4 - دريافت وحى در دوران نوجوانى‏ - سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم - نسخه متنی

عین الله ارشادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

4 - دريافت وحى در دوران نوجوانى‏

* و اوحيناه اليه لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لايشعرون.(22)

ترجمه: و به‏او وحى فرستاديم كه آنها را در آينده از اين كارشان باخبر خواهى ساخت در حالى كه آنها نمى‏دانند.

ترجمه منظوم:




  • چو او را نهادند اخوان به‏چاه‏
    كه هرگز نباشى غمين و نژند
    يكى روز آيد كه اخوان خويش‏
    ندارند هرچند دركى درست‏
    كه هستند بس جاهل و راى سست‏



  • براو وحى فرمود يكتا اله‏
    رهايى بيابى از اين دام و بند
    كنى آگه از آنچه آمد به‏پيش‏
    كه هستند بس جاهل و راى سست‏
    كه هستند بس جاهل و راى سست‏



تدبر و تفكر:

ضمير «اليه» به‏حضرت يوسف(ع) اشاره مى‏نمايد. يعنى خداوند به‏وى وحى فرستاد و ظاهر كلمه «وحى» اين است كه وحى نبوت است. (در جاى خود ثابت شده است كه رؤياى انبيا نوعى وحى است، بنابراين در كودكى بريوسف وحى شده است و اين نكته را يعقوب(ع) متوجه شد و به‏وى متذكر شد كه برادرانت را از اين خواب آگاه مكن.(23))

و منظور از «اَمْرِهم هذا» همان به‏چاه انداختن يوسف است. و «هم لايشعرون» اشاره به‏برادران يوسف است، كه آنها حقيقت اين كار خود را نمى‏فهمند و امكان دارد به‏اين نكته اشاره داشته باشد كه آنها اطلاع ندارند كه ما چه وحيى فرستاده‏ايم.

بالاخره معناى آيه اين مى‏شود كه، به‏يوسف وحى كرديم كه سوگند مى‏خورم كه به‏طور يقين روزى برادران را به‏حقيقت اين عملشان خبر خواهى داد و از تأويل آنچه به‏تو كردند خبردارشان خواهى كرد.

آرى، ايشان به‏هدف طرد و خاموش كردن نور تو و ذليل كردن تو، چنين كردند غافل از اينكه كار آنها سبب نزديك كردن تو به‏اريكه عزت و تخت مملكت و احياى نام تو و اكمال نور تو و برترى قدر و منزلت تو است، ولى ايشان نمى‏فهمند و تو بزودى به‏ايشان خواهى فهماند، و اين مطلب وقتى صورت گرفت كه يوسف تكيه براريكه قدرت زده و برادران در برابرش ايستاده‏اند.(24)

5 - دريافت حكم و علم‏

* و لما بلغ اَشُدَّهُ ءاتيناهم حكماً و علماً و كذلك نجزى المحسنين.(25)

ترجمه: و هنگامى كه به‏بلوغ و قدرت رسيد ما «حكم» [يعنى نبوت‏] و «علم» را به‏او داديم و اين چنين نيكوكاران را پاداش مى‏دهيم.

ترجمه منظوم:




  • چو گرديد بالغ ز يكتا خدا
    ببخشيم پاداش بر نيكوان‏
    چه در اين جهان و چه در آن جهان‏



  • بر او دانش و سلطنت شد عطا
    چه در اين جهان و چه در آن جهان‏
    چه در اين جهان و چه در آن جهان‏



تدبر و تفكر:

مى‏فرمايد: و هنگامى كه يوسف به‏مرحله بلوغ و تكامل جسم و جان رسيد (و آمادگى براى پذيرش انوار وحى پيدا كرد) ما «حكم و علم» به‏او داديم.

ره‏جو: مقصود از «بلغ اَشُدَّه» چيست؟

رهنما: «بلوغ اشدّ» به‏معناى سنينى از عمر انسان است كه در آن سنين، قواى بدنى رفته رفته بيشتر مى‏شود و به‏تدريج آثار كودكى زايل مى‏گردد. اين مرحله معمولاً از هيجده سالگى به‏بعد است كه عده‏اى پايان اين مرحله را چهل سالگى و عده‏اى شصت سالگى و عده‏اى كهولت و پيرى را پايان اين مرحله مى‏دانند.

و بعضى گفته‏اند: «بلغ اشده» آن مرحله‏اى از عمر را گويند كه نهايت جوانى و قوت جسمانى و كمال عقلى حاصل مى‏شود. و نيز گفته‏اند اين مرحله از هيجده سالگى تا 30 سالگى است. [قول ابن‏عباس است‏] و نيز گفته‏اند نهايت و منتهاى اين مرحله چهل سالگى و بعضى شصت سالگى را گفته‏اند نهايت و پايان اين مرحله از سن است و از شصت سالگى وارد مرحله پيرى مى‏شود. و عده‏اى گفته‏اند ابتداء مرحله «اشد بلوغ» سى و سه سالگى است و عده‏اى از بيست سالگى ذكر كرده‏اند.(26)

ره‏جو: مقصود از دريافت «حكم و علم» چيست؟

رهنما: به‏اين سؤال نيز پاسخ‏هايى داده‏اند:

الف) مقصود از حكم، مقام وحى و نبوت است.

ب) حكم، يعنى عقل و فهم و قدرت برداورى صحيح كه خالى از هوى‏پرستى و اشتباه باشد.

و منظور از «علم» آگاهى و دانشى است كه جهلى با آن توأم و همراه نباشد.(27) و نيز گفته‏اند: حكم «قول فصلى» است كه به‏حكمت فرا مى‏خواند و علم، تبيين و بيان چيزى است همانطورى كه شايسته آن چيز است به‏طورى كه حلول نمايد در دل، و نيز گفته‏اند حكم، نبوت و علم شريعت است و نيز گفته‏اند حكم، فراخواند به‏دين خدا و علم، علم شرع است.(28)

حاصل كلام اين شد كه براساس اين آيه شريفه، حضرت يوسف(ع) در جوانى مفتخر به‏دريافت مقام «حكم و علم» شده است. حال، خواه «حكم و علم» را به‏معناى نبوت و شريعت و يا ساير معانى بگيريم، اين مقام بهره‏اى ممتاز و پرارزش الهى بود كه خداوند به‏آن جناب براثر پاكى و تقوا و صبر و شكيبايى و توكل عطا فرمود.

اين سنت خداوند است كه به‏بندگان مخلصى كه در ميدان جهاد نفس، برهوس‏هاى سركش پيروز مى‏شوند مواهبى از علوم و دانش‏ها مى‏بخشد كه با هيچ مقياس مادى قابل سنجش نيست. از اين‏رو، در پايان كريمه مى‏فرمايد خداوند اينگونه نيكوكاران را پاداش مى‏دهد. و مطلب را به‏صورت قاعده‏اى كلى و سنتى لايتغير عرضه مى‏دارد تا ديگران نيز از اين زمينه بهره‏مند گردند.

6 - راز دل گويد پسر بهر پدر

* اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى رأيت احد عشر كوكباً و الشمس و القمر رأيتهم لى ساجدين.(29)

ترجمه: (به‏خاطر بياور) هنگامى را كه يوسف به‏پدرش گفت: پدرم! من در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده مى‏كنند.

ترجمه منظوم:




  • كنون يادآور كه يوسف چه گفت‏
    كه در خواب ديدم كه جمعى مگر
    همى يازده كوكب و شمس و ماه‏
    مرا سجده كردند در سجده‏گاه‏



  • چو در خواب خود ديد چيزى شگفت‏
    مرا سجده كردند جان پدر
    مرا سجده كردند در سجده‏گاه‏
    مرا سجده كردند در سجده‏گاه‏



تدبر و تفكر:

نخستين مرحله از زندگى پرفراز و نشيب يوسف(ع) با خوابى شگفت‏آور آغاز شد، هنوز چند صباحى از عمر شريف نوجوان كم‏سن و سال يعقوب نگذشته بود كه در شب جمعه‏اى، مصادف با شب قدر يوسف خواب بسيار مهمى ديد(30)، اين خواب از طرفى بارقه اميد را در دل يوسف و يعقوب زنده كرد و آينده روشن و درخشانى را به‏آنها نويد مى‏داد، و نشان مى‏داد يوسف(ع) برگزيده خدا است. خداوند در اولين مرحله از تربيت يوسف(ع)، رؤيايى به‏او نشان داد، تا وى از همان آغاز تربيت دورنماى از آينده درخشان خود و ولايت الهى كه خداوند وى را بدان مخصوص نموده است مشاهده نمايد، تا براى او بشارتى باشد كه همواره در طول زندگى و تحولاتى كه براو مى‏گذرد، اين دورنما مد نظرش باشد، درنتيجه با ياد اين دورنما و آينده روشن، مصيبت‏ها و شدايدى كه با آنها روبه‏رو مى‏شد بهتر قابل تحمل بود.(31)

و از طرفى اين خواب بيانگر مسئوليت خطير و سنگينى بود كه يعقوب و يوسف را به‏شدت به‏خود مشغول مى‏نمود، مسئوليت حفظ و مراقبت از يوسف در مقابل خطرات احتمالى و مبتلا شدن به‏فراق طولانى و صبر و تحمل نمودن اين وضعيت و ساير مسائل پيرامونى آن از جمله مسائل طاقت‏فرسايى بود كه در پيش روى يعقوب قرار داشت. كه از شواهد و قرائنى به‏دست مى‏آيد، يعقوب از آنها آگاهى يافته بود و خود را براى چنين شرايطى مهيا نمود. و نيز اين خواب بيانگر مشكلاتى طاقت‏فرسا نظير، مبغوض ده برادر قرار گرفتن و مورد حسد و كينه‏توزى اعضاى خانواده خود شدن، ضرب و شتم توسط همين برادران كينه‏توز، به‏چاه افتادن، تحمل زندگى (سه شبانه‏روز) در چاه، برده شدن و مورد خريد و فروش قرار گرفتن و قبول تحقير طبيعى اين وضعيت و مقابله دليرانه و شجاعانه با هوايى نفس در برابر خواسته‏هاى زليخا و رسوايى بعد از آن، و زندگى در زندان و ده‏ها مشكل ديگر يوسف را نيز به‏خود مشغول داشته بود اما در عين حال يوسف نيز مانند پدر بزرگوارش با عنايات ويژه حق تعالى و اراده مصمم و تاريخى، خود را براى اين شرايط مهيا نمود و با موفقيت تمام، همه مراحل آزمون‏هاى الهى را پشت سر گذاشت.

اما اصل خواب را آيه شريفه و مفسرين محترم چنين نقل كرده‏اند:

با توجه به‏اينكه آيه شريفه و ترجمه آن را ابتدا بحث ذكر نموده‏ايم از تكرار آن پرهيز كرده و به‏نقل مفسرين مى‏پردازيم.

علامه طبرسى در مجمع‏البيان به‏نقل از ابن‏عباس مى‏فرمايد: حضرت يوسف(ع) در شب جمعه شب قدر در خواب ديد يازده ستاره از آسمان فرود آمدند و براو سجده نموده و نيز ديد خورشيد و ماه از آسمان فرود آمدند و براو سجده كردند، ادامه مى‏دهد كه مقصود از خورشيد و ماه، پدر و مادر (خاله) يوسف است و مقصود از يازده ستاره برادرانش مى‏باشند. ابن‏عباس مى‏گويد، مقصود از خورشيد مادرش و ماه پدرش مى‏باشد.(32) (به‏شكل ديگرى نيز اين مطلب نقل شده است)

علامه طباطبايى در الميزان، در خصوص اين كريمه مى‏فرمايد: اينكه در آيه از يعقوب با صراحت نام نبرده و تنها با كلمه «اب» پدر، به‏ايشان اشاره نموده اين است كه، خواسته به‏صفت رحمت و مهر و شفقتى كه ميان پدر نسبت به‏پسر بوده متذكر شود، بالخصوص كه در آيه بعد نيز با جمله «قال يا بنى لاتقصص» اين معنا را تكميل مى‏كند. و نيز مى‏فرمايد: خواب يوسف(ع) دو جور بوده يكى ديدن ستاره‏ها خورشيد و ماه كه ديدنى صورى و عادى است و ديگر ديدن سجده و خضوع و تعظيم آنها كه اين ديدن امرى معنوى است و نيز خواسته بفهماند اين سجده از روى علم و اراده و عيناً مانند سجده صاحبان عقل و خرد مى‏باشد.(33)

چنانكه مفسرين محترم نيز اشاره كرده‏اند از آيه به‏دست مى‏آيد كه ارتباط اين پدر و پسر بسيار نزديك و صميمى بوده زيرا در خانواده‏اى‏

كه برادران بزرگ هستند معمولاً برادران كوچك هرمسئله‏اى كه برايشان پيش آيد با برادران بزرگتر خود در ميان مى‏گذارند اما در اين خانواده يوسف بيش از برادران، محرم اسرار خود را پدر مى‏داند و تنها خوابش را با ايشان در ميان مى‏گذارد.

7 - راز دل با كس مگو جان پدر

* قال يا بنى لاتقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا لك كيداً ان الشيطان للانسان عدوٌ مبين.(34)

ترجمه: (يعقوب) گفت: فرزندم خواب خود را براى برادرانت بازگو مكن كه براى تو نقشه (خطرناكى) مى‏كشند چراكه شيطان دشمن آشكار انسان است.

ترجمه منظوم:




  • بفرمود يعقوب جان پدر
    اگر اين خبر، خود برآنها رسد
    نمايند مكرى ز فرط حسد



  • به‏اخوان خود دم مزن زين خبر
    نمايند مكرى ز فرط حسد
    نمايند مكرى ز فرط حسد



تدبر و تفكر:

اين آيه دلالت مى‏كند براينكه يعقوب وقتى خواب يوسف را شنيد، نسبت به‏آنچه كه از خواب او فهميد اطمينان و يقين پيدا كرد كه به‏زودى خداوند كار يوسف را عهده‏دار گشته و كار وى بالا مى‏گيرد و براريكه حكومت تكيه مى‏زند. يعقوب چون يوسف را بيشتر از فرزندان ديگر دوست مى‏داشت و احترامش مى‏كرد، خوف اين را داشت اگر فرزندان از خواب يوسف باخبر شوند و برتعبير آن واقف گردند، تكبر و نخوتشان آنها را به‏حسادت وادار نمايد و حسادت از درون و شيطان از بيرون آنها را به‏طرح نقشه‏اى عليه يوسف وادارد. از اين‏رو در خطابى مشفقانه به‏يوسف گفت: اى پسرك عزيزم خواب خود را براى برادرانت نقل نكن (اين سخن يعقوب(ع) ضمن اينكه آميخته با نگرانى و اضطراب است اما توأم با خوشحالى و سرور نسبت به‏آينده درخشان فرزندش نيز مى‏باشد) و اينكه يعقوب(ع) كلامش را با نهى «لاتقصص» آغاز مى‏كند، به‏خاطر فرط محبت و شدت اهتمامى است كه به‏شأن يوسف داشته و نيز به‏خاطر خوفى است كه از حسادت و بغض و كينه‏اى كه فرزندانش نسبت به‏يوسف سراغ داشت.(35)

يعقوب با توجه به‏شناختى كه از فرزندانش داشت، مطمئن بود اگر آنها آينده درخشان يوسف را متوجه شوند براى او نقشه و حيله‏اى به‏كار مى‏بندند. و اطمينان يعقوب از دو مسئله ناشى مى‏شد. اول، حسادتى كه از فرزندانش نسبت به‏يوسف سراغ داشت. دوم، عامل بيرونى يعنى شيطان كه به‏خوبى مى‏توانست از عامل درونى يعنى حسادت آنها براى روشن كردن آتش فتنه نهايت استفاده را بنمايد. زيرا شيطان منتظر بهانه‏اى است تا وسوسه‏هاى خود را آغاز نمايد، و چه بهانه‏اى مهمتر و كارسازتر از حسادت.

از شواهد و قرائن در آيات قرآن كريم به‏دست مى‏آيد كه بالاخره برادران يوسف از خواب او اطلاع يافتند، حال چگونه؟ و به‏وسيله چه كسى؟ هيچ اشاره به‏اين مطلب نشده، فقط برنامه‏ريزى و طرح نقشه‏اى عليه يوسف از سوى برادران را نقل مى‏كند، كه نقل اين مطالب بيانگر آگاه شدن آنان از خواب يوسف است. اما در تاريخ (چنانكه نقل آن گذشت) آمده است كه: گفتگوى يوسف و يعقوب را همسر يعقوب شنيد، يعقوب از او خواست، اين خواب را براى ساير فرزندان نگو، او پذيرفت، اما برخلاف قولى كه به‏يعقوب داد، همين كه فرزندانشان از صحرا برگشتند آنها را از خواب يوسف مطلع نمود، اين امر سبب حسادت و ناراحتى بيشتر آنها از يوسف گشت و با خود گفتند: همانا (ابن راحيل) يعنى يوسف مى‏خواهد برما حاكم شود و خود را سيد و آقاى ما بداند و برما آمريت نمايد، ما بين او و پدر جدايى مى‏اندازيم.(36)

8 - اخلاص در اطاعت و بندگى‏

* انه من عبادنا المخلصين.(37)

ترجمه: او (يوسف) از بندگان مخلص ما بود.

تدبر و تفكر:

به‏راستى وى از بندگان خالص ما بود يعنى از برگزيدگان براى نبوت [اين معنا در صورتى است كه «مخلَصين» را به‏فتح لام بخوانيم اما] اگر «مخلِص» را به‏كسر لام، بخوانيم به‏معناى مخلص در عبادت و توحيد مى‏باشد به‏عبارت ديگر از بندگانى بود كه در اطاعت خدا اخلاص داشت و خود را خالص براى اطاعت حق كرده بود. و اين جمله دليل برپاكى دامن يوسف و جلالت قدر آن بزرگوار است.(38)

و نيز در معناى اين آيه گفته‏اند: از بندگان خالص ما است يعنى پاك كرده شده از هرناشايست و نابايست است در باطن و ظاهر.(39)

نگاه سوم : فراز و نشيب‏هاى دوران كودكى و نوجوانى‏

1 - رابطه نيكوى يعقوب با يوسف‏

* اذ قالوا ليوسف و اخوه احبّ الى ابينا منا و نحن عصبة ان ابانا لفى ضلال مبين.(40)

ترجمه: هنگامى كه (برادران) گفتند: يوسف و برادرش [بنيامين‏] نزد پدر از ما محبوبترند در حالى كه ما گروه نيرومندى هستيم، مسلماً پدر ما در گمراهى آشكارى است.

ترجمه منظوم:




  • به يوسف بگفتند اخوان او
    كه هستيم گرچه برادر ولى‏
    ورا دوست دارد ز ما بيشتر
    چو برعشق يوسف بگشته دچار
    بگرديده گمراه بسى آشكار



  • بكردند با او چنين گفتگو
    بود عاشق يوسف خود ولى‏
    كه از حب او هست دل ريش‏تر
    بگرديده گمراه بسى آشكار
    بگرديده گمراه بسى آشكار



تدبر و تفكر

اين آيه شريفه گواه ديگرى است بررابطه صميمانه يعقوب با يوسف (عليهماالسلام) اين رابطه چنان مشهود بوده كه ساير فرزندان يعقوب متوجه آن بوده‏اند و بدان اعتراف مى‏كنند، اما متأسفانه به‏جاى آنكه يوسف را الگوى خود قرار دهند تا آنها نيز محبوب پدر شوند، تلاش در حذف يوسف از دل يعقوب مى‏كنند، و پدر را در اين زمينه مقصر مى‏دانند و او را گمراه مى‏خوانند و علاج اين مشكل را در جدايى يوسف از پدر مى‏بينند.

ره‏جو: علت توجه بيشتر يعقوب(ع) نسبت به‏يوسف و برادرش بنيامين چه بوده است؟

رهنما: از آنجا كه مادر يوسف «راحيل» به‏هنگام وضع حمل بنيامين (دومين پسر خود) از دنيا رفت و اين دو در خردسالى مادر خود را از دست دادند و نزد خاله خود رسيدگى مى‏شدند، نيازمند توجه، ترحم و مراقبت بيشترى بودند اما آن ده پسر ديگر كه از ساير همسرانش بودند چون به‏حد رشد و بلوغ لازم رسيده بودند، اين نياز را نداشتند.

ثانياً: برحسب معمول و به‏طور طبيعى انسان به‏آخرين فرزندان خود به‏ويژه به‏هنگام خردسالى توجه بيشترى دارد و آنها برايش شيرين‏ترند. و توجه به‏كودكان براى والدين امرى غريزى است.

ثالثاً: اين دو فرزند به‏ويژه يوسف نسبت به‏سايرين، داراى آثار و نبوغ خاص و جمال صورت و سيرتى بود كه يعقوب را نسبت به‏آينده او آگاه و اميدوار مى‏ساخت و رسالت يعقوب را در اين خصوص سنگين مى‏نمود، يعقوب(ع) درخصوص آينده يوسف چيزهايى را مى‏دانست. بالخصوص از آن هنگامى كه با نوعى وحى در عالم رؤيا آينده يوسف به‏او نشان داده شد و اين مطلب به‏اطلاع يعقوب رسيد. بنابرين يعقوب در مورد يوسف احساس مسئوليتى خاص داشت كه بيمارى حسد در ساير فرزندان نمى‏توانست وى را از انجام اين مسئوليت باز دارد. اما برادران حسود بدون توجه به‏اين جهات از توجه پدر به‏برادر كوچك خود سخت ناراحت شدند به‏خصوص كه شايد براثر جدايى آنها از ناحيه مادر نيز رقابتى در ميانشان طبعاً به‏وجود مى‏آورد.

از اين‏رو آن ده برادر بزرگتر گرد آمدند و با هم گفتند: يوسف و برادرش از ما كه افرادى قوى هستيم و تمامى مشكلات زندگى پدر را تحمل مى‏كنيم و همه زحمت‏ها به‏دوش ماست، محبوبترند و از اين جهت پدر در اشتباه و گمراهى است كه به‏آنها بيشتر از ما توجه مى‏نمايد.(41)

ره‏جو: مقصود از كلمه «نحن عصبة» چيست؟

رهنما: عصبه به‏جماعتى قوى گويند كه عدد آنها بين ده تا پانزده نفر است و نسبت به‏يكديگر تعصب دارند و نقاط ضعف يكديگر را در كار جبران مى‏كنند.

به‏شهادت اين آيه فرزندان يعقوب مردانى قوى بودند كه رتق و فتق امور خاندان يعقوب و اداره گوسفندان و اموالش را به‏دست داشتند از اين‏رو انتظار داشتند توجه پدرشان بيشتر به‏آنها باشد كه زندگى را اداره مى‏كنند نه به‏فرزندان خردسالش يعنى يوسف و بنيامين. با توجه به‏اين مطلب آداب معاشرت پدر نسبت به‏فرزندانش را قبول نداشتند و او را محكوم و متهم به‏خروج از مسير درست زندگى مى‏كردند.

ره‏جو: مقصود فرزندان يعقوب از اين جمله «ان ابانا لفى ضلال مبين» چه بود؟

رهنما: پسران يعقوب با اين جمله حكم برگمراهى پدر كردند و مقصودشان از گمراهى، كج سليقه‏گى و فساد روش است، نه گمراهى در دين. زيرا اينها در مذاكرات خود گفتند: ما جماعتى نيرومند و كمك كار يكديگريم و تدبير شؤون زندگى پدر و اصلاح امور معاش و دفع هرمشكلى از وى به‏دست ماست در حالى كه يوسف و برادرش نه تنها كوچك‏ترين اثرى در وضع زندگى ندارند بلكه سربار پدر و ما هستند، با اين وضع محبت و توجه كامل پدر نسبت به‏آن دو، و اعراضش از ما، روش ناصحيحى است، زيرا حكمت و عقل معاش اقتضا مى‏كند كه انسان نسبت به‏هريك از اسباب و وسايل زندگيش به‏قدر دخالت آن در زندگى اهتمام بورزد و الا اين روش جز ضلالت و انحراف از صراط مستقيم زندگى وجه ديگرى ندارد.(42)

اين بود قضاوت يك جانبه و عجولانه فرزندان يعقوب نسبت به‏پدر.

ره‏جو: رابطه پسران يعقوب (به‏غير از يوسف و بنيامين) با پدر چگونه بود؟

رهنما: رابطه‏اى طبيعى و عادى بوده زيرا از مجموع آيات و اخبار به‏دست مى‏آيد آنان پدر خود را دوست مى‏داشته او را احترام و تعظيم مى‏كرده‏اند، و اگر نسبت به‏يوسف به‏چنين اقدامى دست زدند براى اين بود كه محبت پدر را متوجه خود كنند، لذا به‏يكديگر گفتند يوسف را بكشيد و يا در سرزمينى دوردست بيندازيد تا توجه پدر خالص براى شما شود، پس از سياق آيه استفاده مى‏شود كه پدر را دوست داشتند كه اگر غير از اين بود طبعاً اول پدر را از بين مى‏بردند نه برادر را. و يا از پدر كناره‏گيرى مى‏كردند.

به‏علاوه آنان معتقد به‏نبوت پدرشان بودند و مردمى خداپرست بودند به‏شهادت اينكه گفتند: «و تكونوا من بعده قوماً صالحين» و يا گفتند «يا ابانا استغفرلنا ذنوبنا»(43).

بعضى خواسته‏اند بگويند برادران يوسف نيز پيامبر بوده‏اند، اما حق اين است كه برادران يوسف پيامبر نبوده‏اند بلكه اولاد پيامبر بوده‏اند آنها نسبت به‏يوسف حسد ورزيدند و نسبت به‏او گناه بزرگى مرتكب شدند اما بعداً توبه كردند و از پدر و برادرشان يوسف نيز خواستند كه براى آنها طلب مغفرت و آمرزش نمايند كه آنها چنين كردند.

و در پايان يادآور مى‏شويم كه منشاء محبت يعقوب به‏يوسف پاكى و كمالات او بوده و پيش‏بينى اينكه به‏زودى خداوند او را برخواهد گزيد. نه اينكه منشأ محبت امرى غريزى يا براساس هواى نفس باشد.(44)

2 - توطئه در كمين يوسف‏

* اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضاً يخل لكم وجه ابيكم و تكونوا من بعده قوماً صالحين.(45)

ترجمه: (برادران يوسف در مذاكره خود گفتند) يوسف را بكشيد، يا او را به‏سرزمين دوردستى بيفكنيد تا توجه پدر فقط به‏شما باشد و بعد از آن (از گناه خود توبه كنيد و) افراد صالحى خواهيد بود.

ترجمه منظوم:




  • ببايد ز يوسف بريزيم خون‏
    كه يعقوب چون از پسر دور شد
    پس از آن بگرديم پرهيزكار
    بخواهيم شد صالح و راستكار



  • نماييم ازين شهر او را برون‏
    نماييم او را طرفدار خود
    بخواهيم شد صالح و راستكار
    بخواهيم شد صالح و راستكار



تدبر و تفكر:

از آيات هشت تا دوازده سوره يوسف به‏دست مى‏آيد كه فرزندان يعقوب درخصوص مسئله «رابطه برادرشان يوسف با پدرشان يعقوب» سه نشست مشورتى داشتند، در نشست اول، رفتار يعقوب نسبت به‏فرزندانش را بررسى كردند و با خود گفتند، اين دو كودك تمام توجه يعقوب را از ما به‏سوى خودشان جلب كرده و دل او را مجذوب خود ساخته‏اند، به‏طورى كه ديگر از آن دو جدا نمى‏شود و هيچ اعتنايى به‏غير آن دو ندارد اين محنتى است كه به‏ايشان روى آورده و ما را به‏خطر بزرگى تهديد مى‏كند و آن خطر اين است كه به‏زودى شخصيتشان به‏كلى خرد شده و زحمات چندساله ايشان بى‏نتيجه و پس از ساليان عزت، دچار ذلت و پس از قوت دچار ضعف مى‏شوند و اين خود انحراف و كج سليقه‏گى يعقوب در روش و طريقه است و اين روشى غلط و طريقى منحرف است.(46) پس در نشست مشورتى اول پس از طرح مشكل پيش آمده، پدر را مقصر دانسته و روش و سليقه او را در برخورد با فرزندانش نادرست و انحرافى دانستند و گفتند «ان ابانا لفى ضلالٍ مبين»(47) (حول اين آيه شريفه در چند صفحه قبل به‏تفصيل بحث نموديم).

اما در دومين نشست مشورتى، درباره خلاصى خود از اين گرفتارى، مذاكره نمودند و هركدام رأى و نظر خود را ابراز نمودند كه در كل نظرات آنان به‏دو پيشنهاد انجاميد: 1- حكم به‏قتل يوسف كردند 2- يوسف را به‏سرزمين دوردستى پرت كنند كه نتواند نزد پدر برگردد و روى خانواده را ببيند. تا به‏تدريج اسمش فراموش شود، بدين شكل بتوانند توجهات پدر را خاص خودشان نمايند.

قرآن كريم با اين عبارت «اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضاً»(48) به‏رأى فرزندان يعقوب درخصوص نحوه حذف كردن برادرشان يوسف از خانواده‏شان، اشاره مى‏فرمايد.

اما اينكه اين دو رأى و تصميم را با كلمه «اَوْ» به‏صورت ترديد ذكر مى‏كند بدين علت است كه همه آنها دو رأى را قبول داشتند چون هردو رأى منجر به‏حذف يوسف از خانواده مى‏شد، به‏همين جهت در پياده كردن يكى از آن دو به‏ترديد افتادند تا اينكه يكى از آنان نكشتن او را ترجيح داد و گفت «لاتقتلوا يوسف...» و در راستاى طرح ديگر پيشنهاد كرد او را در چاهى كه در سر راه كاروانيان است بياندازيد تا به‏وسيله كاروان‏ها به‏ديارهاى دوردستى برده شود تا هيچ خبرى از او به‏پدر نرسد.

بنابراين حاصل و نتيجه نشست دوم اين شد كه يوسف را به‏نقطه‏اى از دنيا بفرستيم كه هيچ كس از او خبرى نداشته باشد تا بدين شكل مشكل عدم توجه پدر به‏خودشان را حل كرده باشند.

در آيه شريفه با جمله «يخل لكم وجه ابيكم» به‏اين نكته اشاره مى‏نمايد كه اگر يوسف را بدين صورت حذف كنيم، روى پدرتان خالى مى‏شود از او، كنايه از اينكه محبتش خالص براى شما مى‏شود.

برادران يوسف به‏گمان باطلشان، يوسف را مانع محبت پدر به‏خود مى‏ديدند از اين‏رو سعى داشتند تا اين مانع را بردارند تا او ميان آنها و پدر حايل نشود.

البته آنان مى‏دانستند كه شيوه ناجوانمردانه و غيرانسانى‏شان گناه و خطايى آشكار است و به‏يقين وجدانشان از ارتكاب اين عمل ناراحت بود لكن شيطان آنان را اين چنين توجيه نمود كه بعد از ارتكاب گناه توبه كنيد.

قرآن كريم با اين جمله «و تكونوا من بعده قوماً صالحين» به‏عذاب وجدان آنان و توجيه نادرست نفس آنان اشاره مى‏فرمايد.

اما نشست سوم آنها در اين خصوص بود كه چگونه مى‏توانند يوسف را از چنگ پدر بيرون بياورند تا نقشه شيطانى خود را اجرا نمايند، بدون اينكه پدر متوجه نقشه شوم آنان شود. آيات يازدهم تا چهاردهم به‏اين مرحله اشاره مى‏فرمايد. كه در بحث بعد متذكر مى‏شويم.

اما در مجموع از آيه شريفه مورد بحث چند نكته استفاده مى‏شود:

1- طراحى توطئه‏اى خطرناك عليه يوسف توسط برادرانش.

2- جلب محبت و توجه پدر از يوسف، به‏سوى خودشان و محو يوسف از زندگى پدر.

3- علم و آگاهى به‏زشتى عمل، و تصميم به‏توبه بعد از ارتكاب جرم.

عبرت از تاريخ


اگر نيك بيانديشيم متوجه مى‏شويم كه، فرزندان يعقوب در ارتباط با برادرشان يوسف و پدرشان مرتكب چند اشتباه بزرگ شده‏اند:

نخستين اشتباه آنان اين بود كه عنان اختيار را به‏دست هواى نفس دادند و نسبت به‏رابطه پدر با يوسف حسد ورزيدند. و فكر نكردند كه علت محبت پدر به‏يوسف چيست؟ تا با كشف علت، از آن استفاده نموده تا آنان نيز محبوب پدر شوند.

اشتباه دوم آنان اين بود كه تصور مى‏كردند وجود يوسف در خانواده مانع از محبت پدر نسبت به‏آنان است.

اشتباه سوم آنان اين بود كه به‏صورت غيرمعقول و غيرمشروعى درصدد مقابله با يوسف برآمدند و به‏صورت ناجوانمردانه‏اى با برادرشان رفتار نمودند.

اين اشتباهات هركدام مقدمه‏اى بود براى اشتباه بعدى، يعنى در مرحله اول اگر آنان درصدد رقابت با يوسف برمى‏آمدند (تا خود محبوب پدر شوند بهتر و ارزنده‏تر بود از اينكه در آتش حسد بسوزنند و به‏فكر نقشه‏اى شيطانى بيافتند) به‏اشتباه دوم مبتلا نمى‏شدند. و اگر يوسف را مانع محبت پدر نمى‏دانستند بلكه او را رقيب خود مى‏ديدند به‏اشتباه سوم گرفتار نمى‏شدند. و بالاخره آنان به‏جاى آنكه همت خود را مَصْرُوف رشد و تعالى خود كنند تا بدين وسيله از يوسف جلو بيافتند و برگزيده خدا گردند و دل پدر را به‏تصرف خود درآورند. به‏عكس همت خود را صرف حذف ناجوانمردانه يوسف كردند، و به‏صورت ناخواسته، زمينه‏ساز رشد و تعالى بيشتر يوسف و تنزل و سقوط بيشتر خودشان گشتند، و دقيقاً مكر و حيله‏اى كه عليه يوسف به‏كار بستند عليه خودشان نتيجه بخشيد.

اين قصه درسى است براى خردمندان كه هيچ‏گاه درصدد حذف رقيب برنيايند بلكه هرجا رقابتى بود راهى براى رشد و تعالى بيشتر خود جستجو كنند حتى از شگردهاى رقيب نيز براى رشد و كمال، استفاده لازم را بنمايند و تمام نيرو و امكانات خود را در اين راستا به‏كار ببندند، نه اينكه خود را درگير با رقيب نمايند و يا درصدد حذف او برآيند كه در اين صورت همانند برادران يوسف به‏خسرانى عظيم گرفتار مى‏آيند و چه بسا زمينه‏ساز خوبى براى رشد رقيب نيز مى‏شوند.

ره‏جو: آيا اين تفكر (برادران يوسف) كه گفتند: «و تكونوا من بعده قوماً صالحين»(49) بعد از آن عمل زشت از كرده خود توبه مى‏كنيم و در زمره صالحان قرار مى‏گيريم، صحيح بود؟

رهنما: اين گفتار كسانى است كه احكام دين را محترم و مقدس مى‏شمردند لكن حسد در دلشان طوفانى برپا كرده بود و ايشان را در ارتكاب گناه جرأت داده بود و به‏آنها القا مى‏كرد كه عمل را مرتكب شويد سپس توبه كنيد تا هم به‏خواسته خود رسيده باشيد و هم از عقوبت الهى ايمن باشيد. غافل از اينكه اينگونه توبه هيچگاه مورد قبول نيست زيرا اين مطلبى وجدانى و بديهى است، كسى كه به‏خود تلقين مى‏كند كه اول گناه مى‏كنم سپس توبه مى‏كنم، چنين كسى مقصودش از توبه بازگشت به‏خدا و خضوع در برابر مقام پروردگار نيست، بلكه او مى‏خواهد به‏خداى خود نيرنگ بزند و به‏خيال خود از اين راه عذاب خدا را در عين مخالفت با امر و نهى او دفع نمايد به‏عبارت ديگر اين شخص هم دوست دارد با اوامر و نواهى خدا مخالفت كند و هم مجازات نشود از اين‏رو نقشه او اين چنين مى‏شود كه اول مرتكب خطا مى‏شوم سپس توبه مى‏كنم، در حقيقت چنين توبه‏اى مكمل همان نيت سوء است كه (چكار كنم كه هم مخالفت خدا كنم و هم گرفتار مجازاتش نشوم).(50)

3 - رعايت انصاف و وجدان‏

* قال قائل منهم لاتقتلوا يوسف و القوه فى غيابت الجب يلتقطه بعض السيارة ان كنتم فاعلين.(51)

ترجمه: يكى از آنها گفت «يوسف را نكشيد؛ و اگر مى‏خواهيد كارى انجام دهيد، او را در نهانگاه چاه بيفكنيد؛ تا بعضى از قافله‏ها او را برگيرند (و با خود به‏مكان دورى ببرند).»

ترجمه منظوم:




  • از ايشان يكى گفت آنگه سخن‏
    شما راست گر سوءقصدى به‏سر
    گذاريد او را در اعماق چاه‏
    بيابد ورا كاروانى ز راه‏



  • كه خونش مريزيد اخوان من‏
    كه براو رسانيد شر و ضرر
    بيابد ورا كاروانى ز راه‏
    بيابد ورا كاروانى ز راه‏



تدبر و تفكر:

ره‏جو: مقصود از كلمه «قال قائل منهم» كداميك از برادران يوسف است؟ كه چنين پيشنهادى نمود؟

رهنما: در مورد گوينده اين پيشنهاد سه نظر ذكر كرده‏اند:

الف) به‏گفته قتاده و ابن‏اسحاق: روبين كه پسرخاله يوسف بود و نظرش درباره او بهتر از ديگران بود چنين گفت.

ب) اصم و زجاج مى‏گويند: يهودا كه از نظر سن و فضل و شخصيت برتر از ديگران بود چنين گفت.

ج) على‏بن ابراهيم طبق روايتى كه در تفسيرش نقل نموده گوينده را «لاوى» مى‏داند.(52)

روزنه اميد

هنگامى كه رأى برادران مبنى برقتل يوسف آشكار شد، يكى از آنها به‏هدف نجات يوسف از قتل چنين پيشنهاد كرد:

«لاتقتلوا يوسف، يوسف را مكشيد (كه كشتن برادر بسيار گناه بزرگى است و غيرقابل بخشش) بلكه «القوه فى غيابت الجب» او را در چاه بيافكنيد. اين پيشنهاد از قبيل «از اين ستون به‏آن ستون فرج است» مى‏باشد.

ره‏جو: مقصود از جمله «غيابت الجب» چيست؟

رهنما: اصل «غيابت»، از غيبت و غيبوبت است و «جب» چاهى باشد ناپيراسته (يعنى سنگ چين نشده) و به‏سنگ برنياورده. اين معناى لغوى «غيابت الجب» است، اما مفسرين در مورد معناى اين جمله اختلاف كرده‏اند:

1- بعضى گفته‏اند: مراد از «غيابت الجب» طاقچه‏اى است كه در چاه بود پيش از آنكه به‏آب برسد.

2- و نيز گفته‏اند: مقصود از «غيابت الجب» قعر چاه باشد.

3- بعضى ديگر گفته‏اند: «غيابت الجب» يعنى ظلمت و تاريكى چاه.

4- و نيز گفته‏اند: مقصود از «غيابت الجب» آن جا است كه خير غايب شود.(53)

ره‏جو: مكان و موقعيت چاهى كه حضرت يوسف در آن افتاد كجاست؟

رهنما: درخصوص مكان اين چاه نيز اقوالى ذكر شده است:

الف) مقاتل گفته: در سه فرسنگى خانه يعقوب بود.

ب) وهب مى‏گويد: در سرزمين اردن بوده است.

ج) كعب مى‏گويد: ميان مصر و مدين بوده است.

د) قتاده مى‏گويد: چاه بيت‏المقدس است.(54)

اما جمله «ان كنتم فاعلين»: پيشنهاد دهنده در راستاى تثبيت رأى خود مى‏گويد: اگر مى‏خواهيد درباره يوسف كارى انجام دهيد اين كار را بكنيد نه اينكه مستقيماً او را بكشيد.

از سياق آيات برمى‏آيد كه برادران نسبت به‏اين پيشنهاد اعتراض نكردند، به‏دو دليل اولاً، قرآن اشاره به‏مخالفت با اين رأى نمى‏كند، ثانياً، اين رأى عملاً به‏اجراء درآمد كه او را در چاهى كه برسر راه كاروان‏ها است قرار دهند تا در چاه هلاك نشود، بلكه تنها از محيط زندگى آنها دور شود.

الگوى رفتارى كه از آيه شريفه در اين داستان به‏دست مى‏آيد عبارت است از: «رعايت انصاف، وجدان يا اعتدال در خصومت‏ها، دشمنى‏ها و خارج نشدن از حاكميت عقل به‏هنگام خشم و غضب» يعنى ما بايد خود را به‏جاى موضوع داستان بگذاريم، اولاً خصومت غيرمعقول و غيرمنطقى با كسى نداشته باشيم ثانياً، چنانچه دشمنى (از هرنوعى كه) پيدا شد در آن رعايت وجدان و انصاف را بكنيم. و از افراط در دشمنى برحذر باشيم، به‏عبارت ديگر، بيش از مقدار نياز و ضرورت با كسى برخورد نكنيم. ثالثاً، چنان كه مبتلا به‏افراط و زياده‏روى در خصومت شديم نصيحت ديگران را در پرهيز از افراط پذيرا باشيم، و با آنها مقابله نكنيم. همانطورى كه برادران يوسف پيشنهاد ناصح خود را پذيرفتند و از افراطگرى دست برداشتند كه در نهايت اين پذيرش به‏سودشان تمام شد.

4 - تظاهر به‏خيرخواهى‏

* قالوا يا ابانا مالك لا تأمنا على يوسف و انّا له لناصحون.(55)

ترجمه: (و براى انجام اين كار، برادران نزد پدر آمدند و) گفتند: پدرجان چرا تو درباره (برادرمان) يوسف به‏ما اطمينان نمى‏كنى؟ در حالى كه ما خيرخواه او هستيم.

ترجمه منظوم:




  • گرفتند تصميم خود را دگر
    بگفتند جانا ترا چيست بيم‏
    براوئيم ما جملگى خيرخواه‏
    بگيريم او را همه در پناه‏



  • برفتند با هم به‏نزد پدر
    كه ترسى به‏يوسف زيانى زنيم‏
    بگيريم او را همه در پناه‏
    بگيريم او را همه در پناه‏



تدبر و تفكر:

اين آيه دليل خوبى است براينكه برادران پيشنهاد كسى را كه گفت: يوسف را مكشيد بلكه او را به‏چاه بياندازيد، پذيرفته و برآن اتفاق داشتند و تصميم گرفتند همان نقشه را پياده كنند، لاجرم لازم بود اول پدر را كه نسبت به‏ايشان بدبين بود و نسبت به‏يوسف امينشان نمى‏دانست درباره خود خوشبين سازند و خود را در نظر پدر پاك و بى‏غرض جلوه دهند تا بتوانند يوسف را از او بگيرند به‏اين منظور او را با اين كلمات مخاطب قرار دادند كه: «يا ابانا» اى پدر ما، با اين جمله درصدد بودند عواطف پدرى و مهر او نسبت به‏فرزندانش را تحريك كنند، سپس مى‏گويند: چرا ما را نسبت به‏يوسف امين نمى‏دانى با اينكه ما جز خير او نمى‏خواهيم و جز خشنودى و تفريح او را در نظر نداريم.(56) پس از اين خيّرنمايى‏ها و مظلوم و مهربان نشان دادن‏ها پيشنهاد كردند كه يوسف را با خود به‏صحرا ببرند.

درخصوص معناى «ناصحون» گفته‏اند: «و النصح ضد الغش» و معناى اصلى آن اخلاص در عمل باشد از خيانت.(57)

فرزندان يعقوب براى اجراى نقشه خود عليه «يوسف» موانعى برسر راه داشتند نخست خود يوسف بود كه بايد براى رفتن به‏صحرا از خود رغبتى نشان مى‏داد و سپس عدم اعتقاد پدر به‏آنها نسبت به‏حفظ جان يوسف بود.

ايشان براى رفع مشكل اول [نزد يوسف آمدند و با يكديگر مشغول بازى شدند، كشتى گرفتند و نيز بازى‏هاى ديگر كردند يوسف گفت آيا شما هرروز در صحرا چنين مى‏كنيد؟ آنها پاسخ دادند بهتر از اين، آيا تو هم دوست دارى با ما به‏صحرا بيايى تا شاهد اين بازى‏ها باشى و خود نيز بازى كنى؟ بالاخره يوسف را راغب كردند آنگاه به‏اتفاق يكديگر نزد پدر آمدند (تا مانع دوم را هم برطرف نمايند) همچنان روى پاى ايستادند تا پدر از آنها سؤال كرد، براى چه كارى آمده‏ايد؟ آنها با كلامى عاطفى گفتند: «يا ابانا» اى پدر ما تو را چه بوده است كه ما را بريوسف امين نمى‏دانى، ما نيك‏خواه او هستيم و به‏او خيانت نمى‏كنيم. او را با ما به‏صحرا بفرست (يرتع و يلعب) تا او بازى كند، (با اين عبارت نيز آنها سعى داشتند كه بگويند ما به‏خاطر خود يوسف مايليم او را به‏صحرا ببريم مى‏خواهيم او بازى كند، و باز براى اطمينان بيشتر پدر، گفتند «و انا له لحافظون»(58)] ما او را حفظ خواهيم كرد.

ره‏جو: به‏چه علتى حضرت يعقوب از فرزندانش نسبت به يوسف اطمينان نداشت؟

رهنما: شايد دلايل مختلفى سبب شده بود كه حضرت يعقوب اطمينان لازم نسبت به‏همراه شدن يوسف با ساير فرزندانش نداشته باشد:

1- از آنجا بچه‏ها در دفاع و مراقبت از خود ناتوانند لازم است يك مراقب دلسوز همراهشان باشد تا او را حفاظت نمايد.

2- در حالى كه از شواهد و قرائن به‏دست مى‏آيد كه فرزندان يعقوب نسبت به‏برادرشان يوسف نه تنها عنايت و محبتى نشان نمى‏دادند، بلكه نسبت به‏او حسادت مى‏ورزيدند.(59) شاهد اين مطلب كلام يعقوب است كه به‏هنگامى كه يوسف خواب ديد و خوابش را براى پدر اينگونه تعريف كرد «يا ابت إنى رأيت احدعشر كوكباً و الشمس و القمر رأيتهم لى ساجدين»(60) اى پدرم من در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده مى‏كنند.

حضرت يعقوب احساس خطر كرد و فرمود: «يا بنى لاتقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا لك كيداً»(61) فرزندم خواب خود را براى برادرانت بازگو مكن كه براى تو نقشه (خطرناكى) مى‏كشند.

شاهد دوم، برحسادت برادران يوسف نسبت به‏او، اين مطلب بود كه آنها فكر مى‏كردند پدرشان يوسف را بيشتر دوست دارد و اين فكر را ابراز مى‏داشتند، اين فكر و ابراز آن ناشى از حسادت بوده است. و بالاخره همين روحيه خطرناك بود كه آنها را از راه حق خارج كرد و سبب شد آنها يوسف را به‏چاه بياندازند و عملى بى‏رحمانه و غيرانسانى را درخصوص يوسف مرتكب شوند و بدتر از اين، پدر خود را به‏غم فراق عزيزش مبتلا نمايند.

3- از روايات استفاده مى‏شود كه به‏حضرت يعقوب(ع) الهام شده بود كه به‏وسيله فرزندانش، يوسف در معرض خطر قرار دارد.(62) و نيز گفته‏اند وى در خواب ديده بود كه به‏تعداد فرزندانش گرگ به‏يوسف حمله‏ور شده است.

4- مضافاً برتمامى اين امور كار برادران يوسف، سؤال‏برانگيز بود، زيرا هرانسان هوشمندى اين سؤال برايش مطرح مى‏شد كه چه شده است، كسانى كه تا به‏حال نسبت به‏يوسف هيچ محبتى نمى‏كردند بلكه حسادت مى‏ورزيدند حال يك مرتبه تغيير رويه داده‏اند (به‏قول معروف) محبتشان گوله شده، با الفاظى عاطفى از پدر تقاضاى يوسف مى‏كنند و خيرخواهانه و ترحم‏آميز نسبت به‏يوسف پيشنهاد مى‏كنند او را با خود به‏گردش و بازى ببرند؟ آيا اين وضع جديد براى يعقوب(ع) جاى شك و ترديد ندارد و جا نداشت كه وى بهانه بياورد تا يوسف را تسليم آنها نكند. اما در عين حال ايشان با لحنى محتاطانه فرمود: «اخاف ان يأكله الذئب و انتم عنه غافلون»(63) از اين مى‏ترسم كه گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشيد!».

آن جناب به‏بچه‏ها نگفت از خودتان بريوسف مى‏ترسم كه نقشه‏اى بكشيد و حال آنكه چه بسا از همين مسئله حراس داشت كه با نقشه‏اى شيطانى جان او را به‏خطر بياندازند اما به‏اين نكته اشاره نكرد بلكه به‏اولين نكته اشاره كرد كه حفظ بچه‏ها از عهده افراد مسئوليت‏شناس برمى‏آيد كه دلسوزانه از آنها مراقبت و محافظت كنند. اما شايد شما به‏خاطر عدم توجه و غفلت نسبت به‏او نتوانيد او را از خطرات حفظ كنيد، (مخصوصاً از خطر گرگ كه ظاهراً در آن سرزمين زياد بوده است). اما در عين حال بچه‏ها به‏پدر تضمين دادند كه «انا له لحافظون»(64) ما او را حفظ مى‏كنيم. «نحن عصبة»(65) ما گروه نيرومندى هستيم. «لئن اكله الذئب... انا اذاً لخاسرون»(66) اگر گرگ او را بخورد، از زيانكاران خواهيم بود. با تمام اين تضمين‏ها كه دادند، و پدر را اخلاقاً مجبور به‏تسليم كردن يوسف كردند، لكن باز شناخت يعقوب از فرزندانش دقيق بود او مى‏دانست كه فرزندانش به‏تنها چيزى كه توجه ندارند حفظ جان يوسف است، بنابراين به‏آنها گفت به‏خاطر اين غفلت مى‏ترسم يوسف را خطرى تهديد نمايد. خواه آن خطر كه مصداق بارزش گرگ درنده بود، باشد يا گرگ نفس فرزندانش كه چيزى كمتر از گرگ وحشى درنده نبود.

عوارض و اثرات شوم حقارت


از مطالعه مجموع آيات مورد بحث چنين به‏دست مى‏آيد كه فرزندان يعقوب(ع) گرفتار حقارت شده بودند، آنها احساس مى‏كردند يوسف و برادرش بنيامين نزد پدر جايگاهى برتر دارند (حال عامل اين احساس حقارت چه بوده است، جاى بحث و بررسى دارد) اما اين بيمارى عوارض خطرناكى مانند: دورويى، نفاق، حسد و انتقام‏جويى را به‏دنبال داشت، آنان به‏خاطر احساس حقارتى كه داشتند به‏جايگاه يوسف در نزد پدر حسد ورزيدند، و از راه دورويى و نفاق درصدد انتقام‏جويى از يوسف برآمدند اين بيمارى سبب شد آنها به‏دروغ خود را خيرخواه يوسف نشان دهند و درصدد برآيند كه پدر و برادر خود را فريب دهند تا نقشه انتقام‏جويانه خود را نسبت به‏يوسف پياده كنند. اين بيمارى سبب هلاكت و نابودى عواطف انسانى مى‏شود تا آنجا كه بتواند شاهد مرگ برادر خود باشد و احساس درد و رنج نكند، فرياد استغاثه و كمك خواهى برادر كوچك خود را بشنود اما ترتيب اثر ندهد، و بالاتر اينكه خودش سبب هلاكت و نابودى برادرش گردد.

و چه حساب شده و دقيق امام هادى(ع) مى‏فرمايد:

«مَنْ هانت عليه نفسه فلاتأمَنْ شرَّه.(67) كسى كه خويشتن را ناچيز و خوار مى‏يابد و در باطن نسبت به‏خود احساس پستى و حقارت دارد از شر او ايمنى نداشته باش.

5 - اجراى نقشه شيطانى‏

* فلما ذهبوا به و اجمعوا ان يجعلوه فى غيابت الجب و اوحينا اليه لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لايشعرون.(68)

ترجمه: هنگامى كه او را با خود بردند و تصميم گرفتند وى را در نهانگاه چاه قرار دهند (سرانجام مقصد خود را عملى ساختند) و به‏او وحى فرستاديم كه آنها را در آينده از اين كارشان باخبر خواهى ساخت، در حالى كه آنها نمى‏دانند.

ترجمه منظوم:




  • ببردند او را به‏صحرا و دشت‏
    در انبارك چاهيش افكنند
    چو او را نهادند اخوان به‏چاه‏
    كه هرگز نباشى غمين و نژند
    يكى روز آيد كه اخوان خويش‏
    ندارند هرچند دركى درست‏
    كه هستند بسى جاهل و راى سست‏



  • همه عزمشان نيز يكسان بگشت‏
    براو چوب مكر و حسد را زنند
    براو وحى فرمود يكتا اله‏
    رهايى بيابى از اين دام و بند
    كنى آگه از آنچه آمد به‏پيش‏
    كه هستند بسى جاهل و راى سست‏
    كه هستند بسى جاهل و راى سست‏



تدبر و تفكر:

ره‏جو: كلمه «اجمعوا» بيانگر چه نكته‏اى است؟

رهنما: كلمه اجمعوا، بيانگر اين مطلب است كه فرزندان يعقوب بريك تصميم همگى متفق شدند، و از آنجا كه عمل آنها بسيار زشت و شنيع بود، به‏طورى كه شنونده را طاقت شنيدن آن نيست، جواب «لَمّا» در آيه شريفه حذف شده تا اشاره باشد براينكه، مطلب، از شدت شناعت و فجيع بودن قابل گفتن نيست... خداوند در اين آيه شريفه با حذف جواب «لما» مانند اين است كه مقدارى سكوت كرده، سپس از شدت تأسف و اندوه اسمى از خود جريان نبرده، چون گوش‏ها طاقت شنيدن اينكه چه برسر اين طفل معصوم آوردند ندارد. آرى، طفل بى‏گناه و مظلومى كه خودش پيامبر و پسر پيامبر است و كارى نكرده كه مستحق چنين كيفرى باشد آن هم به‏دست كسانى كه برادر او بودند و مى‏دانستند كه پدر پيرشان چقدر او را دوست مى‏دارد.(69)

بالاخره، فرزندان يعقوب به‏هدف طرد و نفى برادر خود نيت شوم خود را اجرا كردند و خداوند در همان حال به‏يوسف وحى كرد «و اوحينا اليه» كه سوگند مى‏خورم، كه به‏يقين روزى برادرانت را به‏حقيقت اين عمل زشتشان خبر خواهى داد.

خداوند مكر برادران يوسف را برعليه خودشان به‏كار بست يعنى آنها مى‏خواستند نور يوسف را خاموش كنند و او را خار و ذليل نمايند، به‏همين هدف او را به‏چاه انداختند، سپس وقتى ديدند كاروانى درصدد نجات اوست، وى را برده خود معرفى كردند و به‏بهاء اندك فروختند، اما خداوند عمل آنها را مقدمه به‏قدرت رسيدن و عزيز شدن يوسف قرار داد، و ذلت و خارى را نصيب خودشان نمود.

22) يوسف / 15.

23) مجمع‏البيان ج 5، ص 209.

24) تفسير الميزان ج 11، ص 134.

25) يوسف / 22.

26) مجمع‏البيان ج 5، ص 233 به‏نقل از ابن‏عباس، مجاهد و ضحاك.

27) برگزيده تفسير نمونه ج 2، ص 410.

28) مجمع‏البيان ج 5، ص 222 به‏نقل از على بن عيسى، ابن‏عباس و ساير مفسرين.

29) يوسف / 4.

30) مجمع‏البيان ج 5، ص 209.

31) الميزان ج 11، ص 104.

32) مجمع‏البيان ج 5، ص 209.

33) الميزان ج 11، ص 104.

34) يوسف / 5.

35) الميزان ج 11، ص 105.

36) الكامل فى التاريخ ج 1، ص 139.

37) يوسف / 24.

38) ترجمه مجمع‏البيان ج 12، ص 197.

39) منهج‏الصادقين ج 5، ص 33.

40) يوسف / 8.

41) با استفاده از الميزان ج 11، ص 119 و برگزيده تفسير نمونه ج 2، ص 399.

42) الميزان ج 11، ص 120.

43) يوسف / 97 - الميزان ج 11، ص 120.

44) الميزان ج 11، ص 122.

45) يوسف / 9.

46) الميزان ج 11، ص 127.

47) يوسف / 8.

48) يوسف / 9.

49) يوسف / 9.

50) با استفاده از الميزان ج 11، ص 129.

51) يوسف / 10.

52) ترجمه مجمع‏البيان ج 12، ص 169.

53) با مختصرى تغييرشكل، تفسير روض الجنان و روح الجنان ج 11، ص 17.

54) همان مدرك.

55) يوسف / 11.

56) ترجمه الميزان ج 11، ص 130.

57) تفسير روض الجنان و روح الجنان ج 11، ص 18.

58) گازر ج 4، ص 294.

59) اطيب البيان ج 7، ص 163.

60) يوسف / 4.

61) يوسف / 5.

62) انوار درخشان ج 9، ص 25.

63) يوسف / 13.

64) يوسف / 12.

65) يوسف / 8، 14.

66) يوسف / 14.

67) تحف‏العقول، ص 483.

68) يوسف / 15.

69) ترجمه الميزان ج 11، ص 133.

/ 49