بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
نـوشته اى كه معرّف حاج ملاّ آقاجان بود به او دادند تا بتواند و بداند كه متوفّى كه بوده اسـت امـّا او در منبر گفت :از شما تعجّب است كه مى خواهيد او را به من معرّفى كنيد، من خودم يك كرامت از او ديده ام كه نقل آن شما را هم به عظمت روحى اين مرد بزرگ بيشتر آشنا مى كند.شـب جمعه اى كه من و او در حرم حضرت سيّدالشّهداء (عليه السّلام ) بيتوته كرده بوديم ، من مـنـتـظـر اذان صـبـح بـودم و سـاعـت دقـيـقـى هـم نـداشـتـيـم ، از حـاج مـلاّ آقـاجـان سـؤ ال كـردم :صبح شده يا نه ؟ اشاره اى كرد و گفت :ببين ملائكه صبح پائين مى آيند و ملائكه شب بالا مى روند.آن واعظ در منبر نگفت كه من در آن موقع چه ديدم ولى قسم خورد و گفت :به خدا قسم مى ديد و مى گفت :و وقتى دقّت كرديم و تفحّص نموديم متوجّه شديم كه همان لحظه اذان صبح و طلوع فجر بوده است .در هـمـان سـفـرى كـه پـس از چـهـارده سـال بعد از فوت معظّم له به زنجان رفته بودم و به مـنـاسـبـتـى بـه مـنـزل اوّل عـالم زنـجـان وارد شـدم ، بـه آن عـالم بـزرگ گـفـتـم :مـن چـهـارده سال قبل زياد به زنجان آمده بودم .فرمود:در چه ارتباطى به زنجان مى آمديد؟ گفتم :با مرحوم حاج ملاّ آقاجان رفيق بودم و به خاطر او مى آمدم .فرمود:او گاهى كارهاى خلافى هم انجام مى داد.گفتم :مثلا چه مى كرد؟ فرمود:من شنيده ام او گاهى روى منبر مى گفت :آى فلانى تو كه جُنب هستى ، يا مادرت را عاق كرده اى چرا در مجلس ما نشسته اى ؟ و او را مفتضح مى كرد و اين حرام است .مـن هـر چـه خـواسـتـم از ايـشان دفاع كنم و ثابت نمايم كه اين موضوع صحيح نيست ، معظّم له قبول نكردند.هـمـان روز عـصـر بـه سـر قـبـر ايشان رفتم ديدم مرقد پاكش در ميان قبرستان عمومى زنجان بدون هيچ امتيازى واقع شده ، با خود تصميم گرفتم كه مقبره اى برايش بسازم . شب در عالم خـواب حـاج مـلاّ آقـاجـان را ديـدم ، اوّل از ايـشـان سـؤ ال كردم كه در كجاى بهشت سكونت داريد؟ فرمود:من دربان حضرت سيّدالشّهداء (عليه السّلام ) هستم .گـفـتـم :آقـاى ... (مـنـظـورم عالم بزرگ زنجان بود) درباره شما مطالبى را مى گفت كه مرا متاءثّر كرد و من نتوانستم ايشان را رد كنم .فـرمـود:هـر چـه بـود، مـا را بـه مـحـبـّت شـمـا بـخـشـيـدنـد. (كـه مـنـظـورش مـحـبـّت اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السّلام ) بود). ((61)) گفتم :مايلم قبرتان را بسازم . فرمود:اگر قبور مجاور صدمه اى نمى بينند مانعى ندارد.فـرداى آن شب وقتى دوباره به قبرستان رفتم ديدم هر طورى كه بخواهم مقبره اش را بسازم بعضى از قبور مجاور صدمه خواهند ديد و لذا از آن منصرف شدم .و لى يـكى دو سال بعد كه چند روزى در زنجان و قزوين بودم با كمك بعضى از دوستان قبر مـطهّر او را بدون آنكه بر آن قبر، مقبره اى ساخته شود مرمّت كردم ؛ و قبر او در قبرستان تا حـدّى مـشخّص شد. و مردمى كه اين كتاب را مطالعه كرده بودند و به مقام معنوى آن مرحوم پى بـرده بـودنـد دسـتـه دسته به زيارت قبرش مى رفتند شبى او را در عالم رؤ يا ديدم ، كنار قبرش ايستاده و به خاطر آنكه قبرش را ساخته ام از من تشكّر مى كند و مى گويد:براى آنكه تو اين عمل را انجام داده اى من حاضرم هر چه بخواهى برايت از آقا بگيرم .گفتم :كدام آقا؟ فرمود:من به تو گفته بودم كه در بهشت دربان حضرت سيّدالشّهداء (عليه السّلام ) هستم و مـرا متذكّر خواب سال قبل نمود كه در زنجان ديده بودم از او تقاضا كردم كه سه حاجت ، يكى مربوط به دنيايم بود و دوتاى ديگر مربوط به آخرتم بود از حضرت سيّدالشّهداء (عليه السّلام ) بگيرد.به من گفت :بسيار خوب و از خواب بيدار شدم و بحمداللّه آنكه مربوط به دنيايم بوده به من داده شده و اميدوارم آنچه مربوط به آخرتم هست نيز عطا شود.دوسـتـان و كـسـانـى كه با آن مرحوم آشنائى دارند مى دانند كه چگونه روح او پس از فوت ، فعّال و معين كسانى است كه راه و روش او را تعقيب مى كنند.حـاج مـلاّ آقاجان نسبت به دوستان امام عصر (عليه السّلام ) مهربان و آنها را در خواب و گاهى در بيدارى راهنمائى مى نمايد.روح او امـروز بـيـشتر از زمان حياتش به حوائج مردم رسيدگى مى كند. و دعاى خيرش بدرقه سالكين الى اللّه است .جمع زيادى از مردم از مسافتهاى دور به سر قبرش مى روند و از معنويّتش استفاده مى كنند."حجّة الاسلام آقاى حاج ميرزا تقى تبريزى زرگرى " (رضوان اللّه تعالى عليه ) شـب يـكـشـنـبه دهم صفر 1400 مطابق نهم دى ماه 1358 براى زيارت حضرت معصومه (عليها السـّلام ) از مـشـهـد بـه قـم رفـتـيـم بـه يـادم آمـد زمـانـى كـه در قـم تـحـصـيـل مـى كـردم ، مـرحـوم حـاج مـلاّ آقـاجـان رفـيـقـى داشـت كـه از عـلمـاى اهـل مـعـنـى بـود و نسبت به او فوق العاده اظهار علاقه مى كرد. وى خود را از شاگردان مرحوم حاج ملاّ آقاجان مى دانست . من هم به همين مناسبت تا وقتى در قم بودم با او ارتباط زيادى داشتم . ولى او بـسيار كتوم بود، چيزى از حالات خود اظهار نمى كرد. امّا از حركاتش كاملا پيدا بود كه متوجّه عالم ديگرى است .بـه هـر حـال ، بـه خـانـه او رفـتـم كه شايد بتوانم مطالب بيشترى از حالات مرحوم حاج ملاّ آقاجان را از او سؤ ال كنم . البتّه نه براى نوشتن در كتاب ، بلكه براى خودم ، كه شايد با ياد آن مرحوم توجّهى به خدا و معارف حقّه پيدا كنيم . ولى متاءسّفانه وقتى درِ خانه را زدم و همسر بزرگوارش پشت در آمد و من گفتم :حاج آقا تشريف دارند؟ گفت :آقا مگر شما خبر نداريد؟! گفتم :مگر چه شده ؟! گـفـت :ايـشـان بـيـش از يـك سال است كه از دنيا رفته اند و ايكاش مى بوديد و مى ديديد كه چگونه از دنيا مى رفت .گـفـتـم :بـسـيـار دوسـت دارم شـرح حـالى از آن مـرحـوم بـالاخص از روزهاى آخر عمرش برايم نقل كنيد تا بيشتر از حالات ايشان اطّلاع پيدا كنم .مـعـظـّم لهـا فـرمـود:مـانـعـى نـدارد لذا وارد منزل شدم ، ابتدا قرآن مخصوص خود ايشان را كه تـاريـخ تـولّد فـرزنـدش و بعضى از وقايع را پشت آن نوشته بود به من داد. من يك مرتبه ملهم شدم كه با اين قرآن تفاءّل بزنم و ببينم آن مرحوم در چه حالى است . قرآن را باز كردم سر صفحه اين آيه نوشته شده بود:"تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتى نُورِثُ مِنْ عِب ادِن ا مَنْ ك انَ تَقِيّا". ((62)) بـهـتـم زد، آخـر نـام آن مـرحوم "تقى " بود، شايد در سراسر قرآن آيه اى مناسبتر از اين آيه وجـود نداشته باشد؛ زيرا ترجمه اش اين است :"اين بهشت به كسانى از بندگانمان داده مى شود كه تقى باشند".البـتـّه مـعـنـى "تـقـى " در آيـه وصـفـى اسـت ؛ يـعـنـى :بـا تـقـوى بـاشـنـد ولى بـسـيـار تـفـاءّل مـنـاسـبـى بـود كه با اسم آن مرحوم هم مطابقت مى كرد. وقتى آيه و موضوع را براى هـمـسرش شرح دادم ، گفت :به خدا قسم روح او الا ن اينجا است او از وقتى فوت شده من هر چه خواسته ام به من داده است .سپس گفتگوى ما با همسر و يكى از آقازاده هاى آن مرحوم به نام آقا باقر زرگر شروع شد.من سؤ ال كردم :ايشان چه كسالتى داشت كه فوت شد؟ هـمـسـر ايـشـان گـفـت :اطـبـّا مـى گفتند:او مبتلا به سرطان روده بوده است و به همين منظور در بيمارستان نجميه تهران بسترى شده و عمل كرد ولى پس از چند روز فوت نمود.امّا خود ايشان از چهار پنج سال قـبل مى گفت :من در سنّ شصت و شش سالگى فوت مى شوم . و اين اواخر ناراحت بود كه چند ماه از زمان فوتش تاءخير شده است .گـفـتـم :شـمـا هـمـسـر اين مرد بزرگ بوده ايد و چون ايشان مطالب را بسيار كتمان مى كرد ما درسـت از حـالات او اطـّلاعـى نـداشـتـيم ، ولى انسان هر چه كتوم باشد نمى تواند صد در صد حالاتش را از زن و فرزندش كتمان كند لذا از شما تقاضا دارم آنچه از حالات ايشان ديده ايد و يا مى دانيد براى ما نقل كنيد.گفت :خيلى از چيزها را به من گفته به كسى نگويم و من فكر مى كنم حتّى راضى نباشد بعد از فوتش هم نقل كنم ، چرا روح او را آزار دهم .و لى بـعـضـى از قـضـايا و مطالبى است كه فكر نمى كنم لازم باشد كتمان شود و لذا اگر مايل باشيد آنها را براى شما شرح دهم .سـپـس ادامـه داد و گـفـت :حـدود سـى سـال بـود كـه بـه كـسـالت زخـم مـعـده و درد دل كـهـنـه مـبـتـلا بـود. در ايـن يـك سـال حـالش خـوب شـده بـود ولى چـنـد روز قـبـل از مـاه رمـضـان 1398 (ه -. ق ) كه همان ماه رمضان آخر عمرش بود دوباره كسالتش شدّت يافت به طبيب مراجعه كرد، قدرى دارو داده بود كه مصرف مى كرد، طبعا لازم بود روزه نگيرد و لذا شـب اوّل مـاه رمـضان ، من به قدر خودم غذا تهيّه كردم ، ولى ساعت 2 بعد از نيمه شب ، از خواب بيدار شدم ، ديدم مناجات مى كند و با خداى خودش راز و نيازى دارد و آماده براى سحرى خوردن است .گفتم :شما بنا نبود روزه بگيريد.گـفـت :در خـواب ديـدم پـنـج نـفـر از عـلمـا و سـادات بـه منزل ما آمدند كه يكى از آنها را شناختم و او مرحوم "آيت اللّه العظمى بروجردى " بود، گفتند:"امـسال تو از دنيا مى روى و اين ماه رمضان آخر عمر تو است ، روزه براى تو ضررى ندارد و تو مى توانى روزه بگيرى ". روزه هاى ماه رمضان را گرفت و حالش هم رو به بهبودى بود.در نـيمه شب شانزدهم ماه رمضان المبارك ، با صداى گريه و مناجات او از خواب بيدار شدم ، عطر عجيبى فضاى اتاق را پر كرده بود. پرسيدم :چه شده ؟ گـفـت :نـمـى دانـى چـه خـبر بود، حضرت بقيّة اللّه (روحى له الفداء) تشريف داشتند، مدّتى خدمتشان نشسته بودم و الا ن كه رفتند فراق ايشان مرا ناراحت كرده است .گفتم :پس چرا مرا بيدار نكردى ؟ گفت :آقا فرمودند بگذار بخوابد.گفتم :مذاكراتى هم داشتيد؟ گـفت :سؤ الاتى از آقا كردم و ايشان جواب عنايت فرمودند ولى نمى توانم همه سؤ الاتم را به تو بگويم .گفتم :آنچه را مى توانيد بگوئيد.گفت :از اوضاع مملكت از آقا سؤ ال كردم .فرمودند:شاه مى رود و رژيم سرنگون مى شود و فرج نزديك است ؛ (با آنكه در آن روز مردم فكر نمى كردند قدرتمندى مثل شاه سرنگون شود).پرسيدم :شفاى كسالتت را از آقا نخواستى ؟ گفت :من بايد از دنيا بروم چند ماه هم دير شده است .سـپـس خـود او ادامـه داد و گـفـت :از حـضـرت بـقـيـّة اللّه (عـليـه السـّلام ) سـؤ ال كردم :چگونه مى شود هميشه خدمتتان باشم ؟ فرمودند:من هميشه با شما هستم ، هر وقت بخواهيد مرا مى بينيد.بـه هـر حـال ، آن شـب گـذشـت و از آن شـب بـه بعد مرحوم حاج ميرزا تقى (رحمة اللّه ) غالبا حـالش دگـرگون بود. خوشحال بود ولى نگرانى فوق العاده اى از گفتار و سيمايش هويدا بود. شايد از عالمى كه در پيش داشت و از ملاقات حضرت احديّت در نگرانى و شوق بسر مى برد.تـمـام روزه هـاى مـاه رمـضـان را گـرفـت بـا ايـنـكـه مـصـادف با روزهاى بلند تابستان بود، كـوچـكـتـريـن نـاراحـتـى در وجـودش ظـاهـر نـشـد؛ و تـا روزى كـه بـراى عمل به بيمارستان رفت ، در بين مردم بود و كسى مطّلع از كسالتش نبود.گفتم :به شما هم دستوراتى براى تزكيه نفس و طىّ مقامات عاليه انسانى داده بود يا خير؟ گـفـت :بـلى ايشان اصرار زيادى داشت كه من لااقل هر روز يك مرتبه حضرت بقيّة اللّه (عليه السـّلام ) را بـا زيـارت آل يـاسـيـن كـه در مـفـاتـيـح نـقـل نـشـده و زيـارت دوّم آل يـاسـيـن كـتـاب بـحـارالانـوار ((63)) اسـت و در آنـجـا نـقـل شـده اسـت ، زيـارت كـنـم ولى چـون نمى توانستم آن زيارت را در كتاب بحارالانوار كه حـركـات حـروف را نـدارد، بـه طور صحيح بخوانم خودش در ضبط صوت خواند و من بعدا از روى آن با نوار با او مى خواندم .ايشان به من گفت :روزى صد مرتبه سوره فاتحه را بخوان .و زياد بگو:"يا مولاتى يا فاطمة اغيثينى ".و لااقـل روزى هـفـت مـرتـبـه بـگـو:"بـسـم اللّه و بـاللّه تـوكـّلت عـلى اللّه لاحول و لاقوة الاّ باللّه استغفراللّه ".پرسيدم :بيشترين اعمالى كه مرحوم حاج ميرزا تقى تبريزى مقيّد بود انجام دهد، چه بود؟ گـفت :هر شب از ساعت دوى بعد از نيمه شب بيدار بود و به نماز شب مبادرت داشت . هميشه با وضو بود و روزى صد مرتبه سوره فاتحه را مى خواند. بسيار كتوم بود و اكثرا حالاتش را از ما كتمان مى كرد.هـر روز قـبـل از ظـهـر مـقـيـّد بـود بـه يـكـى از مـسـاجـد قـم بـرود و يـكـى دو سـاعـت مشغول ذكر و توسّل به حضرت بقيّة اللّه (عليه السّلام ) باشد.گـفـتـم :قـصـّه اى از ايـشـان مـعـروف اسـت ، سـپـس آن را نقل كردم و گفتم :آيا شما هم از او شنيده ايد؟ گفت :بلى تقريبا به همين صورت آن را براى ما نقل مى كرد.اصل قضيّه اين است :