روش پیشوایان دین در تبلیغ اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روش پیشوایان دین در تبلیغ اسلام - نسخه متنی

سید جواد مصطفوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مشکوة ـ شماره 8، تابستان 1364

هر امري که طبق جريان طبيعي خود سير کند و بر روال عادي خويش باشد، بدون کلفت و زحمت انجام مي‌يابد، و به حيات خود ادامه مي‌دهد. و هر امري که بر خلاف عادت و طبيعت باشد، يا بخواهد ظاهري غير از
حقيقت و باطن خويش بنمايد، ادامه حياتش با دشواريها و مشکلات مواجه مي‌شود و دير يا زود طبق قاعده القسرلايَدُوْمُ فاني مي‌شود و از ميان مي‌رود.

دين اسلام يکي از پديده‌هاي بسيار برجسته و روشن تاريخ جهان است که در چهارده قرن پيدا شده، و تاکنون به حيات پرافتخار خود ادامه داده‌‌است. آوردند? اين دين و تمام حاميان و طرفدارانش ادعا دارند، که کليه اصول و فروع و مقررات آن طبق طبيعت و فطرت بشر است. و به محض اينکه قوانين و دستوراتش به همان صورت طبيعي و خالص اصليش، بر بشر عرضه شود، هر انسان صاف طينت و پاک سرشتي، آنرا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پذيرد و از جان و دل تسليم آن مي‌شود. و مبلغ اسلام و دعوت کننده آن، نيازمند هيچگونه حيله و تزوير، بلکه هيچگونه مؤونه و رنجي نخواهد بود. در اينجا به چند نمونه از دعوتهاي ساده و بي‌‌‌‌‌‌پيرايه ائمه اطهار ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ توجه فرمائيد:

1- شخصي به نام ديصاني که خدا را قبول ندارد، خدمت امام صادق (ع) مي‌رسد، و مي‌گويد خدا را براي من ثابت کن. امام عليه السلام در آن مجلس کودکي را مي‌بيند که تخم مرغي در دست دارد و با آن بازي مي‌‌کند. تخم مرغ را از دست کودک مي‌گيرد و به ديصاني مي‌‌فرمايد: اين تخم مرغ را ببين که مانند حصاري دربسته است. پوست کلفتي در بالا دارد و پوست نازکي در زير ، ميانش مايعي طلائي رنگ و مايعي نقره فام است. و با وجود آنکه هر دو مايعند به يکديگر مخلوط نمي‌شوند. دست هيچکس به درون آن نرسيده است ، تا بگويد من آنرا درست يا نادرست ساخته‌ام. هيچکس نمي‌داند که از آن تخم، جوجه نر بيرون مي‌آيد يا ماده. ناگاه شکافته مي‌شود و مرغي مانند طاووس با رنگهاي مختلف و هماهنگ بيرون مي‌آيد. آيا براي اين جريان عاملي مدّبر مي‌بيني؟ ديصاني سر پايين انداخت و اندکي فکر کرد سپس عکس العمل و برداشت طبيعي دل پاک خود را اظهار کرد، و به وجود خداوند يکتا اقرار نمود و مسلمان شد.[1]

به نظر اينجانب اگر در دست کودک به جاي تخم مرغ، اناري مي بود، سيبي مي بود، برگ درختي مي‌بود ، مور و گنجشکي مي‌بود، امام عليه السلام آنرا مي‌گرفت و به ديصاني نشان مي‌داد و برخي از حکمتها و لطائف مخصوص آنرا بيان مي‌کرد و ديصاي هم قبول و اعتراف مي‌نمود.

2- امام صادق ـ عليه السلام ـ به شخص ديگري خانه و ساختماني را نشان مي‌دهد و مي‌فرمايد: همانطور که اين ساختمان دلالت بر وجود مهندس و سازنده آن مي‌کند، اگر چه تو او را نديده‌اي، ساختمان جهان هم با اين همه کواکب و مهر و ماهش، جماد و نبات و انسانش، دلالت بر مهندس و سازنده‌اي خدا نام دارد. [2]

3- امام رضا عليه السلام به بدن شريف خويش اشاره مي‌کند و مي‌‌فرمايد: من مي‌بينيم جسدي داراي طول و عرض مخصوص که خودم آنرا نساخته‌ام و نمي‌توانم در آن تغييري بدهم، پس باور مي‌کنم که ديگري آنرا ساخته و هرگونه که مي‌خواسته اندازه گيري کرده است. همچنين به ابر و باد و خورشيد و ماه و ستاره مي‌نگرم و براي همه آنها مهندس و سازنده‌اي مي‌بينم. [3]

اين است طريق? پيشوايان دين و ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين که سادگي و عدم تکلف از آن آشکار است.

اما اگر کسي بخواهد خورشيد و آتش و بت را به جاي خدا بقبولاند، مانند کسي که مي‌خواهد جو را به جاي گندم و خر مهره را به جاي گوهر بفروشد، محتاج به حيله و تزوير و دغل بازي و بازيگريهاي بسياري است، تا بتواند خواسته خود را اِعمال کند. و برخلاف خواهش طبيعي و ميل دروني مردم، چيزي را بر آنها تحميل نمايد.

پيغمبر اسلام و تمام خلفاء و اوصياء معصومش ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ ادعا دارند و بلکه با کمال صراحت و قاطعيت اعلام مي‌‌‌کنند که ما وظيفه‌اي جز تبليغ و بيان احکام اسلام نداريم. خداوند خالق جهان و فرستنده ما، به ما اين گونه دستور داده است. ما تنها از مردم دل پاک و فطرت غير آلوده مي‌خواهيم، و سپس آزاد انديشيدن و غور و بررسي کردن و سخن ما را با سخن ديگران مقايسه نمودن و بهترش را انتخاب کردن: فَبَشِّر عِبٰادِ الَّذينَ يَسْتَعِمُون الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أحْسَنَه[4]( پيامبر ! آن دسته از بندگانم را بشارت ده که هر سخني را مي‌شنوند ، و از بهترينش پيروي مي‌کنند.

شايد برخي از داعيان و مبلغان مذاهب ديگر هم چنين ادعائي بکنند و همين راه يکي از حيله‌ها و بازيگريهاي ايشان باشد. در اينجا زحمت مقايسه و تحقيق به گردن مستمع و جوينده است، تا ببيند کدام يک راست مي‌گويد و کدام يک تزوير مي‌کند، کدام يک دعوتش مطابق فطرت است و کدام يک مخالف. برخي از اين مدعيان باطل، عمر ننگينشان به پايان رسيده است. ايشان چند صباحي اظهار وجود کردند و گرد غباري برپا نموده و کولاکي هم ايجاد کردند، ولي اکنون هم مکتب و هم صاحب مکتب در گور خفته و به زباله دان تاريخ افتاده‌اند. و اکنون نه داعي و مبلغي براي آن مکتب پيدا مي‌شود، و نه اگر پيدا شود گوش شنوائي پيدا مي‌کند، ولي ما مسلمين جهان عقيده داريم که مقررات اسلام مطابق عقل و فطرت سليم انسان تعيين شده، و واضع مقررات اسلام و فطرت انسان خداوند متعال است و بالأخره و لو بعد از قروني ديگر، گرد و غبار شُبهات و افترائات کنار زده مي‌شود، و چهر? نوراني حق آشکار مي‌گردد، و هم? مردم به فطرت پاک و سالم خود بر‌مي‌گردند. و مقررات اسلام را طبق سرشت پاک خود مي‌يابند و تسليم حق مي‌شوند. زيرا خالق جهان و آورند? اسلام خبر داده است که : «هُوَالَّذي أرْسَلَ رَسُوله بِالْهُديٰ و دينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدّينِ کُلّه و لَوْ کَرِهَ المُشْرِکُونَ»[5] « خداوند پيغمبرش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر هم? اديان غلبه دهد، اگر چه مشرکان ناخشنود باشند».

اکنون بحث دربار? گسترش و پيشرفت اسلام، و روش پيشوايان در دعوت به آن در اين چهارده قرن است که مي‌گوئيم: اين پيشرفت و صدور، بطور طبيعي و عادي رخ داده و هيچگونه فشار و تحميلي در ميان نبوده است. مبلغين اسلام از راه نصيحت و موعظه، از راه گفتن حقايق اسلام، از راه عمل کردن خويش به مقررات اسلام، اين دين مقدس را انتشار داده و مردم پاک سرشت و طالب حق هم آن را پذيرفته و گردن نهاده‌اند. اما مدعيان باطلي که برخي از آنها از ميان رفته و برخي باقي هستند، اگر قدرت و شوکتي يافته‌اند، مرام باطل خود را با زور و فشار بر مردم تحميل نموده، و حتي مخالفين خود را هم چند صباحي ساکت نگهداشته‌اند. و البته بعضي از آنها شايد چنين فکر مي‌کرده‌اند، که مردم اگر اين مرام را پذيرفتند: براي هميشه مي‌پذيرند و همه نسلها از آن پيروي مي‌کنند. ولي آفريدگار مقتدر انسان و خالق ابر قدرت جهان، با هم? توان و قدرت نامحدودش براي تبليغ دين خويش، راهي غير از اين پيموده است. خداوند متعال در اين راه، طريق خلوص و صفا و زبان نرم و ملايم را انتخاب کرده و اين راه را سالمتر و موفق‌تر ديده است. او که خود شيطان و فرعون و نمرود آفريده و تمام هستي آنها را در قبض? قدرت خويش دارد و با امر کن فيکونش مي تواند در لحظه و آني هم? مستکبران را به ديار عدم رهسپارکند، با آنها احتجاج و مجادله مي‌کند، دليل و برهان مي‌‌‌‌آورد و از آنها دليل و برهان مي‌خواهد، تا به آنها مجال تفکر و انديشيدن و فرصت ديدن حقيقت و مقايسه با باطل را بدهد، حجّت را تمام کند و راه توبه و بازگشت را گشاده نگهدارد. و به رسولانش دستور مي‌دهد:

فقولاٰ له قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّه يَتَذَکِّرُ أوْيَخْشيٰ [6]«با نرمي با فرعون سخن بگوئيد شايد پند گيرد، يا بيم کند» و به خاتم رسولانش مي‌فرمايد: فَذَکِّرْ اِنَّمٰا اَنْتَ مُذَکِّرْ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِر [7] «پيامبر! به مردم تذکر بده. تو وظيفه‌اي جز تذکر نداري، تو بر آن ها تسلط نداري» وَ مٰا اَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَکيلْ [8] «تو وکيل آن ها نيستي » فَاِنَّما عَلَيْکَ الْبَلاٰغَ[9] «وظيفه تو تنها ابلاغ نمودن است».

آري خداوند متعال و خالق داناي جهان آگاه است که اِعمال زور و خشونت نتيجه معکوس دارد. بشر طوري آفريده شده‌ است، که حتي مطالب حق را با تندي و خشونت نمي‌پذيرد و گردن نمي‌نهد، يا لاأقل در مواجه? با مبلّغ خشن، انکار مي‌کند و عکس العمل مخالف نشان مي‌دهد، و گاهي دانسته يا ندانسته، مطلب باطل را از مبلّغ خوشرو و خوشخو، مي‌‌پذيرد و گردن مي‌نهد.

اين است که خداوند متعال، در ارائه راه حق و صواب، ملاطفت و ملايمت را اعمال مي‌کند، و به فرستادگان خود همين را دستور مي‌دهد. خداوند متعال مي‌خواهد بندگانش مزيت اسلام را درک و لمس کنند، بلکه جويده و هضم کنند، تا اين حقيقت جزء وجود آنها شود، بلکه تمام وجود و حقيقت و ماهيت آنها را همين عقيده تشکيل دهد، و به راستي مصداق اين شعر باشند که:




  • آنکس که بداند و بداند که بداند
    اسب شرف از گنبد گردون بجهاند



  • اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
    اسب شرف از گنبد گردون بجهاند



خداوند متعال دعوت و تبليغ خود را از راه موعظه و عطوفت انجام مي‌دهد، تا بندگانش به اين درجه برسند، ولي البته تمام اينها تا زماني است که طرف مقابل براي حق جوئي آمده باشد و خود را آماده شنيدن سخن حق کرده باشد. و حتي نسبت به مخالفي که حق را فهميده و دانسته انکار مي‌کند،چنانکه نسبت به فرعون، قول ليّن يعني گفتار نرم و ملايم را به جناب موسي و هارون توصيه مي‌کند. ولي زماني که گفتار نرم و استدلال و برهان موعظه و نصيحت به هيچ رو تأثير نکرد، تازيان? مجازات به دست مي‌گيرد و آن خار را از سر راه مردم حقيقت‌جو بر مي‌دارد.

آنچه تا اينجا گفتيم نسبت به گذشته اسلام و سياست کلي و خط اساسي آن بود، ليکن نسبت به وضع موجود مقايس? آن با صدر اسلام، چندي است که علامت سؤالي در ذهن اينجانب پيدا شده است، که خلاص? آن را با ذکر چند مقدّمه به عرض خوانندگان محترم مي‌رسانم:

1ـ صدور و رشد اسلام، تدريجي و گام به گام بوده است، يعني در ابتدا از صفر شروع شده و اول خديجه و دوم علي بن ابيطالب (ع) و سوم ديگري و چهارم ديگري ايمان آورده و مسلمان شده‌اند، تا در مدت 23 سال دعوت پيغمبر اکرم (ص) مسلمين به دهها هزار تن رسيده بودند، که هم? آن‌ها تک تک و بدون تأثير وراثت و اجتماع ايمان آورده بودند.

2ـ در عصر ما آمدن به سوي اسلام و بازگشتن از يهوديت و مسيحيت مثلاًَ به دين اسلام نزديک به محال رسيده است. حتي اگر قرني يکي دو مورد شنيده شود، بيشتر به دنبال علل سياسي و اقتصادي و جنسي و خانوادگي آن ‌برمي‌گردد. و کمتر کسي فکر مي‌کند که بازگشت به دين اسلام در اثر بررسي و تحقيق و کنجکاوي باشد. و به خاطر پيدا کردن نقاط ضعفي در دين خانوادگي و نقاط قوّتي در دين اسلام، چنانکه در صدر اسلام چنين بود.

3ـ صدور اسلام، حتي توسطِ رهبرش، به وسيل? معجزه و خرق عادت نبود، بلکه خود پيغمبر هم تبليغ مي‌نمود،مناظره و مجادله مي‌‌کرد، به مسافرتهاي تبليغي مي‌رفت. گاهي يکي و دو نفر ايمان مي‌آوردند و بقيه سنگ و چوبش مي‌زدند، و او را ديوانه و جادوگر مي‌خواندند.

4ـ اسلام به انضباط و محدوديت رعايت آداب و مقررات دعوت مي‌کند، که هم? اينها برخلاف ميل و خواهش نفساني انسان است. به جرأت مي‌توان گفت هيچ دين و مکتبي تا آنجا که تاريخ نشان مي‌دهد مانند اسلام، در مقررات عبادي و اخلاقي و سياسي و اجتماعيش محدوديت وجود ندارد. بنابراين بايد اقرار کرد که يکايک افرادي که در صدر اسلام از هر بي‌ديني يا ديني به اسلام گرويده‌اند، فهميده و دانسته‌اند که از آزادي به سوي قيد و محدوديت مي‌روند، با وجود اين با اختيار و آزادي و انتخاب شخصي خويش، آن آزادي و استراحت را رها کرده، به سوي تنگنا و محدوديت رفته‌اند.لذا اين انتخاب و گزينش را با رفتن مسيحي به سوي ماترياليسم و يا رفتن مسلمان به سوي هيپي گري و مکاتبي مانند آن نبايد مقايسه کرد.

اين بازگشتها و تجديد نظرها بسيار آسان است، زيرا رها کردن قيد و محدوديت است. و آن هم مطابق ميل و خواهش انسان، ولي از مسلمين صدر اسلام و هر کس در هر زماني از ديني به اسلام مي‌گرود و از روي حقيقت آنرا مي‌پذيرد بايد تعجّب کرد،تعجبي در اين حد که او از آزادي به سوي قيد و محدوديت گرويده است.

اکنون پس از بيان اين چهار مقدّم? مختصر معلوم مي‌شود، اشکالي که ذهن اينجانب را مشغول نموده اين است که چگونه به اسلام گرويدن مردم امروز، نزديک به محال رسيده است،در صورتي که اين امر در صدر اسلام امري ممکن و عادي بود، بلکه به آساني پيش مي‌رفت و روز افزون بود؟!!

ممکن است افرادي ارتجالاً و بدون مطالعه جواب دهند که نفوذ معنوي و قدرت ربّاني و داشتن معجزه و خرق عادت پيغمبر (ص) را نبايد فراموش کرد. و اين امور بود که محال امروز را ممکن آن روز کرده‌ بود، ولي نويسنده تقاضا دارد، اين بزرگواران به مقدار قوت دليل خود بينديشند، به مساوي بودن مردم در ترک عادت بينديشند، به مشکل بودن پذيرفتن دعوتي در ابتدا و آسان بودن آن بعد از گذشت چهارده قرن بينديشد.

در اينجا انديشه‌هاي ديگري هم هست، ولي بالأخره از جمع و تفريق همه اين انديشه‌ها، به نظر اينجانب اين امر محال به ممکن نزديک نشده است. ما پيغمبر اکرم (ص) را مي‌بينيم که در ابتداي رسالت خويش غذائي تهيه مي‌کند و خويشان نزديک خويش را دعوت مي‌کند و رسالت الهي خويش را با آنها در ميان مي‌گذارد. در آن مجلس تنها يک تن به نام علي بن ابيطالب(ع) مي‌پذيرد و بقيه سرباز مي‌زنند، و حتي عمويش ابولهب خشونت مي‌کند و ناروا مي‌گويد.

به سلاطين زمانش نامه مي‌نويسد و ايشان را به اسلام دعوت مي‌کند، برخي متمايل مي‌شوند و برخي پرخاش‌کنان نامه را پاره مي‌کنند.

تمام اين مطالب دليل روشن بر اين است که خداوند متعال اراده کرده است، که پذيرش و پيشرفت اسلام در ميان مردم طبيعي و عادي باشد، نه از راه معجره و خرق عادت، حتي در مورد معجزاتي که از رسول اکرم (ص) صادر شده است، تا آنجا که تاريخ گزارش مي‌دهد، هيچيک اثر مثبت نداشته، بلکه بعد از هر معجزه‌اي بينندگان و حاضران، آنحضرت را به ساحري و جادوگري نسبت مي‌داده‌اند، چنانکه قرآن مجيد حال ايشان را بدينگونه وصف مي‌کند: وَ اِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا و يَقُولُوا سِحرٌ مُستَمِّر[10] «و اگر آيتي مشاهده کنند، رو برگردانند و گويند هميشه اين جادوها بوده است».

امّا در جريان طبيعي زني يهودي را مي‌بينيم که همساي? پيغمبر است و از عنادي که با پيغمبر (ص) دارد، خاکستر و خاکروب? منزلش را هنگام بيرون آمدن پيغمبر به جانب آنحضرت مي‌ريزد، ولي وقتي که مريض مي‌شود و حضرت به عيادتش مي‌رود، او مسلمان مي‌شود. به جواني که مسلمان شده است سفارش احترام مادر مشرکش را مي‌کند، و آن مادر چون آن سفارش را مي‌فهمد مسلمان مي‌شود. علي بن ابيطالب (ع) مردي غير مسلمان را بدرقه مي‌کند و او به خاطر آن عمل، مسلمان مي‌شود. امام باقر و صادق و حضرت رضا ـ عليهم السلام ـ با کافراني به ملايمت و صفا، بحث و احتجاج مي‌کنند و آنها مسلمان مي‌شوند و خلاصه تا آنجا که تاريخ نشان مي‌دهد هر کس به دست پيغمبر و ائمه اطهار (ص) مسلمان شده است، از راهي طبيعي و عادي بوده که ديگران هم مي‌توانند آن راه را بروند، چنانکه در زمان گذشته گاهي هم اين جريان براي برخي از دانشمندان اسلام پيش آمده است. ولي در عصر ما اين امر به افول و غروب مي‌گرايد.

براي اينکه شگفتي دروني خود را از اين امر اظهار کنم به بيان تمثيل ديگري مي‌پردازم: ما مسلمين که ادعا داريم مقررات و قوانين اسلام،مطابق فطرت و سرشت انسان وضع و تعيين شده است، معنايش اين است که مثلاً تنها مسلمين جهان براي خوراک خويش، روغن و برنج و سيب و هلو و گلابي را انتخاب کرده‌اند، که با معده و قلب و کليه و کبد روحي انسان سازگار است. و ديگران که جمعيت آنها بيش از مسلمين است و به جاي اين خوراکيها مفيد، کاه و يونجه و پوست و برگ درخت مي‌خورند، که يا متوجه اشتباه خود نيستند، و يا با وجود توجه و هوشياري به کجروي خود ادامه مي‌دهند. يقين بدانيد که نه نويسنده و نه خواننده و نه هيچ مسلماني در مقام مقايس? دين خود با اديان ديگر حاضر است از اين تمثيل اندکي پائين‌تر بيايد.

اکنون سؤال اين است که چگونه مي‌شود مردمي که ما‌ آنها را ديوانه هم نمي‌دانيم به چنين گزينش احمقانه‌اي تن در دهند؟ رمز اين چشم بندي يا مغالطه کاري در کجاست؟ به نظر نويسنده شايسته است مسلمين براي حل اين مشکل مسابقه‌اي مطرح کنند و به نويسنده بهترين مقاله جايزه‌اي شايسته عطا کنند.

آنچه در بادي امر به نظر مي‌رسد اين است که گفته شود: مسلمين به مقررات ديني خود عمل نمي‌کنند، آنها از خوبي سيب و گلابي سخن مي‌گويندولي خود، چيز ديگر مي‌خورند.پيداست که ديگران هم به عمل خوراک مسلمين مي‌نگرند، نه به سخن و زبانشان، بلکه گاهي ديده مي‌شود، که ديگران سيب و گلابي را به نام ديني ديگر انتخاب کرده‌اند، مسلمين را مي‌بينيد که در مقام گزينش و عمل خلاف گفتارشان رفتار مي‌کنند.

پيداست که همه مسلمين اين چنين نيستند، در ميان مسلمين الگوهاي فضيلت و اُسوه‌هاي تقويٰ و کرامت در لباس روحانيت وجود دارند. ايشان هم در ميان مردم هستند. و هم تبليغ و دعوت را وظيفه خود مي‌دانند، و هم به گفته‌هاي خود ايمان و باور قطعي دارند، ولي باز هم تأثير و بازده چشم‌گيري مشاهده نمي‌شود. آنچه در اينجا به نظر کوتاه نويسنده مي‌رسد و قطعاً هنوز نارسا و خام است، اين است که گفته شود که مبلّغين اسلام بايد احتجاجات و مناظرات پيغمبر و ائمه(ص) را با دقت و موشکافي مطالعه کنند و ظرافتها و ريزه کاريهائي را که آنان به کار برده‌اند متوجه شوند و بکار برند.و ما در اينجا به چند نمون? آن اشاره مي‌کنيم.

اول: از مطالع? مناظرات پيشوايان دين با مخالفين و منکرين استفاده مي‌شود که آنان صلوات الله عليهم به طرف مقابل خود مجال فکر و انديشه مي‌دادند، محيط صفا و خلوص و صميميت ايجاد مي‌کردند، سخنان آنان را با دقت و حوصله تا به آخر گوش مي‌‌دادند، تا آنها سفر? دل خويش بگشايند و در عين حال احساس امنيت و آرامش کنند تا هيچگونه خوف و تقيه‌اي در ميان نباشد و مخالف اسلام از بازگو کردن، هم? ضمير و تمام محتواي مغزش هيچگونه ترس و هراسي احساس نکند،بلکه باور کنيد که مبلّغ اسلام مي‌خواهد او را آزاد گذارد و هيچگونه اکراه و تحميلي در ميان نيست. البته اين چنين شخصي براي پذيرش حق آماده مي‌شود، و اگر عناد و لجاجي نداشته باشد، حلاوت و لذت سخن حق را لمس مي‌کند و در نتيجه نمي‌تواند نپذيرد. ولي اگر چنين زمنيه‌اي پيدا نشود، هيچگونه اميدي به تأثير آن دعوت نمي‌توان داشت.

اکنون به دو نمونه از اين گونه احتجاج توجه فرمائيد:

الف: سالهاي اول دعوت پيغمبر اکرم (ص) بود. آنحضرت با جماعت اندکي جلوِ درِ کعبه نشسته بود و آيات قرآن را براي آنها تلاوت مي‌فرمود. جماعتي از بزرگان قريش مانند: وليد، ابوجهل، عاص،ابوالبختري و ابن اميه که در آن روز از ابرقدرتان مکه بودند، آن منظره را مشاهده کردند و با يکديگر گفتند: امر محمّد بالا گرفته و دعوتش چشم‌گير شده است. در مسجد مي‌نشيند و مردم را به ترک بت‌پرستي مي‌‌خواند! برويم و با او مناظره کنيم تا سرکوبش دهيم و مُجابش کنيم و ادعّايش را باطل سازيم، تا خفيف شود و دست از اين سخنان بردارد. اگر قبول نکرد شمشير برّان را به سراغش مي‌بريم.

ابوجهل گفت، کي با او مجادله کند؟

ابن ابي اميه گفت: من.

همگي پذيرفتند و به سوي حضرت روان گشتند. ابن ابي اميه شروع به سخن کردو گفت:

اي محمّد ادّعاي بزرگي مي‌کني و سخن وحشتناکي مي‌گوئي. تو گمان مي‌کني فرستاده پروردگار جهاني، در صورتي که سزاوار نيست خالق پروردگار مردم، مانند توئي را که غذا مي‌خوري و در بازار راه مي‌روي، فرستاده خود کند.پادشاه روم و فارس رامي‌بيني که فرستادگانشان ثروتمند، مرفّه، داراي قصرها و خيمه‌ها و بردگان و خدمتگزاران مي‌باشند. پروردگار جهان که فوق پادشاهان است، پس او بايد بهتر از آنها را بفرستد، بعلاوه تو اگر ‌پيغمبر باشي، بايد فرشته‌اي همراهت باشد که تو را تصديق کند و ما او را ببينيم، يا اصلاً خدا بجاي تو بايد فرشته‌اي را بفرستد، تو مردي جادو شده‌اي نه پيغمبر. حضرت فرمود: سخن ديگري داري؟ گفت آري. اگر خدا مي‌خواست از ميان ما پيغمبري بفرستد، وليد بن مُغَيره يا عُروَة بن مسعود را برمي‌گزيد که از بزرگان مکه وطائفند و مرفّه مي‌باشند.

حضرت فرمود: سخن ديگري هم داري؟

گفت آري. ما به تو ايمان نمي‌آوريم مگر آنكه چشمه پر آبي در مکه بيرون آري که ما را از بي‌‌آبي نجات دهد، يا بوستاني پر از خرما و انگور داشته باشي که هم خودت بخوري و هم به ما بخوراني، يا آسمان را بر سر ما پائين آوري، يا آنکه خدا را با هم? فرشتگانش نزد ما حاضر کني، يا يک خان? پر از جواهر داشته باشي که به ما بدهي تا ثروتمند شويم و ـ به عقيد? تو ـ طغيان کنيم، يا آنکه در پيش چشم ما به آسمان بالا روي و نامه‌اي با امضاء خدا بياوري که به من و همراهيانم خطاب کرده باشد که به محمّد ايمان آوريد، او فرستاد? من است.تازه اگر هم? اين کارها را بکني ما به تو ايمان نمي‌آوريم، بلکه اگر ما را به آسمان بالا ببري و درهاي آن را به روي ما بگشايي و ما را داخل آن کني، خواهيم گفت:چشم بندي کرده‌اي و جادو نموده‌اي.

حضرت فرمود: سخن ديگري هم داري؟ گفت: اي محمّد مگر آنچه گفتم بس نيست. سخن ديگري ندارم. هر چه مي‌خواهي بگو. اگر دليلي داري دلت را خالي کن و آنچه را از تو خواستيم بياور. رسول خدا(ص) رو به آسمان کرد و فرمود: بار خدايا ، تو هر سخني را مي‌شنوي و از همه چيز آگاهي، آنچه را به بندگانت گفتند تو خود ميداني.

آنگاه آياتي از قرآن کريم را که پاسخگوي پيشنهادات آنهاست قرائت نمود[11] و سپس فرمود: اي بند? خدا[12] تو گفتي که من چون غذا مي‌خورم شايست? پيغمبري نيستم، بدان که اين کار به دست خداست. در اين جهان خواست او عملي مي‌شود و حکم او اجرا مي‌گردد. و او پسنديده صفات است، نه تو و نه ديگري را حق اعتراض بر او نيست. آنگاه يکايک اشکالات و اعتراضات او را باز گو نمود پاسخهاي متين و مؤدب باز گفت. از آن جمله فرمود: تو مي‌گوئي من جادو شده‌‌ام. من که مدت چهل سال در ميان شما بودم، همگي مرا با عقل سالم و تشخيص صحيح آزمايش کرده‌ايد. و از من سخن ناروا و ضعيف و دروغ نشنيده و خيانت و خطائي مشاهده نکرده‌ايد. و حتي سخن سست و رأي نادرستي از من نشنيده‌ايد، چگونه مي‌شود مردي در اين مدت با چنين عصمتي در ميان شما زندگي کند و با وجود اين به نيروي خود متّکي باشد، نه تأييد الهي[13] ؟(لازم است علاقه‌مندان به روش تبليغ انبياء اين مناظره را با دقت و تأمل بخوانند) ملاحظه کنيد پيغمبر اکرم (ص) در برابر ياوه‌گوئي هاي او علاوه بر آنکه سخن او را قطع نمي‌کند، تا استدلال خود را بيان کند، با کمال دقت و متانت و به سخن او گوش مي‌دهد و بلکه سه بار مي‌فرمايد: سخن ديگري هم داري که نگفته باشي و او ادامه مي دهد.

ب ـ زنديقي نزد امام صادق (ع) آمد و سفر? دل خود را اين گونه گشود:

زنديق:چگونه اين مردم خدائي را که نمي‌بينند عبادت مي‌کنند؟

امام: دلها با نور ايمان، خدا را ديده و عقلها با بيداري و فراست خود. چنانکه چيزي را با چشم مشاهده کنند، او را ديده و ثابت کرده اند. همين ديد و اثبات به وسيل? حُسن ترکيب و هماهنگي محکمي که از جهان مشاهده مي‌کنند، و به وسيل? پيغمبران و آيات محکمات کتب آسماني بر‌ آنها عرضه مي‌شود، براي ايشان کافي است و ديدن او را نمي‌جويند.

زنديق: آيا او نمي تواند در برابر مردم ظاهر شود تا او را ببينند و بشناسند و از روي يقين عبادتش کنند؟

امام: محال پاسخ ندارد[14].

زنديق: پس فرستادگان او را به چه دليل اثبات مي‌کني؟

امام: بعد از آنکه ثابت کرديم که ما آفريدگاري برتر از خود و هم? مخلوقات داريم و او حکيم است و ديده نمي‌شود، و ممکن نيست با بندگانش رفت و آمد داشته باشد و سخن بگويد، ثابت مي‌شود که او فرستادگاني دارد تا بندگانش را به مصالح و منافعشان راهنمائي کنند، تا باقي بمانند و فاني نشوند. آنان در خلقت مانند مردمند و با آنها رفت و آمد مي‌کنند، ولي از جانب خداوند مؤيد به معجزات و خارق عادات... .

زنديق: خدا اشياء را از چه آفريد؟

امام: آفريد نه از چيزي.

زنديق:چگونه چيز از نه چيز (لاشيء) بوجود مي‌آيد؟

امام: اشياء يا از چيز آفريده مي‌شوند يا از نه چيز اگر از چيز آفريده شوند بايد آن چيز همراه خدا باشد، و قديم باشد. و چيز قديم، حادث، فاني و متغيّر نمي‌شود. بعلاوه اگر آن چيز اصلي، يکي مي‌بود مانند يک جوهر يا يک رنگ پس اين جنسها و رنگهاي متعدّد و مختلف از کجا پيدا شد؟ اگر در اول حيات بود، پس مرگ از کجا آمد و اگر مرگ بود، حيات از کجا پيدا شد و نمي‌توان گفت هر دو از ازل بوده‌اند زيرا حيات ازلي به موت تبديل نمي‌شود و موت ازلي هيچگونه قدرت و بقائي ندارد.

زنديق: پس چرا مي‌گوييد، اشيا ازلي است؟

امام : اين سخن کساني است که خداوند مدبّر اشياء را منکر مي‌شوند، و پيغمبران را تکذيب مي‌کنند و ديني خود ساخته جعل مي‌کنند وجود حرکت و دگرگوني در جهان دليل بر وجود صانع و مدبّر است.

زنديق: بنابراين صانع جهان پيش از آنکه حوادث جهان را پديد آورد به آنها آگهي دارد؟

امام: او هميشه عالم است پس آفريد آنچه را ميدانست[15]؟

زنديق: وجود او اجزاء مختلفي دارد يا هماهنگ؟

امام: او جزء ندارد که مختلف باشد يا هماهنگ.

زنديق: پس يکتائي او چگونه است؟

امام: ذات او واحد و يکتا است، نه مانند واحدهاي ديگر که از اجزائي مرکب شوند و به شماره درآيند.

زنديق: او که نياز به مخلوق نداشت و مضطر هم نبود و کار ياوه هم نمي‌کند چرا مخلوقات را آفريد؟

امام: آفريد تا حکمت خود اظهار کند و علم خود نافذ سازد و تدبير خويش اجرا نمايد.

زنديق: چرا همين دنيا را محل ثواب و عقاب نکرد و آخرتي هم خلق نمود؟

امام: اين دنيا محل آزمايش و بازار تحصيل ثواب است، آکنده از آفات و شهواتست و ممکن نيست دارِ جزاء باشد.

زنديق: آيا اين از حکمت است که کسي که دشمن ندارد، براي خود دشمني به نام ابليس بيافريند، او را بر بندگانش مسلط کند تا به نافرمانيش دستورشان دهد و از اطلاعاتش بازشان دارد و ـ به گفت? خودت ـ با لطائف و حيل به دل مردم راه يابد و وسوسه کند تا آنها او را انکار کنند، و معبود ديگري برگزينند؟

امام: اين دشمن که تو مي‌گوئي، دوستي و دشمنيش به او سود و زياني نرساند و از ملک او چيزي کم نکند. از دشمني بايد احتراز کرد که نيروي سود و زيان رساندن داشته باشد. ابليس بند? اوست‏، او را آفريد تا عبادتش کند. او مدتي عبادت کرد و هنگامي که با سجود کردن براي آدم امتحان شد‏، حسد ورزيد و سجده نکرد. خدا هم او را لعنت نمود و از صفوف فرشتگانش خارج ساخت‏، و به زمينش نازل کرد. او هم دشمن بني آدم شد، ولي هيچکاري جز وسوسه نمي‌تواند بکند، او با همه اين احوال ربوبيت خدا را قائل است.

زنديق: سجده را براي غير خدا جائز است؟

امام: نه.

زنديق: پس چرا خدا ملائکه را امر به سجود آدم کرد؟

امام: کسي که به امر خدا سجده مي‌کند خدا را سجده کرده است.

زنديق: اصل کهانت (غيبگوئي) از کجا پيدا شد و مردمي چگونه از آينده خبر مي‌دهند؟

امام غيبگوئي در زمان جاهلّيت و در فاصله بين آمدن دو پيغمبر بود. مردم در اموري که برايشان روشن نبود‏، به کاهن رجوع مي‌کردند و او آنها را خبر مي‌داد. کهانت از راههاي مختلف پيدا مي‌شود، مانند فراست چشم، ذکاوت دل و وسوس? نفس... .

شيطان حوادثي را از زمين مي‌فهمد و به کاهن القاء مي‌کند اما حوادث آسمان را نمي‌تواند بفهمد تا با وحي مشتبه نشود و مردم به گمراهي نيفتند. در گذشته گاهي شيطاني به اخبار آسمان راه پيدا مي‌کرد و کلمه‌اي را دزدانه مي‌ربود و به کاهن مي‌گفت، و آن کلمه کم و زياد مي‌شد و موجب اختلاط باطل به حق مي‌گشت. ولي از زماني که شياطين از استراق سمع ممنوع گشتند کهانت آسماني منقطع گشت‏، و اکنون گاهي شياطين، اخبار دزديدن و کشتن و ناپديد گشتن کسي را به کاهن مي‌دهند.

زنديق: شياطين چگونه به آسمان بالا مي‌رفتند؟ آنها هم که مانند مردم جسم و سنگيني دارند.

امام: آنها مخلوق رقيقي هستند که خوراکشان نسيم است. زنديق سپس از اصل سحر و انواعش مي‌پرسد، از هاروت و ماروت مي‌پرسد، از اختلاف طبقات مردم مي‌پرسد، از تساوي اصل و اختلاف به حسب تقوي مي‌پرسد. او مي‌پرسد چرا خدا هم? مردم را مطيع خود نيافريد؟ در موضوع جبر و تفويض سؤالات متعددي مي‌کند. از علت غني و فقير بودن مردم مي‌پرسد. مسائل پزشکي بسياري را مطرح مي‌کند. از حکمت ختان مولود پسر مي‌پرسد. از علت مستجاب نشدن بعضي از دعاها مي‌پرسد. مي‌پرسد چرا بين زمين و آسمان رابطه نيست و رفت و آمد نمي‌شود. مي‌پرسد اگر خدا هر صد سال يکبار، مردگاني را زنده مي‌کرد که بيايند و به ما بگويند که آنجا چه خبر است، شک از ميان ما مي‌رفت و مردم با يقين عبادت مي‌کردند. از مذهب تناسخ مي‌پرسد، از مذهب ماني مي‌پرسد، از مذهب ثنويه مي‌پرسد، از مذهب مجوس و بعضي از شرايعشان مي‌پرسد، از علم نجوم و هيأت، از فضيلت رسول بر ملک مي‌پرسد. از تعريف سعادت و شقاوت سؤال مي‌کند. مي‌گويد چراغ که خاموش شد دوباره نورش برنمي‌گردد، پس چگونه روح خارج شده از بدن برمي‌گردد. مي‌پرسد روح انسان از هنگام مرگ تا قيام قيامت در کجاست؟ از فرق روح و باد مي‌پرسد. از دوباره زنده شدن مي‌پرسد. مي‌پرسد مردم در قيامت برهنه محشور مي‌شوند يا با کفنهاي خود. از سنجش اعمال انسان با ميزان مي‌پرسد. مي‌گويد آتش دوزخ براي گنهکاران کافي نبود که خدا مار و عقرب هم در آنجا بيافريد؟! مي‌پرسد چگونه مي‌شود که اهل بهشت هر ميوه‌اي را که از درخت برمي‌گيرند، دوباره به جايش مي‌رويد. بازهم مي‌پرسد و پاسخ مي‌شنود. آنقدر سؤال مي‌کند که هر نويسنده و خواننده‌اي از مطالعه و نوشتنش خسته مي‌شود‏، ولي امام (ع) با کمال متانت و خونسردي اشکالات را مي‌شنود و پاسخ مي‌دهد، و ما دهها مانند اين مناظرات را از ائمه معصومين مي‌بينيم که با کفار و مشرکين و مخالفين مي‌کنند و خسته نمي‌شوند.

دوم: از شرايط لازم براي مبلّغ اسلام زبان نرم داشتن و از هرگونه اهانت و استخفافي دوري گزيدن است. چگونه مبلغي مي‌تواند ادعا کند که او براي خدا و براي انجام وظيفه ديني دعوت مي‌کند‏، و از او سخن درشت و اهانت‌آميز نسبت به بند? خدائي شنيده شود، که براي هدايت و راهنمائي نزد او آمده است؟ و چگونه مي‌توان از کسي که اهانت مي‌شنود، انتظار پذيرش و تسليم داشت؟ حتي اگر کسي به مخاطبش بگويد «تو سخن مرا نمي‌فهمي، تو هنوز بايد درس بخواني» اين خود نوعي استخفاف است علاوه برآنکه گفتن اين گونه جمله‌ها دليل بر عجز گوينده از استدلال و برهان و نارسائي منطق و بيان است، دليل بر تکبر و خودبيني اوست، دليل بي ادبي و کسر شخصيت اوست. خداوند متعال با شيطان و فرعون و نمرود محاجّه مي‌کند و به آنها نمي‌گويد «نمي‌فهميد» در تمام مناظرات پيغمبر و ائمه اطهار(ص) تا آنجا که اينجانب رسيدگي کرده است يکبار هم ديده نشده که آن بزرگواران حتي به ابوجهل‌ها بگويند «تو نمي‌فهمي» مگر جواب «تو نمي‌فهمي» اين نيست که شما چرا بيان و استدلالي مطابق فهم من نمي‌آوريد؟ وقتي نمرود به ابراهيم گفت: اگر خداي تو زنده مي‌کند و مي‌ميراند، من هم چنين مي‌کنم و دستور داد دو زنداني را آوردند يکي را آزاد کرد و ديگري را اعدام نمود. اگر شما بوديد مي‌گفتيد تو چرا فرق ميان زنده کردن و آزاد کردن را نمي‌گذاري. زنده کردن به معني حيات بخشيدن به کالبد بي جان است، نه از زندان آزاد کردن، ولي ابراهيم به او اين سخن را نگفت، بلکه گفت: خداوند خورشيد را از مشرق ظاهر مي‌کند، تو اگر مي‌تواني از مغرب ظاهر کن. نمرود اين سخن را فهميد و ساکت شد. در ميان مسلمين چه در لباس روحاني و چه در لباس عادي افرادي را مي‌بينيم که خداوند متعال‏، نسبت به آنان عنايتي فرموده و به آنها دل روشن و عرفاني عنايت فرموده است که در مقايسه با افراد عادي در سطح بسيار بلندي قرار دارند. اين عارفان روشن‌دل هرگاه با کوردلان نادان، مواجه مي‌شوند و به مناظره و مجادله مي‌پردازند، هيچگاه به آنها «تو نمي‌فهمي» نمي‌گويند، زيرا از جمله عرفان آنها اين مطالب است:

1- آنها مي‌دانند که عارف بايد شکر خدا را بجاي آورد که به او چنين نعمت عظمائي عطا شده است، نه آنکه ديگران را سرکوفت دهد که چنين نعمتي ندارند.

2- عارف در برابر غافلان و بيخبران بايد برخوردي توأم با ترحم و دلسوزي داشته باشد نه با سرزنش و سرکوبي.

3- عارف مي‌داند که عرفانش براي خود او حجّت است، نه ديگراني که به اين مرحله نرسيده‌اند، آنها يا جاهل قاصرند و يا مقصّر. در هرحال تکليف نمودن آنها به آنچه نمي‌دانند، تکليف به مالايطاق است.

4- وظيفه عارف در برابر خداوند‏، سنگين‌تر از غير عارف است، زيرا خدا از هرکسي به انداز? دانش و فهمش حساب مي‌کشد.

5- اگر به مخاطبش بگويد تو نمي‌فهمي، او را از اسلام رميده و متنفّر مي‌سازد.

6- پيشوايان دين هم در برابر چنين غافلان و بي خبراني قرار مي‌گرفتند، و هيچگاه به آنها نسبت ناداني نمي‌دادند‏، با وجود آنکه فاصله عرفان آنان با بي خبري مخاطبان، خيلي بيشتر از فاصله عرفان او با مخاطبش مي‌باشد.

7- عارف اگر از اوج عرفان خود و حضيض غفلت ديگران‏، سينه‌اش تنگ شود بايد مانند پيشوايان دين سر ميان چاه کند و عقد? دل آنجا بگشايد.

[1] - ... و اذاً غلام له صغير في کفّه بيضه يلعب بها فقال له ابوعبدالله(ع) ناولني يا غلام البيضه ... اصول کافي ج 1 ص 80 حديث 214.

[2] - فقال ابوعبدالله(ع) وجود الافاعيل دلت علي ان صانعاً صنعها، الا تري انک اذا نظرت الي بناء مشيد مبني علمت ان له بانياً... اصول کافي، ج 1 ص 81 حديث 215

[3] - فقال ابوالحسن ـ عليه السلام ـ انّي لما نظرت إلي جسدي و لم يمکني فيه زياده و لاٰ نقصان في العرض و الطول... اصول کافي ج 1 ص 78 حديث 213.

[4] - سور? زمر، ي 18.

[5] - سور? توبه‌ ي 33.

[6] - سور? طه 44.

[7] - سور? غاشيه ي 22.

[8] - سور? انعام ي 107 و سور? شوري، ي 6.

[9] ـ سور? آل عمران ي20

[10] - سور? قمر ي 2.

[11] - آيات 93 تا 96 سور? اسراء.

[12] - . اسم او عبدالله بود.

[13] - . ان الرسول الله (ص) كان قاعداً ذات يوم بمکّه بفناء الکعبه اذا جتمع جماعه من رؤساء قريش، منهم الوليد ... احتجاج طبرسي، چاپ نجف ص 13.

[14] - و من سؤال الزنديق الذي سأل اباعبدالله(ع) عن مسائل کثيره انه قال کيف يعبدالله الخلق و لم يروه.. احتجاج طبرسي، چاپ نجف ص 183.– براستي، جوابي موجز و رسا و مفيد و زيبا است، زيرا ظاهر شدن خداوند در برابر مردم متوقّّف است بر اينکه او جسم باشد تا مردم او را ببينند و جسم بودن او محال است، زيرا جسم حادث است و حادث علّت مي‌خواهد يعني قدرتي لازم است که جسم را در مادّه و شکلي خاص صورتگري کند، پس سؤال تو در حقيقت پديد آمدن امر محال است و چنين سؤالي جواب ندارد. (مترجم).

[15] - کلم? «هميشه عالم» صفت مرکب است نه آن که (هميشه) قيد زماني (عالم) باشد.

/ 1