نگاهى به «التعليقة علىالكافى» ميرداماد
قاسم جوادى
همان گونه كه در دهمين شماره اين فصل نامه, در معرفى كتاب «الرواشح السماوية» گفته شد, علاوه بر اشتهار ميرداماد (محمد باقر بن محمد حسينى استرآبادى ـ م1041ق ـ) در علوم عقلى, بخش وسيعى از تأليفات او در زمينه فقه و حديث است. يكى از نوشته هايى كه وى در زمينه علوم نقلى به رشته تحرير در آورده است, كتاب «التعليقة على الكافى» است. آن گاه كه ميرداماد درصدد نگاشتن تعليقه اى بر كتاب «كافى» برآمد, دريافت كه بررسى اسناد روايات, بر بررسى متون و مضامين آنها مقدم است. به همين مناسبت, تصميم گرفت ابتدا در مجموعه اى موسوم به «الرواشح السماوية», از علم درايه و احوال رواتْ سخن به ميان آورد و سپس به نوشتن تعليقات خود بر متون روايات «كافى» شريف بپردازد. ميرداماد, نام كتاب خود را «التعليقة على الكافى» نهاد. اين كتاب در سال 1403ق, با تحقيق آقاى سيّدمهدى رجايى در 28+405صفحه در قم منتشر شده است. راقم اين سطور درصدد است تا در اين مقاله, به معرفى اين كتاب بپردازد. با بررسى كتاب, متوجه مى شويم كه ميرداماد, توفيق يافته تا بر روايات كتاب هاى «العقل والجهل», «فضل العلم», «التوحيد» و يك روايت از كتاب «الحجة», تعليقاتى بنگارد و از بقيه كتاب, بازمانده است. مباحث كتاب مباحثى كه ميرداماد در تعليقه خود بدانها پرداخته, عبارت اند از: 1. بحث هاى لغوى. او در بعضى از موارد, به نقد ديدگاه هاى لغويان پرداخته و تبحّر خود را در مباحث لغوى نمايانده است. تعليقه نگار درباره صفّين, در نقد ديدگاه صاحب «القاموس المحيط» مى نويسد: من تغاليط صاحب «القاموس» ـ و هو رجل يتغبّب و يتغرّب فتارة يتطبّب و تارة يتعرّب ـ أنْ قد حسب صِفّين كسِجّين. فصار ذلك من الأغاليط العامية.[1] او معتقد است كه صَفّين, جمع سالم است و براى موضعى كه جنگ با قاسطين در آن درگرفت, عَلَم شده است. 2. بحث هاى تفسيرى كه به برخى از آنها اشاره خواهيم كرد. 3. بيان تصحيفاتى كه در الفاظ روايات صورت پذيرفته است. در قسمت هاى مختلف كتاب «كافى», مشاهده مى شود كه بعضى از الفاظ احاديث, به صورتى ناصحيح درج شده است. از جمله اين موارد, تصحيفى است كه در روايت پانزدهم از باب «رواية الكتب والحديث» رخ داده است. ميرداماد, عقيده مند است كه عبارت «فلم ترو عنهم» با واو غير مشدّد, غلط است و صحيح آن «فلم نُرَوَّ عنهم» با نون مضموم و راى مفتوح و واو مشدّد مفتوح است كه صيغه متكلّم مع الغير است يا با تاى مضموم كه مؤنث غايب است. مصدر اين كلمه, «ترويه» به معناى رخصت است. مورد ديگر, كلمه «غان» در باب «البدع والرأى والمقاييس» است كه «عان» آمده است و از تحريفات و تصحيفات زشت به شمار مى رود. 4. بحث هاى رجالى. اين بخش, بسيار گسترده است و لازم است به خاطر اين كه ميرداماد, تعليقاتى بر كتاب «رجال الكشّى» نيز نوشته است, بحث مستقلى اين زمينه صورت پذيرد. 5. شرح و تفسير روايات. او در اين بخش, از مسائل مختلف فقهى, تاريخى, فلسفى, عرفانى و… بهره جسته است. 6. استفاده از روايات ساير كتب روايى. ميرداماد با استفاده از رواياتى كه در ساير كتب حديثى آمده اند, به شرح و توضيح روايات كتاب «كافى» پرداخته است. به منظور شناساندن كتاب, به برخى از تعليقات ميرداماد اشاره مى شود: نمونه هايى از تعليقات ميرداماد كتاب العقل والجهل در تفسير روايت «إقبل فأقبل», درباره عقل مى گويد كه منظور از آن, امر تكوينى ايجادى است, نه امر تكليفى تشريعى. سپس ادبار و اقبال را از تزايد و تنقّص عقل انسانى (قوه عاقله) مى داند. او معتقد است كه به سبب اين ويژگى ها, عقل انسانى, محبوب ترينِ خلق در نزد خداوند و مستحق امر و نهى تكليفى تشريعى شده است. در ذيل روايت «إنّ أبدانكم ليس لها ثمن الا الجنة» آورده است: اين كه در روايت مى فرمايد بدن هاى شما بهايى جز بهشت ندارند, اشاره به اين است كه خداوند متعال, بهاى نفس مجرّد شماست. گويا امام فرموده است: بدن هايتان, بهايى جز بهشت ندارند؛ پس آنها را به غير بهشت نفروشيد و بهاى جان هاى مجرّدتان, فناى مطلق در خداوند است؛ آنها را هم به بهايى جز خداوند و فناى مطلق شدن در او معامله نكنيد. همچنين, اضافه بدن به ضمير خطاب, مؤدّى اين معناست كه جوهر انسان, نفس ناطقه است. كتاب فضل العلم روايتى در كتاب «الكافى» نقل شده كه در آن, پيامبر(ص), علم را بدين گونه تقسيم بندى كرده است: انما العلم ثلاثة: آية محكمة, أو فريضة عادلة, أو سنّة قائمة و ما خلاهن فهو فضل. ميردامادْ معتقد است كه منظور از آيه محكمه, علم نظرى است كه شامل شناخت مبدأ و معاد و رسالت مى شود و از آن به فقه اكبر ياد شده است (نكته جالب توجه آن كه او با وجود فقيه بودن, مباحث اعتقادى را فقه اكبر مى خواند). فريضه عادله, همان فقه اصغر است كه به مباحث احكام حلال و حرام مى پردازد و سنّت قائمه, علم تهذيب اخلاق و تكميل آداب در سفر به سوى خداوند و طى مسير در فناى فى اللّه است. او مدّعى است كه برهان صدّيقين را مى توان از آيات و روايات متعددى به دست آورد. از جمله آن روايات, روايت يازدهم از باب «نوادر» است كه در آن, چنين آمده است: وجدت علم الناس كلّه فى أربع: أوّلها أن تعرف ربّك. آن گاه مى افزايد: پس حق علم, آن است كه با نگاه به «وجود بما هو وجود», خدا و سپس مراحل پايين تر را بشناسى, چنان كه مسلك برهان لِمّى و روش صديقين, است. صدّيقين آنان اند كه با حق بر خلقْ استشهاد مى كنند, نه با خلق بر حق, و سرّ گفتار خدا را مى فهمند: «أو لم يكف بربك أنه على كل شىء شهيد».[2] شيخ صدوق در كتاب «التوحيد», به طُُرُُق متعدد روايت مى كند كه امام على(ع) فرمود: پيامبر را با خداى عزوجل شناختم, نه خدا را با پيامبر. در روايت اوّل از باب «إنّه لايعرف الاّ به…» آمده است: اعرفوا اللّه باللّه والرسول بالرسالة… مرحوم كلينى, اين روايت را اين گونه تفسير كرده است: خداوند, اشخاص و انوار جواهر و اعيان, را خلق كرد. منظور از اعيان, همان ابدان است و منظور از جواهر, ارواح است و خداوند, نه شبيه جسم است و نه شبيه روح. وقتى خداوند از هر دو شباهت (جسمى و روحى) مبّرا شد, او را به خداوندى شناخته اى؛ امّا اگر خداوند به روح يا بدن يا نور تشبيه شد, او به خداوند شناخته نشده است. ميرداماد, اظهار مى دارد كه راه ديگرى براى معناى روايت وجود دارد كه ساير اخبارهم آن را تأييد مى كنند و آن, اين است كه كسى كه خداوند را بدون استشهاد از خلق و فقط با نظر به طبيعت هستى (بما هو هو) شناخت, او خداوند را به خداوندى شناخته است و در تفسيرى ديگر مى گويد كسى كه هم صفات جهات كمالى خداوند را با مفاهيم و اعتبارات زايد بر ذات احدى اش شناخت, خداوند را به خدايى نشناخته است. درباب اختلاف حديث كه در سند روايت, سُليم بن قيس هلالى قرار دارد, ضمن تعريف از سليم, عنوان مى كند كه او از خواص اصحاب اميرالمؤمنين است و كتاب شعرى كه مشتمل بر مطالب زشت و فاسد است, منسوب به اوست. بعد هم به نظر علامه[3] و ديگران درباره كتاب, اشاره مى كند.[4] ميرداماد, معتقد است كه سند روايت معروف به مقبوله عمر بن حنظله در عينِ حال كه ايراداتى دارد, صحيح است و اظهار مى دارد كه برخى از اصحاب, محمد بن عيسى و داوود بن حصين را ـ كه در سند حديث هستند ـ ضعيف به شمار آورده اند؛ ولى هر دوى ايشان ثقه هستند. او اظهار مى كند كه محمد بن عيسى, عبيدى نيست؛ بلكه اشعريِ قمى است. او در مورد خود عمر بن حنظله هم اعتقاد به توثيق دارد. كتاب التوحيد ميرداماد در ابتداى تعليقه بر اين بخش, عنوان مى كند كه كتاب التوحيد, قلب علم حديث است و روح كتاب «الكافى». سپس بيان مى كند كه علما اصرار دارند كه احاديثى كه اسنادى ضعيف دارند, در اين كتاب (باب توحيد) ذكر نشوند و در صورت ذكر, حتماً به ضعيف بودن سند آنها اشاره شود. اين روش, متفاوت با شيوه ايشان در ساير ابواب است. آنان در ابواب ديگر, تساهل روا مى دارند و چنين دقّتى را (خصوصاً در مندوبات احكام, مكروهات, قصص و فضايل اعمال) به كار نمى بندند. همچنين از نقل روايات جعلى امتناع كرده, به درج اين گونه روايات, حتى با تصريح بر موضوع بودنشان راضى نمى شوند. ميرداماد, در پايان, از تمام كسانى كه از او اجازه روايت دارند, به اصرار مى خواهد كه آنچه را دانشمندان گذشته مورد تأكيد قرار داده اند, فروگذار نكنند. باب حدوث العالم و اثبات المحدث ميرداماد با توجّه به روايات اين باب, توضيح بيشترى نسبت به روايات دارد. در پايان روايت اوّل, بحثى راجع به هشام مطرح كرده و برخى از رواياتى را كه در شأن اوست, نقل مى كند. هشام از شاگردان ابو شاكر زنديق است و اين شاگردى, عقايد هشام را در هاله اى از ابهام فروبرده است. ميرداماد به اين ايراد, اين گونه جواب مى دهد: الحكمة ضالة المؤمن تؤخذ حيث و جدت. در بحث قدرت خداوند, دو حديث با هم تنافى دارند. در روايتى آمده است: قيل لأميرالمؤمنين: «هل يقدر ربك أن يدخل الدنيا فى بيضة من غير أن تصغر الدنيا أو تكبر البيضة؟». قال: ان اللّه ـ تبارك و تعالى ـ لاينسب الى العجز والذى سألتنى, لايكون. روايت دوم چنين است: ان عبداللّه الديصانى سأل هشام بن الحكم, فقال له: «ألك رب؟». فقال: «بلى». قال: أقادر هو؟ قال: «نعم, قادر قاهر». قال: «يقدر أن يدخل الدنيا كلّها البيضة لاتكبر البيضة ولا تصغر الدنيا؟». قال هشام: النظرة. هشام, خدمت امام صادق(ع) شرفياب مى شود و بحث را مطرح مى كند. امام(ع) در پاسخ خويش مى فرمايد: … قادر أن يدخل الدنيا كلّها البيضة لاتصغر الدنيا و لاتكبر البيضة. ميرداماد, علاوه بر روايت اوّل كه از «التوحيد» صدوق نقل كرده بود, روايات ديگرى را هم نقل مى كند, به تحليل و تفسير روايات مى پردازد و روايت دوم را اين گونه تحليل مى كند: هو بحسب الوجود الانطباعى الارتسامى, واللّه سبحانه قادر على ذلك حيث أدخل الذى تراه جليدته ناظرتك, وامّا ذلك بحسب الوجود العينى فليس هو شيئاً يعقل و يتصوّر و يعبّر عنه بمفهوم أصلاً. روايت پنجم, مربوط به مباحث توحيد و يگانگى خداوند است. او از اين روايت و برخى روايات ديگر كه بدانها اشاره مى نمايد, چهار دليل بر اثبات توحيد اقامه مى كند. در اين قسمت, سيد مير احمد عاملى (داماد ميرداماد), بر تعليقه ميرداماد, تعليقه اى زده و توضيحاتى افزون بر توضيحات ميرداماد آورده است. در روايت ششم, امام صادق(ع) مى فرمايد كه خداوند, سميع و بصير و عالم است, بدون اين كه ذات و معناى وى اختلافى داشته باشند؛ يعنى ذاتْ بسيط است و در عين حال, سميع و بصير و عالم است. ميرداماد, معتقد است آنچه كه بوعلى سينا در كتاب هاى مختلفش (خصوصاً «التعليقات») آورده است, از اين روايتْ اقتباس نموده است (قد اقتبسه بعينه من مشكاة هذا الحديث). درباره روايت سوم باب «الكون والمكان» مى گويد: لايحدّ ولايبعض ولايغنى, كان أولاً بلا كيف و يكون آخراً بلا أين, و كل شىء هالك الا وجهه, له الخلق والأمر تبارك اللّه رب العالمين. ميرداماد به تفسير آيه «كلّ شئ هالك الاوجهه» پرداخته, احتمالات گوناگونى را مطرح مى نمايد و سپس مى نويسد: فكل شىء هالك الوجه باطل الذات فى حدّ ذاته أزلاً وأبداً الاوجهه الكريم الحق الذى هو نور الوجود الحقيقى القيوم الواجب بالذات. در بحث از روايات صفات ذات, ضمن تمجيد از روايات, اظهار مى دارد كه اين روايات, از كُنه حكمت حقّ سخن مى گويند و صفات خداوند (از جمله علم و قدرت) را عين ذاتْ معرّفى مى كنند. در باب اراده كه از صفات فعل خداوند است, ايشان ضمن اشاره به ديدگاه معتزله و ابوالبركات بغدادى كه قائل به متجرّد بودن اراده خداوند هستند, اظهار مى دارد كه روايات, هرگز مؤدّى اين معنا نيستند و اكثر و روايات, صراحت دارند كه خداوند, منزّه است از اين كه تحوّلى در او وجود داشته باشد. پس از اداى توضيحات ياد شده, تعليقاتى بر روايات اين باب نگاشته و معتقد است كه اراده, هم از صفات ذات است و هم از صفات فعل. نقد ديدگاه مرحوم كلينى در مباحث اراده, از ديگر مطالبى است كه در اين بخش آمده است. بحثى در باب شرور, پايان بخش مباحث مربوط به اراده است. ميرداماد معتقد است: الشرور الواقعه فى نظام الوجود ـ سواء عليها أكانت فى هذه النشأة الأولى أم فى تلك النشأة لأخرة ـ ليست هى مرادة بالذات و مقضية بالذات, بل انما هى مرادة بالعرض و مقضية بالعرض من حيث أنها لوازم ذوات الخيرات الواجبة. در باب «معانى الأسماء واشتقاقها», روايتى بدين صورت آمده است: عن أبى عبداللّه(ع) قال: قال رجل عنده: «اللّه أكبر», فقال: «اللّه أكبر من أيّ شىء؟», فقال: «من كل شىء», فقال أبوعبداللّه(ع): «حدّدته», فقال الرجل: «كيف أقول؟», قال: قل اللّه أكبر من أن يوصف. ميرداماد مى نويسد كه در كتاب هاى مافوق الطبيعه, با برهان يقينى ثابت شد كه خداوند متعال, در مجد و كمال و عزّ و جلال, غير متناهى است و هرچه را كه عقل فرض كند, خداوند به نحو غير متناهى, بالاتر از آن است: وكذلك آية مرتبة فرضها العقل من مراتب تلك اللاتناهيات فانها و مافوقها الى لانهاية اللاتناهيات من كل جهة متحقّقة هناك بالفعل فى وحدة صرفة حقة. كسى كه در شناخت به مرتبه اى رسيد كه خداوند را كمال و فوق كمال و تمام فوق تمام دانست, اميد است كه به مرحله خروج از نصاب تحديد و تشبيه برسد. ميرداماد, پس از بيان مطالب فوق, مى گويد اگر آنچه را كه گفته شد, فهميدى, كلام مولايمان امام صادق(ع) كه فرمود: (أكبر من كل شىءٍ حدّدته) را خواهى فهميد. اين فرمايش امام صادق(ع) بيانى است كه با بليغ ترين وجه, به همان مطلبى كه در بالا بدان اشاره شد, پرداخته است. او در ادامه, درباره حديثى مرسل از امام رضا(ع) مى گويد كه نظير اين احاديث, برتر از آن هستند كه نياز به سند داشته باشند و ارسال سند, مشكلى براى روايتْ ايجاد نمى كند چون متن اين روايات, آسمانى است و خود روايت, گواه است بر اينكه از منبع وحى سرچشمه گرفته است. چنان كه «نهج البلاغه», خود, بزرگ ترين شاهد بر مسند بودن خويش است. ميرداماد, در ذيل روايت دوم از باب «الحركة والانتقال», روايتى درباره معراج پيامبر(ص) نقل مى كند كه راوى, سؤال هايى درباره آيات سوره نجم پرسيده است و حضرت كاظم(ع), بدانها پاسخ مى دهد. او در تفسير روايت سوم از روايات همين باب, درباره لزوم «وليّ» بعد از پيامبر, مباحثى را مطرح مى كند و عنوان مى كند كه بر پيامبر(ص) واجب بود كه معارف الهى را به بيانى عامّه فهم, بيان كند و مسائل غامض حِكمى و اسرار را در بطون آن كلمات قرار دهد تا هر صاحب بصيرتى به ميزان انديشه اش از آنها بهره مند شود؛ سپس اوصيا و اولياى آن حضرت, پرده ها را كنار زنند و اسرار را بر ملا كنند. پس تبليغ رسالت, مرتبه نبى و رسول است و كشف و تأويل, وظيفه وصى و ولى. بدين جهت است كه پيامبر(ص) به امام على(ع) فرمود: انّك تقاتل على تأويل القرآن كما أنا قاتلت على تنزيله. وى در پايان تعليقه بر حديث هفتم از «باب العرش والكرسى», در تشريح عبارت «انّ اللّه حمل دينه و علمه الماء», اظهار مى دارد كه در بسيارى از آيات و روايات, لفظ آب بر علم و عقل قدسى, و لفظ «ارض» بر نفس مجرد ـ كه در حقيقت, پذيراى علوم و معارف است ـ اطلاق شده است. از همين موارد است قول خداوند كه در آيه پنجم سوره حج مى فرمايد: و ترى الأرض هامدة فاذا أنزلنا عليها الماء اهتزت و ربت وأنبتت من كل زوج بهيج. در باب وحدت عددى خداوند, روايات متعددى آمده است. از جمله, روايت معروفى كه در روز جمل, كسى برخاست و از امام على(ع) درباره توحيد خداوند سؤال كرد و حضرت على نيز بدو پاسخ داد و وحدت عددى را از خداوندْ نفى نمود. و روايت پنجم از باب «جوامع التوحيد» آمده است: الواحد بلا تأويل العدد. ولى جمله اى از امام سجاد(ع) در «صحيفه سجّاديه» نقل شده است كه: لك يا الهى وحدانية العدد. بوعلى سينا نيز در الهيات «شفا» برخلاف كتب ديگرش قائل به وحدت عددى شده است. ميرداماد, ضمن تعليقه بر اين روايت, وحدت عددى را از خداوند نفى مى كند و عبارت «صحيفه» را خلاف نصوص در ديگر مواضع مى داند. او بدون توضيحى افزون بر آنچه ذكر شد, تلويحاً به عدم صدور جمله فوق از امام سجاد(ع) اشاره دارد و دليل خلاف بودن عبارت «صحيفه» را آيه «لقد كفروا الذين قالوا انّ اللّه ثالث ثلاثة» مى داند. در بحث از روايت ششم همين باب, در مورد جمله «خالق اذ لا مخلوق», معتقد به دو نحو خالقيت براى خداوند مى شود: 1) خالقيت ذاتى كه از صفات ذات است؛ 2) خالقيت اضافى كه از صفات فعل است. او در روايت هفتم از همين باب, به توضيح جمله «بديع لم يكن» مى پردازد و با بيان اين مطلب كه خداوندْ جهان را يكجا آفريده است, اظهار مى دارد كه تقدم و تأخّر, فقط در موجوداتِ زمانى تحقّق پيدا مى كند و اين نكته را مطابق مذهب حكما و برخى از معتزله (نظير نظّام) مى داند. ميرداماد با نقل كلام شهرستانى, به توجيه عقايد معتزله مى پردازد و مى نويسد: لو كان قال والتقدم والتأخّر انّما يقع فى حدوثها الزمانى دون حدوثها الدهرى لكان قد أصاب سرّ الحق من الحكمة. آن گاه, داستانى را از «كشّاف» زمخشرى نقل مى كند كه عبداللّه بن طاهر به حسين بن فضل گفت: از آياتى كه فهم آن براى من مشكل است, آيه «كل يوم هو فى شأن» است. حسين در جوابش گفت: أما قوله «كل يوم هو فى شأن» فانّها من شؤون يبديها لاشؤون يبتديها. عبداللّه برخاست و پيشانى او را بوسيد. كتاب الحجة ميرداماد, از احاديث «كتاب الحجة», فقط به يك حديث اشاره كرده و به تبيين واژه «زنديق» پرداخته و به دليل اطلاق عنوان زنديق, اشاره نموده است. گويا دين زرتشت, كتابى به نام «زند» داشته است كه مجوس و ملحدان از آن پيروى مى كردند. لذا به آنها زنديق گفته شده است. ميرداماد, در پايان اين تعليقه, به توثيق ابن اسحاق ـ كه از روات است ـ پرداخته است.[1] . التعليقة على كتاب الكافى, ميرمحمد باقر الححسينى الاسترآبادى, تحقيق: السيد مهدى الرجائى, قم: مطبعة الخيّام, 1403ق, ص377. [2] . فصّلت, آيه 53. [3] . عبارت علامه, چنين است: والوجه عندى الحكم بتعديل المشار اليه والتوقف فى الفاسد من كتابه. (رجال العلامة, قم: منشورات الرضى,ص83) [4] . محقّق كتاب, آقاى رجايى, حاشيه اى بر كلام ميرداماد نوشته است و قضاوت ميرداماد را درباره قيس, عجيب دانسته است. به گفته او, امام صادق(ع) اين كتاب را پذيرفته و آن را از اسرار آل محمد(ص) شمرده است. (التعليقة على كتاب الكافى, ص145) بايد از جناب آقاى رجايى پرسيد كه از كجا دانسته آنچه امام صادق(ع) فرموده, در مورد همين كتابى بوده كه ميرداماد آن را در اختيار داشته است؟ چه بسا كتابى كه امام صادق(ع) تأييد كرده, از بين رفته باشد و كتابى كه علامه حلّى و ميرداماد در اختيار داشته اند, كتاب ديگرى بوده است.