بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اَفَكَ عَنْهُ اَفْكاً - ض: برگردانيد رأى او را يا خود او را از آن. اَفَكَ فُلاناً: وادار كرد او را بر دروغ گفتن و بازداشت او را از مقصود خود. اُفِكَ الْمَكانُ و اُفِكَتِ الْاَرضُ اَفْكاً: بى باران و بى گياه شد زمين. مَكانٌ مَاْفُوكٌ و اَرضٌ مَاْفُوكَةٌ، ص. اُفِكَ الرَّجُلُ: ضعيف شد عقل و رأى او. اَفَّكَ تَاْفيكاً و ايتَفَكَ: دروغ گفت. مُؤْتَفِكات: شهرهائيست كه بر قوم لوط برگردانيده و بادهائى است كه برگرداند زمين را، يا بادهائيست كه از هر طرف وزد. اِذا كَثُرَتِ الْمُؤْتَفِكاتُ زَكَتِ الْاَرضَ: هرگاه بادهاى مختلف بوزد پاك و صاف مى كند زمين را. اِفْك و اَفيكَة - اَفائِك، ج دوم: دروغ. اَفَك: محل اتصال دو فك از انسان و غير آن. اَفِكَة: سال قحطناك. اَفيك و مَاْفُوك: نادان و سُست عقل و رأى و كم آگاه و فريب خورده. اَفَّاك: بزهكار. اِفْك: برخلاف واقع و حقيقت، تهمت، مغلوب، برگشته، واژگون، ساخته، دروغ، برگردانيدن چيزى از حقيقتش. هذا اِفْكٌ مُبينٌ (آيه): اين دروغ آشكاريست. مَاْفُوك: بازگردانيده شده از چيزى. (اَفَلَ) اُفُولاً، ض ن ف: غايب و ناپديد شد. افِل، ص: مذكر. افِلَة، ص: مؤنث. اَفِلَ اَفَلاً، ف: شادان و خوشحال گشت. اَفِلَتِ الْمُرضِعُ، ف ن: خشك شد شير شيردهنده. اَفَّلَهُ تَاْفيلاً: افزون كرد آن را. مُؤَفَّل: سست و ضعيف. تَاَفَّلَ: تكبر نمود.