زهد يعني برداشت كم براي بازدهي زياد :
چندي پيش سفري كوتاه به اصفهان اتفاق داد، در آن اوقات روزي در محفلي از اهل فضل بحث ‹‹زهد›› مطرح شد و جوانب مختلف مطلب با توجه به تعليمات همه جانبه اسلام مورد توجه واقع شد، همگان ميخواستند تعبيري جامع و رسا براي زهد به مفهوم خاص اسلامي پيدا كنند. در آن ميان دبيري فاضل كه بعد معلوم شد دست در كار رسالهاي در اين موضوع است و يادداشتهاي خود را در اختيار من گذاشت تعبيري نغز و رسا كرد، گفت: ‹‹زهد اسلامي عبارت است از برداشت كم و بازدهي زياد››. اين تعبير براي من جالب بود، آنرا با مكتب اسلام، تصورات و استنباط قبلي خودم كه در طي چند مقاله از اين سلسله مقالات شرح دادم منطبق يافتم، فقط ـ با اجازه آن مرد فاضل ـ تصرف مختصري كرده ميگويم: «زهد عبارت است از برداشت كم براي بازدهي زياد» يعني رابطهاي ميان «كم برداشت كردن» از يك طرف و «زياد بازدهي دادن» از طرف ديگر موجود است، بازدهيهاي انساني انسان و تجليات شخصيت انساني انسان چه در قسمت عاطفه و اخلاق و چه در قسمت تعاونها و همكاريهاي اجتماعي و چه از نظر شرافت و حيثيت انساني و چه از نظر عروج و صعود به عالم بالا همه و همه رابطه معكوس دارند با برداشتها و برخورداريهاي مادي. انسان اين ويژگي را دارد كه برداشت و برخورداري زياد از ماده و طبيعت و تنعم و اسراف در لذات او را در آنچه هنر و كمال انساني ناميده ميشود ضعيفتر و زبونتر و بيبارتر و عقيمتر ميسازد و برعكس پرهيز از برداشت و برخورداري ـ البته در حدود معيني ـ گوهر او را صفا و جلا ميبخشد، فكر و اراده ـ دو نيروي عالي انساني ـ او را نيرومندتر ميسازد. اين حيوان است كه برداشت و برخورداري بيشتر او را در كمال حيواني به جلو ميبرد، در حيوان نيز آنچه به منزله ‹‹هنر›› ناميده ميشود اينطور نيست، يعني يك حيوان براي اينكه چاقتر بشود و گوشتش بهتر مورد استفاده قرار بگيرد و يا براي اينكه شير و پشم بيشتري بدهد بايد هر چه بيشتر تيمار شود، اما يك اسب مسابقه چنين نيست، اسب سر طويله محال است كه از عهده مسابقه بيرون آيد اسبي ميبايد كه روزها بلكه ماهها تمرين كمخوراكي ديده باشد و لاغرميان شده باشد، گوشتها و پيههاي اضافي را ريخته باشد تا چابك و چالاك شده به تيز روي كه از نوع ‹‹هنر›› و فعاليت براي آن حيوان است قادر گردد. زهد، براي آدمي تمرين است اما تمرين روح. روح با زهد ورزش مييابد و تعلقات اضافي را ميريزد، سبكبال و سبكبار ميگردد و در ميدان فضائل سبك به پرواز در ميآيد. از قضا علي عليهالسلام از تقوا و زهد به ‹‹ورزش›› تعبير ميكند، كلمه رياضت در مفهوم اصلي خودش عبارت است از ورزش، تمرين مقدماتي اسب مسابقه هم «رياضت» ناميده ميشود، ميفرمايد: و انما هي نفسي اروضها بالتقوي همانا نفس خويش را با تقوا ورزش ميدهم. گياهها چطور؟ گياه هم مانند حيوان است، لااقل قسمتي از آنچه ميتوان آن را ـ ولو با تشبيه و مسامحه ـ «هنر» گياه ناميد مشروط به برداشت كمتر است از طبيعت. علي عليهالسلام به اين نكته نيز اشاره ميكند و از گياهان مثلي ميآورد، در يكي از نامههايش پس از آنكه زندگي زاهدانه و قانعانه و كم برداشت خويش را براي يكي از فرماندارانش تشريح ميكند و او را ترغيب مينمايد كه در زندگي اين راه را پيشه سازد، ميفرمايد «مثل اينست كه اعتراض معترض را ميشنوم كه: اگر برداشت علي اين اندازه كم باشد بايد به علت ضعف قادر به هماوردي با دلاوران نباشد، پس چگونه است كه هيچ دلاوري تاب هماوردي او را ندارد، ولي اشتباه ميكنند. آنكه با سختيهاي زندگي دست به گريبان است نيرومندتر و آبديدهتر از كوره بيرون ميآيد همانا چوب درخت صحرائي كه دست باغبان نو از شش نميدهد و هر لحظه به سراغش نميرود و با محروميتها همواره در نبرد است محكمتر، با صلابتتر، و آتشش فروزانتر و ديرپاتر است». اين قانون كه بر جانداران حاكم است، بر انسان به ماهو انسان، يعني از نظر خصلتهاي خاص انساني از نظر همان چيزها كه به نام ‹‹شخصيت انساني›› ناميده ميشود به درجاتي بيشتر حكومت ميكند. كلمه زهد با همه مفهوم عالي و انساني كه دارد سرنوشت شومي پيدا كرده است، و مخصوصاً در عصر ما ظالمانه محكوم ميشود، در مفهوم اين كلمه غالباً تحريف و اشتباهكاري به عمد يا غير عمد رخ ميدهد، گاهي مساوي با تظاهر و ريا معرفي ميشود و گاهي مرادف با «رهبانيت و عزلت و گوشهگيري». هر كسي درباره اصطلاحات شخص خود مختار است كه اين الفاظ را به هر معني كه ميخواهد استعمال كند، اما هرگز نميتوان مفهوم و اصطلاح ديگري را به بهانه يك مفهوم غلط و يك اصطلاح ديگر محكوم كرد. اسلام در سيستم اخلاقي و تربيتي خود كلمه و اصطلاحي به كار برده است به نام زهد، نهجالبلاغه و روايات اسلامي پر است از اين كلمه، ما اگر بخواهيم درباره زهد اسلامي بحث كنيم بايد قبل از هر چيز مفهوم اسلامي آن را درك كنيم سپس در باره آن قضاوت كنيم، مفهوم زهد اسلامي همين است كه گفته شد وفلسفهاش نيز همان است كه با استناد به مدارك اسلامي توضيح داده شد، حالا كجاي آن مورد ايراد است، هر كجا كه ايرادي دارد بگوئيد تا استفاده كنيم. از آنچه گفته شد معلوم شد كه اسلام در زمينه زهد دو چيز را سخت محكوم كرده است يكي رهبانيت را ديگري ماده پرستي و پولپرستي و به عبارت جامعتر‹‹دنيازدگي›› را. كدام مكتب و منطق است كه رهبانيت را توصيه كند و كدام مكتب است كه به پول پرستي و كالاپرستي و يا مقامپرستي و به عبارت جامعتر «دنيازدگي» توصيه كند و آيا ممكن است انسان اسير و گرفتار مكتباسلام و بنده و برده ماديات باشد و به تعبير اميرالمؤمنين عليهالسلام بنده دنيا و بنده كسي باشد كه دنيا در اختيار او است و آنگاه از شخصيت دم بزند؟! در اينجا مناسب ميبينم قسمتي از عبارات يك نويسنده ماركسيست را در رابطه پولپرستي و شخصيت انساني نقل كنم. اين نويسنده در كتابي جامع و مفيد كه در زمينه اقتصاد سرمايهداري و اقتصاد كمونيستي نوشته است به جنبه اخلاقي حكومت پول بر اجتماع توجه ميكند و ميگويد: «تسلط فوقالعاده «طلا» در اجتماع معاصر، غالباً باعث تأثر و انزجار قلبهاي حساس است. مردان طالب حقيقت هميشه تنفر خود را نسبت به اين ‹‹فلز پليد››! ابراز ميدارند و فساد اصلي اجتماع معاصر را بواسطه وجود طلا ميدانند، ولي در حقيقت تكههاي دائره مانند يك فلز زرد و درخشنده كه طلايش مينامند تقصير و گناهي ندارد ... قدرت و تسلط پول نماينده و مطهر عمومي قدرت و تسلط اشياء بر بشر است، اين قدرت تسلط اشياء بر بشر از خصائص عمده اقتصاد بدون نظم و مبتني بر مبادله ميباشد. همانطور كه بشر بيتمدن زمان قديم بتي را كه بدست خود ميساخت معبود و مسجود خود قرار ميداد و آنرا ميپرستيد بشر دوران معاصر نيز مصنوع خود را ميپرستد و زندگيش تحت تسلط و اقتدار اشيائي است كه بدست خود ساخته و پرداخته است ... براي آنكه كالاپرستي و پولپرستي كه ناپاكترين شكل تكامل يافته كالاپرستي است بكلي ريشهكن شود بايد علل اجتماعي كه آنها را بوجود آورده است از بين برد و سازمان اجتماع را طوري تنظيم كرد كه سلطه و اقتدار سكههاي كوچك اين فلز زرد و درخشان بر بشر محو و نابود گردد. در چنين سازماني ديگر حكومت اشياء بر بشر وجود نخواهد داشت، بلكه برعكس بشر منطقاً و بر طبق نقشه معين بر اشياء حكومت خواهد كرد و احترام و گرامي داشتن «شخصيت بشر» جايگزين پرستش پول خواهد بود»(1) ما با نظر نويسنده مبني بر اينكه حكومت اشياء بر بشر و مخصوصاً حكومت پول بر بشر برخلاف شؤون و حيثيت و شرافت بشري است و در دنائت و پستي نظير بتپرستي است موافقيم، ولي با راه چاره انحصاري او موافق نيستيم. اينكه از نظر اجتماعي و اقتصادي بايد اصل مالكيت فردي محو شود و مالكيت اشتراكي جاي او را بگيرد يا نه، مورد بحث ما نيست، ولي پيشنهاد اين راه از جنبه اخلاقي درست مثل اينست كه براي آنكه روح امانت را به اجتماع بازگردانيم موضوع امانت را معدوم سازيم. بشر آنگاه شخصيت خود را باز مييابد كه شخصاً گريبان خويش را از تسلط پول خلاص كند و خود را از اختيار پول خارج سازد و پول را در اختيار خود قرار دهد؟ شخصيت واقعي آنجا است كه امكان تسلط پول و كالا باشد و معذلك بشر بر پول و كالا حكومت كند نه پول و كالا بر بشر، اين چنين شخصيت داشتن همان است كه اسلام آنرا «زهد» مينامد. در مكتب تربيتي اسلام انسان شخصيت خويش را باز مييابد بدون آنكه نيازي به از بين بردن حق تملك در كار باشد. تربيت يافتگان اسلام در پرتو تعليمات اسلامي به نيروي «زهد» مجهزند و حكومت پول و كالا را از خويشتن دور و حكومت خويش را بر آنها مستقر ميسازند. (1) اصول اقتصاد نوشين، فصل «شكل ارزش ـ پول»