«جهاد الشيعه في العصر العباسي الأوّل» [1] - م‍ع‍رف‍ی‌ و ن‍ق‍د ک‍ت‍اب‌ ج‍ه‍اد ال‍ش‍ی‍ع‍ه‌ ف‍ی‌ ال‍ع‍ص‍ر ال‍ع‍ب‍اس‍ی‌ الاول نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

م‍ع‍رف‍ی‌ و ن‍ق‍د ک‍ت‍اب‌ ج‍ه‍اد ال‍ش‍ی‍ع‍ه‌ ف‍ی‌ ال‍ع‍ص‍ر ال‍ع‍ب‍اس‍ی‌ الاول - نسخه متنی

محمد حاجی تقی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

«جهاد الشيعه في العصر العباسي الأوّل» [1]

تاريخ اسلام-شماره 8

محمد حاجى تقى*

نقش تشيع در بارورى فرهنگ اسلامى و شكل‏دهى شاكله تمدن اسلامى، برجسته و غير قابل انكار است؛ تشيع خصوصاً با تنوع فرقه‏اى خود و سه مذهب عمده اثنى عشريه و اسماعيليه و زيديه، نقش محورى و اساسى در تحولات سياسى، اجتماعى و فرهنگىِ اواخر دوره اموى و استقرار خلافت عباسى تا پايان عصر اوّل خلافت داشته است. اين نقش در عصر اوّل عباسى در قالب نهضت‏ها و جنبش‏هاى نظامى؛ تشكيل حوزه‏هاى علمى، تعاليم مخفى و سازمان‏دهى فرقه‏اى تبلور يافت؛ كه در اين ميان قيام‏ها و نهضت‏هاى متوالى شيعيان زيدى، مسئله اصلى خلفاى عصر اوّل عباسى بود و تمام همّ و توان ايشان را متوجه خود كرده بود. اين حركت‏ها و قيام‏ها نقش برجسته‏اى در شكل‏دهى به جريان‏هاى تاريخى عصر مذكور داشته است.

با اين وصف، جاى تعجب است كه پژوهشى به زبان فارسى راجع به نهضت‏هاى شيعى

اين دوره، موجود نيست و خلاء بزرگى در اين مقطع مهم و طولانى تاريخ اسلام وجود دارد. كتاب جهاد الشيعه في العصر العباسي الأوّل تأليف دكترسميره مختارليثى از اساتيد و دانش‏پژوهان مصرى [2] تنها پژوهش مستقل عربى در اين‏باره است كه به خاطر قوّت و استحكام علمى و رعايت استانداردهاى تحقيق، در سال 1363 ه . ش براى جبران اين كمبود و نقيصه در تاريخ اسلام، در ايران چاپ و نشر شد.

موضوع كتاب جهاد الشيعه في العصر العباسي الأوّل بررسى و تجزيه و تحليل نهضت‏ها و جنبش‏هاى سياسى و نظامى و عقيدتى شيعيان از آغاز خلافت عباسيان تا پايان عصر اوّل عباسى (سال 232ه . ق) است، ليكن نهضت‏هاى شيعى از سال 100ه . ق به بعد را نيز به عنوان زمينه‏ها و بستر حركت‏هاى عصر عباسى به تفصيل مورد بحث و مداقه قرار داده است.

دكتر ليثى معتقد است: مفهوم جهاد شيعه تعبيرى راستين از روح و جوهره تشيع است كه اين جوهره در گونه‏هاى مختلف جهادِ مستمر نظامى، دينى، فكرى و اجتماعى شيعه تجلى يافته است، ليكن تعاليم و انديشه‏هاى اعتقادى شيعه به شكل جنگ‏هاى مسلّحانه در تاريخ تبلور يافته است. [3]

از اين جهت نويسنده، محور بخش‏ها و فصل‏هاى كتاب را نهضت‏ها و قيام‏هاى شيعى در عصر مذكور قرار داده و به رغم اين‏كه ايشان حيات فكرى، دينى، علمى و اجتماعى شيعه را از صُوَر جهاد شيعه تلقى مى‏كند، به فرقه‏هايى از شيعه كه فاقد تحرك نظامى بوده، ليكن از حيات فكرى و فرهنگى برجسته‏اى برخوردار بوده‏اند، در حاشيه و در رابطه با حركت‏هاى انقلابى شيعه مى‏پردازد.

دكتر ليثى با استفاده از حجم انبوهى از منابع [4] و با نگاهى تحليلى و فلسفى به تاريخ و با استنادات دقيق و جامع و چينش منطقى و محققانه و با نثرى ساده و روان و جذاب، به دور از اغلاق و پيچيدگى، به بازآفرينى تحسين برانگيزى از تاريخ جنبش‏ها و نهضت‏هاى شيعى در بستر حيات سياسى، دينى و فكرى جهان اسلام در دوره مذكور پرداخته است. وى در اين كتاب در صدد است كه اثبات كند جهاد شيعه، زاده آزادى رأى و عقيده در تفكر اسلامى است كه توانسته است نقش برجسته‏اى در بارورى و تعالى تمدن اسلامى داشته باشد. شكل‏گيرى دولت فاطميان و ثمرات علمى ـ فرهنگى اين دولت، بخشى از اين نقش مى‏باشد.

كتاب جهاد الشيعه مشتمل است بر پنج بخش و بيست و دو فصل، به قرار ذيل:

بخش اوّل كتاب، تحت عنوان موضع شيعه در قبال دولت عباسى است كه در فصل اوّل معانى و مفاهيم شيعه و ديدگاه‏هاى گوناگون راجع به ظهور مذهب تشيع، شرح و بسط شده است. نويسنده معتقد است قبل از حادثه كربلا مفهوم «شيعه» به ياران و انصار و اتباع اطلاق مى‏شد، نه به يك فرقه و يا يك حزب با آرا و عقايد و تشكيلات فرقه‏اى. ليكن بعد از حادثه كربلا «شيعه» به عنوان فرقه‏اى دينى با آرا و عقايد سياسى و دينىِ متمايز از اهل تسنن ظهور كرد و تبلور و مظهر و مصداق آن قيام توّابين و مختار و نضج‏گيرى فرق اماميه و كيسانيه است.

تأكيد محقّق بر قيام توابين و مختار كه ماهيتى نظامى و صبغه جهادى دارند، به عنوان نقطه آغازين شكل‏گيرى مذهب تشيع، ناشى از زاويه نگرش محقق و موضوع تحقيق كه بررسى جنبش‏هاى نظامى و جهادى شيعه است مى‏باشد. شواهد و مدارك زيادى بر نضج‏گيرى مذهب تشيع با اصول و مبادى دينى و سياسى مستقل از جماعت در دوره‏هاى قبل وجود دارد. [5] ليكن اگر از منظر حركت‏هاى نظامى و حزبى، نه فرقه‏اى به تشيع نگاه كنيم، نظر نگارنده درست است. نويسنده در ادامه به معرفى حركت‏هاى شيعى در عراق و فرقه‏هاى اماميه و كيسانيه به عنوان پشتوانه‏هاى ايدئولوژيك اين حركت مى‏پردازد.

در فصل دوم از بخش اوّل در تحليل نقش قيام‏هاى شيعى در سقوط دولت اموى، با نگاهى نقّادانه ميزان سهم هر يك از حركت‏هاى شيعى اعم از كيسانيه و ميراث ابوهاشم، قيام زيد و يحيى و عبداللّه‏ بن معاويه (بين سال‏هاى 100 تا 130 ه . ق) در تكوين و گسترش و تحقق دعوت عباسى بيان گرديده و از زواياى مختلف، ماهيّت اين قيام‏ها و موضع و نقش عباسيان در مورد اين حركت‏ها تشريح شده و تأثير منفى و مثبت جنبش‏هاى مذكور در دعوت عباسى و بالعكس مطرح شده است. نقش قيام‏هاى مذكور در سقوط دولت بنى‏اميه و شكل‏گيرى نحله‏ها و حركت‏هاى آينده تشيع از مباحث ديگر اين فصل است كه به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است.

مؤلف در سه فصل ديگر ابتدا تحوّلات روابط بين بيوت علوى و عباسى را با ارائه تاريخچه بيت عباسى و تحولات مناسبات ايشان با آل زبير، بنى‏اميه، بنى مروان و علويان از عباس تا منصور بررسى كرده، سپس مبانى مشروعيت عباسيان را از ديدگاه خود و پيروان‏شان مستند به خطبه‏ها، اشعار و گفتارهاى منعكس شده در منابع، تشريح نموده است.

مبحث بعدى معرفى افكار و آراى دينى و سياسى فرقه‏هاى سبئيه، كيسانيه، هاشميه، بيانيه، زيديه و فرقه‏هاى منشعب از آن چون جاروديه، سليمانيه، صالحيه و تبريه به عنوان بنيان‏هاى فكرى و عقيدتى حركت‏هاى نخستين شيعى در عصر اوّل عباسى مى‏باشد. در نهايت مبحثى را به معرفى شخصيت ابوسلمه، تلاش‏ها و انگيزه‏هاى وى در انتقال خلافت به علويان اختصاص داده و سپس به تحليل نتايج آرا و آثار قتل ابوسلمه پرداخته است.

بخش دوم تحت عنوان «جهاد شيعيان زيدى و امامى در عصر خليفه عباسى منصور» شامل عناوين ذيل مى‏باشد:

قيام محمد نفس زكيّه و ابراهيم بن عبداللّه‏ و موضع امام صادق(ع) و شيعيانِ امامى نسبت به منصور، رويارويى فكرى شيعيان با عباسيان و ديدگاه‏ها و موضع‏گيرى‏هاى ابوحنفيه و مالك بن انس نسبت به اين دو جريان فكرى.

نگارنده در معرفى قيام محمد نفس زكيّه، به عنوان برجسته‏ترين حركت ضدّ عباسى در دوره مذكور، به بازسازى، تحليل و بررسى نقّادانه روايات موجود مى‏پردازد و با استناد به اين روايات ابتدا به معرّفى شخصيّت و موقعيت علمى و سياسى نفس زكيّه پرداخته، سپس زمينه‏ها و بستر قيام وى را به تفصيل بيان مى‏دارد. موضع و عكس‏العمل منصور و اقدامات او در مقابله با نهضتِ نفس زكيّه، مبحث ديگر اين فصل است.

در ادامه نويسنده با طرح مكاتبات منصور و محمد نفس زكيّه، به معرفى ديدگاه‏هاى ايشان راجع به اساس مشروعيتِ قيام نفس زكيه مى‏پردازد. بررسى ميزان پراكندگى دعوت محمد نفس زكيّه عنوان ديگر اين مبحث مى‏باشد.

كالبد شكافى دقيق موضع طبقات و گروه‏هاى اجتماعى جامعه اسلامى در برخورد با قيام محمد نفس زكيّه اعم از شركت پيشوايان بزرگ فرقه‏هاى اسلامى، مانند مالك بن انس و ابوحنيفه و علماى بزرگ عصر خصوصاً علماى مدينه در اين قيام، بررسى نقش قبايل حجاز و موضع و ميزان حمايت هر يك از قبايل از نفس زكيّه، نقش حاكمان عباسى مدينه و بزرگان شهر در حمايت و پشتيبانى قيام نفس زكيّه از ديگر فصول اين بخش است. در نهايت مؤلف به ارائه تصويرى جامع از روند شكل‏گيرى، تحقق، گسترش و سركوبى قيام نفس زكيه مى‏پردازد.

فصل ديگر اين بخش به تشريح قيام ابراهيم بن عبداللّه‏ اختصاص دارد كه در آن عناوين، شخصيت و پايگاه اجتماعى ابراهيم، دلايل گزينش شهر بصره از جانب ابراهيم به عنوان مركز قيام، گستردگى و پراكندگى دعوت وى و علل آن، خصوصاً در عراق و ايران مورد بحث قرار مى‏گيرد. سهم فرقه‏ها و نحله‏هاى بلاد اسلامى در تأييد و حمايت از دعوت ابراهيم به ويژه زيديان، حنفيان، مالكيان و فقهاى بصره از مباحث ديگر اين فصل مى‏باشد كه متعاقب آن نهضت ابراهيم و پيامدهاى آن خصوصاً براى طيف فقها، علما و محدثان بزرگ آن عصر، مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است. در نهايت مؤلف به تجزيه و تحليل مشروح عوامل سياسى، اقتصادى، نظامى و اجتماعى شكست نهضت محمد و ابراهيم مى‏پردازد.

نويسنده در مبحث موضع امام صادق(ع) و شيعه اماميه نسبت به منصور، به معرفى حيات و شخصيت علمى و سياسى امام صادق(ع) و آرا و عقايد اماميه، همچنين بررسى موضع‏گيرى‏هاى امام در مورد قيام‏هاى علوى در دوره اموى و عباسى پرداخته است.

نگارنده با طرح مسئله عدم مشروعيت قيام نفس زكيه از نظر امام، به بررسى نقش و جايگاه امام در اين قيام پرداخته است و به حمايت‏هاى عملى امام از محمد نفس زكيه اشاره مى‏كند كه از آن جمله است: اجازه ايشان به فرزندانش موسى و عبداللّه‏ براى شركت در نهضت و پناه دادن به حسن بن زيد و يحيى بن عبداللّه‏ از سران علوى قيام كه باعث شدت عمل منصور نسبت به امام و تبعيد ايشان مى‏گردد. وى سرانجام نتيجه‏گيرى مى‏كند امام، بستر و اوضاع را براى اقدامات نظامى، مناسب تشخيص نمى‏داده و اقدام به آن را مايه ظلم و تضييق بيشتر عباسيان بر علويان مى‏دانسته، از اين‏رو شيوه امام خوض در مسائل علمى و عبادى، و كناره‏گيرى از ورود به نزاع‏هاى سياسى عصر بوده است. وى عمده‏ترين آراى سياسى امام را امامت به نص، عصمت و علم امام، تقيّه، عدم طعن بر عمر و ابوبكر و غاصب بودن بنى اميه و بنى عباس مى‏داند.

بخش سوم به جهاد شيعيان در عصر دو خليفه مهدى و هادى اختصاص دارد و به عنوان مقدمه به تحولات فرقه‏اى شيعيان در اين عصر و انشعاب دو فرقه اصلى اثنى‏عشريه و اسماعيليه از فرق اماميه اشاره مى‏كند و سپس به معرفى آرا و عقايد اسماعيليان، تشكيلات حزبى، تحولات و انشعابات درون فرقه‏اى و تأثير و تأثرات سياسى ايشان تا آخر عهد اوّل عباسى پرداخته است.

خلافت مهدى و سياست رفق و مداراى وى با علويان، موضع شيعيان زيدى نسبت به مهدى و حركت‏هاى ضد عباسى عيسى بن زيد و على بن عباسى و موضع امام موسى كاظم(ع) نسبت به مهدى، از ديگر مباحث اين بخش است.

تشيع يعقوب بن داود، وزير مهدى خليفه عباسى و تلاش او براى انتقال خلافت به علويان، عنوان فصل ديگر اين بخش است كه در آن به بررسى ساختار ديوان‏سالارى عباسى و جايگاه ايرانيان در آن را بررسى كرده، به معرفى وزارت يعقوب بن داود به عنوان مصداق اين جايگاه مى‏پردازد.

قيام حسين بن على در عهد خلافت هادى، آخرين عنوان اين بخش است كه با معرفى اين شخصيت علوى به بررسى مستند زمينه‏هاى شكل‏گيرى قيام در مدينه، موضع امام موسى كاظم(ع) نسبت به قيام، فلسفه قيام و عوامل سركوب سريع آن را مستنداً بررسى مى‏كند.

در بخش چهارم، مؤلف با بررسى سياست هارون الرشيد نسبت به علويان، به معرفى دو قيام يحيى و ادريس بن عبداللّه‏ و ارتباط آنان با برامكه و نتايج اين دو قيام مى‏پردازد و سعى دارد سؤالات ذيل را پاسخ دهد:

چه عللى سبب گرديد يحيى وارد معامله با هارون شود؟ آيا رشيد در قولش صادق بود؟ چرا او به عهد و پيمانش وفا نكرد؟

دكتر ليثى با استناد به منابع به اين سؤالات پاسخ مى‏دهد. در صفحات آتى اين پرسش‏ها را نقد خواهيم كرد.

در فصل بعدى سياست هارون‏الرشيد را در دو مرحله معرفى مى‏كند:

مرحله اوّل سياست تسامح و نيكى به علويان و مرحله دوم، سياست شدّت و سخت‏گيرى نسبت به ايشان است كه براى نمونه مى‏توان سخت‏گيرى نسبت به امام موسى كاظم(ع) و زندانى كردن او را ذكر كرد.

در مرحله بعد به سؤالات ذيل مى‏پردازد كه آيا هارون‏الرشيد مجبور به اتخاذ سياست سختگيرى بود؟ اين سياست از جانب خود او بود يا رجال دولتش؟ آيا در سياست خود موفّق بود؟

قيام ادريس بن عبداللّه‏ در بلاد مغرب و پيامدهاى نهضت وى، از ديگر فصول اين بخش مى‏باشد.

در فصل بعد سياست هارون‏الرشيد نسبت به شيعه و امام موسى كاظم(ع) و مواضع گوناگون و گاه متضاد وى در مورد شيعيان و زعماى ايشان از جمله عبداللّه‏ بن حسن، محمد بن يحيى، عباس بن محمد و موسى بن جعفر را جداگانه بيان داشته و سياست‏ها را به استناد منابع، تجزيه و تحليل مى‏كند و در نهايت به نقد و بررسى گزارش‏هاى روابط بين برامكه و علويان و شيعيان پرداخته است و با جرح و تعديل اين گزارش‏ها سعى در بازسازى منطقى آن دارد.

بخش آخر درباره انقلابات شيعه در عهد مأمون و معتصم است كه با مقدمه‏اى در مورد اوضاع سياسى جهان اسلام و وضع شيعيان در عهد كوتاه امين شروع مى‏گردد و با قيام ابن طباطبا و ابوالسرايا ادامه مى‏يابد. در اين فصل به طور مستند زمينه قيام ابن طباطبا، مناسبات‏ابوالسرايا با ابن طباطبا و محمد بن محمد بن زيد، جانشين ابن طباطبا و گستردگى قيام و اقدامات ابوالسرايا و علويان، طى دوره حاكميت‏شان بر بصره، كوفه، واسط، حجاز و يمن، نيز عوامل شكست ابوالسرايا و فلسفه قيام وى پرداخته است. در ادامه موضع نصر بن شيث نسبت به علويان را بررسى كرده است. ديگر جنبش علوى، قيام محمد ديباج است كه با ذكر علل قيام و بازآفرينى حكومت او در حجاز، به فرجام وى و تجزيه و تحليل عوامل شكست قيام مى‏پردازد.

بحث بعدى بررسى ولايتعهدى امام رضا(ع) و عكس‏العمل شيعيان نسبت به آن است. نگارنده ديدگاه‏هاى مطرح راجع به انگيزه‏هاى مأمون در طرح مسئله ولايتعهدى و واكنش على بن موسى الرضا(ع) و شيعيان را ذكر نموده و ديدگاه خود را به طور مستند تشريح كرده است. وى در نهايت به جرح و تعديل روايات فرجام كار امام رضا(ع) و فضل بن سهل و ارائه فرضيات خود در اين‏باره مى‏پردازد.

عنوان فصل ديگر، قيام على بن محمد بن جعفر صادق و ابى عبداللّه‏ برادر ابوالسرايا است. دكتر ليثى قيام على بن محمد را در كوفه نمونه بارز ديدگاه منفى شيعه راجع به وليعهدى مى‏داند زيرا كه در قيام على بن محمد شيعيان با قواى عباسى عليه برادر على بن موسى عباس بن موسى كه جهت عهده‏دارى حكومت آن‏جا آمده بود، جنگيدند. [6]

سپس به بررسى زمينه‏ها ، عوامل و پيامدهاى قيام‏هاى شيعى در يمن مى‏پردازد. اين قيام‏ها عبارتند از: قيام ابراهيم بن موسى‏الكاظم(ع) و قيام عبدالرحمن احمد العلوى.

در فصل بعد مؤلف به معرفى تحليلى قيام محمد بن قاسم در عهد خليفه معتصم مى‏پردازد و در نهايت اوضاع شيعيان را در عهد خليفه واثق توضيح مى‏دهد. دكتر ليثى در خاتمه كتاب به معرفى عوامل استمرار جهاد شيعه در گستره تاريخ پرداخته و نتيجه مى‏گيرد به يُمن اين قيام‏ها تشيع در شهرهاى بزرگ اسلامى انتشار يافت وشيعه نقش برجسته‏اى را در تمدن اسلامى ايفا كرد. وى معتقد است حركت‏هاى شيعى به‏رغم تنوع و گوناگونى، هدف مشتركى را دنبال مى‏كرد كه حقّانيت بيت علوى براى خلافت اسلامى و اسقاط خلافت عباسى و تحقق خلافت علوى مى‏باشد. در مرحله آخر دكتر ليثى علل استمرار نهضت‏هاى شيعه در عصر اوّل عباسى را به شرح ذيل معرفى مى‏كند:

1ـ فرقه‏هاى متعدد شيعه و گسترش ايشان در پهنه جهان اسلام.

2ـ تقيّه و دعوت سرّى در تعاليم شيعى.

3ـ حبّ مسلمانان به آل بيت رسول اللّه‏(ص) خصوصاً بيت علوى.

4ـ مرجعيت و اعتبار والاى بيت علوى در علم و ادب به عنوان وارثان علم نبى و انبيا(عليهم‏السلام).

5ـ باز بودن باب اجتهاد در تفكر شيعى.

6ـ سازگار شدن تعاليم شيعه با فرهنگ و تمدن اقوام گوناگون.

كتاب جهاد الشيعه علاوه بر مزايا و امتيازاتى كه در معرفى بخش‏هاى كتاب بدان اشاره شد، همچون ديگر تحقيقات علمى، از معايبى برخوردار است كه در ذيل به اين كاستى‏ها اشاره مى‏شود:

1ـ درصفحه 63 عبارت «و بداء منذ مطلع‏العصرالعباسيالأوّل صراع عنيف بين‏البيتين‏العلوي و العباسي منذ قيام الدولة الأموية سنة 40 ه. الى سقوطها سنة 132ه» اشكال دارد و عبارت «منذ قيام‏الدولة‏الاموية...» بايستى چنين باشد: منذ قيام الدولة العباسية سنة 132 إلى 232 ه . ق نهاية العصر العباسي الأوّل.

2ـ در مبحث قيام شيعى به رهبرى عبداللّه‏ بن معاويه در نُه مورد قيام عبداللّه‏ بن معاويه، حركتى علوى [7] و شخص وى يك علوى معرفى شده است. [8] در حالى‏كه نسبت عبداللّه‏، به جعفر بن ابيطالب مى‏رسد و نگارنده از باب مسامحه در تعبير، او را يكى از علويان دانسته، ليكن «طالبى» تعبيرى عام براى فرزندان ابوطالب است و «علوى» تعبيرى عام براى فرزندان على(ع)، همان‏گونه كه نسبت «عباسى» خاص فرزندان عباس بن عبدالمطلب است. [9]

3ـ «أبدى أبومسلم روحاً شعوبية متطرفة،... حتى أنّه قَْتل ستمأته ألف عربي صبراً بالسيف عدا مَن قتل في الحرب...» [10]

«... إلى جانب شعوبيته و قسوته «أبومسلم» و ما أقدم عليه مِن اضْطهاد للعناصر العربية... مما حفلتْ به المصادر العربية القديمة». [11]

عبارات فوق در كتاب جهاد الشيعه تبيين ديدگاه دكتر ليثى نسبت به ابومسلم بر مبناى دو اصل مى‏باشد:

أ) تعصّب شعوبى گرى مفرط ابومسلم.

ب) كشتار اعراب.

مستندات دكتر ليثى در ديدگاه‏هاى فوق تاريخ طبرى، تاريخ فخرى و تاريخ بغداد است، ليكن بررسى اين مستندات نتايج ذيل را در بر داشته است:

أ) در هيچ يك از اين سه كتاب به تعصّب شعوبى‏گرى ابومسلم اشاره‏اى نشده است. [12]

ب) مصدر روايات فوق در كشتار اعراب تاريخ بغداد است كه اصل روايت آن مأخوذ بلاذرى و طبرى است. روايت در تاريخ طبرى از اين قرار است: «و كان أبومسلم قد قَتل في دولته و حروبه ستمأئه ألف صبراً.» [13]

بغدادى به روايت طبرى اوّلاً «عربى» را اضافه كرده ثانياً طبرى جمع كشته شدگان چه در جنگ‏هايش و چه در دولتش را 000/600 نفر عنوان مى‏كند، ليكن بغدادى فقط اعراب كشته شده در دولتش را اين رقم مى‏داند. با توجه به منشأ روايت، تحريفات راه يافته در روايت روشن است.

به علاوه در تاريخ فخرى نيز اشاره‏اى به كشتار اعراب و ظلم و ستم به ايشان يافت نمى‏شود [14] كه نشان مى‏دهد دكتر ليثى فرضيه خود را بدون رجوع به اين منابع و تحت تأثير متفكران عرب مطرح كرده است. در واقع اين نظريه كه نهضت عباسى، نهضتى شعوبى عليه اعراب بود، نظريه‏اى كهنه و مطرود است و واقع امر آن مى‏باشد كه هر چند ايرانيان در نهضت عباسى نقش برجسته‏اى را ايفا كردند، اما عرب‏ها كنار ايشان و بعضاً در موقعيت‏هاى رهبرى، حضورى فعال داشته‏اند. [15] سرّ اين‏كه منابع نهضت عباسى را در مقابل اعراب قرار داده‏اند:

يكى ويژگى ضد اموى نهضت عباسى به عنوان يك دولت خالص عربى و ديگرى بافت جمعيتى خراسان بوده است. شمار كثيرى از اعراب مهاجر به خراسان، در شهرها و روستاهاى خراسان مستقر گرديدند و با جمعيت بومى درآميختند و به تدريج در فرهنگ ايرانى مستحيل شدند و شمارى ديگر موجوديت قبيله‏اى و عربى خود را حفظ كردند. اينان اعرابى بودند كه درامور سياسى و نظامى دخالت مستقيم داشتند و به نوبت تحت عنوان حاكمان اموى، قدرت را در خراسان به دست گرفتند، در حالى‏كه عمده پيروان و هواداران نهضت عباسى از بين شهرنشينان و روستاييان خراسان بودند. از اين‏رو استحاله ايشان و دشوارى تمايز نژادى بين عرب و فارس در اين منطقه سبب گرديد رويارويى ايشان با قبايل عربى، به اشتباه يك نهضت ايرانى تعبير گرديد. [16]

4ـ دكتر ليثى در بحث از اساس نهضت حسين بن على(ع) مى‏نويسد: «ولمْ يقمْ الحسين معارضته على أساس أنّه وارث لعلي أو زعيم بيت‏العلوي و لكن كواحد مِن أبناء المهاجرين الذين اعْتبروا أنفسهم «وُلاة الأمر». [17] اين نظريه مأخوذ از كتاب الدولة العربية الإسلامية اثر دكتر خربوطلى است و او نيز از نسخه خطى به نام الأعلام بالحروب الواقعة في صدر الإسلام نقل كرده است. [18] نويسندگان مذكور نظريه خود را بر سه اصل استوار ساخته‏اند:

أ) مهاجران و فرزندان‏شان خود را ولاة امر مى‏دانسته‏اند.

ب) حسين بن على(ع) به عنوان يكى از ولاة امر قيام كرد.

پ) استراتژى امام در اتخاذ اين سياست، اتحاد با ديگر مهاجران عليه يزيد بود. [19]

شايد بتوان رويارويى مدينه با شام را كه منجر به واقعه حرّه شد، بامسامحه در تعبير، تبلور ادعاهاى مهاجران به عنوان ولاة امر دانست كه البته در آن دوره بسيارى از بزرگان مهاجران و فرزندان‏شان از ورود به سياست به شدت اجتناب مى‏كردند. براى مثال عبداللّه‏ بن عمر از عهد خلافت على(ع) اعتزال‏الفتنه را اَوْلى مى‏دانست [20] ليكن راجع به نظر دوم و سوم هيچ سند و مدرك تاريخى، چه در خطبه‏ها و چه در روايات راجع به آن حضرت، مبنى بر قيام ايشان به عنوان يكى از ولاة امر چون ديگر مهاجران و به منظور جلب پشتيبانى و حمايت مهاجران وجود ندارد. اصولاً نقطه اتكاى حسين بن على كوفه و عراق بود و مدينه و مكه جايگاهى در قيام وى نداشتند. به علاوه حركتى از حسين بن على(ع) مبنى بر طلب يارى از مهاجران در تاريخ وجود ندارد. [21]

5ـ نويسنده به اصول اعتقادات مذهب تشيع، به استثنا زيديه، چون عصمت ائمه، انتظار مهدى، غصب حق على(ع)، به عنوان آراى غلوآميز و منحرف تاخته و آراى زيديه را حركتى جهت اعتدال نظريات افراطى شيعه معرفى كرده است. [22]

مأخذ سخن مؤلف الامام زيد اثر ابوزهره است، ليكن نه ايشان و نه ابوزهره ملاك و معيارى براى مفاهيم منحرف و غالى ارائه نداده‏اند و درصدد اثبات اين ادعا كه آميخته با طعن است، بر نيامده‏اند. [23] به نظر مى‏رسد نگارنده در اين رأى تحت تأثير گرايش‏هاى فكرى مذهبى، از روش علمى كه لازمه آن بى‏طرفى است، دور گرديده است.

6ـ دكتر ليثى در معرفى امام صادق(ع) مى‏آورد: «كان الإمام جعفر ـ كما يذكر الشهرستاني إيضاً ـ معتدلاً في آرائه فقد أعلن براءَته مِن القول بالرجعة و البداء و التناسخ و الغلو و الحلول و التشبيه». [24]

نگارنده در اين‏جا تحت تأثير اعتقادات مذهبى، از روش علمىِ تحقيق خارج گرديده است.

در برائت جستن امام از تناسخ، غلو، حلول و تشبيه، منابع سنى و شيعه متفقند، ليكن در مسئله رجعت [25] و بداء [26] متون كهن اماميه احاديث متعددى را از امام صادق(ع) روايت مى‏كند كه اين احاديث مبناى اعتقاد اماميه به اين دو اصل گرديده است. [27] قول شهرستانى در قرن ششم و به عنوان نويسنده‏اى شافعى مذهب، به تنهايى نظريه دكتر ليثى را اثبات نمى‏كند و روايات منابع شيعى را در قرن سوم و چهارم نبايستى ناديده انگاشت.

7ـ دكتر ليثى در مورد وفات امام صادق(ع) معتقد است كه روايت مسموميت امام قابل تأكيد و اطمينان نيست. يكى از دلايل ايشان قول يعقوبى است: «إنَّ المنصور قد أبدى ألماً شديداً حين عَلم بوفاة الإمام الصادق(ع)، و بكى طويلاً حتى أخضلت لحيتُه بالدموع و وصف جعفراً بأنّه كان ممَّن اصْطفى اللّه‏ و كان من السابقين بالخيرات.» [28]

سياست خلفاى عباسى اين بود كه هرگاه يك علوى به دست ايشان كشته مى‏شد، در ماتم او اشك مى‏ريختند و او را به بزرگى ياد مى‏كردند. نگارنده همين رفتار را از هادى، زمانى كه سر حسين بن على (شهيد فخ) را براى او آوردند نقل مى‏كند [29] و سئوال مى‏نمايد كه: آيا منصور و هادى در حزن‏شان براى اهل بيت صادق بوده‏اند و معتقد است هادى «أراد أنْ يخفِّف مِن ثورة و سخط المسلمين عليه إذا غضبهم مصرع حفيه للرسول و لعلي بن ابي طالب» [30] از اين رو تظاهر خلفاى عباسى به حزن و اندوه در مرگ علويان همان‏گونه كه دكتر ليثى معترف است، نمى‏تواند دليلى بر تبرئه منصور از مسموم كردن امام(ع) باشد.

8ـ بحث عصمت ائمه(ع) از ديگر مباحثى است كه دكتر ليثى متعرض آن مى‏گردد و عقيده دارد كه منشأ آن سياسى است نه دينى. دلايلى را كه براى آن ارائه مى‏دهد، از اين قرار است:

آغاز بحث عصمت در عهد امام صادق(ع) مى‏باشد؛ يعنى زمانى كه شيعه بحث كلامى امامت را در مقابل خلافت مطرح كرد و عصمت و امامت دو جزء جداناپذير از يكديگرند و امامت مبحثى سياسى است. از اين‏رو عصمت نيز به پيرو آن سياسى است.

در نقد نظريه مؤلف بايد گفت اوّلاً نظريه سياسى بودن بحث امامت، نظريه سياسى بودن مذهب تشيع است، ليكن شواهد و مستندات زيادى در سنت و حديث وجود دارد كه امامت از اصول دين اسلام معرفى شده است. [31] ثانياً كهن‏ترين روايتى كه از بحث عصمت در دست است، به عهد امام زين‏العابدين(ع) بر مى‏گردد، نه عهد امام صادق(ع) [32] ، ليكن فضاى مساعد سياسى و فرهنگى عهد امام صادق(ع) به رواج اين تفكر كمك شايان كرد. [33]

9ـ «فلا نعلم فقهاً خاصاً لموسى الكاظم كما لم يكن له دور كلامي في عقايد الإمامية و لم يرد عنه روايات أحاديث تُذكَر» [34] .

در اين متن دكتر ليثى منكر هر گونه نقش فقهى، كلامىِ امام كاظم(ع) در فقه و كلام شيعه مى‏شود. مأخذ اين نظر عقيده دكتر على سامى‏نشار در كتاب نشأة الفكر الفلسفي فيالإسلام» است، ليكن هر دو منبع ادعاى‏شان سخت بى‏پايه و اساس است.

از امام موسى كاظم(ع) مجموعه غنى از احاديث و روايات موجود مى‏باشد. [35] اذعان دكتر ليثى به روايات مروى از موسى كاظم(ع) در جاى ديگر كتاب [36] اين نكته را به ذهن متبادر مى‏كند كه نقل اين مطلب از كتاب دكتر سامى‏نشار بدون تعمق و ناشى از بى‏دقتى و سهل‏انگارى است.

10ـ دكتر ليثى در ماجراى يحيى بن عبداللّه‏ علوى و هارون‏الرشيد دو سئوال مطرح مى‏كند:

الف) آيا هارون‏الرشيد در امانى كه به يحيى داد، صادق بود؟

ب) چه مسئله‏اى سبب گرديد هارون از سياست ملايم خود نسبت به يحيى عدول كند؟

دكتر ليثى معتقد است هارون در امان خود صادق بود و اطرافيان ديدگاه وى را نسبت به يحيى تغيير دادند. ادله وى از قرار ذيل است:

الف) وجدان مسلمانان از ظلم و ستم عباسيان به اهل بيت رسول(ص) آزرده شده بود و افكار جمعى ايشان خواستار ايجاد فضاى امن براى علويان بود.

ب) منزلت و جايگاه والاى يحيى در قلوب شيعيان، هارون را از كشتن يك علوىِ داراى نفوذ و عظمت «در حالى‏كه به راحتى مى‏توانست او را تحت مراقبت داشته باشد» منع مى‏كرد.

پ) گواهى مصعب زبيرى، از اطرافيان هارون عليه يحيى و متهم كردن وى به خيانت، منجر به خشم هارون بر ضد يحيى شد. [37]

همان‏گونه كه روشن است ادعاهاى فوق از قوّت علمى برخوردار نيست. دليل اول و دوم بى‏اساس است، زيرا چنين ملاحظاتى خلفاى عباسى را از تعرض به علويان باز نداشت و دلايلى كه هارون را به اين نتيجه رسانده باشد، در تاريخ يافت نمى‏گردد. شهادت مصعب زبيرى دليلى بر خلاف نظردكتر ليثى است، زيرا همان‏گونه كه دكتر ليثى مى‏آورد، يحيى خواستار قسم خوردن مصعب در صورت ايمان داشتن به صدق گفتارش مى‏گردد. مصعب آن را رد مى‏كند، ولى هارون او را مجبور به قسم خوردن مى‏كند. مورخانى چون طبرى، مسعودى و اصفهانى نقل مى‏كنند كه در همان روز به خاطر شهادت دروغ، مصعب فلج يا جزامى شد و مرد و حتى خاك نعش مصعب را قبول نكرد. [38] با اين حال چگونه هارون به دروغ مصعب پى نبرد و به اين سعايت ترتيب اثر داد؟! مضافاً بر اين قيام ادريس بن عبداللّه‏، برادر يحيى در مغرب در سال 172 ه.ق و توفيق او در تشكيل حكومت در سال 176 اقدام هارون در قتل يحيى را براى مبارزه با خطر رو به گسترش علويان توجيه مى‏كند. [39] واقعيت مطلب، قول اصفهانى است كه «إنّ الرشيد لمْ يكنْ صادقاً فيما أبداه مِن مشاعر نحو يحيى... و أنها كانتْ مداهنةً و ليستْ مسالمةً... و في نفسه الحيلة على يحيى.... و طلب العلل عليه و على اصحابه.» [40]

11ـ «فكان الفضل بن سهل وزير المأمون شيعياً... إنَّ الطاهرين كانوا كلُّهم شيعةً.» [41]

راجع به تشيع فضل بن سهل مستند قوى وجود ندارد، حتى در اعيان‏الشيعه [42] نام فضل بن سهل يافت نمى‏شود. [43] نيز روايت تشيع طاهريان مأخوذ از ابن اثير است. در مقابل اين نظر روايات زيادى وجود دارد كه اساس اين نظر را متزلزل مى‏كند.

ابن اثير در نقل ماجراى تغيير لباس مأمون از سبز به سياه (شعار عباسيان) به نقش برجسته طاهر اشاره مى‏كند. [44] در رجال‏كشى نيز به تبعيد فضل بن شاذان متكلم برجسته شيعه توسط عبداللّه‏ بن طاهر و شكنجه و كشتن ابويحيى احمد بن داود جرجانى از علماى برجسته اماميه توسط محمد بن طاهر اشاره شده است. [45] همچنين ابن اسفنديار معتقد است: «... طالبيه با اولاد طاهر بن الحسين هميشه بد بوده‏اند، به سبب كشتن محمد بن عبداللّه‏ بن طاهر يحيى بن عمر را به كوفه». [46]

12ـ دكتر ليثى در ماجراى بيعت على بن موسى(ع) با مأمون به نقل از مسعودى در مروج الذهب آورده است: «عقد المأمون العزم على أنْ يعهّد بولاية العهد للإمام على الرضا فبعث بعض رجاله... لاسْتدعاء علي الرضا. فاسْتجاب للدعوة و رحل هو و بعض العلويين الى مرو حيث أصبحوا موضع حفاوة و تكريم». [47]

متن مروج‏الذهب اين‏گونه است: «في سنة.... بعث المأمون... إلى علي بن موسى.... لاشخاصه، فحمل إليه مكرماً.» [48]

دكتر ليثى عملاً با تحريف متن مروج الذهب و به كارگيرى كلمات «لاسْتدعاه... فاسْتجاب» به ذهن خواننده چنين مى‏نمايد كه مأمون، على بن موسى‏الرضا(ع) را دعوت به وليعهدى كرده (لاستدعاء) و امام رضا(ع) با ميل و رغبت (فاستجاب) چنين دعوتى را قبول كرده، در حالى‏كه عبارت مروج‏الذهب «لاشخاصه، فحمل إليه» [49] است كه متضمن چنين معنايى نيست.

كتاب جهادالشيعه با توجه به كاستى‏هاى فوق از مزايا و ويژگى‏هاى منحصر به فردى نيز برخوردار است. قوت و استحكام علمى، تحليل دقيق داده‏ها و چينش منطقى آن در بازآفرينى تاريخ حركت‏ها و نهضت‏هاى شيعى در بستر حيات سياسى، دينى و فكرى جهان اسلام (در عصر اوّل عباسى) با نثرى روان و گويا از جمله اين مزايا مى‏باشد. موضوعى كه نقش و اهميت فراوان در تحوّلات قرون نخستين اسلامى دارد و پژوهش مستقل و عميق در آن تاكنون مورد غفلت پژوهشگران تاريخ اسلام قرار گرفته است.

منابع

ـ ابن اثير، على بن ابى الكرام الشيبانى، الكامل فى التاريخ، (9 جلد)، چاپ اول (بى جا، مؤسسة التاريخ العربى، 1994م).

ـ ابن اسفنديار، محمد بن حسن، تاريخ طبرستان، تصحيح عباس اقبال، چاپ اول (بى جا، بى نا، بى تا).

ـ ابن بابويه، محمد بن على بن الحسين قمى، معانى‏الاخبار، ترجمه عبدالعلى محمد بن شاهرودى، چاپ اول (بى جا، دارالكتب الاسلاميه، 1372).

ـ ابن الطقطقى، محمد بن على بن طباطبا، الفخرى فى الآداب السلطانيه و الدول الاسلاميه، چاپ اول، (بى جا، منشورات الرضى، 1414 ق).

ـ ابوزهره، محمد، الامام زيد، چاپ اول (بى جا، المكتبة الاسلاميه، 1378 ق).

ـ احمد الامينى، عبدالحسين، الغدير فى الكتاب والسنه و الادب، چاپ اول (بى جا، مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، 1995 م، 1416 ه).

ـ الاصفهانى، ابى‏الفرج، مقاتل الطالبيين، شرح و تحقيق احمد صفر، چاپ اول (بى جا، منشورات الشريف الرضى، 1414 ه).

ـ امين، محسن، اعيان الشيعه، (11 جلد)، حققه و اخرجه حسن امين، چاپ اول (بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، بى تا).

ـ البغدادى، احمد بن على، تاريخ بغداد، (24 ج)، دراسه و تحقيق مصطفى عبدالقادر عطا، چاپ اول (بيروت، منشورات دارالكتب العلميه، 1417 ه ـ 1997 م).

ـ الخربوطلى، على حسن، الدولة العربية الاسلاميه، چاپ اول (قاهره، دار احياء الكتب العربيه، 1380 ش، 1960 م).

ـ دونلدسن، دوايت، عقيدة‏الشيعه، تعريف ع.م، چاپ دوم (بيروت، مؤسسة المفيد، 1410 ه . 1990 م).

ـ زرين‏كوب، عبدالحسين، تاريخ ايران بعد از اسلام، چاپ پنجم، (تهران، انتشارات اميركبير، 1368م).

ـ السالوس، على احمد، مع الاثنى عشريه فى الاصول و الفروع، (4 ج)، چاپ اول (بى‏جا، دارالتقوى، 1997م ـ 1417 ه).

ـ شريفى، محمود و...، موسوعة كلمات الامام الحسين (ع)، چاپ اول (بى جا، معهد تحقيقات باقرالعلوم، مؤسسه الهادى، 1415 ق).

ـ الطبرى، محمد بن جرير، الامم و الملوك، (11 ج)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ اول (بى جا، رواتع التراث العربى، بى تا).

ـ الطوسى، محمد بن الحسن بن على، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشى، صححهُ حسن المصطفوى، چاپ اول (بى جا، بى نا، بى تا).

ـ العطاردى، عزيزاللّه‏، مسند الامام الكاظم (ع)، چاپ اول، (بى جا، الموتمر للامام الرضا(ع)، 1409 ق).

ـ القزوينى، امير محمد، التشيع (نشؤوه ـ مراحله ـ مقوماته)، چاپ ششم، (دمشق، دارالصباغ، 1417 ق).

ـ القفازى، ناصر بن عبداللّه‏، اصول مذهب الشيعة الامامية الاثنى عشريه، (3 ج)، چاپ دوم (بى جا، بى نا، 1994 م، 1415 ه).

ـ كلينى، محمد بن ابى يعقوب، اصول كافى، ترجمه سيد جواد مصطفوى، (4 ج)، (چاپ اول)، (بى جا، انتشارات گلگشت، 1375).

ـ المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، چاپ دوم (بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ه، 1983 م).

ـ مختار الليثى، سميره، جهادالشيعه فى العصر العباسى الاول، چاپ اول (بى جا، نشر البطحاء، 1363 ش).

ـ المسعودى، على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، (4 ج)، تحقيق محمد محى‏الدين عبدالحميد، چاپ چهارم، (قاهره، بى نا، 1385 ه، 1965 م).

ـ المظفر، محمدرضا، عقائد الاماميه، تحقيق محمد جواد الطريحى، چاپ اول (بى‏جا، مؤسسه الامام على(ع)، 1417 ه).

ـ مغنيه، محمد جواد، الشيعه فى الميزان، چاپ دهم، (بيروت، دارالجواد، 1989 م، 1409 ه).

ـ مونس، حسين، اطلس تاريخ اسلام، چاپ اول (بى جا، الزهراء بعد للأعلام العربى، 1987 م).


[1] .سميره مختار الليثي . جهاد الشيعه في العصر العباسي الاول (بي جا نشر البطحاء 1363ش)

[2] . دكتر ليثى داراى ليسانس آداب و تربيت و فوق ليسانس و دكترى در تاريخ اسلام از دانشگاه عين شمس مصر است.

[3] . ديدگاه دكتر ليثى كه بر تمام كتاب سايه افكنده، دقيقاً ديدگاه شيعيان زيدى است و غالب شيعيان به جهاد به اين ديد نگاه نمى‏كنند.

[4] . دكتر ليثى از 169 منبع عربى، سى منبع انگليسى، نوزده منبع اروپايىِ ترجمه شده به عربى و چهارده كتاب خطى در نگارش كتاب استفاده كرده است؛ جهاد الشيعه، ص 402 ـ 414.

[5] . ر.ك: امير محمد القزوينى؛ التشيع (نشؤوه ـ مراحله ـ مقوماته)، چاپ ششم، (دمشق، دارالصباغ، 1417) ج 6؛ همچنين على احمد السالوس؛ مع الاثنى عشريه فى الاصول و الفروع؛ چاپ اول (بى جا، دارالتقوى، 1997 م ـ 1417ه ) ج 1، ص 38 و 39.

[6] . فقال اهل الكوفه لواليهم (عباس بن موسى): «إنْ كنتَ تدعو للمأمون ثُمَّ مِن بعده لأخيك، فلا حاجةَ لنا في دعوتك و إنْ كنتَ تدعوا إلى اخيك، أو بعض أهل بيتك أو إلى نفسك اجبناك»؛ ر.ك: محمد بن جريرالطبرى؛ الامم و الملوك، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ اول (بى‏جا، رواتع التراث العربى، بى تا) ج7، ص144.

[7] . جهاد الشيعه، ص 54، 56 و 57.

[8] . همان، ص 57.

[9] . ر.ك: حسين مونس، اطلس تاريخ اسلام؛ چاپ اول (بى جا، الزهراء بعد للأعلام العربى، 1987م) ص 85.

[10] . جهاد الشيعه، ص 60.

[11] . همان، ص 101.

[12] . ر.ك: الامم و الملوك، ج 7، ص 363 ـ 367 و 377 ـ 385 و 479 ـ 494؛ همچنين: محمد بن على بن طباطبا المعروف بابن الطقطقى، الفخري في الآداب السلطانية و الدول الاسلاميه؛ چاپ اول (بى جا، منشورات الرضى، 1414 ق / 1372 ش) ص 168 ـ 171؛ همچنين احمد بن على الخطيب البغدادى، تاريخ بغداد، دراسة و تحقيق مصطفى عبدالقادر عطا، چاپ اول (بيروت، منشورات دارالكتب‏العلميه، 1417ق/1997م) ج 10، ص 205 ـ 209.

[13] . الامم و الملوك، ج 7، ص 491.

[14] . الفخرى، ص 168 ـ 171.

[15] . هاشميه، راونديه و كفيه از اعرابى‏اند كه نقش اساسى در نهضت عباسيان داشتند. ر.ك: عبدالحسين زرين‏كوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، چاپ پنجم (تهران، انتشارات اميركبير، 1368 ش) ص 391.

[16] . همان، ص 392، 393، 370.

[17] . جهادالشيعه، ص 67.

[18] . على حسن الخربوطلى، الدولة العربية الاسلامية، چاپ اول (قاهره، دار احياء الكتب‏العربية، 1380ش/1960م) ص 189، 190.

[19] . همان، ص 190؛ جهادالشيعه، ص 67.

[20] . على بن الحسين المسعودى، مروج‏الذهب و معادن‏الجوهر، تحقيق محمد محى‏الدين عبدالحميد، چاپ چهارم (قاهره، بى نا، 1385 ه / 1965م) ج 3، ص 24 و 25؛ على بن ابى الكرام الشيبانى المعروف بابن اثير، الكامل فى التاريخ، چاپ اول (بى جا، موسسة التاريخ العربى، 1994م) ج2، ص 523.

[21] . ر.ك: محمود شريفى، سيد حسين زينالى و....، موسوعة كلمات الامام‏الحسين(ع)، چاپ اول (بى جا، معهد تحقيقات باقرالعلوم(ع)، موسسه الهادى، 1415 ق).

[22] . جهاد الشيعه، ص 91.

[23] . محمد ابوزهره، الامام زيد، چاپ اول (بى جا، المكتبة الاسلاميه، 1378 ش) ص 186 و 187.

[24] . جهاد الشيعه، ص 192.

[25] . الرجعة مِن نوع المعاد الجسمانى فإنَّ معنى التناسخ هو انتقال النفس من بدن إلى بدن آخر منفصل عن الأوّل. فإنّ معناه رجوع نفس البدن الأوّل بمشخصاته النفسية فكذلك الرجعة. ر.ك: محمدرضا المظفر، عقائد الاماميه، تحقيق محمد جوادالطريحى، چاپ اول (بى جا، مؤسسه‏الامام على(ع)، 1417 ق) ص 338 به بعد.

[26] . إنَّ اللّه‏ تعالى قد يظهر شيئاً على لسان نبيه أو وليِّه في ظاهر الحال لمصلحة تقتضى ذلك الإظهار ثمَّ يمحوه فيكون غير ما قد ظهر أوّلاً. ر.ك: عقائدالاماميه، ص 272؛ مع‏الاثنى عشريه فى الاصول و الفروع، ص 312 به بعد.

[27] . در كتاب اصول كافى، قديمى‏ترين متن روايى شيعه، يازده روايت از امام صادق(ع)، در بداء نقل گرديده است؛ ر.ك: محمد بن ابى يعقوب كلينى، اصول كافى، ترجمه حاج سيد جواد مصطفوى، چاپ او ل (بى جا، انتشارات گلگشت، 1375) ج 1، ص 200؛ محمدباقرالمجلسى، بحارالانوار، چاپ دوم (بيروت، دار احياءالتراث العربى، 1403 ق / 1983 م) ج 53، ص 39 به بعد.

[28] . جهاد الشيعه، ص 199.

[29] . «إنَّ الخليفة الهادي أبدى حزنَه لمقتل الحسين بن على و أنزل سخطه على الذين دخلوا عليه مستبشرين...» ر.ك: همان، ص 269.

[30] . همان، ص 270.

[31] . ر.ك: عبدالحسين احمد الامينى، الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، چاپ اول (بى جا، مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، 1995م / 1416ق)؛ محمد جواد مغنيه، الشيعة فى الميزان، چاپ دهم (بيروت، دارالجواد، 1989 م / 1409 ق).

[32] . قال على بن الحسين(ع): الإمام منّا لا يكون إلاّ معصوماً و ليست العصمة في ظاهر الخلقة فيعرف بها فلذلك لايكون إلاّ منصوباً... المعصوم هو مَن اعْتصم بحبل اللّه‏ و حبل اللّه‏ هو القرآن. ر.ك: محمد بن على بن‏الحسين قمى‏المعروف بابن بابويه، معانى‏الاخبار، ترجمه عبدالعلى محمد بن شاهرودى، چاپ اول (بى جا، دارالكتب‏الاسلامية، 1372ش)؛ بحارالانوار، ج 25، ص 194.

[33] . ر.ك: اصول كافى، ج 1، ص 185؛ براى آشنايى با ديدگاههاى مخالفان نظريه عصمت، ر.ك: ناصر بن عبداللّه‏ القفازى، اصول مذهب الشيعة الامامية الاثنى عشرية، چاپ دوم (بى جا، بى نا، 1994 م / 1415ق) ج2، ص 775 به بعد.

[34] . جهاد الشيعه، ص 251، 306.

[35] . ر.ك: عزيز اللّه‏ العطاردى، مسند الامام الكاظم(ع)، چاپ اول (بى جا، المؤتمر العالمى للإمام الرضا(ع)، 1409 ق).

[36] . ..... حتى انّ الراوى إذا روى الحديث عنه [ الامام الكاظم(ع)] لايسنده إليه بصريح اسمه..... ر.ك: جهادالشيعه، ص 300.

[37] . همان، ص 286 ـ 290.

[38] . همان، ص 291.

[39] . همان، ص 295.

[40] . ابى‏الفرج‏الاصفهانى، مقاتل‏الطالبيين، شرح و تحقيق، احمد صقر، چاپ اول (بى جا، منشورات الشريف الرضى، 1414 ق) ص 394.

[41] . دكتر ليثى اين مطلب را از كتاب عقيدة‏الشيعه دونلدسن نقل كرده است، نه از منابع دست اوّل تاريخى. دكتر دونلدسن مستنداتى براى ادعاى خود ذكر نكرده است. ر.ك: جهادالشيعه، ص 352 ـ 356؛ دوايت. م دونلدسن، عقيدة‏الشيعه، تعريف ع. م، چاپ دوم (بيروت، مؤسسة‏المفيد، 1410 ق/1990 م) ص 170 ـ 171.

[42] . ملاك‏هاى شيعى بودن در كتاب اعيان‏الشيعه بسيار مسامحه‏آميز است، به طورى كه بسيارى از رجال و مشاهير اهل تسنن نيز در اين كتاب در جرگه شيعيان قرار گرفته‏اند.

[43] . ر.ك: محسن امين، اعيان‏الشيعه، حقَّقه و أخرجه حسن امين، چاپ اول (بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، بى تا).

[44] . ..... و قيل أنَّه أمر طاهر بن الحسين أن يساله حوائجه فكان أوّل حاجه سأله أن يلبس السواد؛ فأجابه إلى ذلك. ر.ك: الكامل فى التاريخ، ج4، ص 182.

[45] . محمد بن الحسن بن على الطوسى، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشى، صحَّحه حسن المصطفوى، چاپ اول (بى جا، بى نا، بى تا) ص 539.

[46] . محمد بن حسن بن اسفنديار، تاريخ طبرستان، تصحيح عباس اقبال، چاپ اول (بى جا، بى نا، بى تا) ص 238.

[47] . جهاد الشيعه، ص 354.

[48] . ... كه او را [على بن موسى(ع)] بياورند و او را محترمانه پيش مأمون بردند.

[49]

/ 1