اثنا عشريه - اثنا عشریه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اثنا عشریه - نسخه متنی

یحیی رهایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تحقيقات اسلامي ـ شمار 2، سال هفتم ، 1371

اثنا عشريه

يحيي رهايي

« اثني عشريّه» دوازده امامي، اسمي است كه در قبال سَبْعيّه [(رجوع شود به اين مادّه) [1]= هفت اماميان، كه از هفت امام پيروي مي‌كنند.] به شيعياني گفته مي‌شود كه معتقد به سلسل دوازده امام هستند.(1)

اين گروه قائلند كه امامت از علي‌رضا به فرزندش محمد تقي انتقال يافته و سپس به فرزند وي علي نقي و سپس به فرزندش حسن عسكري زكّي و سپس به محمّد مهدي، كه از ديدگان مخفي شده و بزودي در آخرالزمان ظاهر مي‌شود، در حالي كه اعلان مي‌كند نزديكي قيامت را سپس زمين را پر از عدل مي‌كند.

ترتيب امامان دوازده‌گانه:

1ـ علي مرتضي

2ـ حسن مجتبي

3ـ حسين شهيد

4ـ علي زين‌العابدين سجّاد

5ـ محمدباقر

6ـ جعفر صادق

7ـ موسي كاظم

8ـ علي رضا

9ـ محمدتقي

10ـ علي نقي

11ـ حسن عسكري زكّي

12ـ محمّد مهدي حجّت

(رجوع شود به اين اسامي).

اين ترتيب امامان، مطلبي است كه از قرن پنجم هجري (قرن يازدهم ميلادي) مورد قبول تمام شيعيان واقع شده در حاليكه اين فرقه هيچگاه خالي از اختلاف نبوده است.(2)

چه بسا در زماني به يازده فرقه يا بيشتر تقسيم مي شدند كه حتي عنوان خاصي نداشتند و تنها از راه اعتقادشان قابل تشخيص از يكديگر بودند، اين يازده گروه عبارتند از:

1ـ گروهي كه معتقد بودند حسن عسگري از دنيا نرفته و فقط غائب شده است.

2ـ گروهي كه معتقد بودند وي از دنيا رفته و فرزندي ندارد ولكن بعداً زنده خواهد شد.

3ـ گروهي كه معتقد بودند وي از دنيا رفته و برادرش جعفر را جانشين خود قرار داده است.

4ـ گروهي كه معتقد بودند وي از دنيا رفته بدون اينكه امامي را جانشين خود قرار دهد.

5ـ گروهي كه معتقد بودند محمد بن علي (فرزند امام دهم كه در زمان پدر از دنيا رفته بود) امام است.

6ـ گروهي كه معتقد بودند (امام) حسن فرزندي بنام محمّد دارد كه دو سال قبل از وفات پدر متولد شده است.

7ـ گروهي كه معتقد بودند (امام) حسن فرزندي دارد كه 8 ماه پس از وفات پدر متولد شده است.

8ـ گروهي كه معتقد بودند (امام) حسن از دنيا رفته و فرزندي ندارد و مردم به خاطر گناهان خود امامي نخواهند داشت.

9ـ گروهي كه معتقد بودند (امام) حسن پسري دارد ولكن شناخته شده نيست.

10ـ گروهي كه معتقد بودند (امام) حسن از دنيا رفته و بايد مردم امامي داشته باشند ولكن نمي‌دانيم كه آن امام فرزند حسن است يا فرزند ديگري است.

11ـ گروهي كه بر امامت علي‌رضا توقف كردند و در انتظار حجّت (امام اخير) به سر مي‌برند، و از اين جهت به آنان واقفيه گفته مي‌شود يعني كساني كه در موت امام توقف كردند، و در ابتداء امر به آنها قطعيّه (قطيعيّه) گفته مي‌شده است. زيرا اينها برعكس واقفيه، قطع به وفات امام داشتند يا آنگونه كه بعضي گفته‌اند واقفيه پس از موسي كاظم در سلسل ائمه توقف كردند تا امامت را فقط در نسل جعفر (امام ششم) قرار دهند. (3)

در بين شيعه، گروهي نيز پيدا شدند كه پس از امام هفتم (موسي كاظم) اعتراف به امامت علي رضا نكردند و قائل به امامت احمد (فرزند ديگر امام هفتم) شدند. (4)

همچنين گروهي اعتراف به امامت محمد تقي نكردند و از اينجهت كه وي هنگام وفات پدرش از جهت سني كوچك بود و در حدّي نبود كه بتواند امام باشد. (5)

و گروهي ديگر به امامت محمدتقي اعتراف كردند ولي پس از وي اختلاف كردند كه كداميك از دو فرزندش سزاوار امامت است، موسي يا علي؟ همچنين پس از علي (امام دهم) اختلاف كردند كه جعفر امام است يا حسن (امام يازدهم)؟ طرفداران جعفر، قائلين به امامت حسن را «زائدانِ حماديّه» لقب دادند از اينجهت كه حسن در نظر آنان جاهل بود، و بعد از وفات حسن نيز گروهي قائل به امامت جعفر شدند ـ و گفته مي‌شود كه وي فرزند كنيزي بوده است ـ به عقيد اين گروه (امام) حسن، فرزندي نداشته است. (6)

و صفويّه كه خود را از نسل موسي كاظم (امام هفتم شيعه) مي‌دانستند، مذهب شيعه و به عبارت صحيح‌تر، مذهب اثنا عشريه را مذهب رسمي در ايران قرار دادند و تا زمان حاضر نيز چنين مانده است. شاه اسماعيل صفوي پس از آنكه بر تخت نشست در سال 906هـ (1500م) در آذربايجان، خطبا را امر كرد كه به اسم دوازده امام خطبه بخوانند، همچنانكه مؤذنين را دستور داد كه در اذان صيغه «اَشهد اَنَّ علياً ولي الله» را كه شعار شيعه بود اضافه كنند و لشكريان را دستور داد كه مخالفان اين دستور را بكشند. (7)

ايرانيان مذهب دوازده امامي اهميّت زيادي قائلند و امامان در نظر شيعه همانند أقانيم در نظر مسيحيان‌اند. (8)

و شيعه معتقدند كه مقدرات عالم در دست امامان و حفظ و هدايت جهان به عهد آنهاست. (9) تنها راه نجات پيروي از آنان است و هلاكت در جدا شدن از آنان است، اطاعت آنان و توسل به آنان امري ضروري است. (10)

همچنين نمازهايي مخصوص امامان دارند.
(11) روز يكشنبه نزد شيعه مقدس است بخاطر اينكه منسوب به علي و فاطمه است، ساعت دوم هر روز را به خاطر حسن مقدس مي‌دانند و ساعت سوم را به خاطر حسين.

و ساعت چهارم را به خاطر زين‌العابدين، همينطور ... و براي زائرين قبور ائمه اجر و ثواب خاصّي مقرّر شده است. (12)

تعليقات

تعليق(1):

اثني عشريه شاخه‌ئي از شيعه اماميه است كه تعداد گروندگانش از هم شاخه‌هاي اماميه بيشتر است. شاخه‌هاي ديگري چون مكتب پنج امامي زيديه و مکتب هفت امامي اسماعيله داراي اهميتي هستند و پيرواني دارند ولي شاخه‌هاي ديگري كه به تعداد ديگري امام معتقد بوده‌اند، در طول تاريخ اسلام پيدا شده‌اند و بعد از مدتي كوتاه از بين رفته‌اند. (دانشنام ايران و اسلام، ج9، ص1175).

مبنا و اساس نظري اثنا عشريه رواياتي است كه در اين مورد از پيامبر اسلام رسيده است و بزرگان اهل سنّت و بزرگان شيعه آنرا نقل كرده‌اند كه به عنوان نمونه به مواردي اشاره مي‌كنيم:

1ـ مؤلّف صحيح مسلم از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم روايت مي‌كند كه فرمود: (لا يزال الذين قائما حتي تقوم الساعة اويكون عليكم اثنا عشر خليفة كلهم من قريش) اين دين همچنان پابرجا مي‌ماند تا اينكه قيامت برپا شود و تا اينكه دوازده خليفة بر شما پيشوائي كنند كه همگي از قريش مي‌باشند.[2]

2ـ مؤلف مسند احمد از پيامبر نقل مي‌كند كه فرمود: اين دين همچنان پابرجاست تا اينكه دوازده خليفه از قريش پيدا شوند. سپس دروغگويان قبل از قيامت ظاهر مي‌شوند.[3]

3ـ در كنزالعّمال پس از نقل روايت فوق ادامه مي‌دهد كه پيامبر فرمود: پس از دوران اين دوازده نفر، در زمين هرج و مرج مي‌شود.[4]

4ـ مؤلف كنزالعمال روايت مي‌كند كه اين دين همچنان پابرجاست تا زمان دوزاده نفر از قريش، و پس از درگذشت آنان، زمين با اهل زمين به اضطراب مي‌افتد.[5]

5ـ مؤلف كنزالعمال از ابن‌مسعود نقل مي‌كند كه پيامبر فرمود: تعداد جانشينان من به انداز برگزيدگان موسي است (كه به نقل قرآن دوازده نفر بوده‌اند. سور مائده، آيه12).[6] اين مضامين، با اسناد متعدّد در كتابهايي كه ذكر شد و غير آنها از پيامبر اسلام نقل شده است.[7]

6ـ شيخ طوسي (م460هـ.) مي‌گويد: شيعه و سني روايت كرده‌اند كه ائمّه بعد از پيامبر دوازده نفرند، نه كمتر و نه بيشتر.[8]

نكت قابل توجه اين است كه روايات مذكور فقط بر نظري شيع اثنا عشريه تطبيق مي‌كند كه خلافت واقعي پيامبر را منحصر در دوازده امام مي‌داند و از اين جهت دانشمندان سنّي در تبيين آن احاديث به اضطراب افتاده‌اند زيرا ملاحظه كرده‌اند كه اگر 12 خليفه همان خلفاي صدر اسلام باشند، بعد از درگذشت آنها اضطراب و هرج و مرجي روي نداده است. ناچار بايد معناي ديگري بيابند از اين جهت به معاني خلاف ظاهر دست يازيده‌اند كه از نقل آنها خودداري مي‌كنيم.[9]

شيع اثنا عشريه در اعتقاد خود به امامت علي (ع) و جانشينان بعد از وي صرفاٌ به احاديث ياد شده استناد نمي‌كند بلكه روايات صريح‌تر و روشن‌تري را نيز مستند قرار مي‌دهد كه شيعه و سنّي آنها را آورده‌اند و از آن جمله حديث معروف غدير است. طبق اين حديث پيامبر اسلام صلي الله عليه و‌اله و سلم، علي عليه‌السلام را علناٌ به جانشيني خود منصوب كرد.[10]

تعليق (2):

از كتب دانشمندان شيعه و سني به دست مي‌آيد كه اعتقاد به ترتيب دوازده امام وابسته به قرن پنجم هجري نيست و از زمان ائم شيعه چنين اعتقادي وجود داشته بلكه جمهور شيعه معتقد به آن ترتيب بوده‌اند، گر چه انشعاباتي در مذهب اماميه رخ داده بود و گروهي بر امام ششم يا امام هفتم توقف كرده بودند ولكن كساني كه معتقد به دوازده امام بودند از همان زمان غيبت صغري چنين اعتقادي داشتند. مورّخ شهير، مسعودي به اين نكته اشاره كرده است. وي در حوادث سال 260 . پس از ذكر وفات امام حسن عسكري، مي‌گويد «وي پدر مهدي منتظر امام دوازدهم قطعيه (كساني كه نسبت به وفات امام موسي كاظم قطع پيدا كردند بر خلاف واقعيه كه نسبت به آن توقف نمودند.) اماميه است و آنها جمهور شيعه هستند.»[11] همچنين اشعري كه در قرن سوم مي‌زيسته مي‌گويد: شيعه اماميّه اتفاق نظر دارند که امام آنها فرزند غائب امام حسن عسکري است و اين اتفاق نظر به زمان وفات حسن‌بن علي رضه برمي‌گردد.[12]

تعليق (3):

دو نکته را در اين مورد بايد متذکر شويم: الف ـ در بيان عقيد گروه يازدهم نويسند مقاله بين واقفيه و قطعيه خلط کرده است، روشن است که واقفيه گروهي از شيعه بودند که موت امام هفتم (موسي کاظم (ع) ) را انکار کردند و قائل به امامت علي‌رضا عليه‌السلام نشدند، در قبال آنها قطعيّه يا قطيعيه کساني بودند که قطع به وفات امام هفتم پيدا کردند و امامت ائمه بعدي را پذيرفتند که به آنها اثنا عشريه هم گفته مي‌شود.[13] آنچه که نويسنده مقاله در اين قسمت گفته است از کلام شهرستاني در ملل و نحل (ج1، ص172) گرفته ولي در نقل آن خلط کرده است. ب ـ آيا اين تقسيماتي که در متن ذکر کرده است صحت دارد؟ و بر فرض صحت، آيا مي‌توان اينها را جزو گروههاي اماميه قلمداد کرد؟

در جواب مي‌گوئيم که وقوع چنين اختلاف شديدي از نظر تاريخ مسلّم است. پس از درگذشت امام يازدهم که در سال 260هـ . روي داد، شيعه اماميه ابتداء اختلاف نظر شديدي پيدا کردند که به گفت مورخين آن روزگار به 14 يا 15 گروه و بلکه تا 20 گروه رسيده‌اند.[14] ولکن به شهادت تاريخ، اين اختلاف، سطحي و زودگذر بوده است و بگونه‌اي نبوده که بتوان آنرا جزو انشعابات شيعه اثنا عشريه به حساب آورد. يکي از عوامل اين اختلاف، مخفي بودن امام دوازدهم بوده است، همانگونه که در تعليق (1) اشاره شد رواياتي از پيامبر اسلام در دست بوده که بر اساس آنها مهدي دوازدهمين جانشين پيامبر مي‌شود و اوست که دستگاه ظلم ستمگران را در هم مي‌کوبد و لذا خلفاء بني‌عباس به خيال پيشگيري از ظهور وي، امام دهم و يازدهم را شديداً تحت نظر داشتند و حتي پس از وفات امام يازدهم، کاملاً خانه امام و ساکنين خانه را تفتيش و بعضي از زنان را بازداشت کردند تا اثري از فرزند امام بيابند، در چنين وضعي مصلحت ايجاب مي‌کرد که امام يازدهم فرزند خود را کاملاً مخفي کند و فقط در مواردي استثنائي به افراد مطمئن وي را معرفي نمايد. اين مطلب يکي از عوامل مهمّ حيرت و افتراق شيعه پس از وفات امام يازدهم شد.[15] عامل ديگر اين اختلاف، رياست طلبي جعفر بن علي الهادي بود که از غيبت امام دوازدهم سوء استفاده کرد و خود را امام شيعيان معرفي نمود. ولي از يک طرف وي در سال 271هـ. درگذشت. و از طرف ديگر کساني که امام دوازدهم را در دوران کودکي مشاهده کرده بودند، شهادت به وجود آن حضرت دادند و بزرگان شيعه مسئله غيبت امام را براي شيعه توجيه کردند.[16] لذا عوامل اختلاف از کار افتادند. از اينروي هيچ ردّ پائي از اين اختلاف در تاريخ تشيع نمي‌بينيم و احدي از متکلمين و فقهاي شيعه را نمي‌يابيم که قائل به امامت جعفر يا منکر امام دوازدهم شده باشد. شيخ طوسي که يک قرن و نيم پس از آن روزگار ميزيسته مي‌گويد: «اين فرقه‌ها بحمدالله منقرض شدند و کسي نمانده که قائل به مقال آنها باشد...»[17]. از آنچه گفته شد نتيجه مي‌گيريم که اکثر قريب به اتفاق شيعه از اين اختلاف دور ماندند و تنها معتقد بودند به امامت امامي که فرزند امام يازدهم است و طبق مصالح الهي غائب است.[18]

بنابراين تقسيم کردن فرق اثنا عشرية به يازده گروه بر خلاف موازين علمي و تاريخي است.

تعليق (4):

اين گروه به عنوان أحمديه معروفند، لکن نويسند مقاله در بيان عقيده آنها از کلام شهرستاني[19] پيروي کرده و به خطا رفته است زيرا طبق گفت نوبختي و اشعري[20]که در قرن سوم ميزيسته‌اند، فرق احمديه اعتقاد به امامت علي‌رضا داشتند و پس از وفات آن امام پيدا شدند. البته از اين فرقه اثري يافت نمي‌شود.

تعليق (5):

اعتقاد شيعه در مورد امام اين است که علم او از جانب خداست و لذا سن دخيل در آن نيست، همانگونه که در قرآن کريم (مريم: 12) در مورد يحيي مي‌فرمايد: «و اتينا و الحکم صبيّاً ». بعلاوه که بزرگان شيعه و سنّي به مقام علمي امام نهم در همان سن نوجواني اعتراف کرده‌اند.[21]

تعليق (6):

اختلافاتي که نويسند مقاله مطرح مي‌کند اغراق آميز است و مستند مي‌باشد به کلام شهرستاني که در قرن ششم ميزيسته است[22] در حاليکه بگفت نوبختي و اشعري که هر دو در قرن سوم ميزيسته‌اند و معاصر همان روزگار بوده‌اند[23]، اختلافات مذکور، سطحي و زودگذر بوده و در مدتي کوتاه، اقليتي ضعيف از اکثريت شيع اثنا عشريه منشعب شده‌اند و مجدّداً به اکثريت پيوسته‌اند يا مضمحل شده‌اند، بنابراين از نظر تاريخي صحيح نيست که اينها را جزو فرق و شعب اماميّه ذکر کنيم.

تعليق (7):

البته پادشاهان صفويه در ترويج آئين تشيّع کوشش بسيار کردند و آنرا مذهب رسمي ايران قرار دادند ولي اين بدان معني نيست که در ايران قبل از صفويّه آئين تسنّن به طور فراگير حاکم بوده است، بلکه به شهادت تارخ در بسياري از مناطق ايران مذهب تشيع از قرنها پيش رواج داشته است و در مناطق بزرگي نيز مذهب منحصر به فرد بوده است.

اينک به نمونه‌هايي از گفتار مورّخان آن روزگار اشاره مي‌کنيم:

الف ـ ياقوت حموي دربار ري مي‌نويسد:

«اهل ري در آغاز شيعه نبودند تا اينکه احمد بن حسن اوراني بر آنجا تسلط يافت و مذهب تشيّع را علني نمود و آغاز تسلط او سال 275 هجري بوده است».[24] همچنين دربار وي مي‌نويسد: «نصف جمعيت شهر شيعه هستند و در روستاها تماماً شيعه هستند و اندکي حنفي».[25]. وي دربار بيهق مي‌نويسد: «منطق بزرگي است که پر از شهرها و آباديها است ـ در نواحي نيشابور ـ و 321 روستا را در بر دارد و اکثريت اهل آنجا شيع متعصّب مي‌باشند»[26]. و در مورد کاشان مي‌نويسد: «تمام اهل کاشان شيع امامي هستند»[27]. و دربار قم مي‌نويسد: «در آنجا هرگز سنّي يافت نمي‌شود»[28]. همچنين شهري بنام «آوه» را نام مي‌برد که در دو فرسخي «ساوه» بوده و مردمانش شيع امامي بوده‌اند و با مردم ساوه که سنّي شافعي بودند هميشه درگيري داشته‌اند.[29]

ب ـ در کتاب بيان‌الاديان که به سال 489 .

تأليف شده چنين آمده است: « ايشان (شيعه) به عراق مازنداران، سخت بسيارند و به خراسان نيز»[30].

ج ـ عبدالجليل رازمي در کتابي که به سال 560 .

در نقص از نويسندگان اهل سنّت تأليف کرده است اين شيعه نشين را ذکر مي‌کند: قم، کاشان، ورامين، سبزوار، ساري، ارم، ري، آبه، قزوين، نرمين، سروهه، خوابه، جرجان، دهستان، جربايقان و استرآباد.[31]

د ـ مورّخ شهير حمدالله مستوفي (متوفي 740 . )

از ايران را نام مي‌برد که مردم آنجا شيع اثنا عشري بوده‌اند که عبارتند از : آوه، روستاهاي ساوه، قم، تفرش، فراهان، نهاوند، بيحق و جرجان. و در مورد قم و فراهان مي‌گويد: بغايت متعصّب هستند. همچنين از اشکور و ديلمان و طوالش و خرکان و خستجان نام مي‌برد و مي‌گويد: به قوم شيعه نزديکترند.[32]

ـ ابن‌بطوطه، جهانگرد معروف در سفرنامه‌اش که به سال 756 تأليف کرده است: بحرين و قم و کاشان و ساوه و آوه و طوس را محل رافضيّ غاليه (شيعيان متعصب) مي‌نامد.[33] و دربار اصفهان مي‌گويد: از شهرهاي بزرگ و نيکوست ولي فعلاً به سبب جنگهاي دائمي بين شيعه و سني خراب شده است[34]، اين گفتار وي بر کثرت جمعيت شيعه در اصفهان در قرن هشتم دلالت دارد.

و ـ «اصطخري» و «مقدسي» مناطقي از فارس و غيره را نام مي‌برند که شيعه نشين بوده است.[35] از آنچه بيان شد نتيجه مي‌گيريم که مسئل تشيع در ايران به قرن سوم هجري بر مي‌گردد و قبل از قرن سوم نيز تمايل و علاقه به خاندان پيامبر در ايران وجود داشته است. بنابراين نقشي که پادشاهان صفويه بر ايران داشتند صرفاً گسترش آئين تشيع و رسميت بخشيدن به اين آئين بوده است، علاوه بر اين، تشيع منحصر به ايران نبوده و در کشورهاي اسلامي به طور گسترده رواج دارد.

تعليق (8) : اين مقايسه کاملاً نادرست است، هر کس که کمترين اطلاعي در مورد عقائد شيعه داشته باشد و نسبت به عقيد نصاري در مورد أقانيم سه گانه آشنائي مختصري داشته باشد در مي‌يابد که بين اين دو قضيّه هيچ نسبتي نيست. براي روشن شدن اين مطلب، اولاً نظري مي‌کنيم به مسئله اقانيم و سپس نظر شيعه را نسبت به ائمّه بررسي مي‌کنيم.

نسبت به موضوع اقانيم که اصطلاحاً از آن به عنوان تثليث ياد مي‌شود، در بين مسيحيان اختلاف نظر شديد است. بعضي هر سه را الله دانسته‌اند و بعضي در توجيه آن گفته‌اند که اب، الله است ولي ابن و روح‌القدس مخلوق خدا هستند که واسطه بين الله و عالم، و واسطه در تنفيذ اغراض خدا مي‌باشند.[36]

محمد صادق فخرالاسلام که روزگاري کشيش بوده و سپس مسلمان شده است مي‌گويد: «تمامي مسيحييّن امروز اعتقادشان اين است که ذات خدا مرکّب از سه چيز است: أب و ابن و روح‌القدس، و اين سه واحدند و يکنفر مسيحي در روي زمين پيدا نمي‌شود که اين اعتقاد را نداشته باشد و در بيان اتحاد و علاقه کلمات ايشان مضطرب است و عاجز از بيان علاقه هستند.[37] و در آداب غسل تعميد مي‌گويد که کشيش به کسي که مي‌خواهد نصراني شود خطاب مي‌کند «بدان که نصرانيت و مسيحيت عبارت از آن است که ذات خدا را مرکب از سه اقنوم بداني» بَبْ بِروُنَ رُوخَ دِقَدْشِ يعني آن سه اقنوم اب و ابن و روح‌القدس مي‌باشند.[38] اينچنين است عقائد مسيحيان دربار اقانيم. اما نظري شيعه نسبت به امامان خود چگونه است؟

آيا شيعه امامان را شريک در الوهيت الله مي‌دانند يا آنان را جزئي از اجزاء الله مي‌دانند؟ کتب دانشمندان شيعه که از صدر اسلام تاکنون نگاشته شده گواهي مي‌دهد که آنان امامان را بند خدا مي‌دانند و اگر معجزه‌ئي انجام داده‌اند فقط به اذن خداوند بوده است. کتاب کافي نوشت محمد بن يعقوب کليني که مهمترين کتاب روائي و حديثي شيعه است بخش عمد جلد اول آن دربار مقامات امامان است و هيچ اشاره‌اي ندارد به اينکه مقام آنان فوق مقام عبوديت باشد، بلي، به عقيد شيعه، امامت انتخابي نيست و از جانب خدا مي‌باشد و عدالت الهي اقتضا مي‌کند که شخصي را امام مردم قرار دهد که معصوم از خطا و گناه باشد.[39] و از اين جهت است که امام بر ساير بندگان خدا امتياز دارد لذا اهليّت دارد که واسطه بين خدا و خلق باشد ولي اين هم مقامي است که از جانب خدا به او عطا شده است، [40] اين عقيده‌اي است که شيعه از صدر اسلام تاکنون نسبت به امامان داشته و دارد و اگر در گوشه و کنار، مردم بي‌اطلاعي يافت شده باشند که نسبت به مقام امام، زياده‌روي و به اصطلاح غلو کرده باشند از ديدگاه شيعه و امامان شيعه مطرود مي‌باشند و نمي‌توان آنان را شيع واقعي به حساب آورد. نتيجتاً نسبتي بين عقيده شيعه و مسئله اقانيم وجود ندارد «رجوع شود به ماده امام و ماده اقنوم».

تعليق (9): همانگونه که در تعليق 8 گفته شد، شيعه تمام تحولات جهان را منحصراً به دست خداوند متعال مي‌داند ولکن از آن جهت که امامان بندگان شايسته خدايند که در اثر مجاهدت در راه خدا به آن مقام رسيده‌اند، خداوند متعال از روي تفضّل آنان را واسطه در بقاء عالم قرار داده است نه اينکه مستقيماً امور به دست آنها انجام گيرد.[41] (رجوع شود به ماد امام).[42]

تعليق (10): اطاعت از امامان را شيعه از آن جهت ضروري مي‌داند که طبق ادلّه و براهين قطعي آنها معصوم از خطا هستند و بر همين اساس پيروي از آنها را قرين پيروي از خدا و رسول خدا مي‌داند و اولي‌الامر که طبق قرآن کريم اطاعتشان واجب است.[43] به عقيد شيعه همان امامان معصومند نه هر زمامدار هوسران. و توسل به آنان هم از اين جهت است که بندگان شايست خدا و وسائط فيض الهي‌اند.[44] (رجوع شود به ماد امام).

تعليق (11): نمازهاي مذکر چنين نيست که پرستش ائمه باشد بلکه اينها نمازهائي است که ائمه مي‌خوانده‌اند و شيعه در گزاردن اين نمازها با آنان تأسي مي‌جويند يا ثواب اين نمازها را به آنان هديه‌ مي‌کنند.[45]

تعليق (12): در مورد مقدس بودن روز يکشنبه نويسند مقاله احياناً به استناد کتابهاي دعا و زيارتنامه‌ها که دربار ايام هفته هم مطالبي دارند، مانند مفاتيح‌الجنان، صفحه 96 و مصباح‌الخبات، جلد دوم، ص231 مطالب خود را نوشته است. در مآخذ فوق روز يکشنبه ويژه زيارت حضرت امير (ع) است و روز جمعه ويژه حضرت رسول و روز شنبه ويژ امام حسن (ع) است. موضوع زيارت اختصاص به شيعه ندارد بلکه ساير اديان و مذاهب نيز به آن اهميت مي‌دهند حتي گروههاي مادي نيز نسبت به قبور شخصيت‌هاي خود تشريفاتي را انجام مي‌دهندع در اروپا همه ساله زائران بي‌شمار مسيحي، راهي زيارتگاه رم مي‌شوند.[46]نمون بارزتر بيت‌المقدس يا اورشليم است که زيارتگاه مسلمانان و مسيحيان و يهود است.[47] زيارتگاه بزرگ هندوان در شهر «آمريت سر» که معبد طلائي در آن جاي دارد نمون ديگر است.[48]

بنابراين مسئله زيارت مسئله‌اي جهاني است و اختصاصي به شيعه ندارد. اما اهميّتي که شيعه نسبت به زيارت قائل است ـ نه از آن جهت است که زيارت را پرستش صاحب قبر بداند چنانکه وهابيون پنداشته‌اند ـ بلکه از اين جهت است که زيارت قبور بزرگان دين را ماي تجديد پيوند مي‌داند، در حقيقت، زيارت به نظر شيعه ديداري است مشتاقانه با آنکه دوستش دارد و او را بزرگ مي‌شمارد.

هدف ديگر از زيارت اولياء دين، تکريم و بزرگداشت شعائر ديني است. چرا که به نظر شيعه، ترک زيارت، اهانت به دين و اولياء دين و موجب سستي عقيده مي‌شود و بر همين اساس است که اولياء دين، به پيروان خود سفارش مي‌کردند که از زيارت قبور پيامبر و امامان غافل نمانند. دانشمندان اهل سنّت از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم روايت کرده‌اند که هر کس حج گزارد سپس قبر مرا زيارت کند همچون کسي است که مرا در دوران زندگاني زيارت کرده است.[49]و فرمود: هر کس حج خانه خدا کندمرا زيارت نکند بر من ستم کرده است.[50] و موارد ديگر که اختصاراً از نقل آن مي‌کنيم. دانشمندان شيعه نيز رواياتي در موضوع زيارت از امامان نقل کرده‌اند و از آن استفاده مي‌شود که منظور از زيارت، تجديد پيمان و ايجاد پيوند با رهبران ديني است که به نمونه‌اي از آنها اشاره مي‌کنيم:

الف ـ امام محمدباقر (ع) مي‌فرمايد: هر کس زيارت کند شهيدان آل محمد صل الله عليه و آله و سلم را و منظورش پيوند با پيامبر باشد، از گناهان خود پاک مي‌شود همچون روزي که متولد شده است.[51]

ب ـ امام رضا (ع) مي‌فرمايد: هر امامي بر عهد شيعيان خود پيماني دارد و در صورتي اين پيمان عملي مي‌شود که آنان به زيارت امامان خود بروند. پس هر کسيکه آنان را از روي رغبت زيارت کند در حاليکه برنامه‌هاي آنان را تصديق نمايد، امامان در روز قيامت شفيع وي خواهند بود.[52] (به ماد زيارت رجوع شود).[53]



دايرة المعارف اسلاميه (ترجمه و تعليقات از يحيي رهايي).

يحيي رهايي، پژوهشگر حوزه علميه در قم.

[1] . منظور عنوان مدخل سبعيه در دايرة المعارف اسلاميه است.

[2] . صحيح مسلم، بشرح، ج12، ص203، لبنان صحيح مسلم، جزء 6، ص4، مصر.

[3] . مسند احمد، ج5، ص86، ط دارالفكر، لبنان.

[4] . كنزالعمّال، ج12، ص32، ط رسالت، بيروت. (شماره 33848).

[5] . همان مأخذ، ص34، شماره 33861.

[6] . همان مأخذ، ص33، شماره 33859.

[7] . سنن ترمذي، ج4، ص501، احياءالتراث، بيروت؛ المعجم الكبير، طبراني، ص108، دانشگاه تهران.

[8] . كتاب الغيبة، ص126، قم.

[9] . رجوع شود به معالم المدرستين، عسكري، ج1، 334 به بعد.

[10] . رجوع شود به كتاب الغدير، علامه اميني.

[11] . مسعودي، مروج‌الذهب، ج4، ص112، داراندلس، بيروت. همچنين ابوالحسن اشعري در مقالات الاسلاميين، ج17، فرانز شتاينر بقيسبادن.

[12] . سعد بن عبدالله الاشعري القمري، المقالات و الفرق، ص106.

[13] . نوبختي، فرق الشيعه، ص79 به بعد، دارالاضواء لبنان.

ـ شهرستاني، الملل و النحل، ج1، ص169، دارالمعرفة، بيروت.

ـ اشعري، المقالات و الفرق، ص89.

ـ ابن حزم، الفصل في الملل، ج5، ص38، دارالجبل بيروت.

ـ مروج الذهب، ج4، ص112، دارالاندلس بيروت.

[14] . نوبختي، فرق الشيعة، ص95ـ112، دارالاضواء لبنان.

ـ المقالات و الفرق، اشعري، ص102ـ 116.

ـ مروج الذهب، ج4، ص112، دارالاندلس بيروت.

ـ کمال الدين، صدوق، ص55، 408.

[15] . ابن صبّاغ الکرت، الفصول المهمة، 855، ص290، نجف/ دلائل الاامامة، طبري، ص224، نجف.

ـ الشيخ المفيد، الارشاد، ص345، ب212بصيرتي، قم/ اعلام العدي، ص380، دارالکتب الاسلامية.

ـ کمال‌الدين، صدوق، ص474 به بعد، قم.

[16] . الارشاد، ص350، قم/ کمال‌الدين، ص434 به بعد، قم.

[17] . شيخ طوسي، الغيبة، ص228، موسس المعارف الاسلامية، قم.

[18] . ابن حزم، الفصل في الملل و الاهواء و النحل، ج5، ص38، دائر الجبل بيروت.

ـ نوبختي، فرق الشيعة، ص111ـ 112/ المقالات و الفرق اشعري، ص102، حيدري، تهران.

ـ مسعودي، مروج الذهب، ج4، ص112، دارالاندلس، بيروت.

[19] . شهرستاني، الملل و النحل ، 548هـ. ج1، ص166، دارالمعرفة، لبنان.

[20] . نوبختي، فرق الشيعة، ص85، دارالاضوا.

ـ اشعري، المقالات و الفرق، 301 هـ . ص93ـ95، حيدري تهران.

[21] . شبلخي، نورالابصار، ص326 به بعد، دارالجبل بيروت؛ الصواعق المحرقة، ابن‌حجر، ص206، قاهره، مصر.

ـ الارشاد، مفيد ص319ـ326، بصيرتي، قم.

[22] . شهرستاني، الملل و النحل، ج1، ص166، 169، 170، دارالمعرفة، لبنان.

[23] . نوبختي، فرق الشيعة، قرن سوم هـ . ص85، 91، 95، دارالاضواء لبنان.

ـ اشعري، المقالات و الفرق، ص93، 95، 99، 101، حيدري، تهران.

[24] . معجم‌البدان، ياقوت حموي، متوفي 626هـ. ج3، ص121، دار احياء التراث العربي، بيروت.

[25] . همان مأخذ، ص117.

[26] . همان، مأخذ، ج1، ص537.

[27] . همان مأخذ، ج4، ص296.

[28] . همان مأخذ، ج4، ص8ـ397.

[29] . همان مأخذ، ج3، ص179.

[30] . ابوالمعالي، بيان‌الاديان، ص40، تهران. بنقل کتاب تاريخ تشيع در ايران، ص307، رسول جعفريان.

[31] . کتاب نقض، ص437، تهران، چاپخان زر، اسم اصلي اين کتاب «بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض» مي‌باشد.

[32] . حمدالله مستوفي، نزهة القلوب، تهران. صفحاتي که از شهرهاي فوق نام برده بترتيب ذيل است: 65، 66، 68، 74، 75، 83، 184، 197.

[33] . ابن‌بطوطة، رحلة، ص203، دارالکتب العلمية بيروت.‌

[34] . همان مأخذ، ص214.

[35] . المسالک و الممالک، ص139، ليدن. بنقل کتاب تاريخ تشيع در ايران، ص222.

و احسن التقاسيم . ج1، ص 692. بنقل کتاب « تاريخ تشيع در ايران » ص 223.

[36] . الاسلام و المسيحية في الميزان، شريف محمد هاشم، ص243ـ251، مؤسسه الوفاء بيروت.

- الالهيات ، محاضرات الاستاد سبحاني، ج1، ص 365- 372، دار الاسلامية، لبنان.

[37] . انيس الاعلام في نصرة الاسلام، ج3، ص224و226، تهران.

[38] . همانجا.

[39] . کمال‌الدين، صدوق، ص10.

[40] . الکليني، الکافي، ج1، ص190؛ الکافي، ج1، ص200، تهران، دارالکتب الاسلامية.

[41] . همان مأخذ، ج1، ص179.

[42] . منظور عنوان مدخل امام در اين دايرة المعارف است.

[43] . قرآن کريم، سور نساء، آي 59.

[44] . کليني، الکافي، ج1، ص186.

[45] . جامع احاديث الشيعه، ج7، ص425 به بعد.

مصباح المتهجّد، الشيخ الطوسي، ص256، 266، قم.

[46] . شوق ديدار، دکتر محمد مهدي رکني، نشر آستان قدس، ص 24.

[47] . همان مأخذ، ص25، بنقل از دايرة المعارف مصاحب.

[48] . همان مأخذ.

[49] . اميني، الغدير، ج5، ص98، بنقل از 25 تن از حفاظ اهل سنت.

[50] . همان مأخذ، ج5، ص100، بنقل از 9 تن از حفاظ اهل سنت.

[51] . الشيخ حرالعاملي، وسائل‌الشيعه، ج10، ص259ع شماره 22، احياء التراث العربي، لبنان.

[52] . من لا يحضر الفقيه، الصدوق، ج2، ص345، شمار 2/1577، تهران.

[53] . لازم به تذکر است که مدخل زيارت در دايره‌المعارف بسيار محدود است و بايد گسترش داده شود.

/ 1