج‏البلاغه در نامه‏هاى 5 و 26 و 40 و 41 و 42 و 71 و در اوائل نيمه دوم عهدنامه دقت كنيد، موضوع روشن خواهد شد . در نامه پنجم به «اشعث پسر قيس‏» مى‏گويد:

«و ان عملك ليس لك بطعمة و لكنه في عنقك امانة‏» .

اى اشعث پسر قيس، فرماندارى آذربايجان براى تو ناندانى نيست، بلكه امانتى است‏بر گردنت .

و در نامه 26 به تحصيلدار زكات مى‏فرمايد:

«و ان اعظم الخيانة خيانة الامة و افظع الغش غش الائمة‏» .

به راستى بزرگترين خيانتها، خيانت‏به مردم است، و زشت‏ترين دغليها، دغلى به رهبران است .

در نامه 41 به يكى از عمالش - ابن عباس - مى‏گويد:

«اما بعد فانى كنت اشركتك فى امانتى‏» .

ترا در امانت‏خويش شريك كردم .

و بعد از عبارتى مى‏گويد: پس تو نه من - پسر عمت - را يارى كردى و نه وظيفه امانتدارى را ادا نمودى .

در نامه 42 به عمر بن ابى سلمه عاملش در بحرين مى‏خوانيم:

«فلقد احسنت الولاية و اديت الامانة‏»

تو تحقيقا امر ولايت و كارگزارى را خوب انجام دادى و اداى امانت نمودى

و در همين عهدنامه مى‏فرمايد: «امر معيشت كارمندانت را تامين كن تا در روزى كه با فرمانت مخالفت مى‏كنند يا در مانتت‏خيانت مى‏ورزند ترا بر آنها حجت‏باشد» .

در نامه 71 به منذر ابن ابى الجارود كه از خيانتش گزارشى رسيده با پرخاشى تند مى‏نويسد:

«و لئن كان ما بلغني عنك حقا لجمل اهلك و شسع نعلك خير منك‏» .

اگر گزارشى كه از تو به من رسيده، راست‏باشد هر آينه شتر به كار رفته در كار خاندانت و بند كفشت از تو بهترند .

و اين چنين ادامه مى‏دهد:

«و من كان بصفتك فليس باهل ان يسد به ثغر او ينفذ به امر او يعلى له قدر او يشرك في امانة‏» .

و كسى كه بر صفت و حالت تو باشد صلاحيت ندارد كه حفاظت مرزى يا اجراى امرى را به او واگذارند، و پايه بلندش دهند و يا در امانت‏شريكش كنند .

هدف اين حكومت و جهت اين امانت احياى حق و از ميان بردن باطل است و مى‏توان گفت‏حتى عدل را هم كه گاه ضميمه حق مى‏كنند و حق و عدل را با هم به كار مى‏برند، راهى است‏براى تمييز و تثبيت‏حق . كوتاه سخن آنكه هدف حكومت‏حق است، و برپايى آن، و در روابط مردم، حق يعنى آنچه كه استحقاق آن را دارند و بايد بر ميزان قسط به آنها داده شود .

ايشان در نامه 66 به ابن عباس مى‏فرمايد:

«فلا يكن افضل ما نلت في نفسك من دنياك بلوغ لذة او شفاء غيظ و لكن اطفاء باطل او احياء حق‏» .

نبايد در نظرت برترين نتيجه عملت، دل خوش كردن به لذت باشد يا دل خنك كردن به انتقام . (يعنى اين هدفى است‏حيوانى، مناسب طبع درندگان است و مطابق طبع انسان و ارزشهايش نيست) .

خداوند در كارهايش حق را تثبيت مى‏كند و باطل را محو: «ليحق الحق و يبطل الباطل‏» پس امانتدار او هم بايد چنين باشد . محور، حق است و برپايى آن . اجازه دهيد در اينجا از جلو حق سدى را بردارم، سدى كه از عاطفه پرشور و گدازان تغذيه مى‏كند . عاطفه‏اى به راستى در خور تحسين و شايان هرگونه ارج و قدر، عاطفه دلسوزى براى مستضعفان . آن سد جانبدارى همه‏جانبه از مستضعفان و محرومان است، و اين واژه امروز پربارترين واژه است و الهام‏بخش‏ترين كلمه در دعوت‏ها و فراخوانى‏ها، و بجاست كه از اين محرومان تاريخ، از اين هميشه شلاق‏خورده‏هاى روزگار، از اين نگون‏بخت‏هاى سراسر دوران‏هاى مستكبران و روزگاران سياه مترفين، حمايت‏شود، حمايتى كه ديگر گرسنه‏اى نماند، ديگر محرومى نبينيم . اما چگونه حمايت‏شوند، حمايت مبهم و چشم‏بسته و بى‏ملاك، ابدا هرگز، حمايت در پرتو حق . بله حق، چرا كه حق هم غالبا به جانب اينها است، به اكثريت قريب به اتفاق با اينها است، اما ملاك نه اين عاطفه سوزان است، بلكه تنها و تنها حق است . حتى بر اين عاطفه يكى دو عاطفه ديگر ضميمه كنيد باز هم معيار حق است، اضافه كنيد عاطفه حاد ديگرى را، عاطفه پيوند خويشاوندى را، پيوند نزديك نزديك‏تر را، پدر را، مادر را، بلكه عاطفه داغترى را عاطفه خود دوستى، آنگاه گوش فرا داريم و بشنويم بانگ رساى هدايت را كه فرمود:

«يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله و لو على انفسكم او الوالدين و الاقربين ان يكن غنيا او فقيرا فالله اولى بهما فلاتتبعوا الهوى ان تعدلوا» . [1]

«هان اى مؤمنان! پيوسته عدل را برپا كنيد و براى خدا (به حق) شهادت دهيد گرچه خود يا پدر و مادر يا خويشانتان زيانمند شويد، اگر هم غنى يا فقير باشند كار نداشته باشيد، خدا اولى است . مبادا پيروى هوا كنيد و از عدل بمانيد!» .

مى‏بينيم دل سوزاندن براى فقيران هم اگر برخلاف حق باشد، هوا ناميده مى‏شود، همانگونه كه طمع بستن در مال غنى، به عبارت ديگر نه قدرت ستائى نه نوحه‏سرائى فقط و فقط حق‏جوئى و حق‏گزارى، اينجانب بزرگتر از اين امتيازى براى حكومت نمى‏بينم كه حتى پايبند اين عاطفه پرشور هم نمى‏شود و نداى «و لاتاخذكم بهما رافة فى دين الله‏» و نظريش را سر مى‏دهد بانگ مى‏زند كه: اى متنفران از جور، سازش ناپذيران با جائران، از چاه عواطف هم بدر آئيد و تنها براى حق و احقاق حق ره پوئيد .

مسئولان حكومت‏براى دستيابى به اين هدف موظفند به خود بپردازند خود را پيراسته كرده و بسازند، از غرور و قدرت بهراسند، از مرداب لذت برحذر باشند، از افتادن در دام هوا بهوش باشند . خود و ارزشهاى خود را سهل و آسان و بى‏دريغ در انجام واجبات بذل كنند و جز به ثواب الهى دل نبندند و جز از كيفرش بيم ندارند .

با هم بخشى از نامه 59 را، كه خطاب به اسود بن قطيبه سرپرست ارتش حلوان است، بخوانيم:

«اما بعد فان الوالي اذا اختلف هواه منعه ذلك كثيرا من العدل فليكن امر الناس عندك في الحق سواء فانه ليس في الجور عوض من العدل فاجتنب ما تنكر امثاله و ابتذل نفسك فيما افترض الله عليك راجيا ثوابه و متخوفا عقابه‏» . [2]

- اختلاف به رفت و آمد هم گفته مى‏شود - ، به راستى كه وقتى خواسته‏هاى والى اختلاف كند، در دل و رفت و آمد كند، در بسيارى از موارد او را از عدل بازمى‏دارد، مى‏بايد مردم نزد تو در حق برابر باشند (هر كه، از هر جا، با هر صفت، با هر سمت، همه جا رعايت عدل كن) جور جانشين عدل نمى‏شود، جاى عدل خالى مى‏ماند . پس دورى كن از آنچه امثالش را ناپسند مى‏شمارى و خود را سهل و آسان و بى‏حساب در اختيار واجبات الهى بگذار . جز به ثوابش دل نبند و جز از عقابش بيم مدار» .

اكنون به اصل بحث مى‏پردازيم:

1 - جمع‏آورى ماليات

جباية خراجها، جبايه به معنى جمع‏آورى است و خراج مالياتى است كه دولت طبق مقررات از مردم مى‏گيرد و در مصارف لازم دستگاه حكومت‏خرج مى‏كند . قوام حكومت از ارتش تا كارمند دون‏پايه به خراج است، و قوام خراج به توليد، هر چه سطح توليد بالا رود و بازده زيادتر شود خراج فزونى مى‏گيرد و كار دولت رونق مى‏يابد، و در عكس قضيه نتيجه هم عكس خواهد بود، از اينرو لازم است امكانات توليد گسترش يابد، نشاط و روحيه توليدگران تقويت‏شود تا به نظام حاكم دل بندند و به عدل و درستى نظام اميدوار گردند . لذا بر مسئولان است كه به ريشه‏ها و پايه‏هاى خراج بيشتر اهتمام ورزند و براى سود عاجل به خود چشم ندوزند و مردم را در تنگنا قرار ندهد و در بروز بليه‏هاى طبيعى و آفات با توليدگران همدلى كنند از خراجشان بكاهند و آنان را به نسيم لطفشان بنوازند تا دلگرم به كار همت‏بندند و براى عمران همه جانبه و گسترده كشور بكوشند .

اكنون به رهنمود اميرالمؤمنين عليه‏السلام گوش فرا مى‏دهيم:

اى مالك! به امر خراج رسيدگى كن به گونه‏اى كه به صلاح خراج و خراجگزاران باشد، چه اصلاح ديگران در گرو اصلاح خراج و خراج‏پردازان است، اين اصل است و آنها فرعند، اين مام است و آنها فرزندند . همه بر خوان بى‏دريغ اين توليدگران ميهمانند و جيره‏خوار، پس دست ميزبان را بازگذار .

اى مالك اشتر به عمران زمين بيشتر بينديش تا به خراج، بايد بدانى كه خراج حاصل نمى‏شود جز به عمران و هر كه بى‏عمران به خراج كمر بندد، بلاد را ويران مى‏كند و مردم را به نابودى مى‏كشاند و خود نيز ديرى نپايد كه از پاى درآيد .

اگر اين توليدگران (و در حقيقت ميزبانان) از سنگينى خراج شكايت كنند يا از بروز حادثه‏اى سماوى مثل تگرگ، يا از خشكيدن قنات، يا كمى باران يا به خاطر به زير آب رفتن يا دير رسيدن آب، كشتزارها ويران شود، از خراجشان بكاه، به گونه‏اى كه كارشان اصلاح و ضايعه ترميم شود، و اين بر تو گران نيايد كه اين خود يك نوع سرمايه‏گذارى است كه مالا كشورت را آباد مى‏كند و حكومت را شكوه مى‏بخشد، و در اين صورت مردمان ثناگويت‏شوند و تو خود نيز از گسترش عدالت دلشاد مى‏گردى و با اين نوازش كه به منزله استراحت جان كوفته آنان است، تجديد قوا مى‏كنند و با اين عدل و نرمشى كه انجام مى‏دهى اعتمادشان كسب مى‏شود، و اميد است كه در حوادث ناگوار پشتيبانت گردند و سختى‏هاى تلخ را به شيرينى پذيرا شوند اين عمران است كه آنها را وادار مى‏كند بار سختى‏ها را به دوش كشند و البته تنگنايى‏ها و تنگدستى‏ها به خرابى منتهى مى‏گردد، در واقع تنگنايى‏ها از حرص ولاة براى گرد كردن اموال و نيز اشراف براى انباشتن آن و از بيمناك بودن به آينده خود و عبرت نگرفتن از سرنوشت پيشينيان است .

مسئولان نه تنها در حوادث غمخوارى و همدردى مى‏كنند كه در حالات عادى اخذ خراج را با لطفى خاص و با مهربانى هر چه بيشتر انجام مى‏دهند، آنها مردمان را موشكافى و سئوال‏پيچ نمى‏كنند (البته امور اخلاقى بين مردم و مسئولان در سطحى متعال مبادله مى‏شود) آنها پرداخت‏خراج را واجب و حقى الهى مى‏دانند و اينها هم خود را امينى مسئول و واسطه جانشين خدا در زمين، مى‏شمارند، و حد نازل لطف و مرحمت الهى را بر بندگانش اعمال مى‏كنند .

اميرالمؤمنين على عليه‏السلام به تحصيلدار زكوه (نامه 25) مى‏نويسد:

«به نزد مردم همچنان با آرامش و وقار برو تا در ميانشان قرار بگيرى به آنها سلام كن سلام تمام (عزت مقام ترا نگيرد) از آن پس به بندگان خدا بگو كه مرا ولى و خليفه خدا به سوى شما فرستاده تا اگر از خدا حقى در اموالتان است‏بگيرم، آيا در اموالتان حقى براى خدا هست؟ على عليه‏السلام مى‏فرمايد: اگر يكى از آنها گفت نه، ديگر مراجعه مكن، و اگر گفت‏بله همراهش برو، او را نترسان، تهديدش مكن و سخت نگير و تكليف شاق منما، طلا و نقره‏اى كه مى‏دهد بگير، اگر دامى دارد بى‏اجازه بر دامش وارد مشو، چه او سهم بيشترى دارد . وقت ورود متجبر و درشت‏خو مباش، حيوانات را رم مده و ناراحت مكن و دل صاحبش را ميازار (مى‏بينيد كه اعمال مهر و عطوفت تا چه حد است) پس مال را به دو بخش قسمت كن، بگذار او هر كدام را مى‏خواهد بردارد، باقيمانده را باز به دو بخش تقسيم كند و همچنان آزادش بگذار، و اين كار را ادامه بده تا باقى مانده حق الله باشد! مال الله را به امينان و متعهدان بسپار، مال را مده مگر به آنكه به دينش وثوق دارى تا با مال مسلمين مدارا كند، يعنى با حيوانات به مدارا رفتار كند علوفه و آب بدهد، خسته‏شان نكند تا به ولى امر بسپارد» .

اميرالمؤمنين اگر خيانتى احساس كند ديگر نه آشنا مى‏شناسد نه بيگانه، نه حساب فضل مى‏شناسد نه «عامر» را و نه «منذربن ابى الجاورد» را و ابن عباس را به باد عتاب مى‏گيرد و «زياد» تندخو را با بيان تازيانه گونه‏اش سخت مى‏كوبد . به «منذر» مى‏گويد اگر خيانتى كه از تو گزارش شده است درست‏باشد، شتر در خدمت‏خانواده‏ات، شتر آبكش و باركش و بند كفشت از تو بسى بهتر است . به كارگزار خود عتاب مى‏كند:

«من ترا در امانتم شريك كردم و تو از روزگارى كه چهراش را به من عبوس كرده، استفاده نمودى و كردى آنچه كردى، نه پسر عمت را مساعدت كردى و نه در امانت، مراسم لازم را رعايت نمودى و تو «زياد بن ابيه‏» اگر خبر شوم كه از غنائم مسلمين چيزى فراچنگ آورده باشى كم يا زياد، چنانت مؤاخذه كنم كه بى‏پول و سنگين‏بار و حقير و بى‏رنگ و رونق گردى‏» .

آرى مقتضى اين است كه كسى دستور على (ع) را بى‏اهميت تلقى نكند .

«اخذ الله على العلماء الا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم‏» .

«همانا خدابر عالمانى كه آرام نگيرند در برابر شكمبارگى ستمگر و گرسنگى ستمديده و از كنار جريان بى‏خيال بگذرد، سخت مى‏گيرد» .

2 - جهاد با دشمن: «جهاد عدوها»

آيينى كه بنيان خويش را بر پايه عزت نهاده:

«العزة لله و لرسوله و للمؤمنين‏»

و صلاى تامين برترين پايگاه را براى گرويدگان سر داده:

«و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين‏»

و راه نفوذ كافران را بر آنها بسته

«و لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا»

نمى‏تواند از اين اهداف چشم بپوشد چون نقض غرض است كه چشم طمع مخالفان را همچنان باز و بر دوخته به منابع مؤمنان ببيند، لاجرم آنها را بسيج عمومى مى‏كند و دژى محكم براى مردم و شكوهى چشمگير براى ولاة مى‏سازد، و امنيتى هر چه مطمئن‏تر براى موصلات و فروغى خيره‏كننده براى دين پى مى‏ريزد . روشن‏تر بگويم جهاد را اساس بلكه اصل اساس مى‏شمارد و مردان لايق را موظف مى‏كند كه در اين باب اهتمام كنند، گرچه اسلام سر جبارى با ملل ديگر ندارد و آنها نيز در مقام ايذاء برنيامده‏اند لذا اسلام دست‏بر و قسط به آنها مى‏دهد و بر اين مهم پا مى‏فشارد، و اما مى‏خواهد همين هم از موضع قدرت و از كانون عزت باشد «لو تدهن فيدهنون‏» را محكوم مى‏كند «والذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الا الله‏» را گرم‏ترين و گرامى‏ترين شعار بلكه عالى‏ترين دستور مى‏داند، چنين آيينى را با چنان محتوايى سازش و نرمش ذلت نزيبد .

به على بنگريد اين سرسلسله شجاعان و اين نامورترين نام‏آوران كه چگونه لايق مقتدر حق‏جو را مى‏ستايد و ضعيف ناتوان را هر چند در ارزش‏هاى ديگر قوى باشد، نكوهش مى‏كند . به مردم مصر مى‏نويسد، (نامه 38) :

يكى از بندگان خدا را كه در ايام مخوف دهشت‏بار به خواب نمى‏رود و سخت مواظب جريان امور است و در مقاومت‏با دشمن سخن مقاوم و بى‏نكول است، و بر كفار از آتش سوزنده‏تر است‏يعنى مالك ابن حارث مذحجى را به سوى شما گسيل داشتم، حرفش را بشنويد و وقتى كه سخنش مطابق حق است امرش را اطاعت كنيد، مالك شمشيرى است از شمشيرهاى خدا نه كند نه بى‏اثر، و به فرستادن او به سوى شما، شما را بر خود ترجيح نهادم، او خيرخواه شما است و در مقابل دشمنانتان بسيار سخت‏كوش و مقاوم است .

بر كميل بن زياد نخعى با فضائلى كه دارد چون در قلمرو حكومتش سست آمده، عتاب مى‏كند:

كسى كه قلمرو خويش را ضايع كند و عزم خود را متوجه به منطقه ديگر نمايد، در ساحت‏خود به استقبال عجز و ناتوانى رفته و چنين كسى جز راى بى‏نتيجه ندارد . اى كميل تو مى‏خواهى به قرقيسا حمله برى؟ تو كه نيروگاه‏هاى مركز خويش را به تعطيل كشانده‏اى و آنجا ديگر نه پاسدارى دارد و نه كسى كه دشمن را از حريمش براند . چنين رايى راى پراكنده و بى‏ثمرى است . نتيجه اينكه، تو براى دستيابى دشمنان نسبت‏به دوستانت پلى گشته‏اى، نه در بازوانت توانى است و نه در حريمت مهابتى .

جهاد كه حارس عزت ميهن است متكفل زدودن هرگونه خوارى و زبونى است چه از دشمن كافر و چه از شر بر مسلمان، مردم بايد در ظل جهاد از هر حيث آسوده خاطر باشند .

از اينرو است كه بزرگ محقق فقيه، «كاشف الغطاء» در كتاب «كشف الغطاء» خود به همين محتواى جهاد پرداخته و كسب شرائط مختلف آن را به پنج نوع تقسيم نموده است .

1 - در برابر هجوم كفار بر اراضى مسلمين .

2 - در برابر اشرارى كه قصد جان و عرض مسلمانان را دارند .

3 - براى كمك به مسلمانانى كه در چنگ كفار گرفتارند .

4 - براى راندن كفار مستولى بر سرزمين‏هاى مسلمين كه بيم شكستشان است .

5 - براى دعوت كفار به اسلام كه البته اين قسم اخير را منوط به وجود حضور امام معصوم مى‏داند و هم مشروط به اينكه زيبايى‏هاى اسلام گوشزد شود به كينه‏توزى ناگهان حمله برند، و آنگهى چون مبارزه روى اصول مكتب است، بى‏رحمى و قساوت و درندگى، در اين زمينه محكوم است . بايد ضعيفان را حمايت كنند، پشت كرده از معركه را نكشند، مجروح را نابود ننمايند، و با تسليم‏شده‏اى كه از دفاع خود عاجز مانده درگير نشوند، زنان را متوحش نسازند گرچه فرياد كنند و امراء را به باد فحش نگيرند . [3]

3 - استصلاح اهلها

اصلاح و رشد مردم و بالنده كردن ارزشهايشان، اعم از مادى و معنوى، روحى و جسمى از اهم وظائف حكومت است و آيه «يزكيهم‏» دستور كار نبوت، پرتوافكن اين امور است كه در خطبه 34 اشاره شده است:

«ايها الناس ان لي عليكم حقا و لكم علي حق فاما حقكم علي فالنصيحة لكم و توفير فيئكم عليكم و تعليمكم كيلا تجهلوا و تاديبكم كيما تعلموا» .

«اى مردم براى من و شما حقوق متقابلى است از من بر شما و از شما بر من، اما حق شما بر من خيرخواهى نسبت‏به شما و حقوق شما را از غنائم به تمام و كمال پرداختن و آموزش دادن شما كه نادان نمانيد و تاديب و پرورشتان تا به آموزش روى آوريد» .

حاكم در حكومت امانت‏دار الهى است و حكومت اصالتا از آن خدا است، حاكم آن مهر و محبت الهى را درباره مردم بايد اجراء كند، يعنى بايد آن را در حد نازلى رعايت كند، نزديكترين آن مهر والدين به فرزند است .

على عليه‏السلام مى‏فرمايد:

«ثم تفقد من امورهم ما يتفقد الوالدان من ولدهما و لا يتفاقمن في نفسك شي‏ء قويتهم به . . .» .

اى مالك به امور مردم رسيدگى كن همانگونه كه پدر و مادر به امور فرزند رسيدگى مى‏كنند . مبادا آنچه در راه تقويتشان مصرف كردى در برت بزرگ آيد و سنگين بنمايد لطف و مهرى كه در ديدارت روا دارى هر چند كم، كوچك مشمار، اين لطف آنها را به خيرخواهى و حسن ظن وامى دارد و با اتكال به انجام دادن كارهاى بزرگ، از لطف‏هاى كوچك دست‏برمدار . اين مراحم را نقشى است مؤثر و سودمند همانگونه كه كارهاى درست را موقعيتى است اهمال‏ناپذير، هر يك چون چشم و خط و خال و ابرو به جاى خويش نيكو است .»

حاكم در امور حقوقى بايد قاطع باشد همه را به يك چشم بنگرد .

«فليكن امر الناس عندك في الحق سواء فانه ليس في الجور عوض من العدل‏» .

«همه را از عدل بهره‏مند كن . جور جاى عدل را پر نخواهد كرد، بهترين كارها در نظرش كارهايى باشد كه در احقاق حق، پرمايه و در فراگيرى عدل، پردامنه و در خرسند ساختن اكثريت مردم، عاملى مؤثر باشد، بترس از ناخشنودى عامه مردم كه خرسندى خاصه را هم به باد فنا مى‏دهد و اگر آنها خشنود شدند از بهانه‏جويى خاصان بيم مدار . تمايلت‏به مردم باشد و گرايشت‏به آنها، آنان استوانه دينند و پايگاه مسلمين و مخزن قدرت در برابر اعداء هستند» .

على را ببينيد چگونه به پابرهنه‏ها توجه كرده، استقلال اصيل ملت‏ها را از اين رهگذر گوشزد مى‏كند، كاش سياستمداران خفته چند لحظه‏اى بيدار مى‏شدند و به اين كشف بزرگ واقف مى‏شدند و از دريوزگى خلاص مى‏گشتند و خود و ملتى را تسليم جنايت‏كاران تاريخ نمى‏كردند با اتكال بر مردم است كه زنجيرهاى اسارت گسيخته مى‏شود، بندها آزاد مى‏شود و استعدادهاى محبوس به حريت و بالندگى مى‏رسند، مدينه كوچك، مدائن و روم را در هم مى‏نوردد و باشكوهترين دولت را در پهنه گيتى پى مى‏ريزد .

مسئولان بايد مردم را پشتوانه كارهاى خود قرار دهند بى‏دريغ به ايشان خدمت كنند .

«ابتذل نفسك فيما افترض الله عليك‏» . [4]

خود را ارزان در عرصه وظائف بگذار حاجات مردم را در همان روز عرضه برآور، كار امروز را به فردا ميفكن، هر روزى را كارى است و هر كارى در ظرفيت روز خود مى‏گنجد .

در اسلام حاكم در دسترس مردم قرار مى‏گيرد هر چند در هنگام حركت ارتش باشد .

على (ع) مى‏فرمايد:

من در ميان ارتشم، اگر مظالمى داريد يا تضررى از برخورد ارتش عارض شد، خبرم كنيد . [5]

به عبدالله بن عباس مى‏گويد:

«سع الناس بوجهك و مجلسك و حكمك‏» . [6]

فيض نگاه و جلوس حكمت را همگانى نما كه ويژه گروه خاصى نباشد .

به قثم بن عباس (نامه 67) مى‏نويسد:

«اجلس لهم العصرين فافت المستفتي و علم الجاهل و ذاكر العالم و لا يكن لك الى الناس سفير الا لسانك و لا حاجب الا وجهك و لا تحجبن ذا حاجة عن لقائك بها» . [7]

«براى مردم مكه صبح و عصر جلسه برپا كن، طالبان فتوا را فتوى ده جاهلان را بياموز، با عالمان بساط مذاكره بگستر، سفيرت با مردم، تنها زبانت‏باشد، و دربانت چهره‏ات، از ارباب حاجت رومپوش‏» .

به مالك مى‏گويد:

«موانع را حتى از دل‏ها بردار يعنى اگر بدگمان شدند عذر خود را روشن بيان كن‏» .

باز به مالك مى‏گويد:

از مردمت در احتجاب نباش كه اين تنگدلى و قلت‏حوصله را مى‏رساند، وانگهى از جريان امور غافل مشو، از قافله عقب مى‏مانى، اطاعت كم مى‏شود مطالب كوچك را بزرگ مى‏نمايد و بزرگ را كوچك، زشت، زيبا و زيبا، زشت مى‏شود حق به باطل مى‏آميزد، حاكم كه معصوم نيست، بشرى است از بشرها و فردى است از اين مردم، كار مردم را دست كم مگير فضل صاحبان فضل را بشناس، كار كسى را به ديگرى نسبت مده و از بهاى كارى مكاه و به صاحب كار بيش از حد بها مده، اضافه كار به نامور يا گمنام از ميزان عدالت دور فكند» .

نظير اين را هم در ارزيابى فرموده است:

«وانظر الى ما قال و لاتنظر الى من قال‏» .

اين بود گشت و گذارى از حقوق مدنى و ادبى مردم مشتى از خرمن، نمونه‏اى از خروار و اما حقوق مالى و مادى كه بسط سخن بيشتر است و فرياد على عليه‏السلام بسى بلندتر به رنج ديدگان تاريخ و به تازيانه خوردگان محروم توجهى عميق و چشمگير دارد .

به مالك مى‏گويد:

«كارمندانت را زير نظر بگير احيانا طمع و خستى در آنهاست كه براى مردم زيانبار است‏» .

اگر على (ع) بر خيانت عاملى وقوف بيابد، سراپا فرياد و در امر مردم دقيق مى‏شود و بر متصديان كار مى‏خروشد، تا آنجا كه عامل خيانتكار را از شتر بكار گرفته و از بند كفش پست‏تر مى‏داند و به مصادره اموال و سلب حيثيت تهديد مى‏نمايد .

حتى عمل گذشتگان را هم زير ذره‏بين مى‏نهد اگر در بيت‏المال تصرفى به خطا صورت گرفته باشد آن را برمى‏گرداند اگر چه مهر زن يا بهاى كنيز شده باشد . مى‏گويد پيمانى بر عاملان است كه در برابر شكمبارگى ستمكاران آرام نگيرند و همچنين در برابر گرسنگى ستمكشان، حتى خود در عهد حكومت‏به نازلترين وجه زندگى مى‏كند كه همدردى با محرومان تاريخ را عملى كند و بدين‏گونه از فشار بكاهد، بعنوان حسن ختام به كلام يكى از عالمان نامدار قرن اول كه سخت مجذوب على (ع) شده توجه كنيد كه مى‏گويد:

«در كودكى بر دوش پدر در نماز جمعه استماع خطبه مى‏نمودم، على را ديدم در اثناء خطبه پيراهن خود را تكان مى‏دهد از پدر جويا شدم، گفت: على همين يك پيراهن را دارد و شسته، هنوز خوب خشك نشده نمناك است، بادش مى‏دهد كه خشك شود» .

[1] - نساء، آيه 135 .

[2] - نساء، آيه 135 .

[3] - در اين زمينه توجه خوانندگان را به نامه 14 نهج‏البلاغه معطوف مى‏نماييم .

[4] - نهج‏البلاغه، ن 59 .

[5] - همان، ن 60 .

[6] - همان، نام 76 .

[7] - همان، ن 67 .

/ 1