اسلام و نو شدن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسلام و نو شدن - نسخه متنی

علیرضا شجاعی زند

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چكيده:

از نظر نويسنده، نظريه هايي كه نسبت ميان نوگرايي و توسعه را با عرفي شدن يك نسبت تام و مثبت قلمداد مي كنند، درست نيستند. يكي از پيش فرض هاي اثبات نشده اين طرز تلقي ها، معادل گرفتن دين با سنت و گذشته گرايي اديان و نفي نگاه به آينده است. نويسنده بر اين باور است كه بسياري از اديان، به ويژه اسلام، علاوه بر نگاه به گذشته، آرمان بلندي را در آينده جست وجو مي كنند.
به جز آن دسته از نظرياتي كه عرفي شدن را در اهتمام به امر دنيا و اعتماد به توانايي هاي انسان جسته اند و برجسته كرده اند، دسته ديگري از نظريه پردازان، اين فرايند را در پيوند با تغييرات اجتماعي، توسعه و پيشرفت انساني، نو شدن و مدرنيته يافته اند.
پيش فرض نخست اين دسته از تئوري ها بر اين پايه قرار دارد كه اصولاً اديان به واسطه تعلق روحي و معرفتي به مبدأ آغازين خويش در يك گذشته تاريخي يا اسطوره اي و همچنين تمايل به مطلق انگاري آموزه ها و تقدس بخشي به خاطرات خود از آن عصر زرين كه اينك به يك سنت متصلب بدل شده است، آمادگي و رغبت كمي براي تغيير، پيشرفت و نوسازي دارند. براي اين انديشمندان، واژه «دين و دين داري» تداعي كننده مفاهيمي چون «سنت»، «محافظه كاري»، «تصلب» و «جمود» مي باشد. همين تداعي معاني نه چندان دقيق، موجب نتيجه گيري هاي سهل انگارانه اي در پيوند زدن مفهوم عرفي شدن به نوگرايي و توسعه گرديده است.
مدعاي ما اين است كه اولاً بي ميلي، بلكه مخالفت با تغيير و توسعه و نوسازي را نمي توان به راحتي به تمامي اديان و مشخصا به دين اسلام نسبت داد و ثانيا نمي توان و نبايد نسبت ميان نوگرايي و توسعه با عرفي شدن را لزوما يك نسبت تام و همواره مثبت قلمداد كرد. نوسازي و توسعه اگرچه براي همگان از مضموني عام و مشترك برخوردار است، اما در مقام تحقق و در مرحله تبديل شدن به ايده ها و برنامه هاي راهبردي، مصاديقي به شدت متنوع و به كلي متمايز پيدا كرده است و در قالب الگوها و مدل هايي بس متفاوت عرضه شده است؛ لذا بر اساس نتايج حاصل از يك الگوي مشخص نمي توان حكم قاطعي درباره نسبت آن با عرفي شدن صادر كرد.

گذشته گرايي اديان

يكي از پيش فرض هاي مسلم و مورد اجماع نظريه پردازان مدرنيته، تقابل ارزش گذاري شده «سنت» و «مدرنيته» است. اين فرض، حاوي مدعاي اثبات نشده ديگري نيز درباره باور و تعلقات ديني است؛ بدين معنا كه آنها را بي هيچ تميز و استثنايي، از مهم ترين اجزا و همبسته هاي سنت مي شمرند و در نتيجه، دين به معني اعم را هم سنخ و هم تراز سنت و در تقابل و چالش با هر نوع توسعه، پيشرفت و نوگرايي قرار مي دهند.
اين شبهه بيش از هر چيز از تعميم غير قابل توجيه يك مصداق، يك وضعيت و يا يك موقعيت به تمامي اديان و وضعيت هاي مختلف ناشي شده است و در عين حال مؤيداتي را هم در خود اديان يافته است. تقدس و اعتباري كه نوعا اديان براي عصر ظهور و دوره زندگي بنيان گذار خويش قائل هستند و اهتمام و جديتي كه در تبعيت و انطباق با آن سيره عملي و آن تجربه مقدس به كار مي برند و همچنين غلبه و نفوذ روحي و ذهني مؤمنان سلف، بيش از پيش بر اين گمان صحه مي گذارد كه كشش و رغبت اديان بيشتر به سوي گذشته است تا آينده. اين نتيجه گيري غير قابل اعتماد است؛ زيرا اولاً فرض وجود عصر طلايي به مثابه يك الگوي مقدس در گذشته، لزوما به محافظه كاري، ركود و اكتفا به وضع موجود منجر نمي شود؛ بلكه با دميدن در روح آرمان خواهي پيروان، انگيزه هاي ايشان را براي تغيير وضع موجود تقويت مي نمايد؛ هر چند ممكن است كه تلاش ايشان براي تغيير، از سوي ديگران به سلفي گري، كپي سازي از گذشته و بازگشت به قهقرا تعبير شود.
ثانيا وجود يك مقطع نوراني و مقدس در گذشته اديان و تلاش مؤمنانه براي احيا و بازسازي مجدد آن، لزوما به معني توقف و بازگشت و معكوس كردن فرايند تغييرات نمي باشد. عصر طلايي در گذشته اديان، حكم صورت مثالي و نمونه آرماني را براي دين داران دارد كه بايد با الهام از آن و استخراج اصول اساسي و اركان و عناصر اصلي، نمونه هاي عيني و روزآمدشده آن را متناسب با امكانات و مقتضيات جديد از نو بنا كرد.
ثالثا برخي از اديان و مشخصا اسلام، با اين كه به يك برهه تاريخي بسيار مقدس به مثابه يك الگو و يك نمونه آرماني اعتقاد و نظر دارد و با اين كه تلاش مي كند از آن سيره كهن و تجربيات نيكو و سنن صالح و مؤمنان سلف در ساخت آينده خويش بهره ببرد، در عين حال نويدها و مواعيد بسياري درباره برتر و متكامل تر بودن آينده مؤمنان خلف نسبت به گذشتگان دارد؛ چنان كه گويي يك مرام اتوپيايي است و عصر زرين تري را براي آينده پيروان خويش پيش بيني مي كند.
رابعا اگر از سر تأمل و دقت نظر شود، ملاحظه خواهد شد كه ايده هاي غير ديني نوسازي و پيشرفت نيز چيزي جز بازگويي آرمان هاي كهن در قالب هاي جديد نيستند. مدرنيته اي كه امروز با پيشي جستن بر ديگر الگوهاي رقيب، خود را تنها آينده محتوم بشريت مي داند و ديگر مناديان سعادت و نيك بختي را به كهنگي و ارتجاع متهم مي سازد، در طرح اساسي ترين آرمان هاي خويش، كم و بيش مديون گذشته است و مي توان به وضوح رد هر يك از مطالبات آن را تا گذشته هاي بسيار دور دنبال كرد. مدرنيته بر خلاف عنوانش، يك جريان محبوس و متوقف در حال است و بر خلاف آرمان گرايان، حاضر به هزينه كردن حلواي نقد براي شهد گواراي پسين يا كشت امروز پدران براي برداشت فرداي فرزندان نمي باشد.
همچنان كه زيستن در «اين جا» و «اكنون» به شكل مطلق ممكن نيست و همان طور كه نمي توان از يك آينده ناب دم زد، توقف يا بازگشت كامل به گذشته مقدس نيز براي هيچ نحله سنت گرايي ميسر نمي باشد.

الگوي مقدس گذشته، آرمان بلند آينده

اسلام از دو حيث با يك گذشته مقدس عجين است و نسبت به آن تعلق خاطر دارد: يكي از حيث بزرگداشت و تكريم مبدأ ظهور و پيدايش اين آيين و ديگري به واسطه درس ها و تعاليمي كه از برهه تاريخي دوران تأسيس خويش مي گيرد. اهميت گذشته نزد مسلمانان، هيچ گاه به معني تلاش براي وارونه كردن مسير تحولات به منظور بازسازي طابق النعل بالنعل عصر نبوي نبوده است و نوگرايي و نوجويي آن نيز به معني وانهادن الگوها و آرمان هاي كهن و حركت در فضاهاي مبهم و نامعين با چراغ خاموش نمي باشد.
بنابراين در بحث از نسبت اسلام و مدرنيته به عنوان يكي از عوامل يا آثار عرفي شدن، اين نتايج قابل استحصال است:
1. توسعه انساني و پيشرفت جوامع بشري، منحصر در يك مسير و محدود به يك الگو نمي باشد و لذا نمي توان مدرنيته غربي را با تمام قدرت، نفوذ و توفيقات نسبي آن در بعضي از ابعاد، تنها انتخاب بشري از اين باب دانست.
2. با اين كه از ازدواج و نزديكي مسيحيت و مدرنيته در غرب، مولودي به نام «عرفي شدن» پديد آمده است، در عين حال نمي توان انتظار داشت كه الزاما از مواجهه و قرائت هر سنت ديني ديگر با امر توسعه و تجدد، چنين پديده اي ظاهر گردد. نطفه هاي عرفي شدن را بيش از دين (بما هو دين) و تجدد (به معناي اعم) بايد در مسيحيت به مثابه يك دين خاص و در مدرنيته به عنوان يك تجربه فريد جست وجو كرد.
3. تمامي اديان و مرام هاي آرماني به ميزاني گذشته گرا هستند و در عين حال ظرفيت ها و استلزاماتي براي حضور در آينده دارند. اين ظرفيت و الزام در اسلام، بر حسب بسياري از شواهد و قرائن به مراتب بيش از ساير اديان تاريخي است. رسالت بشري و جهاني آن و ضرورت ماندگاري باعث گرديده است تا ظرفيت ها و مستلزمات تغييرپذيري و نوگرايي در عين حفظ ثبات و پايداري در اين آيين به كمال خويش برسد.
4. نتيجه اين كه تجدد في نفسه نه عامل ذاتي عرفي شدن و نه پيامد الزامي آن است و لذا نمي تواند به عنوان خطري براي اسلام محسوب شود. اما اين تهديد از سوي مدرنيته غربي به دليل تلقي متفاوتش از دنيا و انسان و عقل و جهت گيري هاي خاصش نسبت به ماوراءالطبيعه، خداوند و وحي به طور جدي وجود دارد.1

اشاره

1. واژه «مدرنيته» از واژه لاتين «moderus» به معناي «نو و تازه» گرفته شده است. مدرنيته يعني نو شدن و نوشدگي و در برابر هر گونه تعلق به گذشته و سنت قرار مي گيرد. سكولاريزاسيون يا عرفي شدن را مي توان يكي از روش هاي نو شدن دانست. چنان كه نويسنده محترم نيز در متن مقاله اشاره كرده است، عرفي شدن جزء ذات نو شدن يا لازمه آن نيست؛ اما بايد توجه داشت كه نوع نو شدن غربي كه پديده اي تاريخي است، نمي تواند فارغ از پديده عرفي شدن مورد بررسي قرار گيرد. عرفي شدن جزء لاينفك مدرنيته غربي است و شايد بتوان آن را ركن اساسي آن دانست.
2. اين كه چه نسبتي ميان اسلام و نو شدن وجود دارد، سؤالي است كه بايد از جنبه هاي تاريخي و فرا تاريخي به آن نگريست. از لحاظ تاريخي مي توان مدعي شد كه اسلام همواره به نو شدن تمايل نشان داده است؛ اما اين نو شدن لزوما به معناي نوشدگي غربي نيست؛ هر چند وجوه اشتراكي نيز با آن دارد. براي نمونه مي توان به علم گرايي جهان اسلام كه يكي از الگوهاي نو شدن غربي بود، اشاره كرد. توجه به حقوق بشر، عقل گرايي، مدارا با مخالفان و غير هم كيشان، كه همگي از مظاهر نو شدن غربي به شمار آمده اند، ريشه در تمدن اسلامي داشته و برگرفته از آن هستند. بحث آزاد در حوزه معارف ديني و گريز از جزميت نيز از ديگر آموخته هاي تجدد غربي از جهان اسلام است. اما يك وجه اختلاف مهم، در همين مفهوم عرفي شدن است كه نويسنده محترم به درستي بر آن تأكيد كرده اند. يكي از علل اين مسأله كه نوشدن غربي با فرايند دنيوي و عرفي شدن همراه بوده، اين است كه دين مسيحيت، بر خلاف اسلام، به خودي خود تحمل عقلانيت، علم گرايي و ديگر مسائلي را كه در بالا ذكر شد، نداشت. تأكيد بر ايمان جزمي در برابر عقل و پذيرش رازهاي عقل گريز و حتي عقل ستيز ايمان مسيحي، مانعي عمده بر سر راه تعامل مثبت مسيحيت با نو شدن غربي بود. به همين جهت نياز به جريان اصلاح در دين پديد آمد؛ كاري كه در سده پانزدهم توسط لوتر و كالون انجام شد و به جداسازي نهاد دين و در رأس آن كليسا از تمشيت امور جامعه و سياست منجر شد و دين را امري كاملاً فردي ساخت.
اما به لحاظ فرا تاريخي نمي توان پيشاپيش، موضع گيري منفي اي را نسبت به نو شدن به اسلام منتسب كرد؛ زيرا حقيقت اسلام يك حقيقت ثابت ازلي است كه قابليت ظهور يافتن در قالب هاي متفاوتي را دارد؛ بنابراين نمي توان به طور قطع شكل خاصي از حيات و مقطع خاصي از تاريخ را تنها الگوي مطلوب حيات انسان از سوي اسلام معرفي كرد. گو اين كه اسلام آرمان شهر خود را نيز معرفي مي كند؛ اما آن نيز مي تواند بسيار متنوع باشد.


1- نصر مي گويد: مدرنيته غربي خصوصا با اسلام به واسطه داشتن نگرش قدسي به زندگي و اعتقاد به جاري ساختن قوانين و فرامين الهي بر تمامي افعال و مناسبات بشري، تفاوت ماهوي دارد. رك.: نصر، حسين، جوان مسلمان و دنياي متجدد، ص 352.

/ 1