فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
فاطِمَةُ بِضْعَةٌ مِنّى (حديث(: پيغمبر )ص( فرمود فاطمه )ع) پاره تن من است.
بُضْع: فرج، مهر زنان، طلاق، عقد، جماع.
باضِع - بَضَع، ج: دلال شتران، شمشير برّان، آب گوارا، حمال، باربر.
باضِعَة - بَواضِع، ج: شكستگى سر كه خون نرود، گله بزرگ از گوسفندان، يا چند گوسفند باقيمانده از گله.
اَبْضَعَتِ الشَّىْ ءَ: مهيا كرد براى خريد و فروش.
بِضاعَة: بخشى از مال كه با آن تجارت كنند، سرمايه.
هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ (آيه): اين سرمايه ماست كه بسا برگردانده شد.
بَضيع - بُضُع، ج: جزيره، عرق روان شده، دريا، آب گوارا، شريك، گوشت.
بَضَّعَ، تَبَضَّعَ: از بازار خريد كرد.
بَضْع: بُرِش، قطع اندام.
بِضْع، بِضْعَة: چند تا.
تَبَضُّع، تَبْضيع: خريد از بازار.
مَبْضُوع: عمل شده.
رَجُلٌ حاظِى الْبَضيعِ: مرد آكنده گوشت فربه.
بَضيعَة: شتر كتل (يدك).
اَبْضَع: لاغر.
مِبْضَع: نيشتر.
(بَضَكَهُ)، ض: بريد آن را.