جعفر سُبحاني - قدریه در احادیث اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قدریه در احادیث اسلامی - نسخه متنی

جعفر سبحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درس‌‌هايي از مكتب اسلام ـ شماره 338 ، مرداد 68 ملل و نحل ـ10

جعفر سُبحاني

در بحثهاي مربوط به "ملل و نحل" و عقايد طوايف اسلامي، از الفاظي از قبيل "قدريه"، "مرجئيه" ، "معتزله"، "رافضه" و غيره زياد به چشم مي‌خورد مفاد بخشي از اين اصطلاحات روشن، و بخشي ديگر نياز به توضيح دارد و اين الفاظ چهارگانه كه هر يك بيانگر عقيده گروهي از جامعه اسلامي مي‌باشد از نظر "ريشه" علت نامگذاري در هاله‌اي از ابهام قرار گرفته‌اند از اين جهت در اين بخش به توضيح آنها مي‌پردازيم:

مقصود از "قدريه" چيست؟

"قدريه" منسوب به "قدر" به معني "تقدير" و "تاء" آخر كلمه نشانه انتساب به طائفه است يعني "طايفه قدريه"

محدثان اسلامي يادآور مي‌شوند كه اين واژه در حديث پيامبر وارد شده و ما در اين‌جا به نقل احاديثي مي‌پردازيم كه در يكي از صحاح ششگانه وارد شده باشد و از نقل متوني كه در كتابهاي ديگر وارد شده است خودداري مي‌نمائيم كساني كه بخواهند به اين قسم از متون واقف شوند، به كتابهاي "الموضوعات ابوالفرج ابن جوزي" و "اللئالي المصنوعه" سيوطي مراجعه فرمائيد 1 هر گاه اسناد احاديث صحاح، روشن شد، وضع روايات ديگر خود به خود روشن مي‌گردد، اينك متوني كه در سنن ابوداود و سنن ترمذي وارد شده و در جوامع حديثي گرد آمده است:

1-" القدرية " مجوس هذه الامة، ان مرضوا فلا تعودوهم و ان و ماتوا فلا تشهدوهم"

گروه قدريه مجوسان اين امت مي‌باشند، اگر بيمار شدند از آنان عيادت نكنيد و اگر مردند، در تشييع جنازه آنها حاضر نشويد.

2- " لا تجالسوا اهل القدر و لا تفاتحوهم"

با گروه قدريه، نشست و برخاست ننمائيد و به مناظره نپردازيد.

3- " صنفان من امتي ليس لهم في الاسلام نصيب المرجئه و القدريه"

دو گروه از امت من نصيبي در اسلام ندارند مرجئه و قدريه.

سخن پيرامون اين احاديث از دو نظر حائز اهميت است:

الف- بررسي سند احاديث و وضع راويان آنها.

ب- تبيين مقصود از "قدريه" بر فرض صحت احاديث.

از نظر حديث‌شناسان هيچ‌يك از اين سه حديث صحيح و قابل اعتماد نيست و برخي آنها را از موضوعات و مجهولات مي‌دانند.2

حديث نخست را "ابوداود" در سنن خود به سندي كه در ذيل صفحه 3ملاحظه مي‌فرمائيد نقل كرده است در اين سند، سلمه بن دينار حديث را از عبدالله بن عمر نقل مي‌كند در صورتي كه اين دو نفر يكديگر را ملاقات نكرده‌اند4

قطعا ميان اين دو واسطه‌اي بوده است كه از سند افتاده است و اين قسم از احاديث را " منقطع " مي‌نامند 5 و لذا سلمه در موارد ديگر از عبدالله بن عمر با وسائط نقل مي‌كند.

و در مواردي كه نام وسائط را مي‌برد، واسطه‌ها قابل اعتماد نيست.6

حديث دوم را نيز ابوداود از سنن خود به سندي كه در پاورقي مشاهده مي‌كنيد نقل مي‌نمايد7

و حكيم بن شريك هذلي بصري كه در اين سند آمده است فرد مجهول و ناشناخته است .8

اين حديث در غير صحاح بسند ديگري نيز نقل شده است كه همگي ضعيف و شايسته استدلال نيستند.

ابن عدي اين حديث را به سندي از ابوهريره نقل كرده است و در سند جعفر بن الحارث است كه محققان رجالي درباره او مي‌گويند : "ليس شيء" احاديث او بي ارزش است .

خيثمه در مسند خود آنرا به سندي از ابو هريره نقل مي‌کند و در سند " غسان بن فاقد " است كه كاملا فرد مجهول و ناشناخته است "دار قطني" به طريق سوم نقل مي‌کند که غالب راويان آن مجهول و ناشناخته مي‌باشند.9

حديث سوم ترمذي در سنن خود به سندي كه در ذيل ملاحظه مي‌فرمائيد نقل مي‌كند10

در اين سند دو راوي مجهول و ناشناخته، به نامهاي علي بن نزار، و نزار (فرزند و پدر) و يك ضعيف به نام قاسم بن حبيب وجود دارد، گذشته از اين، خود عكرمه از وضاعان حديث است كه از زبان بن عباس دروغهائي را سر هم كرده و نقل مي‌نمود در اين صورت با اين احاديث ضعيف نمي‌توان برخي از طوائف اسلامي را مرتد و يا دور از اسلام خواند اكنون موقع آن رسيده است كه به تفسير مضمون آن بپردازيم.

مقصود از "قدريه" چيست؟

قائلان به "قضاء" و "قدر" و نافيان آن، هر يك مي‌كوشد كه مخالف خود را "قدريه" بنامند اهل حديث و "حنابله" و سپس "اشاعره" كه در مساله "تقدير" راه "افراط" پيموده‌اند و آن را حاكم بر افعال خدا و انسان و غيره دانسته‌اند مي‌گويند مقصود از "قدريه" نافيان "قضاء" و "قدر" است كه معتزله پيرو اين اصل مي‌باشند، و در حالي كه "معتزله" سعي مي‌كند كه ثابت نمايد كه مقصود از آن، قائلان به قدر است.

علامه كراچكي (م 449) مي‌نويسد در اسامي فرق، لفظي مانند "قدريه" نيافته‌ايم كه همه فرق از آن تبري جويند، زيرا به حكم اينكه پيامبر "قدريه" را لعن كرده هريك از "عدليه" و "جبريه" مي‌كوشد، ديگري را به قدريه متهم سازد.

ابوالحسن اشعري پس از بازگشت از "اعتزال" به "دامن" اهل حديث و بيعت با "ابن‌حنبل" در كتاب "ابانه" معتزله را به محاكمه مي‌كشد و استدلال آنان را با اين حديث به گونه‌اي رد مي‌كند و كوشش مي‌كند كه حديث را ناظر به اهل اعتزال بداند و معتزله مي‌كوشد كه حديث بر قائلان "قدر" تطبيق كند، اينك پاي سخنان هر دو گروه مي‌نشينيم .

معتزله مي‌گويد:

گروهي كه مي‌گويند خدا "شر" و "كفر" را مقدر كرده "قدريه" هستند نه گروهي كه به نفي آن برخاسته‌اند.

حنابله و اشاعره با وجوه مختلفي مي‌كوشند رقيبان خود را متهم به قدريه كنند و ما همه را يادآور مي‌شويم:

1- "قدريه" كسي است كه "تقدير" را به خود نسبت دهد نه به خدا و بگويد من خودم طراح كارهاي خويش مي‌باشم نه خدا، و اين گروه، به اين نام، اولي و شايسته مي‌باشند، نه ما كه هرگز افعال خويش را به خود نسبت نداده و نگفته‌ايم كه ما تقديركننده افعال خويش مي‌باشيم نه خداي ما11

اين سخن مغالطه‌اي بيش نيست زيرا الفاظ "قضاء" و "قدر" در كتاب و حديث زياد آمده است و فاعل آن را خدا معرفي نموده است مانند " انا كل شي خلقناه بقدر" (قمر / 47) " ما همه چيز را به اندازه خاصي آفريده‌ايم" و در زبان مردم بيش از همه به كار مي‌رود و كمتر ملتي است كه دم از قضا و قدر بزند هر گاه در چنين شرايطي گروهي به عنوان "قدريه" خوانده شدند طبعا مقصود همان قائلان به قضا و قدر خواهد بود كه در منابع مذهبي و لسان مردم وارد شده است نه نافيان است.

2- لفظ "قدريه از الفاظي است كه از آن، ضد آن اراده مي‌شود، در اين صورت مفاد آن ، نافيان "قدر" خواهد بود نه مثبتان آن.

اين تفسير پايه صحيحي ندارد زيرا تاكنون نظير بر آن در ادبيات و لغت عرب مشاهده نشده است و اين مطلب بسان اين است كه بگوئيم مقصود از "عدليه" و "جبريه" نافيان عدل و جبر است و بر فرض صحت، نياز به قرينه دارد كه ذهن را از معني اثباتي آن به سوي نفي آن منصرف سازد، و چنين قرينه‌اي در سخن پيامبر نيست.

3- قدريه در حديث منسوب به "قدر" نيست بلكه منسوب به "قدرت" است و مقصود كساني است كه قدرت انسان را در افعال وي موثر و دخيل مي‌دانند.

بنابراين تلفظ صحيح آن "قدريه" به ضم "قاف" و سكون "دال" است و نافيان قضاء و قدر افعال انسان را معلول اراده و اختيار و قدرت و توان او مي‌دانند.

اين تفسير بسان تفسير پيش كاملا بي‌پايه است، زيرا پيامبر گرامي در مقام تفهيم يك اصل ديني بود، نه در مقام "لغزگوئي" و "معما" سازي اگر مقصود پيامبر چنين گروهي بود، شايسته بود كه به جاي آن لفظي به كار ببرد، كه براي مخاطبان خود قابل فهم باشد.

اصولا بايد ديد كه كدام‌يك از دو مساله در عصر رسالت مطرح بود، تا سخن پيامبر ناظر به آن باشد، آيا مساله قضا و قدر (كه ريشه ديرينه در كتب آسماني دارد) مطرح بود، يا مساله تاثير قدرت انسان در افعال خود، هيچ نشانه‌اي در دست نيست كه تاثير قدرت انسان در عصر رسالت مطرح باشد در حالي كه مسأله قضا و قدر يك مساله جهان‌شمولي باشد و پيوسته بشر متفكر، با آن دست به گريبان بوده است.

4- نافيان قدر، در لسان پيامبر به مجوس تشبيه شده‌اند اين گروه بسان مجوس نيكيها را از خدا، و بديها را از خود و يا از شيطان مي‌دانند، و به نوعي ثنويت عقيده‌مندند.12

اين توجيه كه شيخ الاسلام دولت عثماني به نام "مصطفي صبري" طراح آن است عقيده معتزله و اسلاف آنان سازگار نيست زيرا آنان خير و شر را مربوط به خود انسان مي‌دانند، نه اينكه يكي از آن خدا و دومي را از آن شيطان مي‌انگارند.

متاسفانه "سهل‌انگاري" در تبيين عقايد طوائف اسلامي بيماري خاصي است كه دامنگير غالب نويسندگان فرق و مقالات را شده، و اگر شيخ الاسلام با عقايد و مكتب معتزله آشنا بود مي‌ديد كه قاضي عبدالجبار اصرار مي‌ورزد كه "هرگز نبايد افعال بندگان به خدا نسبت داده شود زيرا كارهاي آنان مربوط به خود آنان است و بادواعي و اغراضشان پديد مي‌آيد، و به خاطر همين دواعي، شايسته ستايش و نكوهش مي‌باشند و اگر از جانب خدا بود، هرگز شايسته پاداش و نيك و بد نمي‌گشتند.13

استمداد از يك خبر ضعيف

5- در اين‌جا حديث چهارمي در صحاح وجود دارد و مي‌تواند از ابهام "قدريه" پرده بردارد و آن حديثي است كه ابوداود در سنن خود از حذيفه نقل مي‌كند و آن اينكه پيامبر فرمود براي هر امتِ مجوسي است و مجوس امت من آنها هستند كه مي‌گويند : "تقديري" در كار نيست 14 در اين صورت مقصود از "قدريه" در احاديث گذشته نافيان قدر خواهند بود نه مثبتان آن .

ولي اين استمداد بسيار بي پايه است گذشته از اينكه مضمون آن يك نوع غرابت دارد، زيرا چگونه مي‌توان گفت در تمام امم يك نوع شركي بسان شرك مجوس وجود داشته است، خبر از نظر سند بسيار ناتوان است كافي است كه بدانيم "عمر بن عبدالله " مولي "غفره"15 راوي از "محمد بن كعب قرظي" از نظر رجالي معروف "يحيي بن معين" ضعيف است16 سيوطي مي‌گويد نسائي و ابن حبان او را تضعيف كرده است.17

از اين گذشته وي حديث را از يك فرد گمنامي از انصار نقل مي‌كند، در اين صورت حديث مرسل خواهد بود.

تا اين جا احاديثي كه در صحاح ششگانه پيرامون "قدر" وارد شده است، مورد بررسي قرار گرفت و آشفتگي سند، و ابهام دلالت كاملا روشن گرديد ولي متاسفانه برخلاف تمام اين موازين اهل حديث و حنابله و اشاعره براساس اين احاديث مذهبي ساخته و به تفسيق و تكفير مخالفان پرداخته‌اند حتي عارف قرن نهم شيخ محمود شبستري فريب ان احاديث را خورد، و در گلشن راز خود مي‌گويد:

هر آن كس را كه مذهب غير جبر است نبي گفتا كه او مانند گبر است

نكته شايان توجه در اين بيت اين است كه وي به حق تشخيص داده است كه اعتقاد به قدر در اصطلاح اهل حديث منتهي به جبر است.

عقيده به "قدر" به گونه‌اي كه اهل حديث مطرح مي‌كنند ارمغان يهود است كه با خدعه و حيله "احبار" به ظاهر مسلمان يهود، وارد جامعه اسلامي گرديده است، اعتقاد به اين نوع از "تقدير" جدا از اعتقاد به يك نوع سلطه و قدرت خداگونه نيست تا آنجا كه اختيار از خود خداي جهان و انسان مي‌ربايد، و از احدي حتي خداي بزرگ، نمي‌تواند در آن خراشي ايجاد كند، اين همان مدعاي يهود عصر رسالت بود که مي‌گفتند: " يد الله مغلوله" (مائده /64) دست خدا بسته است و قادر به گشودن گره "تقدير" نيست.

"قدر" در حوزه محدثان آنچنان مورد عنايت و اهميت قرار گرفته است كه انحراف از آن مبدء تمام انحرافات معرفي گشته است و سيوطي نمونه‌هائي در اين مورد كتاب خود آورده است.18

در پايان از يادآوري نكته‌اي ناگزيريم و آن اينكه اگر نافيان "قدر" مانند معتزله به خاطر اعتقاد به استقلال انسان در ايجاد كارهاي خود متهم به "ثنويت" شده‌اند قائلان به "قدر" نيز از اين ثنويت دور نيستند، زيرا اعتقاد به تقدير، غير قابل تغيير كه خدا را نيز قدرت بر تغيير آن نباشد، جدا از ثنويت نيست، زيرا در اين مكتب سلطان قدر، سلطان بلامنازعي است كه در قلمرو خود پيش مي‌رود و احدي را در برابر او ياراي مقاومت نيست.

بنابراين تشبيه "قدريه" به مجوس در حديث كه به ثنويت معروف و مشهورند با هر دو گروه سازگار است و منحصر به گروه واحدي نيست و براي همين قابليت انطباق هر دو گروه سعي كرده‌اند كه رقيب خود را، به عنوان "قدريه" معرفي كنند و در اين مورد جدالها و نزاعهاي بسيار گسترده انجام گرفته است.19

1 – اللئالي المصنوعه و في الاحاديث الموضوعه ج 1 ص 256-262

2 –تعليق جامع اصول الاحاديث ج10 ص 526 نقل از حافظ سراج الدين قزويني در كتاب مصابيح، و لئالي مصنوعه سيوطي ج 1 ص 258

3 –موسي بن اسماعيل، از عبدالعزيز بن ابي‌حازم، از سلمه بن دينار، از عبدالله بن عمر از پيامبر اكرم (ص) (سنن ابي داود حديث 4691)

4 –لئالي مصنوعه ج 1 ص258

5 –وجيز شيخ بهائي در درايه ص 4

6 –تعليق جامع الاصول الاحاديث ج 10 ص 521

7 –احمد بن حنبل، از عبدالله بن يزيد مقري، از سعيد بن ابي ايوب، از عطاء اين دينار، از حكم بن شريك، از يحيي بن ميمون حضرمي، از ربيعه الجرثي، از ابوهريره از عمر بن الخطاب از پيامبر اكرم، سنن ابي داود حديث 4710

8 –تعليق جامع الاصول ج 10 ص 526

9 -اللئالي المصنوعه و في الاحاديث الموضوعه ج 1 ص 257-258

10 –واصل بن علي كوفي، از محمد بن الفضيل، از قاسم بن حبيب، از علي نزار از تزار، از عكرمه، از عبدالله بن عباس، از پيامبر (سنن ترمذي ج 4 كتاب القدر باب 13، حديث2149

11 –الابانه ص61

12 –تاريخ المذاهب الاسلاميه نگارش ابن زهره ج 1 ص 124 وي اين تفسير را از مصطفي صبري شيخ الاسلام دولت عثماني كه پس از سقوط خلافت به مصر پناهنده شد، نقل نموده است وي در آنجا دست به تاليف و نشر كتابي زد به نام "موقف العقل و العلم و العالم من رب العالمين و عباده المرسلين" و منظرات خود را با علماي مصر از قبيل محمد عبده، سيد محمد رشيد رضا، و فريد وجدي، و مصطفي مراغي در آن كتاب آورده آنان را به ضعف ايمان و عقيده متهم ساخته است و كتاب در سال 1369 در قاهره در سه جلد منتشر شده است.

13 –شرح الاصول الخمسه ص 778

14 –سنن ابوداود ج 4 ص 222، حديث 4692 سند به قرار زير است محمد بن ابي‌كثير، از سفيان از عمر مولي "غفره" از مردي از انصار، از حذيفه.

ـ غفره دختر رباح خواهر “بلال” است.

15 –الجرح و التعديل ج 6 ص 119، شماره ترجمه 640

16 – اللئالي المصنوعه ص 260.

17 –به شرح الاصول الخمسه قاضي عبدالجبار ص 771-778 شرح تجريد علامه حلي ص 196 ط صيدا، شرح مقاصد تفتازاني ج 2 ص 143

18 –اللئالي المصنوعه ج 1 ص 256-257

19 – به شرح الاصول الخمسه قاضي عبدالجبار ص 771-778 شرح تجريد علامه حلي ص 196 ط صيدا، شرح مقاصد تفتازاني ج2 ص 143

/ 1