فصل چهارم اسلام و ناسيوناليسم - ناسیونالیسم عربی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ناسیونالیسم عربی - نسخه متنی

علیرضا اسماعیلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فصل چهارم اسلام و ناسيوناليسم

ان هذه امتكم امة واحدة و انا ربكم فاعبدون - انبياء 92در دين مبين اسلام، وجه وحدت، فطرت انسانى و پرستش و اطاعت خداى يگانه است. و هر كس فطرت را به چيزى جز حق پرستى برگرداند و اسلام را به قوم خاصى اختصاص دهد اولاً صريح بعضى آيات و كلمات الهى را منكر شده است زيرا در اين كه انتساب به هيچ قوم و طايفه اى در اسلام مايه شرف و امتياز نمى شود و خطاب «قولوا لااله الاالله تفلحوا» خطاب به همه مردمان است، شكى وجود ندارد و نياز به آوردن دليل نيست. ثانياً اگر كسى يا كسانى اسلام را از شئون فرهنگى يك قوم بدانند ديانت را منكر شد. و آن را از امور اجتماعى يا ناشى از استعدادهاى يك قوم دانسته اند. بنابراين متذكر مى شويم كه وطن پرستى بعنوان نوعى از بيعت و وفادارى، قبل ار اينكه در غرب جريان پيدا كند و متداول شود در بين مسلمانان شناخته شده بود، اما اين وطن پرستى ضرورتاً منطقه اى نبود. در جامعه قبيله، اين وطن پرستى شيوه متعصبانه اى از وفادارى محدود به قبيله بود و اغلب به آن بعنوان «عصبيه» اشاره مى رفت، اما در جوامع شهرى خود را بصورت يك وابستگى به مكانهاى خاص ظاهر مى ساخت. اسلام از تغيير دادن وفادارى مومنان از يك سطح محلى محدود به يك سطح وسيعتر وفادارى كه تاكيد بر ارزش هاى مذهبى و اخلاقى داشت، بر اين احساس ناحيه اى و كوته نظرانه غلبه يافت، هر چند كه احساس پيشين كاملاً متوقف نشد و از بين نرفت.اسلام اعتقاد داشت كه پيروانش از سرزمين ها و نژادهاى بسيارى ريشه مى گيرند، اما بر اصل برجسته و مهم تر «برابرى» و برترى يك سيستم حقوق و مذهب تاكيد داشت، تا بدين وسيله در بين اين گروه هاى گوناگون احساس وحدتى بوجود آورد كه هر مومنى از طريق يك جامعه بزرگ، يعنى برادرى اسلامى (است)، از هويت خودش بيشتر آگاه گردد. است، همچون «جمهورى مسيحيت» قرن وسطى، جامعه جهانى خيلى عالى اى بود.البته در ناسيوناليسم عربى نه فقط اسلام را به قوم عرب نسبت مى دهند، بلكه آن را از آثار عربيت و نشانى از فرهنگ عربى مى شمارند البته بعضى از نويسندگان عرب ابتدا مى كوشند تا ثابت كنند كه تناقضى ميان اسلام و ناسيوناليسم عربى نيست، ولى غالباً سخن خود را با تأئيد هويت عربى اسلام پايان مى دهند. نمودارى از اين وجهه را مى توان در نظرات عبد الرحمن البزاز (متوفى به سال 1972)، يك نماينده برجسته ناسيوناليسم عرب و نخست وزير عراق در سال 6-1965 يافت. او نتيجه مى گيرد: «اسلام لزوماً ناقض مليت عرب نيست مگر اينكه هدفهاى اين دو فرق داشته باشد، اما اين هم تصورناپذير است»(6). او به منتقدان داراى ذهن مذهبى چنين اطمينان مى دهد: «اما ناسيوناليسم عرب كه ما به آن باور داريم و براى گرايش به آن دعوت مى كنيم، همانگونه كه در ميثاق ملى «عراق » خود قيد كرده ايم،براساس نژاد نيست بلكه بر پايه علائق تاريخى، فرهنگى و روحى و مصالح بنيامين در زندگى است».(7)آثار ناسيوناليستهاى عرب اين تاثير اشتباه ناپذير را القا مى كند كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم با متحد ساختن كليه ساكنان عرب زبان شبه جزيره در زير لواحى خود تقريباً مانند نخستين قهرمان عرب عمل كرده است. اين نظر مسلماً در بر بسيارى از مومنين مسلمان كفرآميزى نمايد: قوم عرب و زبان عربى قوم و زبان شريفى است و در شرف آن همين بس كه قرآن به زبان عربى نازل شده و محمد مصطفى «ص» از قوم عرب است، اما شرف محمد «ص» و قرآن در عرب بودن و عربى بودن نيست. بلكه شرف و عزت عرب و عربى به اين است كه قرآن عربى است و محمد «ص» عرب است. در ناسيوناليسم عرب اين قضايا را معكوس مى كنند و با اين فريب ميان مسلمانان تفرقه مى اندازند.اكنون ناسيوناليسم عربى لم مهلكى براى مسلمانان و اعراب است زيرا:اولاً مطالب آن آورده استعمار و مقتبس و ماخوذ از افكار شرق شناسان اروپايى و در نتيجه تقليدى است.ثانياً مشغوليت زائد براى گروه هاى روشنفكران عرب و اسباب تفرقه خاطر و نگرانى و تشويش و گمراهى مردم ساده غرب است كه به زبان و عادات و آداب خود تعلق داشته و فريب كسانى را مى خورند كه به دروغ، خود را مدافع زبان و عادات و آداب قومى عرب مى دانند.ثالثاً اين ناسيوناليسم از ابتدا در مقابل اسلام و مسلمانان بوده و اكنون هم مانع اتحاد مسلمانان و باعث تفرقه ايشان است. رابعاً ناسيوناليسم عربى به جاى اينكه مردم را به مبارزه ضد استعمارى و ضد استكبارى دعوت كند، ايشان را به روياى زمان جاهليت مى برد و عصبيت هاى قومى را در ايشان زنده مى كند.خامساً ناسيوناليسم عربى در دفاع از عربيت به قدرتى كه حقيقتاً قوميت و زبان و حيثيت اعراب را مورد تعرض قرار داده است. كارى ندارد و حتى به آن وابسته است. بلكه اسلام را مانع بزرگ اتحاد ملى عربى مى شناسد. اينها يك بار اسلام را متعلق به عرب مى دانند و بار ديگر آن را مانع وحدت اعراب مى شمارند!اسلام چگونه مانع وحدت اعراب مى شود اسلام، در حقيقت، خود موجب تفرقه نمى شود. مگر آنكه عبارت حضرات را به صورتى كه در نيت دارند بيان كنيم كه در اينصورت متوجه مى شويم كه البته اسلام با وحدتى كه منظور ايشان است موافقت ندارد.

فصل پنجم ناسيوناليسم عرب

الف زمينه هاى پيدايش

زوال حكومت عثمانى، از نيمه دوم قرن هيجدهم نمايان شد. قدرت اسلامى، كه هميشه بخاطر ريشه گرفتنش از يك منبع الهى، شكست ناپذير انگاشته مى شد، شروع به مغلوب شدن و تحقيرهاى متوالى بدست كافران و بى دينان نمود. اين مغلوبيت ها و شكست ها، اصلاح طلبان برانگيخت تا اسرار برترى اروپا را مورد بررسى و مطالعه قرار دهند. اين امر در ابتدا منجربه پذيرش تكنيكهاى نظامى اروپايى گرديد، زيرا برترى عثمانى در ابتدا و اوائل تكيه بر ديسپلين و نظم نظامى داشت. اما سراشيبى و حضيض مداوم در قدرت اسلامى پذيرش اقدامات نظامى وسيعترى را كه سرانجام انديشه ناسيوناليسم را به دنبال خود داشتند، تسريع نمود.پيروان مسيحى سلطان اولين كسانى بودند كه انعكاسات ناسيوناليسم را پذيرفتند. تقسيم اسلام به واحدهاى منطقه اى مستقل، چه اينكه بعنوان تجزيه و انحلال يك جامعه بزرگ جهانى باعث تاسف باشد و چه اينكه بعنوان تكامل ترقى دولت در انطباق خودش با شرايط جديد باعث استقبال باشد، يك زمينه و سابقه ضرورى براى پذيرش بعدى ناسيوناليسم بعنوان اساس سيستم جديد دولتى بود.ايران اولين وجود سياسى اى بود كه از وحدت اسلامى كناره گيرى كرد، و وجود مجزاى خودش را براساس اختلاف عقيدتى تعبير نمود. تا قرن شانزدهم طرفداران مذهب تسنن و تشيع در سراسر جهان اسلام بهم آميخته بودند بعد از آن از لحاظ جغرافيايى از هم تفكيك شدند.البته اگر صرف اشتراك در زبان براى قوم ملت كافى بود، مى بايست اكثريت اقوام آمريكاى مركزى و جنوبى، مليت اسپانيايى داشته باشند. اتحادى كه بر مبناى اشتراك در زبا، آنهم زبان هر روزى و زبان تفهيم و تفاهم باشد، سست و پوشالى است و به اين جهت، وقتى حكومت عثمانى منقرض شد و ترك هاى جوان، تركيه جديد را تاسيس كردند، تاسيس يك دولت عربى، به صورتى كه ناسيوناليستهاى عرب مى گفتند، نه ممكن بود و نه قدرت هاى استعمارى انگليس و فرانسه با آن موافقت داشتند. مع ذلك اين قدرتها، ناسيوناليسم عربى را تقويت مى كردند و از ناحيه آن هيچ نگرانى نداشتند. آنها مى دانستند كه ناسيوناليسم مبتنى بر اشتراك زبان، دندان زهرى ندارد و اگر گاهى از ناسيوناليسم محلى و منطقه اى نيرو نگيرد جز هياهوى بى حاصل و بحث هاى انتزاعى روشنفكرى تقليدى، چيزى نيست. به اين نكته هم بايد توجه كرد كه ناسيوناليست هاى محلى كه مثلاً از مليت سورى و مصرى دفاع كرده اند، در نهضت هاى استعمارى كم و بيش دخالت و منشائيت اثر داشته اند و حال آنكه ناسيوناليسم، به نحوى كه در آثار امثال «ساطع الحصرى» و «ميشل عفلق» آمده است، نه فقط مضمون ضد استعمارى ندارد بلكه بيشتر مطالب انتزاعى و خاله از مضمون جدى است كه از كتب نويسندگان غربى اقتباس شده است و راهنماى سياست و سياستمداران نمى تواند باشد.براى اينكه معلوم شود كه ناسيوناليسم عربى، به عنوان ناسيوناليسم جاهلى، نه فقط بى خطر، بلكه متضمن دروغ و فريب است، اشاره اى به نظر ساطع الحصرى و ميشل عفلق مى كنيم. يك نويسنده عرب در خصوص راى عفلق نوشته است:(8)«بر طبق نظر عنفلق، تاريخ بوسيله دو نيرو معين مى شود: اومانيسم و ناسيوناليسم. نيروى دوم، نيروى است كه در داخل هر ملتى با نيروى وسيعتر اولى، به طور هماهنگ كار مى كند بدين ترتيب عقيده و بينش عفلق از ناسيوناليسم عرب، يك بخش خاصى از بينش كلى او را از ناسيوناليسم، به عنوان يك پديده جهانى تشكيل مى دهد و نقشى كه او براى ملت عرب در رسيدن به اهدافشان تعيين مى كند يك جنبه از نقش بشريت است كه در رسيدن به اهداف نژاد بشرى بازى مى كند.بهر حال انديشه ناسيوناليسم كه بر تركهاى جوان غلبه نمود نيز شروع به نفوذ كردن در افكار عرب پس از شيوع جنگ اول جهانى كرد. جوامع مخفى عربى، كه در استانبول، بيروت، دمشق، و بغداد تشكيل گرديدند، به پخش و انتشار انديشه هاى انقلابى دست مى زدند كه خواهان جدايى كامل از وحدت عثمانى بودند. سوريه و لبنان سر چشمه و منبع ناسيوناليسم عرب بودند، تحت يك كنترل سخت و شديد عثمانى قرار داشتند. هنگامى كه جمال پاشا نمونه و نماينده سياست «تركى نمودن» در طى جنگ اول جهانى در اين دو كشور حكومت نظامى برقرار كرد، ناسيوناليست هاى عرب را رنجانيد و علاوه بر آن، با اعلام رهبران اصلى آنان، آنها را با امپراطورى عثمانى بيگانه نمود. اين عمل، نقطه از هم پاشيدن وحدت اسلامى را مشخص كرد، و جنگ يك نيروى حركت تازه به ناسيوناليسم عرب و تلاش آن براى استقلال داد.پس با مبدا قرار دادن قرن 18 ميلادى در مى يابيم كه نخستين برخورد مهم مسلمين با غرب از طريق توسعه طلبى فيزيكى (نظامى، بازرگانى و مستعمراتى) آن بود اين امر، بزودى در مسلمين آن واكنش عاطفى جمعى را برانگيخت كه عين جوهر نهضت ناسيوناليستى است. بدنبال سرنگونى سلطان عبد الحميد، فرمانروايان جديد، به هنگام مواجهه با اين مشكل كه چه نوع سياست ملى را به منظور حفظ وحدت شكل بدهند با سه رشته عمل ممكن مواجه شدند: 1- ان اسلاميسم 2- حكومت به سبك عثمانى 3- ناسيوناليسم تركى ولى ناسيوناليسم تركى نظر به ناموافق بودن دو رشته ديگر بتدريج بر فرمانروايان جديد غلبه كرده و آنان در پى اين شدند كه وفادارى هاى جديد را با يك سياست و «تركى نمودن» بر همه عناصر غير ترك امپراطورى تحميل نمايند. اين مقاومت افراطيون ترك در مورد سياست تشبيه نمودن (آسيميلاسيون)، رهبران بى ميل عرب را به دامان ليبرالهايى انداخت كه مدتها خواهان يك «بيدارى عربى» براساس ناسيوناليسم بودند. متفكران عرب مسيحى اولين كسانى بودند كه طرفدار انديشه ناسيوناليسم عرب بدون مراجعه به اسلام شدند. (متفكران آزادى خواه مسلمانى كه طرفدار انديشه ناسيوناليسم بودند. نه خواهان اين بودند كه سرزمين هاى عربى از امپراطورى جدا شود و نه اينكه دين از دولت جدا باشد.

ب صور ناسيوناليسم عرب

1- ناسيوناليسم جامع گرا

جنبش دستيابى به هدف دوگانه استقلال و وحدت، به نام جنبش يگانگى عرب (پان عربيسم) شناخته شد، كه اغلب آنرا به سادگى «عربيسم» (عروبه) مى نامند. سرچشمه و منبع جنبش در سوريه بود، اما مركز فعاليت ها، به هنگامى كه ملك فيصل، رئيس رژيم عربى جديد در سال 1921، پس از سقوط دولتش درد عشق در سال 1920، در كشور عراق بتخت جلوس كرد، به عراق انتقال يافت. فكر اينكه عراق نويد بخش ترين كشورى هست كه مى تواند نقش يك پروس عربى را در انجام وحدت عربى بازى نمايد به ذهن متفكران مخصوصاً سوريها و فلسطينيها افتاد. «سامى شوكت» عضو برجسته كلوپ مثنى (سازمان ناسيوناليستى كه در سال 1953 در بغداد تشكيل شد) او زندگى سخت و ناهموارى را مطرح كرد كه منظور تشويق جوانان به پيروى از زندگى اعراب در اسلام اوليه كه از نظر او ساخت و ساده بود كرد: ناسيوناليسم جامع گرا تا هنگام استقلال اغلب كشورهاى عرب پس از جنگ جهانى دوم بصورت نيروى مسلط و غالب در جهان عرب باقى ماند. هر چند قبل از آن جنگ بعضى دور نماهاى ايدئولوژيكى يا دورنماهاى ديگرى شروع به ظاهر شدن نمودند.

/ 3