4 - دريافت وحى در دوران نوجوانى
* و اوحيناه اليه لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لايشعرون.(22)ترجمه: و بهاو وحى فرستاديم كه آنها را در آينده از اين كارشان باخبر خواهى ساخت در حالى كه آنها نمىدانند.
ترجمه منظوم:
چو او را نهادند اخوان بهچاه
كه هرگز نباشى غمين و نژند
يكى روز آيد كه اخوان خويش
ندارند هرچند دركى درست
كه هستند بس جاهل و راى سست
براو وحى فرمود يكتا اله
رهايى بيابى از اين دام و بند
كنى آگه از آنچه آمد بهپيش
كه هستند بس جاهل و راى سست
كه هستند بس جاهل و راى سست
ضمير «اليه» بهحضرت يوسف(ع) اشاره مىنمايد. يعنى خداوند بهوى وحى فرستاد و ظاهر كلمه «وحى» اين است كه وحى نبوت است. (در جاى خود ثابت شده است كه رؤياى انبيا نوعى وحى است، بنابراين در كودكى بريوسف وحى شده است و اين نكته را يعقوب(ع) متوجه شد و بهوى متذكر شد كه برادرانت را از اين خواب آگاه مكن.(23))
و منظور از «اَمْرِهم هذا» همان بهچاه انداختن يوسف است. و «هم لايشعرون» اشاره بهبرادران يوسف است، كه آنها حقيقت اين كار خود را نمىفهمند و امكان دارد بهاين نكته اشاره داشته باشد كه آنها اطلاع ندارند كه ما چه وحيى فرستادهايم.
بالاخره معناى آيه اين مىشود كه، بهيوسف وحى كرديم كه سوگند مىخورم كه بهطور يقين روزى برادران را بهحقيقت اين عملشان خبر خواهى داد و از تأويل آنچه بهتو كردند خبردارشان خواهى كرد.
آرى، ايشان بههدف طرد و خاموش كردن نور تو و ذليل كردن تو، چنين كردند غافل از اينكه كار آنها سبب نزديك كردن تو بهاريكه عزت و تخت مملكت و احياى نام تو و اكمال نور تو و برترى قدر و منزلت تو است، ولى ايشان نمىفهمند و تو بزودى بهايشان خواهى فهماند، و اين مطلب وقتى صورت گرفت كه يوسف تكيه براريكه قدرت زده و برادران در برابرش ايستادهاند.(24)
5 - دريافت حكم و علم
* و لما بلغ اَشُدَّهُ ءاتيناهم حكماً و علماً و كذلك نجزى المحسنين.(25)ترجمه: و هنگامى كه بهبلوغ و قدرت رسيد ما «حكم» [يعنى نبوت] و «علم» را بهاو داديم و اين چنين نيكوكاران را پاداش مىدهيم.
ترجمه منظوم:
چو گرديد بالغ ز يكتا خدا
ببخشيم پاداش بر نيكوان
چه در اين جهان و چه در آن جهان
بر او دانش و سلطنت شد عطا
چه در اين جهان و چه در آن جهان
چه در اين جهان و چه در آن جهان
مىفرمايد: و هنگامى كه يوسف بهمرحله بلوغ و تكامل جسم و جان رسيد (و آمادگى براى پذيرش انوار وحى پيدا كرد) ما «حكم و علم» بهاو داديم.
رهجو: مقصود از «بلغ اَشُدَّه» چيست؟
رهنما: «بلوغ اشدّ» بهمعناى سنينى از عمر انسان است كه در آن سنين، قواى بدنى رفته رفته بيشتر مىشود و بهتدريج آثار كودكى زايل مىگردد. اين مرحله معمولاً از هيجده سالگى بهبعد است كه عدهاى پايان اين مرحله را چهل سالگى و عدهاى شصت سالگى و عدهاى كهولت و پيرى را پايان اين مرحله مىدانند.
و بعضى گفتهاند: «بلغ اشده» آن مرحلهاى از عمر را گويند كه نهايت جوانى و قوت جسمانى و كمال عقلى حاصل مىشود. و نيز گفتهاند اين مرحله از هيجده سالگى تا 30 سالگى است. [قول ابنعباس است] و نيز گفتهاند نهايت و منتهاى اين مرحله چهل سالگى و بعضى شصت سالگى را گفتهاند نهايت و پايان اين مرحله از سن است و از شصت سالگى وارد مرحله پيرى مىشود. و عدهاى گفتهاند ابتداء مرحله «اشد بلوغ» سى و سه سالگى است و عدهاى از بيست سالگى ذكر كردهاند.(26)
رهجو: مقصود از دريافت «حكم و علم» چيست؟
رهنما: بهاين سؤال نيز پاسخهايى دادهاند:
الف) مقصود از حكم، مقام وحى و نبوت است.
ب) حكم، يعنى عقل و فهم و قدرت برداورى صحيح كه خالى از هوىپرستى و اشتباه باشد.
و منظور از «علم» آگاهى و دانشى است كه جهلى با آن توأم و همراه نباشد.(27) و نيز گفتهاند: حكم «قول فصلى» است كه بهحكمت فرا مىخواند و علم، تبيين و بيان چيزى است همانطورى كه شايسته آن چيز است بهطورى كه حلول نمايد در دل، و نيز گفتهاند حكم، نبوت و علم شريعت است و نيز گفتهاند حكم، فراخواند بهدين خدا و علم، علم شرع است.(28)
حاصل كلام اين شد كه براساس اين آيه شريفه، حضرت يوسف(ع) در جوانى مفتخر بهدريافت مقام «حكم و علم» شده است. حال، خواه «حكم و علم» را بهمعناى نبوت و شريعت و يا ساير معانى بگيريم، اين مقام بهرهاى ممتاز و پرارزش الهى بود كه خداوند بهآن جناب براثر پاكى و تقوا و صبر و شكيبايى و توكل عطا فرمود.
اين سنت خداوند است كه بهبندگان مخلصى كه در ميدان جهاد نفس، برهوسهاى سركش پيروز مىشوند مواهبى از علوم و دانشها مىبخشد كه با هيچ مقياس مادى قابل سنجش نيست. از اينرو، در پايان كريمه مىفرمايد خداوند اينگونه نيكوكاران را پاداش مىدهد. و مطلب را بهصورت قاعدهاى كلى و سنتى لايتغير عرضه مىدارد تا ديگران نيز از اين زمينه بهرهمند گردند.
6 - راز دل گويد پسر بهر پدر
* اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى رأيت احد عشر كوكباً و الشمس و القمر رأيتهم لى ساجدين.(29)ترجمه: (بهخاطر بياور) هنگامى را كه يوسف بهپدرش گفت: پدرم! من در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده مىكنند.
ترجمه منظوم:
كنون يادآور كه يوسف چه گفت
كه در خواب ديدم كه جمعى مگر
همى يازده كوكب و شمس و ماه
مرا سجده كردند در سجدهگاه
چو در خواب خود ديد چيزى شگفت
مرا سجده كردند جان پدر
مرا سجده كردند در سجدهگاه
مرا سجده كردند در سجدهگاه
نخستين مرحله از زندگى پرفراز و نشيب يوسف(ع) با خوابى شگفتآور آغاز شد، هنوز چند صباحى از عمر شريف نوجوان كمسن و سال يعقوب نگذشته بود كه در شب جمعهاى، مصادف با شب قدر يوسف خواب بسيار مهمى ديد(30)، اين خواب از طرفى بارقه اميد را در دل يوسف و يعقوب زنده كرد و آينده روشن و درخشانى را بهآنها نويد مىداد، و نشان مىداد يوسف(ع) برگزيده خدا است. خداوند در اولين مرحله از تربيت يوسف(ع)، رؤيايى بهاو نشان داد، تا وى از همان آغاز تربيت دورنماى از آينده درخشان خود و ولايت الهى كه خداوند وى را بدان مخصوص نموده است مشاهده نمايد، تا براى او بشارتى باشد كه همواره در طول زندگى و تحولاتى كه براو مىگذرد، اين دورنما مد نظرش باشد، درنتيجه با ياد اين دورنما و آينده روشن، مصيبتها و شدايدى كه با آنها روبهرو مىشد بهتر قابل تحمل بود.(31)
و از طرفى اين خواب بيانگر مسئوليت خطير و سنگينى بود كه يعقوب و يوسف را بهشدت بهخود مشغول مىنمود، مسئوليت حفظ و مراقبت از يوسف در مقابل خطرات احتمالى و مبتلا شدن بهفراق طولانى و صبر و تحمل نمودن اين وضعيت و ساير مسائل پيرامونى آن از جمله مسائل طاقتفرسايى بود كه در پيش روى يعقوب قرار داشت. كه از شواهد و قرائنى بهدست مىآيد، يعقوب از آنها آگاهى يافته بود و خود را براى چنين شرايطى مهيا نمود. و نيز اين خواب بيانگر مشكلاتى طاقتفرسا نظير، مبغوض ده برادر قرار گرفتن و مورد حسد و كينهتوزى اعضاى خانواده خود شدن، ضرب و شتم توسط همين برادران كينهتوز، بهچاه افتادن، تحمل زندگى (سه شبانهروز) در چاه، برده شدن و مورد خريد و فروش قرار گرفتن و قبول تحقير طبيعى اين وضعيت و مقابله دليرانه و شجاعانه با هوايى نفس در برابر خواستههاى زليخا و رسوايى بعد از آن، و زندگى در زندان و دهها مشكل ديگر يوسف را نيز بهخود مشغول داشته بود اما در عين حال يوسف نيز مانند پدر بزرگوارش با عنايات ويژه حق تعالى و اراده مصمم و تاريخى، خود را براى اين شرايط مهيا نمود و با موفقيت تمام، همه مراحل آزمونهاى الهى را پشت سر گذاشت.
اما اصل خواب را آيه شريفه و مفسرين محترم چنين نقل كردهاند:
با توجه بهاينكه آيه شريفه و ترجمه آن را ابتدا بحث ذكر نمودهايم از تكرار آن پرهيز كرده و بهنقل مفسرين مىپردازيم.
علامه طبرسى در مجمعالبيان بهنقل از ابنعباس مىفرمايد: حضرت يوسف(ع) در شب جمعه شب قدر در خواب ديد يازده ستاره از آسمان فرود آمدند و براو سجده نموده و نيز ديد خورشيد و ماه از آسمان فرود آمدند و براو سجده كردند، ادامه مىدهد كه مقصود از خورشيد و ماه، پدر و مادر (خاله) يوسف است و مقصود از يازده ستاره برادرانش مىباشند. ابنعباس مىگويد، مقصود از خورشيد مادرش و ماه پدرش مىباشد.(32) (بهشكل ديگرى نيز اين مطلب نقل شده است)
علامه طباطبايى در الميزان، در خصوص اين كريمه مىفرمايد: اينكه در آيه از يعقوب با صراحت نام نبرده و تنها با كلمه «اب» پدر، بهايشان اشاره نموده اين است كه، خواسته بهصفت رحمت و مهر و شفقتى كه ميان پدر نسبت بهپسر بوده متذكر شود، بالخصوص كه در آيه بعد نيز با جمله «قال يا بنى لاتقصص» اين معنا را تكميل مىكند. و نيز مىفرمايد: خواب يوسف(ع) دو جور بوده يكى ديدن ستارهها خورشيد و ماه كه ديدنى صورى و عادى است و ديگر ديدن سجده و خضوع و تعظيم آنها كه اين ديدن امرى معنوى است و نيز خواسته بفهماند اين سجده از روى علم و اراده و عيناً مانند سجده صاحبان عقل و خرد مىباشد.(33)
چنانكه مفسرين محترم نيز اشاره كردهاند از آيه بهدست مىآيد كه ارتباط اين پدر و پسر بسيار نزديك و صميمى بوده زيرا در خانوادهاى
كه برادران بزرگ هستند معمولاً برادران كوچك هرمسئلهاى كه برايشان پيش آيد با برادران بزرگتر خود در ميان مىگذارند اما در اين خانواده يوسف بيش از برادران، محرم اسرار خود را پدر مىداند و تنها خوابش را با ايشان در ميان مىگذارد.
7 - راز دل با كس مگو جان پدر
* قال يا بنى لاتقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا لك كيداً ان الشيطان للانسان عدوٌ مبين.(34)ترجمه: (يعقوب) گفت: فرزندم خواب خود را براى برادرانت بازگو مكن كه براى تو نقشه (خطرناكى) مىكشند چراكه شيطان دشمن آشكار انسان است.
ترجمه منظوم:
بفرمود يعقوب جان پدر
اگر اين خبر، خود برآنها رسد
نمايند مكرى ز فرط حسد
بهاخوان خود دم مزن زين خبر
نمايند مكرى ز فرط حسد
نمايند مكرى ز فرط حسد
اين آيه دلالت مىكند براينكه يعقوب وقتى خواب يوسف را شنيد، نسبت بهآنچه كه از خواب او فهميد اطمينان و يقين پيدا كرد كه بهزودى خداوند كار يوسف را عهدهدار گشته و كار وى بالا مىگيرد و براريكه حكومت تكيه مىزند. يعقوب چون يوسف را بيشتر از فرزندان ديگر دوست مىداشت و احترامش مىكرد، خوف اين را داشت اگر فرزندان از خواب يوسف باخبر شوند و برتعبير آن واقف گردند، تكبر و نخوتشان آنها را بهحسادت وادار نمايد و حسادت از درون و شيطان از بيرون آنها را بهطرح نقشهاى عليه يوسف وادارد. از اينرو در خطابى مشفقانه بهيوسف گفت: اى پسرك عزيزم خواب خود را براى برادرانت نقل نكن (اين سخن يعقوب(ع) ضمن اينكه آميخته با نگرانى و اضطراب است اما توأم با خوشحالى و سرور نسبت بهآينده درخشان فرزندش نيز مىباشد) و اينكه يعقوب(ع) كلامش را با نهى «لاتقصص» آغاز مىكند، بهخاطر فرط محبت و شدت اهتمامى است كه بهشأن يوسف داشته و نيز بهخاطر خوفى است كه از حسادت و بغض و كينهاى كه فرزندانش نسبت بهيوسف سراغ داشت.(35)
يعقوب با توجه بهشناختى كه از فرزندانش داشت، مطمئن بود اگر آنها آينده درخشان يوسف را متوجه شوند براى او نقشه و حيلهاى بهكار مىبندند. و اطمينان يعقوب از دو مسئله ناشى مىشد. اول، حسادتى كه از فرزندانش نسبت بهيوسف سراغ داشت. دوم، عامل بيرونى يعنى شيطان كه بهخوبى مىتوانست از عامل درونى يعنى حسادت آنها براى روشن كردن آتش فتنه نهايت استفاده را بنمايد. زيرا شيطان منتظر بهانهاى است تا وسوسههاى خود را آغاز نمايد، و چه بهانهاى مهمتر و كارسازتر از حسادت.
از شواهد و قرائن در آيات قرآن كريم بهدست مىآيد كه بالاخره برادران يوسف از خواب او اطلاع يافتند، حال چگونه؟ و بهوسيله چه كسى؟ هيچ اشاره بهاين مطلب نشده، فقط برنامهريزى و طرح نقشهاى عليه يوسف از سوى برادران را نقل مىكند، كه نقل اين مطالب بيانگر آگاه شدن آنان از خواب يوسف است. اما در تاريخ (چنانكه نقل آن گذشت) آمده است كه: گفتگوى يوسف و يعقوب را همسر يعقوب شنيد، يعقوب از او خواست، اين خواب را براى ساير فرزندان نگو، او پذيرفت، اما برخلاف قولى كه بهيعقوب داد، همين كه فرزندانشان از صحرا برگشتند آنها را از خواب يوسف مطلع نمود، اين امر سبب حسادت و ناراحتى بيشتر آنها از يوسف گشت و با خود گفتند: همانا (ابن راحيل) يعنى يوسف مىخواهد برما حاكم شود و خود را سيد و آقاى ما بداند و برما آمريت نمايد، ما بين او و پدر جدايى مىاندازيم.(36)
8 - اخلاص در اطاعت و بندگى
* انه من عبادنا المخلصين.(37)ترجمه: او (يوسف) از بندگان مخلص ما بود.
تدبر و تفكر:
بهراستى وى از بندگان خالص ما بود يعنى از برگزيدگان براى نبوت [اين معنا در صورتى است كه «مخلَصين» را بهفتح لام بخوانيم اما] اگر «مخلِص» را بهكسر لام، بخوانيم بهمعناى مخلص در عبادت و توحيد مىباشد بهعبارت ديگر از بندگانى بود كه در اطاعت خدا اخلاص داشت و خود را خالص براى اطاعت حق كرده بود. و اين جمله دليل برپاكى دامن يوسف و جلالت قدر آن بزرگوار است.(38)
و نيز در معناى اين آيه گفتهاند: از بندگان خالص ما است يعنى پاك كرده شده از هرناشايست و نابايست است در باطن و ظاهر.(39)
نگاه سوم : فراز و نشيبهاى دوران كودكى و نوجوانى
1 - رابطه نيكوى يعقوب با يوسف
* اذ قالوا ليوسف و اخوه احبّ الى ابينا منا و نحن عصبة ان ابانا لفى ضلال مبين.(40)ترجمه: هنگامى كه (برادران) گفتند: يوسف و برادرش [بنيامين] نزد پدر از ما محبوبترند در حالى كه ما گروه نيرومندى هستيم، مسلماً پدر ما در گمراهى آشكارى است.
ترجمه منظوم:
به يوسف بگفتند اخوان او
كه هستيم گرچه برادر ولى
ورا دوست دارد ز ما بيشتر
چو برعشق يوسف بگشته دچار
بگرديده گمراه بسى آشكار
بكردند با او چنين گفتگو
بود عاشق يوسف خود ولى
كه از حب او هست دل ريشتر
بگرديده گمراه بسى آشكار
بگرديده گمراه بسى آشكار
اين آيه شريفه گواه ديگرى است بررابطه صميمانه يعقوب با يوسف (عليهماالسلام) اين رابطه چنان مشهود بوده كه ساير فرزندان يعقوب متوجه آن بودهاند و بدان اعتراف مىكنند، اما متأسفانه بهجاى آنكه يوسف را الگوى خود قرار دهند تا آنها نيز محبوب پدر شوند، تلاش در حذف يوسف از دل يعقوب مىكنند، و پدر را در اين زمينه مقصر مىدانند و او را گمراه مىخوانند و علاج اين مشكل را در جدايى يوسف از پدر مىبينند.
رهجو: علت توجه بيشتر يعقوب(ع) نسبت بهيوسف و برادرش بنيامين چه بوده است؟
رهنما: از آنجا كه مادر يوسف «راحيل» بههنگام وضع حمل بنيامين (دومين پسر خود) از دنيا رفت و اين دو در خردسالى مادر خود را از دست دادند و نزد خاله خود رسيدگى مىشدند، نيازمند توجه، ترحم و مراقبت بيشترى بودند اما آن ده پسر ديگر كه از ساير همسرانش بودند چون بهحد رشد و بلوغ لازم رسيده بودند، اين نياز را نداشتند.
ثانياً: برحسب معمول و بهطور طبيعى انسان بهآخرين فرزندان خود بهويژه بههنگام خردسالى توجه بيشترى دارد و آنها برايش شيرينترند. و توجه بهكودكان براى والدين امرى غريزى است.
ثالثاً: اين دو فرزند بهويژه يوسف نسبت بهسايرين، داراى آثار و نبوغ خاص و جمال صورت و سيرتى بود كه يعقوب را نسبت بهآينده او آگاه و اميدوار مىساخت و رسالت يعقوب را در اين خصوص سنگين مىنمود، يعقوب(ع) درخصوص آينده يوسف چيزهايى را مىدانست. بالخصوص از آن هنگامى كه با نوعى وحى در عالم رؤيا آينده يوسف بهاو نشان داده شد و اين مطلب بهاطلاع يعقوب رسيد. بنابرين يعقوب در مورد يوسف احساس مسئوليتى خاص داشت كه بيمارى حسد در ساير فرزندان نمىتوانست وى را از انجام اين مسئوليت باز دارد. اما برادران حسود بدون توجه بهاين جهات از توجه پدر بهبرادر كوچك خود سخت ناراحت شدند بهخصوص كه شايد براثر جدايى آنها از ناحيه مادر نيز رقابتى در ميانشان طبعاً بهوجود مىآورد.
از اينرو آن ده برادر بزرگتر گرد آمدند و با هم گفتند: يوسف و برادرش از ما كه افرادى قوى هستيم و تمامى مشكلات زندگى پدر را تحمل مىكنيم و همه زحمتها بهدوش ماست، محبوبترند و از اين جهت پدر در اشتباه و گمراهى است كه بهآنها بيشتر از ما توجه مىنمايد.(41)
رهجو: مقصود از كلمه «نحن عصبة» چيست؟
رهنما: عصبه بهجماعتى قوى گويند كه عدد آنها بين ده تا پانزده نفر است و نسبت بهيكديگر تعصب دارند و نقاط ضعف يكديگر را در كار جبران مىكنند.
بهشهادت اين آيه فرزندان يعقوب مردانى قوى بودند كه رتق و فتق امور خاندان يعقوب و اداره گوسفندان و اموالش را بهدست داشتند از اينرو انتظار داشتند توجه پدرشان بيشتر بهآنها باشد كه زندگى را اداره مىكنند نه بهفرزندان خردسالش يعنى يوسف و بنيامين. با توجه بهاين مطلب آداب معاشرت پدر نسبت بهفرزندانش را قبول نداشتند و او را محكوم و متهم بهخروج از مسير درست زندگى مىكردند.
رهجو: مقصود فرزندان يعقوب از اين جمله «ان ابانا لفى ضلال مبين» چه بود؟
رهنما: پسران يعقوب با اين جمله حكم برگمراهى پدر كردند و مقصودشان از گمراهى، كج سليقهگى و فساد روش است، نه گمراهى در دين. زيرا اينها در مذاكرات خود گفتند: ما جماعتى نيرومند و كمك كار يكديگريم و تدبير شؤون زندگى پدر و اصلاح امور معاش و دفع هرمشكلى از وى بهدست ماست در حالى كه يوسف و برادرش نه تنها كوچكترين اثرى در وضع زندگى ندارند بلكه سربار پدر و ما هستند، با اين وضع محبت و توجه كامل پدر نسبت بهآن دو، و اعراضش از ما، روش ناصحيحى است، زيرا حكمت و عقل معاش اقتضا مىكند كه انسان نسبت بههريك از اسباب و وسايل زندگيش بهقدر دخالت آن در زندگى اهتمام بورزد و الا اين روش جز ضلالت و انحراف از صراط مستقيم زندگى وجه ديگرى ندارد.(42)
اين بود قضاوت يك جانبه و عجولانه فرزندان يعقوب نسبت بهپدر.
رهجو: رابطه پسران يعقوب (بهغير از يوسف و بنيامين) با پدر چگونه بود؟
رهنما: رابطهاى طبيعى و عادى بوده زيرا از مجموع آيات و اخبار بهدست مىآيد آنان پدر خود را دوست مىداشته او را احترام و تعظيم مىكردهاند، و اگر نسبت بهيوسف بهچنين اقدامى دست زدند براى اين بود كه محبت پدر را متوجه خود كنند، لذا بهيكديگر گفتند يوسف را بكشيد و يا در سرزمينى دوردست بيندازيد تا توجه پدر خالص براى شما شود، پس از سياق آيه استفاده مىشود كه پدر را دوست داشتند كه اگر غير از اين بود طبعاً اول پدر را از بين مىبردند نه برادر را. و يا از پدر كنارهگيرى مىكردند.
بهعلاوه آنان معتقد بهنبوت پدرشان بودند و مردمى خداپرست بودند بهشهادت اينكه گفتند: «و تكونوا من بعده قوماً صالحين» و يا گفتند «يا ابانا استغفرلنا ذنوبنا»(43).
بعضى خواستهاند بگويند برادران يوسف نيز پيامبر بودهاند، اما حق اين است كه برادران يوسف پيامبر نبودهاند بلكه اولاد پيامبر بودهاند آنها نسبت بهيوسف حسد ورزيدند و نسبت بهاو گناه بزرگى مرتكب شدند اما بعداً توبه كردند و از پدر و برادرشان يوسف نيز خواستند كه براى آنها طلب مغفرت و آمرزش نمايند كه آنها چنين كردند.
و در پايان يادآور مىشويم كه منشاء محبت يعقوب بهيوسف پاكى و كمالات او بوده و پيشبينى اينكه بهزودى خداوند او را برخواهد گزيد. نه اينكه منشأ محبت امرى غريزى يا براساس هواى نفس باشد.(44)
2 - توطئه در كمين يوسف
* اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضاً يخل لكم وجه ابيكم و تكونوا من بعده قوماً صالحين.(45)ترجمه: (برادران يوسف در مذاكره خود گفتند) يوسف را بكشيد، يا او را بهسرزمين دوردستى بيفكنيد تا توجه پدر فقط بهشما باشد و بعد از آن (از گناه خود توبه كنيد و) افراد صالحى خواهيد بود.
ترجمه منظوم:
ببايد ز يوسف بريزيم خون
كه يعقوب چون از پسر دور شد
پس از آن بگرديم پرهيزكار
بخواهيم شد صالح و راستكار
نماييم ازين شهر او را برون
نماييم او را طرفدار خود
بخواهيم شد صالح و راستكار
بخواهيم شد صالح و راستكار
از آيات هشت تا دوازده سوره يوسف بهدست مىآيد كه فرزندان يعقوب درخصوص مسئله «رابطه برادرشان يوسف با پدرشان يعقوب» سه نشست مشورتى داشتند، در نشست اول، رفتار يعقوب نسبت بهفرزندانش را بررسى كردند و با خود گفتند، اين دو كودك تمام توجه يعقوب را از ما بهسوى خودشان جلب كرده و دل او را مجذوب خود ساختهاند، بهطورى كه ديگر از آن دو جدا نمىشود و هيچ اعتنايى بهغير آن دو ندارد اين محنتى است كه بهايشان روى آورده و ما را بهخطر بزرگى تهديد مىكند و آن خطر اين است كه بهزودى شخصيتشان بهكلى خرد شده و زحمات چندساله ايشان بىنتيجه و پس از ساليان عزت، دچار ذلت و پس از قوت دچار ضعف مىشوند و اين خود انحراف و كج سليقهگى يعقوب در روش و طريقه است و اين روشى غلط و طريقى منحرف است.(46) پس در نشست مشورتى اول پس از طرح مشكل پيش آمده، پدر را مقصر دانسته و روش و سليقه او را در برخورد با فرزندانش نادرست و انحرافى دانستند و گفتند «ان ابانا لفى ضلالٍ مبين»(47) (حول اين آيه شريفه در چند صفحه قبل بهتفصيل بحث نموديم).
اما در دومين نشست مشورتى، درباره خلاصى خود از اين گرفتارى، مذاكره نمودند و هركدام رأى و نظر خود را ابراز نمودند كه در كل نظرات آنان بهدو پيشنهاد انجاميد: 1- حكم بهقتل يوسف كردند 2- يوسف را بهسرزمين دوردستى پرت كنند كه نتواند نزد پدر برگردد و روى خانواده را ببيند. تا بهتدريج اسمش فراموش شود، بدين شكل بتوانند توجهات پدر را خاص خودشان نمايند.
قرآن كريم با اين عبارت «اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضاً»(48) بهرأى فرزندان يعقوب درخصوص نحوه حذف كردن برادرشان يوسف از خانوادهشان، اشاره مىفرمايد.
اما اينكه اين دو رأى و تصميم را با كلمه «اَوْ» بهصورت ترديد ذكر مىكند بدين علت است كه همه آنها دو رأى را قبول داشتند چون هردو رأى منجر بهحذف يوسف از خانواده مىشد، بههمين جهت در پياده كردن يكى از آن دو بهترديد افتادند تا اينكه يكى از آنان نكشتن او را ترجيح داد و گفت «لاتقتلوا يوسف...» و در راستاى طرح ديگر پيشنهاد كرد او را در چاهى كه در سر راه كاروانيان است بياندازيد تا بهوسيله كاروانها بهديارهاى دوردستى برده شود تا هيچ خبرى از او بهپدر نرسد.
بنابراين حاصل و نتيجه نشست دوم اين شد كه يوسف را بهنقطهاى از دنيا بفرستيم كه هيچ كس از او خبرى نداشته باشد تا بدين شكل مشكل عدم توجه پدر بهخودشان را حل كرده باشند.
در آيه شريفه با جمله «يخل لكم وجه ابيكم» بهاين نكته اشاره مىنمايد كه اگر يوسف را بدين صورت حذف كنيم، روى پدرتان خالى مىشود از او، كنايه از اينكه محبتش خالص براى شما مىشود.
برادران يوسف بهگمان باطلشان، يوسف را مانع محبت پدر بهخود مىديدند از اينرو سعى داشتند تا اين مانع را بردارند تا او ميان آنها و پدر حايل نشود.
البته آنان مىدانستند كه شيوه ناجوانمردانه و غيرانسانىشان گناه و خطايى آشكار است و بهيقين وجدانشان از ارتكاب اين عمل ناراحت بود لكن شيطان آنان را اين چنين توجيه نمود كه بعد از ارتكاب گناه توبه كنيد.
قرآن كريم با اين جمله «و تكونوا من بعده قوماً صالحين» بهعذاب وجدان آنان و توجيه نادرست نفس آنان اشاره مىفرمايد.
اما نشست سوم آنها در اين خصوص بود كه چگونه مىتوانند يوسف را از چنگ پدر بيرون بياورند تا نقشه شيطانى خود را اجرا نمايند، بدون اينكه پدر متوجه نقشه شوم آنان شود. آيات يازدهم تا چهاردهم بهاين مرحله اشاره مىفرمايد. كه در بحث بعد متذكر مىشويم.
اما در مجموع از آيه شريفه مورد بحث چند نكته استفاده مىشود:
1- طراحى توطئهاى خطرناك عليه يوسف توسط برادرانش.
2- جلب محبت و توجه پدر از يوسف، بهسوى خودشان و محو يوسف از زندگى پدر.
3- علم و آگاهى بهزشتى عمل، و تصميم بهتوبه بعد از ارتكاب جرم.
عبرت از تاريخ
اگر نيك بيانديشيم متوجه مىشويم كه، فرزندان يعقوب در ارتباط با برادرشان يوسف و پدرشان مرتكب چند اشتباه بزرگ شدهاند:
نخستين اشتباه آنان اين بود كه عنان اختيار را بهدست هواى نفس دادند و نسبت بهرابطه پدر با يوسف حسد ورزيدند. و فكر نكردند كه علت محبت پدر بهيوسف چيست؟ تا با كشف علت، از آن استفاده نموده تا آنان نيز محبوب پدر شوند.
اشتباه دوم آنان اين بود كه تصور مىكردند وجود يوسف در خانواده مانع از محبت پدر نسبت بهآنان است.
اشتباه سوم آنان اين بود كه بهصورت غيرمعقول و غيرمشروعى درصدد مقابله با يوسف برآمدند و بهصورت ناجوانمردانهاى با برادرشان رفتار نمودند.
اين اشتباهات هركدام مقدمهاى بود براى اشتباه بعدى، يعنى در مرحله اول اگر آنان درصدد رقابت با يوسف برمىآمدند (تا خود محبوب پدر شوند بهتر و ارزندهتر بود از اينكه در آتش حسد بسوزنند و بهفكر نقشهاى شيطانى بيافتند) بهاشتباه دوم مبتلا نمىشدند. و اگر يوسف را مانع محبت پدر نمىدانستند بلكه او را رقيب خود مىديدند بهاشتباه سوم گرفتار نمىشدند. و بالاخره آنان بهجاى آنكه همت خود را مَصْرُوف رشد و تعالى خود كنند تا بدين وسيله از يوسف جلو بيافتند و برگزيده خدا گردند و دل پدر را بهتصرف خود درآورند. بهعكس همت خود را صرف حذف ناجوانمردانه يوسف كردند، و بهصورت ناخواسته، زمينهساز رشد و تعالى بيشتر يوسف و تنزل و سقوط بيشتر خودشان گشتند، و دقيقاً مكر و حيلهاى كه عليه يوسف بهكار بستند عليه خودشان نتيجه بخشيد.
اين قصه درسى است براى خردمندان كه هيچگاه درصدد حذف رقيب برنيايند بلكه هرجا رقابتى بود راهى براى رشد و تعالى بيشتر خود جستجو كنند حتى از شگردهاى رقيب نيز براى رشد و كمال، استفاده لازم را بنمايند و تمام نيرو و امكانات خود را در اين راستا بهكار ببندند، نه اينكه خود را درگير با رقيب نمايند و يا درصدد حذف او برآيند كه در اين صورت همانند برادران يوسف بهخسرانى عظيم گرفتار مىآيند و چه بسا زمينهساز خوبى براى رشد رقيب نيز مىشوند.
رهجو: آيا اين تفكر (برادران يوسف) كه گفتند: «و تكونوا من بعده قوماً صالحين»(49) بعد از آن عمل زشت از كرده خود توبه مىكنيم و در زمره صالحان قرار مىگيريم، صحيح بود؟
رهنما: اين گفتار كسانى است كه احكام دين را محترم و مقدس مىشمردند لكن حسد در دلشان طوفانى برپا كرده بود و ايشان را در ارتكاب گناه جرأت داده بود و بهآنها القا مىكرد كه عمل را مرتكب شويد سپس توبه كنيد تا هم بهخواسته خود رسيده باشيد و هم از عقوبت الهى ايمن باشيد. غافل از اينكه اينگونه توبه هيچگاه مورد قبول نيست زيرا اين مطلبى وجدانى و بديهى است، كسى كه بهخود تلقين مىكند كه اول گناه مىكنم سپس توبه مىكنم، چنين كسى مقصودش از توبه بازگشت بهخدا و خضوع در برابر مقام پروردگار نيست، بلكه او مىخواهد بهخداى خود نيرنگ بزند و بهخيال خود از اين راه عذاب خدا را در عين مخالفت با امر و نهى او دفع نمايد بهعبارت ديگر اين شخص هم دوست دارد با اوامر و نواهى خدا مخالفت كند و هم مجازات نشود از اينرو نقشه او اين چنين مىشود كه اول مرتكب خطا مىشوم سپس توبه مىكنم، در حقيقت چنين توبهاى مكمل همان نيت سوء است كه (چكار كنم كه هم مخالفت خدا كنم و هم گرفتار مجازاتش نشوم).(50)
3 - رعايت انصاف و وجدان
* قال قائل منهم لاتقتلوا يوسف و القوه فى غيابت الجب يلتقطه بعض السيارة ان كنتم فاعلين.(51)ترجمه: يكى از آنها گفت «يوسف را نكشيد؛ و اگر مىخواهيد كارى انجام دهيد، او را در نهانگاه چاه بيفكنيد؛ تا بعضى از قافلهها او را برگيرند (و با خود بهمكان دورى ببرند).»
ترجمه منظوم:
از ايشان يكى گفت آنگه سخن
شما راست گر سوءقصدى بهسر
گذاريد او را در اعماق چاه
بيابد ورا كاروانى ز راه
كه خونش مريزيد اخوان من
كه براو رسانيد شر و ضرر
بيابد ورا كاروانى ز راه
بيابد ورا كاروانى ز راه
رهجو: مقصود از كلمه «قال قائل منهم» كداميك از برادران يوسف است؟ كه چنين پيشنهادى نمود؟
رهنما: در مورد گوينده اين پيشنهاد سه نظر ذكر كردهاند:
الف) بهگفته قتاده و ابناسحاق: روبين كه پسرخاله يوسف بود و نظرش درباره او بهتر از ديگران بود چنين گفت.
ب) اصم و زجاج مىگويند: يهودا كه از نظر سن و فضل و شخصيت برتر از ديگران بود چنين گفت.
ج) علىبن ابراهيم طبق روايتى كه در تفسيرش نقل نموده گوينده را «لاوى» مىداند.(52)
روزنه اميد
هنگامى كه رأى برادران مبنى برقتل يوسف آشكار شد، يكى از آنها بههدف نجات يوسف از قتل چنين پيشنهاد كرد:«لاتقتلوا يوسف، يوسف را مكشيد (كه كشتن برادر بسيار گناه بزرگى است و غيرقابل بخشش) بلكه «القوه فى غيابت الجب» او را در چاه بيافكنيد. اين پيشنهاد از قبيل «از اين ستون بهآن ستون فرج است» مىباشد.
رهجو: مقصود از جمله «غيابت الجب» چيست؟
رهنما: اصل «غيابت»، از غيبت و غيبوبت است و «جب» چاهى باشد ناپيراسته (يعنى سنگ چين نشده) و بهسنگ برنياورده. اين معناى لغوى «غيابت الجب» است، اما مفسرين در مورد معناى اين جمله اختلاف كردهاند:
1- بعضى گفتهاند: مراد از «غيابت الجب» طاقچهاى است كه در چاه بود پيش از آنكه بهآب برسد.
2- و نيز گفتهاند: مقصود از «غيابت الجب» قعر چاه باشد.
3- بعضى ديگر گفتهاند: «غيابت الجب» يعنى ظلمت و تاريكى چاه.
4- و نيز گفتهاند: مقصود از «غيابت الجب» آن جا است كه خير غايب شود.(53)
رهجو: مكان و موقعيت چاهى كه حضرت يوسف در آن افتاد كجاست؟
رهنما: درخصوص مكان اين چاه نيز اقوالى ذكر شده است:
الف) مقاتل گفته: در سه فرسنگى خانه يعقوب بود.
ب) وهب مىگويد: در سرزمين اردن بوده است.
ج) كعب مىگويد: ميان مصر و مدين بوده است.
د) قتاده مىگويد: چاه بيتالمقدس است.(54)
اما جمله «ان كنتم فاعلين»: پيشنهاد دهنده در راستاى تثبيت رأى خود مىگويد: اگر مىخواهيد درباره يوسف كارى انجام دهيد اين كار را بكنيد نه اينكه مستقيماً او را بكشيد.
از سياق آيات برمىآيد كه برادران نسبت بهاين پيشنهاد اعتراض نكردند، بهدو دليل اولاً، قرآن اشاره بهمخالفت با اين رأى نمىكند، ثانياً، اين رأى عملاً بهاجراء درآمد كه او را در چاهى كه برسر راه كاروانها است قرار دهند تا در چاه هلاك نشود، بلكه تنها از محيط زندگى آنها دور شود.
الگوى رفتارى كه از آيه شريفه در اين داستان بهدست مىآيد عبارت است از: «رعايت انصاف، وجدان يا اعتدال در خصومتها، دشمنىها و خارج نشدن از حاكميت عقل بههنگام خشم و غضب» يعنى ما بايد خود را بهجاى موضوع داستان بگذاريم، اولاً خصومت غيرمعقول و غيرمنطقى با كسى نداشته باشيم ثانياً، چنانچه دشمنى (از هرنوعى كه) پيدا شد در آن رعايت وجدان و انصاف را بكنيم. و از افراط در دشمنى برحذر باشيم، بهعبارت ديگر، بيش از مقدار نياز و ضرورت با كسى برخورد نكنيم. ثالثاً، چنان كه مبتلا بهافراط و زيادهروى در خصومت شديم نصيحت ديگران را در پرهيز از افراط پذيرا باشيم، و با آنها مقابله نكنيم. همانطورى كه برادران يوسف پيشنهاد ناصح خود را پذيرفتند و از افراطگرى دست برداشتند كه در نهايت اين پذيرش بهسودشان تمام شد.
4 - تظاهر بهخيرخواهى
* قالوا يا ابانا مالك لا تأمنا على يوسف و انّا له لناصحون.(55)ترجمه: (و براى انجام اين كار، برادران نزد پدر آمدند و) گفتند: پدرجان چرا تو درباره (برادرمان) يوسف بهما اطمينان نمىكنى؟ در حالى كه ما خيرخواه او هستيم.
ترجمه منظوم:
گرفتند تصميم خود را دگر
بگفتند جانا ترا چيست بيم
براوئيم ما جملگى خيرخواه
بگيريم او را همه در پناه
برفتند با هم بهنزد پدر
كه ترسى بهيوسف زيانى زنيم
بگيريم او را همه در پناه
بگيريم او را همه در پناه
اين آيه دليل خوبى است براينكه برادران پيشنهاد كسى را كه گفت: يوسف را مكشيد بلكه او را بهچاه بياندازيد، پذيرفته و برآن اتفاق داشتند و تصميم گرفتند همان نقشه را پياده كنند، لاجرم لازم بود اول پدر را كه نسبت بهايشان بدبين بود و نسبت بهيوسف امينشان نمىدانست درباره خود خوشبين سازند و خود را در نظر پدر پاك و بىغرض جلوه دهند تا بتوانند يوسف را از او بگيرند بهاين منظور او را با اين كلمات مخاطب قرار دادند كه: «يا ابانا» اى پدر ما، با اين جمله درصدد بودند عواطف پدرى و مهر او نسبت بهفرزندانش را تحريك كنند، سپس مىگويند: چرا ما را نسبت بهيوسف امين نمىدانى با اينكه ما جز خير او نمىخواهيم و جز خشنودى و تفريح او را در نظر نداريم.(56) پس از اين خيّرنمايىها و مظلوم و مهربان نشان دادنها پيشنهاد كردند كه يوسف را با خود بهصحرا ببرند.
درخصوص معناى «ناصحون» گفتهاند: «و النصح ضد الغش» و معناى اصلى آن اخلاص در عمل باشد از خيانت.(57)
فرزندان يعقوب براى اجراى نقشه خود عليه «يوسف» موانعى برسر راه داشتند نخست خود يوسف بود كه بايد براى رفتن بهصحرا از خود رغبتى نشان مىداد و سپس عدم اعتقاد پدر بهآنها نسبت بهحفظ جان يوسف بود.
ايشان براى رفع مشكل اول [نزد يوسف آمدند و با يكديگر مشغول بازى شدند، كشتى گرفتند و نيز بازىهاى ديگر كردند يوسف گفت آيا شما هرروز در صحرا چنين مىكنيد؟ آنها پاسخ دادند بهتر از اين، آيا تو هم دوست دارى با ما بهصحرا بيايى تا شاهد اين بازىها باشى و خود نيز بازى كنى؟ بالاخره يوسف را راغب كردند آنگاه بهاتفاق يكديگر نزد پدر آمدند (تا مانع دوم را هم برطرف نمايند) همچنان روى پاى ايستادند تا پدر از آنها سؤال كرد، براى چه كارى آمدهايد؟ آنها با كلامى عاطفى گفتند: «يا ابانا» اى پدر ما تو را چه بوده است كه ما را بريوسف امين نمىدانى، ما نيكخواه او هستيم و بهاو خيانت نمىكنيم. او را با ما بهصحرا بفرست (يرتع و يلعب) تا او بازى كند، (با اين عبارت نيز آنها سعى داشتند كه بگويند ما بهخاطر خود يوسف مايليم او را بهصحرا ببريم مىخواهيم او بازى كند، و باز براى اطمينان بيشتر پدر، گفتند «و انا له لحافظون»(58)] ما او را حفظ خواهيم كرد.
رهجو: بهچه علتى حضرت يعقوب از فرزندانش نسبت به يوسف اطمينان نداشت؟
رهنما: شايد دلايل مختلفى سبب شده بود كه حضرت يعقوب اطمينان لازم نسبت بههمراه شدن يوسف با ساير فرزندانش نداشته باشد:
1- از آنجا بچهها در دفاع و مراقبت از خود ناتوانند لازم است يك مراقب دلسوز همراهشان باشد تا او را حفاظت نمايد.
2- در حالى كه از شواهد و قرائن بهدست مىآيد كه فرزندان يعقوب نسبت بهبرادرشان يوسف نه تنها عنايت و محبتى نشان نمىدادند، بلكه نسبت بهاو حسادت مىورزيدند.(59) شاهد اين مطلب كلام يعقوب است كه بههنگامى كه يوسف خواب ديد و خوابش را براى پدر اينگونه تعريف كرد «يا ابت إنى رأيت احدعشر كوكباً و الشمس و القمر رأيتهم لى ساجدين»(60) اى پدرم من در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده مىكنند.
حضرت يعقوب احساس خطر كرد و فرمود: «يا بنى لاتقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا لك كيداً»(61) فرزندم خواب خود را براى برادرانت بازگو مكن كه براى تو نقشه (خطرناكى) مىكشند.
شاهد دوم، برحسادت برادران يوسف نسبت بهاو، اين مطلب بود كه آنها فكر مىكردند پدرشان يوسف را بيشتر دوست دارد و اين فكر را ابراز مىداشتند، اين فكر و ابراز آن ناشى از حسادت بوده است. و بالاخره همين روحيه خطرناك بود كه آنها را از راه حق خارج كرد و سبب شد آنها يوسف را بهچاه بياندازند و عملى بىرحمانه و غيرانسانى را درخصوص يوسف مرتكب شوند و بدتر از اين، پدر خود را بهغم فراق عزيزش مبتلا نمايند.
3- از روايات استفاده مىشود كه بهحضرت يعقوب(ع) الهام شده بود كه بهوسيله فرزندانش، يوسف در معرض خطر قرار دارد.(62) و نيز گفتهاند وى در خواب ديده بود كه بهتعداد فرزندانش گرگ بهيوسف حملهور شده است.
4- مضافاً برتمامى اين امور كار برادران يوسف، سؤالبرانگيز بود، زيرا هرانسان هوشمندى اين سؤال برايش مطرح مىشد كه چه شده است، كسانى كه تا بهحال نسبت بهيوسف هيچ محبتى نمىكردند بلكه حسادت مىورزيدند حال يك مرتبه تغيير رويه دادهاند (بهقول معروف) محبتشان گوله شده، با الفاظى عاطفى از پدر تقاضاى يوسف مىكنند و خيرخواهانه و ترحمآميز نسبت بهيوسف پيشنهاد مىكنند او را با خود بهگردش و بازى ببرند؟ آيا اين وضع جديد براى يعقوب(ع) جاى شك و ترديد ندارد و جا نداشت كه وى بهانه بياورد تا يوسف را تسليم آنها نكند. اما در عين حال ايشان با لحنى محتاطانه فرمود: «اخاف ان يأكله الذئب و انتم عنه غافلون»(63) از اين مىترسم كه گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشيد!».
آن جناب بهبچهها نگفت از خودتان بريوسف مىترسم كه نقشهاى بكشيد و حال آنكه چه بسا از همين مسئله حراس داشت كه با نقشهاى شيطانى جان او را بهخطر بياندازند اما بهاين نكته اشاره نكرد بلكه بهاولين نكته اشاره كرد كه حفظ بچهها از عهده افراد مسئوليتشناس برمىآيد كه دلسوزانه از آنها مراقبت و محافظت كنند. اما شايد شما بهخاطر عدم توجه و غفلت نسبت بهاو نتوانيد او را از خطرات حفظ كنيد، (مخصوصاً از خطر گرگ كه ظاهراً در آن سرزمين زياد بوده است). اما در عين حال بچهها بهپدر تضمين دادند كه «انا له لحافظون»(64) ما او را حفظ مىكنيم. «نحن عصبة»(65) ما گروه نيرومندى هستيم. «لئن اكله الذئب... انا اذاً لخاسرون»(66) اگر گرگ او را بخورد، از زيانكاران خواهيم بود. با تمام اين تضمينها كه دادند، و پدر را اخلاقاً مجبور بهتسليم كردن يوسف كردند، لكن باز شناخت يعقوب از فرزندانش دقيق بود او مىدانست كه فرزندانش بهتنها چيزى كه توجه ندارند حفظ جان يوسف است، بنابراين بهآنها گفت بهخاطر اين غفلت مىترسم يوسف را خطرى تهديد نمايد. خواه آن خطر كه مصداق بارزش گرگ درنده بود، باشد يا گرگ نفس فرزندانش كه چيزى كمتر از گرگ وحشى درنده نبود.
عوارض و اثرات شوم حقارت
از مطالعه مجموع آيات مورد بحث چنين بهدست مىآيد كه فرزندان يعقوب(ع) گرفتار حقارت شده بودند، آنها احساس مىكردند يوسف و برادرش بنيامين نزد پدر جايگاهى برتر دارند (حال عامل اين احساس حقارت چه بوده است، جاى بحث و بررسى دارد) اما اين بيمارى عوارض خطرناكى مانند: دورويى، نفاق، حسد و انتقامجويى را بهدنبال داشت، آنان بهخاطر احساس حقارتى كه داشتند بهجايگاه يوسف در نزد پدر حسد ورزيدند، و از راه دورويى و نفاق درصدد انتقامجويى از يوسف برآمدند اين بيمارى سبب شد آنها بهدروغ خود را خيرخواه يوسف نشان دهند و درصدد برآيند كه پدر و برادر خود را فريب دهند تا نقشه انتقامجويانه خود را نسبت بهيوسف پياده كنند. اين بيمارى سبب هلاكت و نابودى عواطف انسانى مىشود تا آنجا كه بتواند شاهد مرگ برادر خود باشد و احساس درد و رنج نكند، فرياد استغاثه و كمك خواهى برادر كوچك خود را بشنود اما ترتيب اثر ندهد، و بالاتر اينكه خودش سبب هلاكت و نابودى برادرش گردد.
و چه حساب شده و دقيق امام هادى(ع) مىفرمايد:
«مَنْ هانت عليه نفسه فلاتأمَنْ شرَّه.(67) كسى كه خويشتن را ناچيز و خوار مىيابد و در باطن نسبت بهخود احساس پستى و حقارت دارد از شر او ايمنى نداشته باش.
5 - اجراى نقشه شيطانى
* فلما ذهبوا به و اجمعوا ان يجعلوه فى غيابت الجب و اوحينا اليه لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لايشعرون.(68)ترجمه: هنگامى كه او را با خود بردند و تصميم گرفتند وى را در نهانگاه چاه قرار دهند (سرانجام مقصد خود را عملى ساختند) و بهاو وحى فرستاديم كه آنها را در آينده از اين كارشان باخبر خواهى ساخت، در حالى كه آنها نمىدانند.
ترجمه منظوم:
ببردند او را بهصحرا و دشت
در انبارك چاهيش افكنند
چو او را نهادند اخوان بهچاه
كه هرگز نباشى غمين و نژند
يكى روز آيد كه اخوان خويش
ندارند هرچند دركى درست
كه هستند بسى جاهل و راى سست
همه عزمشان نيز يكسان بگشت
براو چوب مكر و حسد را زنند
براو وحى فرمود يكتا اله
رهايى بيابى از اين دام و بند
كنى آگه از آنچه آمد بهپيش
كه هستند بسى جاهل و راى سست
كه هستند بسى جاهل و راى سست
رهجو: كلمه «اجمعوا» بيانگر چه نكتهاى است؟
رهنما: كلمه اجمعوا، بيانگر اين مطلب است كه فرزندان يعقوب بريك تصميم همگى متفق شدند، و از آنجا كه عمل آنها بسيار زشت و شنيع بود، بهطورى كه شنونده را طاقت شنيدن آن نيست، جواب «لَمّا» در آيه شريفه حذف شده تا اشاره باشد براينكه، مطلب، از شدت شناعت و فجيع بودن قابل گفتن نيست... خداوند در اين آيه شريفه با حذف جواب «لما» مانند اين است كه مقدارى سكوت كرده، سپس از شدت تأسف و اندوه اسمى از خود جريان نبرده، چون گوشها طاقت شنيدن اينكه چه برسر اين طفل معصوم آوردند ندارد. آرى، طفل بىگناه و مظلومى كه خودش پيامبر و پسر پيامبر است و كارى نكرده كه مستحق چنين كيفرى باشد آن هم بهدست كسانى كه برادر او بودند و مىدانستند كه پدر پيرشان چقدر او را دوست مىدارد.(69)
بالاخره، فرزندان يعقوب بههدف طرد و نفى برادر خود نيت شوم خود را اجرا كردند و خداوند در همان حال بهيوسف وحى كرد «و اوحينا اليه» كه سوگند مىخورم، كه بهيقين روزى برادرانت را بهحقيقت اين عمل زشتشان خبر خواهى داد.
خداوند مكر برادران يوسف را برعليه خودشان بهكار بست يعنى آنها مىخواستند نور يوسف را خاموش كنند و او را خار و ذليل نمايند، بههمين هدف او را بهچاه انداختند، سپس وقتى ديدند كاروانى درصدد نجات اوست، وى را برده خود معرفى كردند و بهبهاء اندك فروختند، اما خداوند عمل آنها را مقدمه بهقدرت رسيدن و عزيز شدن يوسف قرار داد، و ذلت و خارى را نصيب خودشان نمود.
22) يوسف / 15.
23) مجمعالبيان ج 5، ص 209.
24) تفسير الميزان ج 11، ص 134.
25) يوسف / 22.
26) مجمعالبيان ج 5، ص 233 بهنقل از ابنعباس، مجاهد و ضحاك.
27) برگزيده تفسير نمونه ج 2، ص 410.
28) مجمعالبيان ج 5، ص 222 بهنقل از على بن عيسى، ابنعباس و ساير مفسرين.
29) يوسف / 4.
30) مجمعالبيان ج 5، ص 209.
31) الميزان ج 11، ص 104.
32) مجمعالبيان ج 5، ص 209.
33) الميزان ج 11، ص 104.
34) يوسف / 5.
35) الميزان ج 11، ص 105.
36) الكامل فى التاريخ ج 1، ص 139.
37) يوسف / 24.
38) ترجمه مجمعالبيان ج 12، ص 197.
39) منهجالصادقين ج 5، ص 33.
40) يوسف / 8.
41) با استفاده از الميزان ج 11، ص 119 و برگزيده تفسير نمونه ج 2، ص 399.
42) الميزان ج 11، ص 120.
43) يوسف / 97 - الميزان ج 11، ص 120.
44) الميزان ج 11، ص 122.
45) يوسف / 9.
46) الميزان ج 11، ص 127.
47) يوسف / 8.
48) يوسف / 9.
49) يوسف / 9.
50) با استفاده از الميزان ج 11، ص 129.
51) يوسف / 10.
52) ترجمه مجمعالبيان ج 12، ص 169.
53) با مختصرى تغييرشكل، تفسير روض الجنان و روح الجنان ج 11، ص 17.
54) همان مدرك.
55) يوسف / 11.
56) ترجمه الميزان ج 11، ص 130.
57) تفسير روض الجنان و روح الجنان ج 11، ص 18.
58) گازر ج 4، ص 294.
59) اطيب البيان ج 7، ص 163.
60) يوسف / 4.
61) يوسف / 5.
62) انوار درخشان ج 9، ص 25.
63) يوسف / 13.
64) يوسف / 12.
65) يوسف / 8، 14.
66) يوسف / 14.
67) تحفالعقول، ص 483.
68) يوسف / 15.
69) ترجمه الميزان ج 11، ص 133.