حضرت آدم (ع)
پيشنگاه
براى دستيابى انسان بهرشد و كمال، راههاى متعددى ارائه شده تا انسان با استفاده از آن راهها بتواند بهكمال شايسته و بايسته خود برسد. يكى از مناسبترين راهها، شناخت الگوهاى است كه توانستهاند با استفاده از عنايات و فيوضات الهى و مجاهدت و تلاش فراوان علاوه بر«موفقيت خود در پيمودن طريق سعادت و كمال» راهنما و چراغ راه ديگران براى رسيدن بههدف نيز باشند. و بهيقين انبياء و برگزيدگان الهى، بهترين راهنما و الگوى ره پويان كمال و سعادت ابدىاند. از اينرو شناخت اينان در ابعاد مختلف، شناخت سرچشمههاى هدايت و نجات بشريت در هرعصر و زمان و مكان است.و امروزه بشريت با تمام پيشرفتهاى محيرالعقول خوددر زمينههاى علمى، صنعتى، و تكنولوژى و... بيش از هرعصر و زمانى نيازمند بنوشيدن جرعهاى حيات بخش از معارف الهى است كه جوشيده از سرچشمه انبياء و برگزيدگان خداوند باشد. و بهيقين براى شناخت انبياء در ابعاد مختلف مدارك و منابعى وجوددارد كه معتبرترين و متقنترين آنها قرآن كريم است. در قرآن كريم انبياء همانطورى معرفى شدهاند كه در شأنشان است. بهصورتى معرفى شدهاند كه عنوان برگزيده خدا برآنان صادق باشد تا بتوانند بهعنوان راهنما و الگوى ديگر انسانها مطرح باشند، اين كتاب آسمانى پيرايهها، سلايق و ذوقهاى كه در طول زمان انسانهاى بوالهوس و بى مسئوليت بهانبياء بستهاند هرگز بهانبياء نسبت نمىدهد و انبياء را بنده خاص و مخلص خداوند معرفى مىكند كه براى هرانسانى در طول تاريخ مىتوانند الگو و سرمشق باشند.
از اينرو برآن شديم تا با استفاده از مطالبى كه قرآن كريم و مفسرين محترم آن مخصوصاً علامه بزرگوار طباطبائى(ره) در باب انبياء بيان فرمودهاند، مجموعه بحثهاى مبسوطى پيرامون انبياء عظام بهشيوهاى نو و جذاب براى نوجوانان و جوانان بالاخص قشر تحصيل كرده «دانشآموزان، دانشجويان و فرهنگيان» گرامى تهيه نماييم تا اين مجموعه در كنار مجموعههاى گوناگون و ارزشمندى كه با زحمت و تلاش بزرگان و اهل قلم در باب قصص انبياء نوشته شده است بهعنوان سرمايهاى ارزشمند جهت رسيدن بهسعادت و تكامل در اختيار ره پويان راه رشد و تكامل قرار گيرد.
و در پايان لازم بهتوضيح است كه براى بهتر بررسى شدن مسائل، گاهى مطالب را بهصورت سئوال و جواب از سوى رهجو و رهنما طرح كردهايم كه معمولاً مقصود از رهنما، مفسرين محترم قرآن كريم بهويژه در غالب مطالب «علامه طباطبايى(ره)» در تفسير گرانبهاى الميزان مىباشد. همچنين در اين كتاب بهجهت تنوع بيشتر از ترجمه منظوم قرآن مجيد، سروده آقاى اميد مجد نيز استفاده شده است.
والسلام على من اتّبع الهدى
عين اله ارشادى
هدف ما
در اينكه انسانها و يا (دست كم) بسيارى از انسانها، قبل از انجام هركار و يا حتى فكر هركارى، جوياى الگوى مناسب براى خود مىباشند شكى نيست، و بىترديد پس از جستجو و كاوش، الگوى را برمىگزينند، كه چه بسا در تشخيص خود دچار اشتباه بشوند. و چه بسيار ديده مىشود كه با كمال تأسف اين الگوگيرى در زندگى و سرنوشت آنها تأثيرى بدى مىگذارد كه جبرانناپذير است.اين مسئله سبب مىشود كه بيانديشيم كه راه چاره كجا است؟ چه بايد كرد؟ بهنظر مىرسد راه نجات از اين مهلكه [كه انسان گرفتار هركسى بهعنوان «الگو» نشود] در كلام نورانى خاتم الانبياء محمد مصطفى(ص) بيان شده است كه مىفرمايد:
«فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن»(1)
يعنى «زمانى كه فتنهها مانند پارههاى شب ظلمانى بهشما روآورد، برشما باد رجوع بهقرآن»
پس بايد بهقرآن تمسك كنيم و براى نجات خود و جامعه، سراغ كسانى كه در قرآن از آنها بهعنوان الگو، اسوه، دليل و راهنما ياد شده، برويم.
بايد دست در دست بصير و بينايى گذارد، كسى كه روشن است و روشنايى بخش، كسى كه نور است و نوربخش. نه اينكه بهقول معروف «كورى عصاكش كور ديگرى باشد، ره گم كردهاى راهنماى گمشدهاى گردد». الگوها و اسوههاى حقيقى و راستين در قرآن معرفى شدهاند و ما مىخواهيم اولاً: آنها را بشناسيم و بشناسانيم (از همان زاويهاى كه قرآن آنها را مطرح نموده) ثانياً: آنها را الگوى خود قرار دهيم و آنگونه عمل كنيم، كه آنها مىكردند.
پس گفتار و نوشتار ما نه بهاين هدف است كه بهتمامى مسائل مطرح در زندگى انبياء بپردازد، زيرا بسيارى از آن مسائل نكاتى صرفاً تاريخى و مربوط بهشخص آن پيامبر و زمان خاص او بوده كه در كتب تاريخى ذكر شده است. اما قرآن كريم بهآنها نپرداخته است
بنابراين ما مىخواهيم مسائلى را مطرح كنيم كه اولاً قرآن مطرح نموده، و ثانياً مربوط بهشخصيت آن پيامبر باشد، آن ويژگىهاى كه سبب شد انسان خاكى مخاطب خدا قرار گيرد و بى واسطه يا با واسطه با خدا سخن گويد، آن ويژگىهاى كه انسان خاكى را مظهر علم خدا، قدرت خدا، حلم خدا و بخشندگى خدا مىكند و خاص شخص و زمان نيست. براى ما ابراهيمى شدن، موسوى شدن، عيسوى شدن و محمدى شدن مهم است نه اينكه بدانيم تاريخ تولد و رحلت آن پيامبر چه زمانى بوده، چند فرزند داشته و اسم فرزندانش و همسرش و... چه بود اينها اگرچه بهلحاظ تاريخى اهميت ويژهاى دارد اما بهلحاظ الگوگيرى ودرس آموزى مورد نظر نيست. اگر دقت كنيم قرآن نيز با همين رويكرد سراغ قصص انبياء رفته است. چنانچه مىفرمايد:
«لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب»(2)
«همانا در داستانهاى ايشان عبرتى است براى خردمندان».
در خاتمه، با توجه بهاينكه مىخواهيم فقط با استفاده از قرآن كريم، انسانهاى نمونه و الگو را بشناسيم، و استفاده از قرآن مراتبى دارد و هرانسانى در مرتبهاى مىتواند از اين كتاب هدايتگر استفاده نمايد، بهسراغ مفسر بزرگ قرن اخير در جهان تشيع حضرت علامه طباطبايى (ره) در تفسير شريف الميزان مىرويم و اين متن را بهعنوان مرجع اصلى و نيز از تفاسير مهم ديگر براى اين امر مهم و سرنوشت ساز بهرهمند مىشويم.
والسلام على من اتبع الهدى
تهران - ارشادى
نگاه اول: خلقت و آفرينش حضرت آدم، حوا و فرزندانشان
آدم كلمهاى است غيرعربى كه 25 مرتبه در قرآن كريم بهكار رفته است، 17 بار «آدم» و 8 مرتبه ديگر «بنى آدم» مىباشد. و در مورد معناى آن اكثريت نزديك بهتمام اهل لغت و مفسرين «آدم» را اسم شخص «ابوالبشر» دانستهاند، نه اينكه مثل «انسان و بشر» اسم براى نوعى موجود «متفكر و ناطق» باشد(3).1 - آفرينش از خاك
* اِنَّ... آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون(4).ترجمه: همانا... آدم را خداوند از خاك آفريد سپس فرمان داد باش او وجود يافت.
ترجمه منظوم:
(به دستور پروردگار جلال
چو آدم كه او را زخاك آفريد
كه چون گفت شو، ناگهان شدپديد
بود خلقت عيسى اندر مثال)
كه چون گفت شو، ناگهان شدپديد
كه چون گفت شو، ناگهان شدپديد
اگرچه هدف اول آيه اين است كه، توّهم در مورد خلقت حضرت عيسى(ع) را برطرف نمايد اما در ضمن اين هدف تصريح مىنمايد كه خلقت آدم(ع) از خاك و بهاراده پروردگار است [چنانكه خلقت عيسى(ع) هم مانند آدم(ع) بهامر خدا مىباشد].
كيفيت خلقت آدم اين بوده كه اجزايى از خاك را خداوند جمع كرد سپس بهآن فرمان داد، باش آن خاك بهصورت و سيرت يك بشر تمام عيار تكّون يافت، بدون اينكه از پدر و مادرى متولد شده باشد.
رهجو: از اين قسمت آيه «كن فيكون» چه نكتهاى استفاده مىشود؟
رهنما: جمله فوق برفوريت و عدم تدريج دلالت دارد و نيز استفاده مىشود كه خداى تعالى در خلقت هيچ موجودى احتياج بهاسباب ندارد.
2 - آفرينش از گل
* اذقال ربك للملائكة انّى خالق بشراً من طين فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعواله ساجدين(5)ترجمه: (به يادآور) زمانى را كه پروردگارت بهملائكه گفت من بشرى از گِل پس زمانى كه او را بهخلقت كامل بياراستم و از روح خود در او بدميدم (همه بهامر من) براو بسجده درافتيد.
ترجمه منظوم:
به يادآر وقتى كه پروردگار
كه مىآفرينم بشر را زگِل
پس آنگاه او را بياراستم
دميديم از روح خود اندر او
بدانها بگفتيم پيش بشر
به سجده بماليد برخاك سر
به جمع ملائك بگفت آشكار
ببخشم براو فطرت و جان و دل
به نيكوترين وجه پيراستيم
از آن دم بود اين همه هاىوهو
به سجده بماليد برخاك سر
به سجده بماليد برخاك سر
رهجو: مراد از كلمه «بشر» چيست؟
رهنما: بشر اصطلاحاً همان انسان است، اما در لغت «بشره» بهمعناى ظاهر پوست و «أَدمه، بهمعناى باطن آن است كه بهگوشت چسبيده، و اگر از انسان بهكلمه «بشر» تعبير كرده بهاين اعتبار است كه در بين همه جانداران تنها آدمى است كه پَر، كرك، مو و پشم ظاهر بدنش را نپوشانده بهخلاف ساير حيوانات و در قرآن هرجا از انسان بهبشر تعبير شده منظور همان جثه و هيكل و ظاهر بدن اوست(6).
رهجو: در آيه مورد بحث مبدأ خلقت آدمى گِل و در سوره روم(7) خاك و در سوره حجر(8) گل و لاى سالخورده [كلوخ] و در سوره رحمان(9) گلى مانند كوزهگران (سفالين، زيبا) معرفى مىكند، آيا اين تعبيرات بايكديگر سازگارند؟ آيا يكديگر را نقض نمىكنند؟
رهنما: اينها اختلاف در تعبير است و اشكالى در حقيقت امر بهوجود نمىآيد، زيرا همان مبدأ واحد حالات مختلفى بهخود گرفته است و آيات مورد استناد هركدام بهيكى از حالات آفرينش اشاره مىنمايد و در جمع استفاده مىشود كه ابتداء خاك بهگل سپس بهكلوخ و سپس بهحالت سفالين سيقل خورده و زيبا تبديل شده. بنابراين در آيات نه تنها تناقضى نيست بلكه قابل جمعاند و در صدد بيان حالات آفرينش از خاك است.
رهجو: مقصود از «تسويه انسان» چيست؟ [فاذا سوّيته]
رهنما: بهمعناى تعديل اعضاى انسان است؛ يعنى اعضاى بدن او را با يكديگر تركيب و تكميل كنند تا بهصورت انسانى تمام عيار درآيد.
رهجو: مقصود از دميدن روح چيست؟
رهنما: عبارت از اين است كه او را موجودى زنده قرار دهند، و اينكه روح و دميدن آن را خداوند بهخودش نسبت داده بهمنظور شرافت دادن بهانسان بدينوسيله است.
3 - آفرينش از گل خشك
* و لقد خلقنا الانسان من صلصالٍ من حماء مسنون(10).و اذقال رُبّك للملائكة إنّى خالق بشراً من صلصالٍ من حماء مسنون.
فاذا سَوَّيْتُهُ و نفخت فيه من رُوحِى فعقوا له ساجدين(11).
ترجمه: و همانا انسان را از گل و لاى خشكيده تغيير يافته بيافريديم. و آنگاه كه پروردگار بهفرشتگان فرمود: من بشرى از ماده گل و لاى كهنه متغير خلق خواهم كرد. پس چون آن عنصر را معتدل بيارايم و در آن از روح خويش بدمم همه (از جهت روح الهى) براو سجده كنيد.
ترجمه منظوم:
همانا از آن گل كه خشكيده بود
بياد آر وقتى كه پروردگار
كه از كهنه گل آفرينم بشر
چو آن را بياراستم معتدل
براو سجده آريد اينك شما
كه او راست روحى زيكتا خدا
به انسان بداديم جان و وجود
به جمع ملائك بگفت آشكار
گلى كان دگرگون بهگشته دگر
زروحم بخواهم دميدن بهگل
كه او راست روحى زيكتا خدا
كه او راست روحى زيكتا خدا
رهجو: معناى «صلصال» چيست؟
رهنما: اصل معناى «صلصال» عبارت است از صدايى كه ازچيز خشكى بهگوش برسد. و اينكه مىفرمايد انسان از گل خشكيدهاى كه از لايهاى متعفن است خلق شده بدين جهت است كه وقتى روى اين نوع گل خشكيده راه مىروند صداى بهگوش مىرسد بنابراين، مىفرمايد «صلصال» تا مشخص شود آن گلى كه انسان از آن آفريده شد چه كيفيتى داشته و با اضافه كردن «حمأمسنون» كيفيت را بيشتر توضيح مىدهد كه آن گل خشك شده از لايهاى سياه و متعفن مىباشد و نيز گفته شده صلصال بهمعناى گل متعفنى است كه از گوشت گنديده گرفته شده است و حمأ گلى است سياه و متعفن(12).
رهجو: اگر بخواهيم در يك نظر مراحل «تراب، طين صلصالٍ من حمأمسنون» آفرينش را جمع كنيم چگونه ممكن است؟
رهنما: اصل آدم از خاك بوده «خلقه من تراب» سپس تبديل بهگل شده «خلقته من طين» آنگاه گل متعفن شد «من حمأمسنون» سپس آن گل متعفن خشك شد «من صلصالٍ(13)» و بعد اعضاء و اندام انسان معتدل و متناسب گشت «فاذا سَوَّيْتُهُ» و در پايان خداوند از روح خودش در او دميد و حيات يافت «نفخت فيه من روحى».
رهجو: آيا اين نحوه (مرحلهاى) آفرينش دليل برتدريجى بودن خلقت انسان است؟
رهنما: چنانكه در ذيل بحث آيه 59 سوره آل عمران يادآور شديم خداوند اجزايى از خاك را جمع كرد سپس بهآن فرمان داد «باش» آن خاك بهصورت و سيرت يك بشر تمام عيار تكوّن يافت. «ثم قال له كن فيكون» و اين جمله برفوريت و عدم تدريج دلالت دارد.
4 - آفرينش از آب بىارزش (نطفه بىحس»
*و بَدَأ خَلْقَ الإِنسان من طين. ثم جعل نسله مِن سُلالةٍ من ماءَ مهين. ثم سوّلهُ و نفخ فيه من روحى و جعل لكم السمع و الابصار و الأفْئدَةَ...(14)ترجمه:... (خداوند) نخست آدميان را از خاك بيافريد. آنگاه حقيقت نژاد بشر را از آب بىقدر (نطفه) مقرر گردانيد. سپس آن (نطفه) را نيكو بياراست و از روح خود در آن بدميد و شما را داراى چشم و گوش و قلب با حس و هوش گردانيد.
ترجمه منظوم:
ببين كادمى را بهروز نخست
سپس نسل او را خداوند راد
سپس نقطه را نيك آراستى
عطا كرد يزدان دو چشم ودوگوش
براو قلب بخشيد و ادراك و هوش
زخاك و گلى پاك كردى درست
زبى قدر آبى تداوم بداد
زروحش دميدى و پيراستى
براو قلب بخشيد و ادراك و هوش
براو قلب بخشيد و ادراك و هوش
اين آيه شريفه ضمن اينكه بهنخستين مرحله آفرينش انسان اشاره دارد، بهيكى از مراحل تكثير نسل حضرت آدم(ع) نيز تصريح مىكند. و اگرچه اين مسئله از بحث ما (يعنى خلقت آدم و حوا) خارج است لكن اجمالاً بايد روشن شود كه پس از اولين خلقت بشر از خاك، تكثير نسل او چگونه صورت گرفت؟ چنانكه از آيات بسيارى بهدست مىآيد اساس آفرينش برزوجيت است و اين اصل در موردانسان نيز بهكار رفته است و در آياتى تصريح مىكند، از همان جنسى كه آدم(ع) آفريده شد برايش همسرى آفريده شد و اين كار عبث و بيهوده نيست. براى آگاهى بيشتر بهچند آيه اشاره مىكنيم.
5 - آفرينش حوا و تكثير نسل
الف) جعل منها زوجها - از او جفتش را آفريد
* و هو الذى خلقكم مِنْ نفسٍ واحدةٍ و جعل منها زوجها ليسكن إِليها فلمّا تَغَشَّها حَمَلتْ حملاً خفيفاً فَمَرَّتْ بهفلمّا اثقلت دعوا اللَّه رَبَّهُما لَئن اتيتنا صالحاً لنَكوننَّ من الشاكرين(15).ترجمه: اوست خدايى كه همه شما را از يك تن آفريد و از او نيز جفتش را مقرر داشت تا با او انس و آرام گيرد و چون با او خلوت كرد بارى سبك برداشت پس آن بار (حمل) مدتى (در رحم) بزيست تا سنگين شد كه آنگاه هر دو خدا را خواندند كهاى پروردگار ما، اگر فرزند صالحى بهما عطا كردى از شكرگزاران تو خواهيم بود.
ترجمه منظوم:
خدا آن خدائيست كز يكنفر
نهاديم پاكيزه جفتى براو
به خلوت نشستند آن دو بههم
چو يك چند از همنشينى گذشت
پس آنگاه هردو دو دست دعا
به ما گر ببخشى تو اى كردگار
بداريم اين نعمتت نيز پاس
تو را شكر گوييم و حمد و سپاس
بفرمود خلقت نفوس بشر
كه تا انس و آرام گيرد نكو
سبك بارى افتاد اندر رحم
سبك بار ناگاه سنگين بگشت
گشودند برسوى يكتا خدا
يكى نيك فرزند شايسته كار
تو را شكر گوييم و حمد و سپاس
تو را شكر گوييم و حمد و سپاس
ب) خلق منها زوجها - از او جفتش را آفريد
يا ايها الناس اتّقوا ربَّكم الذى خلقكم من نفسٍ واحدةٍ و خلق منها زوجها و بَثَّ منها رجالاً كثيراً و نساءً(16).ترجمه: اى مردم بترسيد از پروردگار خود، آن خدايى كه همه شما را از يك تن بيافريد و هم از آن، جفت او را خلق كرد و از آن دو تن خلقى بسيار در اطراف عالم از مرد و زن برانگيخت...
ترجمه منظوم:
بترسيد اى مردم از كردگار
همان كردگارى كه چون آفريد
پس از او خدا جفت او كرد خلق
در اطراف عالم بسى مرد و زن
قدم در نهادند از آن دو تن
كه خلق جهان راست پروردگار
زيك شخص كردى شما را پديد
كه ازآن دوتنخاستبسيار خلق
قدم در نهادند از آن دو تن
قدم در نهادند از آن دو تن
رهجو: مقصود از «نفس واحدة» چيست؟ كه خداوند مىفرمايد شما را از نفس واحده آفريدم.
رهنما: چنانكه در لغت آمده عين هرچيزى را «نفس» گويند. و در مورد انسان عينش آن چيزى كه بقوام آن انسان است كه عبارت است از مجموع روح و جسم در دنيا و روح بهتنهايى در زندگى برزخى. اما مقصود از «نفس واحدة» حضرت آدم است و مراد از «زوجها» حوا است كه پدر و مادر تمام انسانها هستند و چنانكه از قرآن(17) استفاده مىشود همه افراد نوع انسان بهاين دو تن ختم مىشوند.
رهجو: آيا عبارت «خلق منها زوجها»، دلالت بربرترى مرد نسبت بهزن ندارد؟
رهنما: اين آيه بيانگر اين نكته است كه افرادانسان از حيث «حقيقت و جنس» يك واقعيتند و با همه كثرتى كه دارند همه از يك ريشه و اساس هستند مخصوصاً كه مىفرمايد «و بثَّ منها رجالاً كثيراً و نساءً...» از آن دو تن خلقى بسيار در اطراف عالم از مردان و زنان برانگيخت بهعلاوه ظاهر جمله «و خلق منها زوجها» اين است كه همسر و جفت آدم از نوع خود او انسانى بود.
رهجو: آيا از عبارت «خلق منها زوجها» و امثال اين عبارت كه در آياتى(18) ذكر شده مىتوان استفاده كرد كه حوا از بدن آدم بهوجود آمده چنانكه در رواياتى آمده حوا از دنده آدم آفريده شده؟
رهنما: اينكه بعضى مفسرين چنين استفاده نمودهاند صحيح نيست اگرچه اين نكته در رواياتى ذكر شده لكن از اين آيه و امثالهم چنين استفادهاى نمىشود و در هيچ آيهاى چيزى نيست كه براين مطلب دلالت نمايد.
رهجو: آيا نسل انسانها از كسى يا كسانى غير از آدم و حوا تكثير يافته است؟
رهنما: از كلمه «وبثّ منها رجالاً كثيراً و نساءً» استفاده مىشود كه نسل اين انسان، تنها بهآدم و حوا منتهى مىشود و جز اين دو نفر هيچ كس ديگرى در تكثير نسل دخالت نداشتند (نه حورى بهشتى و نه فردى از جن و نه غير آن دو) والا مىفرمود (و بثّ منهما و من غيرهما) بنابراين «رجالاً كثيراً و نساء» شامل كل بشر مىشوند، چه هابيل و قابيل كه بىواسطهاند و چه ديگر انسانها كه با واسطهاند تا قيام قيامت.
رهجو: اگر غير آدم و حوا در تكثير نسل انسان دخالت نداشتهاند! ازدواج فرزندان آدم و حوا در طبقه اول چگونه بوده؟
رهنما: ازدواج بين برادر و خواهر بوده چون غير از فرزندان آدم كسى ديگر وجود نداشت و نسل بشر منحصر در همين فرزندان بلافصل آدم بوده(19). بنابراين هيچ اشكالى ندارد. اگرچه در عصر ما اين امرى تعجبآور، زشت و حرام است و در اسلام و بسيارى از شرايع الهى اين عمل ممنوع بوده و هست لكن اين مسألهاى تشريعى است كه خداوند در آن مؤثر است، اوست كه مىتواند يك عملى را روزى حلال و روز ديگر حرام كند زيرا تحريم، حكمى است تشريعى كه تابع مصالح و مفاسد است نه حكمى تكوينى و غيرقابل تغيير باشد و زمام تشريع هم بهدست خداست. ازدواج خواهر و برادر برخلاف تكوين و فطرت نيست كه حرامش قابل تغيير نباشد. و اما تنفر در حال حاضر از چنين رابطهاى بهخاطر اين است كه اولاً مىتوان با ديگران ازدواج كرد و نياز بهچنين ازدواجى نيست. دوماً بهخاطر تشريع حرمت است. اما هردو سبب مذكور، در اول خلقت. وجود نداشته. چرا كه فرزندان آدم اولاً كسى را براى ازدواج و پاسخ بهنياز غريزى خود نداشتند بهعلاوه حرمت تشريع هم قطعاً نبوده والا اين امر محقق نمىشد.
رهجو: اگر انسانها از يك پدر و مادر بهوجود آمدهاند اختلاف رنگ «سياه، سفيد، زرد و سرخ) چگونه حاصل شده؟ آيا اين اختلاف رنگها دليلى برتعدد مبدأ پيدايش انسان حداقل بهچهار مبدأ نيست؟
رهنما: اولاً هيچ اشكالى ندارد كه انسان با رنگهاى مختلف بهيك مبدأ برگردد و اصولاً مسئله رنگ امرى قابل اعتنا نيست بهطورىكه دانشمندان پزشكى معتقدند مىتوان بشر را تغيير رنگ داد يعنى مادهاى را ساخت كه انسانها را بهرنگهاى مختلف تغيير دهد. ثانياً اختلاف رنگ بهاختلاف خونها برمىگردد و نمىتواند دليلى باشد براختلاف مبدأ پيدايش انسان.
به علاوه امروزه بحثهاى طبيعى اساس خود را براين پايه نهادهاند كه «انواع كائنات در حال تطّور و تحوّلند». براساس اين نظريه چگونه مىتوان اطمينان پيدا كرد كه اختلاف خونها بهاختلاف رنگها منجر نشود.
رهجو: آيا انسان از ابتداء بههمين شكل فعلى بوده؟ و يا تكامل يافته شكل ديگرى است؟ چنانكه بعضى گفتهاند؟
رهنما: با آياتى كه ذكر آن گذشت ثابت مىشود نسل بشر متولد شده از نطفه است و مبدأ و سرچشمه آن نيز خاك بوده و (آدم و حوا) هيچ ارتباطى بهمخلوقات احتمالى قبل از خود نداشتند و بدون هيچ سابقهاى بهوجود آمدهاند.
ج) يخلقكم فى بطون امهاتكم خلقا من بعدخلق
«خلق در شكم مادر»
خلقكم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها و انزل لكم من الانعام ثمانيةَ ازدواج يخلقكم فى بطون امهاتكم خلقا من بعد خلقٍ فى ظلمات ثلاثٍ..(20)
ترجمه: او شما (نوع بشر) را از يك تن (آدم) آفريد پس از آن، جفت او (حوّا را) قرار داد و براى شما نوع بشر هشت قسم از چهار پايان(21) ايجاد كردو شما را در باطن رحم مادران در سه تاريكى (مشيمه(22)، رحم و شكم) با تحوّلات گوناگون بدين خلقت زيبا بيافريد...
ترجمه منظوم:
زحوّا و آدم خداوندگار
بدادى زانعامتان هشت قسم
شما را زارحام مادر بداد
پسازگونهگونحالهايىكه داشت
شما رابدينگونه زيبا نگاشت
برآورد خلقى چنين بى شمار
[كه اينجا زآنها نبردست اسم]
ميان سه تاريكى اندر نهاد
شما رابدينگونه زيبا نگاشت
شما رابدينگونه زيبا نگاشت
اين آيه شريفه بهسه موضوع تصريح مىنمايد
1- خلقت بنىآدم از نفس واحده است يعنى از حضرت آدمى كه جفتش از جنس خودش است و در انسانيت و وجود همانند مىباشند.
2- خلقت هشت قسم چهار پا براى انسان.
3- ذكر بعضى مراحل خلقت انسان چنانكه قبلاً يك مرحله را يادآور شديم «من ماء مهين» نطقه بىقدر.
رهجو: عبارت «يخلقكم فى بطون امهاتكم» يعنى چه؟ خلقت در شكم مادر؟
رهنما: مقصود كيفيت خلقت و تكثير آن است. و اينكه انسان را در اين مورد خطاب كرد و حال آنكه هشت قسم حيوان نيز اينچنيناند، بدين دليل است كه انسان داراى عقل است از اينرو خطاب «يخلقكم» را بهانسان قرار داد نه همه مخلوقات. و معناى «خلقاً من بعد خلق» اشاره بهاين دارد كه نطفه را بهعلقه و علقه را بهمضغه تبديل مىكند.
رهجو: مقصود از ظلمات ثلاثه چيست؟
رهنما: بهطورىكه گفتهاند: ظلمت شكم، رحم، و مشيمه (تخمدان) است، اين معنا را مجمع البيان(23) از امام باقر(ع) روايت كرده است. و نيز گفته شده مراد از ظلمات ثلاث صلب پدر، رحم مادر و مشيمه (تخمدان) است. لكن اين اشتباه است زيرا آيه مىفرمايد «فى بطون امهاتكم» و اشارهاى بهپشت پدران ندارد.
نگاه دوم: مقام و عظمت حضرت آدم(ع)
1 - آفريده شده بىواسطه بهدست خداوند
* قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدىّ...(24)ترجمه: (خدا بهشيطان) فرمود: اى ابليس تو را چه چيزى مانع شد كه به موجودى كه من بهدو دست خود آفريدم سجده كنى.
ترجمه منظوم:
پس آنگاه يزدان بهشيطان بگفت
چه چيزى تو را مانع كار بود
به دست تواناى خود جان و جسم
تكبر نمودى تو اى خودپسند
مگر رتبهات بود چندان بلند
چه نيكو نِگر دُرِّ گفتار سفت
كه هرگز نكردى برانسان سجود
بدادم بشر را بهنيكوى قسم
مگر رتبهات بود چندان بلند
مگر رتبهات بود چندان بلند
بىترديد هرموجودى آفريده شده خداست(25) و نيز در عالم «نظام علّى» حاكم است بنابراين بسيارى از موجودات بهوسيله علل و عواملى كه خدا آفريده بهوجود آمدهاند و هيچ يك از علل در عالم مستقل نيستند، بلكه آن بهآن، عليت خود را از علت العلل دريافت مىكنند، براين اساس در قرآن كريم، خداوند مىفرمايد: ما مخلوقات را آفريديم، ما انجام داديم و با آوردن ضمير متكلم معالغير تأثير علل و عواملش را در پيدايش موجودات تاييد مىنمايد مثلاً در اين آيه مىفرمايد: «و ما ارسلنا فى قرية من نبى الاّ اخذنا اهلها بالباساء و الضراء لعلهم يتضرعون. ثم بدّلنا مكان السيئة الحسنة حتى عفوا و قالوا قدمسّ اباءنا الضراء و السّراء فاخذنهم بغتةً و هم لايشعرون.»(26)
چهار مرتبه عملى را در ضمن علت العلل بهجمع نسبت مىدهد «فرستاديم ما، گرفتيم ما، تبديل كرديم ما، گرفتيم آنها را» آياتى از اين قبيل فراوان است كه نيازى بهذكر آن نيست ونيز پيدايش بعضى از موجودات و حوادث را بهخود نسبت مىدهد و از ضمير متكلم وحده استفاده مىنمايد كه از جمله آن خلقت آدم(ع) و دميدن روح در اين موجود خاكى است. در قرآن كريم بيش از 63 مرتبه از خلقت انسان سخن بهميان آمده است. كه بيش از 39 مرتبه آن با صيغه مفرد و متكلم وحده بهخدا نسبت داده شده و حدود 24 مرتبه نيز با ضمير متكلم مع الغير ذكر شده اما در عين حال بين خلقت حضرت آدم(ع) و فرزندان او شايد بتوان تفاوتى قايل شد و احتمالاً بهخواطر همين تفاوت است كه مىفرمايد: «قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى»(27) گفت (خداوند) اى ابليس تو را چه چيزى مانع شد كه بهموجودى كه من با دو دست خود آفريدم سجده كنى...؟
با مراجعه بهقرآن مىتوان بهدست آورد كه چنين تعبيرى كه خداوند در خلقت آدم(ع) بهكار برده براى خلقت هيچ موجودى ديگرى بهكار نبرد. و هيچ موجودى را نفرموده با دو دست خودم او را آفريدم و از روح خودم در او دميدم و در مورد خلقت هيچ موجودى خالقيت خود را تحسين نكرد و نفرموده «فتبارك اللَّه احسن الخالقين»(28) آفرين برقدرت كامل بهترين آفريننده، بنابراين در بين تمام موجودات اين امتياز براى حضرت آدم(ع) است گرچه اين امتياز بهجهاتى بعداً بهفرزند او منتقل شد اما از ارزش آن نسبتحضرت آدم(ع) كاسته نمىشود.
رهجو: چرا خداوند خلقت، دميدن روح و تسويه آدم(ع) را بهصورتى ويژه بهخود نسبت مىدهد و حال آنكه همه چيز را خودش آفريده؟
رهنما: بهاين منظور بوده كه براى آدم(ع) شرافتى اثبات نموده و بفرمايد هرچيزى را بهخاطر چيز ديگرى آفريدم، ولى آدم را بهخاطر خودم آفريدم. از عبارت «نفخت فيه من روحى» اين اختصاص استفاده مىشود. و در عبارت «خلقت بيدى» نيز اگر كلمه «يد» را تشبيه آورده «دو دستم» كنايه از اهتمام تام و كامل در خلقت اوست.
2 - برترى در خلقت
* و لقد كرّمنا بنى آدم و حملنا هم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضّلنا هم على كثيرٍ ممّن خلقنا تفضيلاً(29)ترجمه: و ما فرزندان آدم را بسيارگرامى داشتيم و آنها را برمركب خشكى و آبى سوار كرديم و بربسيارى از مخلوقات خود برترى و فضيلت بزرگى بخشيديم.
ترجمه منظوم:
بنى آدم را خود اندر زمين
به مركب بگشتند ايشان سوار
به آنها بداديم روزى پاك
كه نسبت بهمخلوقهاى دگر
فضيلت بداديم ما بربشر
بسى منزلت داد جان آفرين
به خشكى و دريا شدند رهسپار
از آنچه بهروييد از بطن خاك
فضيلت بداديم ما بربشر
فضيلت بداديم ما بربشر
اگرچه خطاب آيه شريفه فرزندان آدم(ع) و بحث ما در حضرت آدم(ع) است لكن آنچه را آيه شريفه درصدد اثباتش براى فرزندان آدم است بهطريق اولى براى حضرت آدم(ع) نيز ثابت مىشود. زيرا حضرت آدم با فرزندانش در خلقت تفاوتى نداشتند، بنابراين كاربرد آيه شريفه در بحث ما نيز بهخوبى روشن مىشود.
رهنما: ظاهر و سياق آيه سياق منّت نهادن است البته منّتى آميخته با عتاب. در اين آيه خلاصهاى از كرامتها و فضل خدا بربشر يادآورى شده است تا انسان بفهمد پروردگارش نسبت بهوى عنايت فراوانى دارد (و مع الاسف انسان اين عنايت را نيز مانند همه نعمتهاى الهى كفران مىكند).
رهجو: آيا طبق اين آيه شريفه خداوند برتمامى بشر منّت نهاده و آنها را مورد عنايت ويژه نسبت بهساير مخلوقات قرار داده؟ يا نه اين عنايت بهانسانهاى خاصى اختصاص يافته؟
رهنما: مراد آيه بيان حال جنس بشر است صرفنظر از كرامتهاى خاصه و فضايل روحى و معنوى كه بهپارهاى از انسانها اختصاص دارد، بنابراين همه انسانها حتى مشركين كفار، فساق و... مورد نظراند. در غير اين صورت، اگر مقصود انسانهاى خوب و مطيع بود امتنان و عتاب معنا نداشت.
رهجو: طبق صريح آيه شريفه، انسان مورد تكريم و تفضّل خداوند قرار گرفته، اولاً معناى تكريم و تفضيل را بيان فرمايد. دوماً آيا بين تكريم و تفضيل تفاوتى وجود دارد؟ يا اينكه اين دو لفظ مؤيد و مأكد يكديگرند؟
رهنما: مقصود از تكريم، اختصاص دادن بهعنايت؛ و شرافت دادن بهخصوصيتى است كه در ديگران نباشد و معنايش نفسى است و كارى بهغير ندارد و تنها شخص مورد تكريم مورد نظر است [طبق اين بيان خداوند انسان را خصوصيتى عنايت كرده كه سبب اكرام و شرافت او مىشود، بهعبارت ديگر انسان را بهخصوصيتى شرافت داد كه ديگران را بهاين خصوصيت شريف نكرده]. اما تفضيل بهمعناى برترى دادن برديگران است، درحالىكه او با ديگران در اصل آن عطيه و بخشش شركت دارد و در كل مىتوان گفت: تفضيل و تكريم ناظر بهيك دسته از موهبتهاى الهى است كه بهانسان داده شده، اما تكريمش بهدادن عقل است كه بههيچ موجودى داده نشده و انسان بدين وسيله خير را از شر، نافع را از مضر، نيك را از بد تميز مىدهد و موهبتهاى ديگر از قبيل تسلط برساير موجودات و استخدام آنها براى رسيدن بهاهدافش و نيز از قبيل نطق، خط و امثال آن متفرع برعقل او است. و تفضيل انسان برساير موجودات بهاين است كه آنچه بهآنها داده شده، بيش از آن بهانسان دادهاند.
مثلاً خصوصيات و صفات انسان برديگر موجودات برترى دارد، هركمالى كه در موجودات هست حد اعلاى آن در انسان است و اين معنا در مقايسه تفننهاى كه انسان در خوراك، پوشاك، مسكن، مسائل جنسى و غيره با ساير موجودات دارد بهوضوح روشن است و نيز فنونى را كه انسان در نظم و تدبير خود بهكار مىبرد، بهطورىكه از ابتداى خلقت تا بهحال رشد محسوس و ملموسى در تمام ابعاد زندگيش داشته و همچنان دارد و از جوشش خاصى در اين زمينه برخوردار است.
رهجو: چه ارتباطى بين تكريم بنى آدم و عبارت «حلمنا هم فى البّر و البحر و رزقنا هم من الطيبات» وجود دارد؟
رهنما: مركب دريايى و زمينى براى انسان تدارك ديدن و انواع غذاها و ميوههاى لذيذ برايش مهيا نمودن هردو از مصاديق تكريم است. در اين آيه، مثل اين است كه خداوند انسان را بهمهمانى مثل مىزند كه بهضيافتى دعوت شده آنگاه براى حضور در آن ضيافت برايش مركب بفرستند، و در آن ضيافت انواع غذاها و ميوهها در اختيارش بگذارد. بنابراين اولاً اصل مهمانى و دعوت، تكريم است ثانياً مركب فرستادن نيز تكريم است. ثالثاً، خوب پذيرايى كردن با غذاها و ميوههاى لذيذ و مطبوع نيز تكريم است. با اين بيان روشن مىگردد كه عطف جمله «و حملناهم» و جمله «ورزقناهم» بر«كرمنا» از قبيل عطف مصداقى است كه از عنوانى كلى انتزاع شده و برآن متفرع گشته.
رهجو: مقصود از «كثيرٍ ممن خلقنا» چه نوع موجوداتى است؟
رهنما: بعيد نيست كه انواع موجودات داراى شعور و نيز جن مورد نظر آيه باشد. اين احتمال با معناى آيه مناسبتر است، زيرا هدف آيه بيان جهاتى است كه خداوند با آنها آدمى راتكريم كرده و بربسيارى از موجودات اين عالم برترى داده و موجودات اين عالم - تا آنجا كه، سراغ داريم - جماد، نبات، حيوان و جن هستند و اين آيه نمىتواند مشمول ملائكه نيز بشود، زيرا ملائكه تحت نظام حاكم برعالم ماده قرار ندارند، بنابراين معناى آيه چنين مىشود: ما بنىآدم را بربسيارى از مخلوقاتمان كه جماد، نبات، حيوان و جن باشند برترى داديم، اما بقيه موجودات كه در مقابل كلمه «كثيرٍ» قرار دارند مثل ملائكه از محل گفتار خارجند، زيرا آنها موجودات غيرمادىاند و داخل نظام جارى اين عالم نيستند. و انسان در اين آيه بهعنوان يكى از موجودات عالم ماده مورد بحث است، كه اين موجود مادى مورد تكريم و تفضيل خداوند قرار گرفته. بهبيان ديگر، آيه ناظر بهكمال انسانى از حيث وجود مادى است و تفضيلش در مقايسه با ساير موجودات مادى است.
رهجو: آيا با استفاده از اين آيه مىتوان گفت ملائكه از انسان بالاترند، زيرا خداوند فرموده انسان را بربسيارى برترى داديم نه برهمه مخلوقات؟ پس ملائكه برتر از انسان باشند؟
رهنما: اين آيه درصدد مقايسه انسان با ساير موجودات مادى است و ملائكه بهخاطر اينكه از تحت نظام مادى اين عالم خارجند از محل كلام بيرونند، بنابراين آيه هيچ نظرى بهمقايسه انسان باملائكه ندارد، از اين آيه نه برترى انسان از ملائكه و نه ملائكه برانسان استفاده مىشود. بهعبارت ديگر، آيه متعرض برترى انسان از حيث وجود مادى ودنيوى است و حال آنكه ملائكه بهچنين وجودى اصلاً موجود نيستند. پس آيه مىفرمايد انسان از جهت ابعاد وجودى نسبت بهساير موجودات مادى برتر است و مورد عنايت ويژه و تفضّل خداوند قرار گرفته است و ملائكه چون مجردند از دايره اين مقايسه خارجند.
رهجو: اگر از اين آيه صرفنظر كنيم، و بخواهيم مقايسهاى بين انسان و ملائكه كنيم اولاً از چه جهتى مىتوان بين اين دو موجود مقايسه كرد ثانياً آيا در اين مقايسه انسان برتر است يا ملائكه؟
رهنما: مسلم است كه انسان و ملائكه از جهت وجودى قابل مقايسه نيستند، زيرا يكى مادى و ديگرى مجرد است و از دو سنخ وجودنند، اما صرفنظر از اختلاف سنخى در وجود، از جهت رتبه و مقام مىتوانند مقايسه شوند كه كدام برترند؟ و نيز مسلم است كه در اين مقايسه هرانسانى نمىتواند داخل باشد، زيرا بدون شك بعضى انسانها از چارپايان نيز بدترند (گرچه همين انسان كه از چارپايان بدتر است نيز مورد تكريم وتفضيل خدا قرار گرفته است لكن كفران نعمت كرده) بنابراين بايد انسانهاى وارسته، پاك، مؤمن و درستكار با ملائكه مقايسه شوند، و در اين مسئله بين مسلمين اختلاف است. اشاعره انسان را برتر از ملائكه مىدانند و براين ادعا آيه شريفه مورد(30) بحث را دليل آوردند و كلمه «كثير» را بهمعناى جميع گرفتهاند. و معتقدند خداوند بنىآدم را برجميع مخلوقات خود حتى ملائكه برترى داده. و نيز استناد كردهاند بهروايتى كه مىفرمايد: «مؤمن نزد خدا گرامىتر از ملائكه است.»
مذهب شيعه نيز همين اعتقاد را دارند كه انسان برتر است، و چه بسا استدلال كنند كه ملائكه مطبوع براطاعت خدا هستند، يعنى اطاعتكردن خدا مقتضاى طبيعت و جبلى آنهاست و اصلاً قادر برمعصيت نيستند، بهخلاف انسان كه هم مىتواند اطاعت و هم مخالفت كند و سازمان وجودش را هم، دو قسم نيرو تشكيل مىدهد، نيروى شيطانى و نيروى رحمانى، نيروى عقل و نيروى غضب و شهوت، پس در اين حال اگر انسان مغلوب نيروى غضب و شهوت شود شكست خورده و اگر مقهور نيروى غضب و شهوت شود و عقل حاكم گردد و خدا را اطاعت كند. از ملائكه افضل است. البته بين اشاعره در اين مسئله اختلافات كمى و كيفى وجود دارد. برخلاف شيعه كه بدون اختلاف چنين نظرى دارند».
اما معتزله معتقدند كه ملائكه از بشر افضلاند و استدلال كردهاند به آيه شريفه(31) مورد بحث، كه خداوند آدم را بركثيرى از مخلوقات برترىداد. نه همه ومسلماً آنهايى كه استثنا شدهاند ملائكهاند و لاغير.
اما طرفداران جبر، بهعناد با ملائكه برخواسته و از انسان در مقابل ملائكه دفاع غلطى كردهاند و كل انسان را (اعم از مؤمن و غير مؤمن، خوب و بد) از ملائكه بالاتر دانستهاند.
اما حق مطلب اين است كه، صِرف امكان «فعل و ترك» براى انسان و اينكه بهطور مساوى بهآن دو قدرت دارد، و مىتواند كارى را انجام دهد يا ندهد، نمىتواند ملاك اصلى فضيلت و برترى اطاعت او باشد، بلكه اطاعت بشر از اين جهت افضل است كه، از صفاى طينت و حسن سريره او نشأت مىگيرد (و شاهد براين ادعا اين است كه عبادت و اطاعت كسى كه داراى خبث سريره و پليدى نفس است مثل «منافق» هيچ ارزشى ندارد. بنابراين ذات ملائك، كه قوامشان برطهارت و كرامت است و اعمالشان جز عبوديت و خلوص نيّت حكمى ندارد، از جنس و ذات انسان كه با كدورتهاى هواى نفس و تيرهگىهاى غضب و شهوت مكدر است، افضل و شريفتر است. بههمين جهت قوام ذات فرشتگان از قوام ذات انسان افضل است و اعمال فرشتهها خالصتر از اعمال انسان است، و كمالى كه انسان آن را براى ذات خود هدف قرار داده و در پرتو اطاعت خدا جستجويش مىكند، ملائكه در ابتداء وجودشان از آن بهرهمندند. لكن اين هم هست كه ممكن است همين انسان كه كمال ذاتى خود را بهتدريج يا بهسرعت و يا بهكندى بهدست آورده استعدادهاى تازهاى كسب كند كه در اثر آنها بهمقامى از قرب وحدى از كمال برسد كه مافوق حدى باشد كه ملائكه با نور ذاتيشان در ابتداء وجود بدان رسيدهاند. ظاهر كلام خداوند اين امكان را تأييد مىكند. چنانچه در مسئله خلافت انسان، خداوند در محاجّه با ملائكه فرمود: اين موجود تحمل علم الاسماء را دارد كه شما نداريد، او مىتواند علم بهتمام اسماء را تحمل كند و همين تحمل علم، مقامى است كه از نظر كمال، مقام تسبيح ملائكهوسيله حمد و تقديس بهآن نمىرسد.
3 - تعليم يافته خداوند
* و علّم آدم الاسماء كُلَّها...(32)ترجمه: (خدا) علم اسماء [علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات ]را بهتمامه بهآدم آموخت.
ترجمه منظوم:
خداوند چون خوان خلقت نهاد
سپس اسمها را بهجمع ملك
بفرمود آنگه كه اسماء و نام
بيان مىنمائيد اينك شما
اگر راستگوييد در ادعا
به آدم همه اسمها ياد داد
بيان كرد يكتا خدا تك بهتك
بيان مىنمائيد اينك تمام
اگر راستگوييد در ادعا
اگر راستگوييد در ادعا
* فتلقى آدم من ربّه كلمات...(33)
ترجمه: پس آدم از خداى خود كلماتى آموخت...
ترجمه منظوم:
بياموخت آدم زپروردگار
كلام و سخنهاى بس استوار
كلام و سخنهاى بس استوار
كلام و سخنهاى بس استوار
1- اولين شاگرد مكتب الهى گشت.
2- در اين مكتب چيزى را آموخت كه سبب برتريش نسبت بهساير مخلوقات گشت. در مسئله تعليم آدم(ع) بهدست خدا، و بهطور كلى تعليم انسان بهدست خدا، در قرآن كريم آيات متعددى وجود دارد(34). و نيز در اين مسئله جاى بحث و سئوالات فراوانى است كه مختصراً بهآنها مىپردازيم.
رهجو: مقصود از اسماء چيست؟
رهنما: اسماء يا مسماهاى اسمايى كه خدا بهآدم تعليم كرده، يك سلسله موجودات زنده و صاحب شعور بودند كه در پشت پرده غيب از نظرها مستورند. (زيرا ضمير «هم» معمولاً بهجمع عاقل برمىگردد) و البته اطلاع آدم براسماء آنها مانند اطلاع ما از نامهاى اشياء مختلف نبوده است، بلكه علمى بوده توأم باكشف حقيقت وجود آنها. و معناى مسماهاى آن اسمها، حقايق خارجى و يا موجودات مخصوصى هستند كه در پشت پرده غيب [غيب آسمان و زمين ]مخفى بوده و علم آنها براى موجود زمينى و خاكى مانند آدم(ع) امكان داشته است، درحالىكه براى فرشتهها امكان نداشته بهعلاوه اين علم در احراز مقام خليفةاللهى نيز دخالت داشته است.
رهجو: پس منظور شما اين است كه ملائكه امكان و استعداد دريافت اين علم را نداشتهاند، نه اينكه خدا بهآنها اين علم را نداده، كه اگر مىداد با آدم فرقى نداشته و شايسته مقام خلافت الهى مىشدند؟
رهنما: درست متوجه شدهايد، اگر ملائكه امكان دريافت اين علم را داشتند، اما خدا بهآنها نمىداد، بلكه بهآدم مىداد ديگر اين فضيلتى خاص آدم نبود، زيرا پس از اينكه آدم بهآن اسماء خبر داد بايد ملائكه هم بهآنها عالم مىشدند و با آدم در اين امر مساوى مىگشتند، پس زمانى اين مسئله براى آدم(ع) فضيلت و برترى نسبت بهملائكه است كه ملائكه حتى پس از انبياء (خبر دادن) آدم(ع) هم نتوانند بهآن عالم شود.
رهجو: محدوده «علم الاسماء» چقدر است؟ آيا شامل بخشهاى خاصى از موجودات مىشود؟
رهنما: اسماء معناى عموم مىدهد، چون اولاً جمع است دوماً «ال» برسر «اسماء» آمده كه معناى عموم مىدهد. سوماً بهوسيله «كلّها» كه معناى عام مىدهد نيز تاكيد شده. بنابراين چنين استفاده مىشود كه مسماى تمامى اين اسمها، موجود زنده و عاقلى مىباشد كه در پشت حجاب غيب [غيب آسمان و زمين] پنهانند. بهعبارت ديگر مسماى آن اسمها از تمام آسمانها و زمين غايب و پنهانند.
رهجو: آيا اين عموميت اسماء، و زنده و عاقل بودن مسماهاى آنها، و غايب بودنشان از آسمانها و زمين، همان چيزى است كه در آيه شريفه «و ان من شى الا عندنا خزائنه و ما ننزّله الا بقدر معلوم»(35) كه طبق اين آيه، هرآنچه كه «شىءِ» برآن اطلاق مىشود خزينه و منابع سرشار و نامحدود و تمام نشدنيش نزد خداوند است، و تحديد و اندازه فقط در مورد خلقت و نازل ساختن آن است، و تعدد اين منابع از سنخ تعدد اعداد كه مستلزم محدوديت است، نمىباشد بلكه از نظر مراتب و درجات مىباشد؟
رهنما: بله همينطور است، آنهايى را كه خدا برفرشتگان عرضه نمود موجودات عالى و ناپيدايى هستند كه در نزد خداوند قرار دارند و هراسمى را در اين جهان خداوند بهبركت آنها ايجاد كرده و آنچه در زمين و آسمانهاست از پرتو نور آنها مىباشند. آنها با اينكه متعدند اما تعدد آنها همچون اعداد نيست و تفاوت آنها با يكديگر مانند تفاوت افراد انسان نمىباشد، بلكه فقط از نظر مراتب و درجات است و نزول اسماء از طرف آنها نيز بههمين نحوه مىباشد (يعنى از نظر مراتب و درجات با هم فرق دارند).
رهجو: آيا در قرآن آيات ديگرى مبنى برتعليم حضرت آدم(ع) بدست خداوند وجود دارد؟
رهنما: بله آيات متعددى وجود دارد كه بهمواردى اشاره كرديم(36) علاوه برآن آيات، اين آيه شريفه «فتلقى آدم من ربه كلمات(37)...، پس آدم كلماتى از پروردگارش تلقى كرد» نيز براين ادعا دلالت دارد.
رهجو: مقصود از «تلقى آدم» چيست؟
رهنما: «تلقى» بهمعناى، گرفتن كلام همراه با درك مضمون آن است و اين تلقى راه توبه را برآدم(ع) سهل و آسان كرد.
رهجو: مقصود از كلماتى كه حضرت آدم(ع) از پروردگارش تلقى نمود چيست؟
رهنما: گاهى احتمال داده مىشود كه كلمات همان است كه خداوند در سوره اعراف(38) نقل فرموده. ولى چيزى كه اين احتمال را ضعيف مىكند اين است كه، چنين كلماتى را حضرت آدم(ع) خودزبان آورده و دعا و خواسته اوست و دعاى حضرت آدم قبل از امر بههبوط است، درحالىكه تلقى كلمات، بعد از امر بههبوط و فرود آمدن بهزمين است. اما چيزى كه با توجه بهسؤال ملائكه از خداوند در مورد آدم [آيا مىخواهد كسى را بيافرينى كه در زمين فساد كند و خونريزى نمايد؟] مىشود، و با توجه بهنحوه پاسخ دادن خداوند كه اين كارها را از خليفه زمينى خود نفى نكرد و فقط موضوع تعليم اسماء را درباره آدم عملى ساخت، بهدست مىآيد كه در تعليم اسماء مطلبى وجود داشته كه باب اعتراض ملائكه را مسدود مىساخته والا سؤال آنها بهقوت خود باقى مىماند و حجت برآنها تمام نمىشد.
پس معلوم مىشود در موضوع تعليم اسماء چيزى بوده كه بدرد جبران معاصى و گناهان مىخورده و شايد كلماتى را كه آدم(ع) تلقى كرده مربوط بههمين قسمت باشد.
4 - اولين خليفه خدا در زمين
* و اذقال ربك للملائكة إِنّى جاعلٌ فى الارض خليفه(39)...ترجمه: آنگاه كه پروردگار تو بهفرشتگان گفت من در روى زمين جانشينى قرار خواهم داد...
ترجمه منظوم:
چو پروردگارت خداى مهين
همانا نمايم من كردگار
به روى زمين جانشين برقرار
به جمع ملائك بگفت اينچنين
به روى زمين جانشين برقرار
به روى زمين جانشين برقرار
رهجو: از آيه چنين برداشت مىشود كه ملائكه آگاهى از مخلوقى داشتند كه در زمين ايجاد فساد و خونريزى مىكند؟
رهنما: خير، ملائكه اين مطلب را از فرمايش خداوند استفاده كردند كه مىفرمايد. «انى جاعل فى الارض خليفه...، البته آنها علم داشتند كه موجود زمينى قطعاً مادى و مركب از قواى غضب و شهوت است و عالَم آنها، توأم با تزاحم و محدوديت است و زندگى آنها برپايه تعاون و اجتماع است و چنين زندگى، طبعاً خالى از مفاسد و خونريزىها نخواهد بود. و نيز مىدانستند خلافت و جانشينى درصورتى حقيقى است كه شخص جانشين از نظر تمام شئون وجودى و آثار و احكام و تدبيراتش حكايت از وجود شخصى كه بهجاى او قرار گرفته است بنمايد، و مسلماً يك چنين جانشينى زمينى كه داراى چنين مفاسد و نواقصى است نمىتواند حاكى از وجود خداوند بزرگ كه داراى اسماء حسنى و جامع تمام صفات كمال و منزه از هرگونه عيب و نقص است باشد. آن وجود ناقص و آلوده چگونه مىتواند از چنين وجود مقدسى حكايت كند و كجا لياقت جانشينى او را دارد.
رهجو: آيا ملائكه با توجه بهويژگىهاى كه از عالم ماده و از خداوند داشتند مىخواستند اعتراض كنند كه اين موجود با اين ويژگىها نمىتوانند خليفه و جانشين خدا باشند؟
رهنما: خير ملائكه اين مسئله برايشان معما و فهمش مشكل بود كه چگونه موجودى با اين ويژگىهاى فردى و ويژگىهاى عالَمش (عالم ماده) مىتواند جانشين خدا شود، يعنى مظهر اسماء اللَّه باشد. و خداوند در پاسخ ملائكه مىفرمايد «من چيز را مىدانم كه شما نمىدانيد و قطعاً اگر ملائكه علم بيشترى در اين مورد داشتند معما و مشكلى برايشان پيش نمىآمد».
رهجو: از كجا معلوم كه «إِنى جاعلٌ فى الارض خليفه» بدين معنا باشد كه خداوند مىخواهد انسان را خليفه خود در روى زمين قرار دهد؟ شايد اشاره بهاين باشد كه انسان را جانشين موجودات ديگرى كه قبلاً در روى زمين بودند قرار دهد، و شاهد براين ادعا، اين مطلب باشد كه ملائكه از چنين موجوداتى با خبر بودند و در مقام سؤال از خداوند برآمدند و گفتند... اتجعل فيها من يفسدفيها(40)
رهنما: خلافتى كه از آن گفتگو شده خلافت و جانشينى از خداوند است نه جانشينى از يك نوع موجود زمينى كه قبل از انسان زندگى مىكرده و منقرض شده، زيرا پاسخى را كه خداوند بهفرشتگان مىدهد و مقام برجسته آدم را بهوسيله «تعليم اسماء» بهآنها گوشزد مىكند تناسبى با اين احتمال ندارد.
رهجو: آيا مقام خليفه الهى مخصوص حضرت آدم(ع) بود يا شامل ديگر انسانها نيز مىشود؟
رهنما: اين مقام مخصوص حضرت آدم(ع) نبوده بلكه مربوط بهنوع انسان است و فرزندان آدم نيز با پدر در اين مقام شركت دارند، و چنانچه فرزندان آدم در راه هدايت قدم بگذارند، مىتوانند آن مقام را احراز كنند. در تأييد اين ادعا بهآياتى مثل آيه «اذجعلكم خلفاء من بعد قوم نوح(41)» و آيه «ثم جعلنا كم خلائف فى الارض...»(42) و آيه «و يجعلكم خلفاء الارض...(43)» و نيز بهآيه شريفه «و هو الذى جعلكم خلائف الارض و رفع بعضكم فوق بعض(44)...» مىتوان استناد نمود.
رهجو: بالاخره خداوند اين شبهه ملائكه در مورد انسان، يعنى فساد و خونريزى را تأييد كرده يا رّد؟ بهعبارت ديگر، اينكه خداوند در مقابل سؤال ملائكه مىفرمايد «من چيزى را مىدانم كه شما نمىدانيد» شبهه و سؤال آنها را تأييد مىكند يا رّد؟
رهنما: خداوند فساد و خونريزى را از نوع بشر نفى نكرده، بلكه باسكوت خود اين سخن ملائكه را تصديق كرده، و تنها چيزى را كه بيان فرموده اين است كه، خليفه من در زمين قدرت تحمل اسرار و حقايقى را دارد كه از توانايى ملائكه خارج است، كه يك نوع حكايتى از وجود خداوند دارد، [يعنى موجودى خداگونه و خدا صفت است ] كه ملائكه ندارند. اين خليفه با اين قدرت، آن نقطه ضعفى كه شما متوجهاش شدهايد را جبران مىكند.
5 - برگزيده خداست
* ان اللَّه اصطفى آدم... على العالمين.(45)ترجمه: بهحقيقت خدا برگزيد آدم... را برجهانيان.
ترجمه منظوم:
گزيدست يزدان صاحب دليل
به خلق، آدم و نوح و آل خليل
به خلق، آدم و نوح و آل خليل
به خلق، آدم و نوح و آل خليل
در قرآن كريم، بيش از 13 مرتبه واژه «اصطفى» با مشتقاتش ذكر شده كه مواردى از آنها، اين نكته را تأييد مىكند كه خداوند برخى از بندگانش را از ميان همه برگزيده است براى خودش و براى انسانها.
رهجو: اصطفى بهچه معناى است؟
رهنما: بهمعناى گرفتن خالص شده چيزى است و نيز بهمعناى انتخاب كردن و گزينش نمودن است و نيز بهمعناى مقدم نمودن فردى در يك امر يا امورى برديگران آمده است.
رهجو: آيا برگزيدن آدم و ديگر انسانها از روى ضابطه و دليل خاصى است؟
رهنما: مقام «اصطفا» عيناً همانند اسلام است كه برحالت خلوص بندگى اطلاق مىشود كه بنده در جميع شئون زندگى برطبق مقتضاى بندگى و وظيفه عبوديت رفتار كند و در برابر پروردگار خود تسليم محض باشد. بنابراين، تا خلوص و بندگى در شخصى نباشد برگزيده نخواهد بود.
رهجو: خداوند آدم(ع) را از چند جهت برديگران برگزيد؟
رهنما: از سه جهت:
الف) خليفه بودن او از ميان نوع انسان(46).
ب) از جهت افتتاح باب توبه براى او(47).
ج) بهلحاظ تشريع دين كه خداوند اول براى او تشريع فرمود(48).
6 - مسجود ملائكه بهامر خدا
*واذقلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الاّ ابليس...(49)ترجمه: و چون گفتيم فرشتگان را كه سجده كنيد برآدم(ع) همه سجده كردند مگر شيطان.
ترجمه منظوم:
سپس آنگه خداوند دستور داد
همه سجده سازيد برآدمى
ملائك نهادند سر برسجود
تكبر بورزيد شيطان پست
بگرديد با كافران همنشست
به جمع ملائك چنين حكم راند
«تأمل نورزيد حتى دمى»
جز ابليس آن خيره چشم عنود
بگرديد با كافران همنشست
بگرديد با كافران همنشست
اين آيه سند زنده و گواه روشنى است، برشرافت انسان و عظمت مقام او كه پس از تكميل خلقتش تمام فرشتگان مأمور مىشوند در برابر اين آفرينش بزرگ سر تعظيم فرودآورند. علاوه برآيه شريفه مذكور آيات ديگرى(50) براين نكته دلالت دارد كه ملائكه تماماً برحضرت آدم(ع) سجده كردند بغير از ابليس كه از طائفه جن بودن نه از ملائكه. مسئله سجده ملائكه برآدم(ع) (به امر خدا) از جمله مسائل بحث انگيزى است كه دهها سؤال بهدنبال خود بهوجود مىآورد كه مختصراً بهمواردى از آن سؤالات اشاره مىكنيم.
رهجو: آيا با استناد بهاين آيه مىتوان جو از سجده برغير خدا راثابت كرد؟
رهنما: اجمالاً استفاده مىشود سجده براى غير خدا جايز است، اما بهدو شرط، اول اينكه منظور از آن سجده احترام و تكريم باشد نه عبادت. دوم اينكه سجده در برابر غيرخدا در واقع خضوع و اطاعت امر خدا باشد (كه در اين صورت عبادت خداست)
رهجو: آيا در جاى ديگرى از قرآن شاهد و مصداقى وجود دارد كه سجده برغير خدا شده باشد؟
رهنما: بله در مورد حضرت يوسف(ع) و برادرانش آمده است كه پدر و مادر خود را برتخت سلطنت نشانيدند و همگى بهمنظور تعظيم و تكريم آنها، بهسجده افتادند(51) سپس يوسف بهپدر گفت اين است تأويل خوابى كه قبلاً ديده بودم، پروردگار آن رؤيا را محقق كرد.
رهجو: آيا برسجده عنوان ديگرى جز عبادت اطلاق مىشود؟ مثلاً تكريم و تعظيم؟
رهنما: اينكه بعضى گمان كردهاند كه سجده عبادت ذاتى است و بجز عبادت هيچ عنوان ديگرى برآن منطبق نيست صحيح نمىباشد، اگر چه اطلاق عبادت برسجده از هرعمل ديگرى واضحتر و روشنتر است، اما در عين حال سجده عبادت ذاتى نيست بلكه نيازمند قصد عبادت است.
رهجو: در نتيجه سجده برغير خدا چه صورت و حكمى دارد؟
رهنما: آنچه منع عقلى و شرعى دارد اين است كه كسى بخواهد با سجده بركسى يا چيزى اثبات ربوبيت براى او كند، اين شكل سجده شرعاً و عقلاً ممنوع است (براى غير خدا)، اما اگر منظورش از سجده صرف تحيت و يا احترام او باشد، بدون اينكه ربوبيتى براى او قايل شود، نه دليل عقلى و نه شرعى برحرمت و منع اين سجده وجود ندارد. اگرچه ذوق دينى مردم متدين كه آن را از اُنس ذهن بهظواهر دين كسب كردهاند اقتضا مىكند كه بهطور كلى سجده بهخدا اختصاص يابد و براى غير، هرچند از باب تعارف و تحيت صورت نگيرد. لكن چنين هم نيست كه هرعملى را بهمنظور اظهار اخلاص درباره خدا آوريم. نتوانيم آن عمل را براى غير خدا بكار بريم و «نتوانيم» با آن عمل نسبت بهبندگان صالح خدا و يا قبور اولياء خدا و يا آثار آنان اظهار محبت كنيم.
رهجو: خداوند چه زمانى دستور سجده برآدم(ع) را صادر فرمود؟
رهنما: اگرچه در آغاز چنين بهنظر مىآيد كه مسئله سجده بعد از آزمايش فرشتگان و تعليم اسماء بهآدم(ع) بوده، ولى دقت در ديگر آيات نشان مىدهد كه سجده بلافاصله بعد از آفرينش انسان و تكامل خلقت او و قبل از آزمايش فرشتگان بوده است چنانكه مىفرمايد: «فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعواله ساجدين»(52) همين عبارت در آيه 72 سوره ص نيز ذكر شده بهعلاوه، اگر دستور سجده بعد از روشن شدن مقام آدم بود چندان افتخارى براى ملائكه محسوب نمىشد.
رهجو: آيا اين سجده واقعاً براى خدا بود يا حضرت آدم(ع)؟
رهنما: بدون شك سجده بهمعناى «پرستش خاص خداست چرا كه در جهان هيچ معبودى جز خدا نيست و معناى «توحيد در عبادت» همين است كه غير خدا را پرستش نكنيم. بنابراين فرشتگان براى آدم(ع) سجده بهمعناى پرستش نكردند، بلكه سجده براى خدا بود، ولى بهخاطر آفرينش چنين موجودى شگرف و احترام و تكريم او، و بهعبارت ديگر سجده براى آدم كردند اما سجده بهمعناى «خضوع» [و تكريم] نه پرستش. و بهواقع اطاعت امر خدا كردند پس سجده براى خدا بود. و تكريم آدم، در طول سجده براى خدا مىباشد.
رهجو: چرا ابليس برآدم(ع) سجده نكرد؟
رهنما: انگيزه ابليس در اين مخالفت كبر، غرور و تعصب خاصى بود كه برفكر او چيره شده بود. او مىپنداشت كه از آدم برتر است و نمىبايست دستور سجده برآدم بهاو داده شود، بلكه او بايد مسجود آدم باشد. و علت كفر او نيز همين بود كه فرمان حكيمانه پروردگار را نادرست شمرد، و نه تنها عملاً عصيان كرد بلكه در اعتقاد نيز معترض بود. بدين ترتيب خودبينى و خودخواهى محصول يك عمر ايمان و عبادت او را برباد داد. در راستاى پاسخ بهسؤال فوق در قرآن كريم آياتى وجود دارد كه دليل مخالفت شيطان را مشخص مىكند.
الف) شيطان خود را از نظر «سنخ جنس بالاتر» از آدم مىدانست. چنانچه قرآن مىفرمايد:
«قال انا خيرٌ منه خلقتنى من نار و خلقته من طين»(53). و نيز آيه «.. قال ءَ اسجد لمن خلقت طيناً(54)»
ب) كبر و غرور مانع سجده شد. چنانچه قرآن مىفرمايد:
«فسجد الملائكة كلهم اجمعون الاّ ابليس استكبرو كان من الكافرين.(55)»
ج) و يا بگوييم روحيه كفر گرايى و فسق جويى او سبب شد اطاعت امر خدا نكند در نتيجه از كافرين و فاسقين محسوب و سبب اخراجش از درگاه ايزدى نيز شده. «ففسق عن امر ربه(56)».
د) سوء اختيار سبب شد كه اطاعت از پروردگارش نكند، چون او جن بود و جن نيز مانند انسان از اختيار برخوردار است.
«فسجدوا الاّ ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربه...(57)»
نگاه سوم: سكونت، عهد خدا، توبه، امر و نهى يا تشريع دين
1 - سكونت حضرت آدم و حوا
الف) سكونت در بهشت
* و قلنا يا آدم اسكن أنت و زوجك الجّنة و كُلامنها رغداً حيث شئتما و لا تقربا هذه الشجرة...(58)
ترجمه: و گفتيم اى آدم تو با جفت خود در بهشت، رايگان و بىزحمت جاى گزينيد و بخوريد از طعامهاى بهشت هرچه مىخواهيد و نزديكاين درخت (گندم يا سيب) نشويد...
ترجمه منظوم:
به آدم بگفتيم «اى خوش سرش
زهرنعمتى چون بخواهيدخواست
نگرديد نزديك، براين درخت
كه گرديد چون ظالمان تيره بخت
تو با جفت خود باش اندر بهشت
در آنجا مهياست بى كم و كاست
كه گرديد چون ظالمان تيره بخت
كه گرديد چون ظالمان تيره بخت
مسئله سكونت حضرت آدم در بهشت سه جاى قرآن كريم(59) ذكر شده است كه ابعاد مختلفى از اين قضيه را متذكر مىشود. مفسرين گرامى قرآن نيز در ذيل اين آيات با تفحص و دقت زياد سعى در برطرف كردن سؤالات متعدد پيرامون كيفيت و كميت سكونت و اخراج حضرت آدم(ع) و حوا از بهشت دارند.
رهجو: آيا هدف اين بود كه آدم و همسرش در بهشت زندگى دائمى داشته باشند؟ يا نه، مسئله بهشت موقت بوده؟
رهنما: از سياق آياتى كه مسئله سكونت را مطرح مىكنند مخصوصاً آيه 35 سوره بقره و نيز آيه شريفه «انى جاعلٌ فى الارض خليفه» اين معنا بهدست مىآيد كه حضرت آدم(ع) در اصل براى زندگى و سكونت در زمين خلق شده بود، لكن خداوند چند روزى آنها را در بهشت منزل داد تا آنها آزمايش شوند، و در نتيجه نافرمانى از آنان كشف عورت شود، سپس بهزمين هبوط كنند، بهعبارت ديگر راه زمينى شدن آدم(ع) و همسرش همين بود كه نخست در بهشت منزل گيرند تا برتريش برملائكه و لياقتش براى خلافت اثبات شود، سپس ملائكه مأمور بهسجده براو شوند. و آنها را از نزديك شدن بهآن درخت نهى نمايد، تا بهتحريك شيطان از آن بخورند و در نتيجه عورتشان ظاهر گردد تا اين امر سبب هبوط آنها بهزمين شود.
رهجو: در حقيقت عامل اصلى اخراج آنها از بهشت چه بود؟
رهنما: عامل و علتى كه باعث زمينى شدن آن دو شد، همان مسئله ظاهر شدن عيب آنها بود، و عيب بهقرينهاى كه مىفرمايد «برآن شدند كه از برگهاى بهشت خود را بپوشانند» همان كشف عورت آنها بوده، و معلوم مىشود كه اين عضو مظهر همه تمايلات حيوانى است و مستلزم غذا خوردن و نمّو نيز هست.
رهجو: هدف ابليس از فريب دادن آدم و حوا چه بوده است؟
رهنما: اين بود كه بههروسيله ممكن عيب آنها را ظاهر گرداند «البته اين عضو موقتاً پوشيده بود» بهعبارت ديگر پس از اتمام خلقت آدم و حوا در زمين، بلافاصله قبل از اينكه متوجه عيبشان (عورت) شوند داخل بهشت شدند، و آنجا تنها وسيلهاى كه مىتوانست عيب آنها را ظاهر كند، همانا خوردن از آن درخت بود كه ابليس با وسوسه، آنها را وادار بهخوردن كرد و عيبشان را ظاهر نمود. بنابراين، ظهور عيب (كشف عورت) در زندگى زمينى،وسيله خوردن از آن درخت يكى از قضاهاى حتمى خدا بوده كه بايد مىشد.
رهجو: مقصود از «شجره» چه درختى است؟
رهنما: درختى بوده كه نزديكى بدان، مستلزم تعّب و بدبختى در زندگى دنيا بوده و آن بدبختى اين است كه انسان در دنيا پروردگار خود را فراموش نمايد و از مقام او غفلت بورزد. و گويا آدم(ع) نمىخواست ميانه آن درخت و ميثاقى كه از او گرفته بودند جمع كند ولى نتوانست ونتيجهاش فراموشى آن ميثاق و وقوع در تعب زندگى دنيا شد و آدم(ع) اين خسارت را با توبه جبران نمود. اما مقصود از ميثاق، پيمان عمومى است كه خداوند از همه انسانها عموماً و از انبياء، خصوصاً و بهوجهى مؤكدتر گرفته است.
رهجو: چرا خداوند پس از پذيرفتن توبه آدم(ع) وى را بهبهشت بازنگرداند؟
رهنما: اين مطلب شاهد ديگرى است براينكه اينها آفريده شده بودند براى زندگى در زمين، و اين قضاى حتمى خداوند بود. پس روشن مىشود كه علت اخراج آنها از بهشت خطاى آنها نبوده، بلكه علت اين بود كه بهوسيله آن خطا عيب آنها ظاهر شد و اين خطاوسيله ابليس لعين صورت گرفت.
رهجو: در عبارت «فتكونا من الظالمين» مقصود از ظلم چيست؟
رهنما: خداوند مىفرمايد نزديك اين درخت نشويد، اگر نزديك شديد از ستمگران هستيد. بهشهادت و قرينه آيهاى كه در سوره طه(60) آمده است، ظلم در اينجا بهمعناى «شقا» است و شقاء بهمعناى تعب و رنج است پس در نتيجه خداوند مىفرمايد اگر نزديك اين درخت شويد بهتعب و زحمت مىافتيد.
رهجو: در اينجا كه خداوند مىفرمايد «لاتقربا هذه الشجرة...» نزديك درخت نشويد. اين نهى چه نهى است؟ مولوى يا ارشادى؟
رهنما: نهى در اين آيه ارشادى و خيرخواهانه است. نه مولوى كه انجامش عذاب داشته باشد. در نتيجه آدم(ع) بهنفس خودش ظلم كرد و خود را از بهشت محروم ساخت، نه اينكه نافرمانيش عذاب داشته باشد. و اگر چنانكه نهى تكليفى و مولوى بود مىبايست بعد از قبولى توبه كيفرش برداشته مىشد و آدم(ع) و حوا دوباره بهبهشت برمىگشتند.
رهجو: بهشت آدم و حوا كجا بود؟
رهنما: بهشت آدم و حوا در آسمان بود، نه در آن بهشت موعود كه هركس داخل شود هرگز بيرون نشود. چنانكه در روايت است، كه بهشت آدم(ع) دنيوى بوده، و در آن آفتاب و ماه طلوع مىكرده، نه بهشت اخروى كه ابدى و جاويد است [مقصود ازبهشت دنيوى بهشتهاى بزرخى است در مقابل بهشت خلد] (جاويد و ابدى)
ب) سكونت در زمين
... و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدوٌ و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حينٍ(61).ترجمه: و گفتيم به(آدم و حوا) فرود آئيد از بهشت كه برخى از شما برخى را دشمنيد و شما را در زمين آرامگاه و آسايش خواهد بود تا روز مرگ.
ترجمه منظوم:
بگفتم آئيد اينكه فرود
كه برخى شما مردمان بشر
كنون تازمانى كه آيد هلاك
سكونت گزينيد برروى خاك
زفردوس اعلى زباغ خلود
چو خصميد با مردمان دگر
سكونت گزينيد برروى خاك
سكونت گزينيد برروى خاك
از اين قسمت استفاده مىشود كه زندگى بعد از هبوط با قبل از آن فرق مىكند، زندگى دنيا حقيقتش آميخته با حقيقت زمين و داراى گرفتارى و مستلزم سختى و بدبختى است و لازمهاش اين است كه انسان در آن رشد كند و بميرد و با مردن جزء زمين شود و بار ديگر از آن مبعوث شود.
1) اصول كافى، كتاب قرآن ص 591.
2) سوره يوسف، آيه 111.
3) قاموس قرآن، ج 1، ص 38.
4) آل عمران / 59.
5) سوره ص 71-72.
6) مفردات، راغب ماده بشر.
7) روم / 20 «خلقكم من تراب...»... خلق لكم من انفسكم ازواجاً...21»
8) حجر / 26 «ولقد خلقنا الانسان من صلصالٍ من حماءٍ مسنون و آيه 28 تكرار آيه 26».
9) الرحمن / 14 «خلق الانسان من صلصالٍ كالفجار».
10) حجر / 26.
11) حجر / 29، 28.
12) پاسخ با مختصرى تغيير از الميزان بهنقل از راغب در مفردات ذكر شده.
13) الميزان بهنقل از مجمع البيان.
14) سجده / 9، 8، 7.
15) اعراف / 89.
16) نساء / 1.
17) زمر / 6 - اعراف / 27 - اسراء / 62 - حجرات / 13.
18) و من آياته انْ خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها... روم / 21.
و اللَّه جعل لكم من انفسكم ازواجاً و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدة، نحل / 72.
جعل لكم من انفسكم ازواجاً... شورا / 11 و من كل شى خلقنا زوجين. زاريات / 49.
19) فرزندان حوا دو قلو بودند، در يك حمل هابيل و خواهرش اقليما متولد شدند و در حمل ديگر قابيل و خواهرش لوزا متولد شدند. بنا شد بهامر خدا هابيل با لوزا و قابيل با اقليما ازدواج كنند اما قابيل راضى بهاين ازدواج نبود و همين امر سبب اختلاف شد.
قصههاى قرآن، ص 16-11.
20) زمر / 6.
21) كلمه انعام بهمعناى شتر، گاو، گوسفند و بز است كه چهار جفت مىشود هشت.
22) تخمدان.
23) مجمع البيان چ 8، ص 491.
24) سوره ص 75.
25) و هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعاً، بقره / 29؛ و خلق كل شىء فقدره تقديراً، فرقان. 2- هو خالق كلّ شى فاعبدوه، انعام / 102. قل اللَّه خالق كل شىء و هو الواحد القهار. رعد 16.
26) اعراف / 94-95.
27) سوره ص 75.
28) مؤمنون / 14.
29) اسراء 70، نكاتى كه در آيه شريفه دلالت برترى بنى آدم مىنمايند عبارتند از: «كرمنا، رزقنا، فضلنا، تفضيلاً».
30) اسرى / 70.
31) اسرى / 70.
32) بقره / 31.
33) بقره / 37.
34) 1- الذى علم بالقلم. علم الانسان مالم يعلم آن خدايى كه بشر را علم نوشتن با قلم آموخت و بهآدم آنچه را كه نمىداشت تعليم داد. علق / 4،5.
2- الرحمن، علم القرآن، علمه البيان، خداى مهربان (به رسولش محمد(ص) قرآن آموخت و بهانسان تعليم نطق و بيان داد). الرحمن / 1، 2، 4.
3-... عُلّمتم مالم تعلموا انتم و لااباؤُكم... آنچه را شما و پدرانتان نمىدانستيد از آن بياموختيد. انعام / 91.
4-... فاذكرو اللَّه كما علّمكم مالم تكونوا تعلمون. خدا را ياد كنيد زيرا او شما را بياموخت آنچه را كه نمىدانستيد. بقره / 239.
35) حجر / 21 «و هيچ چيز در عالم نيست جز آنكه منبع و خزينه آن نزد ما خواهد بود ولى از آن برعالم خلق، مگر بهاندازه معين كه مصلحت است نمىفرستيم».
36) صفحه 44 پاورقى.
37) بقره / 37.
38) قالا ربّنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنالنكوننّ من الخاسرين. اعراف / 23.
- ترجمه: گفتند خدايا ما برخويش ستم كرديم و اگر تو ما را نبخشى و بهما رحمت و رأفت نفرمايى سخت از زيان كاران شدهايم.
39) بقره / 30.
40) بقره / 30 «آيا كسى را در آن (زمين) قرار مىدهى كه فساد كند.»
41) اعراف / 69 «اى مردم متذكر باشيد كه خدا شما را پس از هلاك قوم نوح جانشين آن گروه كرد».
42) يونس / 14 «سپس ما بعد از (هلاك) آنها شما را در زمين جانشين كرديم تا (بيازماييم)...»
43) نمل / 62 «و شما (مسلمين) را جانشينان اهل زمين قرار مىدهد».
44) انعام / 165 «و او خدائيست كه شما را جانشين گذشتگان اهل زمين مقرر داشت و رتبه بعضى را از بعضى بالاتر قرار داد».
45) آل عمران / 33.
46) انّى جاعل فى الارض خليفه. بقره / 30 فرمود من در زمين خليفه برگمارم...
47) ثم اجتباه رَبُّهُ فتاب عليه و هدى. طه 122 سپس خدا توبه او را پذيرفت و هدايتش كرد و بهمقام نبوت برگزيدند.
48) فامّا ياتينّكم منّى هدى، فمن اتّبع هداى فلايضل و لايشقى. طه / 123.
چون از جانب من براى شما راهنمايى بيابد (آن هنگام) هركس از راه من پيروى كند نه هرگز گمراه شود و نه شقى و بدبخت گردد.
49) بقره / 34.
50) الف - فسجدالملائكة كلهم اجمعون. حجر / 30 ب - فسجدو الملائكة كلهم اجمعون الا ابليس استكبر ص / 73 ج - ثم قلنا للمائكة اسجدوا لادم، فسجدوا الاّ ابليس. اعراف / 11.
51) و رفع ابَويْهِ على العرش و خَروُّاله سجداً و قال يا ابت هذا تأويل رءيا بى... يوسف / 100.
52) حجر / 29 «هنگامى كه آن را نظام بخشيدم و از روح خود در آن دميدم براى او بهسجده افتيد.»
53) شيطان گفت من از او بهترم كه مرا از آتش (نورانى سركش) و او را از گل (تيره پست) آفريدى. ص / 76.
54) شيطان گفت آيا من سجده كنم براى كسى كه تو او را از گل خلق كردى؟ اسرى/61.
55) پس بهفرمان خدا تمام فرشتگان بدون استثناء سجده كردند، مگر شيطان كه غرور و تكبر ورزيده و از زمره كافران گرديد. ص / 73 - 74.
56) كهف / 5، ص - / 74.
57) آنها همگى سجده كردند جز ابليس كه از جن بود و از فرمان پروردگارش بيرون شده...» كهف / 50.
58) بقره / 35.
59) الف - آيه 35 سوره بقره (فوق الذكر)
ب - آيات 25 تا 19 سوره اعراف / كه مفصلاً ماجراى را ذكر نموده است.
60) فلايخرجّنكما من الجنة فتشقى. سوره طه / 117 «.. مبادا شما را از بهشت بيرون كند و به زحمت و رنج خواهى افتاد» و نيز در آيه 123 آمده است.
61) بقره / 36.