تاسوعا - گوشه ای از زندگانی امام حسین (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گوشه ای از زندگانی امام حسین (ع) - نسخه متنی

سید محمد رضا آقامیری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تاسوعا

وقوع جنگ قطعى به نظر مى رسيد .

در يك طرف سپاه كفر قرار داشت و در طرف مقابل، مردانى كه خون على (ع) در رگهاى آنان
جارى است و ايمان سرشار آنان، هر حادثه اى را در نظر آنان كوچك، و حقير جلوه
مى دهد، بزرگوارانى كه هر چه بيشتر آنان را از كشته شدن مى ترساندند، ايمانشان آنان
بيشتر مى شود و توكلشان بر پروردگار متعال افزونتر: الذين قال لهم الناس إن الناس
قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم إيمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل: آنان كه چون
مردم به آنها مى گويند همگى عليه شما جمع شده اند، پس از آنان بترسيد، در عوض،
ايمانشان بيشتر مى شود و مى گويند: تنها خداوند ما را بس است و ما كار خود را به او
مى سپريم و او وكيل خوبى است (سوره آل عمران، آيه 173( مردانى چون حسين بن على
(ع)، ابوالفضل العباس (ع)، على اكبر (ع) و حبيب بن مظاهر .

دشمن گرچه از كثرت لشكر بود و كمى ياران امام (ع) بخوبى اطلاع داشت، اما نيك
مى دانست تا سرداران رشيدى چون ابوالفضل العباس (ع) و برادرانش گرد امام حسين (ع)
را گرفته اند، دسترسى به آن حضرت امكان نخواهد داشت؛ پس بايد چاره اى انديشيد .

شمر بن ذى الجوشن خود را به كاروان حسينى رساند، ايستاد و فرياد زد: خواهرزادگان
ما كجا هستند؟ منظور او حضرت ابوالفضل (ع) و برادران ايشان بود كه همگى از قبيله
بنى كلاب بودند، شمر نيز از همين قبيله بود؛ لذا از خويشاوندان يكديگر به شمار
مى آمدند .

امام حسين (ع) فرياد شمر را شنيدند و به برادران خود فرمودند: جواب او را بدهيد؛
گرچه او مردى فاسق است، ولى با شما خويشاوندى دارد .

ابوالفضل العباس (ع) و جعفر و عبدالله و عثمان، فرزندان على (ع) نزد او رفتند و
به او گفتند: چه كار دارى؟ او پاسخ داد: شما خواهرزادگان من در امان هستيد؛ از
حسين كناره گيرى كنيد و به ما بپيونديد! حضرت عباس (ع) فرمود: لعنت خدا بر تو و
بر امان تو باد! ما را امان مى دهى، ولى فرزند رسول خدا (ص) در امان نيست؟ شمر از
اين پاسخ خشمگين شد و به لشكرگاه پيوست .

فرمانده سپاه دشمن، عمر سعد با اين جمله به سپاه خود دستور حمله داد: اى لشكر
خدا، سوار شويد! بهشت بر شما بشارت باد! عصر روز عاشورا، لشكر كفر به طرف حرم
حسينى هجوم بردند .

چون به خيمه ها نزديك شدند، حضرت زينب (س) نزد برادر دويد .

امام مقابل خيمه نشسته بود و در حالى كه به شميشر تكيه داده بود، به خواب فرو رفته
بود .

زينب (س) برادر را بيدار كرد .

امام (ع) فرمودند: من رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمودند: تو فردا نزد ما
خواهى بود .

زينب (س) به صورت خود سيلى زد و با صداى بلند گريست .

امام فرمودند: خاموش باش؛ مبادا اين مردم ما را سرزنش كنند!سپس به ابوالفضل (ع)
فرمودند: اى عباس؛ جانم به قربان تو! سوار شو و آنان را ملاقات كن و بگو به چه
منظورى مى آيند .

قمر بنى هاشم، ابوالفضل العباس (ع) پيام امام را به آنان رساند .

آنان گفتند: امير دستور داده است يا تسليم شويد و يا با شما خواهيم جنگيد .

عباس (ع) فرمودند: صبر كنيد تا پيام شما را به ابى عبدالله برسانم و برگشتند .

امام حسين (ع) فرمودند: نزد آنها برگرد و از آنان بخواه امشب را به ما مهلت دهند
تا نماز بگذاريم و استغفار كنيم

خدا مى داند كه من نماز و تلاوت قرآن و كثرت دعا و استغفار را بسيار دوست دارم!
ابوالفضل العباس (ع) بازگشتند و يك شب مهلت خواستند و عمر سعد نيز پذيرفت .

/ 21