پرواز روح نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پرواز روح - نسخه متنی

سید حسن ابطحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اى پـر مـحـبـّت ، اى پـر رافـت ، اى احـسـان كـنـنـده بر بندگان ، اى بخشنده به همه كس ، اى مـهـربـان به دوستان ، اى جبران كننده ضررها، اى قهركننده از دشمنان ، اى آمرزنده ، اى پرده پـوش بـديهاى بندگان ، مرا از عذاب آتش جهنّم و رسوائى و ننگ و مفتضح شدن در روزى كه خـوبـان از بـدان ، جـدا و حـالات دگـرگـون و عـقـبـات هـول انـگـيـز و نـيـكـوكـاران نزديك و بدكاران دور، مى شوند و هر كسى به نتيجه آنچه كرده خواهد رسيد و حال آنكه به آنها ظلم نمى شود نجات مرحمت بفرما. ((54))

مـرحـوم حـاج مـلاّ آقـاجان نعمتهاى الهى را شاكر و از خداى تعالى هميشه ممنون بود. او از نظر مـالى بـسـيـار دسـت تـنگ و در تمام عمر مصائب زيادى ديده بود ولى ورد زبانش "الحمدللّه و شكرا للّه " بود.

گـاهـى بـه مـا مـى گـفـت :

هـر چـه بـه مـا مى رسد ممكن است بعضى از آنها به نظر ظاهرى ما ناگوار بيايد ولى در حقيقت چون از طرف دوست است شيرين است ، گوارا است .و گاهى اين فرد از شعر را مى خواند و اشك مى ريخت :

اگر تو زخم زنى به ، كه ديگرى مرهم -----اگر تو زهر دهى به ، كه ديگرى ترياق و شـبها قبل از خواب چند لحظه اى مى نشست و نعمتهاى الهى را مى شمرد و مناجات شاكرين امام سجّاد (عليه السّلام ) را با شوق و شعف عجيبى مى خواند و مى گفت :

ترجمه مناجات شاكرين :

مـحـبـوبـم ، پـروردگـارم ، نـعـمـتـهـاى فـراوان و پـى در پـى تـو مرا از وظيفه شكرگزارى غافل كرده . و فرو ريختن فضل و كرمت بر من ، مرا از احصاء ثنا و شكرت عاجز نموده است .

عطا و كرم پيوسته ات مرا از ياد محامد اوصاف جمالت باز داشته .

مهربانيهاى دائميت مرا از معرّفى و بيان خوبيهايت ناتوان ساخته .و اين ابراز عجز و ناتوانى حال و مقال و مقام كسى كه به نعمتهاى فراوان و فراگير تو در مـقـابـل تـقـصـيـر خـود اعـتـراف مـى كـنـد و شـهـادت عليه خود مى دهد كه در انجام وظيفه شكر، اهمال كرده و حقّ تو را ضايع نموده است .

تو مهربانى ، تو به دوستانت محبّت خاصّى دارى . تو خداى خوبى هستى . تو خداى كريمى هستى . تو خدائى هستى كه از خود محروم نمى كنى كسى را كه تو را بخواهد. تو خدائى كه اگر كسى به تو چشم اميد داشته باشد او را محروم نمى كنى .

اى عزيزى كه اميدواران و محتاجان همه به ساحت قدس تو فرود مى آيند.

اى مـحـبـوبـى كه ، طالبان عطا به عرصه عنايتت اقامت مى كنند و اميدوارند. پس اى مهربان ، اميدهاى ما را با ياءس روبرو نفرما؛ و لباس نااميدى بر ما مپوشان .

عزيزم ، محبوبم ، شكر من در مقابل نعمتهاى بزرگ تو بسيار كوچك است . و حمد و ثناى من در مقابل كرم تو بسيار ناچيز است .

خـداى مـن ، نعمت تو از انوار ايمان مرا به زيورهاى مجلّلى آراسته و تاج عزّت بر سرم نهاده است .

پروردگار خوبم ، احسانت رشته علاقه و طوقهاى شرافتى بر گردنم افكنده كه هرگز من آنها را از دست نخواهم داد.

عزيزم ، آن قدر نعمتهايت زياد است كه زبانم از شمارشش ناتوان است .

مـحـبـوبـم ، آن قـدر آلاء و عـنـايـاتت بسيار است كه فهمم از دركش قاصر است تا چه رسد كه بتوانم همه را اندازه گيرى كنم .

عـزيـزم ، قـربـانـت گـردم ، مـن چـگـونـه مـى تـوانـم تـو را شـكـر كـنـم و حال آنكه همين توفيق شكر كردن را تو به من داده اى و خودش احتياج به شكر ديگرى دارد.

مـحـبـوبـم ، هـر چه من بگويم لك الحمد، الحمدللّه ، براى اين كلام كه تو توفيقش را داده اى باز بايد بگويم لك الحمد.




  • از دست و زبان كه برآيد
    كز عهده شكرت به درآيد



  • كز عهده شكرت به درآيد
    كز عهده شكرت به درآيد



مـحـبـوبـم ، عـزيـزم ، پـروردگـار خـوبـم ، هـمـان گـونـه كـه مـا را در اوّل به لطفت غذا دادى و در مهد حكمت صُنعت پرورش دادى پس نعمتهاى فراوان و خوبت را بر ما تمام كن و ناگواريهاى انتقامت را از ما دفع كن و به ما در دو عالم بزرگترين وبالاترين حظّ ولذّت را هر چه زودتر عنايت كن .

مـحـبـوبم ، قربانت گردم ، شكر و حمد براى تو باد به خاطر ابتلا و آزمايش نيكويت از من و بـه خـاطـر وفور نعمتهايت ، حمدى كه با خشنوديت موافق باشد و احسان و عطا و نيكى بزرگ تو را بر ما قرار مى دهد.

اى خداى عظيم ، اى خداى كريم ، به مهربانيت ، اى مهربانترين مهربانها. ((55))

مرحوم حاج ملاّ آقاجان مى گفت :

ملائكه را مى توان ديد. جنّ را مى توان ديد. ارواح اولياء خدا را مى توان ديد.

مـا وقـتـى از او تـوضـيـح مـى خواستيم مى گفت :

همه معتقدند كه انسان دم مرگ همه اينها را مى بيند. قرآن و روايات مكرّر به اين مطالب اشاره كرده است .

او مى گفت :

جـنّ و مـلائكـه شـكـل خـاصـّى نـدارنـد ولى بـه هـر قـيـافـه اى كـه بـخـواهـنـد مـتـشـكـّل مـى شـوند مگر موارد خاصّى كه خداى تعالى به آنها اجازه نداده باشد به آن شكلها درآيند.

مـثـلا مـلائكـه بـه صـورت انسان در مى آيند به طورى كه به هيچ وجه با بشر فرقى نمى كنند. قصص زيادى خداى تعالى در قرآن نقل فرموده كه اين معنى را تاءييد مى كند.

مـانـنـد قـصـّه حـضرت ابراهيم (عليه السّلام ) و آن دو ملكى كه به ميهمانى او رفته بودند و حضرت ابراهيم (عليه السّلام ) آنها را نشناخت .و قصّه حضرت "لوط" كه قومش آن دو ملك را نشناختند و بلكه قصد سوء هم به آنها داشتند.و قصّه حضرت مريم و ملكى كه به او بشارت حامله شدنش را داد.

اينها طورى در مقابل اين افراد ظاهر مى شدند كه اگر خود ملائكه به آنها حقيقت را نمى گفتند آنها به هيچ وجه ملائكه را نمى شناختند.

حاج ملاّ آقاجان مى گفت :

جمعى از مردم ظرفيّت ندارند كه بعضى از مسائل را درك كنند ولى نبايد به خاطر آنها حقايق را بـيـان نـكـرد؛ چـنـان كـه قـرآن و روايـات مـسـائل غـيـر قابل هضمى را بيان كرده است .

مثل آنكه فرموده دُم گاو كشته شده اى را به مقتول بزنيد تا او زنده شود.

يا آنكه ابابيل با سنگريزه ، فيل و فيل سوارى را مانند غذاى جويده شده اى درهم بكوبد.و يا آنكه آصف بن برخيا از شش ماه راه به يك چشم بهم زدن تخت بلقيس را در حضور حضرت سليمان (عليه السّلام ) حاضر كند.

بنابراين ، شما حقايق را بگوئيد بگذاريد كورها، كرها و بى سوادها نفهمند. همان گونه كه خداى تعالى مى فرمايد:

"وَ اِنْ مِنْ شَىْءٍ اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ ل كِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبي حَهُمْ" ((56)) .

يـعـنـى :

هـيـچ چـيـزى نيست مگر آنكه تسبيح و حمد خدا را مى كنند ولى مردم تسبيح آنها را نمى فهمند.

هـمان گونه كه قبلا گفته شد مرحوم حاج ملاّ آقاجان وقتى از من جدا بود به طور متوسّط هفته اى يك نامه براى من مى فرستاد و به اين وسيله مرا راهنمائى مى كرد. اكثر نامه هاى آن مرحوم را نـگـه داشـتـه بودم و مى خواستم لااقل يكى از آنها را به عنوان نمونه خط كليشه كنم ولى چون او به خاطر سيادت من در اكثر نامه ها آن قدر به من ابراز محبّت كرده بود كه اگر كسى از افكار ايشان اطّلاع نداشته باشد و آن نامه ها را بخواند به اشتباه مى افتد، لذا از درج عين آن نـامـه هـا خـوددارى مـى شـود ((57)) و لى از آخرين نامه اى كه حتّى چند روز بعد از فوت آن مـرحـوم بـه دسـت مـن رسـيـد و بـه احـتـمـال قـوى يـك روز قبل از فوتش نوشته بود، تنها آن مقدار مطالبى كه براى خوانندگان مفيد است ، مى آورم .

"آخرين نامه " ; قربان آقاى ابطحى وفقه اللّه تعالى دورى تـو طـاقت فرساست ، بخصوص كه مى دانم ديدارها به قيامت افتاده است و ديگر در اين دنيا يكديگر را نخواهيم ديد مگر انشاءاللّه در رجعت .

تـو را به تقوى وصيّت مى كنم چنان كه جدّت اميرالمؤ منين (عليه السّلام ) مكرّر اين توصيه را به مردم و بخصوص به فرزندانش مى كرد.

بكوش تا فقيه در دين باشى . خدا به دست تو در راه پيشرفت دين مبين اسلام كارهائى انجام مـى دهـد كـه خـودت تـعجّب مى كنى شايد هم خداى نكرده مغرور شوى ، ولى بدان اگر هزارها نـفـر را مـشـرّف بـه ديـن مـقـدّس اسـلام كـنـى تـو نـكـرده اى "وَل كِنَّ اللّهَ يَهْد ى مَنْ يَش اَّءُ...". ((58))

تـو زنـدگـى خوبى خواهى داشت ، خدا را هميشه در نظر داشته باش و او را شكر كن كه اگر شكر نعمت او را نمودى خدا نعمتش را بر تو مى افزايد. "لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاََزي دَنَّكُمْ ...". ((59))

تـو تـنـهـا فـردى بـودى كـه مـرا تـا حـدّى شـنـاخـتـى ، اسـرار مـرا بـه نـااهـل نـگـو و فـكـر كـن كـه "مـحـمـود" در دنـيـا نـبـوده اسـت ؛ مـگـر آنـكـه مـصـلحـتـى در نقل آنها به نظرت برسد.

(در ايـنـجـا مـطـالبـى را آن مـرد بـزرگ در نـامه اش از وضع زندگى شخصى من كه در آينده بـرايـم اتـّفـاق مـى افـتـد نـوشـتـه بـود كـه لزومـى در نقل آن قسمت از نامه نمى بينم ).

تـا مـى تـوانـى دسـت تـوسـّل از دامـن مـقـدّس حـضـرت بـقـيـّة اللّه (عجّل اللّه تعالى فرجه ) بر ندار؛ زيرا تمام سعادت در همين موضوع خلاصه مى شود.

بـه معلّمين و اساتيد و علما بالاخص مراجع تقليد احترام بگذار؛ زيرا على بن ابيطالب (عليه السّلام ) فرمود:

"من علّمنى حرفا فقد صيّرنى عبدا".

يعنى :

كسى كه يك جمله از علم را به من تعليم دهد مرا بنده خود كرده است .

بـه دراويـش و مـتصوّفه اعتماد نكن و حتّى از علما و مراجعى كه با آنها هم مذاق هستند بپرهيز. و فراموش نكن كه امام عسكرى (عليه السّلام ) فرمود:

"علمائهم شرار خلق اللّه على وجه الارض لانّهم يميلون الى الفلسفة و التصوف ".

فـلسـفـه قـديـم آفـت ديـن و دنياى تو است ، اگر خواستى اطّلاعاتى از فلسفه داشته باشى بيشتر از فلسفه جديد استفاده كن .

روش وهّابيّت را اگر چه به اسم تشيّع جلوه كرده باشد، بزرگترين مخرّب اعتقادات تو است از دوستى با معتقدين به مبانى آن بپرهيز.و مرا از دعا فراموش نكن و براى من طلب مغفرت كن .و السّلام قربانت ؛ محمود مجنون ((60))

مـرحوم حاج ملاّ آقاجان وقتى به تهران مى رفت با اينكه رفقاى زيادى داشت ، تنها جائى كه بـراى مـنـبـر و مـوعـظـه ارادتـمـنـدانـش در نـظـر گـرفـتـه بـود، مـنـزل جـنـاب مـسـتـطـاب آقاى "حاج ميرزا ابوالقاسم " معروف به "عطّار" بود، ايشان يكى از اوليـاء خـدا و بـدون تـرديد از مخلصين و ارادتمندان خاندان عصمت (عليهم السّلام ) است . و در طـول عـمـر خـود دائما مشغول توسّل به ذيل عنايات معصومين (عليهم السّلام ) بالاخص حضرت سيّدالشهداء (عليه السّلام ) مى باشد. كسانى كه اين مرد بزرگ را مى شناسند، مى دانند كه او چه عشق و علاقه اى به ائمّه اطهار (عليهم السّلام ) دارد.

معظّم له نقل مى كرد:

در همان لحظه اى كه حاج ملاّ آقاجان در زنجان فوت مى شد و من از همه جا بـى اطـّلاع بودم در اتاق خصوصيم استراحت كرده و شايد هم مقدارى تب داشتم ، ناگهان ديدم حـضـرت سـيّدالشّهداء و حضرت على بن موسى الرّضا و حضرت بقية اللّه (عليهم السّلام ) و حـاج مـلاّ آقـاجـان در اتـاق مـن نـشسته اند، آقاى حاج ملاّ آقاجان با آنها صحبت مى كند، گزارش دوران عـمر خود را مى دهد و مى گويد:

من يك عمر در رياضت بودم . آقايان تصديق مى كردند، زنـدگـى ايـشـان را بـه عـنـوان يـك زنـدگـى صـحـيـح و خـدا پـسـنـدانـه قبول كردند.

نـاگـهـان وضـعـى پـيـش آمـد كـه درسـت نـمـى شـود وصـف كـرد، مـى ديـدم مـثـل آنـكـه اعـمـال ائمـّه هـدى (عليهم السّلام ) و اعمال حاج ملاّ آقاجان يكى شد و هيچ فرقى بين اعمال آنها نبود.

(در تـفـسـير اين جمله بايد گفت كه خود آن مرحوم در زمان حياتش در توضيح صراط مستقيم مى فـرمـود:

هـر چـه اعـمـال و گـفـتـار و اخـلاقـيـّاتـت بـيـشـتـر بـا اعـمـال و گفتار و رفتار پيشوايان دين تطبيق كند، نزديكتر به صراط مستقيم هستى . و زمانى كـه اعـمـال و رفتارت صد در صد مورد تصديق دين و پيشوايان اسلام قرار گرفت و حتّى در كوچكترين عمل از نظر كيفيّت با اعمال آنها مخالفت نداشت ، مسلمان واقعى هستى ).

ايـنجا معلوم شد كه معظّم له خودش اين چنين بوده كه جناب آقاى حاج ميرزا ابوالقاسم مى ديده اند در وقت مرگ اعمال او با اعمال ائمّه اطهار (عليهم السّلام ) يكى شده است .

خـلاصـه آقـاى حـاج مـيـرزا ابـوالقـاسـم فـرمـودنـد:

مـن نـاگـهـان بـه حـال خـود بـرگـشـتـم و ديـدم در اتاق نشسته ام و كسى اطراف من نيست . در آن ساعت ، معنى اين مـشـاهـده را نفهميده بودم ؛ يعنى نمى دانستم او در اين لحظه در چه حالى است ، ولى فرداى آن روز مـتـوجـّه شـدم كـه حـاج مـلاّ آقـاجـان در هـمـان سـاعـت از دنيا رفته و اين اوّلين ملاقات او با پيشوايان و مواليانش بوده است .

به هر حال مجلس ختمى براى او ترتيب داديم . مرحوم آقاى "برهان " كه يكى از علماى پاك و اهـل مـعـنى تهران بودند، روى علاقه اى كه به مرحوم حاج ملاّ آقاجان داشت در مسجد خودش كه مـعـروف بـه مـسـجـد "لُرزاده " اسـت ، ايـن فـاتـحـه را بـرگـزار كـرد. يـكـى از وعـّاظ اهل معنى در آن مجلس منبر رفت .

/ 27