على اىّ حال، اين وسوسه را چند بار در لشكر صفين به وجود آوردند و هر دفعه هم به گمانم عمار بود كه خودش را رساند و فتنه را افشا كرد. عمار جمله يى با اين مضمون گفت كه جنجال نكنيد، حقيقت را بشناسيد. اين پرچمى كه در مقابل شماست، من ديدم كه به جنگ پيامبر آمد و زير اين پرچم، همان كسانى ايستاده بودند كه الان ايستاده اند؛ و پرچمى را ديدم اشاره به پرچم اميرالمؤمنين كه در مقابل آن پرچم بود و زير آن پيامبر و همان كسانى كه امروز ايستاده اند يعنى اميرالمؤمنين بودند؛ چرا اشتباه مى كنيد؟ چرا حقيقت را نمى شناسيد؟ اين، بصيرت عمار را نشان مى دهد. بصيرت، چيز خيلى مهمى است. من در تاريخ هرچه نگاه كردم، اين نقش را در عمار ياسر ديدم. مواردى را كه عمار ياسر خودش را براى روشنگرى رسانده بود، من در جايى يادداشت كرده ام؛ اما دم دستم نبود كه بخواهم پيدا كنم و در اين جا مطرح نمايم. خداى متعال، اين مرد را از زمان پيامبر براى زمان اميرالمؤمنين ذخيره كرد، تا در اين مدت به روشنگرى و بيان حقايق بپردازد. در ديدار با اقشار مختلف مردم، 26/ 1/ 1370
مناظره حجاج بن يوسف با يك نفر از خوارج
در برخورد خوارج با خلفاى بعد مثل حجاج بن يوسف جريانى را يادداشت كرده ام كه برايتان نقل مى كنم. مى دانيد كه حجاج آدم خيلى سختدل قسى القلب عجيبى بود و اصلا نظير ندارد؛ شايد شبيه همين حاكم فعلى عراق صدام باشد؛ اتفاقا او هم حاكم همين عراق بود! منتها روشهاى اين، روشهاى پيشرفته ترى است! صدام، وسايل كشتن و شكنجه را دارد؛ اما او فقط يك شمشير و مثلا نيزه و تيغ و از اين چيزها داشت. البته حجاج فضايلى هم داشت، كه حالاييها الحمدللّه آن فضايل را هم ندارند! حجاج، فصيح و جزو بلغاى عرب بود. خطبه هايى كه حجاج در منبر مى خوانده، جزو خطبه هاى فصيح و بليغى است كه جاحظ در 'البيان والتبيين' نقل مى كند. حجاج حافظ قرآن بود؛ اما مردى خبيث و دشمن عدل و دشمن اهل بيت و پيامبر و آل پيامبر بود؛ چيز عجيبى بود. يكى از اين خوارج را پيش حجاج آوردند. حجاج شنيده بود كه اين شخص، حافظ قرآن است. به او گفت: 'اءجمعت القران'؛ قرآن را جمع كرده يى؟ منظورش اين بود كه آيا قرآن را در ذهن خودت جمع كرده يى؟ اگر به جوابهاى سربالا و تند اين خارجى توجه كنيد، طبيعت اينها معلوم مى شود. پاسخ داد: 'اء مفرقا كان فاجمعه'؛ مگر قرآن پراكنده بود كه من جمعش كنم؟ البته مقصود او را مى فهميد، اما مى خواست جواب ندهد. حجاج با همه ى وحشيگريش، حلم بخرج داد و گفت: 'اءفتحفظه'؛ آيا قرآن را حفظ مى كنى؟ پاسخ شنيد كه: 'اءخشيت فراره فاحفظه'؛ مگر ترسيدم قرآن فرار كند كه حفظش كنم؟ دوباره يك جواب درشت! ديد كه نه، مثل اين كه بنا ندارد جواب بدهد. حجاج پرسيد: 'ما تقول فى اميرالمؤمنين عبدالملك'؛ درباره ى اميرالمؤمنين عبدالملك چه مى گويى؟ عبدالملك مروان خبيث؛ خليفه ى اموى. آن خارجى گفت: 'لعنه اللّه و لعنك معه'؛ خدا او را لعنت كند و تو را هم با او لعنت كند! ببينيد، اينها اين طور خشن و صريح و روشن حرف مى زدند. حجاج با خونسردى گفت: تو كشته خواهى شد؛ بگو ببينم خدا را چگونه ملاقات خواهى كرد؟ پاسخ شنيد كه: 'القى اللّه بعملى و تلقاه انت بدمى'؛ من خدا را با عملم ملاقات مى كنم، تو خدا را با خون من ملاقات مى كنى! ببينيد، برخورد با اين گونه آدمها مگر آسان بود؟ اگر آدمهاى عوام، گير چنين آدمى بيفتند، مجذوبش مى شوند. اگر آدمهاى غير اهل بصيرت، چنين انسانى را ببينند، محوش مى شوند؛ كمااين كه در زمان اميرالمؤمنين "ع" شدند.