مُهاجِر
آنكه وطن خويش را ترك گويد و به دگرجاى سكنى گزيند و در اصطلاح تاريخ اسلام، كسى كه در عصر رسول "ص" از مكه يا جاىديگر به مدينه رفته و در اين شهر ساكن شده باشد، مقابل انصار كه بوميان مدينه راگويندللفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم واموالهم مقام والا از آن مهاجرانى است كه "كفار مكه" آنان را از ديار واموالشان راندند و آنها هدفى جز نيل به فضل و خوشنودى خداوند نداشتند و خدا ورسولش را يارى نمودند، آنانند كه به حقيقت در ايمان خويش راستگويانند "حشر: 8"در حديث رسول "ص" آمده كه مهاجر و انصار دردنيا و آخرت يار يكديگرند امام باقر "ع" فرمود: كسى كه به ميل و رغبت خويش مسلمانشود مهاجر است "بحار: 179/67 و 311/12"به هجرت نيز رجوع شودمُهاجِم
هجوم كننده حمله كنندهمِهاد
گهواره ج: امهدة لهم من جهنّم مهادو من فوقهم غواش "اعراف:41"مُهاداة
به يكديگر هديه دادن كسى را به دوتن آوردن چنان كه يكى بر جانبى باشد و ديگرى بر جانبى چون بيمارى يا مستى را اعتمادبر ديگرى در رفتارمُهادَنَة
آشتى كردن و صلح نمودن و دراصطلاح فقه قرارداد موقت به آتشبس ميان مسلمانان و كفار برحسب نظر امام مسلمين يانايب او اگر مصلحت اسلام اقتضا كند، و مدت آن نبايد بيش از ده سال باشد "لمعهدمشقيه"مهار"به فتح يا كسر ميم":چوبى كه در بينى شتركنند و ريسمانى بر آن بندند قياد هجر خطاممهارت
زيركى و رسائى در كار حذاقتمُهارَشَة
بر يكديگر برانگيختن سگان رامَهالِك
جِ مهلكة جاهاى هولناك و خطرناك جاهاىهلاكمَهامِه
جِ مهمهة دشتهاى دور دست و زمينهاىخالى و ويرانمُهان
خوار خوار شده يضاعف له العذاب يومالقيامة و يخلد فيه مهانا "فرقان: 69"مَهانة
مهانت خوار و حقير شده سستى و ضعف حقارترسول اللَّه "ص": لا يكذب الكاذب الاّ منمهانة نفسه "بحار: 262/72"اميرالمؤمنين "ع": العجز مهانة "بحار: 379/69"مَهاوِى
جِ مهوى مغاكهائى كه ميان دو كوهباشد غارهامَهاة
آفتاب بلور گاو وحشى گوزن ج: مَهاو مَهَواتمُهايات
مهاياة كارى كه بر آن آمادگى وموافقت و سازوارى كنند در اصطلاح فقه تقسيم مال مشترك است طبق اجزاء آن يا برحسبزمان با تقاضاى مهايات از طرف يك يا چند نفر از شركاء، ديگران را از قبول آن ملزمنمىسازند و فقط با تراضى تمام شركاء ممكن است آن را صورت خارجى بخشيدعبارت است از اينكه دو نفر شريك يا بيشترتوافق كنند بر اينكه منافع حاصله از عين به نسبت سهامى كه از عين دارند بين آنهاتوزيع گرددمَهَبّ
و زيدنگاه بادمَهبِط
جاى فرود آمدن ج: مهابطمَهبِل
زهدان بچهدانمُهتَدِى
را ه راست يافته بر راه راست هدايتيافته من يهداللَّه فهو المهتدى و من يضلل فأولئك هم الخاسرون "اعراف: 178"مُهتدىباللَّه
ابوعبداللَّه يا ابواسحاقمحمد بن واثق بن معتصم بن هارون الرشيد، مادرش كنيزى به نام وردة: چهاردهمين خليفهعباسى، وى در دوران خلافت جدش سنه دويست و چند ده متولد، و يك روز از ماه رجبمانده سال 255 بر بساط خلافت نشست؛ طريق زهد پيش گرفت و از لهو و لعب اجتناب نمودو سماع و ساز و آواز و شراب را منع كرد، و دستور داد زنان آواز خوان را ازدارالخلافه بيرون راندند و سگها و يوزهاى شكارى را دور كردند و فضاى جامعه را ازمنكرات بپرداخت و عدل و داد در ميان رعيت آشكار ساخت، و قبهاى بنا كرد مشتمل برچهار در، پيوسته در آن قبه مىنشست و داد مظلومان همى داد، نماز جمعه را خود ادامىكرد و خطبههاى مشتمل بر وعظ و ارشاد ايراد مىنمود و مىگفت: مرا از خداوندشرم آيد كه در ميان بنىعباس، مردى مانند عمر بن عبدالعزيز در بنىاميه نباشد؛علما و فقها را نزد وى منزلتى عظيم بود و همواره به آنان احسان مىنمود؛ فرمود تاظروف طلا و نقره را شكستند و همه را دينار و درهم ساختند؛ عكسها و نقوش و صورى كهخلفاء پيشين در سالنهاى خاص كشيده بودند فرمود محو كردند و فرشهائى كه در شريعتمطهّره حكم به اباحه آن نشده برچيدند، و مقرر داشت خرج سفرهاش در هر روز قريب صددرهم باشد در صورتى كه خرج سفره خلفاء پيش ده هزار درهم بوده؛ فدك را به اولادفاطمه "ع" بازگردانيد، سحرخيز بود و شبها لباس پشمينه مىپوشيد و به عبادت مىايستادو كلمات اميرالمؤمنين "ع" كه نوف بكالى از آن حضرت روايت كرده زمزمه مىكرد و مىگريستابن ابى الحديد گفته: اميرالمؤمنين "ع" رااتاقى بود كه بيت القصص مىناميدند، مردمان شكايات و خواستههاى خود را مىنوشتندو در آن مىريختند تا حضرت مطالعه فرمايد و جواب دهد، مهتدى در اين كار به آن حضرتاقتدا نموددر ميان امرا و فرماندهان ارتش و كارگزاراننيز حكم به وفق عدل و داد همى راند؛ اين روش كه برخلاف شيوه خلفاى پيشين بود برآنها گران آمد و در صدد از ميان بردن او برآمدندموسى بن بغا كه عامل خليفه بر رى بود در رأسسپاهى انبوه از رى به قصد كشتن صالح بن وصيف كه خليفه پيشين "معتزّباللَّه" راكشته بود رهسپار سامراء شد، مادر معتز اموال فراوانى را در اختيار وى نهاد، مردمانخطاب به صالح بن وصيف مىكردند و شعار مىدادند: اى فرعون آماده باش كه موسى آمدموسى وارد سامراء شد، از خليفه اذن ورودخواست، مهتدى وى را اذن نداد، به اتفاق جمعى كه با او بود بر خليفه - كه دردارالعدل نشسته بود - هجوم آورد، او را از جاى خود بلند كرده از خانه بيرون بردهبر اسبى لاغر نشاندند و او را به خانهاى جاى دادند و خود به غارت و چپاول كاخسلطنتى پرداختند، مهتدى در حالى كه سوار بر اسب بود فرياد مىزد: اى موسى از خدابترس، چه مىخواهى؟ موسى مىگفت: ما جز خير چيزى را نمىخواهيم، اما از تو مىخواهيمكه صالح بن وصيف را يارى نكنى، وى تعهد نمود و موسى و ياران با وى تجديد بيعتكردند، آنگاه در جستجوى صالح برآمدند كه وى پنهان شده بود، مهتدى آنها را به صلح ومسالمت دعوت كرد، موسى گمان كرد كه وى از مخفيگاه صالح آگاه است و مىخواهد وى رااز مرگ نجات دهد، لذا ميان او و مهتدى سخنانى رد و بدل شد و صحبت از عزل و خلعخليفه به زبان آورد، فرداى آن روز مهتدى از خانه بيرون شد در حالى كه شمشيرى حمايلداشت و فرياد برآورد كه من مىدانم شما چه در سر داريد، اين را بدانيد كه من مانندپيشينيان: مستعين و معتزّ نيستم كه از كسى بترسم و به اين برخوردها عقبنشينى كنم،به خدا سوگند هماكنون وصيت خود را كرده و كافور مرگ به تن ماليده و آماده مردنشدهام و اين شمشير را كه به دست دارم در ميان شما نهم و تا مشته آن در دستم باقىاست با آن قتال كنم، مگر شما دين نداريد؟ مگر شرم و حيا نداريد؟ اين چه عصيانى استنسبت به خلفاء و چه گستاخى است كه به خدا روا مىداريد؟!سپس گفت: من چه دانم كهصالح در كجا است؟! آنها با اين سخنان از او راضى شدند و پراكنده گشتند، و موسى ابنبغا ندا داد كه هر كه صالح را به نزد من بياورد او را ده هزار دينار جايزه دهم،امّا كسى به وى راه نيافت، اتفاقا پسر بچهاى به قصد بازى به كوچهاى رفت، دربخانهاى را گشاده ديد كه هوا بس گرم بود، صالح را در دهليز آن خانه خفته ديد، وىرا شناخت و فورا به موسى خبر داد، وى گروهى را فرستاد، دستگيرش كردند، سرش را بريدو سر بريدهاش را ميان كوچههاى شهر گردانيدند، مهتدى از اين واقعه در باطن متألّمو رنجيده خاطر گشتسپس موسى بن بغا با سپاهى كه از رى با خودآورده بود به اتفاق بكيال: سردار غلامان ترك به قصد دفع مساور عازم سند شدند،مهتدى به بكيال - كه در راه بود - نامه نوشت كه موسى و نيز مفلح - يكى ديگر ازسرداران ترك - بكش يا آنها را دستگير نما كه سردارى سپاه ترك ويژه تو باشد، وىمضمون نامه را به اطلاع موسى رسانيد و گفت: من از اين كار خوش دل نخواهم بود كهاين توطئهاى جهت نابودى همه ما است پس همه آنها به كشتن مهتدى همدست شده و بدينعزم به سامرّاء بازگشتند؛ سپاهى كه در سامرّاء و مركّب از: مغربيان و فرعونيان "مصر"و اسروسنيان بود به دفاع از مهتدى برخاستند و جنگى عظيم بپا گشت كه در يك روز چهارهزار سرباز ترك به قتل رسيد، جنگ ادامه يافت تا سرانجام لشكر خليفه شكست خورد وخود دستگير شد، بيضهاش را فشار دادند تا بمرداين واقعه در رجب سال 256 اتفاق افتاد، و مدتخلافت او يك سال و پانزده روز كم بود؛ و نقل شده كه سبب قتل او آن بود كه وى امامعسكرى "ع" را در زندان داشت و مىخواست آن حضرت را شهيد كند كه حق تعالى عمر او راقطع كرد وى تعصب ضد شيعى داشت كه جعفر بن محمود را مورد خشم و سرانجام به بغدادتبعيد نمود كه به وى رسيده بود وى متمايل به رفض است "تاريخ الخلفاء و تتمةالمنتهى"