بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
وَهِلَ اِلَيْهِ: پناه برد به او و او را فريادرس خود گرفت. وَهِلَ فِى الْاَمْرِ و عَنْهُ: غلط كرد در آن و سهو نمود و فراموش كرد. )و مِنهُ الْحَديث( كَيْفَ اَنْتَ اِذا اَتاكَ الْمَلَكانِ فَتَوَ هَّلاكَ فى قَبْرِكَ؟ اَى يَغْلَطَ فى جَوابِ الْمَلَكَيْنِ: چگونه خواهى بود درحالى كه دو فرشته در قبر بر تو وارد شوند و در جواب آن دو درمانى. وَهِلَ: رَم كرد، ترسيد. وَهَّلَ: ترسانيد. وَهَّلَهُ: به فزغ درآورد او را، ترسانيد او را. تَوَهَّلَهُ: تعريض كرد و سخن سربسته گفت. اِسْتَوْهَلَ: سُست شد و ترسيد. وَهْل و وَهْلَة: نخست از هر چيزى. وَهْلَة: ترس. وَهْل: ترسنده، بيمناك. وَهِل: ترسنده، سُست، رميده، خودباخته. اَوَّلُ وَهْلَةٍ: در نخستين بار. مُسْتَوْهِل: ترسنده. مُسْتَوْهَل: ترسنده، سُست. يُقال لَقيتُهُ اَوَّلَ وَهْلَةٍ اَو وَهَلَةٍ اَو واهِلَةٍ: ملاقات كردم او را اول دفعه. )وَهَمَ( الشَّىْ ءَ وَهْماً، ض: رفت دل او به جائى كه مُراد نبود. وَهِمَ فِى الْحِسابِ وَهَماً: غلط كرد در حساب. وَهَمَ، تَوَهَّمَ: پنداشت، انگاشت، حدس زد. وَهَمَ فِى الشَّىْ ءَ: غلط پنداشت. وَهَمَ، وَهَّمَ فِى الْاَمْرِ: خطا كرد در آن. وَهَمَ: ترسانيد. اَوْهَمَ ايهاماً: به گمان افكند يا رفت دل به جائى بدون قصد. اَوْهَمَ فُلاناً بِكَذا: تهمت نهاد بر او. اَوْهَمَ كَذا مِنَ الْحِساب: غلط و اشتباه كرد در حساب. اَوْهَمَ الشَّىْ ءَ: ترك كرد و گذاشت تمام آن را. وَهَّمَهُ: به گمان افكند او را، در غلط انداخت او را. وَهَّمَ، اَوْهَمَ: در اشتباه انداخت. تَوَهَّمَ الْاَمْرَ: تصور و فرض كرد. تَوَهُّم: گمان بردن. اِتَّهَمَ: تهمت نهاد كسى را، تهمت پذيرفت، بدنام شد مُتَّهِم، ص. اِتَّهَمَ: متهم كرد، تهمت زد، نسبت داد. اِتَّهَمَ الرَّجُلَ: به او بدگمان شد، بهتان بست به او. وَهْم - اَوْهام، ج: آنچه به دل گذرد يا گُمان، اعتقاد، راه فراخ، خيال، انديشه، تصور، ترس، ماليخوليا، ترديد، فريب، قوه تخيُّل. وَهْمَة مؤنث - اَوْهام و وُهُوم و وُهُم، ج: مرد بزرگ جثه، شتر فربه تواناى رام. وَهْمى: خيالى. نَظَرِيَّاتٌ وَهْمِيَّة: انديشه هاى بى اساس. واهِم: خطاكار. ايهام: اشاره، فريب، گمراهى. اِتِّهام: ادعا، اسناد. وَرَقَةُ الْاِتِّهام: كيفرخواست. اِتِّهامى: اتهام آميز. تَهيم، مُتَّهَم: مشكوك، مورد بدگمانى. مُتَّهِم: تهمت زننده. واهِمَة: قوه اى است در انسان از حواس باطنه كه درك معانى جزئيه اى كه متعلق به محسوسات باشد مانند شجاعت و سخاوت و غيره مى نمايد. تُهْمَة و تُهَمَة - تُهَم و تُهَمات، ج: بدگمانى. تَهيم: تهمت نهاده. مَوْهُوم: از چيزها آنچه گمان برده شود در آن. )وَهَنَ( فِى الْعَمَلِ وَهْناً و وَهَناً، ض ح ك: سُستى كرد در كار، سُست گرديد )لازم و متعدى(. وَلاتَهِنُوا وَلا تَحْزَنُوا )آيه(: سُستى مكنيد و غمگين مشويد. وَهَنَهُ: سُست گردانيد او را. وَهَنَ، اَوْهَنَ الْعَزْمَ: دلسرد كرد. وَهِنَ: سُست و ضعيف شد.