بكل امة جعلنا منسكاً هم ناسكوه فلاينازعنك في الامر و ادع الي ربك انك لعلي هدي مستقيم1گريز از خود، در عين خودباوري، پراكندگي در عين جمعيت، سرگرداني و سرگشتگي در شكل آرامش، بي پروايي در پوشش متانت، هياهو و غوغاي درون، پنهان در ظاهر آرام، تسليم در غربت عصيان درون و پيامدهاي بيمارگونؤ حركت در سكون، همه و همه ره آورد جدال بي سرانجام انسان با رويدادهاي اندوهبار تاريخ است.اگر انسان دربدر افقهاي گشوده بر فطرت، خويش را با حجابهاي نفساني نمي اندود و صداي ضربه هاي مكرر بر دريچه هاي ادراك خود را مي شنيد و نداي جان شيدا را پاسخ مي داد. چشم دل مي گشود و انديشؤ سيال او آواي ملكوت را پذيرا مي شد، سلاح ايمان برمي گرفت و ريشؤ ستم را برمي انداخت و تار و پود تسليم را مي گسست، كرانه هاي بي كران منزلت انساني در برابرش پديدار مي گشت. ادراك فطرت، او را به منادي ايمان راهبر مي شد و مي توانست بر همؤ ناتوانيها چيره گردد، بر پاي بايستد و عوالم ملك و ملكوت را به جاي اين پهنؤ زمين پست و ستم آبادي كه گوهرش مجهول و حقيقتش پنهان است بنگرد و دريابد كه جهان خاكي، پنهان در پوشش تعيّن هاست، درك اسفل و شهر مردگان است.از وجه و جمال حضرت ربويي چندان مشاهده مي كرد كه عوالم ملكوت نيز ديدؤ جويندؤ او را به منزلؤ حجابهاي نوراني و ظلماني بود و از آن نيز تجرد مي خواست، زيرا:"آنان كه از هيات عالم ملكوت و تعلقاتش و تنگناي عالم خيال و مثال مجرد شده اند در بلد عليت و مقام قدس و طهارت اقامت گزيده اند، از بهأ و جمال و وجه باقي ذوالجلال آن مشاهده كنند كه هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده."2انسان مسلمان روزگار ما كه مي بايد اسوؤ درخشان آزادگي و بلوغ فكري باشد كه: "كمال آدمي، بلوغ و حريت است"3، با گريز از خود و پذيرش تسليم و سرگرداني و بي پروايي و غربت درون، موجود موميايي شده اي است. اما فيض پيوستؤ حضرت ربوبي و رحمت واسعؤ رحمن الرحيم پير فرزانه اي را از تبار آنكه چون به معراج مي رفت محمد(ص) بود و چون باز مي گشت رحمت بود، واسطؤ بيداري كرد كه نداي فطرت خلايق گشت و همگان پاسخ اين فرياد حجاب در را فرياد زدند. "ربنا اننا سمعنا مناديا ينادي للايمان ان آمنوا بربكم ف آمنا"4اين نه ايمان تازه بلكه به ياد آوردن ايمان و عهد استوار آنان بود با پيام آوري كه وجودش رحمت و هدايت را بر بشريت تمام كرده بود.ديدگاههاي نوين امام در عرفان و تطبيق آن با تفكر جامعه شناسانه، خورشيد ديگري بود كه مردمان به نور آن از وحشت ظلمتهاي نفساني به در آمدند و رسم و آيين نو گزيدند كه سازگار جامعيت آنان در مراتب عيني و مثالي و حسي بود زيرا: "تمام عوالم غيب و شهادت و هر چه در آنهاست در وجود انسان پيچيده و نهان است"5 اگر همؤ جامعه شناسان روزگار در كار اين جاذبؤ ناگهاني فرو ماندند و اگر همؤ تحليل گران و اصول گرايان و برنامه ريزان سياست جهاني كه اساس كارشان شاخصهاي جامعه شناسي از طرق و شيوه هاي علمي است، در حيرت اين پديدؤ نوين مات و مبهوت شدند، بدان جهت است كه ندانستند بيداري فطرت الهي در انسان اصل تحرك و تنها انگيزؤ نجات او از تار و پود سياستهاي فريبكارانه و صحنه آراييهاي فريبنده است.امام راحل كه انسان كامل و به مثابؤ قلب مردمان صميمي و آيينؤ گيتي نماي است"6 از روند بيداري و آگاهي فطري بهره جست و جامعؤ اسلامي را با ترسيم عوالم درون و نشان دادن صحنه هايي از آنچه در پردؤ دلهايشان نقش ازلي داشت از پراكندگي به وحدت رسانيد. چرا كه: "راهها پراكنده است و راه حق يكي است، اما روشها پراكنده است به واسطؤ آنكه حال روندگان پراكنده است."7
عاكف درگه آن پرده نشينم شب و روز
كه به يك غمزؤ او قطره شود، دريايي
كه به يك غمزؤ او قطره شود، دريايي
كه به يك غمزؤ او قطره شود، دريايي
پيش از آن كاندر جهان باغ و مي و انگور بود
از شراب لايزالي جان ما مخمور بود
از شراب لايزالي جان ما مخمور بود
از شراب لايزالي جان ما مخمور بود
چون شدي بر بامهاي آسمان
سرد آمد جستجوي نردبان
سرد آمد جستجوي نردبان
سرد آمد جستجوي نردبان
1- سورؤ حج، آيؤ 67 2- شرح دعاي سحر امام(س) 3- كشف الحقايق، عزيزالدين نسفي 4- سورؤ آل عمران، آيؤ 194 5- شرح دعاي سحر امام(س) 6- زبدة الحقايق، عزيزالدين نسفي 7- رسائل ابن عربي 8- سبوي عشق، غزلهاي عارفانه امام(س) 9- از سخنان با يزيد بسطامي 10- مولانا، غزليات شمس 11- مثنوي مولوي