3 - نجات خارقالعاده
* و لقد همّت به و همّ بها لولا ان رءا برهان ربه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين.(121)ترجمه: آن زن قصد او كرد، و او نيز - اگر برهان پروردگار را نمىديد - قصد وى مىنمود اين چنين كرديم تا بدى و فحشاء را از او دور سازيم، چراكه او از بندگان مخلص ما بود.
ترجمه منظوم:
ولى آن زن از فرط اميال خويش
نبودى اگر رحمت كردگار
بهميل طبيعى كه در سينه داشت
ولى ما ز فحشاء و اعمال زشت
زدوديم آن طبع نيكوسرشت
براو كرد اصرار افزون ز پيش
نگهبان نمىگشت پروردگار
بناى روابط چو او مىگذاشت
زدوديم آن طبع نيكوسرشت
زدوديم آن طبع نيكوسرشت
در روند جريان مراوده زليخا بريوسف كار بهباريكترين مرحله و حساسترين وضع رسيد كه در آيه شريفه مورد بحث با عبارتى پرمعنا و عميق بهاين مرحله حساس و خطرناك اشاره مىكند، كه همسر عزيز مصر قصد او را نمود و يوسف نيز اگر برهان پروردگار را نمىديد چنين قصدى مىنمود. «و لقد همّت به و همّ بها».
رهجو: معنا و مفهوم و مقصود از جمله «همت به و هم بها» چيست؟
رهنما: در معناى اين جمله ميان مفسران گفتگوى بسيار است كه مىتوان همه را در سه تفسير زير خلاصه كرد:
1- همسر عزيز مصر، تصميم بركامجويى از يوسف داشت و نهايت كوشش خود را در اين مسير بهكار برد، يوسف هم بهمقتضاى طبع بشرى و اينكه جوانى نوخواسته بود كه هنوز همسرى نداشت، و در برابر هيجانانگيزترين صحنههاى جنسى قرار گرفته بود، چنين تصميمى را مىگرفت هرگاه برهان پروردگار در اين وسط حائل نمىشد.
بنابراين نظر تفاوتى ميان «هم به» و هم بها» از نظر معنا نيست هردو يك قصد را معنا مىدهند. با اين فرق كه قصد زليخا مطلق بود اما قصد يوسف مشروط بهشرطى بود كه حاصل نشد يعنى (عدم وجود برهان پروردگار) اما زليخا را چنين شرطى نبود، بلكه تصميمى را گرفت و تا آخرين مرحله پيش رفت تا سرش بهسنگ خورد.
طبق اين تفسير از يوسف هيچ حركتى كه نشانه تصميم برگناه باشد سر نزده، بلكه در دل هم تصميم نگرفت زيرا تصميم گرفتن يوسف مشروط براين بود كه برهان پروردگار را نمىديد، ولى چون ديد، ديگر تصميم نگرفت.
2- [معناى «هم» در مورد زليخا و نيز «هم» در مورد يوسف، هيچكدام كامجويى جنسى نبوده] تصميم همسر عزيز مصر و يوسف هيچ كدام مربوط بهكامجويى جنسى نبوده، بلكه تصميم برحمله و زدن يكديگر بود، همسر عزيز بهخاطر اينكه در عشق شكست خورده بود و روح انتقامجويى در وى پديد آمده بود. و يوسف بهخاطر دفاع از خويشتن و تسليم نشدن در برابر تحميل آن زن. از جمله نشانههاى اين تصميم، اين است كه الف) زليخا تصميم خود را بركامجويى خيلى قبل از اين گرفته بود و تمام مقدمات آن را انجام داده بود بنابراين نياز نبود در اينجا گفته شود او تصميم بركامجويى گرفته چرا كه اين لحظه، لحظه تصميم نبود. نشانه ديگر اين است كه، ب) پيدا شدن حالت خشونت و انتقامجويى پس از اين شكست براى زليخا طبيعى است زيرا او تمام آنچه را در توان داشت از طريق ملايمت با يوسف بهخرج داده و چون نتوانست از اين راه در او نفوذ كند بهحربه ديگرى متوسل شد كه خشونت بود. ج) در ذيل اين آيه آمده است «كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء» ما «بدى» و «فحشاء» را از يوسف برطرف ساختيم، فحشاء همان آلودگى بهبىعفتى است، و سوء نجات از ضربه چنگال زليخا است، ولى بههرحال يوسف، چون برهان پروردگار را ديد از گلاويز شدن با زليخا خوددارى كرد، مبادا بهاو حمله كند و او را مضروب سازد و اين خود دليلى شود براينكه او قصد تجاوز داشته، و لذا ترجيح داد كه خود را از آن محل دور سازد و بهسوى درب فرار كند.
3- بدون شك، يوسف جوانى بود با تمام احساسات جوانى، هرچند غرائز نيرومند او تحت فرمان عقل و ايمان او بود، ولى طبيعى است كه هرگاه چنين انسانى در برابر صحنههاى فوقالعاده هيجانانگيز قرار گيرد، طوفانى در درون او برپا مىشود و غريزه و عقل بهمبارزه با يكديگر برمىخيزند، هرقدر امواج عوامل تحريك كننده نيرومندتر باشد كفه غرائز قوت مىگيرد تا آنجا كه ممكن است در يك لحظه زودگذر بهآخرين مرحله قدرت برسد، آنچنان كه اگر از اين مرحله، گامى فراتر رود لغزشگاه هولناكى است. بنابراين منظور از جمله «هم بها لولا ان راى برهان ربه» اين است كه در كشمكش غريزه و عقل، يوسف تا لب پرتگاه كشيده شد، اما ناگهان، بسيج فوقالعاده نيرومند ايمان و عقل، طوفان غريزه را درهم شكست تا كسى گمان نكند اگر يوسف توانست خود را از اين پرتگاه برهاند، كار سادهاى انجام داده چراكه عامل گناه و هيجان در وجود او ضعيف بوده!! نه هرگز او نيز براى حفظ پاكى خويش در اين لحظه حساس دست بهشديدترين مبارزه و جهاد با نفس زد.(122)
رهجو: منظور از «برهان پروردگار» كه يوسف آن را مشاهده نمود چيست؟
رهنما: «برهان» در لغت بهمعناى سفيد شدن است، و در اصطلاح بهمعناى هرگونه دليل محكم و نيرومندى است كه موجب روشنايى مقصود شود بنابراين برهان پروردگار كه باعث نجات يوسف شد، يك نوع دليل روشن الهى بوده است كه مفسران درباره آن احتمالات زيادى دادهاند، از جمله:
1- علم و ايمان و تربيت انسانى و صفات برجسته [براى يوسف بوده است].
2- آگاهى يوسف نسبت بهحكم تحريم زنا [بوده است].
3- [عبارت بوده است از] مقام نبوت و معصوم بودن از گناه.
4- يك نوع امداد و كمك الهى كه بهخاطر اعمال نيكش در اين لحظه حساس بهسراغ او آمد.
5- اينكه زليخا هنگام ارتكاب اين عمل پارچهاى روى بتى كه در اتاق داشت انداخت و بهظاهر خودش را از نگاه معبودش پنهان داشت، اين منظره طوفانى در دل يوسف پديد آورد و تكانى خورد و گفت: تو از يك بت بىعقل و شعور و فاقد حس و تشخيص شرم دارى، چگونه ممكن است من از پروردگارم كه همه چيز را مىداند و از همه خفايا و خلوتگاهها باخبر است شرم و حيا نكنم؟ اين احساس توان و نيروى تازهاى بهيوسف بخشيد و او را در مبارزه شديدى كه در اعماق جانش ميان غريزه و عقل بود، كمك كرد تا بتواند امواج سركش غريزه را عقب براند. در عين حال هيچ مانعى ندارد كه تمامى اين عوامل يكجا بهعنوان برهان پروردگار در يوسف مؤثر بوده باشد.(123)
4 - اتهام دردناك و مجازات بدون جرم
* و استبقا الباب و قدّت قميصه من دبرٍ و الفيا سيّدها لدا الباب قالت ماجزاء من اراد بأهلِكَ سوءاً الاّ ان يسجن او عذابٌ اليم.(124)ترجمه: و هردو بهسوى درب دويدند (در حالى كه همسر عزيز، يوسف را تعقيب مىكرد) و پيراهن او را از پشت (كشيد و) پاره كرد و در اين هنگام آقاى آن زن را نزديك در يافتند آن زن گفت: «كيفر كسى كه بخواهد نسبت بهاهلِ تو خيانت كند، جز زندان و يا عذاب دردناك، چه خواهد بود؟...
ترجمه منظوم:
دويدند هردو نفر سوى دَر
خود از پشت پيراهنش را دريد
در آن حال شوهر كه بُد بىخبر
شتابان سوى شوهرش رفت زن
بگفتا كه خود چيست پاداش آن
ببايست او را بهزندان برند
ورا سخت كيفر كنند و گزند
يكى بهر رفتن يكى بهر شر
چو با دست او را بهخود مىكشيد
بهمنزل بيامد بهنزديك دَر
بهفريادخواهى بهصد مكر و فن
كه برهمسر تو شود بدگمان
ورا سخت كيفر كنند و گزند
ورا سخت كيفر كنند و گزند
مداومت سرسختانه يوسف، همسر عزير مصر را تقريباً مأيوس كرد، ولى يوسف كه در اين دو مبارزه در برابر آن زن عشوهگر و هوسهاى سركش نفس، پيروز شده بود احساس كرد كه اگر بيش از اين در آن لغزشگاه بماند خطرناك است و بايد خود را از آن محل دور سازد و لذا با سرعت بهسوى دَر كاخ دويد تا د ررا باز كند و خارج شود.
زليخا نيز بىتفاوت نماند و بهدنبال يوسف بهسوى دَر دويد تا مانع خروج او شود، بههمين جهت، پيراهن يوسف را از پشت سر گرفت و بهطرف خود كشيد، بهطورى كه از پشت پيراهن بهطول پاره شد، بههر شكلى كه بود يوسف خود را بهدَر رساند و دَر را باز كرد، ناگهان عزيز مصر را پشت دَر ديدند.
در اين هنگام كه زليخا از يك سو خود را در آستانه رسوايى ديد و از سوى ديگر شعله انتقامجويى از درونش زبانه مىكشيد با قيافه حق بهجانبى رو بههمسرش كرد و گفت «كيفر كسى كه نسبت بهاهل و همسر تو اراده خيانت كند، جز زندان يا عذاب و شكنجه دردناك است؟»
جالب اينجاست كه اين زن خيانتكار تا خود را در آستانه رسوائى نديده بود فراموش كرده بود كه همسر عزيز مصر است لكن در اين حالت رسوايى ضمن متهم كردن يوسف با تعبير «اهلك» خانواده تو مىخواهد حس غيرت عزيز را برانگيزد كه من مخصوص توام نبايد ديگرى چشم طمع در من بدوزد.(125) [زليخا بدين شكل سعى داشت هم خود را از رسوايى مبرى سازد و هم يوسف را تنبيه كرده باشد تا ديگر از فرمان او تمرد نكند].
شرح و توضيح كلمات و جملات آيه شريفه
رهجو: كلمه «استبقا» بهچه معناى است؟
رهنما: استباق، بهمعناى مسابقه است،(126) [بنابراين، استبقا يعنى يوسف و زليخا با هم مسابقه دادند بهسمت دَر].
رهجو: كلمه «قَدَّتْ» بهچه معناى است؟
رهنما: كلمه «قَدَّ» و «قَطَّ» بهمعناى پاره كردن است با اين فرق كه «قَدَّ» بهمعناى پاره كردن از طول است، ولى «قط» پاره كردن از عرض است.(127)
رهجو: كلمه «الفياء» بهچه معناى است؟
رهنما: «الفياء» بهمعناى يافتن است مثلاً گفته مىشود «الفيته كذا» من او را چنين يافتم.(128) [يعنى وقتى يوسف و زليخا درب را باز كردند، آقايشان را جلو درب يافتند] قرآن كريم بهزبان عرف مصريان كه زنان شوهر خود را «سيد» مىخوانند، مطلب را بيان نموده است.
5 - صداقت، شهامت و ادب در دفاع
* قال هى راودتنى عن نفسى و شهد شاهد من أهلها ان كان قميصه قُدّ من قبل فصدقت و هو من الكاذبين. و ان كان قميصه قُدّ من دبرٍ فكذبت و هو من الصادقين.(129)ترجمه: (يوسف) گفت: او مرا با اصرار بهسوى خود دعوت كرد و در اين هنگام شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد كه: اگر پيراهن او از پيش رو پاره شده، آن راست مىگويد، و او (يوسف) از دروغگويان است. و اگر پيراهنش از پشت پاره شده، آن زن دروغ مىگويد و او (يوسف) از راستگويان است.
ترجمه منظوم:
بفرمود يوسف كه اى نيكمرد
از اقوام زن كودكى نازنين
اگر پيرهن از جلو پاره است
گر از پشت پارست آن پيرهن
در آن وقت يوسف بود راستگو
زنت نيز بدكاره اى فتنهجو
زنت خويشتن با من اين قصد كرد
براين كار دادى گواهى چنين
زنت راستگو، مرد بدكاره است
همانا دروغين بود حرف زن
زنت نيز بدكاره اى فتنهجو
زنت نيز بدكاره اى فتنهجو
از آيه شريفه چند خصوصيت و ويژگى اخلاقى يوسف(ع) آشكار مىشود:
الف) رعايت ادب (زيرا قبل از زليخا در حضور آقاى خود بهدفاع از خود نپرداخت).
ب) شهامت و اعتماد بهنفس (زيرا كلام خود را با قسم يا تأكيد همراه نكرد).
ج) حقيقتگو و صادق (زيرا جريان را بدون هيچ اضافهاى براساس واقع بيان كرد حتى بههمه جزئيات نيز اشاره نكرد تا بيشتر خود را مبرى سازد و موجب رسوايى بيشتر زليخا گردد و نيز برادعاى خود شاهد آورد.
د) ايمان بهپاكى خود، (زيرا بدون هيچگونه تملقى سخن گفت).
ه) ايمان بهامدادهاى الهى (زيرا پس از آنكه با قاطعيت از خود رفع اتهام نمود)، هنگامى كه عزيز مصر از او شاهدى برصدق گفتارش خواست، بهكودكى كه در آن مكان شاهد كشمكش بود اشاره كرد كه از او سؤال كن. عزيز گفت: كودك چهارماهه چه داند و چگونه سخن گويد؟ يوسف(ع) گفت: خداى من قادر است بر آنكه او را بهسخن آورد. نقل شده است كه عزيز از او پرسيد چه مىگويى؟ بهقدرت كامله الهيه كودك بهسخن آمد و «شهد شاهد من اهلها» و شهادت داد شاهدى از كسان زليخا، گفت «ان كان قميصه قد من قبل» اگر پيراهن از جلو پاره شده باشد، «فصدقت»: پس زليخا راست مىگويد، «و هو من الكاذبين» و يوسف از دروغگويان است. «و ان كان قميصه قُدَّ من دبر» اگر پيراهن يوسف از عقب پاره شد «فكذبت»: پس زليخا دروغ مىگويد. «و هو من الصادقين»: و يوسف از راستگويان است.(130)
رهجو: آن كودك چقدر سن داشت و چه نسبتى با زليخا داشته و در آن مكان چه مىكرد؟ و چرا يوسف او را بهاداء شهادت طلبيد؟
رهنما: بيشتر تفاسير گفته آن كودك سه يا چهار ماهه بود و نسبتش با زليخا پسرخاله يا پسرعم او بود، و علت حضور او در خانه زليخا شايد بدين جهت بود كه زليخا فرزندى نداشته و بهخاطر علاقه بهبچه آن طفل را از بستگان گرفته و بهخانه خود آورده باشد. اما اينكه چرا يوسف آن طفل را بهعنوان شاهد معرفى كرد، گفتهاند از جانب خدا، الهامى بهيوسف شد كه بهعزيز بگو حقيقت امر را از آن طفل سؤال كن، بهعلاوه اين امر كه طفلى اين چنين بهخواست يوسف و با عنايت خدا شهادت دهد مقام و منزلت يوسف را نزد خدايش آشكار مىكرد، و براى عزيز مىتوانست حجتى تلقى شود.(131)
6 - حقيقت آشكار شد
* فلمّا رَءا قميصه قُدّ من دبرٍ قال انه من كيدكنّ انّ كيدكنّ عظيم.(132)ترجمه: هنگامى كه (عزيز مصر) ديد پيراهن او (يوسف) از پشت پاره شده گفت: اين از مكر و حيله شما زنان است، كه مكر و حيله شما زنان عظيم است.
ترجمه منظوم:
چو شوهر بهيوسف فكندى نظر
بگفتا كه اين مكر، مكر شماست
عظيم است مكر زنان آشناست
بديدى بود پارگى پشت سر
عظيم است مكر زنان آشناست
عظيم است مكر زنان آشناست
وقتى عزيز، پيراهن يوسف را ديد كه از پشت سرش پاره شده گفت اين قضيه از مكرى است كه مخصوص شما زنها است، چون مكر شماها خيلى بزرگ و عجيب است، و اگر نسبت «كيد» را بههمه زنان داد، با اينكه اين پيشامد كار تنها زليخا بود، براى اين است كه دلالت كند كه اين عمل از آن جهت از تو سرزد كه از زمره زنانى، و كيد زنان هم معروف است. بههمين جهت كيد همه زنان را بزرگ خواند و دوباره گفت: «ان كيدكن عظيم» و اين بدان جهت است كه همه مىدانيم خداوند در مردان تنها ميل و مجذوبيت نسبت بهزنان قرار داده ولى در زنان براى جلب ميل مردان و مجذوب كردن ايشان وسائلى قرار داده كه تا اعماق دلهاى مردان راه يابند، و با جلوههاى فتان و اطوار سحرآميز خود دلهاى آنان را مسخر نموده عقلشان را بگيرند، و ايشان را از راههايى كه خودشان هم متوجه نباشند بهسوى خواستههاى خود بكشانند، و اين همان «كيد» و اراده سوء است. و مفاد آيه اين است كه: عزيز وقتى ديد پيراهن يوسف از عقب پاره شده بهنفع يوسف و عليه همسرش حكم كرد.(133)
بهعلاوه از آيه شريفه استفاده مىشود، عزيز مصر فردى حقيقتگرا بوده است، اگرچه بهضرر خودش باشد پذيراى آن است، از اينرو با ديدن و شنيدن حقايق، همسرش را مقصر و يوسف را بىتقصير مىداند.
7 - قضاوت و حكم عزيز مصر
* يوسف أعرض عن هذا و استغفرى لذنبك إنك كنت من الخاطئين.(134)ترجمه: يوسف از اين موضوع، صرفنظر كن و تو اى زن نيز از گناهت استغفار كن، كه از خطاكاران بودى.
ترجمه منظوم:
بهيوسف نگه كرد و گفت اى پسر
بگفتا زنش را كه كردى خطا
كنون توبه مىكن بهيكتا خدا
تو از اين حكايت كنون درگذر
كنون توبه مىكن بهيكتا خدا
كنون توبه مىكن بهيكتا خدا
بعد از آنكه عزيز بهنفع يوسف و عليه همسرش داورى نمود، بهيوسف دستور داد كه از اين قضيه اعراض كند و بههمسرش دستور داد تا از خطا و گناهى كه كرده استغفار نمايد.
رهجو: مقصود از جمله «اعرض عن هذا» چيست؟ و كلمه «هذا» بهچه چيزى اشاره مىكند؟
رهنما: «هذا» اشاره است بهپيشامدى كه براى يوسف و زليخا اتفاق افتاده بهعبارت ديگر اشاره است بهماجراى مراوده، زليخا بريوسف، حالا عزيز از يوسف مىخواهد كه اين امر را پنهان بدار و از آن با كسى سخن مگو.
رهجو: آيا حضرت يوسف دستور عزيز را درخصوص پنهان داشتن مراوده عمل نمود؟
رهنما: با توجه بهاينكه در آيات قرآن هيچ اشارهاى بهفاش ساختن اين امر از سوى يوسف(ع) وجود ندارد و نيز با توجه بهخصوصيت رازدارى در يوسف(ع) كه حتى هنگامى كه همراه زليخا با عزيز مصر برخورد كردند، لب بهسخن نگشود مگر اينكه قبل از او زليخا بهجهت مبرى ساختن خود يوسف را متهم نمود، از اينرو يوسف در مقام دفاع از خود بدون ذكر جزئيات امر بهصورت كلى اتهام را متوجه زليخا دانست كه با امدادهاى الهى بهاثبات رسيد. و حق برعزيز روشن شد، حال پس از روشن شدن مطلب يوسف(ع) با اين خصوصيات ديگر نيازى بهافشاگرى در اين خصوص نمىديد، بنابراين مىتوان فهميد كه يوسف دستور عزيز را عمل كرده باشد.
رهجو: عبارت «و استغفرى لذنبك انك كنت من الخاطئين» بيانگر چه نكتهاى است؟
رهنما: اين جمله بيانگر اين نكته است كه اولاً، عزيز، گناه را براى همسرش اثبات كرده، سپس دستور مىدهد از خداى خود بهخاطر اين گناه طلب مغفرت كند، چون با اين عمل از خطاكاران شد، البته بعضى گفتهاند اين كلام شاهد است (يعنى همان كودك كه بنفع يوسف) كه چنين حكم كرده است نه كلام عزيز!! اما اين گفته اشتباه است زيرا كار شاهد حكم كردن و داورى كردن نيست، بنابراين، اين عزيز است كه چنين حكم و قضاوتى مىكند.(135)
8 - ملامت و سرزنش زنان برزليخا
* و قال نسوة فى المدينه امرات العزيز تراود فتاها عن نفسه قد شغفها حبّاً انّا لنرائها فى ضلال مبين.(136)ترجمه: (اين جريان در شهر منعكس شد) گروهى از زنان شهر گفتند: «همسر عزيز جوانش [= غلامش] را بهسوى خود دعوت مىكند. عشق اين جوان در اعماق قلبش نفوذ كرده ما او را در گمراهى آشكارى مىبينيم.
ترجمه منظوم:
در آن شهر هرآنچه بودند زن
كه كردست خود همسر پادشاه
بگفتند برآن زليخا چه طعن
كه او گشته عاشق، بهيوسف غلام
فتادست اندر تباهى تمام
بگشتند آگاه از اين سخن
همى با غلامش هواى گناه
ملامت نمودند او را بهلعن
فتادست اندر تباهى تمام
فتادست اندر تباهى تمام
با آنكه مسئله اظهار عشق همسر عزيز، مسأله خصوصى و پنهانى بود كه عزيز هم تأكيد بركتمانش داشت، اما اينگونه رازها نهفته نمىماند، مخصوصاً در قصر شاهان و صاحبان زر و زور، كه ديوارهاى آنها گوشهاى شنوايى دارد، از اينرو سرانجام اين راز، بهبيرون از قصر رفت و چنان كه در آيه شريفه ذكر شده: «گروهى از زنان شهر اين سخن را در ميان خود گفتگو مىكردن و نشر مىدادند، كه همسر عزيز با غلامش رابطهاى پيدا كرده و او را بهسوى خود دعوت كرده. و آنچنان عشق غلام براو چيره شده كه اعماق قلبش را تسخير نموده است. سپس زليخا را سرزنش مىكنند و مىگويند: ما او را در گمراهى آشكار مىبينيم.(137)
رهجو: مقصود از «نسوة» كدام زنان بودند؟
رهنما: بعضى گفتهاند «نسوة» اشاره بهچهار نفر از زنان اشراف كه عبارتند از: زن ساقى شاه، زن آشپز مخصوص، زن اصطبلدار شاه، زن زندانبان، و بعض ديگر گفتهاند اشاره بهپنج زن است كه چهار نفر آنها ذكر شد بهاضافه، زن دربان مخصوص.(138) ظاهراً اين زنان محرم اسرار زليخا بودهاند كه چنين بههتك حرمت او اقدام كردند.
رهجو: علت اينكه، اين عده بهتقبيح و سرزنش زليخا پرداخت آيا اين بود كه آنها اين نوع اعمال را نمىپسنديدند و با اين سرزنشها قصد تنبيه او را داشتند؟
رهنما: اين دسته از زنان اشراف كه در هوسرانى چيزى از زليخا كم نداشتند و دانستن اخبار قصرهاى پر از فساد فرعونيان و مستكبرين براى آنها جالب بود، چون دستشان بهيوسف نمىرسيد بهاصطلاح جانماز آب مىكشيدند و همسر عزيز را بهخاطر اين عشق در گمراهى آشكار مىديدند، حتى بعضى احتمال دادهاند، پخش اين راز بهوسيله اين گروه از زنان، نقشهاى بود براى تحريك همسر عزيز تا براى تبرئه خود آنها را بهكاخ دعوت كند و يوسف را در آنجا ببينند آنها فكر مىكردند اگر بهحضور يوسف برسند چه بسا بتوانند نظر او را بهسوى خويشتن جلب كنند، آنها علت امتناع يوسف از زليخا را بدين شكل مىدانستند كه شايد يوسف بهاو بهعنوان مادر و مربى مىنگرد و يا جمال زليخا برايش كهنه و تكرارى باشد و يا او را صاحب نعمت خود مىداند بنابراين از خواسته او امتناع مىورزد، اما اين عوامل امتناع براى آنها مطرح نيست بنابراين احتمال مىدادند كه بتوانند يوسف را در جلسه بهخود دعوت كنند و نظر او را بهخود جلب كنند چنان كه چنين نيز كردند اما يوسف بهآنها نيز رغبتى نشان نداد و امتناع نمود.
بنابراين نتيجه اين مىشود كه اين گروه از زنان نيز در هوسبازى كمتر از زليخا نبودند و علت ملامتشان برزليخا، زشت بودن عمل زليخا نزد آنها نبوده بلكه «ان كيدهن عظيم» آنها نيز مانند زليخا نقشهاى شيطانى بهسر داشتند.(139)
9 - توطئهاى ديگر عليه يوسف(ع)
* فلمّا سمعت بمكرهنّ ارسلت إليهن و اعتدت لهن متكاً و ءاتت كلّ واحدة سِكّينا و قالت اخرج عليهن فلما راينه اكبرنه و قطعن ايديهنّ و قلن حاش لله ما هذا بشراً ان هذا الا ملك كريم.(140)ترجمه: هنگامى كه (همسر عزيز) از فكر آنها باخبر شد، بهسراغشان فرستاد (و از آنها دعوت كرد) و براى آنها پشتى (گرانبها، و مجلس با شكوهى) فراهم ساخت و بهدست هركدام، چاقويى (براى بريدن ميوه) داد، و در اين موقع (بهيوسف) گفت: وارد مجلس آنان شو، هنگامى كه چشمشان بهاو افتاد، او را بسيار بزرگ (و زيبا) شمردند، و (بىتوجه) دستهاى خود را بريدند و گفتند: منزه است خدا اين بشر نيست، اين يك فرشته بزرگوار است.
ترجمه منظوم:
زليخا چو اين سرزنشها شنيد
تمام زنان را خود از هركسى
خود از بهر هريك يكى تكيهگاه
بههريك ترنجى بدادى و تيغ
چو زنها بديدند آن بدر ماه
بگشتند تكبيرگويان و مست
بگفتند احسنت از صد جهت
بود اين فرشته بهحسنى چنين
كه چون او نباشد بهروى زمين
چو از اين و آن بس ملامت بديد
بخواندى كه آيند در مجلسى
بگسترد با شوكت و فر و جاه
بهيوسف بگفتا بيا بىدريغ
نمودند خيره در او بس نگاه
بهجاى ترنجش بريدند دست
كه اين آدمى نيست با اين صفت
كه چون او نباشد بهروى زمين
كه چون او نباشد بهروى زمين
چون ملكه سخنان هتكآميز بانوان اشراف و درباريان را شنيد در مقام چارهجويى برآمد بهاينكه مجلسى تشكيل دهد و همه آنها را دعوت نمايد، صحنهاى بسازد و نيرنگها بهكار بندد و هريك از بانوان را مورد آزمايش قرار دهد، تا اينكه انصاف داده تصديق نمايند كه فريفتگى ملكه بهمورد و مقتضاى قريحه فراست انسانى است و از انتقاد او خوددارى نمايند.(141)
رهجو: چرا گفتگوى زنان در مورد زليخا بهعنوان «مكر» خوانده شده است؟ بدين شكل كه مىفرمايد «فلما سمعت بمكرهن».
رهنما: علت اينكه كلام زنان مكر خوانده شده، چند وجه مىتواند داشته باشد:
1- بهاين اعتبار كه آنها نيز مانند زليخا هوسباز بودند اما عشق خود نسبت بهيوسف را پنهان مىداشتند، اينگونه حرف زدن آنها مكر خوانده شده است.
2- بهاين اعتبار كه، غرض آنها از اين سخنان ديدن وصال يوسف بود، (چه اينكه يوسف هرگز از خانه بيرون نمىآمد) نه تقبيح عمل زليخا، اما اين سخنان را بهشكل تقبيح زليخا مىگفتند.
3- و يا بهاين اعتبار است كه، زليخا تلاش مىكرد مراودهاش با يوسف پنهان باشد اما آن زنان تلاش مىكردند افشا نمايند عمل زليخا را.(142)
شايد بدين اعتبارات از كلام زنان در مورد افشاء مراوده زليخا تعبير بهمكر شده باشد.
رهجو: زليخا چه تعدادى از زنان را دعوت نمود؟
رهنما: آوردهاند كه چهل زن را دعوت كرد كه آن پنج زن ملامتگر نيز در ميانشان بودند.(143)
رهجو: زليخا براى دستيابى بههدف خود چه برنامهاى را پياده نمود؟
رهنما: زليخا بايد كارى مىكرد تا زنان دعوت شده نيز شيفته و دلباخته يوسف گردند، بهطورى كه مانند خودش در اظهار عشق نسبت بهيوسف قدم پيش گذارند، و ديگر اينكه بهخود اجازه ملامت زليخا را در اين امر ندهند.
وى بهاين منظور برنامهاى را تدارك ديد كه نتيجهاش بيش از اين شد بهطورى كه زليخا توانست از اين جلسه شاهدى بردلباختگى يكايك آنها نسبت بهيوسف بيابد شواهدى مانند: بريدن دست، احساس درد نكردن نسبت بهبريدن دستشان، بهسخن آمدن عدهاى از آنان و دعوت كردن يوسف بهسوى خودشان، اينها شواهد مناسبى بود كه بهدست زليخا افتاد، تا ديگر آنها نتوانند نزد ديگران زليخا را ملامت و سرزنش نمايند چون خودشان هوسبازتر از زليخا بودند. لكن دستشان بهيوسف نرسيده بود. تازه مىتوان گفت زليخا خويشتندارى بيشتر از خود نسبت بهيوسف نشان داده بود زيرا اولاً يوسف هميشه در دسترس او بود. ثانياً، عبد و خدمتگزارشان بود. و همسرش از ابتداى امر يوسف را در اختيارش قرار داده بود. اما برنامه زليخا براى رسيدن بهاهدافش اين چنين بود: بعد از آنكه زنان را بهخانه خود دعوت نمود براى پذيرايى آنها خوراكى را آورد كه نيازمند چاقو باشد، از اينرو براى آنان چاقو نيز فراهم نموده بود، سپس بههنگامى كه همه آنها مشغول بريدن طعام خود با چاقو بودند يوسف را فرمان داد كه در آن مجلس حاضر شود و برزنان عبور نمايد، و يوسف نيز چنين كرد. اين برنامه زليخا بود.
اما عكسالعمل زنان: آنها در حالى كه مشغول بريدن طعام خود بودند ناگهان يوسف برآنها وارد شد، زنان آنچنان مبهوت جمال زيبايى يوسف شدند كه حال خود را فراموش كردند بنابراين با چاقويى كه بهدست داشتند بهجاى طعام دست خود را بريدند، حتى احساس درد نكردند.
رهجو: زليخا براى پذيرايى از آنها چه خوراكى را فراهم نموده بود؟
رهنما: قرآن كريم بهنام غذا اشاره نمىكند، و تنها مىفرمايد: «و اعتدت لهنّ متكاً و ءاتت كل واحدة سكيناً» براى آنها، «متكا» فراهم كرد و بهدست هريك چاقويى داد، حال معناى «متكا» چيست؟ بين مفسرين اختلاف است در معناى آن. بعضى گفتهاند بهمعناى، پشتى و يا تخت و يا هرچيزى است كه بهآن تكيه شود و بعضى گفتهاند «متكا» يك نوع خوردنى بوده كه خوردن آن نيازمند چاقو مىباشد. مثلاً گفتهاند نوعى ميوه مثل ترنج و يا خربزه بوده و بعضى چيزهاى ديگرى را ذكر كردهاند.(144)
رهجو: مقصود زليخا از اينكه يوسف را بههنگام خوردن طعام، وارد مجلس كرد چه بوده است؟
رهنما: اين نقشه را بدان جهت ريخت كه يوسف وقتى برآنان درآيد كه خالى الذهن و مشغول بريدن ميوه باشند.(145) [و بهاصطلاح غافلگير شوند، زيرا عكسالعمل انسان در حالى كه غافلگير شده است ديدنى است].
رهجو: يوسف با چه حالتى وارد مجلس شد؟ آيا لباسهاى فاخر بهتن داشت يعنى براى جلب نظر زنان اقدامى روى وى صورت گرفته بود؟ با چه چهرهاى؟ آيا خندان و شادمان بود؟ و بهاختيار خود وارد برزنان شده بود؟ و يا اينكه تحت جبرى در مجلس زنان حاضر شد؟
رهنما: در آيه شريفه مورد بحث تنها بهاين مقدار اشاره مىكند كه: «قالت اخرج عليهن» زليخا بهيوسف گفت: «بيرون آى برايشان» از اين عبارت معلوم مىشود يوسف بهعلت اينكه بنده زرخريد خانواده عزيز بود، انقياد و فرمانبردارى از آنها برايش لازم بود و نمىتوانست تمرد نمايد البته چنانچه از بعضى تفاسير استفاده مىشود، زليخا زمينهسازى كرده بود تا مبادا براى يوسف سوءتفاهمى پيش آيد، زيرا در اين صورت اگر يوسف احساس منفى نسبت بهحضور در آن مجلس پيدا مىكرد، مانند مرتبه قبل (در خلوتگاه زليخا) از خواست او تمرد مىكرد، بنابراين زليخا اطمينان داد كه از سوى زنان براى او خطرى نيست و نيز براى او مأموريتى معقول در آن مجلس تدارك ديده بود مثلاً: گفتهاند از يوسف خواست جهت خدمتگذارى، يا جهت عرض خيرمقدم و عرض سلام برمهمانان وارد مجلس شو. بنابراين يوسف براساس خواست زليخا و مأموريتى كه داشت باوقار و سكينه خاصى وارد مجلس شد، چنانكه شاعر گفته است:
ز خلوتگه آن گنج نهفته
برون آمد چه گلزار شكفته
برون آمد چه گلزار شكفته
برون آمد چه گلزار شكفته
الف) يوسف را لباس ملمّع و مرصّع پوشانيد و تاج برسر او نهاد و بهآراستگى تمام او را زينت گردانيد.
ب) جامه سفيدى بروى پوشانيد تا زنان نگويند كه زيباى يوسف بهلباسهاى گرانبهاى اوست [حسن يوسف چنان بود كه اگر جامه گرانمايه پوشيدى جامه از او آراسته شدى(147)]
بنابراين اگر بخواهيم بدانيم يوسف(ع) با چه حالت و با چه چهرهاى
وارد مجلس شد بايد از اين قسمت آيه كه عكسالعمل آنها را بيان كرده، استفاده بكنيم كه مىفرمايد:
الف) فلما راينه اكبرنه: هنگامى كه چشمشان بهاو افتاد او را بسيار بزرگ و زيبا شمردند.
ب) و قطعن ايديهنّ: و (بىاختيار) دستهاى خود را بريدند.
ج) و قلن حاش لله: و گفتند، منزه است خدا.
د) ما هذا بشراً: (و گفتند) اين بشر نيست.
ه) ان هذا الا ملك كريم: (و گفتند) اين يك فرشته بزرگوار است.
اما در توضيح عكسالعمل اول، گفتهاند: «اكبرنه» يعنى بزرگ يافتند او را در جمال يعنى حُسن او در چشم ايشان گران آمد،(148) و گفتهاند: بزرگش دانستند و از زيبايى خيره كنندهاش كه چون ماه شب چهارده بود حيران شدند.(149) و نيز گفتهاند: آن بزرگوار را از هرنظر و از هرجهت فوقالعاده بزرگ يافتند، شخصيت و برجستگى و شايستگى و جمال و كمال يوسف بهقدرى آنها را تحت تأثير قرار داد كه از خود بىخود شدند.(150)
و ابنعباس گفته است، «اكبرن» بهمعناى «حضن» است يعنى از شدت شوق و فرط شهوت حايض گشتند.(151)
و در توضيح عكسالعمل دوم، «و قطعن ايديهنّ» گفتهاند، وقتى يوسف را ديدند آنچنان از خود بىخود شدند و بهيكباره شيفته و دلداده او گشتند كه خود و حالت خود را فراموش كردند كه چاقوى بهدست دارند و ميوه پوست مىكنند بنابراين دست خود را بهجاى ميوه پوست كندند(152) و چه زيبا شاعر گفته است:
گرش بينى و دست از ترنج بشناسى
روا بود كه ملامت كنى زليخا را
روا بود كه ملامت كنى زليخا را
روا بود كه ملامت كنى زليخا را
بيشتر مفسران براين قولند كه اين جمله براى تنزيه مقام يوسف و پاكدامنى او از تهمتى است كه همسر عزيز مصر بهاو زده. و بعضى گفتهاند بهمعناى تنزيه او از شباهت بشرى است يعنى از فرط زيبايى كه دارد شبيه بشر نيست و منزه از بشر است. و اين قول دوم با سياق آيه مناسبتر است.(154)
اما در توضيح عكسالعمل چهارم «ما هذا بشراً» و جمله بعدش «ان هذا الا ملك كريم» گفتهاند، بهاين معنا است كه: خدا مقام و منزلت او را از مقام و منزلت بشرى دور ساخته و پناه مىبريم بهخدا كه بگوييم او بشر است، او فوق مقام بشرى است نه صورتش، صورت بشر است و نه خلقتش، بلكه او بهخاطر زيبايى و لطافتى كه دارد فرشته بزرگوارى است، و برخى گفتهاند، معناى جمله آن است كه او از نظر عفت و پاكدامنى جز فرشته بزرگوارى نيست.(155)
و گفتهاند اينكه او را بهفرشتهاى تشبيه كردند و او را فرشتهاى بزرگوار ناميدند بدين سبب بود كه هم بهحُسن صورت و جمال او اشاره كرده باشند و هم بهحُسن سيرتش (خُلقش)، هم بهجمال ظاهر و خِلقتش و هم بهجمال باطن و خُلقش.(156)
10 - تهديد آشكار بهزندان
* قالت فذلكنّ الذى لمتنّنى فيه و لقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم يفعل ما ءامره ليسجننَّ و لَيَكُوناً من الصاغرين.(157)ترجمه: (همسر عزيز) گفت: اين همان كسى است كه بهخاطر (عشق) او مرا سرزنش كرديد. (آرى) من او را بهخويشتن دعوت كردم و او خوددارى كرد. و اگر آنچه را دستور مىدهم انجام ندهد بهزندان خواهد افتاد، و مسلماً خوار و ذليل خواهد شد.
ترجمه منظوم:
زليخا چو آشفته ديد آن زنان
بگفتا كه اينست خود آن غلام
بلى خود بجستم هوا و هوس
ولى او ز بالين من گشت دور
از اين پس اگر خواهشم رد كند
شود خوا رو حتماً بهزندان رود
چو تيغى برآنها گشودى زبان
كه از او بكرديد منعم مدام
كه خفتم در آغوش او يك نفس
مرا بود هرچند بسيار شور
شود خوا رو حتماً بهزندان رود
شود خوا رو حتماً بهزندان رود
آيه شريفه بيانگر چند نكته است:
الف) اعتراف زليخا برپاكدامنى يوسف «فاستعصم» پس خويشتندارى كرد.
ب) حق بهجانب دانستن زليخا در مراودهاش با يوسف از سوى زنان حاضر در جلسه.
ج) جسارت و وقاحت زليخا، بدين شكل كه ضمن اعتراف بهمراوده خود با يوسف از آن زنان نيز تأييدى برعمل خود گرفت، بهعلاوه يوسف را تهديد بهزندان كرد، كه اگر فرمانش را اطاعت نكند بهزندان خواهد رفت «و لئن لم يفعل ما ءامره ليسجننَّ»
د) استقامت و پايدارى يوسف در برابر هوا و هوسهاى زنان مخصوصاً زليخا.
ه) زليخا با ترتيب دادن اين مجلس، هم ملامتگران را محكوم و هم آنها را از ادامه عملشان بازداشت و هم از آنها اقرار بربهحق بودن خود در مراودهاش با يوسف گرفت و هم بهزعم و گمان باطل خود تلاش كرد با كمك آن زنان و نيز تهديد آشكار بهمجازات زندان، يوسف را وادار بهقبول خواستههاى خود نمايد. درنتيجه اين مجلس مهر تأييدى شد برحق بهجانب بودن زليخا، كه اگر از اين بهبعد هم مراوده كرد، كسى وى را سرزنش نكند (زيرا از عشق يوسف هيچ كس نمىتواند صرفنظر كند، پس هركس جاى زليخا باشد كه دائماً در كنار يوسف بهعبارت ديگر يوسف متعلق بهاو و در اختيارش باشد همين كار را خواهد كرد) و نبايد مورد سرزنش قرار گيرد، بهعلاوه يوسف هم حق ندارد در برابر خواستههاى عاشق دلباخته خود تمرد نمايد و او را از وصال خود محروم كند والا مستحق مجازات زندان است.
و) زليخا در اداره امور، اين قدر قدرت داشت كه اگر بخواهد كسى را زندان كند، حال يا اين قدرت را بهصورت مستقيم دارا بود و يا بهواسطه نفوذى كه در دل شوهرش داشت از آن طريق قدرت داشت.
ب) روزگار آزادگى در زندان
1 - زندان بهتر از ذلت گناه
* قال رب السّجن احبّ الىّ مما يدعوننى اليه و الا تصرف عنّى كيدهن اصب اليهنّ و اكن من الجاهلين.(158)ترجمه: (يوسف) گفت: پروردگارا، زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا بهسوى آن مىخوانند، و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من بازنگردانى، بهسوى آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.
ترجمه منظوم:
چنين گفت يوسف بهپروردگار
از اين زشتكارى كه زنهاى خام
بهلطفت اگر اى خداى غفور
برايشان كنم ميل و ورزم گناه
چو اهل شقاوت بگردم تباه
كه زندان مرا، بِهْ، از اينگونه كار
تقاضا نمايند از من مدام
نسازى ز من مكر زنها تو دور
چو اهل شقاوت بگردم تباه
چو اهل شقاوت بگردم تباه
در آيه شريفه چند نكته قابل تأمل و بررسى است:
الف) معناى جمله «رب السجن احبّ الى...» چيست؟ آيا آن جناب زندان طلب كرد!!؟
ب) معنا و مفهوم «اصب اليهن» چيست؟
ج) الگويى را كه قرآن كريم در اين كريمه از يوسف نشان مىدهد:
* اما در خصوص كلام حضرت يوسف «رب السجن احب الىّ»، گفتهاند: مراد از اَحبُّ: اخف و اسهل است يعنى خدايا زندان مرا آسانتر آيد و صبر كردن بر(سختىها و دشوارىهاى روحى و جسمى) خوشتر است از اجابت كردن ايشان.(159)
براى درك بهتر اين جمله بايد، حال و هواى آن مجلس هدفدار زليخا را دانست، در حديثى كه ابوحمزه ثمالى از امام سجاد(ع) روايت كرده، حضرت فرمود: همين كه زنان مزبور از نزد زليخا رفتند هركدام جداگانه در پنهانى كسى بهنزد يوسف فرستاده و تقاضاى ديدار او را كردند. و برخى گفتهاند: زنان مصرى بهيوسف. گفتند: خواسته خانم خود را انجام بده و فرمانش را اطاعت كن كه بهاو ستم مىكنى و او مظلوم واقع شده. و بعضى گويند: پس از اينكه آن زنها يوسف را ديدند از زليخا درخواست كردند كه اجازه دهد تا آنها هركدام جداگانه يوسف را در خلوت ببينند و از وى بخواهند تا درخواست زليخا را انجام دهد و حاجتش را برآورد و چون زليخا اين كار را كرد و آنها در خلوت بهنزد يوسف رفتند هركدام يوسف را بهخود دعوت كردند و از وى خواستند تا آنها را كامروا سازد. بدين جهت بود كه يوسف گفت: بهزندان بىگناه رفتن براى من بهتر و خوشتر است از اينكه دعوت زنان را پاسخ دهم.(160) و نيز گفتهاند: اين جمله «ربالسجن احب الىّ» دعا بهخود نبود كه خدايا مرا با انداختن در زندان از شر اين زنان خلاص كن، «بلكه بيان حال خود در برابر تربيت الهى بود كه مىخواست عرض كند: در جنب محبت تو زندان را با رضاى تو ترجيح مىدهم برلذت معصيت و دورى از تو(161) [بهعبارت ديگر يوسف(ع) در زندان مىتوانست رضاى خدا را بههمراه داشته باشد، اما اگر در كاخ زليخا مىماند معلوم نبود بتواند رضاى خدا را حفظ نمايد بنابراين زندان را خوشتر مىداند.]
* اما درخصوص توضيح جمله بعد «و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن» گفته اين جمله نيز مانند جمله قبلش دعا است اما در واقع زبان حال است، بدين بيان كه مىفرمايد: از تو درخواست دارم كه سوءقصد اينان را از من بگردانى، چون اگر تو كيد ايشان را از من نگردانى «اصب اليهن» يعنى از جاى كنده مىشوم و بهسوى آنها ميل نموده، درنتيجه از جاهلان مىگردم، زيرا اگر من تاكنون شر ايشان را از خود دور داشتهام بهوسيله علمى بود كه تو بهمن تعليم فرمودى و اگر افاضه خود را از من دريغ فرمايى من مثل ساير مردم جاهل مىشوم و در مهلكه عشق و هوسبازى قرار مىگيرم.(162)
از آيه شريفه بهكمك سياق آن چند نكته استفاده مىشود:
الف) جمله «رب السجن احبّ الىّ» نفرين برجان خود نبوده بلكه بيان حالى بوده كه براى پروردگارش نموده، كه روى دل از زنان گردانيده و بهسوى او بازگشت كرده.
ب) زنان مصر او را دعوت نموده و با او مراوده كردند همان طورى كه زليخا او را بهخود دعوت نمود و با او مراوده كرد، اما اينكه دعوت زنان بهسوى خودشان بود و يا يوسف را بهزليخا ترغيب مىكردند؟ و يا هردو كار را كردند!!
ج) آن نيروى قدسى كه يوسف بهوسيله عصمت و پاكى خود را در چنين موقع خطيرى حفظ كرد، مثل يك امر تدريجى بوده كه خداوند «آناً فآناً» بهوى افاضه مىفرمود، زيرا اگر يك امر دفعى مىبود ديگر معنا نداشت در هرگرفتارى و خطرى كه عفت او را تهديد مىكرده بهخدا مراجعه نموده و از خدا مدد بطلبد.
د) اين نيروى قدسى از قبيل علوم و از سنخ معارف بوده بهدليل اينكه يوسف مىگويد: اگر مرا نگه ندارى از جاهلان مىشوم و اگر غير از اين بود بايد مىگفت: از ظالمان مىشوم.(163)
* اما درخصوص الگويى كه قرآن كريم در اين آيه از حضرت يوسف(ع) نشان داده و قابل متابعت مىداند اين نكته است كه: آن جناب تحمل سختى و آزار و اذيت روحى جسمى را آسانتر از تحمل معصيت مىداند، (و با زبان حال و قال) مىفرمايد من آنجا خوشتر و راحتترم كه رضاى پروردگارم آنجا تأمين شود، بنابراين وقتى مشاهده مىكند رضاى خدا در زندان بيشتر جلب مىشود تا در كاخهاى عزيز مصر مىفرمايد «السجن احب الىَّ»
121) يوسف / 24.
122) تفسير نمونه ج 9، ص 372.
123) تفسير نمونه ج 9، ص 373.
124) يوسف / 25.
125) تفسير نمونه ج 9، ص 383.
126) ترجمه الميزان ج 11، ص 190.
127) همان مدرك.
128) همان مدرك.
129) يوسف / 26، 27.
130) اثنىعشرى ج 6، ص 8-207.
131) چون اين مطلب در اكثر تفاسير تقريباً بههمين شكل ذكر شده نام تفاسير را بهخاطر كثرت نبردهايم.
132) يوسف / 28.
133) ترجمه الميزان ج 11، ص 194.
134) يوسف 29.
135) مطالب اين سمت بهاختصار از ترجمه الميزان ج 11، ص 194 نقل شده است.
136) يوسف / 30.
137) تفسير نمونه ج 9، ص 392.
138) ترجمه مجمعالبيان ج 12، ص 206.
139) با استفاده از تفسير نمونه ج 9، ص 392.
140) يوسف / 31.
141) انوار درخشان ج 9، ص 59.
142) با استفاده از تفسير اثنىعشرى ج 6، ص 211.
143) مواهب عليه ج 2، ص 239.
144) درخصوص معناى «متكا» بسيارى از تفاسير بهبحث پرداختهاند مانند ترجمه الميزان ج 11، ص 201.
145) مدرك فوق.
146) منهجالصادقين ج 5، ص 36.
147) روض الجنان و روح الجنان ج 11، ص 62.
148) منهج الصادقين ج 5، ص 37.
149) ترجمه مجمعالبيان ج 12، ص 207.
150) تفسير آسان ج 8، ص 104.
151) منهج الصادقين ج 5، ص 37.
152) در معناى اين جمله مفسرين اتفاق نظردارند و تنها اختلاف در ميزان بريدن دست است بعضى گفتهاند پوست دست زخمى شد و بعضى گفتهاند از آنجا كه احساس درد نكردند گوشت بهاستخوان رسيد.
153) روض الجنان و روح الجنان ج 11، ص 63.
154) ترجمه مجمعالبيان ج 12، ص 207.
155) ترجمه مجمعالبيان ج 12، ص 208.
156) ترجمه الميزان ج 11، ص 203.
157) يوسف / 32.
158) يوسف / 33.
159) روض الجنان و روح الجنان ج 11، ص 67.
160) ترجمه مجمعالبيان ج 12، ص 210.
161) ترجمه الميزان ج 11، ص 206.
162) همان مدرك.
163) ترجمه الميزان ج 11، ص 208.