چكيده:
استفاده از كتب رجالي، در گرو آشنايي با الفاظي است كه رجالشناسان در كتب خويش به كار بردهاند. در وادي توثيق راويان, واژهي «ثقة»، كليديترين و پركاربردترين واژههاست؛ از اين رو شناخت مفهوم آن و همخانوادههاي آن نيز در اين راستا بايسته مينمايد. يكي از عباراتي كه لفظ ثقه يا واژههاي مشابهش, در آن عبارات به كار رفته است، تعبير «ليس بذاك الثقة» و امثال آن است كه در موارد متعدد، در كتب رجإلي به كار رفته است. آنچه پيش رو داريد، بررسي مفهومي تطبيقي اين تعبيرات است. اميد آنكه مورد استفادهي خوانندگان و قبول خداوند كريم قرار گيرد.درآمد:
آشنايي با كتابهاي رجاليان و استفاده از آنها، از ديرباز براي حديثپژوهان ضرورتي امكانناپذير بوده است و از بايستههاي چنين آشنايي, شناخت اصطلاحات رجإلي و حديثي و زبانِ رجاليان، در كتابهاي خود است. در سدههاي اخير، اهميّت اين مطلب, دانشوران بزرگ حديث را به نگاشتن كتابهايي وادار كرد كه در آنها, الفاظ و اصطلاحات رجإلي و حديثي را تحليل كردهاند و مفهومِ مورد نظر از آنان را شرح دادهاند. اما آنچه كه جاي خالياش همچنان احساس ميشود، اين است كه اين تحليل و شرح، در غالب موارد، در فضايي دور از كاربرد آن اصطلاح، در كتب رجال صورت گرفته است و به عبارت ديگر اين سؤال هميشه وجود داشته است كه آيا رجاليانِ سدههاي نخست، اين اصطلاحات را به همان معنايي كه شارحانِ قرون اخير بيان كردهاند، به كار ميبردهاند و آيا تفاوتي ميان آن كاربرد و اين معنا ـ هرچند اندك ـ وجود نداشته است؟ گفتني است، يكي از نويسندگان معاصر اهل سنّت، در كتاب المنهج المُقْتَرَح لِفهم المصطلح 9 مرحله را براي فهم يك اصطلاح به كار رفته در كتابهاي رجإلي يا حديثي بيان ميدارد كه ميتواند الگوي تحقيقي مناسبي براي علاقهمندان باشد. در اين نگاشته به دنبال آنيم كه با بررسي كاربرد رجاليان و نيز برداشت شارحان اصطلاحات رجإلي در دورههاي بعد، مفهوم اصطلاح «ليس بذاك الثقة» و عبارات شبيه آن را به دست آوريم. البته، آنچنان كه از ضميمهي مقاله پيداست، تنها برخي از عبارتهاي اين مجموعه، در كتب رجإلي پيشين به كار رفته است. اما پيش از ورود به بحث, از آنجا كه بررسي مفهوم دو واژهي «ثقه» و «عدل» و مراد از آنها در كتب رجإلي و حديثي، در نتيجهگيري نهايي مهم است، مختصري دربارهي معناي لفظي و اصطلاحي آن، در زير ميآيد:بررسي لغوي واژهي «ثقة»
ثقة در لغت: در معجم مقاييس الغة آمده است: «الواو و الثاء و القاف كلمةٌ تدلّ علي عقدٍ و إحكامٍ؛ و وثّقتُ الشيءَ: أحْكَمْتُهُ و هو ثقة» (ج2 ص621) «وثق» كلمهاي است كه بر بستن و محكم كردن دلالت ميكند و «وثقت الشيء» يعني: آن را محكم كردم. و صفت آن: ثقة است. در تاج العروس (ج13، ص472) آمده است: «وَثِقَ بِهِ… ثقةً و مَوْثقاً…: ائْتَمَنَهُ؛ و وَثَّقَ فلاناً: قال فيه، إنه ثقةٌ أي مُؤتَمَنٌ؛ وَثَقَ به: «به او اطمينان كرد» و «فلاني را توثيق كرد»، به اين معناست كه گفت: او ثقه يعني مورد اعتماد است. پس ثقه ـ در كاربرد لغوي ـ به معناي شخص مورد اعتماد و اطمينان است.بررسي لغوي مادّهي «عَدْل»
در معجم مقاييس اللغة ميخوانيم: العدل من الناس: المرضيُّ المُستوي الطريقة؛ يقال: هذا عدل؛ عدل از مردم: كسي كه مورد رضايت است و روش و منش او صحيح و درست است، گويند: اين [فلاني] عدل است؛ (ج2 ص229) و در قاموس المحيط ميآورد: العدل: ضدّ الجور و ما قام في النفوس أنّه مستقيمٌ… و العدل: الأستقامة؛ عدل, ضدّ ستم است و نيز آنچه كه قلب انسان آن را درست و صحيح بداند و بپذيرد؛ و نيز استقامت و پايداري در راه است. بنابراين، عدل در لغت به معناي استواري و درستي و نيز كسي كه اين ويژگي را داشته باشد، به كار ميرود. دربارهي معناي مورد نظر رجاليان از واژهي ثقه، بايد گفت: بعد از بررسيهاي لازم,[1] به نظر ميرسد كه منظور رجاليان از واژهي ثقه, شخص راستگو و مورد اعتماد است كه البته اگرچه غالباً همراه با عدالت و امامي بودن است ولي تلازم ذاتي با آن ندارد و به عبارت ديگر، ثقه در كاربرد رجاليان به همان معناي لغوي است. دربارهي واژهي عَدل هم بايد گفت: اين واژه از صريحترين واژههايي است كه بدان به يك راوي اعتماد ميشود و او را داراي ملكهي عدالت معرفي ميكند كه قطعاً راستگويي و دوري از كذب را هم شامل ميشود. بدون آن كه نيازي به اضافه شدن به كلمهاي ديگر داشته باشد.بررسي عبارات
تذكر:
واژهي قدح و جرح كه در اين گفتار با آن روبرو خواهيد شد به معناي خدشهاي است كه راوي را از عدالت ساقط ميكند و نكوهش نسبتاً شديد او را هم در پي دارد. امّا واژهي «ذمّ» عبارت از آن مرتبهاي است كه نكوهشي بر راوي وارد است امّا ممكن است با عدالت راوي هم سازگار باشد و البته رتبهي او را قدري پايين ميآورد. واژهي مدح عبارت است از توصيف شايستهاي دربارهي يك راوي كه درجهي آن به تناسب مورد, متفاوت است و البته مدح، اعم از امامي بودن و ثقه بودن است.بررسي مفهوم عبارت «ليس بشيءٍ»
معني ظاهري اين عبارت آن است كه راوياي كه به چنين وصفي توصيف شده است از افرادي است كه در عرصهي حديث چيزي به حساب نميآيد و شايستگي لازم را ندارد. دربارهي آن كه اين عبارت تا چه اندازه به راوي و اعتبار او خدشه وارد ميكند و رجاليان از آن چه منظوري داشتهاند, اقوال زير را در كتب مصطلح الحديث ميبينيم: · شيخ بهايي (ره) در الوجيزه, ص5, اين عبارت را جزو الفاظ جرح راوي ميداند. · علامه مامقاني در مقباس, ج2, ص195, در ميان الفاظي كه براي ذم يا قدح راوي استعمال ميشود به عبارت «ليس بشيءٍ» نيز اشاره دارد و مينويسد: «فانّ ما ذُكرَ و نحوهُ, يفيدُ عدم الإعتبار بل الجرح: اين الفاظ عدم اعتبار و بلكه جرح راوي را ميرساند» (ص209) از مجموعهي آنچه گذشت, ميتوان فهميد كه عبارت «ليس بشيءٍ» قطعاً بر ذمّ و قدح راوي و بياعتباري او در عرصهي نقل حديث دلالت ميكند. اين برداشت با كاربرد رجاليان نيز كاملاً منطبق است آنچنان كه در برخي از منابع, به ضعف آنها صريحتر اشاره شده است و علامه دربارهي او ميگويد: …و هو ضعيف في الحديث. (خلاصه, ص332) و يا ابن داوود دربارهي أبو معمر الهلإلي گفته است: «ليس بشيءٍ» و جناب نجاشي دربارهي همو گفته است: «ضعيف» (رقم474).عبارت «ليس بذالك القويّ»
تذكر:
دانشمندان علم مصطلحات غالباً در كتب خود واژهي «قويّ» را توصيفي براي روايت گرفتهاند و دربارهي آن به گفتگو نشستهاند؛ امّا در اين عبارت به نظر ميرسد «قوي» مرتبهاي از مراتب راوي باشد. و آنچنان كه از ظاهر عبارت برميآيد و نيز به قرينهي عباراتي كه در سطرهاي بعد مورد بررسي قرار ميگيرد ـ و كاملاً با اين عبارت هماهنگ است ـ ميتوان گفت: اين عبارت همپايهي عبارتي چون «ليس بذالك البعيد» و «ليس بذالك الوجه» است. دربارهي مفهوم اين عبارت در كتب مصطلحات به عبارات زير برميخوريم: · پدر شيخ بهايي، جناب شيخ حسن بن عبدالصمد حارثي، صاحب كتاب «وصول الأخيار» معتقد است: «اين لفظ از الفاظ جرح است ولي حديثِ راويِ متّصف به اين وصف, براي قرينه و به عنوان مؤيّد نوشته ميشود.» (ص192 و 193). · مرحوم سيد حسن صدر عاملي كاظمي در كتاب نهاية الدرايه كه شرحي بر الوجيزه شيخ بهايي است دربارهي اين عبارت مينويسد: «حق آن است كه ميتوان به حديث كسي كه متّصف به اين عبارت است به عنوان شاهد و تقويتكنندهاي براي ادلّه و روايات ديگر توجّه كرد» (ص438) البته در آنجا اشارهاي نميكند كه آيا ميتوان اين لفظ را دالّ بر جرح گرفت يا نه. · در كتابهاي ديگر مصطلح الحديث نيز ظاهراً اشارهاي به اين لفظ و توضيح مفهوم آن به چشم نميخورد. در مجموع ميتوان گفت: «قويّ» در اين عبارت, به معناي مرتبهاي بالا در عرصهي نقل حديث و شايستگي قابل توجه يك راوي براي روايت است و نفي اين مرتبه از كسي ـ بر خلاف آنچه صاحب وصول الأخيار فرمودهاند ـ ظاهراً دلالت بر جرح ندارد و نهايتاً نوعي نكوهش و ذمّ و پايين آوردن مرتبهي راوي است و اين كه روايت چنين كسي را به عنوان مؤيّد ميتوان نوشت، نشانگر وجود مرتبهاي ـ هر چند اندك ـ از مدح, در راوي است. به نظر ميرسد اين برداشت با بررسي عبارت مشابه، تقويت ميشود. البته ذكر اين نكته ضروري است كه اين عبارت، در كتب رجإلي اوليه و ثانويهي شيعه به كار نرفته است.عبارت «ليس بذالك البعيد»
اين عبارت نيز مانند عبارت پيشين, در جوامع اوليّه و ثانويّهي رجإلي به چشم نميخورد. در كتب مصطلح الحديث هم توضيح قابل ذكري دربارهي آن وجود ندارد. تنها صاحب نهاية الدراية, آن را نشان دهندهي پايين بودن مرتبهي راوي ميداند (ص436) و در مجموع, ميتوان آن را در رديف عبارت پيشين دانست و همان توضيحات را دربارهي اين عبارت هم بيان كرد.عبارت «ليس بذالك الوجه»
اين عبارت به سرنوشت دو عبارت پيشگفته مبتلا است، جز اين كه شارح الوجيزه آن را در نفي رتبهي راوي, مؤثر ميداند (نهاية الدراية ص436) و از عبارت محقق مقباس الهدايه، جناب استاد محمدرضا مامقاني، هم استفاده ميشود كه ايشان نيز اين لفظ را بيانگر ذمّ راوي ـ و نه جرح و از عدالت افتادن ـ ميداند (مقباس الهداية ج2 ص299) كه به نظر ميرسد همين قول نيز صحيح باشد. در نهايت ميتوان اين عبارت را نيز مانند دو عبارت قبل, در يك رديف قرار داد.عبارت «ليس بذالك العدل»
جناب شهيد ثاني (ره) در الرعايه, ص209, اين عبارت را نشان دهندهي جرح راوي ميداند و مرحوم مامقاني (ره) در مقباس, ج2, ص301, بر همين راه گام نهادهاند. به نظر ميرسد, اين دو بزرگوار اين عبارت را مساوي «ليس بعدلٍ» گرفتهاند و آنگاه, حكم به جرح دادهاند. ولي ظاهراً اين عبارت نيز مانند همخانوادههاي پيشين خود است. البته نميتوان به وثاقت و عدالت كسي حكم نمود كه رجاليان او را با عبارت ليس بذالك العدل توصيف كردهاند زيرا عدالت امري است كه يا در شخص هست و يا نيست و آنگاه كه رجاليان دربارهي كسي بگويند: «شخصي نيست كه خيلي عادل باشد.», چارهاي نيست كه معتقد شويم, اين شخص به مرتبهي عدالت و وثاقت نرسيده است ولي با وجود همهي اينها بايد اين نكته را نيز در نظر داشت كه نرسيدن يك راوي به مرتبهي عدالت و وثاقت به اين معني نيست كه او به هيچ وجه نميتواند مورد اعتماد باشد؛ بسيارند مردماني كه عدالت و وثاقت مصطلح در حديث را ندارند ولي به هرحال در محل كار خود و اجتماع در حالت عادي, به گفتهي آنان اعتماد ميشود. بنابراين, اين كه عبارت مذكور را در رديف واژهي «ضعيف» بدانيم و از آن جرح راوي را برداشت كنيم، ظاهراً با سياق عبارت سازگار نيست. البته از سوي ديگر اين را نيز نبايد ناگفته گذاشت كه ظاهر عبارت نشانگر ذمّ و نكوهش راوي است ولي دليلي نداريم كه به گفتهي چنين راوياي به عنوان قرينه و مؤيّد نتوان استناد كرد و اين خود اندكي از مدح را دربارهي چنين كسي ميرساند و باز تكرار ميكنيم: اندكي. بنا به آنچه خوانديد ميتوان عبارت 2 و 3 و 4 را با اندكي تسامح در يك سطح انگاشت.عبارت «ليس حديثُهُ بذاك النقيّ»
در توضيح اين عبارت, ابتدا بايد دانست كه نقيّ الحديث به چه معناست. آنچه كه از سخنان نويسندگان كتابهاي تحقيقي رجال برميآيد, اين عبارت در توصيف كسي گفته ميشود كه متون احاديث او خإلي از عيب و اشكال نيست و نميتوان به تمام آنچه نقل ميكند اعتماد كرد. البته اين عبارت, ناظر به حديث راوي است و ضربهاي به خودِ راوي نيست و قدحي بر عدالت او از ظاهر عبارت ـ و بدون درنظرگرفتن قرائن ديگرـ به دست نميآيد. با اين توضيح, گفتههاي رجاليان دربارهي عبارت ليس حديثُهُ بذاك النقيّ را بررسي ميكنيم: · محقق محترم مقباس الهدايه, اين لفظ را از الفاظي ميداند كه بر ذمّ راوي دلالت دارد ولي نشاني از جرح راوي در آن نيست. (ج2, ص299) · صاحب توضيح المقال هم آنگاه كه اين عبارت را در گروه «عبارات ذم راوي» جاي ميدهد, مينويسد: «دلالت اين عبارت بر ذمِّ حديث يك راوي از دلالت "ليس بنقيّ الحديث" كمتر است ولي در هر دوي آنها چيزي كه به عدالت راوي ضربه بزند، وجود ندارد.» (ص213) به نظر ميرسد كه نتيجهگيري مرحوم كني (ره) درست و بي اشكال است زيرا اگر «ليس بنقيّ الحديث» به عدالت راوي ضربهاي نزند و وثاقت او را جرح نكند, «عبارت ليس حديثُهُ بذاك النقيّ» به طريق اولي به وثاقت ضربهاي نميزند؛ بنابراين قول مختار, سخن مرحوم كني (ره) ميباشد. آنچه كه اين برداشت را تقويت ميكند و نشان ميدهد كه اين عبارت به تنهايي و بدون قرائن ديگر با عدالت راوي منافاتي ندارد, سخن شيخ در الفهرست است. ايشان در شرح حال أحمد بن أبي زاهر (رقم76) مينويسند: «أبو جعفر الأشعريّ القميّ مَوْلي و كان وجهاً بقم و حديثُهُ ليس بذاك النقيّ و كان محمد بن يحيي العطار أخصّ أصحابهِ»؛ عبارت جناب نجاشي هم در شرح حال او دقيقاً همين است. اين سخن جناب شيخ و نجاشي نشان ميدهد كه ميان «وجه بودن» در قم كه مدحي قابل توجه است ـ به ويژه زماني كه توجه كنيم بزرگان قم دربارهي رواياتي كه در نظر آنها غلوآميز بوده است يا در مورد نقل از ضعفا و مجهولين, حساس و سختگير بودند ـ با وجود برخي اشكالات و كژيها در متون حديث، منافاتي وجود ندارد؛ اين برداشت مطابق برداشت مرحوم وحيد بهبهاني در فوائد است. (ص43)عبارت «ليس بكلّ التثبيت في الحديث»
پيش از پرداختن به بحث، بايسته است كه دربارهي مفهوم واژهي «ثَبت» و مفهوم «تثبّت در حديث»، توضيحي داده شود. ثَبت: صفت مشبهه است كه بر پايداري تثبت در نقل حديث از سوي راوي دلالت ميكند و تثبت در حديث به معناي «درست نقل كردن و در نقل حديث، راستگو و مورد اعتماد بودن» است.[2] واژهي ثَبت را از الفاظ مدح به شمار آوردهاند؛ بر اين اساس «ثَبت» كسي است كه هميشه در نقل حديث، مورد اعتماد است. و امّا رجاليون دربارهي مفهوم اين عبارت چه گفتهاند؟ صاحب نهاية الدرايه آن را جزو آن دسته از الفاظ ذمّ ميداند كه دلالت بر جرح راوي ندارند. (ص437) امّا ديگر كتابهاي مصطلح الحديث به صورت خاص به اين لفظ نپرداختهاند و ظاهراً آن را در رديف الفاظي مانند ليس بذاك الثقه دانستهاند. امّا دربارهي مفهوم آن ميتوان گفت: با دقت در توضيحي كه دربارهي واژه ثَبت و تَثَبُّت بيان شد, ميفهميم كه تثبت در حديث, مرتبهي بالايي از مدح است. اكنون اگر دربارهي يك راوي گفته باشند: «مرحلهي بسيار بالايي از تثبت را در حديث ندارد», اين عبارت نميتواند جرحي براي او حساب شود. گرچه رتبهي او را در «نقل» پايين ميآورد. مانند آن كه از ما دربارهي مهارت كسي در شغل نجّاري سؤال شود و ما در پاسخ بگوييم: مهارت او خيلي زياد نيست؛ اين پاسخ به اين معنا نيست كه او به هيچ وجه در نجّاري قابل اعتماد نيست بلكه منظور اين است كه او نسبت به اشخاص ديگر، آنچنان كه بايد و شايد تبحّر ندارد؛ بر اين پايه, اين لفظ، تنزل رتبهي راوي در «نقل حديث» را ميرساند ولي جرحي به عدالت او وارد نميكند؛ شاهد بر اين برداشت ـ كه اين عبارت به عدالت راوي خدشه نميزند و در حوزهي حديث او كاربرد دارد ـ استعمال كلمات رجاليان است. جناب نجاشي دربارهي هسيل بن زياد أبويحيي الواسطي مينويسد: … لميكن سهيلٌ بكل الثَّبتِ في الحديث. (رقم 513) و ابن غضائري در رجال خود دربارهي او ميآورد: حديثُهُ يعرف تارةً و ينكَرُ أخري و يجوز أن يُخَرِّجَ شاهداً (رقم 63)؛ ميبينيم كه ابن غضائري مفهوم عدم تثبت را با عبارتي ديگر بيان ميكند و از قسمت دوم سخن او يعني «يجوز أن…» ميتوان فهميد كه او و معاصرانش برخي از روايات اين راوي را پذيرفتهاند. ناگفته نماند كه تنها مورد كاربرد عبارت مورد بحث, همين مثال بود كه گذشت.بررسي عبارت «ليس بذاك» و «ليس بذاك الثقة»
اين دو عبارت, از مهمترين عبارتهاي اين خانواده است و شناخت مفهوم اين دو از اهميت بيشتري برخوردار است و اين بدان علت است كه اين دو لفظ در زبان رجاليان، كاربرد بسيار بيشتري نسبت به عبارت ديگر داشته است. پيش از بررسي مفهوم اين دو عبارت, لازم است به اين سؤال پاسخ داده شود كه آيا احتمال دارد اين دو لفظ, معادل, مساوي و همپايهي يكديگر باشند و آيا ميتوان يكي را به جاي ديگري به كار برد؟ با دقت در دو نكتهي زير ميتوان به جواب راه يافت: 1. «ذاك» اسم اشاره است و قاعدتاً يا به شيء خارجي اشاره دارد, يا به رتبه و مقام و مفهومي ذهني؛ حال دقت كنيم كه اگر رجإلي دربارهي راوياي بگويد: «آنچنان …… نيست», از ظاهر عبارت ميتوان فهميد كه اين راوي داراي آن رتبه يا درجهي مورد نظر نيست. حال ميپرسيم: در رجال چه رتبه و درجهاي مورد بحث است و به آن توجه ميشود؟ شكي نسيت كه: وثاقت؛ بنابراين حتي اگر لفظ «الثقة» هم پس از اسم اشاره به كار نرود ميتوان فهميد كه مراد رجالي، همان مفهومي است كه از عبارت ليس بذاك الثقة دانسته ميشود. 2. شاهد بر آنچه گفته شد آن است كه جناب نجاشي دربارهي أبوالعباس الرازي مينويسد: لميكن بذاك و قيل فيه غلوٌّ و ترفُّعٌ. شيخ در الفهرست نيز دربارهي همين شخص مينويسد: لميكن بذاك الثقة و متّهمٌ بالغلوّ؛ از سنجش ميان اين دو عبارت آشكار ميشود كه حالِ آن راوي به گونهاي بوده است كه دو رجإلي همعصر, هر دو بهگونهاي هماهنگ از او ياد كردهاند و بسيار بعيد به نظر ميرسد كه با وجود اين همساني در تعبير, مفهومي كه شيخ در نظر داشته است با مفهومي كه جناب نجاشي (ره) در پي آن بوده است, متفاوت باشد؛بنابراين ميتوان به اين نتيجه رسيد كه اين دو عبارت معادل و همسان يكديگرند و تفاوتي ميان اين دو نيست و آنچه دربارهي يكي از آنها گفته شود, براي ديگري هم درست است. پس از ذكر اين نكته به مرحلهي بعدي ميرسيم كه رجاليان، از اين دو مفهوم ـ به تنهايي و بدون در نظر گرفتن تعبيرات جانبي و قرائن ديگرـ چه در نظر داشتهاند. · شهيد ثاني, زينالدين بن علي العاملي (ش 965 هـ) در الرعاية في علم الدرايه مينويسد: «و الفاظ الجرح مثل… ليس بذالك الثقة…» و توضيح بيشتري دربارهي اين لفظ نميدهد. (ص209) · وحيد بهبهاني (م 1206 هـ .ق) در الفوائد الرجاليّه مينويسد: «و منها [أي الفاظ الجرح] قولهم: ليس بذاك و قد أخذهُ خإلي [أي المولي محمد باقر المجلسي] رحمه الله ذمّاً و لا يخلو من تأمّلٍ لاحتمال أن يُراد أنّه ليس بحيثُ يُوثَقُ بهِ وثوقاً تاماً و إن كان فيه نوعٌ من وثوقٍ من قبيل قولِهِم: ليس بذاك الثقة و لعلَّ هذا هو الظاهر، فيشعُر علي نوع مدحٍ فتأمل.» (ص43) ترجمه: «يكي ديگر از الفاظ جرح آن است كه رجاليان دربارهي كسي بگويند: ليس بذاك: (آنچنان نيست) و دايي من (علامه مجلسي) آن را ذمّي براي راوي دانسته است و اين البته بدون اشكال نيست, زيرا ممكن است كه منظور اين باشد كه اين شخص آن گونه نيست كه بتوان وثوق و اطمينان كاملي به وي داشت, گر چه اين لفظ به حد و مقداري از اعتماد دلالت دارد؛ مانند كلام رجاليان كه گفتهاند: آنچنان ثقه نيست و احتمال دارد كه همين معنا, معناي ظاهر كلام باشد و از اين جهت, اين كلمه به مقداري از وثاقت دلالت دارد.» مرحوم ملا علي كني (ره) (صاحب توضيح المقال) پس از نقل كلام جناب وحيد, عبارتي دارد كه در مجموع نشان ميدهد نظر ايشان آن است كه تعبير «ليس بذاك» راوي را از وثاقت و اعتبار مياندازد و هيچ گونه مدحي هم ندارد؛ اما عبارت ليس بذاك الثقه گرچه ذمّ راوي را به همراه دارد, اما با مقداري اندك از مدح هم سازگاري دارد؛ به اين علت است كه به وسيلهي لفظ ثقه مقيد شده است. ميبينيد كه در اينجا مرحوم كني در ميان اين دو لفظ كاملاً فرق نهادهاند ولي با آنچه در سطور پيش گذشت به نظر ميرسد كه اين نظر جاي تأمل و خدشه دارد اما مرحوم مامقاني (ره) (م1351 هـ .ق) پس از نقلِ كلام شهيد ثاني (ره) و مرحوم وحيد بهبهاني مينويسد: «و الإنصاف أنّ ما في البداية و ما ذكره [اي التوحيد] في طَرَفَي الإفراط و التفريط و أن الأظهر كون «ليس بذاك» ظاهراً في الذمّ و أمّا قولهم: «ليس بذاك الثقة» و نحوه, فلا يَخلو من إشعارٍ بمدحٍ ما فتَدَبَّر!» «مقباس, ج2, ص302» ترجمه: «انصاف آن است كه كلام شهيد ثاني (ره) و وحيد بهبهاني در دو سوي افراط و تفريط است و ظاهر عبارت «ليس بذلك» نشان دهندهي نوعي از ذمّ راوي است كه البته سبب جرح او نميشود و صِرف احتمإلي كه مرحوم وحيد داده است, باعث كنار زدن ذمّي كه از ظاهر لفظ فهميده ميشود نيست. و اما قول رجاليان يعني: «ليس بذلك الثقة» و مانند آن، بدون نوعي از مدح نيست.» ميبينيم كه مرحوم مامقاني هم, ميان اين دو لفظ تفاوت نهادهاند امّا كاربرد رجاليان با آنچه مرحوم كني (ره) و مامقاني (ره) بيان داشتهاند متفاوت است. بنابر آنچه گذشت, تقريباً بيشتر رجاليان در اين مطلب ترديدي ندارند كه عبارت «ليس بذاك الثقة» گر چه تنزل رتبهي راوي را مينماياند ولي اندكي از مدح را ـ البته بدون در نظر گرفتن قرائن ديگر ـ در خود دارد. امّا مناقشه بر سر اين است: آيا «ليس بذاك» يا «لميكن بذاك» نيز چنين است؟ صاحب «الفصول الغرويه» نظريهي دو دسته را بازگو مينمايد: (ص104) دستهاي معتقدند منظور از عبارت لميكن بذاك آن است كه راوي وثاقت ندارد؛ يعني اين تعبير را مساوي «ليس بثقة» گرفتهاند كه نتيجهي طبيعياش اين است كه راوي جرح ميشود و از بلنداي اعتماد و وثاقت به زير ميافتد و هيچگونه مدحي هم در آن نيست. گروهي ديگر معتقدند كه اين عبارت معادل و مساوي عبارت: «ليس بذاك الثقه» است و همان دلالت را دارد. نظريهي گروه دوم, حداقل يك قرينه از كاربرد رجاليان دارد كه در سطور پيشين گذشت؛ شايد بتوان قرينه زير را هم بهعنوان تأييد اين نظر اضافه كرد, البته منكر اين نيستيم كه اين نشانه نيز جاي خدشه و اما و اگر دارد: جناب نجاشي در احوالات عبدالرحمن بن احمد بن نهيك مينويسد: «لميكن في الحديث بذاك يعرف منه و ينكر.» (رقم 624) از عبارت «يعرف منه و ينكر» ميتوان دريافت كه راوي گرچه نكوهش شده است و رتبهي پاييني دارد ولي گاه روايات او مورد پذيرش قرار ميگيرد و همين مقدار اندك از پذيرش، نشان ميدهد كه كاملاً غير قابل اعتماد نيست و در صورت وجود قرائن، ميتوان اندكي به وي اطمينان كرد. ممكن است در اينجا اين سؤال پيش آيد: بيشتر راوياني كه در كتب رجال به وصف «لميكن بذاك» يا «ليس بذاك» توصيف شدهاند, در ادامهي قول همان رجإلي يا در كلمات رجاليان ديگر به صراحت, تضعيف شدهاند؛ اين با ادعاي مطرح شده ـ كه اين لفظ مدحي اندك را ميرساند ـ چگونه همخواني دارد؟ در پاسخ ميگوييم: در بررسي هركدام از اين الفاظ, ابتدا به خود اين تعبيرها نگاه ميكنيم و مفهومي را كه ـ بدون در نظر گرفتن قرائن ديگرـ از اين عبارت ميفهميم, مطرح ميكنيم؛ به عبارت ديگر احتمال وجود مدح از عبارت ليس بذاك فقط تا زماني است كه صرفاً به اين عبارت توجه كنيم و اقوال ديگر رجاليان را در نظر نياوريم. اما روشن است آن گاه كه در كلمات همان رجإلي يا رجاليان ديگر عباراتي كه نشانگر نكوهش و ذم همان راوي است بكار رود, كفهي ذم و نكوهش آن راوي سنگين ميشود و ديگر از همان عبارت ليس بذاك هم مدحي برداشت نميشود و ميفهميم كه مراد رجإلي از اين عبارت قطعاً نكوهش, ذم و بياعتبار دانستن آن راوي است. اسامي راوياني كه در كتب ثمانيه با عبارت «ليس بذاك الثقه» و شبيه آن توصيف شدهاند: 1. [240] أحمد بن علي أبوالعباس الرازي الخضيب الأيادي, قال أصحابنا: لميكن بذاك, و قيل: فيه غلو و ترفع. (رجال النجاشي, ص97)؛ 2. [380] حنظلة بن زكريا بن حنظلة بن خالد بن العيار التميمي, أبوالحسن القزويني, لميكن بذاك, له كتاب الغيبة. (رجال النجاشي، ص147)؛ 3. [513] سهيل بن زياد أبويحيي الواسطي, لقي أبامحمد العسكري (ع), أمه بنت محمد بن النعمان أبوجعفر الأحول مؤمن الطاق شيخنا المتكلم رحمه الله. و قال بعض أصحابنا: لميكن سهيل بكلّ الثبت في الحديث. (رجال النجاشي، ص192)؛ 4. [624] عبدالرحمن بن أحمد بن نهيك السمري الملقب دحمان. كوفي الأصل, لميكن في الحديث بذاك, يعرف منه و ينكر. ذكر ذلك أحمد بن علي السيرافي. (رجال النجاشي، ص236)؛ 5. [842] الفضل بن أبي قرة التميمي السهندي بلد من آذربيجان. انتقل إلي أرمينية, روي عن أبيعبدالله(ع), لميكن بذاك. (رجال النجاشي، ص308)؛ 6. [1122] مصعب بن يزيد الأنصاري؛ قال أبوالعباس: ليس بذاك. له كتاب. (رجال النجاشي، ص419)؛ 7. [76] 14ـ أحمد بن أبي زاهر, و اسم أبي زاهر موسي, أبوجعفر الأشعري القمي, مولي, و كان وجهاً بقُم, و حديثه ليس بذاك النقي, و كان محمد بن يحيي العطار أخص أصحابه. (الفهرست، ص69)؛ 8. [91] 29ـ أحمد بن علي الخضيب الأيادي, يكني أباالعباس, و قيل: أبا علي الرازي, لميكن بذاك الثقة في الحديث و متهم بالغلوّ. (الفهرست، ص76)؛ 9. مصعب بن يزيد الأنصاري, قال أبوالعباس: ليس بذاك, و قال أبوجعفر ابن بابويه: إنه عامل أميرالمؤمنين (ع) (خلاصة الأقوال، ص412)؛ 10. في ذكر جماعة قال النجاشي في كل واحد منهم إما «ليس بذاك» أو «لا بأس به» أو «قريب الأمر» أوردتهم نسقاً ليحفظوا: الف «أحمد بن أبي زاهر؛ قال فيه: حديثه ليس بذلك النقي»؛ ب «أحمد بن علي أبوالعباس, قال أصحابنا: لميكن بذاك, و قيل فيه غلو»؛ ج «حنظلة بن زكريا بن بجير بن حنظلة بن خالد التميمي أبوالحسين القزويني, لميكن بذاك». (رجال ابن داود، ص211)؛ 11. علي بن صالح بزرج أبوالحسن الحناط, لميكن في المذهب و الحديث بذاك و إلي الضعف ما هو؛ 12. عيسي بن المستفاد, لميكن بذاك؛ 13. الفضل بن أبي قرة التميمي, لميكن بذاك؛ 14. مصعب بن يزيد الأنصاري, قال أبوالعباس ليس بذاك. (رجال ابن داود، ص211) 15. فصل فيمن قيل فيه: إنه ليس بشيء: [غض] جعفر بن محمد بن مفضّل؛ [غض] جماعة بن سعد الجعفي؛ [غض] الحسين بن مسكان؛ [غض] سعيد بن خيثم أبو معمر الهلالي؛ [غض] سليمان بن عبدالله الديلمي؛ [غض] صالح بن سهيل الهمداني (در نسخه تصحيح شدهي آقاي حسيني جلإلي «صالح بن سهل» آمده است.)؛ [غض] صالح بن عقبة بن سمعان مولي رسولالله (ص) [غض] مصادف مولي أبيعبدالله(ع) (رجال ابن داود، ص304؛ در اين بخش، ابن داود به نقل از رجال ابن غضائري اين توصيف را ذكر ميكند امّا در نسخهي موجود, اين توصيف ديده نميشود)؛ 16. عبدالرحمن بن أحمد بن نهيك, أبومحمد, الملقب «دحمان», [غض]: ليس بشيء. [رجال ابن داود, رقم 298]؛ 17. عبدالله بن القاسم الحضرمي, [غض]: ليس بشيء البتة. [رجال ابن داود, الجزء الثاني, رقم 285]
كتابنامه
1) تاج العروس من جواهر القاموس, سيد مرتضي زبيدي (ت 1205), دراسة و تحقيق: علي شيري، بيروت: دارالفكر للطباعة و النشر, 1414 هـ.ق. 2) توضيح المقال, ملا علي الكني الطهراني (ت 1306), تحقيق محمد حسين المولوي, قم: دارالحديث, 1380 ش، الطبعة الأولي. 3) خلاصة الأقوال في معرفة الرجال, العلامة الحلي أبي المنصور الحسن بن يوسف الأسدي (726 - 648)؛ تحقيق نشر الفقاهة, الشيخ جواد القيومي, قم: 1417 هـ .ق. 4) رجال ابن داوود, تقيالدين علي بن داوود حلّي, حقّقه محمدصادق بحرالعلوم, النجف: المطبعة الحيدرية، 1392 هـ .ق. 5) رجال ابن غضائري, أبوالحسين أحمد بن الحسين بن عبيدالله, تحقيق السيد محمدرضا الحسيني الجلالي, قم: دارالحديث, 1380ش. 6) الرعاية في علم الدراية, زينالدين علي بن أحمد الشهيد الثاني (ش 965 هـ .ق), تحقيق عبدالحسين محمد علي البقال, قم: منشورات مكتبة آية الله المرعشي, الطبعة الثانية. 7) الفصول الغروية, محمدحسين الإصفهاني (ت 1250 هـ .ق), قم: مطبعة نمونه, 1404 هـ .ق. 8) فوائد الوحيد, محمدباقر بن محد أكمل, (الوحيد البهبهاني) (ت1206 هـ .ق) تحقيق محمدصادق بحرالعلوم, قم: مكتبة الأعلام الإسلامي, 1404 هـ .ق, طبع مع رجال الخاقاني. 9) الفهرست, شيخ الطائفة أبي جعفر محمد بن الحسن الطوسي, تحقيق محمد جواد القيومي, قم: نشر الفقاهة، 1417 هـ .ق. 10) فهرست اسماء مصنفي الشيعة (رجال النجاشي), أبوالعباس أحمد بن علي النجاشي, 450- 373 هـ .ق, تحقيق آيتالله شبيري زنجاني, قم: مؤسسة النشر الإسلامي, 1407 هـ .ق. 11) قاموس المحيط, محمد بن يعقوب الفيروزآبادي (ت 817 هـ .ق), تحقيق مكتب تحقيق التراث في مؤسسة الرسالة, بإشراف محمد نعيم العرقوسي, بيروت: مؤسسة الرسالة, 1419 هـ .ق. 12) معجم مصطلحات الرجال و الدراية, محمدرضا جديدينژاد, بإشراف محمدكاظم رحمانستايش, قم: دارالحديث, 1380 هـ .ق. 13) معجم مقاييس اللغة, أبي الحسين أحمد بن فارس (ت395هـ .ق), وضع حواشيه إبراهيم شمسئلدين, بيروت: دار الكتب العلميّة, 1420هـ ..ق. الطبعة الأولي. 14) مقباس الهداية, عبدالله المامقاني (ت 1351 هـ .ق) تحقيق محمد رضا المامقاني, قم: مؤسسة آلالبيت (ع) لإحياء التراث, 1411 هـ .ق. الطبعة الأولي. 15) المنهج المقترح لفهم المصطلح, حاتم بن عارف العوني, رياض: دار الهجرة, 1416 هـ .ق. الطبعة الاولي.1) دانشجوي دورهي كارشناسي دانشكدهي علوم حديث (ورودي79). [1] . در درس راويان عادل و موثق، اساتيد گرانقدر به شكل گسترده دربارهي مفهوم اصطلاحي «ثقه» به گفتگو ميپردازند. از اينرو از آوردن مباحث تخصصي مربوط به آن خودداري شد. يعني راوي ممكن است ممدوح باشد ولي مذهب او فاسد باشد. به هر حال هر مدحي به مرتبهي توثيق نميرسد؛ چنانكه ذم نيز اعم از جرح است و هر ذمي ساقط كنندهي وثاقت نيست. [2] . معجم مصطلحات رجال و درايه؛ ص45.