مرتضي مطهري
عبادت و پرستش خداوند يكتا و ترك پرستش هر موجود ديگر، يكي از اصول تعليمات پيامبران الهي است، تعليمات هيچ پيامبري از عبادت خالي نبوده است. چنانكه ميدانيم در ديانت مقدسه اسلام نيز عبادات سرلوحه همه تعليمات است، چيزي كه هست در اسلام عبادات به صورت يك سلسله تعليمات جدا از زندگي كه صرفا به دنياي ديگر تعلق داشته باشد وجود ندارد، عبادات اسلامي با فلسفههاي زندگي توام است و در متن زندگي واقع است. گذشته از اينكه برخي عبادات اسلامي به صورت مشترك و همكاري دسته جمعي صورت ميگيرد، اسلام به عبادتهاي فردي نيز آنچنان شكل داده است كه متضمن انجام پارهاي از وظايف زندگي است، مثلا نماز كه مظهر كامل اظهار عبوديت است چنان در اسلام شكل خاص يافته است كه حتي فردي كه ميخواهد در گوشه خلوت به تنهائي نماز بخواند خود بخود به انجام پارهاي از وظائف اخلاقي و اجتماعي از قبيل نظافت، احترام به حقوق ديگران، وقت شناسي، جهت شناسي، ضبط احساسات، اعلام صلح و سلم با بندگان شايسته خدا و غيره مقيد ميگردد. از نظر اسلام هر كار خير و مفيدي اگر با انگيزه پاك خدائي توام باشد عبادت است، لهذا درس خواندن، كار و كسب كردن، فعاليت اجتماعي كردن اگر لله و في الله باشد عبادت است، در عين حال اسلام نيز پارهاي تعليمات دارد كه فقط براي انجام مراسم عبادت وضع شده است از قبيل نماز و روزه و اين خود فلسفه خاص و مهمي دارد. تلقي افراد از عبادت يكسان نيست، متفاوت است، از نظر برخي افراد عبادت نوعي معامله و معاوضه و مبادله كار و مزد است، كار فروشي و مزد بگيري است. همانطور كه يك كارگر، روزانه نيروي كار خود را براي يك كارفرما مصرف ميكند و مزد ميگيرد، عابد نيز براي خدا زحمت ميكشد و خم و راست ميشود و طبعا مزدي طلب ميكند كه البته آن مزد در جهان ديگر به او داده خواهد شد. و همانطور كه فائده كار براي كارگر در مزدي كه از كارفرما ميگيرد خلاصه ميشود و اگر مزدي در كار نباشد نيرويش به هدر رفته است فائده عبادت عابد هم همان مزد و اجري است كه در جهان ديگر به او به صورت يك سلسله كالاهاي مادي پرداخت ميشود. و اما اينكه هر كارفرما كه مزدي ميدهد به خاطر بهرهاي است كه از كار كارگر ميبرد و كارفرماي ملك و ملكوت چه بهرهاي ميتواند از كار بنده ضعيف ناتوان خود ببرد و هم اينكه فرضا اجر و مزد از جانب آن كارفرماي بزرگ به صورت تفضل و بخشش انجام گيرد، پس چرا اين تفضل بدون صرف مقداري انرژي كار به او داده نميشود، مساله است كه براي اينچنين عابدهائي هرگز مطرح نيست. از نظر اينگونه افراد تار و پود عبادت همين اعمال بدني و حركات محسوس ظاهري است كه به وسيله زبان و ساير اعضاء بدن صورت ميگيرد. اين يك نوع تلقي است از عبادت كه البته عاميانه و جاهلانه است، و به تعبير بوعلي در نمط نهم اشارات خدانشناسانه است و تنها از مردم عامي و قاصر پذيرفته است. تلقي ديگر از عبادت، تلقي عارفانه است، بر حسب اين تلقي مساله كارگر و كارفرما و مزد به شكلي كه ميان كارگر و كارفرما متداول است مطرح نيست و نميتواند مطرح باشد. بر حسب اين تلقي، عبادت نردبان قرب است، معراج انسان است، تعالي روان است، پرواز روح است به سوي كانون نامرئي هستي، پرورش استعدادهاي روحي و ورزش نيروهاي ملكوتي انسان است، پيروزي روح بر بدن است، عاليترين عكسالعمل سپاسگزارانه انسان است از پديد آورنده خلقت، اظهار شيفتگي و عشق انسان است به كامل مطلق و جميل عليالاطلاق، و بالاخره سلوك و سير الي الله است. بر حسب اين تلقي، عبادت پيكري دارد و روحي، ظاهري دارد و معني، آنچه بوسيله زبان و ساير اعضاء بدن انجام ميشود پيكره و قالب و ظاهر عبادت است، روح و معني عبادت چيز ديگر است، روح عبادت وابستگي كامل دارد به مفهومي كه عابد از عبادت دارد و به نوع تلقي او از عبادت و به انگيزهاي كه او را به عبادت برانگيخته است و به بهره و حظي كه از عبادت عملا ميبرد و اينكه عبادت تا چه اندازه سلوك الي الله و گام برداشتن در بساط قرب باشد. اكنون ببينيم تلقي نهجالبلاغه از عبادت چگونه است؟ تلقي نهجالبلاغه از عبادت تلقي عارفانه است، بلكه سرچشمه و الهام بخش تلقيهاي عارفانه از عبادتها در جهان اسلام، پس از قرآن مجيد و سنت رسول اكرم، كلمات علي، عبادتهاي عارفانه علي است. چنانكه ميدانيم يكي از وجهههاي عالي و دور پرواز ادبيات اسلامي چه در عربي و چه در فارسي وجهه روابط عابدانه و عاشقانه انسان است با ذات احديت. چه انديشههاي نازك و ظريفي به عنوان خطابه، دعا، تمثيل، كنايه، تشبيه، به صورت نثر يا نظم در اين زمينه بوجود آمده است. با مقايسه با انديشههاي ماقبل اسلام در قلمرو كشورهاي اسلامي ميتوان فهميد كه اسلام چه جهش عظيمي در انديشهها در جهت عمق و وسعت و لطف و رقت به وجود آورده است، اسلام از مردمي كه بت يا انسان و يا آتش را ميپرستيدند، در اثر كوتاهي انديشه مجسمههاي ساخته دست خود را معبود خود قرار ميدادند و يا خداي لايزال را در حد پدر يك انسان تنزل ميدادند و احيانا پدر و پسر را يكي ميدانستند، و يا رسما اهورا مزدا را مجسم ميدانستند و مجسمهاشرا همه جا نصب ميكردند، مردمي ساخت كه مجردترين معاني و رقيقترين انديشهها و لطيفترين افكار و عاليترين تصورات را در مغز خود جاي دادند. چطور شد كه يك مرتبه انديشهها عوض شد، منطقها تغيير كرد، افكار اوج گرفت، احساسات رقت يافت، و متعالي شد و ارزشها دگرگون گشت؟ «سبعه معلقه» و «نهج البلاغه» دو نسل متوالي هستند، هر دو نسل نمونه كاملي از فصاحت و بلاغتاند، اما از نظر محتوي تفاوت از زمين تا آسمان است. در آن يكي هر چه هست وصف اسب است و نيزه و شتر و شمشير و شبيخون و چشم و ابرو و معاشقه و مدح و هجو افراد، و در اين يكي عاليترين مفاهيم انساني. اكنون براي اينكه نوع تلقي «نهج البلاغه» از عبادت روشن شود به ذكر نمونههائي از كلمات «علي» ميپردازيم و سخن خود را با جملهاي آغاز ميكنيم كه درباره تفاوت تلقيهاي مردم از عبادت گفته شده است:عبادت آزادگان
ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار، و ان قوماً عبدوا الله رهبة فتلك عبادةالعبيد، و ان قوماً عبدوا الله شكراً فتلك عبادةالاحرار([1]) همانا گروهي خدايرا به انگيزه پاداش بپرستند، اين عبادت عبادت تجارت پيشگان است، و گروهي او را از ترس ميپرستند، اين عبادت عبادت بردهصفتان است، و گروهي او را براي آنكه او را سپاسگزاري كرده باشند ميپرستند، اين عبادت آزادگان است. لو لم يتوعد الله علي معصيته لكان يجب ان لايعصي شكراً لنعمته: فرضا خداوند كيفري براي نافرماني معين نكرده بود، قانون سپاسگزاري ايجاب ميكرد كه فرمانش تمرد نشود. از كلمات آن حضرت است: الهي ما عبدتك خوفاً من نارك و لا طعما في جنتك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك من تو را نه به خاطر بيم از كيفرت و نه به خاطر طمع در بهشتت پرستش كردهام، من تو را بدان جهت پرستش كردم كه شايسته پرستش يافتم.ياد حق
ريشه همه آثار معنوي اخلاقي و اجتماعي كه در عبادت است در ياد حق بودن و غير او را از ياد بردن است، قرآن كريم در يكجا به اثر تربيتي و جنبه تقويتي روحي عبادت اشاره ميكند و ميگويد: نماز از كار بد و زشت باز ميدارد و در جاي ديگر ميگويد: «نماز را براي اينكه بياد من باشي بپادار» اشاره به اينكه انسان كه نماز ميخواند و در ياد خدا است همواره در ياد دارد كه ذات دانا و بينائي مراقب او است، فراموش نميكند كه خودش بنده است و در نتيجه از كار زشت باز داشته ميشود. ذكر خدا و ياد خدا دو هدف عبادت است، دل را جلا ميدهد و صفا ميبخشد و آنرا آماده تجليات الهي قرار ميدهد، علي درباره ياد حق كه روح عبادت است چنين ميفرمايد: ان الله تعالي جعل الذكر جلاء للقلوب، تسمع به بعد الوقره و تبصر به بعد العشوه و تنقاد به بعد المعائده و ما برحلله عزة آلائه في البرهة بعد البرهه و في ازمان الفترات رجال ناجاهم في فكر هم و كلمهم في ذات عقولهم([2]) خداوند ياد خود را صيقل دلها قرار داده است، دلها بدين وسيله از پس كري، شنوا و از پس نابينائي، بينا و از پس سركشي و عناد، رام ميگردند همواره چنين بوده و هست كه خداوند متعال در هر برههئي از زمان و در زمانهائي كه پيامبري در ميان مردم نبوده است بندگاني داشته و دارد كه در سر ضمير آنها با آنها راز ميگويد و از راه عقلهاي آنها با آنها تكلم ميكند. و در اين كلمات خاصيت عجيب و تأثير شگرف ياد حق در دلها بيان شده است تا جائي كه دل قابل الهام گيري و مكالمه با خدا ميشود.حالات و مقامات:
در همين خطبه حالات و مقامات و كرامتهائي كه براي اهل معني در پرتو عبادت رخ ميدهد توضيح داده شده است، از آنجمله ميفرمايد: قد حفت بهم الملائكه و تنزلت عليهمالسكينه و فتحت لهم ابواب السماء و اعدت لهم مقاعد الكرامات في مقام اطلع الله عليهم فرضي سعيهم و حمد مقامهم يتنسمون بدعائه روح التجاوز ... فرشتگان آنها را در ميان گرفتهاند، آرامش بر آنها فرود آمده است، درهاي ملكوت بر روي آنها گشوده شده است جايگاه الطاف بيپايان الهي برايشان آماده گشته است، خداوند متعال مقام و درجه آنها را كه بوسيله بندگي به دست آوردهاند ديده و عمل آنها را پسنديده و مقامشان را ستوده است، آنگاه كه خداوند را ميخوانند بوي مغفرت و گذشت الهي را استشمام و پس رفتن پردههاي تاريك گناه را احساس ميكنند.شب مردان خدا
از ديدگاه نهج البلاغه، دنياي عبادت دنياي ديگري است، دنياي عبادت آكنده از لذت است، لذتي كه با لذت دنياي سه بعدي مادي قابل مقايسه نيست، دنياي عبادت پر از جوشش و جنبش و سير و سفر است اما سير و سفري كه «به مصر و عراق و شام» و يا هر شهر ديگر زميني منتهي نميشود، به شهري منتهي ميشود «كاو را نام نيست» دنياي عبادت شب و روز ندارد، زيرا همه روشنائي است، تيرگي و اندوه و كدورت ندارد، يكسره صفا و خلوص است، از نظر نهج البلاغه چه خوشبخت و سعادتمند است كسي كه به اين دنيا پا گذارد و نسيم جانبخش اين دنيا او را نوازش دهد، آن كس كه به اين دنيا گام نهد ديگر اهميت نميدهد كه در دنياي ماده و جسم بر ديبا سر نهد يا بر خشت: طوبي لنفس ادت الي ربها فرضها و عركت بجنبها بؤسها و هجرت في الليل غمضها حتي اذا غلب الكري عليها افترشت عرضها و توسدت كفها في معشر اسهر عيونهم خوف معادهم و تجافت عن مضاجعهم جنوبهم، و همهمت بذكر ربهم شفاههم و تقشعت بطول استغفارهم ذنوبهم، اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون. چه خوشبخت و سعادتمند است آنكه فرائض پروردگار خويش را انجام ميدهد، الله يار و حمد و قل هو الله كار او است، رنجها و ناراحتيها را مانند سنگ آسيا كه دانه را در زير پهلوي خود خورد ميكند، و شب هنگام از خواب دوري ميگزيند و شب زندهداري ميكند، آنگاه كه سپاه خواب حمله ميآورد زمين را فرش و دست خود را بالش قرار ميدهد، در گروهي است كه نگراني روز بازگشت خواب از چشمانشان ربوده، پهلوهاشان از خوابگاههاشان جا خالي ميكنند، و لبهاشان به ذكر پروردگارشان آهسته حركت ميكنند و ابر مظلم گناههايشان در اثر استغفارهاي مداومشان پس ميرود. آنانند حزب خدا، همانا آنانند رستگاران!... شب مردان خدا روز جهان افروز است روشنانرا به حقيقت شب ظلماني نيست. در شماره آينده نمونههاي ديگري ذكر ميكنيم...[1] - نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 237. [2] - خطبه 220.