پرواز روح نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پرواز روح - نسخه متنی

سید حسن ابطحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پـس از فـوت ايشان ، سالها بود كه نمى توانستم خود را حاضر كنم كه به زنجان بروم و جـاى خـالى آن عـزيـز را ببينم ، پس از چهارده سال كه از فوت آن مرحوم گذشته بود و من از دفـتـرچـه و بـلكـه از اكـثـر قـضايائى كه بين من و ايشان اتّفاق افتاده بود، فراموش كرده بودم .

در راه سـفـر بـه آذربـايـجـان ، بـه زنـجـان رفـتـم ، سـرى بـه مـنـزل فـرزنـدان آن مـرحـوم زدم و از فـرزنـد بـزرگ آن مـرحـوم ، سـؤ ال كـردم كـه نـوشـتـه و يا كتابى اگر از حاج ملاّ آقاجان باقى مانده به من بدهيد تا استفاده كنم .

در جواب گفت :

هر چه از نوشته هاى آن مرحوم بود يكى از علماى تهران كه شاگرد آن مرحوم بود آمد و جمع كرد و برد و چيزى پيش ما باقى نمانده است .

آن سـفـر دسـت خـالى از زنـجـان بـيـرون آمـديـم ولى بـاز در سـال بـعـد كـه بـه زنـجـان رفـتـم و دوبـاره بـراى ديـدن فـرزنـدان آن مـرحـوم بـه مـنـزل فـرزنـدشـان رفـتـم ، ايـشـان اظـهـار كـرد كـه :

اگـر نـظـرتـان بـاشـد سـال گـذشته شما از من درخواست نوشته هاى مرحوم حاج ملاّ آقاجان را كرديد و من اين موضوع را در نظر داشتم ، روزى كه منزل را عوض مى كرديم ، ديدم دفترچه اى پشت صندوقها افتاده آن را برداشتم و براى شما نگه داشتم .

عـجـيـب ايـن بود كه وقتى دفترچه را به دست من داد و من آن را باز كردم ، ديدم همان صفحه اى كـه وقـتـى ايـن دفـتـرچه در آن صندوقچه باز افتاده بود، من مطالعه مى كردم ، آمده است . يك مـرتـبـه مـثـل پـرده سـيـنـمـا، تـمـام آن جـريـان بـه يـادم آمـد و بـقـيـّه حـكـايت را پس از پانزده سال خواندم و چه خوب شد كه آن زمان اين جريانات را تا پايان نخوانده بودم ؛ زيرا در اين مكاشفه عناياتى به اين مرد بزرگ شده بود كه اگر آن زمان من آنها را متوجّه مى شدم ، شايد لحـظـه اى دسـت از او بـر نـمـى داشـتـم و از درس و زنـدگـى بـاز مـى مـانـدم . و چـون سـال آخـر عـمـرش بـود، فـقـدانـش بـراى مـن كـشـنـده مـى شـد و يـا در حال انزوا و كناره گيرى از امور اجتماعى قرار مى گرفتم .و علاوه سنّ و استعداد من آن زمان به هيچ وجه آمادگى براى اين گونه مطالب را نداشت . و به هـمـيـن دليـل هـم بـقـيـّه مـطـالب آن دفترچه را نمى توانم در اينجا ذكر كنم ؛ زيرا ممكن است آن مطالب از نظر بعضى از خوانندگان محترم سنگين باشد.

(برگرديم به بقيّه شرح زندگى ).

گـفـتـيـم دو ماه بعد از مسافرت از عراق به زنجان رفته بودم و اين جريان كه تتمّه اش منجر به بعد از فوت آن مرحوم شد اتّفاق افتاد.

خـلاصـه چـنـد روزى در زنـجـان مـاندم و نمى دانستم كه اين آخرين ديدار من از او خواهد بود، از ايـشـان اجـازه مـسـافـرت بـه نـجف و عراق را گرفتم و پس از چند روز به عراق حركت كردم .

تـقـريـبـا هـر هفته از معظّم له نامه اى مى رسيد و برنامه كار و درس و زندگى مرا تنظيم مى كرد، تا آنكه يك روز سيل تلگرافات تسليت به طرف من سرازير شد. دوستان ، فوت او را اعلام مى كردند؛ زيرا اكثر دوستان ايشان مى دانستند كه حاج ملاّ آقاجان رفيقى صميمى تر از من ندارد، من مثل فرزند براى او بودم .

مـن مـتـوجـّه شـدم كـه در هـمـان روز بـيـسـتـم رجـب بـه كـسـالت سكته قلبى از دنيا رفته و يك سـال ، حـتـّى بـدون يـك سـاعـت تـقـديـم و تـاءخـيـر، درسـت در هـمـان روز و هـمـان ساعت كه در سـال قـبـل بـنـا بـود در كـربـلا دار فـانـى را وداع كـنـد در سـال بـعـد در زنـجـان فـوت مـى كند كه چقدر فوت آن مرحوم اثر عجيبى در من گذاشت . من در كـوچـه و بـازار نجف راه مى رفتم و گريه مى كردم و نمى توانستم بعد از او راحت باشم تا آنكه روز جمعه بعد از فوت آن مرحوم ، در منزل براى آن استاد فاتحه اى اعلام كرده بوديم ، عـلمـا و فـضلاى نجف به فاتحه او مى آمدند ((51)) تا آنكه اتّفاقا آقاى "حاج سيّد مرتضى واعـظـى سـبـزوارى "، يكى از علماى محترم مشهد مقدّس كه سالها با مرحوم حاج ملاّ آقاجان رفيق صـمـيـمـى بـود و مـدّتـى در كـربـلا سـاكـن شـده بـود و هـر وقـت بـه نـجـف مـى آمـد، بـه منزل ما وارد مى شد، از در وارد گرديد، نشست و گفت :

براى كه فاتحه گرفته ايد؟ گـفـتـم :

بـا كـمال تاءسّف از ايران خبر رسيده كه رفيقتان آقاى حاج ملاّ آقاجان فوت شده و فاتحه را براى ايشان گرفته ايم .

گـفـت :

دروغ اسـت ديـشـب كـه شـب جمعه بود من او را در صحن مطهّر حضرت سيّدالشّهداء (عليه السّلام ) ديدم و مدّتى با او صحبت كردم .

گـفـتـم :

حـتـمـا اشـتـباه مى كنيد؛ زيرا اين تلگرافات از نزديكان ايشان رسيده و قطعا ايشان فوت شده اند.

قـبول نكرد، در اين بين كه ما به حال ترديد با مساءله روبرو شده بوديم ، يكى از دوستان آن مرحوم كه شاگرد ايشان هم بود و از ايران مى آمد وارد مجلس شد، بدون آنكه از گفتگوى مـا خـبـر داشـتـه بـاشد، گفت :

ديشب در كربلا بودم وقتى از صحن مطهّر حضرت سيّدالشّهداء (عـليـه السـّلام ) بـيـرون مـى آمدم با كمال تعجّب ديدم حاج ملاّ آقاجان وارد صحن مى شود! با آنـكـه مـن وقـتـى در ايـران بـودم او فوت شده بود، ديشب وقتى به او رسيدم خواستم او را در بغل بگيرم و با او معانقه كنم ، مثل نسيمى معطّر از من عبور كرد و ديگر ناپديد شد.

آقاى حاج سيّد مرتضى واعظى از او سؤ ال كرد:

اين جريان در چه ساعتى بود؟ وقـتـى ساعت ملاقاتش را گفت ، ايشان فرمودند:

آرى من هم در همان ساعت او را در صحن حضرت سيّدالشّهداء (عليه السّلام ) ديدم .

سـپـس خـودش گـفـت :

عـجـيـب ، ممكن است روح آن مرد بزرگ بوده است كه من او را مى ديده ام . آن مـرحـوم مى گفت :

همين امشب آمده ام و مى خواهم زيارت دوره بكنم و برگردم ؛ زيرا خانه جديدى در زنـجـان گـرفـتـه ام ، بايد زود برگردم . وقتى هم از من جدا شد زود رفت كه حتّى من پشت سر او را نديدم .

بـعـد بـحثهاى زيادى درباره اين مساءله پيش آمد كه خلاصه اش اين بود:

ممكن است ارواح قوى بتوانند خود را پس از مرگ عينا مثل زمان زندگيشان در دنيا براى ديگران ظاهر كنند. ((52))

مرحوم حاج ملاّ آقاجان استادى داشت به نام "آخوند ملاّ قربانعلى زنجانى " كه هم فقيه بود و هـم سـياستمدار و هم اهل معنى و تزكيه نفس . و غالبا او از اين مرد در مطالبش نام مى برد و او را بـسـيـار مـى سـتـود و مـى گـفـت :

انـسان اگر در راه كمالات و سير و سلوك ، استاد و مربّى نـداشـتـه بـاشـد بـه جـائى نـمـى رسـد. و افـرادى از قـبـيـل مـرحوم "آية اللّه العظمى شيخ انصارى " و "آية اللّه العظمى سيّد مهدى بحرالعلوم " و بزرگانى از اين قبيل را نام مى برد و مى فرمود:

اينها استادان و مربّيان خوبى بوده اند. و قـضـايـاى زيـادى از آخـونـد مـلاّ قـربـانـعـلى بـراى مـا نقل مى كرد كه همه اش آموزنده بود ولى چون من آن قضايا را يادداشت نكرده بودم نمى توانم صـحـيـح نـقـل كـنـم ولى مـرحـوم حـاج مـلاّ آقـاجـان گـاهـى كه حالات مرحوم استادش را براى ما نـقـل مـى كـرد حـالش دگرگون مى شد؛ زيرا آن مرحوم ظاهرا در مرحله عشق به خدا بوده و در مناجاتها مطالب خوبى به زبان جارى مى كرده است .

مرحوم حاج ملاّ آقاجان گاهى مناجات محبّين امام سجّاد (عليه السّلام ) را براى ما مى خواند و اين مضامين را با آه و ناله به زبان جارى مى كرد و مى فرمود:

استادم اين مناجات را خيلى دوست مى داشت .

ترجمه مناجات محبّين :

پـروردگـارا، چـه كـسـى اسـت كـه شيرينى محبّت تو را چشيده باشد و جز تو كس ديگرى را دوست داشته باشد؟! كيست كه به قرب تو، انس گرفته باشد و لحظه اى از تو رو برگرداند؟! مـحـبـوبـم ، عـزيـزم ، پروردگارم ، ما را از كسانى قرار بده كه براى مقام قرب و دوستى و اطـاعـت خـودت انـتـخـابـشـان كـرده اى و براى مودّت و محبّت خودت خالصشان نموده اى و براى ديـدارت مـشـتـاقشان فرموده اى . و براى خواسته هايت خشنودشان نموده اى . و نعمت ديدارت را بـه آنـهـا عـطـا كـرده اى . و از دورى و فـراقـت پناهشان داده اى . و در عالم صدق و صفا، كنار خـودت جـايـشـان داده اى . و بـراى شـنـاسـائى مـقـام عـظـمـت خود مختصّشان نموده اى . و آنها را دلبـاخـتـه مـحبّتت كرده اى . و براى مشاهده ات انتخابشان فرموده اى . و روى آنها را تنها به سـوى خودت قرار داده اى . و قلب آنها را تنها براى محبّت خودت فارغ نموده اى . و به آنچه نـزد تـو اسـت مـايـلشـان فـرمـوده اى . و ياد خودت را به آنها الهام كرده اى . به آنها شكر و سپاسگزارى را تعليم داده اى . و تنها به اطاعت خودت مشغولشان نموده اى . و آنها را در ميان مـردم از شـايـستگان قرار داده اى . و براى مناجات خودت انتخابشان فرموده اى . و از هر چيزى كه از تو جدايشان مى كند جدايشان كرده اى .

مـحبوبم ، پروردگارم ، ما را از كسانى قرار بده كه از باطن و قلب با توجّه به تو شاد و خشنود و از دل ناله شوق مى كشند و در همه عمر به خاطر محبّت به تو ناله عاشقانه دارند.

پـيـشـانـيشان در پيشگاه عظمت تو در سجده است . و چشمهايشان در راه خدمت به تو شبها بيدار اسـت . و اشـكـشان از ترس آنكه مبادا محبّت تو نسبت به آنها كم شود، جارى است . و دلهايشان به محبّت تو بستگى دارد.

هيبت تو دلشان را از جهان و دنيا كنده است .

اى كـسـى كـه انـوار قـدسـش چـشـم دوسـتـانـش را روشـن كرده و زيبائى و تجلّيات وجه مقدّست دل آنهائى را كه مى شناسندت به شوق و نشاط واداشته است .

اى آرزوى قلوب مشتاقان ! اى آخرين مقصد دوستان ! درخـواسـتم از تو فقط محبت تو و محبت به كسى كه تو او را دوست دارى و محبّت به هر كارى كه مرا به قرب تو مى رساند، است .

درخواست مى كنم كه خودت را از هر چه غير تو است در قلب من محبوبتر قرار بده .و درخواست دارم محبّت مرا منجر به مقام خشنودى خود سازى .و درخواست دارم كه ميزان شوقم را به خودت بيشتر از گناهانم قرار دهى .

خـدايـا بـر مـن مـنـّت گـذار و اجـازه ده نـظـرى بـه سـوى تـو كـنـم و تـو را بـا كمال معرفت با چشم دل ببينم .

خدايا، تو هم با چشم محبّت و لطف به من نگاه كن ، صورت از من برنگردان .

خـدايـا، مـرا اهـل سعادت و مسافران راه حقيقت و آنهائى كه قدم به سوى تو بر مى دارند قرار بده ؛ اى مهربانترين مهربانها. ((53))

مرحوم حاج ملاّ آقاجان شبها غالبا چند دقيقه اى با خداى تعالى با زبان امام سجّاد و يا ساير ائمّه اطهار (عليهم السّلام ) مناجات مى كرد.

او مـنـاجـات خـائفـيـن را مـى خـوانـد و اشـك مـى ريـخـت و حـال او ايـنـگـونـه بـود كـه من با ترجمه اى كه از اين مناجات مى كنم براى شما تا حدّى كه ممكنم بوده توضيح مى دهم او مى خواند ...

ترجمه مناجات خائفين :

محبوبم ، معبودم ، عزيزم ، آيا مى توانم باور كنم ، با ايمانى كه به تو دارم باز هم عذابم كنى ؟! يا با عشق و محبّتى كه به تو دارم مرا از خود دور كنى ؟! يا با اميدى كه به مهربانى و لطف تو دارم مرا محروم نمائى ؟! يا با پناهى كه به عفو تو آورده ام مرا به آتش جهنّم و عذابت تسليم كنى ؟! حاشا ... ، از وجه كريمانه تو دور است كه مرا نااميد گردانى .

مـرحـوم حـاج ملاّ آقاجان اينجا زانوى غم را در بغل مى گرفت و اشك مى ريخت و به اين مناجات ادامه مى داد و مى گفت :

ايـكـاش مـى دانـستم كه مادر مرا براى بدبختى و ناراحتى زائيده ، كه ايكاش مرا نمى زائيد و بزرگم نمى كرد.و ايـكـاش مـى دانستم كه مرا خوشبخت و سعادتمند قرارم داده اى و براى قرب به خود و بودن در كنار خود اختصاصم داده اى كه در اين صورت چشمانم روشن و قلبم آرام مى شد.

عزيزم ، محبوبم ، آيا صورتهائى را كه براى سجده به تو روى خاك فرود آمده سياهش مى كنى ؟! يا زبانى را كه به عظمت و ثنا و جلال و مجد تو سخن گفته لالش مى نمائى ؟! يا دلهائى را كه پر از محبّت تو است مُهرش مى كنى ؟! يا گوشهائى را كه از شنيدن نام تو روى ارادت به تو لذّت مى برد ناشنوايش مى كنى ؟! يا دستهائى را كه به اميد لطف و رافتت به درگاهت دراز شده در بندشان مى كنى ؟! يا بدنهائى را كه در راه بندگيت رنج برده و لاغر شده عقابش مى كنى ؟! يا پاهائى را كه در راه عبادت تو سعى كرده عذابشان مى كنى ؟! نه چنين است ...

عـزيـزم ، مـحـبـوبـم ، درهـاى رحـمـتت را به روى بندگان موحّدت مبند و مشتاقانت را از نگاه به جمال زيبايت محروم مكن .

محبوبم ، عزيزم ، جان و روحى را كه به او عزّت توحيد بخشيده اى چگونه در هجرانت خوار و ذليل مى كنى ؟! باطنى را كه بر محبّت و مودّتت دل بسته ، چگونه آن را به حرارت آتش جهنّمت مى سوزانى ؟! عزيزم ، محبوبم ، مرا از غضب دردناك و سخت و عظيمت پناه بده .

/ 27