«جهاد الشيعه في العصر العباسي الأوّل» [1]
تاريخ اسلام-شماره 8محمد حاجى تقى*
نقش تشيع در بارورى فرهنگ اسلامى و شكلدهى شاكله تمدن اسلامى، برجسته و غير قابل انكار است؛ تشيع خصوصاً با تنوع فرقهاى خود و سه مذهب عمده اثنى عشريه و اسماعيليه و زيديه، نقش محورى و اساسى در تحولات سياسى، اجتماعى و فرهنگىِ اواخر دوره اموى و استقرار خلافت عباسى تا پايان عصر اوّل خلافت داشته است. اين نقش در عصر اوّل عباسى در قالب نهضتها و جنبشهاى نظامى؛ تشكيل حوزههاى علمى، تعاليم مخفى و سازماندهى فرقهاى تبلور يافت؛ كه در اين ميان قيامها و نهضتهاى متوالى شيعيان زيدى، مسئله اصلى خلفاى عصر اوّل عباسى بود و تمام همّ و توان ايشان را متوجه خود كرده بود. اين حركتها و قيامها نقش برجستهاى در شكلدهى به جريانهاى تاريخى عصر مذكور داشته است. با اين وصف، جاى تعجب است كه پژوهشى به زبان فارسى راجع به نهضتهاى شيعى اين دوره، موجود نيست و خلاء بزرگى در اين مقطع مهم و طولانى تاريخ اسلام وجود دارد. كتاب جهاد الشيعه في العصر العباسي الأوّل تأليف دكترسميره مختارليثى از اساتيد و دانشپژوهان مصرى [2] تنها پژوهش مستقل عربى در اينباره است كه به خاطر قوّت و استحكام علمى و رعايت استانداردهاى تحقيق، در سال 1363 ه . ش براى جبران اين كمبود و نقيصه در تاريخ اسلام، در ايران چاپ و نشر شد. موضوع كتاب جهاد الشيعه في العصر العباسي الأوّل بررسى و تجزيه و تحليل نهضتها و جنبشهاى سياسى و نظامى و عقيدتى شيعيان از آغاز خلافت عباسيان تا پايان عصر اوّل عباسى (سال 232ه . ق) است، ليكن نهضتهاى شيعى از سال 100ه . ق به بعد را نيز به عنوان زمينهها و بستر حركتهاى عصر عباسى به تفصيل مورد بحث و مداقه قرار داده است. دكتر ليثى معتقد است: مفهوم جهاد شيعه تعبيرى راستين از روح و جوهره تشيع است كه اين جوهره در گونههاى مختلف جهادِ مستمر نظامى، دينى، فكرى و اجتماعى شيعه تجلى يافته است، ليكن تعاليم و انديشههاى اعتقادى شيعه به شكل جنگهاى مسلّحانه در تاريخ تبلور يافته است. [3] از اين جهت نويسنده، محور بخشها و فصلهاى كتاب را نهضتها و قيامهاى شيعى در عصر مذكور قرار داده و به رغم اينكه ايشان حيات فكرى، دينى، علمى و اجتماعى شيعه را از صُوَر جهاد شيعه تلقى مىكند، به فرقههايى از شيعه كه فاقد تحرك نظامى بوده، ليكن از حيات فكرى و فرهنگى برجستهاى برخوردار بودهاند، در حاشيه و در رابطه با حركتهاى انقلابى شيعه مىپردازد. دكتر ليثى با استفاده از حجم انبوهى از منابع [4] و با نگاهى تحليلى و فلسفى به تاريخ و با استنادات دقيق و جامع و چينش منطقى و محققانه و با نثرى ساده و روان و جذاب، به دور از اغلاق و پيچيدگى، به بازآفرينى تحسين برانگيزى از تاريخ جنبشها و نهضتهاى شيعى در بستر حيات سياسى، دينى و فكرى جهان اسلام در دوره مذكور پرداخته است. وى در اين كتاب در صدد است كه اثبات كند جهاد شيعه، زاده آزادى رأى و عقيده در تفكر اسلامى است كه توانسته است نقش برجستهاى در بارورى و تعالى تمدن اسلامى داشته باشد. شكلگيرى دولت فاطميان و ثمرات علمى ـ فرهنگى اين دولت، بخشى از اين نقش مىباشد. كتاب جهاد الشيعه مشتمل است بر پنج بخش و بيست و دو فصل، به قرار ذيل: بخش اوّل كتاب، تحت عنوان موضع شيعه در قبال دولت عباسى است كه در فصل اوّل معانى و مفاهيم شيعه و ديدگاههاى گوناگون راجع به ظهور مذهب تشيع، شرح و بسط شده است. نويسنده معتقد است قبل از حادثه كربلا مفهوم «شيعه» به ياران و انصار و اتباع اطلاق مىشد، نه به يك فرقه و يا يك حزب با آرا و عقايد و تشكيلات فرقهاى. ليكن بعد از حادثه كربلا «شيعه» به عنوان فرقهاى دينى با آرا و عقايد سياسى و دينىِ متمايز از اهل تسنن ظهور كرد و تبلور و مظهر و مصداق آن قيام توّابين و مختار و نضجگيرى فرق اماميه و كيسانيه است. تأكيد محقّق بر قيام توابين و مختار كه ماهيتى نظامى و صبغه جهادى دارند، به عنوان نقطه آغازين شكلگيرى مذهب تشيع، ناشى از زاويه نگرش محقق و موضوع تحقيق كه بررسى جنبشهاى نظامى و جهادى شيعه است مىباشد. شواهد و مدارك زيادى بر نضجگيرى مذهب تشيع با اصول و مبادى دينى و سياسى مستقل از جماعت در دورههاى قبل وجود دارد. [5] ليكن اگر از منظر حركتهاى نظامى و حزبى، نه فرقهاى به تشيع نگاه كنيم، نظر نگارنده درست است. نويسنده در ادامه به معرفى حركتهاى شيعى در عراق و فرقههاى اماميه و كيسانيه به عنوان پشتوانههاى ايدئولوژيك اين حركت مىپردازد. در فصل دوم از بخش اوّل در تحليل نقش قيامهاى شيعى در سقوط دولت اموى، با نگاهى نقّادانه ميزان سهم هر يك از حركتهاى شيعى اعم از كيسانيه و ميراث ابوهاشم، قيام زيد و يحيى و عبداللّه بن معاويه (بين سالهاى 100 تا 130 ه . ق) در تكوين و گسترش و تحقق دعوت عباسى بيان گرديده و از زواياى مختلف، ماهيّت اين قيامها و موضع و نقش عباسيان در مورد اين حركتها تشريح شده و تأثير منفى و مثبت جنبشهاى مذكور در دعوت عباسى و بالعكس مطرح شده است. نقش قيامهاى مذكور در سقوط دولت بنىاميه و شكلگيرى نحلهها و حركتهاى آينده تشيع از مباحث ديگر اين فصل است كه به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است. مؤلف در سه فصل ديگر ابتدا تحوّلات روابط بين بيوت علوى و عباسى را با ارائه تاريخچه بيت عباسى و تحولات مناسبات ايشان با آل زبير، بنىاميه، بنى مروان و علويان از عباس تا منصور بررسى كرده، سپس مبانى مشروعيت عباسيان را از ديدگاه خود و پيروانشان مستند به خطبهها، اشعار و گفتارهاى منعكس شده در منابع، تشريح نموده است. مبحث بعدى معرفى افكار و آراى دينى و سياسى فرقههاى سبئيه، كيسانيه، هاشميه، بيانيه، زيديه و فرقههاى منشعب از آن چون جاروديه، سليمانيه، صالحيه و تبريه به عنوان بنيانهاى فكرى و عقيدتى حركتهاى نخستين شيعى در عصر اوّل عباسى مىباشد. در نهايت مبحثى را به معرفى شخصيت ابوسلمه، تلاشها و انگيزههاى وى در انتقال خلافت به علويان اختصاص داده و سپس به تحليل نتايج آرا و آثار قتل ابوسلمه پرداخته است. بخش دوم تحت عنوان «جهاد شيعيان زيدى و امامى در عصر خليفه عباسى منصور» شامل عناوين ذيل مىباشد: قيام محمد نفس زكيّه و ابراهيم بن عبداللّه و موضع امام صادق(ع) و شيعيانِ امامى نسبت به منصور، رويارويى فكرى شيعيان با عباسيان و ديدگاهها و موضعگيرىهاى ابوحنفيه و مالك بن انس نسبت به اين دو جريان فكرى. نگارنده در معرفى قيام محمد نفس زكيّه، به عنوان برجستهترين حركت ضدّ عباسى در دوره مذكور، به بازسازى، تحليل و بررسى نقّادانه روايات موجود مىپردازد و با استناد به اين روايات ابتدا به معرّفى شخصيّت و موقعيت علمى و سياسى نفس زكيّه پرداخته، سپس زمينهها و بستر قيام وى را به تفصيل بيان مىدارد. موضع و عكسالعمل منصور و اقدامات او در مقابله با نهضتِ نفس زكيّه، مبحث ديگر اين فصل است. در ادامه نويسنده با طرح مكاتبات منصور و محمد نفس زكيّه، به معرفى ديدگاههاى ايشان راجع به اساس مشروعيتِ قيام نفس زكيه مىپردازد. بررسى ميزان پراكندگى دعوت محمد نفس زكيّه عنوان ديگر اين مبحث مىباشد. كالبد شكافى دقيق موضع طبقات و گروههاى اجتماعى جامعه اسلامى در برخورد با قيام محمد نفس زكيّه اعم از شركت پيشوايان بزرگ فرقههاى اسلامى، مانند مالك بن انس و ابوحنيفه و علماى بزرگ عصر خصوصاً علماى مدينه در اين قيام، بررسى نقش قبايل حجاز و موضع و ميزان حمايت هر يك از قبايل از نفس زكيّه، نقش حاكمان عباسى مدينه و بزرگان شهر در حمايت و پشتيبانى قيام نفس زكيّه از ديگر فصول اين بخش است. در نهايت مؤلف به ارائه تصويرى جامع از روند شكلگيرى، تحقق، گسترش و سركوبى قيام نفس زكيه مىپردازد. فصل ديگر اين بخش به تشريح قيام ابراهيم بن عبداللّه اختصاص دارد كه در آن عناوين، شخصيت و پايگاه اجتماعى ابراهيم، دلايل گزينش شهر بصره از جانب ابراهيم به عنوان مركز قيام، گستردگى و پراكندگى دعوت وى و علل آن، خصوصاً در عراق و ايران مورد بحث قرار مىگيرد. سهم فرقهها و نحلههاى بلاد اسلامى در تأييد و حمايت از دعوت ابراهيم به ويژه زيديان، حنفيان، مالكيان و فقهاى بصره از مباحث ديگر اين فصل مىباشد كه متعاقب آن نهضت ابراهيم و پيامدهاى آن خصوصاً براى طيف فقها، علما و محدثان بزرگ آن عصر، مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است. در نهايت مؤلف به تجزيه و تحليل مشروح عوامل سياسى، اقتصادى، نظامى و اجتماعى شكست نهضت محمد و ابراهيم مىپردازد. نويسنده در مبحث موضع امام صادق(ع) و شيعه اماميه نسبت به منصور، به معرفى حيات و شخصيت علمى و سياسى امام صادق(ع) و آرا و عقايد اماميه، همچنين بررسى موضعگيرىهاى امام در مورد قيامهاى علوى در دوره اموى و عباسى پرداخته است. نگارنده با طرح مسئله عدم مشروعيت قيام نفس زكيه از نظر امام، به بررسى نقش و جايگاه امام در اين قيام پرداخته است و به حمايتهاى عملى امام از محمد نفس زكيه اشاره مىكند كه از آن جمله است: اجازه ايشان به فرزندانش موسى و عبداللّه براى شركت در نهضت و پناه دادن به حسن بن زيد و يحيى بن عبداللّه از سران علوى قيام كه باعث شدت عمل منصور نسبت به امام و تبعيد ايشان مىگردد. وى سرانجام نتيجهگيرى مىكند امام، بستر و اوضاع را براى اقدامات نظامى، مناسب تشخيص نمىداده و اقدام به آن را مايه ظلم و تضييق بيشتر عباسيان بر علويان مىدانسته، از اينرو شيوه امام خوض در مسائل علمى و عبادى، و كنارهگيرى از ورود به نزاعهاى سياسى عصر بوده است. وى عمدهترين آراى سياسى امام را امامت به نص، عصمت و علم امام، تقيّه، عدم طعن بر عمر و ابوبكر و غاصب بودن بنى اميه و بنى عباس مىداند. بخش سوم به جهاد شيعيان در عصر دو خليفه مهدى و هادى اختصاص دارد و به عنوان مقدمه به تحولات فرقهاى شيعيان در اين عصر و انشعاب دو فرقه اصلى اثنىعشريه و اسماعيليه از فرق اماميه اشاره مىكند و سپس به معرفى آرا و عقايد اسماعيليان، تشكيلات حزبى، تحولات و انشعابات درون فرقهاى و تأثير و تأثرات سياسى ايشان تا آخر عهد اوّل عباسى پرداخته است. خلافت مهدى و سياست رفق و مداراى وى با علويان، موضع شيعيان زيدى نسبت به مهدى و حركتهاى ضد عباسى عيسى بن زيد و على بن عباسى و موضع امام موسى كاظم(ع) نسبت به مهدى، از ديگر مباحث اين بخش است. تشيع يعقوب بن داود، وزير مهدى خليفه عباسى و تلاش او براى انتقال خلافت به علويان، عنوان فصل ديگر اين بخش است كه در آن به بررسى ساختار ديوانسالارى عباسى و جايگاه ايرانيان در آن را بررسى كرده، به معرفى وزارت يعقوب بن داود به عنوان مصداق اين جايگاه مىپردازد. قيام حسين بن على در عهد خلافت هادى، آخرين عنوان اين بخش است كه با معرفى اين شخصيت علوى به بررسى مستند زمينههاى شكلگيرى قيام در مدينه، موضع امام موسى كاظم(ع) نسبت به قيام، فلسفه قيام و عوامل سركوب سريع آن را مستنداً بررسى مىكند. در بخش چهارم، مؤلف با بررسى سياست هارون الرشيد نسبت به علويان، به معرفى دو قيام يحيى و ادريس بن عبداللّه و ارتباط آنان با برامكه و نتايج اين دو قيام مىپردازد و سعى دارد سؤالات ذيل را پاسخ دهد: چه عللى سبب گرديد يحيى وارد معامله با هارون شود؟ آيا رشيد در قولش صادق بود؟ چرا او به عهد و پيمانش وفا نكرد؟ دكتر ليثى با استناد به منابع به اين سؤالات پاسخ مىدهد. در صفحات آتى اين پرسشها را نقد خواهيم كرد. در فصل بعدى سياست هارونالرشيد را در دو مرحله معرفى مىكند: مرحله اوّل سياست تسامح و نيكى به علويان و مرحله دوم، سياست شدّت و سختگيرى نسبت به ايشان است كه براى نمونه مىتوان سختگيرى نسبت به امام موسى كاظم(ع) و زندانى كردن او را ذكر كرد. در مرحله بعد به سؤالات ذيل مىپردازد كه آيا هارونالرشيد مجبور به اتخاذ سياست سختگيرى بود؟ اين سياست از جانب خود او بود يا رجال دولتش؟ آيا در سياست خود موفّق بود؟ قيام ادريس بن عبداللّه در بلاد مغرب و پيامدهاى نهضت وى، از ديگر فصول اين بخش مىباشد. در فصل بعد سياست هارونالرشيد نسبت به شيعه و امام موسى كاظم(ع) و مواضع گوناگون و گاه متضاد وى در مورد شيعيان و زعماى ايشان از جمله عبداللّه بن حسن، محمد بن يحيى، عباس بن محمد و موسى بن جعفر را جداگانه بيان داشته و سياستها را به استناد منابع، تجزيه و تحليل مىكند و در نهايت به نقد و بررسى گزارشهاى روابط بين برامكه و علويان و شيعيان پرداخته است و با جرح و تعديل اين گزارشها سعى در بازسازى منطقى آن دارد. بخش آخر درباره انقلابات شيعه در عهد مأمون و معتصم است كه با مقدمهاى در مورد اوضاع سياسى جهان اسلام و وضع شيعيان در عهد كوتاه امين شروع مىگردد و با قيام ابن طباطبا و ابوالسرايا ادامه مىيابد. در اين فصل به طور مستند زمينه قيام ابن طباطبا، مناسباتابوالسرايا با ابن طباطبا و محمد بن محمد بن زيد، جانشين ابن طباطبا و گستردگى قيام و اقدامات ابوالسرايا و علويان، طى دوره حاكميتشان بر بصره، كوفه، واسط، حجاز و يمن، نيز عوامل شكست ابوالسرايا و فلسفه قيام وى پرداخته است. در ادامه موضع نصر بن شيث نسبت به علويان را بررسى كرده است. ديگر جنبش علوى، قيام محمد ديباج است كه با ذكر علل قيام و بازآفرينى حكومت او در حجاز، به فرجام وى و تجزيه و تحليل عوامل شكست قيام مىپردازد. بحث بعدى بررسى ولايتعهدى امام رضا(ع) و عكسالعمل شيعيان نسبت به آن است. نگارنده ديدگاههاى مطرح راجع به انگيزههاى مأمون در طرح مسئله ولايتعهدى و واكنش على بن موسى الرضا(ع) و شيعيان را ذكر نموده و ديدگاه خود را به طور مستند تشريح كرده است. وى در نهايت به جرح و تعديل روايات فرجام كار امام رضا(ع) و فضل بن سهل و ارائه فرضيات خود در اينباره مىپردازد. عنوان فصل ديگر، قيام على بن محمد بن جعفر صادق و ابى عبداللّه برادر ابوالسرايا است. دكتر ليثى قيام على بن محمد را در كوفه نمونه بارز ديدگاه منفى شيعه راجع به وليعهدى مىداند زيرا كه در قيام على بن محمد شيعيان با قواى عباسى عليه برادر على بن موسى عباس بن موسى كه جهت عهدهدارى حكومت آنجا آمده بود، جنگيدند. [6] سپس به بررسى زمينهها ، عوامل و پيامدهاى قيامهاى شيعى در يمن مىپردازد. اين قيامها عبارتند از: قيام ابراهيم بن موسىالكاظم(ع) و قيام عبدالرحمن احمد العلوى. در فصل بعد مؤلف به معرفى تحليلى قيام محمد بن قاسم در عهد خليفه معتصم مىپردازد و در نهايت اوضاع شيعيان را در عهد خليفه واثق توضيح مىدهد. دكتر ليثى در خاتمه كتاب به معرفى عوامل استمرار جهاد شيعه در گستره تاريخ پرداخته و نتيجه مىگيرد به يُمن اين قيامها تشيع در شهرهاى بزرگ اسلامى انتشار يافت وشيعه نقش برجستهاى را در تمدن اسلامى ايفا كرد. وى معتقد است حركتهاى شيعى بهرغم تنوع و گوناگونى، هدف مشتركى را دنبال مىكرد كه حقّانيت بيت علوى براى خلافت اسلامى و اسقاط خلافت عباسى و تحقق خلافت علوى مىباشد. در مرحله آخر دكتر ليثى علل استمرار نهضتهاى شيعه در عصر اوّل عباسى را به شرح ذيل معرفى مىكند: 1ـ فرقههاى متعدد شيعه و گسترش ايشان در پهنه جهان اسلام. 2ـ تقيّه و دعوت سرّى در تعاليم شيعى. 3ـ حبّ مسلمانان به آل بيت رسول اللّه(ص) خصوصاً بيت علوى. 4ـ مرجعيت و اعتبار والاى بيت علوى در علم و ادب به عنوان وارثان علم نبى و انبيا(عليهمالسلام). 5ـ باز بودن باب اجتهاد در تفكر شيعى. 6ـ سازگار شدن تعاليم شيعه با فرهنگ و تمدن اقوام گوناگون. كتاب جهاد الشيعه علاوه بر مزايا و امتيازاتى كه در معرفى بخشهاى كتاب بدان اشاره شد، همچون ديگر تحقيقات علمى، از معايبى برخوردار است كه در ذيل به اين كاستىها اشاره مىشود: 1ـ درصفحه 63 عبارت «و بداء منذ مطلعالعصرالعباسيالأوّل صراع عنيف بينالبيتينالعلوي و العباسي منذ قيام الدولة الأموية سنة 40 ه. الى سقوطها سنة 132ه» اشكال دارد و عبارت «منذ قيامالدولةالاموية...» بايستى چنين باشد: منذ قيام الدولة العباسية سنة 132 إلى 232 ه . ق نهاية العصر العباسي الأوّل. 2ـ در مبحث قيام شيعى به رهبرى عبداللّه بن معاويه در نُه مورد قيام عبداللّه بن معاويه، حركتى علوى [7] و شخص وى يك علوى معرفى شده است. [8] در حالىكه نسبت عبداللّه، به جعفر بن ابيطالب مىرسد و نگارنده از باب مسامحه در تعبير، او را يكى از علويان دانسته، ليكن «طالبى» تعبيرى عام براى فرزندان ابوطالب است و «علوى» تعبيرى عام براى فرزندان على(ع)، همانگونه كه نسبت «عباسى» خاص فرزندان عباس بن عبدالمطلب است. [9] 3ـ «أبدى أبومسلم روحاً شعوبية متطرفة،... حتى أنّه قَْتل ستمأته ألف عربي صبراً بالسيف عدا مَن قتل في الحرب...» [10] «... إلى جانب شعوبيته و قسوته «أبومسلم» و ما أقدم عليه مِن اضْطهاد للعناصر العربية... مما حفلتْ به المصادر العربية القديمة». [11] عبارات فوق در كتاب جهاد الشيعه تبيين ديدگاه دكتر ليثى نسبت به ابومسلم بر مبناى دو اصل مىباشد: أ) تعصّب شعوبى گرى مفرط ابومسلم. ب) كشتار اعراب. مستندات دكتر ليثى در ديدگاههاى فوق تاريخ طبرى، تاريخ فخرى و تاريخ بغداد است، ليكن بررسى اين مستندات نتايج ذيل را در بر داشته است: أ) در هيچ يك از اين سه كتاب به تعصّب شعوبىگرى ابومسلم اشارهاى نشده است. [12] ب) مصدر روايات فوق در كشتار اعراب تاريخ بغداد است كه اصل روايت آن مأخوذ بلاذرى و طبرى است. روايت در تاريخ طبرى از اين قرار است: «و كان أبومسلم قد قَتل في دولته و حروبه ستمأئه ألف صبراً.» [13] بغدادى به روايت طبرى اوّلاً «عربى» را اضافه كرده ثانياً طبرى جمع كشته شدگان چه در جنگهايش و چه در دولتش را 000/600 نفر عنوان مىكند، ليكن بغدادى فقط اعراب كشته شده در دولتش را اين رقم مىداند. با توجه به منشأ روايت، تحريفات راه يافته در روايت روشن است. به علاوه در تاريخ فخرى نيز اشارهاى به كشتار اعراب و ظلم و ستم به ايشان يافت نمىشود [14] كه نشان مىدهد دكتر ليثى فرضيه خود را بدون رجوع به اين منابع و تحت تأثير متفكران عرب مطرح كرده است. در واقع اين نظريه كه نهضت عباسى، نهضتى شعوبى عليه اعراب بود، نظريهاى كهنه و مطرود است و واقع امر آن مىباشد كه هر چند ايرانيان در نهضت عباسى نقش برجستهاى را ايفا كردند، اما عربها كنار ايشان و بعضاً در موقعيتهاى رهبرى، حضورى فعال داشتهاند. [15] سرّ اينكه منابع نهضت عباسى را در مقابل اعراب قرار دادهاند: يكى ويژگى ضد اموى نهضت عباسى به عنوان يك دولت خالص عربى و ديگرى بافت جمعيتى خراسان بوده است. شمار كثيرى از اعراب مهاجر به خراسان، در شهرها و روستاهاى خراسان مستقر گرديدند و با جمعيت بومى درآميختند و به تدريج در فرهنگ ايرانى مستحيل شدند و شمارى ديگر موجوديت قبيلهاى و عربى خود را حفظ كردند. اينان اعرابى بودند كه درامور سياسى و نظامى دخالت مستقيم داشتند و به نوبت تحت عنوان حاكمان اموى، قدرت را در خراسان به دست گرفتند، در حالىكه عمده پيروان و هواداران نهضت عباسى از بين شهرنشينان و روستاييان خراسان بودند. از اينرو استحاله ايشان و دشوارى تمايز نژادى بين عرب و فارس در اين منطقه سبب گرديد رويارويى ايشان با قبايل عربى، به اشتباه يك نهضت ايرانى تعبير گرديد. [16] 4ـ دكتر ليثى در بحث از اساس نهضت حسين بن على(ع) مىنويسد: «ولمْ يقمْ الحسين معارضته على أساس أنّه وارث لعلي أو زعيم بيتالعلوي و لكن كواحد مِن أبناء المهاجرين الذين اعْتبروا أنفسهم «وُلاة الأمر». [17] اين نظريه مأخوذ از كتاب الدولة العربية الإسلامية اثر دكتر خربوطلى است و او نيز از نسخه خطى به نام الأعلام بالحروب الواقعة في صدر الإسلام نقل كرده است. [18] نويسندگان مذكور نظريه خود را بر سه اصل استوار ساختهاند: أ) مهاجران و فرزندانشان خود را ولاة امر مىدانستهاند. ب) حسين بن على(ع) به عنوان يكى از ولاة امر قيام كرد. پ) استراتژى امام در اتخاذ اين سياست، اتحاد با ديگر مهاجران عليه يزيد بود. [19] شايد بتوان رويارويى مدينه با شام را كه منجر به واقعه حرّه شد، بامسامحه در تعبير، تبلور ادعاهاى مهاجران به عنوان ولاة امر دانست كه البته در آن دوره بسيارى از بزرگان مهاجران و فرزندانشان از ورود به سياست به شدت اجتناب مىكردند. براى مثال عبداللّه بن عمر از عهد خلافت على(ع) اعتزالالفتنه را اَوْلى مىدانست [20] ليكن راجع به نظر دوم و سوم هيچ سند و مدرك تاريخى، چه در خطبهها و چه در روايات راجع به آن حضرت، مبنى بر قيام ايشان به عنوان يكى از ولاة امر چون ديگر مهاجران و به منظور جلب پشتيبانى و حمايت مهاجران وجود ندارد. اصولاً نقطه اتكاى حسين بن على كوفه و عراق بود و مدينه و مكه جايگاهى در قيام وى نداشتند. به علاوه حركتى از حسين بن على(ع) مبنى بر طلب يارى از مهاجران در تاريخ وجود ندارد. [21] 5ـ نويسنده به اصول اعتقادات مذهب تشيع، به استثنا زيديه، چون عصمت ائمه، انتظار مهدى، غصب حق على(ع)، به عنوان آراى غلوآميز و منحرف تاخته و آراى زيديه را حركتى جهت اعتدال نظريات افراطى شيعه معرفى كرده است. [22] مأخذ سخن مؤلف الامام زيد اثر ابوزهره است، ليكن نه ايشان و نه ابوزهره ملاك و معيارى براى مفاهيم منحرف و غالى ارائه ندادهاند و درصدد اثبات اين ادعا كه آميخته با طعن است، بر نيامدهاند. [23] به نظر مىرسد نگارنده در اين رأى تحت تأثير گرايشهاى فكرى مذهبى، از روش علمى كه لازمه آن بىطرفى است، دور گرديده است. 6ـ دكتر ليثى در معرفى امام صادق(ع) مىآورد: «كان الإمام جعفر ـ كما يذكر الشهرستاني إيضاً ـ معتدلاً في آرائه فقد أعلن براءَته مِن القول بالرجعة و البداء و التناسخ و الغلو و الحلول و التشبيه». [24] نگارنده در اينجا تحت تأثير اعتقادات مذهبى، از روش علمىِ تحقيق خارج گرديده است. در برائت جستن امام از تناسخ، غلو، حلول و تشبيه، منابع سنى و شيعه متفقند، ليكن در مسئله رجعت [25] و بداء [26] متون كهن اماميه احاديث متعددى را از امام صادق(ع) روايت مىكند كه اين احاديث مبناى اعتقاد اماميه به اين دو اصل گرديده است. [27] قول شهرستانى در قرن ششم و به عنوان نويسندهاى شافعى مذهب، به تنهايى نظريه دكتر ليثى را اثبات نمىكند و روايات منابع شيعى را در قرن سوم و چهارم نبايستى ناديده انگاشت. 7ـ دكتر ليثى در مورد وفات امام صادق(ع) معتقد است كه روايت مسموميت امام قابل تأكيد و اطمينان نيست. يكى از دلايل ايشان قول يعقوبى است: «إنَّ المنصور قد أبدى ألماً شديداً حين عَلم بوفاة الإمام الصادق(ع)، و بكى طويلاً حتى أخضلت لحيتُه بالدموع و وصف جعفراً بأنّه كان ممَّن اصْطفى اللّه و كان من السابقين بالخيرات.» [28] سياست خلفاى عباسى اين بود كه هرگاه يك علوى به دست ايشان كشته مىشد، در ماتم او اشك مىريختند و او را به بزرگى ياد مىكردند. نگارنده همين رفتار را از هادى، زمانى كه سر حسين بن على (شهيد فخ) را براى او آوردند نقل مىكند [29] و سئوال مىنمايد كه: آيا منصور و هادى در حزنشان براى اهل بيت صادق بودهاند و معتقد است هادى «أراد أنْ يخفِّف مِن ثورة و سخط المسلمين عليه إذا غضبهم مصرع حفيه للرسول و لعلي بن ابي طالب» [30] از اين رو تظاهر خلفاى عباسى به حزن و اندوه در مرگ علويان همانگونه كه دكتر ليثى معترف است، نمىتواند دليلى بر تبرئه منصور از مسموم كردن امام(ع) باشد. 8ـ بحث عصمت ائمه(ع) از ديگر مباحثى است كه دكتر ليثى متعرض آن مىگردد و عقيده دارد كه منشأ آن سياسى است نه دينى. دلايلى را كه براى آن ارائه مىدهد، از اين قرار است: آغاز بحث عصمت در عهد امام صادق(ع) مىباشد؛ يعنى زمانى كه شيعه بحث كلامى امامت را در مقابل خلافت مطرح كرد و عصمت و امامت دو جزء جداناپذير از يكديگرند و امامت مبحثى سياسى است. از اينرو عصمت نيز به پيرو آن سياسى است. در نقد نظريه مؤلف بايد گفت اوّلاً نظريه سياسى بودن بحث امامت، نظريه سياسى بودن مذهب تشيع است، ليكن شواهد و مستندات زيادى در سنت و حديث وجود دارد كه امامت از اصول دين اسلام معرفى شده است. [31] ثانياً كهنترين روايتى كه از بحث عصمت در دست است، به عهد امام زينالعابدين(ع) بر مىگردد، نه عهد امام صادق(ع) [32] ، ليكن فضاى مساعد سياسى و فرهنگى عهد امام صادق(ع) به رواج اين تفكر كمك شايان كرد. [33] 9ـ «فلا نعلم فقهاً خاصاً لموسى الكاظم كما لم يكن له دور كلامي في عقايد الإمامية و لم يرد عنه روايات أحاديث تُذكَر» [34] . در اين متن دكتر ليثى منكر هر گونه نقش فقهى، كلامىِ امام كاظم(ع) در فقه و كلام شيعه مىشود. مأخذ اين نظر عقيده دكتر على سامىنشار در كتاب نشأة الفكر الفلسفي فيالإسلام» است، ليكن هر دو منبع ادعاىشان سخت بىپايه و اساس است. از امام موسى كاظم(ع) مجموعه غنى از احاديث و روايات موجود مىباشد. [35] اذعان دكتر ليثى به روايات مروى از موسى كاظم(ع) در جاى ديگر كتاب [36] اين نكته را به ذهن متبادر مىكند كه نقل اين مطلب از كتاب دكتر سامىنشار بدون تعمق و ناشى از بىدقتى و سهلانگارى است. 10ـ دكتر ليثى در ماجراى يحيى بن عبداللّه علوى و هارونالرشيد دو سئوال مطرح مىكند: الف) آيا هارونالرشيد در امانى كه به يحيى داد، صادق بود؟ ب) چه مسئلهاى سبب گرديد هارون از سياست ملايم خود نسبت به يحيى عدول كند؟ دكتر ليثى معتقد است هارون در امان خود صادق بود و اطرافيان ديدگاه وى را نسبت به يحيى تغيير دادند. ادله وى از قرار ذيل است: الف) وجدان مسلمانان از ظلم و ستم عباسيان به اهل بيت رسول(ص) آزرده شده بود و افكار جمعى ايشان خواستار ايجاد فضاى امن براى علويان بود. ب) منزلت و جايگاه والاى يحيى در قلوب شيعيان، هارون را از كشتن يك علوىِ داراى نفوذ و عظمت «در حالىكه به راحتى مىتوانست او را تحت مراقبت داشته باشد» منع مىكرد. پ) گواهى مصعب زبيرى، از اطرافيان هارون عليه يحيى و متهم كردن وى به خيانت، منجر به خشم هارون بر ضد يحيى شد. [37] همانگونه كه روشن است ادعاهاى فوق از قوّت علمى برخوردار نيست. دليل اول و دوم بىاساس است، زيرا چنين ملاحظاتى خلفاى عباسى را از تعرض به علويان باز نداشت و دلايلى كه هارون را به اين نتيجه رسانده باشد، در تاريخ يافت نمىگردد. شهادت مصعب زبيرى دليلى بر خلاف نظردكتر ليثى است، زيرا همانگونه كه دكتر ليثى مىآورد، يحيى خواستار قسم خوردن مصعب در صورت ايمان داشتن به صدق گفتارش مىگردد. مصعب آن را رد مىكند، ولى هارون او را مجبور به قسم خوردن مىكند. مورخانى چون طبرى، مسعودى و اصفهانى نقل مىكنند كه در همان روز به خاطر شهادت دروغ، مصعب فلج يا جزامى شد و مرد و حتى خاك نعش مصعب را قبول نكرد. [38] با اين حال چگونه هارون به دروغ مصعب پى نبرد و به اين سعايت ترتيب اثر داد؟! مضافاً بر اين قيام ادريس بن عبداللّه، برادر يحيى در مغرب در سال 172 ه.ق و توفيق او در تشكيل حكومت در سال 176 اقدام هارون در قتل يحيى را براى مبارزه با خطر رو به گسترش علويان توجيه مىكند. [39] واقعيت مطلب، قول اصفهانى است كه «إنّ الرشيد لمْ يكنْ صادقاً فيما أبداه مِن مشاعر نحو يحيى... و أنها كانتْ مداهنةً و ليستْ مسالمةً... و في نفسه الحيلة على يحيى.... و طلب العلل عليه و على اصحابه.» [40] 11ـ «فكان الفضل بن سهل وزير المأمون شيعياً... إنَّ الطاهرين كانوا كلُّهم شيعةً.» [41] راجع به تشيع فضل بن سهل مستند قوى وجود ندارد، حتى در اعيانالشيعه [42] نام فضل بن سهل يافت نمىشود. [43] نيز روايت تشيع طاهريان مأخوذ از ابن اثير است. در مقابل اين نظر روايات زيادى وجود دارد كه اساس اين نظر را متزلزل مىكند. ابن اثير در نقل ماجراى تغيير لباس مأمون از سبز به سياه (شعار عباسيان) به نقش برجسته طاهر اشاره مىكند. [44] در رجالكشى نيز به تبعيد فضل بن شاذان متكلم برجسته شيعه توسط عبداللّه بن طاهر و شكنجه و كشتن ابويحيى احمد بن داود جرجانى از علماى برجسته اماميه توسط محمد بن طاهر اشاره شده است. [45] همچنين ابن اسفنديار معتقد است: «... طالبيه با اولاد طاهر بن الحسين هميشه بد بودهاند، به سبب كشتن محمد بن عبداللّه بن طاهر يحيى بن عمر را به كوفه». [46] 12ـ دكتر ليثى در ماجراى بيعت على بن موسى(ع) با مأمون به نقل از مسعودى در مروج الذهب آورده است: «عقد المأمون العزم على أنْ يعهّد بولاية العهد للإمام على الرضا فبعث بعض رجاله... لاسْتدعاء علي الرضا. فاسْتجاب للدعوة و رحل هو و بعض العلويين الى مرو حيث أصبحوا موضع حفاوة و تكريم». [47] متن مروجالذهب اينگونه است: «في سنة.... بعث المأمون... إلى علي بن موسى.... لاشخاصه، فحمل إليه مكرماً.» [48] دكتر ليثى عملاً با تحريف متن مروج الذهب و به كارگيرى كلمات «لاسْتدعاه... فاسْتجاب» به ذهن خواننده چنين مىنمايد كه مأمون، على بن موسىالرضا(ع) را دعوت به وليعهدى كرده (لاستدعاء) و امام رضا(ع) با ميل و رغبت (فاستجاب) چنين دعوتى را قبول كرده، در حالىكه عبارت مروجالذهب «لاشخاصه، فحمل إليه» [49] است كه متضمن چنين معنايى نيست. كتاب جهادالشيعه با توجه به كاستىهاى فوق از مزايا و ويژگىهاى منحصر به فردى نيز برخوردار است. قوت و استحكام علمى، تحليل دقيق دادهها و چينش منطقى آن در بازآفرينى تاريخ حركتها و نهضتهاى شيعى در بستر حيات سياسى، دينى و فكرى جهان اسلام (در عصر اوّل عباسى) با نثرى روان و گويا از جمله اين مزايا مىباشد. موضوعى كه نقش و اهميت فراوان در تحوّلات قرون نخستين اسلامى دارد و پژوهش مستقل و عميق در آن تاكنون مورد غفلت پژوهشگران تاريخ اسلام قرار گرفته است. منابع
ـ ابن اثير، على بن ابى الكرام الشيبانى، الكامل فى التاريخ، (9 جلد)، چاپ اول (بى جا، مؤسسة التاريخ العربى، 1994م). ـ ابن اسفنديار، محمد بن حسن، تاريخ طبرستان، تصحيح عباس اقبال، چاپ اول (بى جا، بى نا، بى تا). ـ ابن بابويه، محمد بن على بن الحسين قمى، معانىالاخبار، ترجمه عبدالعلى محمد بن شاهرودى، چاپ اول (بى جا، دارالكتب الاسلاميه، 1372). ـ ابن الطقطقى، محمد بن على بن طباطبا، الفخرى فى الآداب السلطانيه و الدول الاسلاميه، چاپ اول، (بى جا، منشورات الرضى، 1414 ق). ـ ابوزهره، محمد، الامام زيد، چاپ اول (بى جا، المكتبة الاسلاميه، 1378 ق). ـ احمد الامينى، عبدالحسين، الغدير فى الكتاب والسنه و الادب، چاپ اول (بى جا، مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، 1995 م، 1416 ه). ـ الاصفهانى، ابىالفرج، مقاتل الطالبيين، شرح و تحقيق احمد صفر، چاپ اول (بى جا، منشورات الشريف الرضى، 1414 ه). ـ امين، محسن، اعيان الشيعه، (11 جلد)، حققه و اخرجه حسن امين، چاپ اول (بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، بى تا). ـ البغدادى، احمد بن على، تاريخ بغداد، (24 ج)، دراسه و تحقيق مصطفى عبدالقادر عطا، چاپ اول (بيروت، منشورات دارالكتب العلميه، 1417 ه ـ 1997 م). ـ الخربوطلى، على حسن، الدولة العربية الاسلاميه، چاپ اول (قاهره، دار احياء الكتب العربيه، 1380 ش، 1960 م). ـ دونلدسن، دوايت، عقيدةالشيعه، تعريف ع.م، چاپ دوم (بيروت، مؤسسة المفيد، 1410 ه . 1990 م). ـ زرينكوب، عبدالحسين، تاريخ ايران بعد از اسلام، چاپ پنجم، (تهران، انتشارات اميركبير، 1368م). ـ السالوس، على احمد، مع الاثنى عشريه فى الاصول و الفروع، (4 ج)، چاپ اول (بىجا، دارالتقوى، 1997م ـ 1417 ه). ـ شريفى، محمود و...، موسوعة كلمات الامام الحسين (ع)، چاپ اول (بى جا، معهد تحقيقات باقرالعلوم، مؤسسه الهادى، 1415 ق). ـ الطبرى، محمد بن جرير، الامم و الملوك، (11 ج)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ اول (بى جا، رواتع التراث العربى، بى تا). ـ الطوسى، محمد بن الحسن بن على، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشى، صححهُ حسن المصطفوى، چاپ اول (بى جا، بى نا، بى تا). ـ العطاردى، عزيزاللّه، مسند الامام الكاظم (ع)، چاپ اول، (بى جا، الموتمر للامام الرضا(ع)، 1409 ق). ـ القزوينى، امير محمد، التشيع (نشؤوه ـ مراحله ـ مقوماته)، چاپ ششم، (دمشق، دارالصباغ، 1417 ق). ـ القفازى، ناصر بن عبداللّه، اصول مذهب الشيعة الامامية الاثنى عشريه، (3 ج)، چاپ دوم (بى جا، بى نا، 1994 م، 1415 ه). ـ كلينى، محمد بن ابى يعقوب، اصول كافى، ترجمه سيد جواد مصطفوى، (4 ج)، (چاپ اول)، (بى جا، انتشارات گلگشت، 1375). ـ المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، چاپ دوم (بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ه، 1983 م). ـ مختار الليثى، سميره، جهادالشيعه فى العصر العباسى الاول، چاپ اول (بى جا، نشر البطحاء، 1363 ش). ـ المسعودى، على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، (4 ج)، تحقيق محمد محىالدين عبدالحميد، چاپ چهارم، (قاهره، بى نا، 1385 ه، 1965 م). ـ المظفر، محمدرضا، عقائد الاماميه، تحقيق محمد جواد الطريحى، چاپ اول (بىجا، مؤسسه الامام على(ع)، 1417 ه). ـ مغنيه، محمد جواد، الشيعه فى الميزان، چاپ دهم، (بيروت، دارالجواد، 1989 م، 1409 ه). ـ مونس، حسين، اطلس تاريخ اسلام، چاپ اول (بى جا، الزهراء بعد للأعلام العربى، 1987 م).[1] .سميره مختار الليثي . جهاد الشيعه في العصر العباسي الاول (بي جا نشر البطحاء 1363ش) [2] . دكتر ليثى داراى ليسانس آداب و تربيت و فوق ليسانس و دكترى در تاريخ اسلام از دانشگاه عين شمس مصر است. [3] . ديدگاه دكتر ليثى كه بر تمام كتاب سايه افكنده، دقيقاً ديدگاه شيعيان زيدى است و غالب شيعيان به جهاد به اين ديد نگاه نمىكنند. [4] . دكتر ليثى از 169 منبع عربى، سى منبع انگليسى، نوزده منبع اروپايىِ ترجمه شده به عربى و چهارده كتاب خطى در نگارش كتاب استفاده كرده است؛ جهاد الشيعه، ص 402 ـ 414. [5] . ر.ك: امير محمد القزوينى؛ التشيع (نشؤوه ـ مراحله ـ مقوماته)، چاپ ششم، (دمشق، دارالصباغ، 1417) ج 6؛ همچنين على احمد السالوس؛ مع الاثنى عشريه فى الاصول و الفروع؛ چاپ اول (بى جا، دارالتقوى، 1997 م ـ 1417ه ) ج 1، ص 38 و 39. [6] . فقال اهل الكوفه لواليهم (عباس بن موسى): «إنْ كنتَ تدعو للمأمون ثُمَّ مِن بعده لأخيك، فلا حاجةَ لنا في دعوتك و إنْ كنتَ تدعوا إلى اخيك، أو بعض أهل بيتك أو إلى نفسك اجبناك»؛ ر.ك: محمد بن جريرالطبرى؛ الامم و الملوك، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ اول (بىجا، رواتع التراث العربى، بى تا) ج7، ص144. [7] . جهاد الشيعه، ص 54، 56 و 57. [8] . همان، ص 57. [9] . ر.ك: حسين مونس، اطلس تاريخ اسلام؛ چاپ اول (بى جا، الزهراء بعد للأعلام العربى، 1987م) ص 85. [10] . جهاد الشيعه، ص 60. [11] . همان، ص 101. [12] . ر.ك: الامم و الملوك، ج 7، ص 363 ـ 367 و 377 ـ 385 و 479 ـ 494؛ همچنين: محمد بن على بن طباطبا المعروف بابن الطقطقى، الفخري في الآداب السلطانية و الدول الاسلاميه؛ چاپ اول (بى جا، منشورات الرضى، 1414 ق / 1372 ش) ص 168 ـ 171؛ همچنين احمد بن على الخطيب البغدادى، تاريخ بغداد، دراسة و تحقيق مصطفى عبدالقادر عطا، چاپ اول (بيروت، منشورات دارالكتبالعلميه، 1417ق/1997م) ج 10، ص 205 ـ 209. [13] . الامم و الملوك، ج 7، ص 491. [14] . الفخرى، ص 168 ـ 171. [15] . هاشميه، راونديه و كفيه از اعرابىاند كه نقش اساسى در نهضت عباسيان داشتند. ر.ك: عبدالحسين زرينكوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، چاپ پنجم (تهران، انتشارات اميركبير، 1368 ش) ص 391. [16] . همان، ص 392، 393، 370. [17] . جهادالشيعه، ص 67. [18] . على حسن الخربوطلى، الدولة العربية الاسلامية، چاپ اول (قاهره، دار احياء الكتبالعربية، 1380ش/1960م) ص 189، 190. [19] . همان، ص 190؛ جهادالشيعه، ص 67. [20] . على بن الحسين المسعودى، مروجالذهب و معادنالجوهر، تحقيق محمد محىالدين عبدالحميد، چاپ چهارم (قاهره، بى نا، 1385 ه / 1965م) ج 3، ص 24 و 25؛ على بن ابى الكرام الشيبانى المعروف بابن اثير، الكامل فى التاريخ، چاپ اول (بى جا، موسسة التاريخ العربى، 1994م) ج2، ص 523. [21] . ر.ك: محمود شريفى، سيد حسين زينالى و....، موسوعة كلمات الامامالحسين(ع)، چاپ اول (بى جا، معهد تحقيقات باقرالعلوم(ع)، موسسه الهادى، 1415 ق). [22] . جهاد الشيعه، ص 91. [23] . محمد ابوزهره، الامام زيد، چاپ اول (بى جا، المكتبة الاسلاميه، 1378 ش) ص 186 و 187. [24] . جهاد الشيعه، ص 192. [25] . الرجعة مِن نوع المعاد الجسمانى فإنَّ معنى التناسخ هو انتقال النفس من بدن إلى بدن آخر منفصل عن الأوّل. فإنّ معناه رجوع نفس البدن الأوّل بمشخصاته النفسية فكذلك الرجعة. ر.ك: محمدرضا المظفر، عقائد الاماميه، تحقيق محمد جوادالطريحى، چاپ اول (بى جا، مؤسسهالامام على(ع)، 1417 ق) ص 338 به بعد. [26] . إنَّ اللّه تعالى قد يظهر شيئاً على لسان نبيه أو وليِّه في ظاهر الحال لمصلحة تقتضى ذلك الإظهار ثمَّ يمحوه فيكون غير ما قد ظهر أوّلاً. ر.ك: عقائدالاماميه، ص 272؛ معالاثنى عشريه فى الاصول و الفروع، ص 312 به بعد. [27] . در كتاب اصول كافى، قديمىترين متن روايى شيعه، يازده روايت از امام صادق(ع)، در بداء نقل گرديده است؛ ر.ك: محمد بن ابى يعقوب كلينى، اصول كافى، ترجمه حاج سيد جواد مصطفوى، چاپ او ل (بى جا، انتشارات گلگشت، 1375) ج 1، ص 200؛ محمدباقرالمجلسى، بحارالانوار، چاپ دوم (بيروت، دار احياءالتراث العربى، 1403 ق / 1983 م) ج 53، ص 39 به بعد. [28] . جهاد الشيعه، ص 199. [29] . «إنَّ الخليفة الهادي أبدى حزنَه لمقتل الحسين بن على و أنزل سخطه على الذين دخلوا عليه مستبشرين...» ر.ك: همان، ص 269. [30] . همان، ص 270. [31] . ر.ك: عبدالحسين احمد الامينى، الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، چاپ اول (بى جا، مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، 1995م / 1416ق)؛ محمد جواد مغنيه، الشيعة فى الميزان، چاپ دهم (بيروت، دارالجواد، 1989 م / 1409 ق). [32] . قال على بن الحسين(ع): الإمام منّا لا يكون إلاّ معصوماً و ليست العصمة في ظاهر الخلقة فيعرف بها فلذلك لايكون إلاّ منصوباً... المعصوم هو مَن اعْتصم بحبل اللّه و حبل اللّه هو القرآن. ر.ك: محمد بن على بنالحسين قمىالمعروف بابن بابويه، معانىالاخبار، ترجمه عبدالعلى محمد بن شاهرودى، چاپ اول (بى جا، دارالكتبالاسلامية، 1372ش)؛ بحارالانوار، ج 25، ص 194. [33] . ر.ك: اصول كافى، ج 1، ص 185؛ براى آشنايى با ديدگاههاى مخالفان نظريه عصمت، ر.ك: ناصر بن عبداللّه القفازى، اصول مذهب الشيعة الامامية الاثنى عشرية، چاپ دوم (بى جا، بى نا، 1994 م / 1415ق) ج2، ص 775 به بعد. [34] . جهاد الشيعه، ص 251، 306. [35] . ر.ك: عزيز اللّه العطاردى، مسند الامام الكاظم(ع)، چاپ اول (بى جا، المؤتمر العالمى للإمام الرضا(ع)، 1409 ق). [36] . ..... حتى انّ الراوى إذا روى الحديث عنه [ الامام الكاظم(ع)] لايسنده إليه بصريح اسمه..... ر.ك: جهادالشيعه، ص 300. [37] . همان، ص 286 ـ 290. [38] . همان، ص 291. [39] . همان، ص 295. [40] . ابىالفرجالاصفهانى، مقاتلالطالبيين، شرح و تحقيق، احمد صقر، چاپ اول (بى جا، منشورات الشريف الرضى، 1414 ق) ص 394. [41] . دكتر ليثى اين مطلب را از كتاب عقيدةالشيعه دونلدسن نقل كرده است، نه از منابع دست اوّل تاريخى. دكتر دونلدسن مستنداتى براى ادعاى خود ذكر نكرده است. ر.ك: جهادالشيعه، ص 352 ـ 356؛ دوايت. م دونلدسن، عقيدةالشيعه، تعريف ع. م، چاپ دوم (بيروت، مؤسسةالمفيد، 1410 ق/1990 م) ص 170 ـ 171. [42] . ملاكهاى شيعى بودن در كتاب اعيانالشيعه بسيار مسامحهآميز است، به طورى كه بسيارى از رجال و مشاهير اهل تسنن نيز در اين كتاب در جرگه شيعيان قرار گرفتهاند. [43] . ر.ك: محسن امين، اعيانالشيعه، حقَّقه و أخرجه حسن امين، چاپ اول (بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، بى تا). [44] . ..... و قيل أنَّه أمر طاهر بن الحسين أن يساله حوائجه فكان أوّل حاجه سأله أن يلبس السواد؛ فأجابه إلى ذلك. ر.ك: الكامل فى التاريخ، ج4، ص 182. [45] . محمد بن الحسن بن على الطوسى، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشى، صحَّحه حسن المصطفوى، چاپ اول (بى جا، بى نا، بى تا) ص 539. [46] . محمد بن حسن بن اسفنديار، تاريخ طبرستان، تصحيح عباس اقبال، چاپ اول (بى جا، بى نا، بى تا) ص 238. [47] . جهاد الشيعه، ص 354. [48] . ... كه او را [على بن موسى(ع)] بياورند و او را محترمانه پيش مأمون بردند. [49]