ما حد الهى را بر او جارى كرده ايم - رفتار علوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رفتار علوی - نسخه متنی

سید علی خامنه ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



ما حد الهى را بر او جارى كرده ايم

در رابطه با اجراى حدود الهى شاعرى به نام نجاشى كه از ياران اميرالمؤمنين است و على "ع" را در شعر مدح كرده و دشمنان على را هجو كرده يعنى تنها وسيله يا مهمترين وسيله تبليعاتى آن روز كه دلها را متوجه مى كرد. يك شاعر در يك جامعه خيلى ارزش داشت براى اينكه مى توانست فضايى را عوض كند، شاعر در آن روز تقريبا نقش رسانه هاى عمومى كشورهاى امروز را داشت. مردم شعر را زود حفظ مى كردند و دهان به دهان مى خواندند كه حكم همان رسانه هاى عمومى را داشت، يك چنين فضايى و اين آقا شاعر على بن ابى طالب است. خبر رسيد كه ايشان در روز ماه رمضان شرب خمر كرده اميرالمؤمنين دستور داد او را آوردند حالا اين هم درباره نجاشى هست در روايات هم درباره حسان بن ثابت، در ذهن من است، ممكن است دو قضيه باشد. طبق اين روايات فرمود كه آوردند او را حد جارى كردند، حد شرب خمر، بعد هم چند تا شلاق به خاطر تعزير هتك حرمت ماه رمضان زدند. خوب اين كار را چه كسى مى كند، دوست ماست، مداح ماست، ابزار دست ماست، گرداننده رسانه جمعى ماست، دوستان و هم قبيله هاى همان آقاى نجاشى شاعر كه ظاهرا مال قبيله حمدان يا جاى ديگر بود آمدند و گفتند كه يا اميرالمؤمنين اين چه كارى بود كه كردى، عيارتش اين است ما خيال نمى كرديم كه دوستان و مطيعش با مخالفين و عصيانگران در نزد كسى برابر باشند، تا كارى كه تو با نجاشى كردى پيش آمد. فهميديم كه در نظر تو دوست و دشمن فرقى ندارد.

خدمتكار و مخالف را هيچ تشخيص نمى دهى يا فرقى نمى گذارى. اين چه كارى بود كه با اين شخص كردى، تو با دست خودت اى على، ما را در راهى دارى مى اندازى تهديد است ما را در راهى مى اندازى كه ما تا حالا خيال مى كرديم كسى اگر به آن راه برود اهل آتش است، مى شنيديم بعضى ها بعد از انقلاب تهديد مى كردند انقلاب را كه اين جور كه امام با ما رفتار كرد، يا دستگاه با ما رفتار مى كند ما مجبور مى شويم برويم مثلا به دشمن پناهنده شويم، كه پناهنده شدن به دشمن براى دستگاه بدتر است تا براى خود آنها.

اين تهديد را اين بنده خدا به اميرالمؤمنين "ع" مى كرد كه تو، ما را با اين كار وادار كردى به جاهايى برويم كه تا حالا نمى خواستيم به آنجا برويم. حضرت در جواب او يك بيان عجيبى دارد و به قدرى خونسرد و روشنگر با قضيه برخورد مى كند، مى فرمايد: 'مگر چه اتفاقى افتاده است؟ مگر آسمان به زمين رفته؟ او فردى از مسلمانهاست كه خلافى كرده ما هم حد الهى را بر او جارى كرده ايم. تازه اين كار براى خودش بهتر هم هست و اين حدى را كه ما بر او جارى كرديم، او را پاك مى كند و او را طهارت مى دهد و جان او را پاك مى كند.'

ببينيد در نظر اميرالمؤمنين آن كارى كه انجام گرفته صددرصد بر طبق قاعده است. قدرتمندان عالم اين طور نيستند. آن كسانى كه اندكى از قدرت برخوردارند نه قدرتهاى مطلق و زياد بين دوستان و دشمنان خودشان در اجراى احكام و قوانين فرق مى گذارند، اميرالمؤمنين "ع" فرقى نمى گذارد و اين براى ما درس است.

جمهورى اسلامى، 8/ 1/ 1371، ش 3709، ص 14


من حد خدا را تعطيل نمى كنم

شاعرى به نام نجاشى، براى اميرالمؤمنين و عليه دشمنان آن حضرت، شعر گفته است. روز ماه رمضان، از كوچه يى عبور مى كرد. آدم بدى به اين شاعر گفت كه بيا امروز را در كنار ما باش. گفت مى خواهم به مسجد بروم و مثلا قرآن و نماز بخوانم. گفت روز ماه رمضان، كى به كى است؛ بيا با هم باشيم! به زور اين شاعر را كشاند، اين هم بالاخره شاعر بود ديگر، به خانه ى او رفت و در كنار بساط روزه خوارى و شرب خمر نشست. او نمى خواست، اما مبتلا شد. بعد هم همه فهميدند كه اينها شرب خمر كرده اند. اميرالمؤمنين گفت: بايد حد خدا را بخورند؛ هشتاد تازيانه براى شرب خمر، ده يا بيست تازيانه هم اضافه براى اين كه روز ماه رمضان اين كار را كردند. نجاشى گفت: من شاعر و مداح حكومت شما هستم، با دشمنان شما اين طور با ابزار زبان مبارزه كرده ام؛ مى خواهى من را شلاق بزنى؟! در بيان امروز ما، آن حضرت شبيه اين بيان را فرمودند كه آن به جاى خود محفوظ، خيلى هم عزيزى، خيلى هم خوبى،ارزش هم دارى؛ اما من حد خدا را تعطيل نمى كنم. هر چه قوم و خويشهايش آمدند و اصرار كردند كه اگر شما او را شلاق بزنيد، آبروى ما خواهد رفت و ما ديگر سربلند نمى شويم، حضرت فرمود نمى شود و من نمى توانم حد خدا را جارى نكنم. آن مرد را خواباندند و تازيانه زدند، او هم شبانه فرار كرد و رفت.


گفت: حالا كه در حكومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفكرى مثل من، بلد نيستند كه چه طورى بايد رفتار بكنند، من هم مى روم آن جايى كه من را بشناسند وقدر من را بدانند! او پيش معاويه رفت و گفت معاويه قدر ما را مى داند! برويد به جهنم! وقتى كسى اين قدر كور است كه نمى تواند از لابه لاى احساسات شخصى خود، درخشندگى على را ببيند، جزايش همين است كه پيش معاويه برود. عقوبت او همين است كه متعلق به معاويه بشود؛ برويد. اميرالمؤمنين "ع" مى دانست كه اين فرد از دست خواهد رفت. يك شاعر هم مهم بود. آن روز از امروز هم مهمتر بود. البته امروز هم هنرمندان حايز اهميتند؛ اما آن روز مهمتر بود. آن روز تلويزيون و راديو كه نبود، تشكيلات ارتباط جمعى كه نبود؛ همين شعرا بودند كه مى گفتند و افكار را در همه جا منتشر مى كردند.

ورع اميرالمؤمنين، با حاكميت مقتدرانه ى او با هم جمع شدند. ببينيد چه زيبايى درست مى كند. ما ديگر در دنيا سراغ نداريم. ما ديگر در تاريخ اين طور چيزى را نديده ايم. در خلفاى قبل از اميرالمؤمنين، قاطعيتهاى زيادى بود و انسان در اين زمينه ها، در احوالاتشان كارهاى فوق العاده يى مى خواند؛ اما فاصله ى بين اميرالمؤمنين و آنچه قبل از ايشان و بعد از ايشان تا امروز مشاهده شده است، فاصله ى عجيبى است؛ اصلا قابل ذكر و توصيف نيست.

خطبه هاى نماز جمعه تهران، 12/ 11/ 1375

/ 85