يَوم
به معنى روز است و چنانكه روز فارسىدر اصل به معنى زمان بين طلوع فجر تا غروب خورشيد است و گاه مطلق زمان از آن ارادهمىشود يوم عربى اين چنين است: »اليوم اكملت لكم دينكم« »الدهر يومان« امروز وضعبدين منوال است تو را براى چنين روزى براى خود ذخيره كرده بودم )نگارنده(»مالك يوم الدين« )فاتحه: 4) مراد از يوم دراين آيه چنانكه مىدانيم وقت و زمان است »قال كم لبثت قال لبثت يوما أو بعض يوم« )بقره:259) روز در اين آيه همان روز معمولى مقابل شب است البته در »بعض يوم«»اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى«)مائده: 3) الف و لام در »اليوم« براى حضور است يعنى: امروز دينتان را كامل كردمو نعمتم را بر شما تمام نمودم»ان ربّكم اللَّه الذى خلق السموات و الارضفى ستة أيام « )يونس:3) در »سماء« و »ارض« گذشت كه مراد از ايام در اين آيه ونظائر آن مطلق زمان و دوران است يعنى آسمانها و زمين را خداوند در شش زمان و ششوقت آفريد، شايد هر يك ميليونها سال طول كشيده باشد»فعقروها فقال تمتّعوا فى داركم ثلاثة أيام« )هود:65) در اينگونه آيات شبها نيز داخل در يوماند و اطلاق ايّام روى عنايتى است»ولقد أرسلنا موسى بآياتنا ان أخرج قومك منالظلمات الى النور و ذكّرهم بايّام اللَّه « )ابراهيم: 5) مراد از ايام اللَّهظاهراً روزهائى است كه قدرت خدا در آنها بيشتر ظاهر شده و قدرت مقاومت از دست بشررفته و خواهد رفت مانند بلاهائى كه قوم نوح، هود، صالح و غيرهم عليهم السلامگرفتار گشتند و مانند روز مرگ و روز آخرتمىشود گفت مراد از آن در آيه عذابهائى استكه به قوم پيامبران گذشته نازل گشته است يعنى موسى را با آيات خويش فرستاديم كهقومت را از تاريكىها به سوى نور ايمان و سعادت بيرون كن و ايّام خدا و عذابهاىاقوام گذشته را كه در اثر نافرمانى از پيامبران گرفتار شدند به آنها يادآورى كندر بعضى از روايات نعمتها نيز مثل عذابها ازايام خدا شمرده شده در تفسير الميزان از معانى الاخبار صدوق منقول است كه امامباقر و صادق عليهما السلام فرمودهاند: »ايام اللَّه ثلاثة: يوم القائم و يومالكرة و يوم القيامة« روزهاى خدا سه تا است روز قيام قائم )ع(، روز رجعت و روزقيامت و از تفسير قمى نقل شده: »ايام اللَّه ثلاثة: يوم القائم و يوم الموت و يومالقيامة«ظاهراً مراد بيان مصداق است نه حصر ايّام خدادر سه روزيومئذ
»يقول الانسان يومئذ اين المفرّ« )قيامة:10) يومئذ به معنى آن روز است، اضافه شدن لفظ يوم و حين به »اذ« مشهور است ابنهشام در مغنى گفته: »اذ« در اين صورت اسم زمان مستقبل است ولى جمهور نُحات آن راقبول نكرده و گويند: آن در آيات قيامت مثلاً براى محقق الوقوع بودن آخرت است كه بهجاى ماضى تنزيل شده و گرنه »اذ« همواره ظرف زمان ماضى است )قاموسى قرآن(يونُس
بن ظبيان كوفى مرحوم كشى از فضل بنشاذان نقل كرده كه وى از دروغگويان مشهور در نقل حديث بوده نجاشى گفته: وى در نقلحديث بسيار ضعيف است و مورد اعتماد نمىباشد ابن غضايرى گفته او از غلاة بوده وخود جعل حديث مىكرده )جامع الرواة(يونس بن عبدالرحمن گويد: روزى در محضر امامرضا )ع( بودم يكى از بنىطيّار آنجا نشسته بود به حضرت مىگفت: خود از يونس بنظبيان شنيدم مىگفت: شبى در طواف بودم ناگهان از بالاى سرم ندائى شنيدم كه منمخداوندى كه جز او خدائى نباشد، نماز را به ياد من بخوان سر خود را بلند كردم ديدممولايم ابوالحسن است حضرت چون شنيد به خشم آمد و از خود بىخود شد و به آن مردگفت: از اينجا بيرون شو خدا لعنت كند تو را و يونس بن ظبيان را هزار بار كه هزاربار ديگر را در پى داشته باشد، لعنتى كه هر يك تو را به قعر دوزخ رساند، شهادت مىدهمكه آن منادى جز شيطان كس ديگر نبوده و بدان كه يونس بن ظبيان با ابوالخطّاب دربدترين عذاب بسر مىبرند و پيروان آن دو با همان شيطان در كنار فرعون و آل فرعونبه بدترين عذاب معذب خواهند بود، اين را از پدرم شنيدم، پس از سخنان حضرت آن مرداز مجلس بيرون شد و ده گامى فاصله نگرفته بود كه برو درافتاد و بيهوش شد )بحار: 264/25)يونُس
بن عبدالرحمن مولى على بن يقطين ازاصحاب حضرت كاظم )ع( و حضرت رضا )ع( و نماينده آن حضرت بوده وى كسى است كه واقفهمبلغ گزافى به وى دادند كه به مسلك آنها درآيد و امامت حضرت رضا )ع( را منكر شود واو امتناع نمود عبدالعزيز مهتدى گويد: به حضرت رضا )ع( گفتم: من همه وقت توفيقشرفيابى حضور شما را ندارم، احكام دينم را از چه كسى دريابم؟ فرمود: از يونس بنعبدالرحمن در حديث صحيح آمده كه حضرت رضا )ع( سه بار جهت وى بهشت ضامن شده )جامعالرواة(يونُس
بن متّى از پيغمبران بنىاسرائيل بودكه پس از سليمان بر اهل نينوى )موصل( مبعوث گشت و امت وى حسب قرآن صدهزار يا بيشتربودنداز امام صادق )ع( روايت است كه خداوند عذابخود را پس از تقدير از هيچ قومى برنگردانيد جز قوم يونس، چه اينكه حضرت يونسپيوسته آنها را به دين خدا دعوت مىنمود و آنها نمىپذيرفتند، تصميم گرفت بر آنهانفرين كند دو نفر در ميان آنها بودند يكى عالم به نام روبيل و ديگرى عابد به ناممليخا، عابد همواره به يونس مىگفت نفرين كن ولى عالم وى را از اين امر باز مىداشتو مىگفت خدا دوست ندارد بندگانش هلاك شوند اما يونس سخن عابد را پذيرفت و نفريننمود وحى آمد كه فلان روز روز نزول عذاب است چون وقت عذاب نزديك شد يونس و عابداز ميان قوم فرار كردند ولى عالم بماند و چون روز موعود رسيد و آثار عذاب نمايانگشت عالم خطاب به مردم نمود و گفت: همگى به خدا پناه بريد باشد كه بر شما رحم آردو عذاب را از شما برگرداند آنها گفتند: چه كنيم؟ وى گفت: همه دست جمعى سر بهبيابان نهيد و كودكان را از مادران و نيز بچه حيوانات را از مادرانشان جدا سازيد وبه گريه و دعا بپردازيد آنها چنين كردند و همگى گريه و ناله و ضجه سر دادند،خداوند بر آنها ترحم نمود و عذاب را از آنها دفع ساخت يونس همى خشمگين از نزدآنها به سمت دريا رفت چون به ساحل رسيد كشتى آمادهاى ديد بر آن نشست و چون كشتىبه وسط دريا رسيد نهنگى بزرگ پيش آمد و كشتى را از حركت بازداشت، چون چشم يونس بهنهنگ افتاد از ترس به عقب كشتى رفت، نهنگ نيز به همان سمت رفت و دهان بگشود چنانكهسرنشينان كشتى به وحشت افتادند و گفتند حتما در ميان ما بنده از مولى گريختهاىوجود دارد كه نهنگ به دنبال او است، بايد قرعه زنيم به نام هر كه درآمد وى را بهنهنگ داده از شرش برهيم چنين كردند و قرعه به نام يونس افتاد و او را به نهنگدادند و رفتنددر حديث امام باقر )ع( آمده كه يونس سه روزدر شكم ماهى ماند، آنگاه در سه تاريكى شكم ماهى و شب و دريا فرياد برآورد كه »لااله الاّ انت سبحانك انى كنت من الظالمين« خداوند توبه او را پذيرفت و به امرخداوند ماهى او را به ساحل برد و خداوند بوته كدوئى در آنجا برويانيد كه يونس برآن جاى گرفت و در سايه آن زندگى مىكرد چه وى در دوران اقامتش در شكم ماهى پوستشنازك شده بود كه تاب تابش خورشيد را نداشت رفته رفته پوست بدن به حالت عادى برگشتو كدوبن را كرم به ريشه افتاد و به خشكى گرائيد، يونس از خشكيدن كدوبن سخت غمندهگشت، روزى به حالت اندوه نشسته بود ناگهان به وى وحى آمد كه چرا اندوهناكى؟ وى گفت:پروردگارا اين درخت مرا سودمند بود كه در سايه آن زندگى مىكردم و اكنون در حالخشكيدن است! خداوند فرمود: اى يونس بر خشكيدن بوتهاى غمگين شدهاى كه نه آن راكاشته و نه آبياريش كردهاى و نه عنايتى بدان داشتهاى چگونه بر اهل نينوىاندوهناك نگشتى كه بيش از صدهزار نفر بودند و مىخواستى همه به هلاكت رسند؟! بدانكه اهل نينوى همه مؤمن و پرهيزكار شدند، به سوى آنها برگرد يونس به سمت نينوىرهسپار گشت و چون به نزديكى آنجا رسيد از ورود به شهر شرم داشت، چوپانى را ديد، بهوى گفت: مردم شهر را بگوى كه يونس بازگشت، وى گفت: تو دروغ مىگوئى، كه يونس بهدريا غرق شده در اين بين گوسفندى آمد و شهادت داد كه يونس است پس چوپان به شهررفت و مردم را از رسيدن يونس خبر داد، آنها باور نكردند، همان گوسفند بيامد و سخنوى را تأييد نمود، پس همه به استقبال يونس شتافتند و وى را به شهر آوردند و بهآغوش محبت كشيده با ايمان ادامه حيات دادند از عبداللَّه بن مسعود روايت شده كهتوبه اهل نينوى به آن حد رسيد كه هر كس به ياد خود مىآورد چه مظلمهاى از چه كسىبه گردن دارد آن را مىپرداخت تا آنجا كه اگر كسى سنگى از كسى غصب كرده و درشالوده خانهاى بود خانه را ويران مىنمود و سنگ را بيرون مىآورد و به صاحبش مىدادابوبصير گويد: به امام صادق )ع( عرض كردمخداوند به چه علت عذاب را از قوم يونس برگردانيد؟ فرمود: به جهت اينكه در علم اوگذشته بود كه آنها توبه مىكنند و مستوجب عذاب نخواهند بود ولى اين را به يونس خبرنداد زيرا خداوند دوست مىداشت كه يونس روزگارى در شكم ماهى او را عبادت كند وبدين سبب به مقامى رفيع نائل گرددحضرت رضا )ع( در تفسير آيه »و ذاالنون اذ ذهبمغاضبا « فرمود: »مغاضباً« يعنى از قومش خشمگين بود، و »فظنّ« يعنى يقين نمود كهخداوند روزى را بر او تنگ نمىگيرد چنانكه »قدر« در آيه »و امّا اذا ما ابتلاه فقدرعليه رزقه« نيز به همين معنى )تنگ گرفتن( است )بحار: 380/14)يُونس
بن يعقوب بجلّى دهنى كوفى مادرشمنيه دختر عمار دهنى خواهر معاوية بن عمّار؛ از ياران خاصّ امام صادق )ع( و امامكاظم )ع( بوده سمت نمايندگى امام كاظم )ع( را نيز داشته است در عهد امامت حضرترضا )ع( در مدينه از دنيا رفت و آن حضرت مراسم تجهيز او را مباشرت نمود و به مسئولقبرستان بقيع سفارش نمود قبر او را مواظبت كند و تا چهل ماه يا چهل روز - اشتباهاز راوى - بر قبر او آب بپاشد )شرح مشيخة الفقيه(يهود
قوم موسى ملّت معروف از نسل ابراهيمخليل از فرزندش اسحاق بنىاسرائيل، نژاد يعقوب پيغمبر وجه تسميه آنها به يهود يابدين سبب است كه موسى گفت: »انا هدنا اليك« يعنى خداوندا ما به تو بازگشتيم، يابدين جهت كه آنان يا بيشتر آنها به »يهوذا« ابن يعقوب منسوبند، پس يهوذ خواندهشدند و بعدا به دال معرّب گشتيعقوب را دوازده پسر بود كه با پدر در كنعانزندگى مىكردند، و پس از آنكه يكى از آن دوازده يعنى يوسف )در پايان دورانپرماجراى خود( بر اريكه سلطنت مصر استوار گشت، به سال 1740 قبل از ميلاد، يازدهبرادر از كنعان به قصد تهيه آذوقه به مصر رفتند، و سرانجام در كنار برادر در آنسرزمين استقرار يافته، زندگى با شكوهى به هم زدند و ساليانى در آنجا در امن و رفاهزندگانى نمودند، جمعيتشان افزون گشت و قبايل متعددى تشكيل دادند، تا اين كه زمانفرعون فرا رسيد، و چون ميان تبار قبط و تيرههاى دوازدهگانه يهود عداوت ديرين بودو يا به جهت دوگانگى ميان قوم بومى و قوم مهاجر، فرعون بدانها به ديده عداوت مىنگريستو در صدد خوار ساختن و به ذلت كشيدن آنان برآمد، تا جائى كه به گفته قرآن: »مردهاشانرا مىكشت و زنانشان را به اسارت و خدمت مىگرفت«، روزگارانى سخت به زير شكنجههاىگوناگون فرعون مىگذرانيدند، تا اين كه در حوالى سال 1213 قبل از ميلاد، موسى بنعمران به نبوت مبعوث گشت، ارواح پژمرده آنان را جوانى و شادابى بخشيد و براىجانهاى دربندشان آزادى به ارمغان آوردو لى آنها محض اين كه به آن سوى آب شدند چوناز كنار قومى بتپرست عبور نمودند »فاتوا على قوم يعكفون على اصنام لهم قالوا ياموسى اجعل لنا الهاً كما لهم آلهة « گفتند: اى موسى براى ما نيز خدائى )بتى( قرارده چنان كه آنها را خدايانى است موسى گفت: »انّكم قوم تجهلون« شما چه مردمى بسنادان باشيد )كه پس از اين همه آيات بينات هنوز به وحدانيت خداوند آگاه نگشته وزنگار شرك از دل خويش نزدودهايد!(موسى طبق قرارى معين - جهت مناجات با خداوندو دريافت الواح تورات - عازم كوه طور گشت و برادرش هارون را به سرپرستى قوم گماشت، اما هنگامى كه - پس از چهل روز - به نزد قوم خويش )يهود( بازگشت با صحنهاى بس شگفت مواجه شد، كه جمعى از آنها بهفريب سامرى گوسالهپرست شده بودند اين منظره آنچنان غمانگيز و دور از انتظار بودكه موسى را دهشت زده ساخت و برادر را عتاب و سرزنش نمود، اما هارون يك تنه دربرابر سپاهى از حماقت و سفاهت قرار گرفته بود چه مىتوانست بكند؟! به هر حال،جنايت آنچنان فجيع بود كه خداوند به كيفرىكمتر از كشتار دستجمعى آنها - آن هم بهدست خودشان - رضا نداد: »فاقتلوا انفسكم« )بقرة: 54) سرانجام تسليم كيفر شدند وتوبه نمودنداين نخستين تجربه و آزمايشى تلخ بود كه آنانپس از رهائى از چنگال دشمن به وسيله موسى به اين پيغمبر نشان دادند، دنباله ماجرابه واژه »بنىاسرائيل« رجوع كنيد»يهود در قرآن و حديث«آيات قرآن و نيز روايات درباره اين قوم، بهتكرار آمده است كه برخى از آنها ذيل واژه »بنىاسرائيل« بيان گرديد و اينك بهشمارى از آنها اشاره مىشود:»و قالت اليهود و النصارى نحن ابناء اللَّه واحبّائه« جهودان و مسيحيان گفتند ما به منزله فرزندان خدائيم و خداوند ما را دوستدارد بگو )اى محمد( اگر اين ادعا حقيقت دارد پس چرا )حسب كتب خودتان( شما را براثر معصيت عذاب مىكند؟ خير، شما نيز همانند ديگر افراد بشر مىباشيد )مائده: 18)»لتجدنّ اشدّ الناس عداوة للذين آمنوا اليهودو الذين اشركوا« سرسختترين مردم در دشمنى با مسلمانان جهودان و مشركان مىباشند)مائده: 82)»و قالت اليهود عزير بن اللَّه« جهودان گفتندعزير )پيغمبر( فرزند خدا است )توبه: 30)»و لتجدنّهم احرص الناس على حيوة و من الذيناشركوا « يهودان را بيش از هر كس بر زندگى حريص مىيابى و )حتى( از مشركين )كهبه قيامت ايمان ندارند( هر يك از جهودان آرزو دارد هزار سال زنده بماند )چه آنانكلمه هزار را در مورد عمر، بسيار تكرار كنند و چون يكى از آنها عطسه كند ديگرى بهوى گويد: هزار سال بزى( در صورتى كه طول عمر او را از عذاب خدا نرهاند )بقره: 96)»و قالت اليهود يداللَّه مغلولة « جهودانگفتند دست خدا بسته است )و ديگر در جهان آفرينش تصرفى نكند( دستشان بسته و لعنتخدا بر آنها باد بلكه دست خدا هميشه باز است و هرگونه بخواهد انفاق كند و هر مقداراز آيات قرآن كه بر تو )اى محمد( فرود آيد بر سركشى و كفر آنها بيفزايد و ما بهكيفر آن تا قيامت آتش كينه و عداوت را در ميان آنها افروختيم هرگاه براى جنگ بامسلمانان آتشى برافروزند خداوند آن را فرو نشاند و آنان در روى زمين به فسادبكوشند و خداوند مفسدان را دوست ندارد )مائده: 64)در حديث رسول )ص( آمده كه هر آنكس مسلمانى رادر معاملهاى فريب دهد از ما )مسلمانان( بشمار نيايد و روز قيامت با يهود محشورگردد چه آنان بيش از هر كس از خلق خدا در صدد فريب مسلمانان مىباشنداز امسلمه نقل است كه پيغمبر )ص( وصيت نمودپس از وفاتش جهودان را از جزيرةالعرب بيرون كنند )بحار: 80/103 و 144/18)»شمّهاى از تاريخ يهود«تا ريخ سياسى قوم يهود را به هفت دوره تقسيممىكنند:1 از ابراهيم خليل تا موسى، دوره توقفچهارصد ساله در مصر2 از موسى تا شائول، دوره خلاصى بنىاسرائيلاز عبوديت مصر و بعثت حضرت موسى در كوه سينا و چهل سال گردش قوم در دشت3 از شائول تا تقسيم مملكت يهود كه تخمينا 120سال و شامل دوران ترقى يهود تحت سلطنت داود و سليمان است4 از تقسيم تا انتهاى تأليف عهد قديم )تورات(كه تقريبا 500 سال طول كشيد و شامل وفات سليمان و انقراض سلطنت اسرائيل است5 از مراجعت از اسيرى تا بعثت مسيح6 از آمدن مسيح تا انهدام اورشليم7 از انهدام اورشليم به بعد كه يهودان درجهان پراكنده شدند )قاموس كتاب مقدس(نخستين دولتى كه قوم يهود تشكيل دادند موقعىبود كه )طالوت( يا )شاؤول( در حدود سال1055 1095 ق م از سوى خداوند سمت سلطنتيافت و پايتخت خود را حبرون قرار داد ولى چون داود پادشاه گشت، پايتخت را در سال 1049ق م به يبوس )بيتالمقدس( منتقل ساخت سليمان بن داود كه پس از پدرش مقام پادشاهىو نبوت را حائز گرديد، بزرگترين پادشاهان آنها شناخته شد و در عهد او همه از رفاهو خوشبختى برخوردار بودند گويند كه هيكل سليمان را او بنا كرد، مدت هفت سالمهندسين مصر، الجزيره و فينيقيا در آن كار كردندپس از درگذشت سليمان حوالى سال 932 ق م دولتآنها به دو قسمت منقسم شد: يكى در شمال كه پايتختش سامره )نابلس( بود، و ديگرى درجنوب كه مركز آن اورشليم بوداين دو دولت مدّت دويست سال با هم جنگيدند،تا آن كه )سرجون( امپراطور آشوريها )ح 722 ق م( بر آنها چيره گشت و فرمان داد همهيهود را از آن منطقه بيرون رانندپس از آن كه نينوى به دست كلدانيها سقوط كرد )ح614 ق م( يهود به منظور اختلاف افكنى ميان آنها و مصريان كه بر كنعان حكومتداشتند سخت به تلاش افتادند، در نتيجه جنگ دامنهدارى ميان آنها رخ داد، و سرانجام)نبوخد نصر، بختنصّر( پادشاه بابل به سال 562 ق م پيروز گشت و جهت انتقام ازيهود، اورشليم را ويران ساخت و هيكلها را نابود نمود و همه جهودان آنجا را دستبسته به بابل سوق داد )ح 586 ق م(دورانى را در اسارت گذراندند، تا آن كه كورشپادشاه ايران آنان را از اسارت نجات داده مجددا هيكل را بنا كرد )ح 516 ق م(در روزگار هيلين، يهود مورد تهاجمهاى بسيارىواقع شدند، آخرين آنها موقعى بود كه رهبر معروف رومانى )قيطس( اورشليم را خرابكرده هر چه جهود در آن بود اسير كرد و به )رم( فرستاد، اين حادثه به سال 70 ميلادىاتفاق افتاددر سال 125 م )ادريانوس( امپراطور روم برآنها هجوم كرد و اورشليم را منهدم ساخت و تعداد پانصد هزار جهود را كشته و پنجاههزار تن را به اسارت گرفتدر عهد )تراجان( - 106 م - شمار زيادى ازيهود مخفيانه به اورشليم درآمدند و بناى تبهكارى گذاردند، و چون )ادريانوس( پادشاهروم شد -
138 117 م - اورشليم را به تصرف درآورد و انجام مراسم مذهبى را بر يهودممنوع ساختيهود به رهبرى )باركوخيا( - 135 م - شورشكردند ولى پيروز نگشتند، در اين واقعه بيش از 580 هزار يهودى به قتل رسيد و آنهاكه جان سالم به در بردند، شهر را تخليه نمودند ادريانوس مجدّدا اورشليم را خرابكرد و به جاى آن شهر )ايليا( بنا كردپس از اين تاريخ، يهود خرابكاريهائى كردند وبه تبهكاريهاى بسيار دست زدند و در اثر آن چندين بار قتل عام شدند و در همه آنهاخود مسبب آن زيانها بودند )كتاب دنيا بازيچه يهود(آرى از جمله فرازهاى برجسته يهود، فساد اخلاقو خوى تبهكارى آنها است كه قرآن كريم مكرّر بدان اشاره مىكند و تاريخ گواه صدقاين مدّعى است، و همين خصيصه سبب مىشد كه پيوسته كشورهاى جهان اين قوم را از خودبرانند، چنان كه در فصل )يهود در قرآن و حديث( روايتى بدين مضمون از رسول خدا )ص( نقلگرديددر انگلستان به سال 1290 م پس از آن كه يهودمردم آن سرزمين را به ستوه آوردند )ادوارد اول( امر كرد همه آنها را از كشور انگلستانخارج سازند، و در اعلاميهاى كه از طرف او منتشر گرديد گفته بود: يهود بايد قبل ازعيد قديسين از انگلستان خارج شوند، و چنانچه كسى از اين تاريخ تخلف ورزد وى را بهدار كشيده جسدش را چهار قطعه كنيمبر اين فرمان تعداد 16000 يهودى انگلستان راترك گفتند و تمام ممتلكاتشان مصادره گرديدپس از اين تاريخ مدت چهارصد سال يهود از ورودبه انگلستان ممنوع بودند، تا آن كه )كرمويل( در سال 1657 م به آنها اجازه داد كهتحت قيود و شرائطى وارد شونددر سال 1657 براى نخستين بار به يهود اجازهداده شد اولين كنيسه خود را در لندن بنا كنند و در سال 1674 به يهود امريكا كه درآن وقت يكى از مستعمرات بريتانيا بود اجازه دادند علنا عبادت كننددر سال 1841 م اولين روزنامه يهودى درانگلستان تاسيس گرديددر فرانسه:در اين كشور )لويس اغسطس( يهود را طرد كرد و تامدت بيست سال از ورود به اين سرزمين ممنوع بودند، و در عهد )فيليپ زيبا( براىدومين بار آنها را از فرانسه بيرون راندند و ممتلكاتشان را مصادره نمودند و درسال 1341 م مردم بر عليه يهود شورش كردند و هزاران يهودى را سر بريدند، اين شورشچندين سال ادامه داشت، چنان كه در سال 1394 م يك يهودى در فرانسه وجود نداشتدر سال 1492 به آنها اجازه داده شد به فرانسهداخل شوند، ولى تا اواسط قرن شانزدهم ميلادى بر آنها ممنوع بود كه در شهر سكونتنماينددر آلمان هم چندين بار طرد شدند و آخرينمرتبه به دست هيتلر انجام گرفت و مدت 12 سال وحشتناكترين شكنجهها را از دستنازيها كشيدندمعلوم نيست بر چه اساسى آنها را نابود ساخت،ولى اين قدر مىدانيم كه يهود ملت پست بىشرافتى است كه انسانيت از دست وى زخمهاىبسيار بر تن دارد، و آنچه در طول تاريخ بر سرشان آمد، كيفر تبهكاريهاى آنها نخواهدبوددر اسپانيا:در روز 31 مارس سال 1492 پادشاه اسپانيا )فرديناند(مرسومى صادر نمود و در آن از يهود خواست كه تا آخر ماه يونيو كشور اسپانيا را براىابد ترك كنند، بر اثر صدور اين مرسوم تعداد 500000 يهودى از اين كشور خارج شدندچنان كه يهود از شوروى، لهستان، ايتاليا،رومانى، بلغارستان، سويس و مجارستان براى چندين بار طرد شدند )دنيا بازيچه يهود(يهودا اسخريوطى : يكى از حواريون عيسى )ع( كهمكان عيسى را به كاهنان نمود و به روايات اسلامى به صورت عيسى درآمد و كاهنان وىرا به گمان عيسى به دار آويختند )دهخدا(يهود مدينه : قرنها پيش از بعثت رسول گرامىاسلام، طوايفى از يهود در مدينه و حومه آن تا خيبر زندگى مىكردند، كه معروفترينآنها قبايل »بنىقريظه« و »بنىنضير« و »بنىقينقاع« بودند، پيغمبر )ص( در آغازهجرت و محض ورود به شهر مدينه طىّ عهدنامهاى با آنها پيمان حسن جوار و عدم تعرض وعدم مزاحمت بست و سران اين قبايل، عهدنامه را امضا نمودند، اما آنان به خوىتبهكارى و مفسدهجوئى پيوسته در پنهانى برخلاف مضمون عهدنامه به اذيت و آزارپيغمبر و مسلمانان مىپرداختند و مكرراً دشمنان اسلام را يارى مىدادند، تا اين كهدر واقعه احزاب آشكارا به همكارى كفار قريش شتافته و عليه پيغمبر اسلام به نبردبرخاستندبه واژههاى »بنىنضير« و »بنىقريظه« و »احزاب«و »خندق« رجوع شوداز امام صادق )ع( ذيل آيه »و كانوا يستفتحونعلى الذين كفروا« آمده كه جهودان در كتب آسمانى خويش ديده بودند كه هجرتگاه پيغمبراسلام بين دو كوه عير و احد خواهد بود از اين رو آنان در جستجوى آن محل از مقر خود)بيتالمقدس( حركت كردند تا به كوه حداد )يا حدد( رسيدند و چون اين نام را به احدشبيه ديدند گروهى از آنها در كنار همين كوه كه منطقه فدك و خيبر و تيماء باشد سكنىگزيدند و جمعى ديگر به راهنمائى يكى از اعراب آن ديار به راه خود )به سمت جنوب( ادامهداده تا به دو كوه عير و احد رسيدند همانجا بار انداختند و همين شهر مدينه را برپاساختند، آنگاه به كسان خود نامه نوشتند كه ما گمشده خويش را جستيم شما نيز به مابپيونديد آنها پاسخ دادند كه ما اكنون در اينجا مستقر شده خانه و كاشانهاى جهتخود بپا ساختهايم و از شما فاصله چندانى نداريم، همينجا مىمانيم پس اينها درمدينه بماندند و مال ثروت فراوانى بدست آوردند تا اينكه تبّع به جنگ آنها آمد وشهر مدينه را محاصره نمود، يهودان شب هنگام نان و خرما جهت لشكريان تبع مىبردند،تبع دلش به حال آنها به رحم آمد و با آنها از در آشتى درآمد و چند روزى در مدينهبماند و گفت من شهر شما را مىپسندم و آب و هوايش را براى خود مناسب مىدانم آنهاگفتند: اين شهر مقر پيغمبر است كه در آينده بيايد و در اينجا حكومت كند، اينجا جاىتو نيست وى گفت: حال كه چنين است من گروهى از تبار خود را در اين شهر به جاى نهمكه چون وى بيايد او را يارى كنند پس دو طايفه اوس و خزرج را در آن شهر سكنى داد وچون به مرور زمان جمعيت اوس و خزرج افزون گشت يهودان از آنان به تنگ آمده آنها راتهديد مىكردند كه چون پيغمبر بيايد شما را از اين ديار برانيم اما چون پيغمبر )ص(به مدينه آمد اوس و خزرج به او ايمان آوردند و يهود از طاعت او سرپيچيدند اين استمعنى »و كانوا يستفتحون « )بحار: 225/15)