خاموشى
سخن گفتن درباره ى ''سخن على'' نيز دشوار است، به همان اندازه كه سخن گفتن درباره ى خود على''ع''....
اين ''كلام جاودانه'' را، جاودانه كلامى بايد تا آن را بشناساند، و در سُرايش عظمتهايش روزگار بگذارد. اينجا پهنه اى، و ژرفايى، و عظمتى است بيگانه با نهايتها. چه بيشمار انديشمندان و فرزانگان و ژرفنگرانى كه خاموش ماندن را سَخته تر دانستند و سكوت را گوياتر شمردند، و چه بسيار فرهيختگان و سخنوران و شاعران، كه قهرمانان بزرگ و پيروز پهنه هاى سخن و سخنورى بودند، ليكن در اين پهنه ى بيكران و عرصه ى سترگ نيارستند پوييد....
هنگامى كه به ابوالطَّيبِ مُتَنَبّى - شاعر بزرگ عرب - مى گويند: ''چرا در ثنا گسترى على چيزى نمى سرايى؟'' مى گويد:
وصفاتُ ضوء الشّمسِ تَذهَبُ باطلاً.
درباره ى خورشيد چه بگويم؟ خورشيد، يعنى خورشيد....
يكى از دوستان فاضل [ حجّت الاسلام آقاى شيخ عبدالحسين معزّى تهرانى. ]- به مناسبتى- همى از من خواست تا درباره ى ''نهج البلاغه'' - كلام
جاودانه ى على ''ع'' - گفتارى تقرير كنم، و. سخنى بگويم، و در اين مقوله مقاله اى بنگارم. و من هر بار - به عذرى - از كنار اين كار مى گذشتم... تا اينكه شبى در خلال سخن گفت: ''ما تو را در رده ى شيفتگان على به شمار مى آوريم، پس چگونه در اين باره خاموشى؟''. و من نمى دانستم چه بگويم، و دردى كه جان متنبّى و همانندان متنبّى را آكنده مى داشت...
و هم اكنون جان مرا آكنده مى دارد، چسان در ميان نهم: درد عجز و ناتوانى، در برابر عظمت ياد على و ياد سخن على؟....
عذرنامه خاموشان
من خود مى دانستم كه اين خاموشى از چيست؟ من كمتر از متنبّى مات عظمتهاى على ''ع'' نيستم... بلكه آنچه را من، با واژه ى عظمت، درباره ى على ''ع'' ياد مى كنم، از مقوله اى است جز آنچه متنبّى و امثال متنبّى را مبهوت ساخته است. آرى، من از سر عمد، در اين سكوت مبهوت گون خويش غرق بودم:
و تَرَكْتُ مَدحى للوَصىِِّّ تَعَمُّداً
واِذَا اسْتَطالَ الشّئُ قامَ بنَفسِه
و صفاتُ ضوء الشّمسِ تَذْهَبُ باطلاً
إذْ كانَ فَضلاً مِسطَطيلاً شامِلاً
و صفاتُ ضوء الشّمسِ تَذْهَبُ باطلاً
و صفاتُ ضوء الشّمسِ تَذْهَبُ باطلاً
آن عظمت كه به ذات خويش قائم است چه نيازى به مدح دارد، آيا بيهوده نيست معرّفىِ آفتابِ عالم تاب؟
اين واژه هاى سرشار از شور، سرشار از شعور، سرشار از عجز، سرشار از درد، سرشار از فروتنيهاى بحق، و سرشار از شيفتگى و اعجاب، عذرنامه ى شاعر عرب است، متنبّى، قطره اى كه به او گفته اند تا در ثناى اقيانوس سخن بگويد، و ذرّه اى كه از او خواسته اند تا فضايل خورشيد را بسُرايد....
و نه تنها شاعران، كه ديگر متفكّران و عالمان و مفسّران و محدّثان و فيلسوفان و متكلّمان و اديبان بزرگ نيز سخنانى در همين مايه بر زبان آورده اند، از اين جمله يكى ابواسحاق نَظّام بصرى است. يكى از دوستانِ كتابفروش ابوعثمان جاحظ مى گويد: از
جاحظ [ از اديبان و نويسندگان بزرگ عرب و متكلّم معتزلى معروف "م: 255 ه. ق". ] شنيدم كه اين سخن را از گفته ى استاد خويش ابواسحاق نظّام نقل مى كرد:
علىُُّّ بُنُ أبى طالب - عليه السّلام - مِحنَةٌ على المتكلِّم: اًّن وَفّاه حقَّهُ غَلا، واًّن بَخَسَهُ حقَّهُ أساء... [ الامالى، شيخ طوسى، ج 2، ص 201. ]
- سخن گفتن درباره ى على بن ابى طالب ''ع''، مايه ى گرفتارى غريبى است؛ اگر گوينده درباره ى او سنگ تمام بگذارد به غلوّ افتد، و اگر حق او را كم گيرد بى ادبى باشد...''.
و من نمى يارستم آفتاب جهانتاب سخن على ''ع'' را نيز معرّفى كنم، كه سخن على ''ع'' بخشى است از شعاع كرانه ناپيداى وجود على...''.
آنجا كه خوشه پروين آويخته است
اين [ يعنى شناخت مقام امام معصوم، و وصىّ پيامبر اكرم ''ص''، و خليفه ى خدا در زمين، و انباز كتاب خدا، "قرآن" و مربّى راستين انسان. ] موضوعى است كه بايد آن را در ميان نهاد و تا آنجا كه مجال است شناساند - يعنى تا آنكه گوينده و شنونده توانايى معلوماتى و استعداد ادراكى دارند - و چنان نيست كه برخى ساده بينان و سطحى نگران، يا نا آگاهان از اينگونه شناختها و معارف، يا شور زدگان هدايت جوانان بگويند، كلام على را و - به طور كلى - پيشوايان را و گفتار و كردار آنان را، چنان بالا نبريد كه از دسترس دور باشند و دور مانند... ما بالا نمى بريم، خود بالايند و والا، و واقعيّت اين است: بحيثُ النّجمِ من يدِ المُتَناوِلين... آنجا كه خوشه ى پروين آويخته است كجاست؟ و تو، اى آدم خاكى، كجايى؟ آيا مى توان دست دراز كرد و ستاره ى پروين را در دست گرفت، در اوج آسمان؟....
و اين خود يك تمثيل است كه از پيشوايان رسيده است. امام هشتم حضرت ابوالحسن على بن موسى الرّضا ''ع''، به هنگامى كه در مرو خراسان، براى گروهى سخن از مقام امام مى گفتند، اينچنين گفتند: ''بحيثُ النّجمِ مِن يدِ المُتَناوِلين و وصفِ الواصفين''. [ الاصول من الكافى، ج 1، ص 198، كتاب ''امامت'' ''كتاب الحُجّة''، ''بابٌ نادرٌ فى ففضلِ الامام و صفاتِه''. ]
آرى، بايد به شناختِ واقعيت رسيد، و به مقام ''معرفت'' نزديك گشت، و آنان را كه حاملان نور هدايت اند بهتر شناخت. و اين خود در خور ژرفبينى است كه انديشيدن در اين شناخت و نزديك گشتن به اين معرفت، نه تنها به بهره گيرى و هدايت جويى از سرچشمه هاى فيض و هدايت و علم و عمل و اقدام زيانى نمى رساند، بلكه به اين مقصد كمك نيز مى كند. پس ذكر والايى مقام ''هاديان''، به هيچ روى باعث نمى شود تا مردم نتوانند از آنان بهره مند گردند، بلكه به عكس، سبب مى گردد تا همگان با شور و شعورى افزون، و آمادگى و استعدادى بيشتر، و عشق و اخلاصى عميقتر، و دركى پژوهنده تر، و تقرّبى والاتر، به آن چشمه هاى خورشيد نزديك گردند، و هر چه بيشتر روشنى گيرند و فيض يابند... و تا مقاصد تعاليم آنان و مطاوى آن تعاليم هرچه بيشتر شناخته آيد، و فضاى القايى و تربيتى آن تعاليم هرچه خوبتر رخ نمايد، و در ساختن فرد و جامعه و شدنهاى انسانى و صيرورتهاى انقلابى هرچه ژرفتر مؤثّر افتد، و به روى انسان ظلمت زده و بندىِ ظلمتكده، راه ''نور'' بگشايد، و به دور از ''شعار صرف''، در ميدان اقدام كارساز باشد.
همچنين، باشد كه آنان كه دور افتادند و دور گشتند، بلكه - با اسباب و عوامل و زمينه سازيها - دورشان كردند، نيز با برگشت به فطرت خويش، و تأمّل در اينگونه گفته ها و شناختها گامى پيش نهند، و از گمگشتگيها برهند، و از سرگشتگيها رهايى يابند، و از ظلمتها و سقوطها بر آيند، و به سرچشمه توجه كنند نه به مدّعيان....
خواستن و جستن
با اين اشارتها، به اين نقطه مى رسيم كه: بايد خواست و كوشيد، و جُست و جوشيد، و شناخت و خروشيد، و نيوشيد و نوشيد. بايد خويشتن از اين پندار كه آنچه مى دانى- يا بايد بدانى- همينهاست و بس رها ساخت، و غرورهاى كاذب را دور ريخت، و گمانهاى واهى را از سر بدر كرد، و دانستنكهاى بدتر از ندانستن "علمكهاى زيانبارتر از جهل" را زير پا افكند، و در آستانه ى ''حقِّ بزرگ'' سر فرود آورد، و براى حضور در حريم خورشيد آماده گشت. بايد فروتنانه خواست و خواستارانه جُست، و از اين دامها و دامكها جست....
و چون به طلب شناخت پاكان و سخن پاكان برآييم، بايد نخست آيين پاكى پيش گيريم، و بكوشيم تا اوهام و خيالات و صناعات و اصطلاحات، را بر ما بر نبندند. بايد بيدار باشيم تا غرور دانسته هاى كاذب، ظرف وجود و ظرف استعداد و ظرف درك و دريافت ما را پر نسازد، كه ظرف پر را جاى چيزى ديگر نيست. بايد اين حقايق زلال، و اين واژه هاى اثيرى، و اين انوار سيمگون ازلى، در مجلاى فطرت رخشان، و در چار چوب مكتب پاكان، و در كليّت القايى تعاليم على ''ع'' دانسته گردد، نه در تاريكستانهاى بسته ذهنى و محدود انديشى، و نه در سردْسارهاى ارتجاع گرايى، و نه در پيچ و خمهاى شب گرفته ى اغراض و مطالع، و نه در غباركده هاى اوهام و اصطلاحات.
و تو چون وجدان خويش قاضى كنى، دريابى كه بى تحصيل مقدّمات و معلومات لازم و آگاهيهاى وسيع و درخور، و بدون پيدا كردن اهليّتها و شايستگيهاى بايسته، و بى خداجويى و فطرت گرايى وانساندوستى و فضيلت پرستى و عدل خواهى و داد طلبى و اقدام گرى و انقلابى انديشى، نمى توان به كلام انسان هادى رجوع كرد، و دستگاه جامع شناختى و علمى و تربيتى و اقدامى و انقلابى آن كلام را - چنانكه بايد - شناخت و - چنانكه شايد - شناساند.
كارنامه خورشيد
من نمى خواهم راه را بر كسانى ببندم؛ زيرا همانگونه كه ممكن است در قلمرو گسترده ى حيات انسانى، همواره برخى از مضامين و حقايق علمى و انسانى و اجتماعى و حياتى و انقلابىِ ''نهج البلاغه'' هر چه بيشتر فاش گردد، نيز ممكن است كه كسانى و مستعدّانى با ذهنهاى نيرومند و هوشهاى سرشار به هم برسند، و بخواهند سخنان شورانگيز على ''ع'' را با تفسيرهاى شور انگيز عرضه كنند. من اين امر را تخطئه نمى كنم، ليكن تحصيل آنچه را ياد شد، در اين كار، براى جوان و پير و پرشور و عادى واجب مى دانم، و در عين اينكه خود، شورآورى و شور گسترى را خوش دارم بلكه رجحان مى نهم، و ركود فكرى و سردة ذهنى را طرد و محكوم مى كنم، امّا لزوم اهليّتهاى اساسى ياد شده را- توأم با تقواى فكرى و تقواى دينى و تقواى برداشتى و تقواى انقلابى- در هيچ موقعيّتى ناديده نمى گيرم؛ زيرا كه ناديده گيرى آنها خيانت است به علم و دانايى، و دين
و تشيّع.
ما كتاب مظلوم، فكر مظلوم، و تعليم مظلوم - مانند انسان مظلوم - بسيار داريم، كه مظلوم اند و مجهول القدر، و در آن ابعاد كه بايد - و چنانكه بايد - شناخته نشده و تحليل نگشته اند، و - چنانكه شايد - مورد پيروى قرار نگرفته اند، [ و تا آن هنگام كه شناختى درست و آگاهانه در ميان نباشد، چگونه پيروى درست و آگاهانه پديد تواند آمد؟. ] همچون:
نهج البلاغه، خُطَب فاطميّه، تعاليم عاشورا، صحيفه ى سجّاديّه، و بسيارى از حكمتها و تعاليمِ امام بزرگ شكافتِ حقايق، و كانون عظيم گسترش تعاليم تابناك الهى، و آموزگار والاى ارزشهاى هماره جاودان در صيرورت انسان، حضرت امام ابوجعفر محمد باقر ''ع''...
و بسيارى از حكمتها و تعاليمِ پيشواى سترگ تربيت و شناخت، و فرمانرواى جاويد اقاليم رشد و آگاهى، و پرهيز آموز اباطيل دكّه داران و مدعيّان حقيقت و وصول، و نبض نيرومند حضور نور در لحظه هاى شدن و تكامل فطرى، حضرت امام ابوعبداللّه جعفر صادق ''ع''...
و بسيارى از حكمتها و تعاليم تجسّم اعلاى عقل آسمانى، و مرزبان بزرگ حقايق الهى، و قهرمان تسلّط آفرين عرصه هاى احتجاجات كلام، و طلوعگر فيّاض آفاق معارف قرآنى، و نگاهبان مرزهاى فرازمند اعتقادات حقّه ى اسلامى، و كوبنده ى اوهام و اباطيل تفكّرات بشر، فروغْ افزاى مطلع خورشيد، به طالع جاويد، خور آسا ساز خراسان، شمسُ الشُّموسِ آسمانِ علم و توحيد و ايمان، حضرت امام ابوالحسن على بن موسى الرّضا ''ع''...
و همينگونه ديگر امامان معصوم و هاديان مظلوم، كه هم مظلوم دشمنان اند و هم مظلومِ دوستان، هر كدام به گونه اى... آرى آن هاديان و راهنمايان كه بيگانه كرد با آنان آنچه نبايد، و آشنا نكرد آنچه بايد.
و از اينجاست كه اين ناتوان - گاه گاه - گفته است، امام جعفر صادق ''ع'' مظلومتر است از امام حسين ''ع''. اگر امام حسين ''ع''، سيّدُ الشهّداى عرصه هاى حماسه و اقدام
است، امام صادق ''ع''، سيّدُ المظلومنين عرصه هاى شناخت و آگاهى است... آن همه برداشتهاى مايه ى تأسّف از مذهب او، آن همه با ديدهاى بسته و منحط سخن گفتن از مكتب او، و آن همه مرتجعانه انديشيدن درباره ى تعاليم او... آيا مظلوميّتى بزرگ نيست؟....
بايد به اِحياى ''امر آلِ محمّد "ص" پرداخت، و تعاليم آنان را همانگونه - درخشان - شناخت، و همانگونه - درخشان - شناساند، و در سراسر گيتى "به زبانهاى زنده و به صورتهاى مناسب" نشر كرد، و بشريّت محروم و نيازمند را بى نياز ساخت. آيا ديگران چه دادند به انسان و انسانيّت؟ و چه چيز افزودند بر درخشش فجر و فَوَران سپيده و هنگامه ى خورشيد؟
بايد به اِحياى امر آل محمد ''ص'' پرداخت "احياى شناختى و اقدامى"، كه احياى همه ى مواريث انبيا ''ع'' و اوصيا ''ع'' است، احياى مجموع جهادها و شهادتهاى انسانى است، احياى كليّت علمى و عملى قرآن كريم است، و احياى اسلام اصلى است و اصل اسلام.
و نبايد درياى خروشان را چنان بركه اى نماياند، و خورشيد فروزان را چنان شمعى شناساند. بايد به يكسو نهاد گفته ها و برداشتهايى را كه نه از خون سيّال آن كلمات اثيرى رنگى دارند، و نه از شعله ى جوّال آن قبسات مقدّس پرتوى بر گرفته اند....
اين، كارنامه ى خورشيد است. كارنامه ى خورشيد، و حماسه ى انقلاب [ مقصود انقلاب صدر اسلام است، كه ''نهج البلاغه''، حماسه ى آن است، و ''خُطبِ فاطميّه'' پيشگفتار آن حماسه، و ''عاشورا'' امضاى خونين آن. ] و تازيانه ى بيدارى، و كتاب شرف، و صوت عدالت، و مشعل قسط، و شمشير حق، و ستيغ بلند حمايت از محرومان و مظلومان، و تيغه ى آخته در برابر مستكبران و توانگران و بهره كشان و تكاثر طلبان، و سند هدايت فطرى و توحيد محض و نبوت متجلى و انسانيت كلى را... اين همه را... چونان كتابى معمولى و عادى، نبايد گشود و بست، و چنين نگشاييد و نبنديد....
در اثير بيكران...
و اين كار، سرانجام، اينچنين افتاد كه اين ذره ى خاكى، سر به آستان تجليات افلاكى نهد؛ و اين تماشايى خيره، به فروغگاه انوار قاهر و چيره چشم دوزد؛ و اين قطره ى ظلمانى، سخن از اقيانوس نور و نورانى گويد؛ و اين زندانى تاريكستان طبيعت، از كلام روشنان روشنى آفرين دم زند؛ و اين ناقصتر از هيولاى اولى، از سخن والاى معلم بزرگ عق اعلا ياد كند؛ و اين نوان ناتوان درباره ى كلام على "اسم بزرگ الهى، و روح بيكران هستى، و تلألؤ اعلاى عقل جامع كائناتى، و تبلور حيثيتهاى والاى انسانى، و تجسم پر صلابت عدالت معيشتى و قضايى و اجتماعى"، سخن گويد.
آرى، اينچنين قرار شد، تا كلمه اى چند درباره ى ''نهج البلاغه'' بگويد، و خويشتن در فضاى اثيرى كلام على ''ع'' غرق كند . و گفت و كرد. و با همه ى احساس ناتوانى كلمه اى چند بر زبان آورد. سپس حاصل آن لحضات را- كه ضبط گشت و بعد به روى كاغذ آمد- بازنويس كرد، آنها را آراست و پيراست و افزود و كاست، تا به صورت اين مقاله در آمد، بدان اميد كه در دسترس علاقه مندى قرار گيرد.
براى آگاه گشتن از ابعاد عميق و آفاق وسيع و اعماق جليل ''نهج البلاغه''، بايد با چندين مرحله ى شناختى آشنا گشت. در واقع، با توجه به اين مرحله ها مى توان اين كلام ژرف و كتاب شگرف را تا اندازه اى شناخت. اين مرحله ها هر كدام نقطه ى آغازى است براى شناخت كلام جاودانه ى حضرت امام على بن ابى طالب "ع".