دائرة المعارف جامع اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف جامع اسلامی - نسخه متنی

عباس به نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مُهجَة

جان و روح خون ميان دل خلاصه هر چيزج: مُهَج و مهجات

مَهد

گستردن مهد الفراش مهدا: گسترد فرش راو پاى بر آن نهاد

مَهد

گاهواره و يكلّم الناس فى المهد وكهلا و من الصالحين "آل‏عمران: 46" فاشارت اليه قالوا كيف نكلّم من كان فىالمهد صبيّا "مريم: 29"

مَهدور

آن كه حق و يا خون او رايگان و باطل ومباح شده باشد

مهدوم

و يران شده و خراب شده مهدوم عليهم: بهزير آوار رفتگان

مَهدَوِيَّت"مصدر جعلى مهدى":مهدى "اماممنتظر" بودن طبق معتقدات مذهب شيعه امامى و نيز بر طبق روايات بسيارى كه دركتابهاى اهل سنت و جماعت آمده است، در آخرالزمان مهدى از آل محمد ظهور خواهد كرد درميان احاديث نبوى، اين حديث ديده مى‏شود كه اگر فقط يك روز از عمر دنيا باقىبماند، خداوند تعالى آن روز را به درازا خواهد كشاند تا اينكه از من يا خاندان منمردى پيدا شود كه جهان را پر از داد كند، همچنان كه از جور پر بود

برابر روايات شيعى و نيز بر طبق روايت‏هائىاز اهل تسنن اين مهدى از نسل على بن ابى طالب است و در آخرالزمان ظهور خواهد كرد "رك: مهدى منتظر" بر همين اساس در طول تاريخ اسلام كسان بسيارى ادعاى مهدويت كرده وخود را امام منتظر دانسته‏اند از نخستين كسانى كه به نام او ادعاى مهدويت كردندمحمد حنفيه پسر على "ع" بود مختار بن ابى عبيده ثقفى به نام او قيام كرد و ازقاتلان حسين "ع" انتقام گرفت كه شرح آن در تواريخ مسطور است پس از كشته شدن مختارو فوت محمد حنفيه پيروان محمد مرگ او را باور نكردند و به رجعت او معتقد شدند چنانكه آنان گفته‏اند وى در كوه رضوى بسر مى‏برد و نزد او آب و عسل نهاده است چندىبعد، زيد بن على بن حسين "ع" عليه امويان خروج كرد و پيروان او وى را مهدىخواندند، و رجوع به زيد و زيديه شود محمد بن الحسن معروف به نفس زكيه را كه درآغاز دولت عباسيان خروج كرد، نيز مهدى دانسته‏اند، در طول دولت عباسيان نيز چند تنادعاى مهدويت كرده‏اند كه از جمله آنان مهديان افريقا شهرتى يافتند در شمالآفريقا و مغرب دو تن از متمهديان "ادعاى مهدويت كنندگان" بيش از ديگران شهرت دارندمهدى نخستين "عبيداللَّه" همان كسى است كه سلسله عبيديان يا فاطميان را بنيان نهاددومين مهدى، سلسله الموحدين را تأسيس كرد كه بر اسپانيا استيلا يافت مؤسس سلسلهفاطميان عبيداللَّه مهدى بود "او را از فرزندان عبداللَّه بن ميمون قداح شمرده‏اند"

يكى از داعيان وى شخصى بود به اسمابوعبداللَّه شيعى كه با توفيقى بى‏نظير به وسيله كلام و شمشير به تبليغ پرداختهتونس و افريقية را گرفته بود ابوعبداللَّه بشارت مى‏داد كه ظهور مهدى نزديك است ومهدى جهان را تسخير و مردگان را احيا خواهد كرد و آفتاب را از مغرب طالع خواهدساخت اما هنگامى كه مهدى به دعوت مبلّغ خويش به سوى او مى‏رفت در طرابلس دستگير وزندانى شد پس از چندى ابوعبداللَّه او را نجات داد و بر اسب نشاند و با رؤساىقبايل پيشاپيش او حركت مى‏كرد و در حالى كه سرشك شادى از ديدگانش جارى بود به قومخود مى‏گفت: اين است مولاى شما و روز جمعه بعد اسم او را در خطبه با لقب مهدىاميرالمؤمنين آوردند اما مهدى مؤسس سلسله الموحدين محمد بن تومرت نام داشت و ازقبيله مصامده بود كه در جبال اطلس مراكش مسكن دارند وى در ابتدا مردمان را بهظهور مهدى بشارت مى‏داد ليكن به زودى ادعا كرد كه مهدى خود اوست گروهى از اقوامبربر گرد او جمع شدند و چون فوت كرد "سال 524 ه ق" جانشين و پيرو او عبدالمؤمنموقع را غنيمت شمرد و اقوام بربر را سيل‏وار متوجه مراكش ساخت پس از مراكش بهاسپانيا تاخت و آن را تحت استيلا آورد و سلسله الموحدين را تأسيس كرد

با اين كهدر سرزمينهاى حكومت عثمانى، طرفداران آل‏على بسيار كم بودند و از آن گذشته سلاطينعثمانى با مهدويت مبارزه مى‏كردند مع هذا در آن ديار نيز كسانى ادعاى مهدويت كرده‏اندكه مشهورترين آنان شيخ‏زاده‏اى بود از اهالى كردستان كه به سال 1666 م خود را مهدىناميد ولى چون او را دستگير كردند و به حضور سلطان آوردند از ادعاى خود منصرف شد ودر پاسخ سلطان چنان به شيوائى سخن گفت كه سلطان شيفته او گرديد و او را در رديفنديمان خود در آورد از متمهديان معروف در قرون اخير، مهدى سودانى است نام اصلىوى محمد احمد، نام پدرش عبداللَّه و نام مادرش امينه بود وى نزد دو تن از علماىحوالى خرطوم به تحصيل پرداخت و پس از آن به جزيره ابا رفت و پانزده سال در آنجزيره در انزوا بسر برد وى در اين مدت در زير زمين در ته چاهى مى‏زيست و پيوستهبر فساد مردمان گريه مى‏كرد و از شدت رياضت و روزه‏گيرى لاغر مى‏شد قبيله بگاراكه در آن ناحيه از همه مقتدرتر بودند او را تقديس مى‏كردند و چون در سن چهل سالگىخود را مهدى ناميد و مأموريت خود را اعلام كرد قبيله مزبور به آسانى دعوت او راپذيرفتند و حتى به پرستش او پرداختند وى به سال 1300 داعيانى به همه جوانب به نزدشيوخ قبايل روانه ساخت تا خبر دهند كه او مهدى منتظر است و محمد "ص" از جانب خدا مهدويتاو را بشارت داده است گروهى بر او گرد آمدند و او بر كوه جدير رفت و در آن مقامكرد ياران او سپاهيان حكومت مصر را بارها شكستند و شهرها را گشودند

در اين موقعحكومت مصر از انگلستان يارى خواست "حكومت مصر دست نشانده انگليس بود" و يكى ازسرداران انگلستان به نام ژنرال گردون با اختيارات تمام به خرطوم اعزام گرديد و بهوى مأموريت داده شد كه سودان را از متمهدى و عوامل او تخليه كند اما او نيزنتوانست كارى از پيش ببرد و به قتل رسيد پس خرطوم نيز به دست متمهدى افتاد وسودان براى او پاك گشت و پيروان او يقين كردند كه وى از روى وحى كردگار رفتار مى‏كندو به زودى سراسر سودان را خواهد گرفت و جهان در تصرف او خواهد آمد و پادشاهان روىزمين خاضع او خواهند شد اما زمان درازى نگذشت كه متمهدى در 21 ژانويه 1885 در اثرتبى شديد درگذشت و مسأله مهدويت كه در آفريقا با مبارزه عليه امپراطورى انگلستان واستعمار در هم آميخته شده بود از ميان رفت اما اعتقاد مسلمانان بخصوص شيعيان براينست كه سرانجام مهدى حقيقى ظهور خواهد كرد و حكومت حق را مستقر خواهد ساخت وعالم تشيع در انتظار آن مهدى است از جمله كسانى كه در ايران دعوى مهدويت كردند،يكى سيد على محمد شيرازى است كه پيروان او به نام بابيه معروف گرديدند

مَهدِىّ

هدايت كرده شده ج: مهديون

مُهدِى

هديه كننده

مهدى‏عباسى

ابوعبداللَّه محمد بن عبداللَّهمنصور، سومين خليفه عباسى، مادرش ام‏موسى دختر منصور حميرى، وى به سال 127 در ايذجمتولد، و در ذيحجه سال 158 كه منصور درگذشت به خلافت رسيد، وى مردى سخاوتمند ودرست اعتقاد بود، زنديقان زمان خود را سخت تعقيب نمود و جمع بسيارى از آنها رابكشت، اولين كسى است كه دستور داد كتابهائى در مباحث كلاميه و ردّ بر زنادقه وملاحده عصر تدوين نمودند

در سال 160 أربد از بلاد هند را فتح و ضميمهبلاد اسلامى كرد، و در سال 161 دستور داد راه مكه را اصلاح نمودند و آب انبارهائىدر راه بنا كنند، و طىّ بخشنامه‏اى مردم را از بناى ايوانهاى مرتفع در مساجد منعكنند و منبرها را كوتاه كرد و دستور داد هيچ منبر بلندتر از منبر مسجد پيغمبر "ص" نباشدو در سال 163 به بعد پيروزيهائى براى مسلمانان در جنگ با روميان رخ داد، و در سال 166ميان بغداد و مدينه و مكه تا يمن بريد پست مراسلات دائر كردو در سال 168 جهت تفريح و تنزه از بغداد بهدينور كوچ كرد، و در محرم 169 در روستاى رزين مرگش فرا رسيد و هارون رشيد بر اونماز گزارد، گويند: مرگ او به سبب اين بود كه به دنبال شكارى همى دويد، شكار بهخرابه‏اى پناه برد، اسب به خرابه درآمد، كمر مهدى به درب خرابه خورد و به زمينپرتاب شد و در حال بمرد، اين واقعه در 22 محرم رخ داد

در كتاب مروج الذهب آمده كه خيزران همسر مهدىو مادر هادى و رشيد در خانه مهدى مرتبتى رفيع و منزلتى منيع داشت، كنيزانى كه مادرفرزندان اين سه خليفه بودند و نيز دختران بنى‏هاشم جملگى در خدمت او بودند، درميان ايشان زينب دختر سليمان بن على از همه نزد وى مقرب‏تر بود، چه مهدى خيزران راگفته بود كه زينب پيرزنى دانا است از او كسب ادب و اخلاق كن؛ روزى خادمه‏اى آمد وگفت: زنى زيباروى با لباسهاى مندرس اذن دخول مى‏طلبد، و از گفتن نامش دريغ مى‏ورزد،خيزران گفت: بگو بيايد، چون وارد شد وى را زنى در نهايت كمال و جمال با زبانى بليغو فصيح اما با لباسهائى كهنه و فرسوده ديدند، گفتند: تو كيستى؟ گفت: من مزينه همسرمروان بن محمد "آخرين خليفه مروانى كه به دست همين خلفاى عباسى به قتل رسيد" مى‏باشم،روزگار مرا بدين وضع در آورده؛ به خدا سوگند كه اين لباسهاى كهنه كه به تن دارم ازخودم نيست و به عاريت گرفته‏ام، و اينك به نزد شما آمده تا شايد در حجاب شما داخلشوم خيزران از اين حال رقّتى كرد و بگريست، زينب به مزينه گفت: ياد دارى روزى راكه تو در حرّان شام بر همين مسند رياست تكيه زده بودى و من بر تو وارد شدم و ازتو خواستم جسد ابراهيم الامام "عمّ اولين خليفه عباسى" را به من دهى كه آن را بهخاك بسپارم اما تو گفتى: زنان را به كار مردان چه كار؟! مزينه گفت: همين روشناستوده ما بود كه ما را به خاك مذلت نشاند اين بگفت و گريان از خانه بيرون شد واين آيه مباركه بر زبان جارى مى‏كرد: و ضرب اللَّه مثلا قرية كانت آمنة مطمئنةيأتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بانعم اللَّه فاذاقها اللَّه لباس الجوع والخوف بما كانوا يصنعون

خيزران به يكى از كنيزان خود اشاره كرد كهمزينه را به يكى از تالارها جاى دهد و لباسى فاخر به وى بپوشاند و از او پذيرائىبه عمل آرد چون مهدى بيامد و حكايت مزينه را براى وى نقل كردند بسيار گريست و بهخيزران گفت: به خدا سوگند اگر چنين نكرده بودى دگر با تو سخن نمى‏گفتم، سپس مزينهرا به حضور خواند و وى را گرامى داشت و منزلت و مقام او را از منزلت زينب بلندترنمود

مزينه كه زنى فصيح اللسان بود و راه زبان بردگر زنان بسته بود در ايام مهدى و هادى و مقدارى از روزگار رشيد زنده بود و آنگاهدرگذشت؛ و در اين اوقات، خلفا وى را با زنان بنى‏هاشم فرق نمى‏گذاشتند و احترام اورا مرعىّ مى‏داشتند "تاريخ الخلفاء و تتمة المنتهى"

مَهدِىّ‏مُنتَظَر

صاحب‏الامر، بقيةاللَّه،همنام و هم كنيه پيغمبر اسلام فرزند امام حسن عسكرى و نرجس خاتون، دوازدهمين اماماز ائمه معصوم عترت پاك رسول اللَّه "ص"، تنها نماينده مستقيم بشرى خدا و مظهررحمت او در روى زمين و تنها مايه اميد مردم در تاريكى‏هاى ظلم و جور كه در خبر ازبردن نامش نهى شده آن حضرت به سال 255 در سامراء متولد شد و هنگام وفات پدربزرگوارش پنج ساله بود و مصداق و آتيناه الحكم صبيا قرار گرفت و پس از وفات پدرمحض تقيه و مصلحت از ديد عامّه مردم پنهان بود و ظرف مدت هفتاد و چهار سال ارتباطمردم با وى به وسيله چهار نماينده خاص آن جناب به ترتيب: ابوعمر و عثمان بن سعيد وابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد و ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى و ابوالحسن على بنمحمد سمرى بوده كه حالات هر يك از اينها را در اين كتاب ملاحظه مى‏كنيد

همه فرق اسلامى به اتفاق كلمه معتقدند كه درآخرالزمان كه تاريكى‏هاى ظلم و ستم جهان را فراگرفته باشد مردى از نسل على و فاطمهظهور كند و عدالت جهانى را در ميان جهانيان بگستراند و به نقل متواتر شيعه و سنىنام او نام پيغمبر اسلام و كنيه‏اش كنيه آن حضرت باشد و عموم شيعه و جمعى ازدانشمندان سنت بر اين عقيده‏اند كه آن جناب متولد شده و هم‏اكنون موجود ولى محضمصلحت يا عدم استحقاق مردم از ديده‏ها پنهان است و اكثر اهل سنت مى‏گويند وى دروقت مقرر ظهور خود به وجود آيد و امامت كند

شمارى از علماء سنت كه با شيعه در حيواةكنونى و غيبت آن حضرت هم عقيده‏اند عبارتند از:

1 محمد بن يوسف بن محمد گنجى شافعى، كهتفصيل گفتار وى ذيل عنوان اثبات وجود مهدى خواهد آمد

2 كمال الدين محمد بن طلحه شافعى در كتاب مطالبالسؤول فى مناقب الرسول

3 نورالدين على بن محمد بن صبّاغ مالكى دركتاب الفصول المهمة فى معرفة الائمة

4 محيى الدين بن العربى در كتاب الفتوحاتالمكية

5 احمد بن ابراهيم بلاذرى در كتاب الحديثالمتسلسل

6 عبداللَّه بن احمد معروف به ابن الخشّابدر كتاب تواريخ مواليد الائمة و وفياتهم

7 يوسف بغدادى حنفى معروف به سبط ابنالجوزى در كتاب تذكرة الخواص

شيعه در عصر غيبت، آن حضرت را امام خود دانندو مقام حاكميت و رهبرى و ولايت و زعامت بر خلق را به آن بزرگوار اختصاص دهند كه وىاز جانب خداوند صاحب امر "حكومت" واقعى است و لقب صاحب‏الامر و صاحب‏الزمان طبقنصوص صحيحه و اسناد معتبره كه از رسول خدا رسيده از القاب خاصه او است لذا شيعهدر طول تاريخ، هيچكس را اولى الامر واجب الاطاعه جز آن حضرت و كسى كه با اطمينانكامل و با تشخيص آزاد صحيح در خط او و داراى سمت نيابت عامه آن جناب از فقهاى جامعشرائط علم و تقوى باشد نمى‏دانند و ديگران را غاصب مقام حاكميت و رهبرى مى‏خوانند،اين امر خود يكى از خاصيتهاى وجودى آن بزرگوار است كه اين عقيده خلاء حاكميتاسلامى را پر كرده و مجالى براى دعوى اولى الامر بودن آن كه به زور سرنيزه برمسلمانان حكومت مى‏كند نگذارد و ديگر توسل به آن حضرت و استشفاع از او در مهامّامور و مشاكل زندگى است كه معتقد به وجود او با توجه به اين كه خود را رعيت آنجناب و او را سرپرست خود مى‏داند به وجود مقدسش توجه كند و نياز خويش را به حضورشعرضه دارد

سومين خاصيت وجودى آن حضرت، حالت انتظار وچشمداشت ظهور آن حضرت است، كه معتقدين به اين امر - با توجه به اين كه حضرتش مظهرعدل خداوندى است - پيوسته در طول عمر، عملا و اخلاقا سزد آنچنان در صفت عدل و دادزندگى كنند كه با دعوى انتظار مظهر عدل متناسب و موافق باشد، و اين كه هنگاممواجهه با بى عدالتى‏ها هرگز حالت يأس و نوميدى به خود راه ندهندو بالاخره چهارمين اثر وجودى آن حضرت درزندگى پيروانش آن كه او را منشأ خيرات و بركات دانند، كه تفصيل اين اجمال در اخبار و احاديث و تاريخ شيعه مشهود و مشخص است

اثبات وجود مهدى

مسئله ظهور مهدى و گسترش عدل و داد به دست آنحضرت پس از آن كه جهان آكنده به ظلم و جور شده باشد، آنچنان در صدر اسلام - به سببكثرت روايات منقوله از رسول خدا - مشهور و زبانزد عموم بوده كه هر كسى به ادنىتتبعى در تاريخ اسلام، اين امر را به وضوح درك مى‏كند؛ مدعيان مهدويت از اواخر قرناول هجرى به بعد يكى پس از ديگرى ظاهر شدند، و هر كسى كه به عنوان دفاع از اسلام ومبارزه با ستم قيامى مى‏نمود، خويشتن را مهدى لقب مى‏داد، يا پيروانش وى را مهدىمى‏خواندند، از كيسانيه و زيديه به بعد، كه پس از شكست آن فرد يا به دست نيامدننتيجه مطلوب از قيام وى، كشف خلاف مى‏شده است، خود شاهد گويائى است بر اين كه ظهورچنين كسى از مسلّمات بوده و عامّ و خاص بدان آگاه بوده‏اند

آياتى از قرآن كريم در اين باره تاويل ياتفسير شده كه از آن جمله است: و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر انّ الارضيرثها عبادى الصالحون "انبياء: 105" الذين ان مكّنّاهم فى الارض اقامواالصلاة "حج: 41" اعلموا انّ اللَّه يحيى الارض بعد موتها "حديد: 17" ونريد ان نمنّ على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثين "قصص:5" كه چگونگى انطباق اين آيات بر آن حضرت به تفاسير محوّل مى‏گردد

شيخ ابوعبداللَّه محمد بن يوسف بن محمد گنجىشافعى از علماى سنت در كتاب خود: البيان فى اخبار صاحب الزمان مى‏گويد: از جملهامورى كه بر حيات حضرت مهدى و بقاء او پس از غيبت "صغرى" دلالت دارد و اين كه باقىبودن چنين كسى عادة ممكن است، زنده ماندن و باقى بودن عيسى بن مريم و خضر و الياساز اولياء خدا، و بقاء دجّال و ابليس لعين از دشمنان خدا است، كه بقاء و حيواةآنها طبق كتاب و سنت به ثبوت رسيده است اما عيسى "ع" دليل بر بقائش آيه مباركه: وان من اهل الكتاب الاّ ليؤمننّ به قبل موته : هيچيك از اهل كتاب نباشد جز آن كهپيش از مرگش به وى "عيسى" ايمان خواهند آورد "نساء: 159"

در حالى كه مى‏دانيم تاكنون چنين امرى بهوقوع نپيوسته، پس بايستى در آخرالزمان منتظر وقوع آن بودو از سنت: مسلم در صحيح خود از ابن سمعان ضمنحديثى مفصل از رسول خدا "ص" راجع به دجّال، كه فرمود: پس عيسى بن مريم به نزدمناره بيضاء فرود آيد در حالى كه دستها را بر بالهاى دو فرشته نهاده باشد و اما خضر و الياس همچنان بر روى زمين باقى وبه سير و سياحت بر زمين موظف‏اند و اما دجّال: مسلم در صحيح خود از ابوسعيد خدرىروايت كرده كه گفت: رسول خدا "ص" ضمن حديثى مفصل از دجال سخن گفت - تا آخر حديث -و اما دليل بر بقاء ابليس، قرآن كريم است كهمى‏فرمايد: انّك من المنظرين "اعراف: 15" و اما زنده بودن مهدى، در تفسير ازسعيد بن جبير ذيل آيه: ليظهره على الدين كلّه ولو كره المشركون "توبة: 33"، آمدهكه او مهدى از فرزندان فاطمه "ع" است و اما كسى كه گفته: مراد عيسى بن مريم مى‏باشد،ميان اين دو قول منافاتى نمى‏باشد، چه عيسى "ع" مساعد و دستيار مهدى "ع" خواهد بودو نيز مقاتل بن سليمان و پيروان وى از مفسرين در تفسير آيه: و انّه لعلم للساعة "زخرف:61"، گفته كه: او مهدى است، در آخرالزمان ظهور كند و پس از ظهور او نشانه‏هاىقيامت بروز كند "پايان"

ابوداود در كتاب سنن از على بن ابى طالب "ع" روايتكرده كه رسول خدا "ص" فرمود: اگر از عمر دنيا نماند جز يك روز، همانا خداوند مردىرا از خاندان من برانگيزاند كه جهان را به عدل و داد آكنده سازد چنان كه پر از ظلمو جور بوده

ابوداود و ترمذى از ابوسعيد خدرى روايت كردهكه گفت: از رسول خدا "ص" شنيدم مى‏فرمود: مهدى از من است، وى رخشنده پيشانى وبرجسته بينى است، زمين آكنده به ظلم و بيداد را - به ظهورش - پر از عدل و داد كنددر سنن ابوداود اين جمله اضافه شده كه: وى هفت سال حكومت مى‏كند

حافظ ابونعيم از ثوبان روايت كرده كه پيغمبر "ص"فرمود: هنگامى كه پرچمهاى سياه را از سمت خراسان برافراشته ديديد به سوى آنبشتابيد گرچه به خزيدن بر روى برفها باشد، كه در ميان آنها خليفة اللَّه مهدى است

احمد بن حنبل در مسند خود از ابوسعيد خدرىروايت كرده كه گفت: پيغمبر "ص" فرمود: شما را مژده دهم به مهدى، وى زمين را به عدلو داد پر كند چنان كه به ظلم و بيداد پر بوده، همه ساكنان آسمان و زمين از اوخوشنود بوند، اموال را ميان مردم به برابرى توزيع كند، و دلهاى امت محمد "ص" را بهبى‏نيازى و توانگرى آكنده سازد و عدالتش بر همه آنها سايه بگسترد و از على بن ابى طالب "ع" روايت شده كههنگامى كه رسول خدا "ص" از مهدى سخن گفت، عرض كردم: يا رسول اللَّه، آيا مهدى ازما خاندان نبوت است يا از غير ما؟ فرمود: نه، بلكه از ما است، خداوند اين دين رابراى او به انجام رساند چنان كه آغاز آن به وسيله ما بوده است، و به وسيله ما "خاندان"مردمان از فتنه و شبهه نجات مى‏يابند چنان كه به وسيله ما از شرك نجات يافتند، ودلهاى آنها به وسيله ما به هم الفت مى‏يابد پس از آن كه بر اثر فتنه دچار عداوتشده باشند، چنان كه دلهاى پراكنده به شرك به وسيله ما الفت يافت

ابونعيم در كتاب فوائد و طبرانى در معجم ازجابر بن عبداللَّه روايت نموده كه رسول خدا"ص" فرمود: پس از من خلفائى بوند و پساز آنها امرائى بيايند و از پس آنها سلاطينى ستم‏پيشه بر مردم حكومت كنند و سپسمهدى از خاندان من ظهور كند كه زمين پر از ظلم را به عدل و داد آكنده سازد "نورالابصارشبلنجى:
348 345"

على بن هلال از پدرش نقل مى‏كند كه گفت: درمرض موت پيغمبر اكرم "ص" من خود حضور داشتم و فاطمه را ديدم كه به كنار بستر پدرنشسته و مى‏گريست، پدر سبب گريه از او پرسيد، وى گفت: از آن بيم دارم كه پس ازدرگذشت تو اين ملت مرا ضايع گذارند و رعايت حرمتم نكنند حضرت به دلدارى فاطمهپرداخت، حديث مفصل است تا آنجا كه فرمود: اى فاطمه دل خوش دار كه خداوند هفتامتياز به ما عطا كرده كه نه به كسى پيش از ما داده و نه پس از ما به كسى بدهد - وحضرت يك‏يك آنها را برشمرد تا اينكه فرمود - اى فاطمه سوگند به آن كه مرا به حقفرستاده كه از نسل حسن و حسين "نسل حسن به لحاظ اينكه مادر امام باقر دختر امامحسن است" مهدى اين امت به هم رسد و هنگامى ظهور كند كه اوضاع جهان به هرج و مرجكشيده شده باشد و آشوب و فتنه آشكار گشته باشد و برخى به برخى هجوم آرند، نه پيرىبه كودكى رحم آرد و نه خردسالى بزرگسالى را احترام كند كه در آن وقت خداوند مردىرا از نسل اين دو "فرزندت" برانگيزاند كه پايگاههاى ضلالت را يكى پس از ديگرىبگشايد و در آخرالزمان به دين خدا قيام كند چنان كه من قيام نمودم و زمين را پر ازعدل و داد سازد پس از آن كه آكنده به ظلم و جور بوده

در كنزالعمال از كتب حديث معروف اهل سنت ازحضرت رسول "ص" روايت شده كه فرمود: مژده باد شما را به مهدى، وى مردى از قريش، ازنسل من "و در حديث ديگر از اين كتاب آمده كه وى از فرزندان فاطمه است" در دوراناختلاف و تزلزل مردم برون آيد و زمين را پر از عدل و داد سازد پس از آن كه پر ازظلم و جور بوده، و ساكنان آسمان و هم ساكنان زمين به ظهور او خوشنود گردند و مالرا به طور مساوى ميان مردم قسمت كند و دلهاى امت محمد را به بى‏نيازى آكنده سازد وعدالتش به عموم مردم برسد تا جائى كه منادى وى ندا دهد آيا كسى هست كه كارى ونيازى به من داشته باشد؟ و كسى نباشد كه اين ندا را پاسخ گويد جز يك نفر كه به وىمراجعه كند و حضرت او را به نزد گماشته خويش فرستد و او آنقدر مال به اختيارش نهدكه توان حمل آن را نداشته باشد و او نيز از كار خود پشيمان گردد و مهدى شش يا هفتيا هشت يا نه سال در ميان مردم زندگى كند "كنزالعمال حديث 38653"

در حديثى مفصل كه پيغمبر "ص" در آن از وقايعو احداث و فتن آخرالزمان خبر مى‏دهد و مخاطب آن حضرت عوف بن مالك است فرمود: همچنانفتنه‏ها پياپى بيايد تا اين كه مردى از خاندان من كه وى را مهدى خوانند ظاهر شود،پس اگر او را درك نمودى از او پيروى كن و از هدايت يافتگان باش "كنزالعمال حديث 31144"

ابوداود و ترمذى در صحاح خود از على"ع" روايتكرده‏اند كه پيغمبر "ص" فرمود: اگر از دنيا نماند جز يك روز خداوند مردى را ازخاندان من برانگيزاند كه دنيا را پر از داد كند چنان كه پر از جور بوده و از ام‏سلمهروايت كنند كه گفت: از پيغمبر "ص" شنيدم مى‏فرمود: مهدى از خاندان من از فاطمه است"بحار: 368/36"

احاديث از طرق سنت در باره مهدى فراوان استكه اين چند حديث را از باب نمونه ذكر كرديمو اما از طرق شيعه روايات در اين باره ازهزار متجاوز است كه شمارى از آنها را در اين مختصر متعرض مى‏شويم:

اميرالمؤمنين "ع" فرمود: سوگند به آن كه دانهرا شكافت و نفوس بنى‏آدم را آفريد كه دنيا پس از آنكه دورانى چون اسب سركش رام مانبود روزگارى آنچنان ما را به آغوش مهر و محبت كشد كه شتر ضروس "شترى كه نگذاردكسى شيرش را بدوشد" فرزند خود را به آغوش مادرى كشد سپس حضرت اين آيه تلاوت نمود: و نريد ان نمنّ على الذين استضعفوا فى الارض

امام باقر "ع" فرمود: چون قائم ما قيام كنددست خود را بر سر مردم نهد آنگاه درك و خرد مردم به كمال خويش رسد "بحار: 328/52"

از امام صادق "ع" نقل است كه اميرالمؤمنين "ع"بر منبر كوفه ضمن خطبه‏اى فرمود: خداوندا مى‏بايست در اين زمين حجتى از جانب تو برخلقت وجود داشته باشد كه آنان را به دينت رهنمون بوده و دانشت را به آنها بياموزدتا حجتت باطل نگردد و پيروان اوليايت كه هدايتشان كردى گمراه نشوند، خواه آن حجتآشكار بوده ولى از او اطاعت نكنند "مانند خود حضرت" يا از جامعه به كنار بود "مانندائمه پيش از حضرت مهدى" و يا آن حجت در پرده غيبت منتظر امر تو باشد به دوران هدنه"كه مسلمانان در امر امامت جر و بحث و كشمكشى نداشته باشند" كه شخص وى از ديدهمگان پنهان بوده و علم و آدابش به دلهاى مؤمنان متمركز بود و بدان عمل كنند "بحار:49/23"

عبدالعظيم حسنى گويد: روزى به خدمت امام جواد"ع" عرض كردم: من اميدوارم قائم آل محمد كه جهان را پر از عدل و داد كند پس ازآن كه پر از ظلم و جور بوده تو باشى فرمود: اى اباالقاسم ما همه‏مان قائم به امرخداوند عزّ و جلّ و راهنماى دين او مى‏باشيم ولى آن قائم كه خداوند به وسيله اوزمين را از كفر كيشان و منكران پاكسازى كند و آن را به عدل و داد آكنده سازد كسىاست كه ولادتش از ديد مردم پنهان و خود در غيبت و اختفا بسر برد و بردن نامش برمردم حرام باشد و او همنام و هم كنيه پيغمبر است و او كسى است كه زمين به زير پايشبپيچد و هر سختى در برابرش رام گردد و يارانش كه به شمار بدريين سيصد و سيزدهنفرند از جاهاى دور دست پيرامونش گرد آيند و اين است مصداق سخن پروردگار اينماتكونوا يأت بكم اللَّه جميعا انّ اللَّه على كلّ شى‏ء قدير و چون اين شمار معيناز پاكان فراهم آيد خداوند امر او را ظاهر سازد، و چون نصاب معين كه ده‏هزار نفراست تكميل شود به امر خداوند قيام كند و همچنان دشمنان خدا را به قتل رساند كه خداراضى شود عرض كردم: اى سرورم چگونه وى داند كه خداوند از او خوشنود گشته؟ فرمود: خداوندرحمتى خاص به دل او افكند

محمد بن مسلم گويد: از امام باقر "ع" شنيدمكه فرمود: قائم را خداوند به رعب در دلها يارى نمايد و به پشتيبانى ويژه او رامدد كند، زمين به زير پايش بپيچد و اندوخته‏هاى پنهانيش را به اختيار او نهد وسلطنتش شرق و غرب را فراگيرد و خداوند عز و جل دينش را به وسيله او آشكار سازد هرچند مشركان را ناگوار آيد، پس در آن اوان هيچ خرابى نماند جز آن كه آباد گردد وعيسى روح اللَّه از آسمان فرود آيد و در نماز به وى اقتدا كند عرض كردم: يابنرسول اللَّه قائم شما كى ظهور كند؟ فرمود: هنگامى كه مردان به زنان مانند شوند وزنان به مردان شبيه گردند و مردان به مردان و زنان به زنان اكتفا كنند و زنان برزين سوار شوند و در محاكم گواهى نابحق پذيرفته و گواهى حق مردود باشد و خونريزى وزناكارى و رباخوارى را كوچك شمارند و نيكان همواره از بدزبانى اشرار در تقيّةباشند و سفيانى از شام و يمانى از يمن خروج كند و در بيابان خسف "فرورفتگى" رخ دهدو نوجوانى از خاندان محمد "ص" به نام محمد بن حسن نفس زكيه كشته شود و صيحه‏اى ازآسمان برآيد كه حق با او و پيروان او است، در آن هنگام قائم ما برون آيد و به كعبهتكيه كند و سيصد و سيزده تن يارانش در كنارش حضور يابند و اولين سخن او اين آيهباشد بقيّةاللَّه خير لكم ان كنتم مؤمنين سپس بگويد: بقيّةاللَّه در زمين منم، وچون سپاه او به ده هزار رسد خروج كند "و وارد نبرد شود" پس در آن حال هيچ معبودىجز خدا از بت و غير بت نماند مگر اين كه آتشى در آن افتد و بسوزد، و اين واقعه پساز غيبتى طولانى باشد تا خدا بداند چه كسى در غيبت او را اطاعت مى‏كند و در ايماناستقامت مى‏ورزد "سفينة البحار"

از امام كاظم "ع" روايت است كه فرمود: به خداسوگند چون قائم ما قيام كند خداوند همه پيروان ما را از همه بلاد به نزدش گرد آورد

از حضرت صادق "ع" نقل است كه دوران حكومتحضرت قائم نوزده سال و چند ماه است و از آن حضرت رسيده كه پس از حضرت يازده مهدىكه همه از نسل حسين "ع" باشند حكومت كنند

ابوبصير از امام باقر "ع" روايت كرده كه حضرتمهدى پس از آن كه ياران خاصش تكميل شده باشد و گماشته خود را كه نفس زكيه خوانندبه نزد اهالى مكه فرستد و او به دست آنها به قتل رسد و حضرت با ياران خود كه سيصدو سيزده نفر بوند از جايگاه خويش حركت كند و از عقبه طوى وارد مكه شود و چون بهمسجدالحرام درآيد چهار ركعت نماز نزد مقام ابراهيم بخواند و سپس به حجرالاسود تكيهزند و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر حضرت رسالت پناهى وارد سخن شود و مطالبىايراد كند كه كسى چنان سخنانى نشنيده باشد در آن حال نخستين كسى كه با وى بيعت كندجبرئيل و ميكائيل باشند پس پيغمبر "ص" و اميرالمؤمنين"ع" با نامه‏اى كه وظائف اودر آن مدوّن بود حضور يابند و نامه را به دست وى دهند و به او گويند: طبق اين نامهعمل كن آنگاه با سپاهى به شمول ده هزار تن از مكه برون آيد و جبرئيل از سمت راستو ميكائيل از طرف چپ او باشد و پرچم پيغمبر به دست و شمشير ذوالفقار حمايل او باشد

در حديث امام صادق "ع" آمده كه فرمود: گوئىمى‏بينم قائم "ع" را كه بر منبر كوفه است و ياران سيصد و سيزده نفرش كه به شماراصحاب بدر مى‏باشند گرداگرد او بوند و آنان هر يك از جانب خدا حاكم منطقه‏اى باشندو جز وزير و يازده نقيب بشمار آنان كه با موسى بن عمران ماندند به نزد او نماند

ابوالوداك گويد: به ابوسعيد خدرى كه از اصحابرسول خدا بود گفتم: چرا حال بدين منوال است كه هر سال كه فرا مى‏رسد بدتر از سالپيش و هر حاكمى كه مى‏آيد ستمكارتر از حاكم پيش است؟! ابوسعيد گفت: اين را كه تومى‏گوئى خود از پيغمبر "ص" شنيدم مى‏فرمود: همچنان هر سال بدتر از سال پيش و هرحاكم تبهكارتر از حاكم قبل باشد و وضع بدين منوال ادامه يابد و شما به چنين وضعىگرفتار و دست به گريبان خواهيد بود تا اين كه فرزندان شما نسلها در اين ظلم و ستمبه وجود آيند و جز ظلم و جور نشناسند تا گاهى كه جهان پر از ظلم و بيداد گردد تاجائى كه نام خدا را نتوان به زبان راند آنگاه خداوند عزّ و جلّ مردى را از من و ازعترت من برانگيزد كه جهان آكنده به ظلم حكومتهاى پيشين را پر از عدل و داد سازد ودنيا ثروت و اموال خود را برون دهد و معادن گرانقدرش را آشكار كند و آن روز مردمپول را مشت مشت با يكديگر داد و ستد كنند و نشمارند و آن روز روزى است كه اسلامكاملا مستقر شود و به تمام ابعادش پياده گردد

از امام باقر "ع" آمده كه ظهور مهدى در روزشنبه دهم محرم روز شهادت حسين "ع" اتفاق افتد

عبداللَّه بن عطا گويد: از امام صادق "ع" پرسيدم:روش امام مهدى در دوران حكومتش چگونه است؟ فرمود: همان كند كه پيغمبر "ص" كرد، همهعادات و سنن پيش از خود را از بيخ بركند چنانكه حضرت رسول روش جاهليت را ريشه‏كنساخت، آنگاه اسلام را از نو آغاز كند

از اميرالمؤمنين "ع" روايت شده كه چون قائمما ظهور كند آسمان از باريدن و زمين از روياندن دريغ نكند و كينه‏ها از دلها زدودهگردد و درندگان با بهائم آشتى كنند، چنان امنيت و آبادانى برقرار گردد كه يك زن كهزنبيل خود را برداشته باشد بين عراق و شام راه بپيمايد در طول راه پاى خود را برروى گياه نهد و هيچ موجودى متعرض او نشود

ابوبصير از امام صادق "ع" روايت كرده كه چوننوبت حكومت به صاحب اصلى آن مهدى برسد آنچنان پستى و بلنديهاى زمين هموار گردد وزمين به اختيارش قرار گيرد كه زمين در برابر او مانند كف دستش باشد و چه كسى استكه چون موئى به كف دستش بود آن را نبيند؟

حبه عرنى گويد: روزى اميرالمؤمنين "ع" بهحيره رفت و در آنجا به دست خود به حيره و كوفه اشاره نمود و فرمود: اين به اينمتصل شود تا اين كه يك ذراع از اين زمينهاى بين اين دو شهر به دينارها فروخته شودو در اين حيره مسجدى بنا گردد كه پانصد در داشته باشد و نماينده حضرت مهدى در آننماز گزارد زيرا مسجد كوفه را گنجايش جمعيت نباشد، و در اين كوفه دوازده پيشنمازعادل مردم را امامت كنند، چون در اين جا چهار مسجد بنا شود كه مسجد كوفه از همهكوچكتر باشد "كه يكى از آنها مسجد حيره است" و همين مسجد كوفه و دو مسجد ديگر ازاين سمت - و به دست خود به سمت نهر بصريين اشاره نمود - و از اين سمت - و به دستخود به سمت غريين اشاره كرد

در حديث امام صادق "ع" آمده كه چون قائم ماقيام كند خداوند آنچنان نيروئى به چشم و گوش پيروانش دهد كه به پيك و پيام‏آورىنياز نداشته باشند و به هر كجا كه باشند امام خود را ببينند و سخنش را بشنوند

فضيل گويد: از امام باقر "ع" پرسيدم: آيابراى ظهور دولت حقه وقتى معين شده؟ حضرت سه بار فرمود: كذب الوقّاتون

عميره بنت نفيل گويد: از حسن بن على "ع" شنيدمفرمود: دولت حقه‏اى كه مردم در انتظار آن مى‏باشند صورت نبندد تا اين كه برخى ازشما از برخى ديگر بيزارى جويند و رو در روى يكديگر آب دهان به روى همديگر افكنند وبعضى بعض ديگر را لعن كند و يكديگر را دروغگو خوانند

غيبت و انتظار ظهور مهدى

حسين بن ابى حمزه از پدرش نقل مى‏كند كه بهامام صادق "ع" عرض كردم: فدايت گردم سنين عمرم بالا رفته و پير گشته‏ام و مرگمنزديك شده بيم دارم پيش از آن كه دولت شما را درك كنم بميرم حضرت فرمود: اىاباحمزه شما مى‏پنداريد شهيد تنها آن كس است كه به قتل رسد؟ گفتم: آرى فدايت گردمفرمود: اى ابوحمزه هر كسى كه به ما ايمان داشته و سخن ما را پذيرا بوده و منتظر "دولت"ما بود به منزله كسى است كه به زير پرچم قائم ما كشته شده باشد، نه، بلكه به زيرپرچم خود پيغمبر "ص"

در حديث ديگر فرمود: چون يكى از شما آرزوىقيام مهدى مى‏كند از خدا بخواهد كه در آن حال در معرض امتحان و آزمايش پروردگارنباشد زيرا خداوند محمد "ص" را فرستاد كه بر بندگانش رحمت بود ولى مهدى "عج" را بهخشم بر بندگان مى‏فرستد

مسعده گويد: در حضور امام صادق "ع" نشسته بودم ناگهان پيرى قد خميده كه به عصائىتكيه زده بود وارد شد، سلام كرد و حضرت جواب سلامش داد، سپس گفت: يابن رسول اللَّهدستت را بده ببوسم حضرت دست خود را به وى داد و بوسيد و گريست حضرت فرمود: اىپيرمرد چرا مى‏گريى؟ گفت: اى پسر پيغمبر صد سال است كه در انتظار قائم شما مى‏باشمو مدام مى‏گويم اين ماه ظهور مى‏كند و اين سال قيام مى‏نمايد اكنون سنّم بالارفته و استخوانم به سستى گرائيده و اجلم نزديك شده بيم آن دارم كه بميرم و چشمم بهدولت شما روشن نگردد، جمعى از شما را كشته و جمعى را آواره مى‏بينم و دشمنتان رامى‏بينم كه همى به بال قدرت پرواز مى‏كند چرا گريه نكنم؟! ديدم اشك از ديدگان امامسرازير گشت و فرمود: اى پيرمرد اگر خداوند آنقدر به تو عمر دهد كه قائم ما را درككنى با ما خواهى بود در مقام ما و اگر پيش از آن مرگت فرا رسد روز قيامت با ثقلمحمد "ص" وارد صحنه محشر گردى و مائيم ثقل محمد كه آن حضرت فرمود: من دو ثقل "دو امرمهم" در ميان شما مى‏گذارم و مى‏روم اگر بدين دو بپيونديد هرگز گمراه نشويد، و آندو كتاب خدا است و عترت من، خاندانم پيرمرد گفت: اكنون كه اين خبر از شما شنيدمدگر باكى ندارم

سدير صيرفى گويد:

از امام صادق "ع" شنيدم مى‏فرمود: در قائم ماسنتى از يوسف وجود دارد عرض كردم: شايد مرادتان سرگردانى منتظران و غيبت آن حضرتاست؟ فرمود: چرا اين مردم خوك‏صفت نمى‏خواهند اين حقيقت را بپذيرند؟! برادران يوسفپيغمبرزاده بودند برادر خود را به بهائى ناچيز فروختند و "پس از اين ماجرا چنان ازآنها پنهان گشت كه پس از رهائى از زندان سالها در مقام سلطنت مصر بود و در آن مدتخود را از برادران پنهان داشت تا پس از سالها غيبت كه به ديدار يكديگر نائل شدند" اورا نشناختند تا اين كه خود به برادران مى‏گويد: انا يوسف "اينك من يوسفم" چرااين امت لعنتى نمى‏خواهد بداند كه چون خدا بخواهد روزگارى حجت خويش را پنهان داردچنين كند؟! يوسف فرمانرواى مصر بود "همه امكانات در اختيار داشت" مسافت ميان او وپدرش هيجده روز بيش نبود، اگر نه اين بود كه خدا مى‏خواست يوسف از پدر و برادرانپنهان باشد چه مانع بود كه ضمن اين مدت يكديگر را ملاقات كنند؟ به خدا سوگند كهيعقوب و فرزندان پس از مژده يوسف آن مسافت بين منزلگاه يعقوب و مصر را در نه روزپيمودند، چرا اين مردم نمى‏پذيرند كه خداوند با حجت خود همان كار كرده باشد كه بايوسف كرد كه در ميان آنها باشد و در بازارهاشان و حتى روى فرش آنها آمد و شد داشتهباشد و آنها وى را نشناسند تا روزگارى كه خداوند خود صلاح بداند و به وى اجازه دهدكه خود را معرفى كند و بگويد: اينك منم مهدى "بحار: 283/12"

امام حسين "ع" فرمود: هر كسى كه در دورانغيبت مهدى ما صبر كند و در برابر اذيت و آزار مخالفان و تكذيب آنان شكيبا باشد بهمنزله كسى است كه با شمشير در كنار پيغمبر "ص" جهاد كرده باشد

ابوخالد كابلى ضمن حديثى مفصل از امام سجاد "ع"روايت كند كه فرمود: مردمى كه در عصر غيبت مهدى زندگى مى‏كنند و معتقد به امامت اوو منتظر ظهور او مى‏باشند بهترين مردم هر زمانى‏اند چه خداوند آن مقدار عقل و فهمو معرفت به آنها داده كه غيبت امامشان در نظر آنها به منزله حضور او است و خداوندبه آنها مقام كسى داده كه شمشير به دست در كنار پيغمبر"ص" جهاد كند، آنانند مخلصانواقعى و شيعيان راستين و خوانندگان مردم به دين خدا در پنهان و آشكار و سپس فرمود:انتظار فرج خود بهترين فرج است "بحار: 36 و 51 و 52 و 53 و 98"

طول عمر حضرت مهدى و اما مسئله طول عمر آن حضرت كه برخلافموازين عادى و طبيعى است، اوّلاً: كسى كه به وجود آن حضرت معتقد است او را شاخه‏اىاز شجره وحى و نبوت و نماينده مستقيم خدا مى‏داند و چنان كه مى‏دانيم سنت الهى درمورد اين سلسله جليله خرق عادت و به هم ريختن ناموس طبيعت است: آدم را بدون واسطهپدر و مادر از خاك مى‏آفريند و به خشم بر قوم نوح زمين را به آب مى‏پوشاند و آتشرا كه طبيعتش سوزاندن است بر ابراهيم سرد و سلامت مى‏كند و آب را كه طبيعتش سيلاناست جهت نجات موسى و غرق فرعون مى‏شكافد و از دو سوى راه عبور بسان ديوار برپا مى‏داردو عزير پيغمبر را به خواب صد ساله مى‏برد و باد و جن و دد و دام را در اختيارسليمان مى‏نهد و نطفه عيسى را بى‏واسطه پدر در رحم مريم قرار مى‏دهد و ظرف نه ساعتآن را جنينى كامل مى‏سازد و محض تولد به زبان فصيح انّى عبداللَّه مى‏گويد وپيغمبر اسلام را از زمين به عالم ملكوت مى‏برد

ثانيا
دانشمندانى كه عمر سلولهاى بدن انسانرا به حدى معين تشخيص داده‏اند سلولى را مى‏گويند كه از غذاى عادى تغذيه و در هواىعادى پرورش يابد، ما چه دانيم كه سلولهاى بدن آن حضرت از كدام غذا تغذيه و در كدامهوا پرورش مى‏يابد؟!

شگفت اينكه برخى نويسندگان جهت تقريب ذهن،عمر آن حضرت را با عمر معمرين تاريخ مقايسه مى‏كنند در صورتى كه بسا مصلحت الهىاقتضا كند آن حضرت دهها هزار سال در غيبت بسر برد آن روز عمر او را با كدام عمر مى‏سنجيم؟!عيسى "ع" در عالم ديگر زنده است، زنده بودن خضر و الياس مورد بحث است و از مسلماتنيست، شيطان خلقت ديگرى دارد آرى پس از اين كه اصل وجود حضرت را كه يك موجود عادىنيست ثابت و مسلم دانستيم در باره طول عمرش نيازى به اين مقايسات نخواهد بود "نگارنده"

مهدى‏نراقى

به نراقى رجوع شود

مِهذار

بيهوده‏گوى حضرت رضا "ع": ما احسنالصمت لا من عَىٍّ، و المهذار له سقطات : چه نيكو است سكوتى كه به علّت كند زبانىنباشد، و بيهوده‏گوى را افتادنها و به سر درآمدنهاى بسيار است "بحار: 288/71"

مُهذَّب

مرد پاكيزه خوى پيراسته از عيوب اميرالمؤمنين"ع": من لك يوما باخيك كلّه، و اىّ الرجال المهذّب : كجا شود كه روزگارى بهبرادرى "دوستى" دست بيابى كه به تمام معنى دوست باشد، و كدام مرد است كه از عيوبپيراسته باشد؟! "بحار: 174/74"

مَهر

صداق، كابين، مالى كه مرد هنگام
ازدواج براى زن به عهده مى‏گيرد مهر سنت مبلغىاست كه پيغمبر اسلام در كابين همسرانش مقرر داشت و آن پانصد درهم، پنجاه دينار "سهربع مثقالى" بوده "مجمع البحرين" اميرالمؤمنين "ع" فرمود: مهر زنان را گران قرارمدهيد كه اين كار موجب عداوت و دشمنى مى‏شود در حديث ديگر فرمود: من دوست ندارمكه مهر كمتر از ده درهم باشد امام صادق "ع" فرموده كثيف‏ترين گناه "سه گناه است":به بيهوده حيوانى را كشتن و مهر زنان را از آنها دريغ داشتن و مزدور خود را مزدندادن

پيغمبر اكرم "ص" فرمود: هر زنى كه پيش ازآميزش با شوهر مهر خود را به وى ببخشد به عدد هر دينارى ثواب آزاد نمودن بنده‏اىدر نامه عملش ثبت شود عرض شد: اگر پس از آميزش ببخشد؟ فرمود: آن دگر به مودّت ومحبت بين زن و شوهر بستگى دارد

امام صادق "ع" فرمود: كسى كه پيش از آميزش باهمسرش وى را طلاق گويد بايستى نيمى از مهرش را به وى بپردازد كه همان حق او مى‏باشدو اگر مهرى تعيين نشده چيزى به فراخور حالش به وى بدهد "بحار: 349/103"

مِهر

رحم و شفقت و عطوفت به مهربانى و رَحم رجوع شود

مهر مادر به فرزند

از جمله آيات شگفت خلقت در خصوص جانداران، كهبه وضوح بر وجود آفريدگارى حكيم و مدبّرى آگاه دلالت دارد، مهر و عطوفت مادر استدر باره فرزند، كه اگر مادر بدين صفت - با اين حدّت و شدّتى كه دارد - متصف نمى‏بودهرگز بار گران پرورش كودك ناتوان به دوش نمى‏كشيد و اين رنج و محنت طاقت‏فرسا رابه خود هموار نمى‏كرد

در حديث آمده كه روزى جمعىاز اسراى كفار را به نزد پيغمبر "ص" آوردند، ناگهان زنى از اسرا كه در جرگه بعدبود وارد شد و سراسيمه به اين سوى و آنسوى نگريست و چشمش به كودك خردسالش كه درجمع بود افتاد، جستن كرد و دوان‏دوان خود را بر آن افكند و او را به آغوش كشيد وشيرش داد پيغمبر "ص" رو به ياران كرد و فرمود: اين زن را مى‏بينيد؟! هيچ گمان مى‏بريدوى اين كودك خود را به آتش افكند؟! اصحاب گفتند: نه، تا بتواند چنين نخواهد كرد فرمود:خداوند به بندگانش مهربانتر از اين مادر است نسبت به فرزندش "كنزالعمال"

مرحوم طبرسى در داستان قوم نوح آورده كه چونباران غضب باريدن گرفت و از چشمه‏ها آب بجوشيد و آب زمين را فرا گرفت و حضرت نوحبا همراهان به كشتى درآمدند زنى را "از متمردان" ديدند كه كودك خردسالش به آغوشكشيده و يك چشمش به كودك و چشم ديگرش به آب و تمام همّ و غمّش نجات فرزند است، چونديد آب بالا مى‏آيد وى بر فراز كوه شد، يك سوم ارتفاع كوه بپيمود ديد آب همى بهبالا مى‏آيد، ثلث دوم كوه را نيز برفت باز هم آب را به دنبال خود ديد، تا سرانجامبه هر زحمت بود خود را به قله كوه رسانيد، آب بالا آمد تا به گردن مادر رسيد، وىكودك را بر سر دست گرفت و از سر خود بالا برد كه خود پيش از فرزند بميرد "مجمعالبيان: 160/5"

مُهر

كرّه اسب ج: مِهار واحد آن مهرة عنرسول اللَّه "ص": خير المال سكّة مابورة و مهرة مأمورة "بحار: 162/64"

مُهر

آلتى از فلز يا سنگ كه نام و عنوان شخصىيا نشان دولتى بر آن منقوش باشد و نامه را بدان مختوم سازند

كازرونى در منتقى آورده كه پيغمبر اسلام درسال ششم هجرت مهرى جهت نامه‏هاى خود فراهم نمود زيرا به حضرت گفته بودند: سلاطيننامه‏اى را كه به مهر مختوم نباشد نخوانند "بحار: 382/20"

مِهران

رودى است به مغرب هند در حديث امامصادق "ع" آمده كه رود مهران از جمله پنج رودى است كه جبرئيل احداث نموده و همهزمينهائى كه از آن رود آبيارى مى‏شود از آن امام است "بحار: 214/96"

مِهربان

با محبت با مهر عطوف شفيق رحيم اميرالمؤمنين"ع" در نامه خود به استاندار مصر: با مسلمانان مهربان باش "نهج: نامه 53"

مِهربانى

محبت و شفقت و عطوفت از پيغمبر "ص"سؤال شد: آيا كسى بدون حساب به بهشت مى‏رود؟ فرمود: آرى هر آنكس كه مهربان و شكيباباشد نيز از آن حضرت رسيده كه خداوند عز و جل مهربان است، هر مهربان را دوست دارداميرالمؤمنين "ع" به نوف بكالى فرمود: اى نوف ارحم تُرحم مهربان باش تا خداوندتو را مورد مهر خويش قرار دهد "بحار: 139/82 و 294/74" به الفت و محبت و رحم نيز رجوع شود

مهربانى با كودك به كودك رجوع شود

مِهربانى‏خداوند

اين صفت از اظهر صفات حضرتاحديت است كه خود در كتاب عزيزش خويشتن را به دو صفت مبالغه رحمن و رحيم و صفتافعل تفضيل ارحم الراحمين و خيرالراحمين معرفى نموده است

اسماعيل بن يسار گويد: از امام صادق "ع" شنيدمفرمود: از تنبلى بپرهيزيد كه خداى شما مهربان است، عمل اندك را از شما سپاس مى‏نهد،يكى را مى‏بينى دو ركعت نماز خالصا لوجه‏اللَّه مى‏خواند و خداوند او را به بهشتمى‏برد يا تنها يك درهم براى رضاى خدا صدقه مى‏دهد و خداوند وى را به بهشت مى‏برد،يا براى رضاى خدا يك روز روزه مى‏دارد و خداوند به همين كار او ار به بهشت مى‏برد"بحار: 116/82" به رحم خدا نيز رجوع شود

مِهرجان

از دو كلمه مهر و جان تركيب شده يعنىجان دوست و يا معرب مهرگان است عيد فرس قديم است كه از 16 مهرماه آغاز و به روز 21آن ختم مى‏شود در تاريخ بغداد نوشته خطيب بغدادى آمده كه نعمان بن مرزبان جدّابوحنيفه در روز عيد مهرجان ظرفى از فالوده به اميرالمؤمنين على "ع" هديه كرد - كهنعمان ايرانى تبار بود - حضرت از مناسبت آن هديه سؤال كرد، گفتند: عيد مهرجان است،فرمود: مهرجونا كل يوم : هر روز مهرجانمان كنيد "ربيع‏الابرار: 56/1"

به مهرگان نيز رجوع شود

مِهرَگان

جشن يا عيد مهرگان ايرانيان در اينروز جشنى عظيم كنند كه بعد از جشن و عيد نوروز از آن بزرگتر جشنى نباشد و همچنانكهنوروز را عامه و خاصه مى‏باشد مهرگان را نيز عامه و خاصه هست و تا شش روز تعظيماين جشن كنند، ابتدا از روز شانزدهم و آن را مهرگان عامه خوانند و انتها روز بيستو يكم و آن را مهرگان خاصه خوانند و سبب جشن مهرگان آن كه فارسيان گويند در اينروز خداى متعال زمين را بگسترانيد و اجساد را مقرون به ارواح كرد و بعضى گفته‏انددر اين روز ملائكه يارى و مددكارى كاوه آهنگر كردند بر دفع ضحاك، و فريدون در اينروز بر تخت پادشاهى نشست پيش از آن كه كاوه دفع ضحاك نمايد و زمره‏اى گفته‏اند كهفريدون در اين روز ضحاك را در بابل گرفت و به كوه دماوند فرستاد كه در بند كنند ومردمان به سبب اين مقدمه جشنى عظيم كردند و عيد نمودند و بعد از آن حكام را مهر ومحبت بر رعايا به هم رسيد و چون مهرگان به معنى محبت پيوستن است بنابر اين بديننام موسوم گشت و بعضى ديگر گويند كه فارسيان را پادشاهى بود مهر نام و به غايتظالم بود و او در نصف ماه به جهنم واصل گرديد بدين سبب آن روز را مهرگان نامكردند و معنى آن مردن پادشاه ظالم باشد چه مهر به معنى مردن و گان به معنى پادشاهظالم هم آمده است و گويند اردشير بابكان تاجى كه بر آن صورت آفتاب نقش كرده بودنددر اين روز بر سر نهاد و بعد از او پادشاهان عجم نيز در اين روز همچنان تاجى بر سراولاد خود نهادندى و روغن بان كه آن درختى است، به جهت تيمن و تبرك بر بدنماليدندى، و اول كسى كه در اين روز نزديك پادشاهان عجم آمدى موبدان و دانشمندانبودندى و هفت خوان از ميوه همچو شكر و ترنج و سيب و به و انار و عناب و انگور سفيدو كُنار با خود آوردندى، چه عقيده فارسيان آنست كه هر كس در اين روز از هفت ميوهمذكور بخورد و روغن بان بر بدن بمالد و گلاب بياشامد و بر خود و دوستان خود بپاشددر آن سال از آفات و بليات محفوظ باشد و نيك است در اين ايام نام بر فرزند نهادنو كودك از شير باز كردن "برهان و از آنندراج"

مَهَرَة

جِ ماهر

مُهرَه

هر چيز كروى شكل، مهره‏اى كه بدانزنان مردان را به دوستى مبتلى سازند در حديث آمده كه پيغمبر "ص" از آويختن مهرهبه گردن نهى نمود و فرمود: اين كار به هيچ وجه جايز نيست "بحار: 277/62"

مَهزول

لاغر رسول خدا "ص" - در حديثى در وصفقيامت -: معاشر الناس انّة لا ينجو فى ذلك الموقف الاّ كلّ ضامر مهزول "بحار: 232/39"

مَهزوم

لشكر شكست داده شده و از قبيله خودجدا گشته جند ما هنالك مهزوم من الاحزاب "ص: 11"

مُهطِع

آن كه بنگرد به فروتنى و خوارى وبرنگيرد چشم خود را از آن شتابان و شتابزده آيه ذيل به يكى از اين دو معنى است: مهطعينمقنعى رؤسهم لا يرتدّ اليهم طرفهم و افئدتهم هواء "ابراهيم: 43"

مُهَفهَف

باريك ميان

/ 813