بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
ذَهَبَ الْاَمْرُ: منقضى شد و سرآمد كار. ذَهَبَ عَلَى الشَّىْ ءِ: فراموش كرد. ذَهَبَ بِهِ: برد او را و دور گردانيد. ذَهَبَ اِلى كَذا: چنان تصور كرد، چنان پنداشت. ذَهَبَ اِدْراجُ الرِّياحَ: بر باد هوا رفت، بيهوده شد. ذَهَّبَ: به رنگ طلائى درآورد. اَذْهَبَ: روانه كرد، فرستاد. تَمَذْهَبَ: به آئين جديدى درآمد، از آن پيروى كرد. ذَهَبَتْ بِهِ الْخُيَلاءُ (مثال): خودخواهى او را از راه برده است. ذَهَبَ فِى الْمَسْئَلَةِ اِلى كَذا: رأى نظر او در اين مسئله چنين است. ذَهِبَ ذَهَباً، ف: ناگهان يافت طلاى بسيار پس متحير گرديد و خيره شد چشم او. اَذْهَبَهُ و ذَهَّبَهُ: مطلا (طلاكارى) كرد آن را. شَىْ ءٌ ذَهيب و مُذْهَب، ص. اَذْهَبَهُ و بِهِ: برد او را و دور گردانيد. اِسْتَذْهَبَهُ: خواست رفتن از او. ذَهَب - اَذْهاب و ذُهُوب و ذُهْبان، ج (گاهى مؤنث است): طلا. ذِهاب و اَذْهاب، ج و اَذاهيب، ج ج: زرده تخم مرغ، پيمانه اى است براى اهل يمن. وَالَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ (آيه): آنانكه جمع و ذخيره مى كنند طلا و نقره را. ذَهَبُ اَبْيَض: طلاى سفيد، پلاتين. ماءُ الذَّهَب: آب طلا. ذَهَبى: طلائى. ذَهَبِيَّة: كشتى كوچكى براى سكونت در آب لنگر مى اندازد. ذَهاب: حركت، رهسپارى، عزيمت. ذَهَبَة: بُراده زر كه از سوهان و مقراض ريزد. ذِهْبَة - ذِهاب، ج: باران ريزه يا بسيار باران. ذاهِب و ذَهُوب: رونده و درگذرنده. طَويلُ الذَّاهِب: بسيار دراز.