بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
(بَاْبَاَهُ) و بَاْبَاَبِهِ: گفت براى او پدر و مادرم فداى تو. بَاْبَاَ الصَّبِىُّ: كودك گفت بابا. بَاْبَاَ الرَّجُلُ: سرعت كرد مرد. بَاْباء و بُؤْبُؤ: دانشمند و مرد دانا. تَبَاْبَاَ: دويد. بابا - بابَوات، ج: رئيس بزرگ و پاپ اعظم نصارى. بُؤْبُؤ: بيخ هر چيز، مهتر، زيرك، تيزدل، بدن ملخ، مردمك چشم، ميان هر چيز، سر ميل سرمه دان. (بابِل( و بابِلى: شراب و جادو )موضعى است در عراق از مضافات شهر حله جادو و شراب را به آنجا نسبت دهند). بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ (آيه): دو ملك نازل به شهر بابل شدند. (بُؤَب): اسب نجيب كوتاه قد و درشت و گشاده قدم. (باباج(: پدر )معرب بابا) (بابُونَج(: گياهى است داراى گل زرد )معرب بابونه) به شكل. (بَاَجَهُ) بَاْجاً - م: برگردانيد او را. بَاَجَ الرَّجُلُ و بَاَّجَ: آواز برآورد و فرياد كرد مرد. بَاَج: مستوى و برابر، شبيه، روش و طريقه. اَلنَّاسُ عَلى بَاَجٍ واحِدٍ: مردم بر يك طريق و روش اند. بَاْجَة - باجات، ج: نوعى از خوراك (معرب باها).