محمدرضا رحمتى
تحقيق دربار? بعضى از فرق اسلامى كه امروزه در قالب يك گروه از آنها اثرى باقى نمانده است، از مباحث قابل توجه و تامل است. در مطالعات فرقه شناسى اسلامى عمدتا چهار ويژگى را بايد مدنظر قرار داد: الف) حيات فرهنگى اجتماعى هر فرقه; ب) ميزان تاثير يك فرقه در تكوين فرقههاى ديگر; ج) تفسير هر فرقه از اسلام; د) عوامل ضعف و اضمحلال يك فرقه. متاسفانه پژوهشگران فرق و مذاهب هنگام شناساندن بعضى از فرق، به شواهد و دلايل اندك و گاه ناكافى تمسك جستهاند; اين دلايل نيز با غرضورزى و تحريف حقيقت همراه است و نكته مهمتر اين كه گاه از فرقههايى سخن به ميان راندهاند كه در زمان خودشان نيز اثر قابل توجهى نداشتهاند; براى مثال، در مورد فرقه كيسانيه اظهارنظرهاى متفاوتى وجود دارد; عدهاى از فرقهشناسان آنها را از فرقههاى عمده قرن اول و دوم هجرى مىدانند; در حالى كه گروهى ديگر اين فرقه را خيالى و ساخته و پرداخته دستسياستبازان و فرقهنويسان قرون بعدى معرفى كردهاند[1]. حال با توجه به اين دو نظريه، چگونه مىتوان درباره وجود يا عدم فرقه كيسانيه يا فرق ديگرى از اين قبيل اظهار نظر نمود؟ در نتيجه، پژوهش در فرقهشناسى نيازمند بررسيهاى مختلف است و براى اثبات وجود يك فرقه، نياز به مدارك و شواهد كافى است. با وجود مسائل فوق، نمىتوان به طور كلى از كتابهاى فرقهشناسى صرفنظر نمود; اما در استفاده از آنها و استناد به آنها بايد دقت فراوانى ملحوظ داشت. با اين وجود، فرق? كراميه از گروههايى است كه وجود آن از نظر تاريخى مورد ترديد نيست و از اين نظر منابع متعددى به حيات و نقش آن در عرصه فرهنگ و ادب اسلامى اشاره كردهاند. البته در بررسى كراميه نيز بايد به اين نكته توجه داشت كه غالب منابع ملل و نحل را نويسندگان شافعى پديد آوردهاند. اهميت مساله در اين است كه كراميان با شافعيان (اهلحديث) نزاعهاى خونينى داشتهاند [2] و حديثى نيز جهت اين نزاع جعل نمودهاند كه در آن از ابن ادريس (شافعى) به عنوان ابليس و از ابوحنيفه به عنوان «سراج امت» ياد شده است.[3] بنابراين به نوشتههاى شافعيان در مورد كراميه بايد با احتياط نظر كرد. [4] از نكات مهم در بررسى حيات اجتماعى - فرهنگى كراميه، تاثير آنها در گسترش اسلام در نواحى شرق ايران اسلامى به ويژه مردم نواحى روستايى خراسان، هرات، غور و نواحى آن و آسياى ميانه است. يكى از دلايل گسترش اسلام در اين مناطق، اعتقاد كراميه به مفهوم خاصى از ايمان بود; كراميان، مومن را فقط شخصى مىدانستند كه به شهادتين اقرار كند و عمل به احكام شريعت را از ايمان نمىدانستند و آن را از فرائض مىشمردند; [5]هر چند آنان معتقد نبودند كه اين مفهوم از ايمان موجب رستگارى در آخرت مىگردد، اما قائل بودند كه در اين دنيا به چنين اشخاصى اطلاق لفظ مؤمن صادق است; [6]به همين دليل نيز در برخى منابع فرقهشناسى از آنان به عنوان يكى از گروههاى مرجئه ياد شده است. [7] عبد القاهر بغدادى در مورد مساله ايمان نزد كراميه با اشاره به نكتهاى كه مورد تاييد متون كرامى نيز هست، نوشته است كه كراميان، تباه كيشان (مرتدان) كرامى را در آتش دوزخ جاودان مىدانند.* در منتخب رونق المجالس كه يك متن ادبى كرامى است، حكايتهاى متعددى درباره ارتداد افراد كرامى آورده شده است. به نظر مىرسد كه اين حكم كراميه درباره ايمان، راهى براى مقابله با وضعيت ناپايدار برخى از افراد نو مسلمان در اين نواحى بوده است.* *از لحاظ فرهنگى نيز نبايد از نقش كراميان در پيدايش و تحول نهادهاى اجتماعى مسلمين و تاسيس خانهگاه (مدرسه) توسط آنها غافل بود. ساخت مدارس از چند نظر مهم است; ابتدا اين كه به وسيله جدا شدن مدرسه از مسجد و تشكيل يك نهاد مستقل، تحول مهمى در نهادهاى اجتماعى مسلمين به وجود آمد. همچنين در اين برهه همواره حاكمان با تاسيس و وقف مدارس دينى و اعطاى موقوفات جهت آنها كوشيدهاند تا ارتباط نزديكى با فقها داشته و مقبوليتخاصى در ميان مردم به دست آورند كه اوج اين مساله را در ساخت مدارس نظاميه مىتوان مشاهده كرد. 8 تاثير ديگر كراميه تلاش آنها براى ايجاد و گسترش سلوك عرفانى و جدايى از جريان تصوف در خراسان است. آنها در اين زمينه حتى ادبيات گفتارى خاصى براى خود داشتند; به طور نمونه، در ادبيات گفتارى، كراميه همديگر را با عنوان دوستيا دوست دوستان مورد خطاب قرار مىدادند، 9 و در مورد خود كراميه نيز تعبير خاص ولى و اوليا به كار برده شده است. 10 در اين مقاله ضمن بررسى مطالب ياد شده، دو نسخه خطى نويافته در مورد كراميه را معرفى خواهيم كرد.كراميه، كراميه يا كراميه
مشهورترين و رايجترين تلفظ نام اين فرقه بر اساس ضبط منتقدان كرامى، «كراميه» است; 11 در حالى كه تلفظ صحيح «كراميه» يا «كراميه» است. فصيحى از قول نووى، 12 ضبط اين كلمه را به صورت كراميه آورده است. 13 همچنين ذهبى (م. 748 ه.) از قول محمد بن هيصم 14 (م. 409 ه.) متكلم مشهور كراميه، دو وجه براى نام اين فرقه ذكر مىكند: كراميه و كراميه، كه صورت نخست را تلفظ رايج ميان مشايخ كرامى مىداند و صورت دوم با توجه به گويش سجستانى (كرام جمع كريم) است. 15 اشعارى نيز از ابو الفتح بستى (330-400 ه .) شاعر دربار محمود غزنوى وجود دارد كه در اوج قدرت سياسى كراميه سروده شده 16 و در آنها قرائت اين كلمه به دو صورت آمده است. * 218 كرام بن عراف، در يكى از روستاهاى زرنگ، 18 به نام ختك (از ناحيه باب الطعام) 19 زندگى مىكرده است. كرام هنگامى كه با همسر خود به مكه رفته بود، صاحب فرزندى شد كه او را محمد نام نهاد. «پدر او را در خرقه پيچيد و در كعبه طواف داد و پيش زهاد و معتكفان مسجد الحرام برد و ايشان او را دعاى خير كردند». 20 پدر او به سجستان بازگشت و محمدبن كرام در همان جا به تحصيل علم مشغول گرديد و پس از مدتى به هرات و نيشابور و ديگر مناطق براى كسب علم سفر كرد. در سمرقند همراه با ابومحمد عبد الله بن محمدبن سليمان سجزى (جانشين و دوست ابن كرام) تفسير ابنكلبى را نزد على بن اسحاق حنظلى سمرقندى (م. 237 ه.) فرا گرفت. 21 در نيشابور اكثر اوقات خود را به مصاحبتبا احمدبن را از او فرا گرفت و بعد از آن به مكه رفت و پنجسال در آن جا بود. 23 سمعانى (506-562 ه.) شرح كاملى از احوال اساتيد ابن كرام را آورده است. در بلخ نزد ابراهيم بن يوسف ماكيانى بلخى، در مرو نزد على بن حجر مروزى، در هرات نزد عبدالله بن مالك بن سليمان هروى و در نيشابور نزد احمد بن حرب، تلمذ نمود. سمعانى متذكر گرديده است كه ابن كرام اكثر روايات خود را از طريق احمد بن عبد الله جويبارى و محمد بن تميم فاريابى نقل كرده است. 24 بعد از بازگشت از مكه به نيشابور رفت، و در اين هنگام عمش درگذشت و او به سيستان رفت و آنچه را كه به وى ارث رسيده بود، فروخت و پول آن را ميان فقرا تقسيم كرد. 25 فعاليتهاى او باعث گرديد تا بعضى از فقيهان چون ابن خزيمه (223-311 ه.) به مخالفتبا او برخاستند و به تحريك اينان، ابراهيمبن حصين، عامل طاهرى در سيستان، او را از آن جا راند. پس از آن ابن كرام به مناطق غور، شورمين و غرچستان رفت و به تبليغ اسلام پرداخت 26 و حاصل اين فعاليتها، اسلام آوردن گروهى كثير بود. در هرات او به ساختخانهگاه (مدرسه) دستيازيد. 27 اقدامات او در آن جا نيز مخالفت فقيه شافعى ابوسعيد دارمى (200-280 ه.) را برانگيخت و ابن كرام را از هرات بيرون راند. 28 بعد از آن او با پيروانش به نيشابور بازگشت. تعداد بىشمار مريدان او و همچنين مطرح شدن شايعهاى كه حكومت طاهريان را فردى از سجستان بر خواهد انداخت، موجب گرديد تا مدتى را در زندان بگذراند; هر چند زهد و ورع وى باعث آزاديش گرديد. 29 بعد از رهايى از زندان همراه با پيروان خود، به بيتالمقدس رفت و در نواحى جبل عامل خانهگاههايى بنا كرد و در آنجا به تعليم و تربيت پيروان خود پرداخت 30 و پس از مدتى به نيشابور بازگشت و باز هم به زندان افتاد و مدتى طولانى در زندان به سر برد و در سال 251 ه. تنها با اين شرط كه ديگر به خراسان بازنگردد، از زندان رهايى يافت و به بيت المقدس بازگشت. 31 به موازات فعاليتهاى وى در مناطق غرچستان، شورمين و بلاد غور، احتمالا او به تلاشهايى در بلخ، سمرقند، فرغانه و آسياى ميانه نيز پرداخته است. 32 نكته قابل توجه اين است كه مناطق ذكر شده، به فاصله كوتاهى تحتسيطره ماتريديان درآمد. نزاع آشكار كراميه و ماتريديه در قرون بعد حالت تندى به خود گرفت; چرا كه ابومنصور ماتريدى (م. 333 ه.) بنيانگذار ماتريديه، تنها به نوشتن رديه بر معتزله مشغول بود و در موارد معدودى به كراميه اشاره كرده است. 33 از طرف ديگر، حتى يكى از اعقاب متكلم مشهور ماتريدى، ابومعين نسفى (418-508 ه.)، يعنى ابومطيع مكحول بن فضل نسفى (م. 318 ه.) نزد ابن كرام، كلام فرا گرفته بود. 34 بعد از اقامت در بيت المقدس، در آن جا نيز به سبب عقايدش مورد آزار قرار گرفت و به ناحيه بد آب و هواى «زغر» تبعيد شد و كتابهايش را سوزاندند. ابن كرام در ماه صفر سال 255 ه. در آن جا درگذشت و پيروانش جسد وى را به بيت المقدس آوردند و در مقبره انبيا به خاك سپردند. 35 از شاگردان ابن كرام مىتوان به مامون بن احمد سلمى هروى، ابو محمد صفار و ابو محمد عبد الله بن محمد بن سليمان سجزى اشاره كرد. 36 همچنين ابو اسحاق ابراهيم بن محمد بن سفيان، ابراهيم بن حجاج نيشابورى، عبد الله بن محمد قيراطى نيشابورى، 37 احمد بن محمد بن يحيى بن معاويه دهان سلمى، 38 محمدبن اسماعيل بن اسحاق بن جمع، 39 ابو الحسين عبد الله بن مامون هروى، 40 عمار بن عبد المجيد، سليمان بن خميرويه (زين الفتى، a 338) و ابى بكر ارباكنى(پيشين، a 270) از وى حديث نقل كردهاند.برخى از آراى خاص كراميه
در ميان كتابهايى كه هر كدام به دلايلى به ذكر كراميان پرداختهاند، گفتوگوها و مناظراتى از ابن كرام با بزرگان عصرش مىتوان يافت. از خلال برخى مطالب نقل شده مىتوان به پارهاى از آراى خاص ابن كرام دستيافت. زهدى كه ابن كرام آن را ترويج مىكرد، از سوى هم عصرانش به عنوان زهد كاذب مورد انتقاد بوده است. 41 بنابراين، براى ما مهم است كه بدانيم وجه تمايز اين زهدگرايى چه بوده است. ابن كرام توكل را به نحوه خاصى تفسير مىكرده است، بهگونهاى كه به انكار كسب (يعنى عدم تلاش براى بهدست آوردن رزق و روزى) منتهى مىشده است. 42 هر چند به نظر مىرسد كه او مخالف مطلق هر گونه تلاش و جهد براى بهدست آوردن معاش (كسب) نبوده باشد. در اثرى تفسيرى كه حاوى آرا و نظرگاهها و اقوالى از ابن كرام مىباشد، از قول وى در اين باره اين گونه آمده است: «و سئل ابو عبد الله: ان كانت الارزاق مقسومة فالكد و العناء و التعب لما ذا؟ فقال: انها ايضا مقسومة». 43 هرچند اين مساله در دورهاى كه ابن كرام آن را طرح مىكرده، مساله بديعى نبود. ابن ريوندى (ابن راوندى)، شقيق بلخى و احمد حلوانى نيز از انكار كسب دفاع مىكردند و حتى استاد ابن كرام، احمدبن حرب نيز به اين امر بىتمايل نبوده است. 44 در اثر فارسى كرامى، منتخب رونق المجالس، در باب توكل حكايتى نقل شده است كه مىتواند مفهوم خاص اين تفسير را نشان دهد. گرچه مفهوم توكل تنها نزد كراميان داراى چنين مفهومى نبوده است، 45 اما آنان در ارائه تعريف خاص از توكل ممتاز بودهاند. ذكر متن اين حكايت مىتواند، مطلب را روشنتر كند: «وقتى به سمرقند مردى در خانهگاه شد. آن اوليا را ديد به جمع نشسته و تعليم و تعبد مىكردند. آن مرد، خادم را پرسيد كه شما از كجا خوريد؟ گفت: ترا با اين حديث چه كار است؟ گفت: مرا بايد كه بدانم. گفت: از آنجا كه خداى عزوجل روزى كرده باشد. آن مرد الحاح كرد، گفت: ناچار بگوى تا اين همه از كجا خورند؟ خادم را خشم آمد، گفت: از دندان تو. آن مرد گفت: اگر شما از اين جا خواهيد كردن (خوردن) بسيارى گرسنگى به شما خواهد رسيدن. اين بگفت و از آنجا بازگشت. در ساعت دندان آن مرد به درد خاست. هيچ حيلتى نداشت. از مردمان سمرقند پرسيد كه چون شما را دندان درد كند، چه كند؟ گفتند: چون ما را چنين حالى پيش آيد، لختى نان خريم و بدين خانهگاه بريم، تا اينان دعا كنند، به باشيم. آن مرد بىطاقتشد. گوسفندى خريد و سفر(هى) نان بر پشتحمالى نهاد. بر آنجايگه برد، خادم نستد، بسيارى الحاح كرد تا به جايى رسيد كه گفت: يا خادم! بستان و به ايشان ده تا بخورند، كه از اين دندان من مىخورند...». 46 اين عقيده (تحريم كسب و كار و ناسازگار ديدن آن با تقوا) مورد نقد قرار گرفته بود. ابو حارث محاسبى (م. 243 ه.)، محمد شيبانى و ابوطالب مكى در قوهالقلوب اين موضوع را رد كرده بودند و از كسب و تلاش براى بهدست آوردن رزق مادامى كه در جهت رضاى خدا و از طريق حلال باشد دفاع كرده بودند. 47 نكته مهم ديگر، تلقى خاص كراميان از عقل است. گرچه آنان حسن و قبح را قبل از حكم الهى (وحى) مىپذيرفتند، اما به هيچ وجه نظريه اصلح و قاعده لطف معتزله را قبول نداشتند.*همچنين كراميان با تعقل فلسفى مخالفتشديدى داشتند.** 220 قطعاتى از كتاب السر ابن كرام موجود است و اين عقيده يعنى اصلح نبودن نظام آفرينش را به خوبى نشان مىدهد. 48 نكته قابل تامل ديگر كه حاكى از نوعى عقلگرايى خاص كراميان است، اعتقاد آنان به تكافو ادله (برابرى براهين) است. اين مطلب را البته به شكل تحريف شده، از يك عبارت مؤلف تبصرة العوام نيز مىتوان دريافت. 49 حاكم جشمى، محسن بن كرامه (م. 494 ه.) به نقل از استاد خود ابوالحسن على بن ابى طيب (م. 457 ه.) نقل كرده است كه محمد بن هيصم، متكلم مشهور كرامى، به برابرى براهين اعتقاد داشته است. 50 بحث از برابرى براهين در حقيقت نتيجه شكاكيت در معرفتشناسى يا عدم امكان شناخت است. البته اين بحث نتيجه عملى نيز داشت. 51 جواب مثبتبه اين پرسش كه آيا هر كدام از پيروان اديان مختلف مىتوانند به دين خود پايبند بمانند و رستگار گردند، نتيجه منطقى قبول تكافو ادله است. اين بحث در عراق، مركز فعاليت معتزله، مطرح شده بود; اما در آنجا در نتيجه غلبه عقلگرايى به زودى مسالهاى خاتمه يافته، تلقى گرديد. 52 با اين وجود، كراميان در دعوت ديگران به اسلام بسيار كوشا بودهاند.نكته جالب اين است كه بحث تكافو ادله در مناطق خاصى مطرح بود و متكلمان به رد يا قبول آن مشغول بودند. 53 اين مناطق بخشهايى بود كه گروههاى مذهبى گوناگون در آن زندگى مىكردند. حتى اسلام در اين مناطق در لباس عقلگرايى ظاهر نشد. از ديگر عقايد ضد معتزلى كراميه، اعتقاد به عدم خلود دائم در جهنم است. 54 آنها معتقد بودند كه خدا مىتواند كفار را از آتش جهنم نجات بخشد. نكته جالب ديگر كه حاكم جشمى در تعريض به كراميان، بدان اشاره كرد، علاقه آنان به خواندن آثار ابن ريوندى است. 55 احتمالا آثار اين متفكر ضد معتزلى براى كراميان جالب توجه بوده است. همچنين كراميان بر خلاف معتزله، به كرامات اوليا، از جمله به طى الارض معتقد بودهاند. 56 مساله ديگر شايسته بررسى، عقيده كراميان در باب توحيد است، كه مورد انتقاد بوده و آنان متهم شدهاند كه در باب توحيد، عقيدهاى تشبيهى دارند. اين اتهام حتى در زمان خود آنان نيز مطرح بوده است.در نزاعى كه ميان ابوبكر محمدبن اسحاق بن محمشاد (م. 421 ه.) و ابوعلاء صاعد بن بن محمد (م. 421 ه.) رخ داده بود، ابو بكر محمدبن اسحاق، ابو علاء را به بدعت اعتزال متهم كرده بود. در مقابل ابوعلاء نيز او را به داشتن عقيده تشبيه متهم كرده بود. 57 اما به راستى كراميه در اين باره چه مىانديشيدهاند. قبل از بيان هر مطلبى بايد اين نكته را اشاره كرد كه هيچ يك از فرق اسلامى قائل به تشبيه نيست و داشتن چنين اعتقادى را نفى مىكند، گرچه برخى در ارائه تفسير اين مطلب به دام تشبيه مىافتند. 58 ابو معين نسفى (م. 508 ه.) متكلم ماتريدى، در اين باره مىگويد: كراميه وقتى سخن از جسم بودن حق مىگويند... نظرشان اين است كه وى قائم بالذات است. مفهوم «جسم لا كالاجسام» كه كراميان به كار مىبردند، در اين معنى بوده است. خود ابن كرام در كتاب مفقود شدهاش، عذاب القبر، اين مفهوم را به كار برده بود. هرچند بعدها پيروانش در به كارگيرى اين الفاظ تجديدنظرهايى كردند. 59 محمد بن هيصم در اثر مفقود شدهاش، المقالات، كه تنها منقولاتى از آن باقى مانده است، 60 درباره اين مساله سخن گفته و اعتقاد تشبيهى را رد كرده است. گرچه آنگونه كه اظهار نظر كرده، مشخص مىگردد كه آنان در اين مساله نصگرا (ظاهرگرا) بودهاند، اما اينكه اين نصگرايى آنان به تشبيه منجر مىگردد، ابن هيصم آن را رد كرده است. 61 در مورد عصمت انبيا آنها نظرهايى متفاوت با معتزله و اشاعره داشتهاند; حاكم جشمى اشاره كرده كه كراميان انجام گناه (كباير) و دروغ گفتن را از سوى پيامبران جايز مىدانند. 62 عبد القاهر بغدادى (م. 429 ه.) نيز در اين باره نقل مىكند كه گروهى از كراميه گفتهاند: هر گناهى كه موجب ساقط شدن عدالتيا اجرا شدن حد گردد، انبيا از آن برى هستند اما در غير آن، ممكن است مرتكب خطا گردند. گروهى ديگر از آنها گفتهاند: پيامبر در امر ابلاغ وحى نيز خطا نمىكند، اما گروهى از آنان با پذيرش افسانه غرانيق، به طور ضمنى خطا در ابلاغ وحى را پذيرفتهاند. 63 در تاييد اين مطلب، عاصمى در زينالفتى، افسانه غرانيق 64 را صحيح دانسته و به عنوان تاييدى بر ترتيب خاصى از نزول سورهها بدان استناد مىكند (برگ b 19).كراميان و شيعيان
يكى ديگر از موضوعاتى كه مىتوانيم در طول حيات كراميه بررسى كنيم، نزاعهاى آنان با شيعيان است. آغاز اين نزاعها با نقد آراى ابن كرام توسط فضل بن شاذان نيشابورى (م. 260 ه.) بوده است. 65 مقدسى، جغرافىنگار مشهور كه در سال 375 ه. به تاليف اثر خود مشغول بوده، از نزاع ميان كراميان و شيعيان كه خود شاهد آن بوده، خبر داده است. 66 محمد بن اسحاق بن محمشاد (م. 421 ه.) يكى از افراد مشهور كرامى در زمان قدرت خود، مسجد نو ساخته شيعيان را در نيشابور خراب كرد. 67 اما فراسوى اين نمود خارجى، در مسايل ديگرى نيز آنان با يكديگر در ستيز بودهاند. عبيد الله بن عبد الله بن احمد، مشهور به حسكانى، در مقدمه كتاب خود شواهدالتنزيل به برخى از جنبههاى ديگر اين نزاعها اشاره كرده است و آن، اختلاف بر سر شان نزول آياتى از قرآن در حق اهلبيت است. او مىنويسد: «در مجلسى كه در آن بزرگان و تعداد كثيرى از مردم و نقيب علوى شهر و فردى از كراميان حضور داشت، فرد كرامى در نزاع با نقيب، نزول سوره هل اتى در منزلت اهلبيتيا هر آيه ديگر در شان آنان را منكر شد و اين انكار او بر من گران آمد...». 68 نزاع به اين محدوده ختم نشد و به اتهامى بر ضد كراميان در مورد اهلبيتبدل شد. 69 اين مساله باعث گرديد تا يكى از رجال كراميه به نام ابو محمد، احمد بن محمد بن على عاصمى به تاليف كتابى در اين مورد بپردازد تا به تعبير خودش اين اتهام را از كراميان دفع كند. 70 هرچند به نظر مىرسد كه اين اتهام تا حدى نيز صحت داشته است. كراميان منبر تدريس ابن البيع حاكم نيشابورى (م. 405 ه.) را به خاطر عدم نقل حديثى در فضيلت معاويه شكسته و مانع خروج او از خانهاش شده بودند. 71 همچنين حسكانى و حاكم جشمى كه در اين مناطق ساكن بودند، آثارى در رد نواصب نگاشته بودند. 72 خود عاصمى نيز در كتابش زينالفتى فى شرح سوره هل اتى، به نحو تلويحى اين اتهام را مىپذيرد، اما علت آن را جهل كراميان نسبتبه فضايل على(ع) و قياس نادرست آنان در اين مورد بيان مىكند. 73 درباره اين فرد كرامى تنها در يك منبع اشارهاى به سال تولد و برخى از آثارش در ادبيات و علم بلاغت و... شده است.* او در سال 378 ه. و احتمالا در نيشابور متولد شده است. در مورد اساتيد و مشايخش جز در دو اثر نو يافته از او، در منابع ديگر اطلاعى در دست نيست. بر اساس همين منابع، او نحو و ادبيات را نزد استاد ابوبكر احمد بن على بن منصور نحوى فرا گرفت. 74 آن گونه كه خود به كرات در زين الفتى اشاره كرده، جدش ابو عبد الله احمد بن محمد بن مهاجر بن وليد است.( a 4) در جاى ديگر به ابراهيم بن احمد بن مهاجر اشاره كرده و او را عموى مادرش معرفى مىكند. ( b 202) به اين ترتيب مىتوان گفت كه پدر او ابو رجاء احمد بن محمدبن على عاصمى ( b 3) داماد احمد بن مهاجربن وليد بوده است. به موازات استنادهاى مكرر او به جدش از ابوبكر محمدبن احمد جلاب ( a 4)، استاد ابوبكر محمدبن اسحق بن محمشاد، شيخ ابوالقاسم طاهر بن على بن احمد صيرفى مقرى ( b 6)، محمد بن ابى زكريا ( b 9)، عبدالله بن احمدبن نصر ( b 9) [ شايد وى همان عبدالله بن احمدبن نصربن شهاب برى م. 425 ه. باشد ر.ك: منتخب من السياق، رقم 893] احمدبن محمدبن 10)، ابو عبد الله محمد بن هيصم ( b 17)، ابو عبد الله حسين بن محمد بستى ازغندى ( a 71)، ابراهيم بن محمد بن ايوب طرماحى ( b 129)، شيخ ابوبكر احمد بن محمد بن حفص ( b 198)، حسن بن محمد بن احمد زيادى ( a 201)، شيخ محمدبن قاسم فارسى ( a 93) [ در مورد وى ر.ك: منتخب من السياق، رقم 43] ابو القاسم عبد الله بن محمشاد بن اسحاق ( a 15)، احمد بن محمد بن سهل زاوهى اديب ( a 62)، ابوبكر احمد بن محمد سابق دوغى ( a 73)، ابونصر بن ابى سعد ( a 227)، محمد بن يحيى ( b 244)، ابوبكر محمد بن على كرمانى ( a 264)، ابوحنيفه عبدالملك بن على قزوينى ( b 270)، عبدالله بن محمد بسرى ( a 272)، ابوالحسن على بن محمد بن عبد الله فارسى مغربى ( b 267، a 331) [ در مورد او ر.ك: منتخب من السياق، رقم 1270]، ابونعيم عبدالملك بن حسن 315) [ در مورد او ر.ك: همان، رقم 1074] و ابومحمد يونس بن محمد رازى ( b 343) حديث نقل كرده است. در كتاب خود (زين الفتى) به برخى از آثار ديگرش اشاره كرده است. يكى از اين آثار كتاب «المبانى لنظم المعانى» است. نسخهاى خطى از اين كتاب در كتابخانه برلين موجود است و بر مبناى آن بخشى نيز به چاپ رسيده است. 75 وى در مقدمه كتاب خود المبانى، اشاره به سال تاليف كتاب خود دارد (425 ه.). در زين الفتى او اشاره مىكند كه اثرش را بعد از المبانى نوشته است و در چند جا خواننده را به آنجا ارجاع مىدهد. نظرى به اين دو اثر او به خوبى مشرب حديثگرايىاش را نشان مىدهد. در زينالفتى و المبانى او با نقل احاديثى، بر معتزله و زيديه (در كنار رافضيان) خرده مىگيرد. 76 در المبانى او نظر شيعه را در تفسير قرآن و فهم آن، رد مىكند و به اعتقاد وجود امام غائب مىتازد. 77 اظهار نظرهاى او درباره خلفاى اموى به جز معاويه كه از او نامى نبرده است، بسيار تند است و از آنان به «فساق بنى اميه» ياد مىكند. او يزيد را ح فاسق مىخواند و بعد از اشاره به خواندن اشعار ابن زبعرى توسط يزيد بعد از شهادت امام حسين (ع)، از قول محمدبن هيصم نقل مىكند كه گفته: اگر اين نكته، يعنى خواندن اشعار ابن زبعرى توسط يزيد بعد از حادثه كربلا، درستباشد، شكى در كفر يزيد نمىتوان داشت (زين الفتى b 63). نكته جالب ديگر كه او عنوان كرده، نقل خطبهاى به نام خطبه ملاحم است كه آن را به على(ع) نسبت داده است و در آن تاييدى ضمنى بر لشكركشىهاى محمود به هند و ديلم وجود دارد. خود او عنوان مىكند كه معنى اين روايت را درك نكرده بود تا آنكه محمود به رى حمله كرد. (زين الفتى b 139). در جاى ديگر در بيان مشابهت على (ع) به پيامبر با روايتهاى گوناگونى سعى در تثبيت ايمان نياوردن ابوطالب دارد (ص 315 a 321). وى در بحث از بغى و خوارج به طلحه و زبير و عايشه اشاره كرده و بيان نموده كه آنها توبه كردهاند ( a 223) و بعد از آن به حديث عشره مبشره اشاره كرده و متن آن را بيان داشته و احاديث ديگرى نيز در تاييد زبير و طلحه آورده است (ص 223-224). قريشى بودن ائمه و امام را با آوردن چند حديثيادآور مىگردد ( b 234). در متن ديگرى از كراميه، يعنى تفسيرالفصول، در بيان شرايط امام از ديدگاه كراميه در ذيل آيه «يوم ندعوا كل اناس بامامهم»* اين گونه آمده است: «فقيل يحتاج الامام الى عشر خصال يستحق بها الامامة; اولها العلم بامور الدين من علم التوحيد و الفقه ... و الثانية الصبر ... و الثالثة الوفاء بحقوق الله... و الرابعة لين الجانب... و الخامسة التواضع... و السادسة النصيحة... و السابعة احتمال الاذى... و الثامنة ان يكون فصيح اللسان حسن البيان... و التاسعة السخاء و البذل... و العاشرة الزهد... و اجتمعت هذه الاشياء كلها فى نبينا عليه السلام و فى الخلفاء الراشدين و فى اكثر ائمة الدين خاصة فى الامام ابى عبد الله (محمد بن كرام) رحمه الله».* همانگونه كه شهرستانى (م. 548 ه.) نگاشته است، آنها امامت را به اجماع امت مىدانستهاند، نه به نص و تعيين شدن شخص خاص از سوى پيامبر. * *عاصمى رؤيتخدا در آخرت را تاييد مىكند. * * *به موازات كراميه، ماتريديه نيز سختبه اين مساله اعتقاد داشتهاند. 78كراميان و نقش آنها در تحول نهادهاى آموزشى مسلمانان
از تاثيرات مهم ديگر كراميه مىتوانيم به تاسيس خانهگاه اشاره كنيم. اين امر را خود محمدبن كرا م آغاز كرده و در هرات يكى از مراكز مهم كراميه در قرون بعد خانهگاهى تاسيس نموده بود. 79 مراكز آموزشى مسلمين در ابتدا درون مساجد بود كه در آنها افراد به صورت حلقههايى گرد هم جمع مىشدند. اما به تدريج محلهاى خاصى جداى از مسجد براى امر آموزش در نظر گرفته شد. به نظر مىرسد كه كراميان در اين امر پيشتاز بودهاند. مترجم عربى رونق المجالس در ترجمه كلمه خانهگاه، واژه مدرسه را برگزيده است. اين زمان قرن چهارم و پنجم، هم زمان با شكل گيرى مدارس نظاميه درستبرههاى است كه مفهوم مدرسه به معنى كاملا متمايز، براى يك نهاد آموزشى به كار مىرفته است. 80 در اين خانهگاه علاوه بر تعبد و زهدورزى، به تعليم نيز مىپرداختند. شيوه آنان دفترخوانى بوده است. 81 ابن كرام در سال 251 ه. نيشابور را براى هميشه ترك كرد. مدت اقامت ابن كرام در نيشابور، چهارده سال بوده است. 82 گرچه به نظر مىرسد كه اين مدت زمان پيوسته نبوده است. با در نظر گرفتن اين نكته او خانهگاه خود را قبل از سالهاى 236-237 يا حتى پيشتر از اين تاريخ در هرات بنياد نهاده بود. خانهگاهسازى به سرعتبه صورت يك امر رايج در بين كراميان در آمد و بعد از فوت ابن كرام، پيروان همراهش، خانهگاهى بر سر مزار او بنا كردند. 83 جانشين او ابومحمد سجزى نيز خانهگاههايى براى كراميان سمرقند، بنا كرده بود. در مباحث قبل نيز به خانهگاههاى موجود در جبل العامل در زمان حيات ابو عبد الله محمدبن كرام اشاره شد. اكنون اين سوال را بايد طرح كرد كه از چه زمانى «خانهگاه» بر مراكز تجمع صوفيان اطلاق شده است و اگر اين نهاد منحصرا در اختيار كراميه بوده، چه نامى بر تجمع گاه صوفيان اطلاق مىگرديده است؟ اين نكته مسلم است كه در خراسان بر مراكز صوفيه، نام خانهگاه نمىنهادند، بلكه از تعابير «دويره» يا «رباط» به جاى آن استفاده مىكردند. مقدسى در اثر خود واژه خانقاه را تنها براى تجمع كراميه ذكر كرده و آنجا كه از صوفيان نام مىبرد، از تعبير دويره يا رباط استفاده كرده است. 84 به نظر مىرسد كه تعبير خانهگاه در مورد اقامتگاه صوفيان تنها از قرن چهارم به بعد متداول گرديده است. 85 بر همين اساس، نظر داده شده است كه از اثرى در باب تراجم، يعنى السياق كه در قرن چهارم نوشته شده بود، زمانى دو تلخيص صورت گرفت كه، در قرون پنجم و ششم، تعبيرهاى دويره به خانهگاه تبديل شده است. 86تاثيرات اجتماعى - فرهنگى كراميه
تاثيرات كراميه از دو جهت قابل بررسى است: نخست تلاش آنها در خصوص ايجاد تحول در نهادهاى آموزشى كه بدان اشاره شد، سپس تلاش اين گروه براى گسترش اسلام در مناطق روستايى خراسان، غور و غرچستان و... . زمانى كه ابن كرام فعاليتخود را آغاز كرد، توانست در مناطق ذكر شده، طرفدارانى بيابد. منطقه غور تا قرن چهارم به دارالكفر مشهور بود. 87 و تنها در نتيجه تلاشهاى كراميان، اسلام كرامى در آنجا گسترش يافت.فخر الدين رازى در اين مورد نوشته است: ابن كرام و اصحابش از سجستان بيرون رانده شدند و به غرچستان رفتند، در آنجا اعتقادات خود را بر مردم عرضه كردند و آنها نيز پذيرفتند و تا اين زمان نيز در آن ناحيه مردمان كرامى هستند. 89 در اين مناطق هنوز اسلام به طور كامل نفوذ پيدا نكرده بود. در منابع كرامى نيز اشاراتى بر اين نكته وجود دارد. به طور مثال ابن كرام زمانى كه احتمالا در هرات بود، افرادى را در آنجا مسلمان كرده بود. * نقطه اوج آنها در به اسلام آوردن امير ناصر الدين پدر محمود غزنوى بود. يمينى در اين باره نوشته است: «و امير ناصر الدين چون تعفف و تقشف و ترهب و تزهد اصحاب او ديد به (اسحاق بن) محمشاد پيوست». * اين مطلب را منابع ديگر نيز تاييد كردهاند. ذهبى نقلى از تاريخ نسف آورده است كه نشان مىدهد، ناصرالدين حتى تا چه حد نسبتبه كراميان تعصب مىورزيده است. 229 علاوه بر موفقيت ابو يعقوب اسحاق بن محمشاد در به اسلام درآوردن سبكتكين، او افراد زياد ديگرى را نيز به اسلام درآورده بود. 230 ابن اثير نيز در ذيل حوادث سال 595 ه. كرامى بودن غوريان را تاييد مىكند. در اين سال غياث الدين امير غورى، دل از كراميان بريد و شافعى گشت. 231 در مورد ادله حيات كراميه در غور، باسورث بر اساس نقل زمنچى كه غوريان را بدمذهب خوانده است، نتيجه مىگيرد كه احتمالا هنوز كراميان تا آن زمان (قرن هشتم) به حيات خود در غور ادامه دادهاند. 90چرا كراميه از بين رفت؟
اكنون بايد به پرسش مهم يعنى دليل يا دلايل اضمحلال كراميه پاسخ داد. قبل از هر چيز بايد نكتهاى را خاطرنشان كرد. گرچه امروزه فرق اسلامى، به تمامى آن گونه كه اصحاب ملل و نحل ياد كردهاند وجود خارجى ندارند، اما بسيارى از اعتقادات فرق از ميان رفته را مىتوان در ديگر گروهها يافت. بنابراين، نمىتوان ادعا كرد كه اثر يك فرقه با مضمحل شدنش پايان يافته است . كراميه به چند دليل نتوانستبه حيات مستقل خود ادامه دهد: نخست آنكه، كراميان در حفظ قدرت سياسى خود ناموفق بودند. ديگر آنكه از نظر جغرافيايى كراميه در مناطقى مىزيستند كه بعد از قرن ششم دائما مورد حمله قرار گرفته بود. اين حملات احتمالا عامل مهمى در اضمحلال آنها بود. عامل سوم، تعصبهاى ديگر فرق در مورد كراميه بود كه روند اضمحلال آنها را تسريع نمود. با اين حال حتى امروزه نيز برخى مناطق كرامى پيشين گذشته، در سيطره تفكرى نزديك به كراميه قرار دارد.* - بغدادي,الفرق بين الفرق؛ص228،تصحيح محي الدين عبدالحميد. **- رونق المجالس؛ص44-37. * حيات ابوعبدالله؛محمدبن کرام(168-255ه.ق.). * - الملل والنحل،ج1،ص168. * *- ابن اثير،الکامل,ج12,ص151-152. * - قفطي،ابناه الروة علي انباه النحاة،تصحيح ابوالفضل ابراهيم،1950،ج1،ص133. * - سور? اسراء،آي?71. * - ارج نام? ايرج،ج2،ص98. * * - الملل والنحل ،ج 1،ص168. * * * - زين الفتي، a 43،a 58 * - منتخب رونق المجالس،ص 56. * * - ترجم? تاريخ يميني،ص392. [1] - ر.ك: عبد الواحد انصارى، مذاهب ابتدعتها السياسة فى الاسلام، بيروت، 1393 ه.; وداد قاضى، الكيسانية فى التاريخ و الادب، بيروت، 1974م. [2] - براى نمونه، جهت آگاهى از دو مورد از خصومتهاى بين كراميه و شافعيان كه منجر به قتل افراد كثيرى از هر دو طرف شد، ر.ك: تاريخ بيهق، ص 9 268; الكامل، ج 10، ص 251; نيز درباره قتل يك فقيه شافعى به دست كراميه ر.ك: طبقات الشافعية الكبرى، ج8، ص 86. كراميان همچنين متهم به مسموم كردن فقيه شافعى ابن فورك نيز شدهاند. ر.ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، مدخل ابن فورك. [3] - حاكم نيشابورى، تاريخ نيشابور، ترجمه محمد بن حسين نيشابورى، تصحيح شفيعى كدكنى، نشر آگاه، چاپ اول، 1375، ص124. همچنين ر.ك: ابن حجر، لسان الميزان، تحقيق محمد بن عبد الرحمن المرعشيلى، چاپ اول، 1416 ه . ج 6، ص 139، شماره 7471; اين حديث را مامون بن احمد سلمى، شاگرد ابن كرام نقل كرده است. ر.ك: لسان الميزان، ج 5، ص 586، شماره 6867. هرچند اين نزاعها تنها منحصر به كراميه و شافعيان نبود و تنفر و ستيز آشكار ميان حنفيان و شافعيان هم وجود داشت و اين حديثسازيها نيز در ادامه آن نزاعها بود. اين نكته شايان ذكر است كه كراميه از نظر فقهى، حنفى محسوب مىشدند. (خوشبختانه يك دوره كامل از آراى فقهى كراميه، در يك اثر فقهى باقى مانده است. ر.ك: ابو الحسن على بن حسين سغدى، النتف فى الفتاوى، م. 461 ه. تحقيق: صلاح الدين الناهى، بغداد (1975-1977). در اين كتاب از كراميان تنها به عنوان اصحاب ابو عبد الله ياد شده است، گرچه مصحح در شناخت اين ابو عبد الله ناتوان بوده است. يكى از موارد مهم نزاع، رفع يدين در نماز بود. مامون بن احمد سلمى نقل كرده بود كه: «من رفع يديه فى الصلوة فلا صلاة له، و من قرا خلف الامام، ملىء فوه نارا». ابن حبان، المجروحين، ج 3، ص45. اين احاديث كه سلمى نقل كرده است، ناظر به نزاعهاى سهمگين ميان حنفيان و شافعيان است. مادلونگ در اين مورد مىنويسد: تهديدى بزرگ براى وحدت جامعه اهل سنت، نظريهاى بود در باب احكام عملى كه برخى از علماى حنفى شرقى تعليم مىدادند. مكحول بن فضل نسفى (م. 318 ه. / 930 م.) گزارش داده است كه بر اساس فتوايى از ابو حنيفه بالا بردن دستها در ركوع و بلند كردن سر در نماز، نماز را باطل مىكند. (ر.ك: ويلفرد مادلونگ،Â مقاله «تركها و اشاعه ماتريديه»، در كتاب: مكتبها و فرقههاى اسلامى در سدههاى ميانه، ترجمه جواد قاسمى، آستان قدس رضوى، چاپ اول، 1375، ص 44 و 46). [4] - شهرستانى در الملل و النحل، ج 1، ص 42 اشاره كرده است كه: «وصب البلاء على اصحاب الحديث و الشيعة من جهتهم» (يعنى كراميان). اين نكته را بايد اشاره كرد كه عبارت اهل حديث در خراسان اشاره به شافعيان نيز دارد. در مورد استعمال اين لفظ بر ائمه شافعى ر.ك: المنتخب من السياق، ترجمه حاكم نيشابورى، ص 5، از وى به عنوان امام اهل حديث در عصرش ياد شده است. همچنين، ص 8، ترجمه 3 و ص 81، ترجمه 154 و شواهد ديگر در همان كتاب. [5] - انس التائبين، ص 320; التمهيد لقواعد التوحيد، ص 129، ابن حبان از قول مامون بن احمد سلمى اين حديث را نقل كرده است: «الايمان قول و العمل شرائعه» (المجروحين، ج 3، ص 45); شيخ احمد جام يكى از كسانى است كه در برخى از عقايد خود از كراميه تاثير پذيرفته است. براى توضيح بيشتر ر.ك: روابط شيخ احمد جام با كراميان عصر خويش، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى، دانشگاه تربيت معلم تهران، شماره 6، 7، 8، سال 73-74. شيخ احمد جام در اثر ديگرش در تعريف ايمان دقيقا همين شاخصهاى كرامى را براى تعريف ايمان استفاده كرده است. (روضة المذنبين و جنة المشتاقين، ص 27). [6] - شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 168. [7] - ابو الحسن اشعرى، مقالات الاسلاميين، تصحيح ريتر، 1980، ص 141، ترجمه سواد الاعظم، ص 187. see: Richard Bulliet: The تاريخ سيستان،ص339. ذهبي،تاريخ الاسلام،(381-400)،ص168. همان،ص 60و61 . الکامل،ج12،ص152.