بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
به خدا قسم، بر عمويت بسيار گران است ببيند تو او را صدا مى زنى و او نمى تواند پاسخت را بدهد و يا اينكه پاسخ مى دهد؛ ولى براى تو سودى ندارد! به خدا قسم، امروز روزى است كه دشمنان عمويت زياد و يارانش اندكند! و قاسم را به سينه چسبانيد و در ميان كشتگان اهل بيت نهاد .شهادت حضرت ابوالفضل العباس (ع) - ابوالفضل العباس (ع) كه شاهد كشته شدن بسيارى از اهل بيت است، به برادران خود، عبدالله و جعفر و عثمان فرمود: برادران! خود را پيشمرگ آقايتان كنيد و قبل از آنكه آسيبى به او برسد، جان خود را فدايش كنيد! آنان همگى به ميدان رفتند و به شهادت رسيدند .آنگاه عباس بن على (ع) كه خون پدر در رگهايش جارى بود، از برادر اجازه خواست تا به ميدان رود .امام بسختى گريست و فرمود: برادر! تو صاحب لواى من هستى، اگر تو نمانى، كسى با من نخواهد ماند! ابوالفضل العباس (ع) عرض كرد: سينه ام تنگ شده و از زندگى دنيا سير شده ام و مى خواهم از اين منافقين خونخواهى كنم! امام حسين (ع) فرمود: اكنون كه عازم سفر آخرت شده اى ، براى اين كودكان كمى آب بياور! قمر بنى هاشم، نيزه و مشكى برداشته، به طرف شريعه فرات رهسپار شد .صف محافظان فرات را شكافت و خود را به آب رسانيد .آنگاه كفى از آب بر گرفت و تا نزديك دهان آورد، گويا مى خواهد بنوشد، اما نه! آب را بر روى آب ريخت و حاضر نشد خود را سيراب و برادر و اهل بيتش را تشنه ببيند .مشك را پر از آب كرد و روانه خيمه شد: اين مشك آب بايد هر چه زودتر به كودكان تشنه برسد! سپاه عمر سعد، راه را بر او بستند و در حقيقت راه را بر آب بستند، چرا كه حتى يك قطره آب نيز نمى بايستى به اهل بيت مى رسيد .نبردى سخت درگرفت و ابوالفضل العباس (ع) بر آن جمعيت حمله مى برد و بسختى از مشك آب دفاع مى كرد .مردى به نام نوفل كه در پشت درختى كمين كرده بود، ناگهان هجوم آورد و ضربه اى به دست راست قمر بنى هاشم وارد آورد؛ اما پيش از آنكه مشك بيفتد، سقاى دشت كربلا آن را به دست چپ گرفت: والله ان قطعتموا يمينى انى احامى أبدا عن دينى و عن امام صادق اليقين نجل النبى الطاهر الأمين به خدا قسم اگر چه دست راستم را قطع كرده ايد، ولى من تا ابد از دينم و از پيشواى خود، نواده پيامبر پاك امين دفاع خواهم كرد! ضربتى ديگر دست چپ ابوالفضل (ع) را نشانه گرفت .بى درنگ مشك را به دندان گرفت، بدان اميد كه هر چه زودتر آب را به خيمه برساند .دشمن، عباس را تيرباران كرد .تيرى به مشك خورد و آن را سوراخ كرد .گويى اين جان عباس است كه از كالبد مشك بيرون مى ريزد! و تيرى ديگر سينه اين سردار رشيد را هدف قرار داد عباس (ع) از اسب سرنگون شد و فرياد زد: برادر! مرا درياب! حسين خود را به برادر رسانيد، ولى آخرين اميدش را از دست رفته مى ديد! فداكارى و ايثار ابوالفضل العباس (ع) آنچنان تحسين برانگيز و غير قابل وصف است كه همواره مورد احترام و تكريم ائمه (عليهم السلام) قرار مى گرفته است .شيخ صدوق (ره) از امام سجاد (ع) روايت كرده است: خداوند عباس را رحمت كند! او خوب جانبازى كرد و نيكو امتحان داد و جان خود را فداى برادرش كرد تا هر دو دستش جدا شد .خداى عز و جل به جاى دو دست، دو بال به او عطا فرمود تا در بهشت با فرشتگان پرواز كند، همان طور كه به جعفر بن ابى طالب دو بال عطا كرد .عباس نزد خداوند مقامى دارد كه روز قيامت تمامى شهدا به او رشك مى برند! شهادت حضرت على اصغر (ع) پس از شهادت آخرين افسر سپاه حسينى- ابوالفضل العباس (ع)- امام حسين (ع) خود را آماده رفتن به ميدان كرد؛ ولى پيش از آنكه قدم به ميدان بگذارد، به خيمه آمد و به زينب (س) فرمود: فرزند خردسالم را بده تا با او وداع كنم! على اصغر (ع) را در آغوش پدر نهادند .پدر طفل را به دست گرفت تا ببوسد؛ ولى تيرى حلقوم كودك را پاره كرد و خون از رگهاى بريده جارى شد .پدر داغدار و مصيبت زده، تا دست خود را زير گلوى بريده طفل گرفت پر از خون شد، آنگاه خونها را به سمت آسمان پاشيد و فرمود: اين مصيبتها بر من سهل است؛ زيرا در راه خداست و خداوند ناظر بر اين مصائب است!