بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بَقِيَّةٌ اَثَرِيَّة: اندام رشد نكرده. بَقايا: پس مانده ها. باقٍ: تفاضل، مانده در حساب، باقى مانده، زيادى، دائمى، ابدى، هميشگى، بى پايان، جاويد، زنده. اِبْقاء: حفظ و حراست، نگهدارى. بَقْوى و بُقْوى: زيست و زندگانى، رعايت و رحمت. بَقِيَّة: باقيمانده، زندگانى، رعايت و رحمت، اصلاح ميان قوم، فهم و زيركى. اُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ (آيه): صاحبان فهم نهى ميشوند از فساد و بدى. بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ: اطاعت و عبادت خدا بهتر است. مُتَبَّق: مانده، باقيمانده. مُسْتَبْقِىّ: زيادى، پس مانده. (بَكَّهُ) بَكّاً، ن: پاره پاره كرد و دريد و ريزه ريزه كرد. بَكَّ فُلاناً: مزاحمت نمود او را، رنجانيد و نرمى كرد با وى و رحم نمود، بازداشت، پست گردانيد او را و برانداخت. بَكَّ الرَّجُلُ: حاجتمند شد مرد، سخت بدن گرديد از شجاعت. بَكَّ الْمَراَةَ: زن را به جماع در مشقت انداخت. تَباكَّ الشَّىْ ءُ: برهم نشست. تَباكَّ الْقَوْمُ عَلَيْهِ: ازدحام نمودند گروه بر او. بَكَة: مكه معظمه بدانجهت ناميده شد كه چون مى كشند گردنهاى جبارانرا در طواف به جهت مزاحمت (بعضى گويند محل بيت بكه است و سائر آن مكه) يا آنچه مابين دو كوه مكه است. بُكُك: جوانان شجاع و دلاور، خران با نشاط. اَحْمَقٌ باك تاكّ: بى خردى كه صواب از خطا تشخيص ندهد.