بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
هُوَ عَلى بَتاتِ اَمْرٍ: او مشرف بر آن كار است. باتّ: لاغر، بيخرد و احمق، منقطع. طَلاقٌ باتٌّ و بَيْعٌ باتٌّ: جدائى و معامله كه در او رجوعى نيست. بَتّى: قطعى، قاطع. بَتَّة: هيچ، بهيچوجه، ابدا، هرگز. بَتاتاً: قطعا، بطور قطع، دست آخر، آخر كار. مَبْتُوتَة: زن سه طلاق يافته. (بَتَرَهُ) بَتْراً، ن: دم بريده كرد آن را. بَتْر: بريدن يا از بيخ كندن، ناتمام داشتن و در اصطلاح علم عروض جمع نمودن حذف و قطع است در متقارب و مديد. بَتِرَ بَتَراً، ف: بريده دم و بى فرزند شد، بى خير گرديد. اَبْتَرَ اِبتاراً: عطا كرد، منع نمود، نماز صبح خواند در وقتى كه شعاع آفتاب بر روى زمين پهن گرديده بود. اَبْتَرَاللَّهُ الرَّجُلَ: بى فرزند و بلاعقب گردانيد او را خداى. اِنْبِتار: بريدن، ناتمام شدن، بى فرزند گشتن، دويدن. - مُنْبَتِر، ص. بَتْرَة: خر ماده. بُتَيْرَة: (مصغر) كره خر. سَيْفٌ باتِرٌ و بَتَّارٌ و بُتارٌ و بَتُورٌ - بَواتِر، ج: شمشير برّان.