در زندگي ها، روش ها و حكومت هاي الهي و عادلانه، همه امور براساس «ضابطه» و «معيار» مي چرخد. مردان الهي نيز از «اصول» پذيرفته شده در مكتب پيروي مي كنند. و مگر اصل امامت و ولايت در اسلام، برمبناي شايستگي ها، ضابطه ها و معيارها نيست؟وقتي «امام»، طبق برخورداري از آن كفايت ها و دارابودن آن معيارها به امامت از سوي خداوند برگزيده مي شود، طبعاً سياست و مشي او نيز ضابطه مند و اصولي خواهد بود.در تربيت آگاهانه و ريشه اي اسلامي، آنچه كه معيار ارزش و ضابطه بها دادن به حركت ها و اعمال است، اصول و پايه هاي «حق» مكتب است. در اين تربيت، اشخاص با ضابطه سنجيده مي شوند، نه كه حق را در رابطه با اشخاص بشناسند.توصيه حضرت امير عليه السلام به حارث چنين است:«انّ دين اللّه لا يُعرفُ بالرّجال، بل بآية الحقّ، فاعرف الحقّ تعرف اهله»(1)دين خدا به وسيله اشخاص شناخته نمي شود، بلكه با نشانه و آيت حق شناخته مي شود، پس حق را بشناس، تا اهل حق را هم بشناسي!با اين روشِ «اصول گرايانه»، هركس گامي از مسير حق كنار رود و از ضابطه ها و اصول و مبادي تخطّي كند، او را تخطئه مي كنند، هركس كه باشد!در تاريخ اسلام، نمونه هاي متعدّدي را مي توان سراغ گرفت كه آحاد امت، در برابر انحرافات حكومت ها و كجروي هاي خلفا، قاطعانه ايستاده اند و موضع اعتراض آميز داشته اند و انتقاد كرده اند. برخوردهاي تند ابوذر غفاري با سياست هاي غلط عثمان و معاويه در مدينه و شام، از اين نمونه است.امام علي عليه السلام كه خود، به خاطر همين پاي بندي به اصول و ضابطه گرايي، مورد بغض خلافكاران بود، از مدافعان شيوه هايي بود كه امثال ابوذر در مقابل انحراف ها داشتند. وقتي ابوذر را به خاطر نهي از منكرها و دعوت به اصول و تأكيد برمعيارها تبعيد مي كردند، سخنان حضرت علي عليه السلام در بدرقه آن صحابي بزرگ، نشان همين ضابطه گرايي است كه به وي فرمود:«اي ابوذر! تو براي خدا خشم گرفتي، پس چشم اميد تنها به كسي داشته باش كه خشمت براي او بوده است... جز «حق»، انيس و همدم تومباد، و جز «باطل»، تو را به وحشت نياورد.»(2)
فوق معيار!
پيوسته كساني بوده و هستند كه خود را بالاتر از قانون و فراتر از ضوابط مي شمارند. در دورانِ پس از پيامبر صلي الله عليه و آله نيز اين گونه تمامت خواهان و انحصارطلبان و امتيازجويان وجود داشتند كه از سيره و سنّت رسول خدا عدول مي كردند. ائمه عليهم السلام نيز همواره در مقابل بدعت ها و سنت ستيزي يا سنت شكني آنان مي ايستادند و آنان را به اصول فرا مي خواندند.زمان كه مي گذشت، از حاكميت ضابطه ها و ارزشها كاسته مي شد. غرض ورزان مي كوشيدند تا با خدشه وارد كردن به اين ريشه استوار، براي اشخاص ارزش ذاتي و جدا از «اصول» و پايبندي به آن ها قائل شوند، تا از اين رهگذر بتوانند به بازي ها و حركات مصلحت جويانه خودشان مشروعيت بخشند و اشخاص را بالاتر از «اصول» و «معيارها» قرار داده و عمل آن ها را مقياس قرار دهند.مردمي كه با اصول مكتب تربيت شده بودند، هيچ كس را در هيچ موقعيّتي فوق ضابطه نمي دانستند. از اين رو به خلاف و خلافكاران اعتراض مي كردند. وقتي عبدالملك مروان برفراز منبر، حرفهاي ياوه اي مي گفت: مردي به مجادله با او پرداخت و حرف هايش را ردّ كرد. ولي مأموران عبدالملك ريختند و او را دستگير كرده بردند و معلوم نشد كه برسر او چه آمد!(3)و... همين عبدالملك، كه خود را «فوق قانون» مي دانست، ديكتارتور مآبانه مي گفت: «لايأمُرُوني أحدٌ بتقوي اللّه الاّ ضربتُ عُنقَه»(4)هركس مرا به تقوا و پروا پيشگي دستور دهد، گردنش را خواهم زد!تلاشي كه از سوي جمعي در قداست بخشيدن به چهره همه صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله به عمل مي آمد و سعي مي شد همه كساني را كه با پيامبر صلي الله عليه و آله بوده اند، «تطهير» كنند و تمام اعمال و نظرات و مواضعشان را «توجيه» نمايند، حركتي در اين خط بود. در صورتي كه فساد و انحراف و بي عدالتي برخي از آنان كه عنوانِ «صحابي» را يدك مي كشيدند، محرز بود و هيچ محملي براي توجيه نداشت. (دراين زمينه به كتاب سودمند «نظريه عدالت صحابه» از احمد يعقوب اردني مراجعه شود.)