دائرة المعارف جامع اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف جامع اسلامی - نسخه متنی

عباس به نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مَيِّت

مرده ج: اموات و موتى و ميتون دراصل ميوة بر وزن فيعل بود سپس واو را به ياء بدل كرده ادغام نمودند انّك ميّتو انّهم ميّتون "زمر: 30" حتى اذا أقلّت سحابا ثقالا سقناه لبلد ميّت "اعراف: 57" و ما يستوى الاحياء و لا الاموات "فاطر: 22" و اذقال ابراهيم ربّ ارنى كيفتحيى الموتى "بقرة: 260"

به مرده و مرگ نيز رجوع شود

ميت آدمى را در اسلام احكامى ويژه است:

1- احتضار "هنگام قبض روح" واجب است در آنحال وى را به پشت بخوابانند و پايش به قبله كنند آنچنان كه اگر بنشيند رويش بهقبله باشد و مستحب است او را شهادتين و اقرار به ائمه "معصومين" و كلمات فرج لااله الاّ اللَّه الحليم الكريم تلقين كنند و دهانش را ببندند و دستهايش راكنارش دراز كنند و به پوشاكى بدنش را بپوشانند و در تجهيزش "از غسل و كفن و دفن" شتابنمايند اميرالمؤمنين "ع" فرمود: اگر كسى در اول روز بميرد بايستى خواب قيلوله‏اش "خوابنيم‏روزش" را در قبرش بكند و اگر در آخر روز بميرد بايستى خواب شبش در قبرش باشدمگر اين كه مرگش مشكوك بوده كه تا سه روز يا آن مقدار كه يقين كنند صبر كنند

2- غسل، ميت مسلمان و كسى كه در حكم مسلمانباشد چون كودك و ديوانه‏اى كه از مسلمانى زاده باشند هر چند كودك سقط شده چهارماهه باشد ميت را سه غسل واجب است: آب آميخته به سدر و آب آميخته به كافور و آبخالص و كيفيت آن چون غسل جنابت است و بايستى مرد را مرد و زن را زن غسل دهد و اگرميسّر نبود محرم از روى جامه و اگر آن هم نبود مرد كافر مرد مسلمان را و زن كافرهزن مسلمان را به راهنمائى مسلمانى او را غسل دهد شهيدى كه در ميدان جنگ كشته شدهباشد و به امر پيغمبر يا امام معصوم يا نائب خاص او و به قولى در زمان غيبت نيزاگر مسلمانان مورد هجوم كفار قرار گيرند كه جامعه اسلامى به خطر باشد غسل ندارد، وواجب است پيش از غسل بدن مرده را از نجاست عارضى پاك نمود

3- كفن كه آن سه پارچه است: مئزر "لنگ" كهبايستى از ناف تا زانو بپوشاند؛ قميص "پيرهن" كه بايد از گلوگاه تا ساق ستر نمايد؛ازار، جامه‏اى كه از سر تا به پا بپوشاند

4- حنوط، هفت موضع سجده را كافور بمالند

5- نماز، و آن واجب است بر بدن ميت مسلمان وآن كه در حكم مسلمانست از شش ساله به بعد و واجبات آن عبارتست از: ايستادن رو بهقبله آنچنان كه سر ميت سمت راست نمازگزار باشد، و نيت قربت به همراه تكبيرات، وپنج تكبير كه پس از تكبير اول شهادتين گفته شود و پس از دوم صلوات بر محمد و آلمحمد و پس از سوم دعا براى مؤمنين و مؤمنات، و پس از چهارم دعا براى ميت كرده شودو اگر ميت مستضعف "ناآگاه به عقايد مذهبى" بود پس از تكبير چهارم گفته شود اللهماغفر للذين تابوا و اتّبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم و اگر كودك باشد دعا براىپدر و مادرش كرده شود و اگر مخالف بود به چهار تكبير اكتفا شود

اين نماز نه طهارت در آن شرط است و نه سلامدارد

6- دفن، واجب است جسد مسلمان را در زمينبپوشانند آنچنان كه بدن از تعرض درندگان محفوظ و بويش مكتوم باشد، آن را به سمتراست رو به قبله بخوابانند "لمعه دمشقيه"

مستحبات و ديگر مسائل مربوطه به كتب مفصلهمربوطه رجوع شود

امام صادق "ع" فرمود: هر كه ميت مسلمانى راغسل دهد و امانت را حفظ كند خداوند او را بيامرزد سؤال شد چگونه امانت را حفظكند؟ فرمود: هر آنچه از ميت ببيند به كس نگويد "بحار: 287/81"

پيغمبر "ص" فرمود: هر مؤمن كه بر جنازه‏هانماز گزارد خداوند بهشت برايش واجب كند مگر اينكه منافق يا عاق پدر و مادر باشد "بحار:347/81"

امام صادق "ع" فرمود: از جمله وصيتهاى پدرمبه من اين بود كه چون بميرم كسى جز تو مرا غسل ندهد كه امام را جز امام غسل ندهد مفضلگويد: به امام صادق "ع" عرض كردم: چه كسى فاطمه "ع" را غسل داد؟ فرمود: اميرالمؤمنينوى را غسل داد چه او صدّيقه بود و كسى جز صدّيق نتواند وى را غسل دهد، مگر نمى‏دانىكه مريم را كسى جز عيسى غسل نداد؟ "بحار: 290/27"

از امام كاظم "ع" روايت است كه اگر ميتى بهدار آويخته شده باشد كيفيت نماز بر او اين چنين است كه اگر رو به قبله بود از سمتشانه چپش بايست و اگر شانه چپش به سمت قبله بود از سمت شانه راستش بايست و اگرشانه راستش سمت قبله باشد از سمت شانه چپش بايست و همچنين رويش به هر سمت كه بودشانه او را داشته باش و روى تو به سمت مابين مشرق و مغرب "حسب قبله عراق يا مدينه"باشد، نه رو به ميت بكن و نه پشت به او، چنان كه پدرم بر جنازه زيد اين‏گونه نمازخواند "بحار: 3/82"

از اميرالمؤمنين "ع" روايت شده: نخستين چيزىكه از مال بجا مانده ميت برداشته مى‏شود كفن او است سپس بدهى او و سپس وصيتش و پساز همه ارث او است "بحار: 334/81"

نيابت از ميت در عبادات و خيرات

معاوية بن عمار گويد: به امام صادق "ع" عرضكردم: چه چيزهائى است كه ثواب آنها پس از مرگ به ميت مى‏رسد؟ فرمود: حج كه از طرفاو انجام گردد و صدقه‏اى كه به نيت او داده شود و روزه‏اى كه به نيابت او گزاردهشود در حديث ديگر از آن حضرت رسيده كه نماز و روزه و حج و صدقه و خيرات از جانبزندگان به ميت در قبرش مى‏رسد و ثواب آن براى انجام دهنده و آن مرده ثبت مى‏گردد

در حديث رسول خدا آمده كه فرمود: چه مانع استشما را كه در باره پدر و مادرتان نيكى و احسان نمائيد خواه زنده باشند يا مرده؟ بهجاى آنها نماز بخواند و صدقه دهد و روزه بگيرد، كه ثواب و پاداش آن عمل هم به خوداو و هم به آن مرده مى‏رسد و خداوند در قبال آن خير فراوان به وى عنايت كند "بحار:62/82 و 294/6" به مرده نيز رجوع شود

مَيتة

مردار حيوانى كه به غير ذبح و نحر ويا به هر طريقه شرعى مرده باشد حرّمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير "مائدة:3" ميته حيوانى كه داراى خون جهنده باشد از نجاسات عينيه است به مردار رجوعشود

ميتين"فارسى"

كلنگ يا ديلم و ميله آهنين كهسنگ‏تراشان بدان سنگ تراشند

مِيثاق

عهد و پيمان ميثاق خداوند با بندگاندر عالم ذر: حبيب سجستانى گويد: از امام باقر "ع" شنيدم فرمود: هنگامى كه خداوندعز و جل ذريه آدم را از پشت او برون آورد كه از آنها به خداوندى خويش و نبوتپيامبرانش پيمان بندد نخستين پيامبرى كه پيمان نبوتش را با ذريه آدم بست حضرت محمدبن عبداللَّه "ص" بود سپس خداوند به آدم فرمود: بنگر چه مى‏بينى؟ آدم چون نگريستذريه خود را ديد كه ميان زمين و آسمان بسان مورچگان "كنايه از كثرت آنها يا حقيقةبه شكل مورچه بوده‏اند" پر كرده‏اند، عرض كرد: چه بسيارند! البته به منظورى آنهارا آفريده‏اى، اكنون كه معلوم است مى‏خواهى از آنها پيمان بستانى به چه امرى باآنان پيمان مى‏بندى؟ خداوند فرمود: كه مرا بندگى كنند و به من شرك نورزند و بهپيامبرانم ايمان آرند و از آنها پيروى نمايند آدم گفت: چرا برخى از آنها كوچكتر وبرخى بزرگترند و برخى كم نور و برخى را با نور بيشتر آفريده‏اى؟ فرمود: تا از ايناختلاف آنها را در معرض آزمايش قرار دهم آدم گفت: اجازه مى‏دهى در اين باره سخنىبگويم؟ فرمود:

مجازى كه روح تو از روح من مى‏باشد هر چند طبيعت تو برخلاف طبيعت مناست آدم گفت: پروردگارا اگر اينها را يكسان آفريده بودى با يكديگر اختلافىنداشتند و به يكديگر رشك نمى‏بردند و دشمنى و عداوتى در ميان آنها نمى‏بود خداوندفرمود: اين سخن تو گرچه از روح من كه در وجود تو بود نشأت گرفته ولى به طبع ضعيف وناتوانت بروز كرد زيرا سخنى به زبان راندى كه بدان آگاه نمى‏باشى و منم كهآفريدگار آگاهم و به همان علم و بينش خود اين اختلاف را در ميان آنها قرار دادم وامر خود را به خواست خودم ميان آنها اجرا كنم و آنان به سوى تدبير و تقدير منرهسپار خواهند بود و آفرينش من تغييرپذير نباشد؛ من جن و انس را به منظور عبادتمآفريدم و بهشت را براى كسى كه مرا اطاعت كند و دوزخ را براى آنكس كه مرا عصياننمايد و از طاعت پيامبرانم سر برتابد آفريدم و از اين همه باكى ندارم و تو و نسلتو را كه آفريدم نه بدين جهت كه به شما نيازى داشتم بلكه بدين هدف كه تو و آنها رابيازمايم كه چه كسى در اين عالم بهتر عمل مى‏كند و دنيا و آخرت و زندگى و مرگ وطاعت و عصيان و بهشت و دوزخ را نيز بدين منظور بيافريدم و به اندازه‏گيرى و پيش‏بينيماين چنين اراده كردم و به همان پيش‏بينى اين‏گونه اختلاف ميان آنها قرار دادم تاآنكس كه از سلامت جسمى برخوردار است به آن كه دردمند است بنگرد و بر نعمت سلامتى،مرا سپاس گويد و آن كه ناسالم است به آن كه به سلامت متنعم است بنگرد و از منسلامتى خويش را درخواست نمايد و بر اين بلا شكيبا باشد كه مستحق اجر و ثواب منگردد، و توانگر به درويش بنگرد و مرا حمد و سپاس گويد و چون درويش به توانگر بنگردمرا بخواند و رفع پريشانى خويش را از من بخواهد و همچنين در موارد اختلافات ديگر،و در آفرينش من چون و چرائى راه ندارد "بحار: 226/5"

از امام باقر "ع" روايت شده كه فرمود: خداوندميثاق پيروان ما را از صلب آدم گرفته كه از آنجا ما دوستى دوستان خود را مى‏شناسيمگرچه به ظاهر اظهار عداوت كنند و دشمنى دشمنانمان را تشخيص مى‏دهيم هر چند به ظاهراظهار دوستى با ما كنند "بحار: 128/26"

مَيثَرَة

جامه‏اى كه به روى جامه‏ها پوشند

ميثم

بن يحيى تمار از موالى بنى‏اسد و ازاجله اصحاب اميرالمؤمنين على "ع" وى غلام زنى از بنى‏اسد و عجمى تبار بود حضرت اورا از مالكش خريد و آزادش ساخت، از خاصان اصحاب على و اهل راز بود چه حضرت علومفراوانى به وى آموخته بود كه بسا گوشه‏اى از آن علوم را به مردم مى‏گفت و آنها آنرا افسانه مى‏پنداشتند تا اين كه روزى به وى فرمود: اى ميثم تو را پس از من دستگيركنند و به دارت آويزند و به روز دوم آنقدر از دهان و بينيت خون بريزد كه ريشترنگين شود و روز سوم نيزه‏اى در بدنت به كار برند كه به حياتت خاتمه دهد، منتظرچنان روزى باش؛ و محلى كه تو را در آن به دار آويزند كنار خانه عمرو بن حريث باشدو تو دهمين كس باشى كه به دار آويخته گردند و چوبه دار تو از همه كوتاه‏تر باشد وآن خرمابنى كه تو را بر چوبه آن بياويزند به تو نشان دهم و پس از دو روز آن درخترا به ميثم نشان داد، ميثم هر روزه كنار آن درخت خرما مى‏آمد و آنجا نماز مى‏خواندو مى‏گفت چه مبارك نخله‏اى بوده‏اى! و پيوسته به آن نخله سركشى مى‏كرد حتى بعد ازشهادت حضرت، تا اين كه آن درخت قطع شد به تنه آن كه افتاده بود سرمى‏زد و بسا عمروبن حريث را مى‏ديد و به وى مى‏گفت:

روزگارى من همسايه تو خواهم بود، تو به من نيكىكن وى مراد ميثم را نمى‏دانست و گمان مى‏كرد مى‏خواهد خانه‏اى به مجاورت او بخردروزگارى گذشت و ميثم را دستگير كردند و به نزد عبيداللَّه زياد بردند، به وى گفتهبودند: ميثم از خاصان اصحاب على بوده ابن زياد چون چشمش به ميثم افتاد گفت: خدايتدر كجا است؟ ميثم گفت: در كمين ستمگران گفت: شنيده‏ام تو از خاصان ياران على بوده‏اىگفت: تا حدودى چنين بوده، مطلب چيست؟ گفت: به من رسيده كه وى از كشتنت خبر داده ميثمگفت: آرى و به من خبر داد كه من دهمين كس باشم كه به دار آويخته گردم ابن زيادگفت: من به خلاف گفته او عمل خواهم كرد ميثم گفت: تو نتوانى مخالفت كنى چه وى ازپيغمبر و پيغمبر از جبرئيل و او از خدا خبر داده و من اولين كسى باشم در اسلام كهبسان اسب دهنه به دهانم زنند پس وى را به زندان بردند و چون او را به پاى چوبهدار بردند و چشمش به آن تنه درخت افتاد تبسم نمود و گفت: من براى تو آفريده شده‏امو تو براى من روئيده‏اى چون وى را به چوبه بالا بردند و مردم به درب خانه عمرو بنحريث كه در آنجا بود گرد آمدند عمرو گفت: ميثم هميشه مى‏گفت من روزى همسايه توباشم ولى من معنى سخن او را نمى‏دانستم ميثم از بالاى دار به بيان فضايل بنى‏هاشمو فضايح بنى‏اميه پرداخت به ابن زياد خبر دادند كه ميثم شما را رسوا ساخت دستورداد دهان او را بستند روز دوم از دهان و بينى او خون فرو ريخت و روز سوم حربه‏اىبه بدنش فرو بردند كه دارفانى را وداع گفت شهادت ميثم ده روز پيش از ورود امامحسين "ع" به عراق اتفاق افتاد "بحار: 343/41"

مِيخ

و تد مسمار

مَيد

جنبيدن بگرديدن زمين ميل كردن وجعلنا فى الارض رواسى ان تميد بهم و جعلنا فيها فجاجا "انبياء:31"

مَيَدان

ميد ميل كردن اميرالمؤمنين "ع": وَوَتّدبالصخور مَيَدان ارضه "نهج: خطبه 1"

ميدان

صفحه زمين بى عمارت فارسى معرب است

مَيدانى

ابوالفضل احمد بن محمد بن احمد بنابراهيم ميدانى نيشابورى اديب ابن‏خلكان گويد او اديبى فاضل و عارف به لغت و ازخصيصين ابوالحسن واحدى صاحب تفسير بود و سپس نزد دانشمندان ديگر به تكميل دانشخويش پرداخت و در فن عربيّت خصوصاً در لغت و امثال عرب استاد شد و در آن دو صاحبتصانيف مفيده است از جمله؛ كتاب الأمثال و آن در باب خود بى‏نظير است و كتابالسامى فى الأسامى و او استماع و روايت حديث كرده است و غالبا بدين دو بيت مترنمبود و گمان مى‏كنم اوراست:

  • تنفس صبح‏الشيب فى ليل عارضى فلما فشا عاتبته فاجابنى ايا هل ترى صبحا بغير نهار

  • فقلت عساه يكتفى بعذارى ايا هل ترى صبحا بغير نهار ايا هل ترى صبحا بغير نهار

و وفات او به چهارشنبه 25 رمضان سال 518 بهنيشابور بود و او را به درب ميدان زياد به خاك


سپردند و ميدانى به فتح ميم منسوباست به ميدان زياد بن عبدالرحمن و آن محلقى است به نيشابور و پسر ميدانى ابوسعدسعيد بن احمد نيز فاضلى اديب بود و اوراست: كتاب الأسمى فى الاسماء و به سال 539درگذشته است انتهىو ياقوت گويد پس از تلمذ نزد واحدى از يعقوببن احمد نيشابورى علم و ادب فرا گرفته است و علاوه بر كتبى كه سابقاً ذكر كرديمكتاب انموذج را در نحو و كتاب الهادى للشادى و كتاب النحو الميدانى و كتاب نزهةالطرف فى علم‏الصرف و كتاب شرح المفضليات و كتاب مُنيَةُالراضى فى رسائل القاضى رااز وى نام مى‏برد و گويد اسعد بن محمد مرسانى در باره كتاب السامى گويد:

  • هذا الكتاب الّذى سمّاه بالسّامى ما صنفت مثله فى فنه ابداً فيه قلائد ياقوت مفصلة فكعب احمد مولاى الأمام سما فوق السماكين من تصنيفه السامى

  • درج من الدر بل كنز من السّام خواطر الناس من حام و من سام لكل اورع ماضى العزم بسّام فوق السماكين من تصنيفه السامى فوق السماكين من تصنيفه السامى

و باز گويد: محمد بن المعالى بن الحسنالخوارى در كتاب خويش موسوم به ضالّةالأديب من الصحاح و التهذيب آورده است كه مكرراز كتاب اصحاب وى شنيدم كه مى‏گفتند اگر ذكا و شهامت و فضل را صورتى بودى ميدانىآن صورت بود و هر كه در كلام ميدانى تأمّل و در آثار او پژوهش كند داند كه دعوىاصحاب وى صدق است و از شاگردان ميدانى است الأمام ابوجعفر احمد بن على المقرىالبيهقى و پسر ميدانى سعيد كه پس از پدر خويش امام و پيشواى ادب و علم بود وابوالحسن بيهقى در كتاب و شاح‏الدمية گويد:

الأمام استاذنا صدرالافاضل ابوالفضل احمد بنمحمد بن احمد الميدانى صدرالادباء و قدوةالفضلاء قد صاحب الفضل فى ايّام نفد زادهو فنى عتاده و ذهبت عدّته و بطلت اهُبْتَه فقوّم سناد العلوم بعد ما غيَّرتهاالأيام بصروفها و وضع انامل الأفاضل على خطوطها و حروفها و لم يخلق اللَّه تعالىفاضلا فى عهده الاّ وهو فى مائدة آدابه ضيف وله بين بابه و داره شتاء و صيف و ماعلى من عام لجج البحر الخصم و استنظف الدرر ظلم و حيف و باز گويد: اين امام ازكسب دست خويش مى‏خورد

مِيدَعَة

جامه‏دان يا جامه‏اى كه بدان جامهرا از گرد و غبار نگهدارند

مَير

خواربار آوردن جهت عيال هذه بضاعتناردّت الينا و نمير اهلنا و نحفظ اخانا "يوسف: 65"

مِير

مخفّف امير

مِيراث

مالى كه از مرده به كسى رسد ج: مواريثبازمانده از كسى و انتقال يابنده به ديگرى و للَّه ميراث السماوات و الارض "آلعمران:180" بدين معنى كه روزى هر كه در آسمانها و زمين باشد بميرد و تنها خداوندزنده باشد و دگر مَلِك و مالكى جز او نباشد

ميرخواند

محمد بن خاوند شاه بن محمود ملقب بهميرخواند تاريخ نگار مطلع زبردست صاحب كتاب روضة الصفا در سيره انبيا و ملوك وخلفاء، پدرش در اصل از مردم بخارا بود و به بلخ مهاجرت كرده و ميرخواند بيشتر عمرخود را در هرات گذرانيد و مورد توجه خاص اميرعلى شيرنوائى قرار گرفت و كتاب روضةالصفا را به نام آن وزير نوشته و سپس پسرش غياث‏الدين خواند مير آن را مختصر نمودهو حبيب‏السير در اخبار افراد بشر ناميد ميرخواند به سال 903 وفات نمود

ميرداماد

مير محمد باقر بن مير شمس الدينمحمد حسينى استرآبادى ساكن اصفهان از علماى بنام اماميه و از كبار دانشمندان عصرخود بوده است و سمت دامادى شاه عباس صفوى داشته او راست كتابهاى: قبسات، صراطمستقيم، حبل المتين در حكمت، و شارع النجات در فقه و سدرة المنتهى در تفسير و چندكتاب ديگر وى در سال 1040 كه به همراه شاه سلطان صفى از اصفهان به زيارت عتباتعراق رفت در آنجا وفات نمود و در نجف اشرف به خاك سپرده شد

ميرزا

مخفف ميرزاده و اميرزاده

ميرزاحبيب‏اللَّه‏رشتى

به حبيب رجوع شود

ميرزاى‏قمى

ابوالقاسم بن محمد حسن معروف بهميرزاى قمى از فقهاى شيعه وى اصلا گيلانى و تولدش در سال 1152 ه ق در جابلق بودهو تحصيلات او در عراق بوده و نزد آقا باقر بهبهانى و ديگران تلمذ نموده و سپس درقم اقامت گزيده او را تاليفات زيادى است از جمله قوانين در اصول و جامع الشتات بهزبان فارسى در فقه و كتاب غنائم در فقه استدلالى و مناهج در فقه و معين الخواص درفقه و رسائل ديگرى در فقه و اصول و كلام و حكمت و نيز ديوان شعرى در حدود پنجهزار بيت و منظومه‏اى در علم معانى و بيان وى به سال 1231 در قم بدرود حيات گفت"كنى و الالقاب و دهخدا"

ميرزاى‏نائينى

ميراز حسين فقيه، اصولى،حكيم، اديب، از مراجع تقليد شيعه و شاگرد مبرّز آخوند خراسانى و آزادى خواه در نجفبود وى در سال 1273 ه ق در نائين متولد و به سال 1355 در نجف درگذشت غير از كتبفقهى كتابى در لزوم مشروطه به نام تنبيه الامه دارد

ميرسيدشريف

على بن محمد جرجانى دانشمندايرانى متولد در گرگان و متوفى به سال 816 ه ق در شيراز وى در حكمت و عرفان وعلوم ادبى تسلطى نيكو داشته، سعدالدين تفتازانى او را در سال 779 در قصر زرد بهشاه شجاع مظفر معرفى كرده و شاه او را با خود به شيراز برد و او را مأمور به تدريسدر مدرسه دارالشفا كرد، پس از فتح شيراز به دست تيمورشاه او را به سمرقند برد، وىپس از مرگ تيمور باز به شيراز بازگشت و در همان شهر به سن 76 سالگى درگذشت، مقبره‏اشدر سردزك معروف است از او است: الكبرى فى المنطق، شرح مواقف، حاشيه بر شرح مطالع،صرف‏مير، التعريفات، رساله‏اى در مراتب وجود

ميرعلى‏شير

به نوائى رجوع شود

ميرفندرسكى

ابوالقاسم فندرسكى "فندرسك قريه‏اىاست از اعمال استرآباد" از حكماء و عرفاى عصر شاه عباس كبير صفوى است و كنيت اونام اوست و جامع معقول و منقول و فروع و اصول بود و با وجود فضل و كمال اغلب اوقاتمجالس و موانس فقراء و اهل حال بود و از مصاحبت و معاشرت صاحبان جاه و جلال احترازمى‏فرمود و بيشتر لباس فرومايه و پشمينه مى‏پوشيد و همه گونه مردم با وى معاشرت ومصاحبت داشتند و اين معنى به سمع شاه عباس صفوى رسيد و در اثناء صحبت روزى شاه بهمير گفت شنيده‏ام بعض طلبه علوم در سلك اوباش حاضر و به مزخرفات ايشان ناظر مى‏شوندمير مقصود شاه را دريافته و گفت من همه روزه در كنار معركه‏ها حاضرم و كسى از طلابرا در آنجا نمى‏بينم و شاه شرمسار شده دم در كشيد مير مدتى به سفر هندوستان رفت ودر آن بلاد به اندك چيزى روزگار مى‏گذرانيد و در هر شهر همين كه او را مى‏شناختندراه بلد ديگر مى‏گرفت گويند وقتى بدو گفتند چرا به زيارت خانه نشوى گفت در آنجابايد به دست خويش گوسفندى كشتن و مرا دشوار است كه جاندارى را بى جان كنم

حسين ابن جمال الدين معروف به محقق خونسارىاز شاگردان اوست و ميرفندرسكى از كتاب جوك كه نظام الدين پانى پاتى به فارسى ترجمهكرده، انتخابى دارد و بر آن اضافاتى، و نسخه‏اى از آن به شماره 640 فهرست خطى جلددوم در كتابخانه مجلس شوراى ملى موجود است و قصيده ذيل از اوست:

  • چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستى صورت زيرين اگر با نردبان معرفت اين سخن را در نيابد هيچ فهم ظاهرى جان اگر نه عارضستى زير اين چرخ كهن هرچه‏عارض‏باشدآن‏را جوهرى‏بايد نخست صورت عقلى كه بى‏پايان و جاويدان بود جان عالم خوانمش گر ربط جان دانى به تن هفت ره بر آسمان از فوق ما فرمود حق مى‏توانى از ره آسان شدن بر آسمان هر كه فانى شد به او يابد حيات جاودان اين گهر در رمز، دانايان پيشين سفته‏اند زين سخن بگذر كه او مهجور اهل عالم است هر چه بيرونست از ذاتش نيايد سودمند نيست حدى و نشانى كردگار پاك را قول زيبا نيست بى كردار نيكو سودمند گفتن نيكو به نيكوئى نه چون كردن بود اين جهان و آن جهان و بى جهان و با جهان عقل كشتى، آرزو گرداب و دانش بادبان نفس را چون بندها بگسست يابد نام عقل نقل را نتوان ستود او را ستودن مشكلست گفت دانا نفس‏ها را بعد ما حشر است و نشر گفت دانا نفس ما را بعد ما باشد وجود گفت دانا نفس هم با جا و هم بى‏جا بود گفت دانا نفس را آغاز و انجامى بود گفت دانا نفس را وصفى بيارم گفت هيچ اين سخن‏ها گفت دانا وكسى از وهم خويش هر يكى بر ديگرى دارد دليل از گفته‏اى بيتكى از بومعين آرم در استشهاد اين
    هر كسى ‏چيزى‏ همى‏ گويد به ‏تيره ‏رأى‏ خويش
    كاش دانايان پيشين مى بگفتندى تمام
    خواهشى‏اندر جهان هر خواهشى را در پى است
    خواستى بايد كه‏ بعد از وى ‏نباشد خواستى







  • صورتى در زير دارد هر چه بربالاستى بر رود بالا همان با اصل خوديكتاستى گر ابونصرستى و گر بوعلى سيناستى اين بدنها نيز دايم زنده وبرپاستى عقل بر اين دعوى ما شاهدى گوياستى با همه، هم بى همه مجموع و هميكتاستى در دل هر ذره هم پنهان و همپيداستى هفت در از سوى دنيا جانب عقباستى راست باش و راست رو كآنجا نباشدكاستى ور به خود افتاد كارش بى شك ازموتاستى پى برد در رمزها هر كس كه اوداناستى راستى پيدا كن و اين راه رو گرراستى خويش را او ساز اگر امروز و گرفرداستى نى برون از ما و نى با ما و نى بىماستى قول با كردار زيبا دلكش و زيباستى نام حلوا بر زبان بردن نه چونحلواستى هم توان گفتن مر او را هم از آنبالاستى حق تعالى ساحل و عالم همه درياستى چون به پى بندى رسى بند دگربرجاستى نفس بنده عاشق و معشوق آن مولاستى هر عمل كامروز كرد او را جزافرداستى در جزا و در عمل آزاد و بىهمتاستى گفت دانا نفس نى بى‏جا و نى باجاستى گفت دانا نفس بى انجام و بىمبداستى نه به شرط شيئى باشد نه به شرطلاستى در نيابد اين سخنها كاين سخنمعماستى در ميان بحث و نزاع و شورش وغوغاستى
    گرچه او در باب ديگر لايقاينجاستى
    تا گمان آيد كه او قسطاى بنلوقاستى
    تا خلاف ناتمامان از ميان برخاست
    خواستى بايد كه‏ بعد از وى ‏نباشد خواستى
    خواستى بايد كه‏ بعد از وى ‏نباشد خواستى

و ملا محمد خلخالى را بر اين قصيده شرحى است:و نيز او راست:




  • كافر شده‏ام به دست پيغمبر عشق
    جنت چه كنم جان من و آذر عشق



  • جنت چه كنم جان من و آذر عشق
    جنت چه كنم جان من و آذر عشق



مِيرَة

خواربار و غلّة حمل شده از جائى بهجائى دور

مَيز

جدا كردن ما كان اللَّه ليذر المؤمنينعلى ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيّب "آل‏عمران: 179"

مِيز"فارسى"

مهمان ضيف و از اين رومهماندار و صاحب خانه را ميزبان گويند، آرى براى ميهمان كلمه ميز به تنهائى به كارنبرند "شعورى: 364/2"

مِيزاب

ناودان، ج: مآزيب فارسى معرّب است

مِيزان

ترازو آلتى كه وزن اشياء بدان سنجندج: موازين و السماء رفعها و وضع الميزان × الاّ تطغوا فى الميزان × و اقيمواالوزن بالقسط و لا تخسروا الميزان "رحمن:

7- 5" و نضع الموازين القسط ليومالقيامة "انبياء: 47"

در وصيت اميرالمؤمنين "ع" به فرزند آمده: يابنىّ! اجعل نفسك ميزانا فيما بينك و بين غيرك، و احسن كما تحب ان يحسن اليك، واستقبح من نفسك ما تستقبح من غيرك، و ارض من الناس ما ترضاه لهم من نفسك "ربيع‏الابرار:315/4"

/ 813