ج - دائرة المعارف جامع اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف جامع اسلامی - نسخه متنی

عباس به نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ج

ج

حرف ششم از حروف الفباى فارسى و حرف پنجماز حروف هجاى عرب و حرف سوم از حروف ابجد ، و بحساب جمل نماينده عدد سه است ؛ ازحروف مصمته و شجريه و مجهوره است

جا

معروف است و بعربى مكان و محل گويند جادر شريعت اسلام در مواردى حكم خاصّ دارد ، از جمله جاى دفن ميت، جايز نيست مرده مسلمان را در جائى بخاك سپارند كه مستلزمهتك حرمت وى شود ، مانند زباله دان و چاه فاضل آب ، و نه در جائى كه ملك كسى باشدو از مالك اذن گرفته نشده باشد ، و يا زمين وقفى باشد و براى كار ديگرى جز دفناموات وقف شده باشد ، مانند مدارس و مساجد و حسينيه ها و كاروان سراها ، هر چندولىّ وقف اجازه بدهد

و ديگر جاى نماز و هر عبادتى كه تصرف در مكانمحقق مفهوم آن عبادت باشد ، كه بايستى مُجاز التصرف شرعى باشد ، زيرا اگر غصب بودآن تصرف منهى عنه و مبغوض خواهد بود و مُبَعِّد مُقَرِّب نتواند بود

جائِحة

ج : جائحات و جوائح ؛ بلا ، سختى ،تهلكة ، داهية عظيمة سنة جائحة : جدبة

جائِر

ستمكار "از جور" جور كننده آنكه ازراه حق ميل كند براه باطل

و على اللَّه قصد السبيل و منها جائر "نحل:9" اربعة لا تقبل لهم صلاة : الامام الجائر ، و الرجل يؤمّ القوم و هم لهكارهون ، والعبد الآبق من مولاه من غير ضرورة ، و المرأة تخرج من بيت زوجها بغيراذنه "بحار:144/74" جعفر "ع" عن ابيه "ع" قال : ثلاثة ليست لهم حرمة :


صاحبهوى مبتدع ، والامام الجائر ، و الفاسق المعلن الفسق "بحار:253/75" اميرالمؤمنين"ع":ثلاثة تكدر العيش : السلطان الجائر ، والجار السوء ، والمرأة البذية "بحار:229/78"

جائِز

روا روان ، مباح ، گذرنده عن رسولاللَّه "ص" : الصلح جائزٌ بين المسلمين الاّ ما حرّم حلالاً او حلّل حراماً "بحار:178/103"

جائزة

صلة و عطية به جايزة رجوع شود

جائِع

گرسنه اميرالمؤمنين "ع" : لا تجلسعلى الطعام الاّ و انت جائع "وسائل:245/24" رسول اللَّه "ص" : ما آمن بىمن بات شبعانا و جاره المسلم جائع "وسائل:52/9" ما آمن باللَّه و اليوم الآخرمن بات شبعانا و جاره جائع "وسائل:49/17"

جائِف

آنچه كه بجوف برسد

جائِفة

ج : جوائف ، طعنه‏اى كه بجوف واندرون برسد

جائِى

آينده ، از مجى‏ء

جابِر

شكسته بند

جابِر

بن حيان صوفى كوفى ابن النديم آرد: ابو عبداللَّه جابربن حيان بن عبداللَّه كوفى معروف به صوفى ، درباره‏اش اختلافكرده‏اند : شيعه معتقد است كه از بزرگان ايشان و يكى از ابواب است و او را ازاصحاب امام صادق "ع" و از اهل كوفه مى‏دانند ، و دسته‏اى از فلاسفه او را از خودمى‏دانند ، و در منطق و فلسفه مصنفاتى دارد

كار او مكتوم بود و در شهرها ميگشت و از بيمحكام وقت در جائى مستقر نميشد و نيز گفته‏اند كه وى در زمره برامكه بوده و باجعفر بن يحيى برمكى مربوط بوده و كسانى كه اين عقيده دارند معتقدند كه مرادش از سيدىجعفر كه مكرر ميگفته جعفر برمكى است ، و شيعه ميگويند مقصودش جعفر الصادق "ع" است

وى كتابهائى در مذهب شيعه دارد جز آنكتابهائى كه در فنون مختلف نگاشته و بالاخره ابن النديم بيش از سيصد كتاب از اونام ميبرد و برخى اصل او را از خراسان دانسته‏اند "فهرست ابن النديم"

قفطى آرد جابر بن حيان صوفى كوفى از متقدميندر علوم طبيعى است و بخصوص در علم كيميا ماهر بود و تأليفات بسيار و مصنفات مشهورىدر اين فن دارد معذلك بر بسيارى از علوم فلسفى مطلع بوده و از پيروان علم معروفبعلم باطن است كه آن مذهب متصوفان است محمد بن سعيد سرقسطى معروف به ابن مناطاسطرلابى اندلسى گويد : يك كتاب از جابر بن حيان در شهر مصر ديده است كه دربارهاسطرلاب تأليف كرده و مشتمل بر هزار مسئله بى‏مانند مى‏باشد "تاريخ الحكماء"

جابِر

بن عبداللَّه بن عمرو بن حرام خزرجىانصارى مكنى به ابو عبداللَّه از بزرگان صحابه رسول اللَّه "ص" و از دوست دارانخاندان پاك آن حضرت است مادرش نسيبه دختر عقبة بن عدى است وى در پيمان عقبهدوم در مكه كه جمعى از اهل مدينه با پيغمبر"ص" بيعت كردند بهمراه پدر بوده

جابر خود گويد : رسول اكرم "ص" خود شخصا دربيست و يك غزوه حضور داشت و من در نوزده غزوه شركت داشتم

وى در بدر و احد شركت ننمود ولى بمسلمانان آبميداد كه پدرش بعلت خردسالى او را از نبرد بازميداشت

جابر در صفين در ركاب اميرالمؤمنين"ع" بوده واو نخستين كسى است كه امام حسين "ع" را پس از شهادتش زيارت نمود و آخرين كس ازياران رسول"ص" بود كه درگذشت وى نسبت بخاندان رسالت ارادتى شايان داشت كه حديثلوح فاطمه "ع" مشتمل بر اسامى حضرات ائمه معصومين را او به امام باقر "ع" باز گفتو سلام پيغمبر "ص" را به آن حضرت رساند

از امام باقر "ع" درباره جابر سؤال شد فرمود :خدا رحمت كند جابر را وى بمرتبه‏اى از فقه و دانش رسيد كه تاويل آيه انّ الذى فرضعليك القرآن لرادّك الى معاد كه مراد رجعت است ميدانست

وى در سن نود و چهار سالگى بسال 78 در مدينهدرگذشت "سفينة البحار"

جابر و مهمانى پيغمبر

جابر خود گويد : در غزوه خندق ، پيغمبر "ص" واصحاب را كه مشغول حفر خندق بودند ديدم كه سخت گرسنه‏اند نزد همسر رفتم و ماجرارا با وى در ميان نهادم وى گفت : در خانه جز يك گوسفند و مقدارى ذرت نداريم گفتمهمين را بپز و آماده كن

چون گوسفند پخته و نان آماده گشت بخدمت پيغمبر"ص"رفتم و عرض كردم : يا رسول اللَّه غذائى فراهم شده بفرمائيد ميل كنيد و هر كه راخواستيد با خود بياوريد حضرت صدا زد كه جابر شما را به طعام دعوت نموده

جابر وحشت زده بنزد همسر شد و او را گفت : آبرومانرفت زن گفت : چرا ؟ گفت : پيغمبر همه اصحاب را دعوت نمود : زن گفت : تو گفتهبودى همه بيايند يا پيغمبر"ص" فرمود ؟ جابر گفت : پيغمبر فرمود زن گفت : پس خاطرجمع دار كه او خود بهتر داند

چون حضرت تشريف آورد فرمود : پوستها رابگسترانيد اصحاب پوستها را كه بمنزله سفره بود در بيرون خانه بگستردند و فرمود :تعدادى ظرف و قدح جمع آورى نموده آماده كرد آنگاه حضرت رو بجابر كرد و فرمود : غذاچه دارى ؟ جابر گويد : آنچه بود بخدمتش معروض داشتم فرمود : پرده در را بياويز وظرف نان و خورش را بپوشان و از زير سرپوش ، نان و خورش بمن ده من حسب دستور نانو خورش از زير سرپوش بيرون مى آوردم و بدست حضرت مى‏دادم تا همه اصحاب كه سه هزارتن بودند سير شدند و خود با خانواده نيز خورديم و به عده‏اى هديه كرديم و تا چندروز از آن غذا مى‏خورديم "بحار:232/17"

جابر و زيارت قبر امام حسين - ع -

اعمش از عطيّه عوفى روايت كند كه گفت 
به اتّفاق جابر بن عبداللَّه انصارى "كه وىدر آن اوان نابينا بوده" عازم زيارت قبر امام حسين "ع" شديم

چون به كربلا رسيديم جابر بنهر فرات رفت وغسل نمود و لنگى بكمر بست و ردائى بدوش افكند و بعطر مشكى كه بهمراه داشت خود رامعطر ساخت و سپس بسوى قبر روانه شديم ، با هر گامى كه بر ميداشت ذكر خدا مى‏گفت تاچون بقبر نزديك شديم به من گفت : دست مرا بقبر برسان چون دستش را به روى قبرنهادم در حال غش كرد و از هوش برفت

من بر او آب پاشيدم تا به هوش آمد پس سهبار گفت : يا حسين! سپس گفت : آيا تاكنون بوده كه دوستى دوست خود را پاسخ ندهد ؟! بازبخود خطاب نمود و گفت : چگونه پاسخ دهى كه رگهاى بريده آغشته به خونِ گلويت بردوشت فتاده و سرت از تنت جدا گشته ؟! گواهى ميدهم كه تو نبيره پيامبران و فرزندسرور مؤمنان و همپيمان تقوى و ذبده هدايت و پنجمين اصحاب كساء و فرزند سردار اولياو پسر فاطمه سيده نسائى و چرا چنين نباشى كه دست مبارك سيد المرسلين ترا غذا دادهو در دامان پرهيزكاران پرورش يافته و از پستان ايمان شير نوشيده و به اسلام از شيرباز گرفته شدى !! تو در حيات و ممات پاك و مطهرى جز اينكه دلهاى مؤمنان بفراق توناشادند و شكى ندارند كه خداوند بهترين را براى تو انتخاب نموده است

سپس چشمان نابيناى خويش را باطراف قبر گرداندو "خطاب به ياران امام" گفت : السلام عليكم ايها الارواح التى حلت بفناء الحسين واناخت برحله اشهد انكم اقمتم الصلوة تا آنجا كه گفت : سوگند به آنكه محمد "ص"را بحق فرستاد ما نيز در اين كارى كه شما به آن وارد شديد شريكيم

عطيه گويد : بجابر گفتم : چگونه ما كه نه رنجپيمودن كوه و دره هاى صعب العبور كشيده و نه شمشيرى زده‏ايم با كسانى كه سر ازتنشان جدا گشته و فرزندانشان يتيم و زنانشان بيوه شده‏اند شريك باشيم ؟! جابر گفت :اى عطيه از حبيبم رسول اللَّه "ص" شنيدم كه فرمود : هر كسى كه قومى را دوست داردبا آنها محشور خواهد شد ، و هر آنكس عمل قومى را دوست داشته باشد در عمل آنها شريكاست سوگند به آنكه محمد"ص" را بحق پيام‏رسان خويش ساخت كه نيّت من و يارانم برآن كارى است كه حسين "ع" و يارانش بدان عمل كردند

آنگاه بسوى كوفه حركت كرديم و در بين راه گفت: اى عطيه ترا وصيتى كنم كه گمان نكنم از اين پس من و تو با هم ملاقاتى داشتهباشيم ؛ دوست خاندان محمد "ص" را دوست دار تا گاهى كه وى در دوستى آنها ثابت قدمباشد ، و دشمنشان را دشمن دار تا گاهى كه با آنان دشمن باشد هر چند همه روز بهروزه و هر شب بعبادت بسر برد ، و با دوست آل محمد"ص" مدارا كن چه اگر هم بر اثرگناه گامى از آنها بلغزد بدوستى آنها گام ديگرش ثابت ماند زيرا سرانجامِ دوست آنهابهشت و سرانجام دشمنشان دوزخ خواهد بود "بحار : 130/68"

جابر

جابر بن يزيد ، جعفى كوفى از فضلا و بزرگان شاگردان امام باقر "ع" و امام صادق"ع"است وى در ميان اصحاب آن دو بزرگوار مقامى بس شامخ و ارجمند داشته كه وى رازدارعلوم سرّيه حضرات معصومين بوده چنانكه خود گويد : نود هزار حديث از امام باقر "ع" شنيدمكه هيچيك آنها را اجازه نداشتم بكسى بازگو كنم ، وقتى بامام عرض كردم : يابن رسولاللَّه بارى گران بدوش دارم و بسا شود كه از سنگينى آن نزديك است حالت جنون بمندست دهد حضرت فرمود : چون ترا اين حالت دست داد بصحرا برو و چاهى بجوى و سر درچاه كن و بگو: محمدبن على بمن چنين و چنان گفت

مرحوم شيخ ابو عمرو كشى از جابر آورده كه گفت: در ايام جوانى بخدمت امام باقر "ع" بمدينه رفتم چون بمجلس آن حضرت در آمدم از منپرسيد تو كيستى ؟ گفتم : مردى از كوفه‏ام پرسيدند از كدام طايفه ؟ گفتم : جعفى‏ام فرمود : به چه كار آمده‏اى ؟ گفتم : بطلب علم آمده‏ام فرمود : از چه كسى ؟گفتم : از شما فرمود : پس بعد از اين اگر كسى از تو پرسيد از كجائى بگو از مدينه‏ام گفتم : مگر دروغ جايز است ؟ فرمود : بدين گونه كه من بتو گفتم دروغ نباشد زيراهر كه در هر شهرى زندگى ميكند از اهل آن شهر بشمار ميرود تا از آنجا بيرون رود

نعمان بن بشير گويد : باتفاق جابر بحج رفتيمو چون از مكه بمدينه بازگشتيم وى بنزد امام باقر "ع" رفت و آن حضرت را وداع نمود وراهى بازگشت بكوفه شديم چون بمنزل اخيرجه رسيديم نماز ظهر بخوانديم و از آنجاحركت كرديم ، همين كه بكجاوه نشستيم مرد گندمگون بلند بالائى بما رسيد كه نامه سربمهرى از امام باقر "ع" با خود داشت و هنوز مهر نامه تر بود ، نامه را بجابر دادوى بستد و بديده نهاد و از حامل نامه پرسيد : كى از نزد امام جدا شدى ؟ گفت همينساعت پس از نماز ظهر

جابر نامه را بگشود و به مطالعه آن پرداخت ؛ولى او هر چه بيشتر به نامه مى‏نگريست چهره‏اش عبوس‏تر مى‏گشت و پس از آن جابر راخندان نديديم تا شبى كه بكوفه رسيديم ، صبح فردا بخانه‏اش رفتم كه وى را زيارت كنم، در زدم جابر از خانه بيرون شد در حالى كه مهره هاى به بند كشيده‏اى بگردن آويختهو بر نى سواربود و همى‏گفت : منصور بن جمهور امير غير مأمور و از اين قبيلسخنان بى معنى همى‏گفت و در ميان كوچه‏هاى كوفه مى‏دويد و مردمان مى‏گفتند : جابرديوانه شده ، جابر ديوانه شده سه روز بعد از طرف خليفه هشام بن عبدالملك نامه‏اىبوالى كوفه يوسف بن عثمان رسيد به اين مضمون كه مردى است از قبيله جعف بنام جابربن يزيد ، وى را دستگير نموده گردنش را بزن و سرش را بنزد من فرست

والى چون نامه را بخواند از حال جابر پرسيدحاضران گفتند : خدا عمر امير را دراز كناد وى مردى دانشمند است كه چندى است ديوانهشده و هم اكنون در ميان كوچه هاى كوفه ميگردد والى ماجرا را بخليفه مكتوب داشت ،خليفه در جواب نوشت حال كه چنين است دست از او بردار پس از چندى منصور بن جمهوربكوفه آمد و والى را بكشت و كرد آنچه كرد "بحار:32/27"

جابر در سال 127 يا 128 از جهان ديده بربست "تلخيص از بحار و سفينة البحار و منتهى المقال"

جابلقا و جابرسا: دو شهر افسانه‏اى ازافلاطون و برخى ديگر از حكما نقل شده كه اين دو شهر روى همين زمين ولى در اقليمهشتم كه از ديد ما پنهان است ميباشند با تفاصيلى كه در جاى خود ذكر شده

در كتاب منتخب البصائر حديثى از امام جعفرصادق "ع" روايت شده كه در مشرق شهرى بنام جابلقا و در مغرب شهر ديگرى بنام جابرساوجود دارد با مطالبى كه در آن حديث آمده و بايد علم آن را به اهلش واگذار نمود حديث در جلد 57 صفحه 334 بحار الانوار است

در سخنان امام مجتبى "ع" نيز نام اين دو شهرآمده چنانكه از آن حضرت نقل است كه فرمود : اگر از جابلقا تا جابرسا در جستجوىمردى باشيد كه جدش محمد"ص" باشد جز من و برادرم حسين"ع" نخواهيد يافت "حبيبالسير"

/ 813