دكتر عبدالله ناصرى طاهرى<a edn1'' href="#_edn1" name="_ednref1" >[1]</a> - اسماعیلیان و مخالفانشان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسماعیلیان و مخالفانشان - نسخه متنی

عبدالله ناصری طاهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تاريخ اسلام-شماره3

دكتر عبدالله ناصرى طاهرى[1]

سير تطور فرقه اسماعيليه و انشعابات درونى آن, راهگشاى مطالعه مناسبات اسماعيليان با مخالفان است. اوج اين مناسبات در قرن پنجم و ششم هجرى كه مصادف با جنگ هاى صليبى است تعريف مى شود.

دشمنى تشيع با اين فرقه بيشتر در چارچوب اعتقادى قابل بررسى است, اما مناسبات خصمانه جريان عمومى اهل سنت با آن ها علاوه بر توجيه مكتبى و اعتقادى, بيشتر در بستر سياسى قابل تإمل است و اين بدان علت است كه دو جريان فراگير حامى اهل سنت يعنى ((خلافت عباسى)) و ((سلطنت سلجوقى)) از دو سو تهديد مى شوند: يكى دولت ريشه دار و مقتدر مستعلوى مصر و ديگرى دولت سياسى و نظامى الموت; اولى رقيب عباسيان در خلافت بوده و دومى بر هم زننده كيان سلجوقى در چند دهه.

موضع گيرى اسماعيليان نزارى نسبت به جنگ صليب هم در اين رهگذر شكل مى گرفت. نزاريان شام به عنوان يك اقليت سياسى نظامى براى حفظ موقعيت خود در منطقه, مناسبات خود را با طرفين صليبى و سلجوقى تعريف مى كردند.

اگر چه اسماعيليان نخستين, خود را ((الدعوه الهاديه))[2] ناميده و اين نام را بر هر اسم ديگرى ترجيح داده اند, اما ما اين فرقه را كمتر به اين نام مى شناسيم و بر اين گروه دينى, اسامى ديگرى نيز در منابع تاريخى اطلاق شده است. اسماعيليان كه قائل به نص امامت اسماعيل بن جعفر هستند در يك تقسيم بندى كه به دوره آغازين شكل گيرى آنان برمى گردد به سه گروه تقسيم مى شوند: گروه اول معتقدند كه مرگ اسماعيل از روى تقيه اعلام شده [3]و او مهدى موعود است. از نظر نوبختى[4] و قمى[5] اين گروه به اسماعيليه خالصه و خطابيه و از ديدگاه شهرستانى[6] به اسماعيليه واقفه مشهورند چون در اسماعيل متوقف شده اند.

گروه دوم به مرگ اسماعيل در زمان پدر يقين دارند و معتقدند محمد فرزند اسماعيل از سوى امام صادق(ع) تعيين شده است. اين گروه بر خود, مباركيه نام نهاده اند.[7] البته بعضى از پژوهشگران و خاورشناسان اسماعيلى شناس, مانند ايوانف به استناد نظر ابويعقوب سجستانى[8] در كتاب ((اثبات النبوات)) براين نظرند كه مبارك نام خود اسماعيل بوده است. در نامه عبيدالله المهدى موسس دولت فاطميان مصر به اسماعيليان يمن كه در كتاب ((الفرائض و حدود الدين)) تإليف جعفر بن منصور يمن درج شده نيز براين نظر تإكيد شده است.[9] از ميان اين گروه, دسته سومى در امامت محمدبن اسماعيل توقف كردند كه در تاريخ سبعيه مشهورند[10] و قرمطيان كه به اعتقاد بسيارى از نويسندگان قديم و جديد, همان اسماعيليان هستند, از گروه سوم مى باشند.

قرمطيان داعيان بسيارى را به نقاط مختلف گسيل و هر يك از اين داعيان سنت جديدى را پى ريزى كردند, لذا هر يك به نام هاى مختلف مشهورند; مثلا براين اساس كه مإمون برادر عبدان, شوهر خواهر حمدان قرمطى ـ رهبر قرامطه ـ داعى اسماعيليان در فارس بوده, اسماعيليان فارس ((مإمونيه)) خوانده شده اند. يا در اواخر قرن سوم, داعى قرمطيان در كوفه شخصى به نام ابو حاتم زطى بود. او خوردن سبزيجات و ذبح حيوان را قدغن كرد, لذا به ((بقليه))[11] معروف شدند و از آن پس قرمطيان جنوب عراق را بقليه مى خواندند.[12] از ميان بقليون گروهى به رهبرى فردى به نام عيسى بن موسى منشعب شده و به ابوطاهر جنابى پيوستند. اينان كه بيشترشان ايرانى بوده و در بحرين مقيم بودند به ((اجميون)) شهرت يافتند.[13]

آن چه در اين بيان گفتنى است زمينه شكل گيرى قرامطه است. تاريخ نگاران متقدم معتقدند زمانى كه عبيدالله المهدى مدعى امامت شد و دولت فاطميان را در شمال افريقا تإسيس كرد, حمدان قرمط از او جدا شد و قرامطه را شكل داد,[14] زيرا آنان معتقد بودند كه امام اصلى محمدبن اسماعيل بن جعفر و در پرده غيبت است. قرمطيان پس از انشعاب و تإسيس يك دولت مستقل اسماعيلى در بحرين كه در ادامه فعاليت هاى سياسى و اجتماعى, و نيز زندگى فرديشان افراطى تر شدند, هيچ گاه با اسماعيليان ديگر روابط دوستانه اى نداشته اند. عبيدالله المهدى در اولين فرصت عليه قرامطه قيام كرد و حمدان قرمط را از داعى گرى منطقه عراق عزل و به جاى او شخصى به نام ابوالحسين را در حمات منصوب كرد. مكاتبه عبيدالله با ابوالحسين در رساله ((استتار الامام)) آمده است.[15] نظر دوخويه خاورشناس معروف هلندى مبنى بر روابط دوستانه قرمطيان و فاطميان, امروز رد شده است. ريشه اين ناسازگارى همان طور كه گفته شد ظهور عبيدالله المهدى به عنوان امام فاطميان بود و علت آن كه قرمطيان بحرين به آسانى به سوى افسانه مهدى ايرانى كشيده شدند همين بود.[16]

انشعاب بزرگ تر در درون فرقه اسماعيليه پس از مرگ المستنصربالله, هشتمين خليفه فاطمى مصر, پديد آمد. افضل بن بدر جمالى وزير خليفه, از رسيدن نزار فرزند ارشد المستنصر به حق قانونى ولايتعهدى ممانعت كرد و برادر كوچك تر او المستعلى را كه شوهر خواهرش بود به قدرت رساند.[17]

پس از اين زمان, گروهى مدعى امامت و خلافت مشروع نزار شدند كه در اسكندريه و با لقب المصطفى لدين الله[18] خود را خليفه مى دانست. اينان از آن پس به نزاريان مشهور شدند و در ايران و سپس شام و هند به فعاليت خود ادامه دادند. گروه ديگر با نام مستعلويان در مصر و بخش هايى از شام برجاى ماندند. پايگاه نزاريان ايران بود كه با رهبرى جديد حسن صباح توسعه يافت.

در گروه نزاريه يكى از بحث انگيزترين مسائل, جانشينى نزار بود. نزار اگر هم فرزند ذكورى داشته, مسلم است كه هيچ يك از پسران خود را به جانشينى برنگزيده, لذا نزاريان پس از مرگ او به دست برادرش المستعلى, بدون امام مانده اند. البته مورخانى چون جوينى, خواجه رشيدالدين فضل الله, ابن قلانسى دمشقى و حتى غزالى در كتاب ((المنقذ من الضلال)) مى نويسند: عده اى بر اين عقيده بودند كه پسر يا نواده اى از نزار به طور پنهانى از مصر به الموت برده شد.[19]

البته اين نظر اساس و پايه ندارد و ادامه راه اسماعيليان نزارى را بايد در مكتب و انديشه حسن صباح و جانشينان او جست وجو كرد.

الامر باحكام الله[20] جانشين المستعلى دو رساله عليه نزاريان نوشت كه نخستين آن به نام ((الهدايه الامريه))[21] در رد امامت نزار است. نوشته دوم به نام ((ايقاع صواعق الارغام)) در واقع رد رديه الهدايه الامريه, نوشته نزاريان شام است كه در سال 516ه'' توسط الامر باحكام الله تدوين شد. ظاهرا در همين رساله دوم است كه براى نخستين بار نزاريان به حشيشيه ملقب شده اند[22] و پس از آن ماركوپولو جهانگرد ونيزى, نزاريان ايران را حشيشيه ناميد.[23] از اين زمان است كه اروپاييان تحت تإثير اين نام گذارى, انگيزه ترورهاى فداييان اسماعيلى را در مصرف داروى بيهوش كننده بنگ يا حشيش جست وجو مى كنند. البته قابل ذكر است كه در منابع اهل سنت اين فرقه با نام هاى ديگر آمده است. رشيدالدين فضل الله مى نويسد:

به خاطر نسخ شريعت توسط حسن دوم, فرزند محمدبن بزرگ اميد بود كه نزاريان را از آن پس ملاحده خواندند.[24]

غزالى انديشمند معروف اهل سنت كه در مخالفت و معارضت با اسماعيليان نيز شهرت ويژه دارد, آنان را به جهت اعتقاد به باطن آيات قرآنى و روايات ((باطنيه))[25] ناميده است. قرامطه,[26] خرميه,[27] سبعيه[28] و تعليميه[29] نام هاى ديگرى است كه غزالى بر اين فرقه نهاده است.

اسماعيليان مصر هشتاد سال پس از انشعاب بزرگى كه بعد از مرگ هشتمين خليفه رخ داد, به حيات سياسى خود ادامه دادند و با انقراض دولتشان به دست صلاح الدين ايوبى به نقاط ديگر, از جمله يمن و سپس هند, مهاجرت كردند. اما اسماعيليان ايران با ظهور شخصيتى بزرگ همچون حسن صباح در فعاليت هاى سياسى ـ اجتماعى خود كه تا آن زمان مخفيانه عمل مى كردند, وارد مرحله جديدى شدند. از اين تاريخ اسماعيليان ايران رسما سياست ستيز با سلجوقيان را در پيش گرفتند. با فتح قلعه الموت اولين ضربه به بر پيكر دولت مركزى ايران ـ سلجوقيان ـ وارد شد.

مناسبات اسماعيليان با مخالفان

هر چند مخالفين اصلى دولت و انديشه اسماعيلى, خلافت عباسى, سلطنت سلجوقى و هم پيمانان آن دو بودند, اما در مكتب تشيع و دولت هاى شيعى غير اسماعيلى نيز جلوه اين خصومت را مى توان ديد. در تفكر شيعى بعد از امام صادق(ع) و بنا به نص, امامت در صلب فرزندش موسى بن جعفر قرار داده شده است. در اين منظر هر ادعاى ديگرى همانند آن چه در سقيفه شكل گرفت باطل و بى اساس است. رواياتى كه در اين زمينه از امام صادق نقل شده فراوان است, به طور كلى اين روايات كه در اصول كافى گرد آمده در دو گروه دسته بندى مى شود:

1ـ تإكيد بر اصالت امامت موسى بن جعفر;

2ـ هشدار به شيعيان از گرويدن به اسماعيل و فرزندش محمد.

با اين نگرش بود كه عالمان شيعه عليه اسماعيليان موضع گيرى مى كردند.

ظاهرا قديمى ترين رديه شناخته شده ضد اسماعيلى را فضل بن شاذان[30] دانشمند بزرگ شيعه نوشته است.[31]

عبدالجليل قزوينى صاحب كتاب ((النقض)) هم رساله عمده اى در رد اسماعيليان نزارى نوشته كه اينك مفقود است.[32] اما در كتاب معروف خود النقض به اسماعيليان مكرر حمله مى كند و آنان را ملحد مى داند.[33]

در ادامه همين نگرش, دولت هاى شيعى ايران مانند آل باوند در طبرستان با اسماعيليان رابطه اى خصمانه داشتند; خصوصا وقتى فرزند رستم بن على معروف به شاه غازى[34] در سال 537ه'' . به دست نزاريان ترور شد, به گفته ظهيرالدين مرعشى شاه غازى از كله كشتگان اسماعيلى منارها ساخت.[35]

عبدالجليل قزوينى هم در اين مورد مى نويسد:

و در همه بسيط زمين و دايره مسلمانى, كدام سنى است كه با ملحدان, آن كرده كه شاه شاهان, رستم بن على بن شهريار شيعى, از قلعه گشادن و ملحد گرفتن و قتل و نهب و مانند آن كه اظهر من الشمس است.[36]

روابط اسماعيليان با سلجوقيان

رابطه دولت بزرگ سنى مذهب سلجوقيان با اسماعيليان نيز براساس نگرش مكتب فقهى عالمان سنت و جماعت شكل مى گرفت. زمانى خواجه نظام الملك طوسى, تئوريسين دولت سلجوقى, اين انديشه را القا و ترويج مى كند كه ((هيچ گروهى نيست شوم تر و بد دين تر و بد فعل تر از اين قوم.. كه از پس ديوارها بدى اين مملكت مى گسالند و فساد دين مى جويند... و هر چند ممكن باشد كه از فساد يا قيل و قال و بدعت چيزى باقى نگذارند)).[37]

و پيش از او عبدالقادر بغدادى زيان باطنيه را بيشتر از زيان يهود, ترسايان, مجوس, دهريه و ديگر كافران مى پندارد[38] و رسوايى هاى آنان را بيشتر از ريگ هاى بيابان و قطرات باران[39]. با اين القائات طبعا دولت نظامى سلجوقى نيز برخوردى خصمانه را دنبال مى كند.

اولين اثر اين نگاه عالمان اهل سنت, قتل همين تئورى پردازان بود, به قول زكرياى قزوينى, ابوالمحاسن رويانى نخستين فقيهى بود كه اسماعيليان را خارج از دين دانست و در رويان ترور شد.[40] يا خواجه نظام الملك همين كه با شمشير ابوطاهر ارانى بر زمين افتاد,[41] اسماعيليان آغاز سعادت خود را جشن گرفتند.[42] ظاهرا گسترش همين ترورها بوده است كه بعدها برجان سنجر وحشت انداخت و او را به مصالحه با اسماعيليان واداشت.[43] هم چنين بحرانى كه در مركز خلافت عباسى ـ بغداد ـ با قيام ارسلان بساسيرى صورت گرفت از آثار و انديشه سياسى و مبارزه جويى اسماعيليان بود.

ابوالحارث ارسلان بساسيرى در اصل, غلام ترك نژادى بود كه در طى سال هاى واپسين حكمرانى آل بويه در عراق به مقام اميرى لشكر ارتقا يافته بود. او در بغداد رقيب نيرومندى همچون ابن مسلمه وزير داشت. ابن مسلمه كه پنهانى با طغرل اتحاد برقرار كرده و مانند خليفه عباسى آمدن سلجوقيان را به بغداد پذيرفته بود, بساسيرى را به داشتن اتحاد با فاطميان متهم ساخت. بساسيرى كه گرايش هاى شيعى داشت و مجبور شده بود بغداد را پيش از فرا رسيدن سلجوقيان ترك گويد, اينك از مستنصر براى فتح بغداد به نام او كمك طلبيد. در اين ميان, شورش و بلوا در پايتخت عباسيان, در اعتراض به ويرانگرى سپاهيان طغرل, به راه افتاده بود. اكنون معلوم شده كه داعى معروف فاطمى مويد شيرازى, نقشى عمده در ايجاد اين بى نظمى هاى ضد سلجوقى و در رهبرى اقدامات بساسيرى داشته است. در 448ه'' . تبليغات فاطميان همراه با اقدامات نظامى تحت رهبرى كلى مويد شيرازى, تشديد شد. بساسيرى پس از دريافت مبالغ هنگفتى هداياى پولى و نيز سلاح از قاهره, كه به وسيله داعى مويد به او تحويل شده بود, و به كمك برادر زنش, دبيس, حكمران مزيدى و تعداد زيادى از قبيله مردان عرب, شكستى سنگين بر سلجوقيان در ناحيه سنجار در 448ه'' . وارد ساخت. پس از اين شكست, عقيليان موصل باز فرمانبردارى از فاطميان را پذيرفتند. اندكى بعد, طغرل موصل را گرفت, اما در نتيجه قيام برادر ناتنى خود, ابراهيم اينال كه آرزو داشت به كمك بساسيرى و فاطميان, سلطنت سلجوقى را براى خود به دست آورد, از انجام اقدامات بيشتر عليه بساسيرى باز ماند.

عزيمت طغرل به مغرب ايران براى سركوبى اينال, موقعيت مناسبى براى بساسيرى فراهم ساخت تا به بساط فعاليت هاى خود بپردازد. اندكى بعد, در ذوالقعده 450, بساسيرى همراه قريش عقيلى به آسانى به بغداد آمد. در بغداد خطبه به نام خليفه فاطمى, مستنصر, خواندند و اذان به شيوه شيعيان گفتند. بساسيرى كه مورد پشتيبانى عامه مردم از شيعه و سنى كه به علت نفرت از سربازان ترك با هم متحد شده بودند, قرار گرفته بود, به قصر عباسيان حمله برد, اما موافقت كرد كه قائم عباسى را تحت حفاظت قريش عقيلى قرار دهد, و اين امر مايه ناراحتى مستنصر شد كه انتظار داشت خليفه اسير عباسى را در قاهره تحويل گيرد. اما بساسيرى نشانه هاى خلافت عباسيان را به پايتخت فاطميان فرستاد. بعد از آن بساسيرى واسط و بصره را فتح كرد, اما نتوانست خوزستان را به نام فاطميان تسخير كند.

هنگامى كه بساسيرى در اوج قدرت خود بود, قاهره او را رها كرد و به اين ترتيب پيروزى او اجبارا به درازا نكشيد. ابن مغربى, وزير فاطمى, كه جانشين يازورى شده بود, اينك از ادامه كمك بيشتر به بساسيرى سرباز زد. در اين ميان, طغرل طغيان اينال را فرو كوبيده بود, و خود را براى بازگشت به بغداد آماده مى كرد. وى پيشنهاد كرد كه حاضر است بساسيرى را در بغداد بگذارد, به شرط آن كه بيعت با فاطميان را بشكند و قائم را بر مسند خلافت برگرداند. بساسيرى اين پيشنهاد را رد كرد, و در ذوالقعده 451 بغداد را ترك گفت. چند روز بعد طغرل وارد بغداد شد و با استقبال خليفه آزاد شده عباسى روبه رو گرديد. اندكى بعد سلجوقيان بساسيرى را تعقيب كرده, در نزديكى كوفه او را كشتند; هم چنان كه به شدت شيعيان عراق را به سياست رسانيدند. به اين ترتيب جاه طلبى هاى فاطميان در عراق و داستان بساسيرى كه به مدت يك سال پايتخت عباسيان را مطيع فاطميان كرده بود, به پايان رسيد.[44]

سلجوقيان نيز پس از تسلط بر بحران بغداد, بر بخش هايى از جزيره العرب كه در سلطه اسماعيليان مصر بود, مسلط شدند. در سال 462ه'' شريف مكه به نام محمدبن جعفر كه تا آن زمان از مستنصر فاطمى تبعيت مى كرد, نماينده اى نزد آلب ارسلان فرستاد و از اقامه نماز و خطبه به نام عباسيان به او خبر داد, بدين ترتيب حجاز از سلطه اسماعيليان مصر خارج شد.[45]

آثار فتح الموت

گرفتن قلعه الموت در 483ه'' مرحله جديدى را در فعاليت هاى اسماعيليان و مناسبات آن ها با سلجوقيان شكل داد. از اين تاريخ دعوت اسماعيلى سياست قيام آشكار عليه دولت سلجوقى را در پيش گرفت و فتح الموت اولين ضربه اين قيام اسماعيلى بر پيكره آن دولت به شمار مى رفت.

تصرف قهستان جلوه خصومت اسماعيليان و سلجوقيان

پس از تصرف قلعه الموت و بيرون راندن حاكم علوى آن, حسين قاينى به فرمان رهبر و پيشوايش حسن صباح, مإمور فتح قهستان گرديد تا كار دعوت را در زادگاهش سامان دهد. قهستانيان با تعاليم اسماعيليان چندان ناآشنا نبودند و از ديرباز با آمدن داعيان پيشين اسماعيلى با اين مذهب آشنايى داشتند.

به احتمال زياد اهالى قهستان از عصر بنى سيمجور با فرقه اسماعيلى آشنا شده بودند, زيرا جوزجانى مى نويسد: ابوعلى سيمجور در نيشابور به نام المستنصر فاطمى خطبه نمود و نام خلفاى عباسى را از خطبه انداخت و در موقعى كه بين وى و سبكتكين در حدود طالقان خراسان نبردى روى داد, باطنيان و قرامطه به كمك وى شتافتند و او را كمك فراوانى نمودند.[46]

پس از قتل خواجه و نيز مرگ ملكشاه, هرج و مرج عظيمى سراسر امپراتورى ناهمگون و وسيع سلجوقى را فرا گرفت و اسماعيليان توانستند با استفاده از احساسات عدالتخواهى بوميان, مناطق مختلفى را در قهستان اشغال نمايند. از جمله با تصرف قلعه بزرگ مومن آباد كه مقدر بود در آينده شاهد بزرگ ترين مراسم مذهبى اسماعيليان باشد, سراسر قهستان جنوبى در دسترس اسماعيليان قرار گرفت و آنان توانستند با استفاده از آن, به زودى بر ساير مناطق همجوار مسلط شوند.

حملات سلجوقيان عليه قهستان

با توافق سنجر و بركيارق در سال 495ه'' عمليات مشتركى عليه اسماعيليان آغاز شد. سلطان سنجر سپاهى بزرگ به قهستان فرستاد.

سلطان سنجر در نامه اى كه به وزير مسترشد خليفه عباسى مى نويسد, تلفات اسماعيليان را در اين جنگ حدود ده هزار نفر ذكر مى كند.[47]

دو سال بعد از نخستين حمله, فرمانده سلجوقى با سپاهى بزرگ از خراسان به جنگ اسماعيليان قهستان اعزام شد. سپاه اعزامى پس از ترك مرو راه قهستان را در پيش گرفت و در سر راه خود قلعه ها و آبادىهاى مجاور طبس را ويران كرد و بسيارى از ساكنان مناطق را كشت.[48] ولى اين حمله به علت فساد و آلودگى سپاه موفق نبود و سپاه سنجر مجبور شد با شرايط ذيل با صاحبان قلعه ها مصالحه كند:

1ـ اسماعيليان دژى بنا نكنند;

2ـ سلاح نسازند و خريدارى نكنند;

3ـ مردم را به عقايد خويش دعوت ننمايند.[49]

اين مصالحه در حقيقت به نفع اسماعيليان تمام شد و به آن ها فرصت داد كه به جبران ويرانى ها بپردازند و تجديد قوا نمايند. ولى در ميان پيروان اهل سنت, نفرت فراوانى عليه سنجر برانگيخت. سلطان از سوى افكار عمومى تحت فشار قرار گرفته بود و براى توجيه اعمال خود در نامه اى به خليفه بغداد چنين نوشت:

ليكن آن مفسدان از فتك و قتل غيله و انواع مكر و حيله فرو نمى ايستادند و چندين امام و اسفهسلار بزرگ از خيار امت هلاك مى كرده اند و راه هاى ناايمن مى داشتند و مسلمانان را گمراه مى كرده و اهل چند ناحيت چون ((سبزوار و زوزن و بيژن آباد و ديه ها خواف و باخزر)) به فرو مى گرفتند و مى كشتند و كاروان ها مى زدند و هم از جهت رعايا و عامه اسلام و ائمه خروش برآمد و به درخواست ايشان بود كه آن سگان را امان داده شد.[50]

از جانب ديگر, با توجه به رشد روز افزون اسماعيليان, حسن صباح با زيركى و درايت خود سعى نمود روابط خود را با دربار سلطان سنجر در حد تعادل نگه دارد. به همين جهت با اعزام سفرا به دربار سلطان, سعى در حفظ حرمت سلطان مى نمود و از جانبى ديگر, سلطان را از هر نوع اقدام افراطى برحذر مى داشت. به قول رشيدالدين:

از خادمان او با يكى مواضعه كرد تا در شبى كه سلطان مست خفته بود كاردى پيش تختش در زمين نشاند. چون سلطان بيدار شد و كارد را ديد, انديشناك شد. چون اين تهمت بر كسى درست نمى شد به اخفاى آن اشارت فرمود. سيدنا پيغام داد اگر نه به سلطان ارادت خير و اميد نيكويى بودى آن كارد را كه در شب در زمين درشت مى نشاندند در سينه نرم او استوار كردندى.[51]

اين مدارا تا آخر عصر سلطان سنجر با اسماعيليان برقرار بود. اسماعيليان تا حدود سال هاى 511ه'' توانستند بر بسيارى از مناطق قهستان, عراق عجم, و گرجستان و گيلان مسلط شوند و با خاندان هاى محلى آن دم از يگانگى زنند.[52]

پس از درگذشت سلطان محمد سلجوقى در ذى الحجه 511, سلطان سنجر كه همه كاره آل سلجوقى شده بود, نماينده اى را براى تإكيد صلح و تجديد پيمان به الموت فرستاد[53] و از حسن صباح كه قدرتش به خارج مرزها كشيده شده بود درخواست صلح نمود.

موضع گيرى اسماعيليان در جنگ هاى صليبى

هر چند پديده مهم جنگ هاى صليبى در خارج از حوزه جغرافيايى اسلام و در صفحات شرقى مديترانه رخ نموده است, اما حضور نزاريان شام در آن صفحات و موضع گيرى ايشان نسبت به صليبى ها, بيانگر تإثيرپذيرى از انديشه سياسى اسماعيليان و جلوه اى از خصومت آنان با خلافت بغداد و هم پيمانان آن است.

در ابتدا اسماعيليان شام تحت تإثير بينش دينى مخدومان خود در الموت و قهستان, روابط خويش را با سلجوقيان شام و ساير اميران تنظيم مى كردند. همان طور كه ((ژاك دو ويترى)) روحانى فرانسوى كه در روزگار جنگ صليب به مقام اسقفى شهر عكا رسيده بود گفته است:

در ايالت فنيقيه, نزديك مرزهاى آنتارادنيا كه اكنون طرطوشه خوانده مى شود, طايفه اى سكونت دارند كه از همه طرف در ميان كوه ها و صخره ها محصورند, و ده قلعه دارند كه به علت راه هاى تنگ و صخره هاى غير قابل عبور بسيار محكم و دسترس ناپذير هستند, و حومه ها و دره هاى حاصلخيزى كه به انواع ميوه ها و غلات گرانبارند, و به خاطر فضاى فرحبخشى كه دارند بسيار مطبوع و دلپذير هستند. گويند تعداد اين مردم كه اساسين خوانده مى شوند از 40000 تن بيشتر است. آن ها براى خود رئيسى دارند كه منصبش موروثى نيست, بلكه به خاطر فضيلت بيشترش برگزيده مى شود و او را پير يا شيخ مى گويند و اين تنها به خاطر زيادى سن او نيست, بلكه به خاطر مناعت و تقدم او در حزم و دور انديشى است. خاستگاه و سرمنشإ اين طايفه وجايى كه از آن جا به شام آمده اند, و نخستين رئيس و پيشواى دين نا فرخنده آن ها از ناحيه دور افتاده اى در مشرق, نزديك شهر بغداد, و بخش هايى از ولايت ايران است. اين طايفه ميان لاهوت و ناسوت فرقى قائل نيستند, و معتقدند كه اطاعت و فرمانبردارى ايشان از رئيسشان كافى است كه به فيض آن به زندگى جاويد برسند. از اين رو, وابسته و سرسپرده رهبر و پير خود هستند كه او را شيخ مى نامند. با چنين سرسپردگى و انقياد و فرمانبردارى است كه هيچ دشوار يا خطرناكى در دنيا وجود ندارد كه آن ها از انجام دادنش ترس داشته باشند يا نتوانند با حدث ذهن و اراده قوى, به فرمان پيشواى خود, آن را انجام دهند.[54]

نزاريان شام در عصر بزرگ ترين و قدرتمندترين پيشواى خود يعنى راشدالدين سنان هر چند با صليبى ها درگيرىهايى داشته اند و حتى در سال 588ه'' پادشاه صليبى اورشليم به نام ((ماركى كونراد)) را كشتند[55], اما به طور كلى با ظهور دولت ايوبى و شخص صلاح الدين ايوبى كه دولت اسماعيلى مصر را برچيده بود, نزاريان شام عموما با صليبى ها روابط صميمانه برقرار كرده و به جنگ با دولت سنى مذهب ايوبى همت گماردند و حتى سنان يكبار در جمادى الثانى سال 570 و بار ديگر در ذوالقعده 511 فداييانى را براى ترور صلاح الدين ايوبى به درون اردوى او فرستاد, اما موفق نشد.[56]

برخورد ايوبى ها و هم پيمانان آنان يعنى زنگيان موصل عليه اسماعيليان شام را مى توان در تاريخ هاى عمومى اسلام يا تاريخ هاى اختصاصى شامات خواند. پيمان اسماعيليان نزارى شام با سن لويى پادشاه فرانسه نيز جلوه ديگرى از خصومت مورد اشاره است.

محقق معاصر اسماعيلى در اين مورد مى نويسد: ((لويى به دنبال شكست اوليه اش در جنگ صليبى كه خود به راه انداخته بود و نشانگر اوج كوشش هاى جهان مسيحيت براى پس گرفتن سرزمين قدس بود, با دادن خون بها خويشتن را از اسارت در مصر باز خريد و براى مدت چهار سال (1250-1254م) در عكا اقامت گزيد, لويى نهم يا سن لويى, هنگامى كه در عكا بود, به مبادله سفير و هدايا با رهبر جامعه نزارى شام پرداخت, و نيز اطلاعاتى درباره معتقدات آن ها كسب كرد. شرح مفصل اين رويدادها به قلم يكى از مشهورترين مورخان و وقايع نگاران فرانسه, ژان دو ژوئنويل, كه خانواده او در خدمت كنت هاى شامپانى بوده اند, براى ما باقى مانده است. ژوئنويل در جنگ صليبى(هفتم) همراه پادشاه فرانسه بود, و به عنوان دوست نزديك و منشى او با وى در عكا باقى ماند. وى در 1254م با سن لويى به فرانسه بازگشت, ولى از همراهى پادشاه در جنگ صليبى تونس در 1270م امتناع ورزيد; و اين جنگ اخير حتى از لشكركشى به مصر مصيبت بارتر از كار درآمد. ژوئنويل در فرانسه تاريخ گران بهايى درباره لويى به نام تاريخ سن لويى نوشت, و در آن به رويدادهاى نافرخنده جنگ صليبى آن پادشاه و عمليات وى در ماوراى دريا مفصلا اشاره كرد.

ژوئنويل كه از نزاريان به عنوان اساسين و نيز بدويان نام مى برد, مى گويد كه در دوره اقامت پادشاه در عكا, احتمالا در 1250-1251م, نيز فرستادگانى از جانب امير بدويان, كه شيخ الجبل ناميده مى شد, به نزد او آمدند... و از پادشاه پرسيدند كه آيا با رهبر آن ها آشناست؟ و شاه پاسخ داد كه آشنا نيست و هرگز او را نديده است, هر چند درباره او سخن بسيار شنيده است.

آن گاه نمايندگان به شاه گفتند كه وى بايد به رهبر آن ها خراج بپردازد, به همان نحو كه امپراتور آلمان, پادشاه مجارستان, سلطان مصر(بابل), و بسيارى از اميران ديگر سالانه مى پردازند, زيرا آنان به خوبى مى دانند كه اگر وى از آن ها خرسند نباشد, آن ها مجال زيستن و حكومت كردن نخواهند داشت. ژوئنويل هم چنين اضافه مى كند كه نمايندگان اعلام داشتند رهبرشان هم چنين خرسند مى شود اگر شاه آن ها را از خراجى كه سالانه به استاد اعظم شهسواران معبد يا مهمان نواز مى پردازند معاف بدارد.

ژوئنويل سپس حكايت مى كند كه شاه قول داد در ديدار دوم پاسخ آن ها را بدهد, و اين ديدار دوم بعدا در همان روز با حضور استادان اعظم شهسواران مهمان نواز و معبد صورت گرفت; اما به جاى آن كه به قول خويش وفا كند, اينك استادان اعظم, رژينالد دوويشيه و ويليام دو شاتونف, نمايندگان (شيخ الجبل) را تحت فشار قرار دادند و تقاضاى پيشينن خود را تكرار كردند. ژوئنويل توضيح مى دهد كه در ضمن ملاقات سوم كه روز بعد صورت گرفت, استادان اعظم نمايندگان نزارى را به باد سرزنش گرفتند كه چرا پيامى اين چنين گستاخانه به شاه فرانسه عرضه داشته اند, و به نمايندگان دستور دادند كه به نزد رهبر خود بروند و طى پانزده روز با نامه اى از جانب امير و رهبر خود باز آيند تا پادشاه از او رضايت حاصل كند. بنابر گفته ژوئنويل كه امكان دارد در بعضى از اين ديدارها حضور مى داشته است, فرستادگان نزارى در موعد مقرر به عكا بازگشتند, و هداياى گران بهايى از جمله يك فيل بلورين و چند تنديس ساخته شده از عنبر و ديگر زينتآلات مرصع به طلا, و نيز پيراهنى و انگشترىاى به هديه آورند. در ارتباط با اين دو قلم اخير (يعنى پيراهن و انگشترى) ژوئنويل مى نويسد كه نمايندگان پادشاه گفتند كه: اعليحضرتا! ما از نزد رهبر خويش باز آمده ايم, او به اطلاع شما مى رساند كه هم چنان كه پيراهن, بخشى از جامه است كه به تن نزديك تر است, وى اين پيراهن خود را به عنوان هديه يا به علامت اين كه شما پادشاهى هستيد كه وى بيشترين محبت را به شما دارد و سخت مايل است كه اين محبت افزونى يابد, براى شما مى فرستد, و براى اطمينان بيشتر, اين هم انگشترى اوست كه براى شما مى فرستد كه از طلاى خالص است و نامش بر آن حك شده است, و با اين انگشترى خداوندگار ما پشتيبانى خود را از شما اعلام مى دارد و از آن پس شما را به سان يكى از انگشتان دست خود مى شمارد.

سن لويى كه مشتاق بود روابط دوستانه با اسماعيليان نزارى ايجاد كند, به پيشنهاد صلح آن ها با فرستادن هدايا و نمايندگان خويش به نزد شيخ الجبل پاسخ داد. [57]

متقابلا خلافت عباسى, سلطنت سلجوقى و عالمان و فقيهان همراه آنان, دشمنى با اسماعيليان را بر جنگ عليه صليبى ها ترجيح مى دادند و اسماعيليان را نسبت به صليبى ها دشمن بزرگ تر مى دانستند; مثلا غزالى كه سرسختانه عليه اسماعيليان قلم به دست گرفت و فرمان قتل آنان را صادر كرد, به رغم حضور در شام به هنگام حمله مسيحيان, فتوايى عليه آنان صادر نكرد.

دكتر عمر فروخ[58] در كنگره بزرگداشت غزالى در دمشق در سال 1961م در خطابه اى اعلام داشت كه علت سكوت غزالى در جنگ هاى صليبى, بيمارى روحى او و رويكرد او به تصوف بوده است. اين نظر كه بسيارى از پژوهشگران معاصر جهان عرب هم بدان معتقدند صحيح نيست, چرا كه بسيارى از آثار, به خصوص كتاب هاى جنجال آفرين خود را در همين دوره عزلت و گوشه نشينى يا نقاهت روحى نوشته است. ذكر اين نكته در اين جا ضرورى است كه مجتبى مينوى طى مقاله اى[59] رساله اى مختصر را از غزالى با نام ((تحفه الملوك)) معرفى مى كند. اين رساله در يازده باب و بنا به درخواست محمدبن ملكشاه نوشته شد و در باب يازدهم با عنوان ((در حث بر جهاد)) مسلمان ها و سلاطين و اسيرها را به جنگ عليه صليبى ها فرا مى خواند. او مى نويسد: ((بدان كه چون شهرى يا ولايتى از ديار اسلامى را كافران برگفتند, بر همه مسلمان ها واجب شود در وقت, نيت جهاد كردن و به جهاد رفتن چون استطاعت يابند.))

هم چنين اضافه مى كند: ((... از اين بهتر كه عمر در رضاى خداى تعالى نفقه كنى و بيت المقدس كه قبله انبيا(علهيم السلام) است از كافران باز ستانى; و تربت خليل كه خوك خانه كافران كرده اند, از دستانشان بيرون آرى.)) ولى به نظر مىآيد اولا صحبت انتساب اين رساله به امام محمد غزالى جاى بحث دارد, چون برخلاف روش معهود در آثار غزالى نام اين رساله در ساير آثار او نيامده است و ديگر اين كه غزالى, شافعى متعصب, غالبا در اين رساله به مذهب ابوحنيفه تكيه مى كند. اگر براى دو علت فوق هم جوابى بيابيم, موضع گيرى غزالى نسبت به جنگ هاى صليبى در مقايسه با موضع گيرى عليه شيعيان, اسماعيليان و فاطميان مصر و شام بسيار محدود است و ترديدى نيست كه از نظر غزالى, دشمن بزرگ تر, آن ها هستند, نه صليبى ها.

يكى ديگر از عالمان و فقيهان معاصر جنگ هاى صليبى, شرف الدين ابو سعد عبدالله بن محمد بن هبه الله نعيمى معروف به ابن ابى عصرون(492-585ه'' / 1098-1189م) است و از فقيهان و قاضيان شافعى مذهب در عراق و شام و معاصر اتابكان موصل و ايوبى ها مى باشد.[60] هم چنين از اساتيد عمادالدين كاتب اصفهانى مورخ مشهور به حساب مىآيد از افتخارات او اين است كه بعد از انحلال دولت فاطمى در مصر به دست صلاح الدين, وى به همراه هيئتى در سال 567ه'' به بغداد نزد خليفه عباسى رفت و سلطه مجدد خلافت عباسى بر قاهره را به او تبريك گفت.[61] خشنودى و خرسندى جامعه اهل سنت از برچيده شدن حكومت فاطمى به حدى است كه ابن جوزى مورخ معروف و صاحب ((المنتظم)) كتابى در اين مورد تإليف كرده و نامش را ((النصر على مصر)) گذاشته است.[62]

حتى پس از آن كه بيت المقدس در سال 492ه'' 1099/م به دست صليبى ها سقوط كرد, قاضى شهر دمشق به نام زيدالدين ابوسعد هروى, به بغداد رفت تا يارى خليفه و سلطان سلجوقى را طلب كند, اما دست خالى بازگشت.[63] حتى اعتراض و تظاهرات مردم بغداد به رهبرى علماى شهر نيز خليفه و سلطان را بيدار و عليه صليبيون تحريكشان نكرد[64] و بدين جهت بود كه دشمن متحد و منسجم صليبى قريب دو قرن صفحات شرقى درياى مديترانه را در اشغال خود داشت و سرانجام در عصر مماليك با درايت و فداكارىهاى سردارانى چون فخرالدين يوسف جوينى كه خراسانى الاصل بود, آن مناطق آزاد شد.

[1] . عضو هيئت علمى كتابخانه ملى.

[2] . جعفر بن منصور اليمن, الرشد و الهدايه, تحقيق كامل حسين(ليدن, 1948م) ص 21.

[3] . اين كه اسماعيل در سال 143ه'' و پنج سال قبل از وفات امام صادق(ع) درگذشت از مسلمات تاريخى است.

[4] . حسن بن موسى نوبختى, فرق الشيعه, ترجمه محمد جواد مشكور(تهران, مركز انتشارات علمى و فرهنگى 1361).

[5] . سعد بن عبدالله اشعرى, المقالات و الفرق, ويراسته محمد جواد مشكور (تهران, مركز انتشارات علمى و فرهنگى 1361).

[6] . محمد بن عبدالكريم شهرستانى, الملل و النحل (قاهره, بى نا, 1968م) ج 1, ص 27 و 167.

[7] . عبدالقاهر بغدادى, الفرق بين الفرق, تحقيق محمدبدر (قاهره, بى نا, 1328ه'' ) ص ;46 حسن بن موسى نوبختى, همان, ص 58 و سعد بن عبدالله اشعرى, همان, ص 80.

[8] . او از متفكران بزرگ اسماعيلى به شمار مى رود.

[9] . فرهاد دفترى, تاريخ و عقايد اسماعيليه, ص 114-115.

[10] . حسن بن موسى نوبختى, همان, ص 61-;63 سعدبن عبدالله اشعرى, همان, ص 82-86 و محمدبن حسن ديلمى, بيان مذهب الباطنيه و بطلانه, تحقيق ر. شتروتمان(استانبول, مطبعه الدوله, 1928م) ص 21.

[11] . بقل به معنى سبزيجات است.

[12] . فرهادى دفترى, همان, ص 157.

[13] . همان, ص 158.

[14] . ابن دوادارى, كنز الدرر, تحقيق صلاح الدين المنجد و ديگران(قاهره, 1961م) ج 6 و احمد بن على مقريزى, اتعاه الحنفإ باخبارالفاطميين الخلفإ, تحقيق جمال الدين الشيال و محمد حلمى احمد(قاهره, 1967م) ج 1, ص ;167 شهاب الدين نويرى, نهايه الارب فى فنون الارب, تحقيق جابر عبدالعال حينى و ديگران (قاهره, 1984م) ج 5, ص 229.

[15] . براى اطلاع از اين رساله قديمى ر.ك: سهيل ذكار, اخبار القرامطه (دمشق, دارحسان, 1402ه'' ).

[16] . ابوطاهر, پسر و جانشين ابوسعيد جنابى كه در انتظار مهدى موعود بود, جوانى اصفهانى به نام زكريا را كه در بحرين مقامى يافته بود به عنوان مهدى معرفى كرد و امور حكومت را به او سپرد. البته با تندروىهاى اين جوان, ابوطاهر دستور قتل او را صادر كرد.

[17] . احمد بن على مقريزى, همان, ج 3, ص 85. ابن ميسر, تاريخ نگار مشهور مصرى, خبر نادرى را نقل مى كند; او مى نويسد: المستنصر به وقت عقد المستعلى با خواهر افضل, او را وليعهد مومنين خوانده است (اخبار مصر, تحقيق ايمن فواد سيد (قاهره, المعهد العلمى الفرنسى للاثار الشرقيه, 1981م) ص 62). مقريزى هم نقل مى كند كه در زمان خلافت الامر باحكام الله در سال 516ه'' , خليفه مجلسى ترتيب داد و در آن مجلس عمه خليفه (خواهر نزار) ولايتعهدى نزار پس از المستنصربالله را منكر شد.

[18] . احمد بن على مقريزى, همان, ج 3, ص 13 و ابن ميسر, اخبار مصر, ص 61. البته سربازان افضل بى درنگ او را كشتند (ابن تغرى بردى, النجوم الزاهره فى ملوك مصر و القاهره(قاهره, دارالكتب المصريه, 1375ه'' ) ج 5, ص 144 و احمد بن على مقريزى, همان, ج 3, ص 86.

[19] . ر.ك: فرهاد دفترى, همان, ص 401 - 402.

[20] . او از 495-524ه'' در مصر خلافت كرده است.

[21] . اين رساله را على اصغر آصف فيضى از اسماعيليان مستعلوى معاصر هند, در سال 1928م در بمبئى چاپ كرده است.

[22] . فرهاد دفترى, افسانه هاى حشاشين يا اسطوره هاى فدائيان اسماعيليه, ترجمه فريدون بدره اى (تهران, نشر فرزان روز, 1376) ص 53.

[23] . همان, ص 187 به بعد. البته مجتبى مينوى معتقد است كه اين لفظ را ماركوپولو از خود جعل نكرده است, بلكه از مردم ايران شنيده است (ر.ك: ((باطنيه, اسماعيليه (مقاليه))), نشريه دانشكده الهيات و معارف اسلامى دانشگاه فردوسى, 1251).

[24] . جامع التواريخ, ص 165. ابوالقاسم كاشانى نيز همين نظر را پذيرفته است (زبده التواريخ, ص 185).

[25] . ابو حامد غزالى, فضائح الباطنيه و فضائل المستظهريه, تحقيق عبدالرحمان بدوى (كويت, دارالكتاب الثقافيه, بى تا) ص 11ـ12.

[26] . همان, ص 12-13

[27] . همان, ص 14.

[28] . همان, ص 16.

[29] . همان, ص 17.

[30] . ابومحمد بن شاذان بن خليل نيشابورى از فقيهان و متكلمان بزرگ شيعه و متوفاى 260ه'' است كه حدود 108 كتاب به او نسبت داده اند. رديه مذكور, كتاب ((الرد على الباطنيه و القرامطه)) است. شيخ طوسى پدرش را از اصحاب امام هادى و امام عسكرى(علهيماالسلام) مى داند (الفهرست (قم, منشورات الشريف الرضى, بى تا) ص 124 و احمد بن على نجاشى, رجال النجاشى (قم, موسسه النشر الاسلامى, 1407ه'' ) ص 306-308).

[31] . فرهادى دفترى, همان, ص 33.

[32] . همان, ص 64.

[33] . عبدالجليل قزوينى, النقض, ص 80, 119, 206, 301-307, 411-444, 469-470, 448, 475-480 و 586.

[34] . شاه غازى پنجمين امير آل باوند است كه از 534-560ه'' حكم راند.

[35] . ظهير الدين مرعشى, تاريخ طبرستان, ص 40-41.

[36] . عبدالجليل قزوينى, همان, ص 553.

[37] . خواجه نظام الملك طوسى, سياستنامه, ص 188.

[38] . عبدالقاهر بغدادى, همان, ص 201.

[39] . همان.

[40] . زكريا قزوينى, آثار البلاد و اخبار العباد, ترجمه شرفكندى, ص 140.

[41] . تاريخ جهانگشاى, ج 3, ص 203-204 و جامع التواريخ, ص 110.

[42] . حسن صباح در مورد قتل خواجه گفته است: ((قتل هذا الشيطان اول السعاده)) (جامع التواريخ, ص ;110 مجمع التواريخ, ص 202 و ابوالقاسم كاشانى, زبده التواريخ, ص 146). خواجه رشيدالدين فضل الله فهرستى از ترور شدگان فداييان اسماعيلى را ارائه مى دهد.

[43] . تاريخ جهانگشاى, ج 3, ص 214.

[44] . حسن شميسانى, مدينه سنجار من الفتح العربى الاسلامى حتى الفتح العثمانى(بيروت, دارالافاق الجديده, 1403ه'' ) ص 100-102.

[45] . الكامل فى التاريخ, ذيل حوادث سال 462ه'' و ابن تغرى بردى, النجوم الزاهره فى ملوك مصر و القاهره, ج 5, ص 84.

[46] . طبقات ناصرى, ج 1, ص 213.

[47] . عباس اقبال, وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى, ص 308.

[48] . همان, ص 308.

[49] . الكامل فى التاريخ, ذيل حوادث 497ه'' و جامع التواريخ, ص 123.

[50] . عباس اقبال, همان, ص 310.

[51] . جامع التواريخ, (بخش نزاريان), ص 112 و تاريخ جهانگشاى, ج 3, ص 214.

[52] . ابوالقاسم كاشانى, همان, ص 167.

[53] . همان; جامع التواريخ, ص 112 و مجمع التواريخ, ص 217.

[54] . ر.ك: فرهاد دفترى, همان, ص 135-136.

[55] . الكامل فى التاريخ, ذيل حوادث سال 588ه'' و عبدالرحمان بن اسماعيل,الروضتين فى اخبار الدولتين(قاهره بى نا, 1287-1288ه'' ) ج 2, ص 196.

[56] . عبدالرحمان بن اسماعيل, همان, ص 239-240 و 258.

[57] . فرهاد دفترى, همان, ص 137-139.

[58] . او از مورخان و محققان لبنانى و مشهور جهان عرب است كه بيش از يك دهه از مرگ او مى گذرد.

[59] . مجتبى مينوى, ((از خزائن تركيه)), مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه تهران, سال هشتم, شماره سوم, فروردين 1340. بنا به ادعاى وى نسخه منحصر به فرد آن, در مجموعه اياصوفيه در تركيه موجود است.

[60] . براى شرح حال او ر.ك: به وفيات الاعيان, ج 3, ص 53-57 و طبقات الشافعيه, ص 10 و 237.

[61] . ابن جوزى, المنتظم, ج 10, ص 272.

[62] . همان.

[63] . ابن تغرى بردى, همان, ج 5, ص 151-152.

[64] . عبدالله ناصرى طاهرى, علل و آثار جنگهاى صليبى(تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, 1373) ص 77.

/ 1